دانش و رفتار آن گرامی نمایشگر علم و عمل پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و اجداد پاکش بود.همه ی تشنگان علم و کمال از چشمه ی مکتب او سیراب می شدند و چنان می آموخت که شاگردان وی در کمترین هنگام می توانستند به مقامات عالی ایمانی و علمی برسند.
حدود بیست سال از عمر گرامی اش می گذشت که پدر بزرگوارش رحلت کرد و اکثر شاگردان و تربیت شدگان مکتب پدر،بدو روی آوردند و متجاوز از سی سال از آن گرامی استفاده بردند. (58)
تربیت شدگان مکتب آن گرامی در علم فقه،حدیث،کلام و مناظره،با دیگران قابل قیاس نبودند و در اخلاق و عمل و خدمت به مسلمانان،نمونه روزگار بودند.استادان علم کلام قدرت بحث با هیچیک از آنان را نداشتند و در مناظره با آنان به زودی از پای در می آمدند و به عجز خود اعتراف می کردند.
عظمت روحی و شخصیت عظیم این شاگردان امام چشم مخالفین به ویژه حکومت وقت را خیره کرده بود،و بیم داشتند که اینان با آن موقعیت و محبوبیتی که دارند قیام کنند و مردم را به دنبال خود بکشانند.
اینک اجمالی از شرح حال برخی از تربیت شدگان این مکتب را می خوانیم:
1-ابن ابی عمیر
او در سال 217 درگذشت،محضر سه امام. (امام کاظم و امام رضا و امام جواد را-که بر همه شان درود خدا باد-) درک کرد،و جزو دانشمندان مشهور و بزرگان یاران ائمه ی اطهار (ع) بود،و روایات بسیاری پیرامون مسائل مختلف از وی به یادگار مانده است.مقام شامخ او زبانزد شیعه و سنی و مورد اطمینان این هر دو دسته بود،جاحظ که یکی از دانشمندان اهل تسنن است در باره ی او می نویسد:ابن ابی عمیر در همه چیز یگانه ی زمان بود. (59)
فضل بن شاذان می گوید:برخی به حکومت وقت اطلاع دادند ابن ابی عمیر نام عموم شیعیان عراق را می داند،حکومت از او خواست که نام آنان را بگوید،او امتناع کرد،او را برهنه کردند و میان دو درخت خرما آویختند و صد تازیانه به او زدند،و نیز صد هزار درهم ضرر مالی به او رساندند. (60)
ابن بکیر می گوید:ابن ابی عمیر زندانی شد،و در حبس ناراحتی فراوانی به او رسید،و نیز هر چه ثروت داشت از او گرفتند (61) و گویا در خلال همین زندانی شدنها و گرفتاریها بود که کتابهای حدیث او از بین رفت.
شیخ مفید می نویسد:ابن ابی عمیر هفده سال در زندان بود و اموالش از بین رفت،شخصی ده هزار درهم به او بدهکار بود،چون فهمید که ابن ابی عمیر ثروت خود را از دست داده است، خانه ی خود را فروخت و ده هزار درهم ابن ابی عمیر را نزد او برد.
ابن ابی عمیر گفت:این پول را از کجا آوردی؟ارث به تو رسیده یا گنجی یافته یی؟
-خانه ام را فروختم!
-امام صادق به من فرموده است:خانه ی مسکونی مورد لزوم از استثناءهای وام و قرض است، از اینرو با اینکه به این پولها حتی به یک درهمش نیاز دارم،قبول نمی کنم. (62)
2-صفوان بن مهران
صفوان از مردان پاک و موثقی بود که بزرگان علما به روایات او اهمیت می دهند،در اخلاق و رفتار به مقامی رسیده بود که مورد تایید امام واقع شد.چنانکه پیشتر اشاره کردیم،همینکه از امام شنید به ستمکاران نباید کمک کرد،از هر گونه کمک به آنان خود داری ورزید و شترانی را که به کرایه به هارون می سپرد،فروخت تا مجبور نباشد از این راه به ستمگر کمک کرده باشد. (63)
3-صفوان بن یحیی
وی از بزرگان اصحاب امام کاظم (ع) بود.شیخ طوسی می نویسد:صفوان نزد اهل حدیث موثق ترین مردم زمان و پارساترین آنان به شمار می رفت. (64)
صفوان،امام هشتم (ع) را نیز درک کرد و نزد آن حضرت مقام و منزلتی عالی داشت (65) امام جواد علیه السلام نیز صفوان را به نیکی یاد می کرد و می فرمود:خدا از او-به رضایتی که من از او دارم-راضی باشد،هیچگاه با من و پدرم مخالفت نورزید. (66)
امام کاظم علیه السلام می فرمود:ضرر دو گرگ درنده که با هم به جان گله ی گوسفند بی چوپانی بیفتند بیش از زیان حب ریاست نسبت به دین شخص مسلمان نیست،و فرمود اما این صفوان ریاست طلب نیست. (67)
4-علی بن یقطین
وی در سال 124 هجری قمری در کوفه به دنیا آمد (68) پدرش شیعه بود،و برای امام صادق علیه السلام از اموال خود می فرستاد،مروان او را تعقیب کرد،وی فراری شد و همسر و دو پسرش علی و عبد الله به مدینه رفتند.هنگامی که دولت اموی از هم پاشید و حکومت عباسی تشکیل شد،یقطین ظاهر شد و با همسر و دو فرزندش به کوفه برگشت. (69)
علی بن یقطین با عباسیها کاملا ارتباط برقرار کرد،و برخی از پستهای مهم دولتی نصیبش شد،و در آن موقع پناهگاه شیعیان و کمک کار آنان بود،و ناراحتی های آنان را برطرف می کرد.
هارون الرشید،علی بن یقطین را به وزارت خویش برگزید،علی بن یقطین به امام کاظم (ع) عرض کرد نظر شما در باره ی شرکت در کارهای اینان چیست؟
فرمود:اگر ناگزیری،از اموال شیعه پرهیز کن.
راوی این حدیث می گوید:علی بن یقطین به من گفت که اموال را از شیعه در ظاهر جمع آوری می کنم،ولی در پنهان به آنان باز می گردانم. (70)
یکبار به امام کاظم (ع) نوشت:حوصله ام از کارهای سلطان تنگ شده است،خدا مرا فدایت گرداند،اگر اجازه دهی از این کار کناره می گیرم.
امام در پاسخ او نوشت:اجازه نمی دهم از کارت کناره گیری کنی،از خدا بپرهیز! (71)
و نیز یکبار به او فرمود:به یک کار متعهد شو،من سه چیز را برای تو تعهد می کنم:اینکه قتل با شمشیر و فقر و زندان به تو نرسد.علی بن یقطین گفت:
کاری که من باید متعهد شوم چیست؟
فرمود:اینکه هر گاه یکی از دوستان ما نزد تو بیاید او را اکرام کنی (72).
عبد الله بن یحیی کاهلی می گوید:خدمت امام کاظم علیه السلام بودم که علی بن یقطین به سوی آن حضرت می آمد،امام رو به یارانش کرد فرمود:
هر کس دوست دارد شخصی از اصحاب رسول خدا (ص) ببیند به این که به سوی ما می آید نگاه کند.یکی از حاضران گفت پس او اهل بهشت است؟امام فرمود:
گواهی می دهم که او از اهل بهشت است (73).
علی بن یقطین در انجام فرمان امام علیه السلام به هیچ وجه سهل انگاری نداشت،هر چه آن گرامی دستور می داد انجام می داد،گر چه راز آن دستور را نداند:
یکبار،هارون الرشید لباسهایی به رسم هدیه به علی بن یقطین داد که در میان آنها جبه یی شاهانه بود،آن لباسها و آن جبه را به اضافه ی اموال دیگر برای امام کاظم علیه السلام فرستاد. امام همه ی اموال،جز آن جبه را پذیرفت،و به علی بن یقطین نوشت این لباس را نگهدار و از دست مده که بزودی به این لباس احتیاج خواهی داشت.
علی بن یقطین متوجه نشد که چرا حضرت آن لباس را پس داده اند،ولی آن را نگهداشت، چند روزی گذشت،علی بن یقطین از غلامی که محرم او بود بر آشفته شد و او را بیرون کرد، غلام که از علاقه ی علی بن یقطین به امام کاظم،و فرستادن اموال برای او اطلاع داشت پیش هارون رفت و آنچه می دانست گفت.هارون خشمگین شد و گفت رسیدگی می کنم،اگر اینطور که تو می گویی،همانگونه باشد،او را خواهم کشت.و همان لحظه علی بن یقطین را احضار کرد و پرسید آن جبه را که به تو دادم چه کردی؟
گفت:آن را معطر کرده در جای مخصوصی حفظ کرده ام...
-هم اکنون آن را بیاور!
علی بن یقطین یکی از خدمتکارهای خود را فرستاد،لباس را آورد و جلو هارون گذاشت، هارون که لباس را دید آرام یافت،و به علی بن یقطین گفت:لباس را به جای خود برگردان و خودت هم به سلامت باز گرد،پس از این سعایت هیچ کس را در مورد تو نمی پذیرم،و دستور داد آن غلام را هزار ضربه شلاق بزنند.و او هنوز پانصد ضربه شلاق بیشتر نخورده بود که جان سپرد (74).
علی بن یقطین به سال 182 هجری قمری،زمانی که حضرت موسی بن جعفر در زندان بود در گذشت (75).و کتابهایی داشته است که نام برخی از آنها را شیخ مفید و شیخ صدوق یاد کرده اند (76).
5-مؤمن طاق (77)
محمد بن علی بن نعمان،کنیه اش ابو جعفر و لقب او مؤمن طاق،از اصحاب امام صادق و کاظم علیهما السلام بود،و نزد امام صادق (ع) منزلتی عظیم داشت،و آن گرامی او را در ردیف بزرگان اصحاب خویش یاد نموده است (78).
مؤمن طاق این یارایی را داشت که با هر مخالفی بحث کند و بر او غالب گردد.
امام صادق علیه السلام برخی از یاران خود را به خاطر عدم توانایی و استعدادشان از بحث های کلامی باز داشت،ولی به مؤمن طاق ورود به این مباحث را توصیه می فرمود.
امام صادق در شان او به خالد فرمود:صاحب طاق با مردم به بحث می پردازد و همچون باز شکاری بر شکار فرود می آیدو تو اگر بالت را بچینند هرگز پرواز نمی کنی (79).
وقتی امام صادق (ع) رحلت کرد،ابو حنیفه به مؤمن طاق به طعنه گفت امام تو در گذشت، مؤمن طاق بی درنگ گفت:ولی امام تو تا«روز وقت معلوم »مهلت داده شده است (80).یعنی امام تو شیطان است که خدا در قرآن در باره ی او فرموده: «فانک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم » (81)