ماهان شبکه ایرانیان

مسئله گیته

شناخت شناسی در اصل به دو مسئله می پردازد: نخست امکان شناخت که پاسخی است به شکاکیت؛ و دیگری تبیین ماهیت شناخت که به تعریف و تحلیل مفهوم شناخت اختصاص دارد

اشاره:

شناخت شناسی در اصل به دو مسئله می پردازد: نخست امکان شناخت که پاسخی است به شکاکیت؛ و دیگری تبیین ماهیت شناخت که به تعریف و تحلیل مفهوم شناخت اختصاص دارد. در تحلیل یا تعریف شناخت، نسبت مفهوم شناخت با مفاهیم باور، صدق و توجیه بررسی می شود تا معلوم شود که آیا باورِ صادقِ موجه شناخت است یا نه. در این مقاله که به مسئله اخیر می پردازد نخست از پاسخ نقضی گتیه سخن می رود و آنگاه به اختصار به رهیافت هایی که فلاسفه در واکنش به پاسخ گتیه داشته اند اشاره خواهد شد.

I. در رساله تئتتوس که در آن افلاطون محاوره سقراط را با ریاضیدان جوان در باب ماهیت شناخت حکایت می کند، این پرسش نیز به بحث نهاده می شود که «آیا باور صادق، هرگاه تبیینی بدان افزوده شود، شناخت است؟» این پرسش در پی این نتیجه گیری فرا آمده که باور صادق با شناخت یکی نیست. حال، اما، اگر باور صادق به مدد «تبیینی» موجه شود، آیا می توان آن را «شناخت» دانست؟ سقراط با بحثی در «تبیین» نهایتا چنین القا می کند که باورِ صادقِ تبیین شده نمی تواند شناخت باشد.(1)

قرنها پس از این محاوره، به سال 1963، ادموند ل. گتیه(2) مقاله ای بدین عنوان منتشر ساخت: «آیا باورِ صادقِ موجّه شناخت است؟»(3)

تحلیل گتیه مبتنی است بر تحلیل جملاتی با شرایط لازم و کافی برای شناخت اینکه چیزی هست. وی مقاله کوتاه خویش را با اشاره به صورتبندی های رایجی که فلاسفه برای تأمین شرایط لازم و کافی شناخت یک حکم، ارائه دادند آغاز می نماید.

این صورتبندی ها را می توان چنین بیان کرد:

S می داند که P اگر و تنها اگر

(1) p صادق باشد

(2) P باور داشته باشد که P و

(3) S توجیهی دارد که باور داشته باشد که P.(4)

گتیه استدلال می کند که این صورتبندی و صورتبندی های مشابه آن صادق نیستند "زیرا شروط بیان شده در آن برای صدق گزاره « Sمی داند که P» شرط کافی به شمار نمی آیند" وی استدلال خود را با ذکر دو نکته آغاز می کند: «اول آنکه توجیه (یا «موجّه») به آن معنایی که توجیه S برای باور به P، شرط لازم است برای آنکه «S بداند که P» به گونه ای است که امکان دارد کسی در باور به گزاره ای که در واقع امر کاذب است موجّه باشد. دوّم آنکه به ازای هر گزاره ای مانند P، اگر Sتوجیهی داشته باشد که باور کند که P، و P بر Qدلالت کند، و S، Q را از Pاستنتاج کند و Q را به اعتبار این استنتاج بپذیرد، آنگاه Sدر باور خود به Q هم موجّه است.»(5)

گتیه با ارائه مثال های نقض(6) نشان می دهد که «باورِ صادقِ موجّه» شناخت نیست، زیرا صادق بودن و باور داشتن دو شرط لازم اند و نه کافی. از سوی دیگر، شروطی که در صورتبندی مذکور بیان شده هر چند به ازای حکم خاصی صادق اند ولی این بدان معنی نیست که شخصی که آن حکم را باور دارد بدان شناخت هم داشته باشد. بنابراین، ممکن است حکمی را باور داشت و برای آن باور دلایل خوبی هم داشت ولی بدان «شناخت» نداشت. گتیه تلاش می کند که این نکته را ضمن دو مثال نقض نشان دهد. در یکی از دو مثال، فرض شده است که شخصی بنام اسمیت با شخص دیگری بنام جونز برای کسب یک شغل رقابت دارد: «فرض کنیم که اسمیت دلیل محکمی در تأیید گزاره عطفی زیر داشته باشد:

(د) آقای جونز کسی است که کار را خواهد گرفت و آقای جونز ده سکه در جیب خود دارد. دلایل اسمیت در تأیید (د) ممکن است از این دست باشد که رئیس شرکت به او اطمینان داده است که در نهایت آقای جونز برگزیده خواهد شد، و دیگر اینکه آقای اسمیت، تعداد سکه های توی جیب آقای جونز را ده دقیقه قبل شمرده باشد. گزاره (د) مستلزم این است که:

(ه ) کسی که کار را خواهد گرفت ده سکه در جیب خود دارد.

فرض کنیم که آقای اسمیت دلالت (د) را بر (ه ) درک کند و (ه) به دلیل (د) که برای آن شواهد محکمی در دست دارد بپذیرد. در این حالت، آقای اسمیت به روشنی در این امر موجّه است که باور کند که (ه ) صادق است. ولی حال تصور کنید که آقای اسمیت، بدون اطلاع قبلی به جای جونز خودش کار را بگیرد و نیز خود آقای اسمیت باز بدون هیچ اطلاعی ده سکه در جیب خود داشته باشد. در نتیجه گزاره (ه ) صادق است، با آنکه گزاره (د) که آقای اسمیت از آن (ه ) را نتیجه گرفته، کاذب است. به این ترتیب، در مثال ما همه امور زیر صادق اند: (1) (ه ) صادق است، (2) آقای اسمیت باور دارد که (ه ) صادق است، و (3) آقای اسمیت در این امر که باور دارد (ه ) صادق است موجّه است. ولی در عین حال روشن است که آقای اسمیت نمی داند که (ه ) صادق است، چون در (ه ) به اعتبار تعداد سکه هایی در جیب خود اوست صادق است، در حالی که آقای اسمیت نمی داند که چند سکه در جیب خود دارد، و باور خود را به (ه ) بر شمارش سکه های داخل جیبِ آقای جونز استوار کرده است و به غلط باور دارد که آقای جونز کسی است که کار را خواهد گرفت.»(7) در تمام این موارد اسمیت نمی دانست که چه کسی برنده است: او یا جونز؛ تمام شواهد به نفع جونز بود ولی نهایتا اسمیت برنده شد. پس می شود «باورِ صادقِ موجّه» داشت ولی شناخت واقعی نداشت.

در این مثالِ نقض، گتیه دو فرض مذکور را در مورد «توجیه» نشان می دهد: (1) اینکه کسی می تواند در باور خود به نحو کاذب توجیه باشد؛ (2) اینکه این توجیه مدلَّل باشد (یعنی با قوانین منطقی تبیین شود). به نظر گتیه این دو فرض در کنار هم نشان می دهند که چطور باورِ صادقِ توجیه شده نمی تواند شناخت باشد زیرا باور موجه می تواند کاذب باشد و باور موجّه کاذب می تواند به نتایجی برسد که از قضا صادقند.

II. پاسخ به مسئله گتیه پاسخ به مسئله گتیه به تحلیلِ نسبتِ میان «شناخت بودن باورِ صادقِ موجَّه» با دو فرض مذکور بستگی دارد. آیا می توان دو فرض مذکور را ردّ کرد و تحلیلِ باور صادق موجّه را حفظ نمود؟ یا تحلیل مذکور را ردّ کرد و آندو فرض را حفظ نمود؟ بسیاری از فلاسفه کوشیده اند تا تحلیل مذکور را اگر نه ردّ دگرگون سازند و شرایط صدق و باور را برای شناخت حفظ نمایند و شرطِ دلیلِ خوب یا توجیه کافی را چنان تعریف کنند که مشکلاتی را که امثله گتیه فرا می نهند نداشته باشند. این تلاش به رهیافتهایی چند در پاسخ به مسئله گتیه منجر شده است که می توان آنها را به دو دسته کلی تقسیم کرد:

(الف) رهیافت هایی که به حفظ تحلیل سنتی می پردازند و با تقریرهای مجددی از این تحلیل باور صادق موجه را شناخت تلقی می کنند. بنا به این تلقی، دانستن چیزی معادل موجه بودن باور به آن چیز یا داشتن دلایل خوب برای باور به آن است. دو رهیافت اصلی که به حفظ این تحلیل می پردازند عبارتند از: دلیل قاطع(8) و الغاءپذیری(9). بنابه رهیافت اول، فاعل شناسا در امثله گیته فاقد دلیل قاطع بر باور خویش است و از اینرو باور او غیر استدلالی است، لذا دلیل جامع بر باور خویش ندارد بدین معنی که دلیل او ممکن است در جایی که باور صادق نیست صادق باشد. بنابراین رهیافت چنانچه فاعل شناسا بر باور خویش دلیل جامع و قاطع داشته باشد، باور او شناخت است. بنابر رهیافت دوّم فاعل شناسا بر باور خود دلیل دارد، امّا امور دیگری نیز وجود دارد که اعتقاد او را به این باور غیر مستدل می نماید و همین امر توجیهی را که فاعل شناسا برای باور خویش دارد ملغی و فسخ می کند. بنابر این رهیافت چنانچه میان دلیل و این امور تمایز قایل شویم و آندورا از هم باز شناسیم باور صادق موجه شناخت تلقی می شود. بدین ترتیب رهیافت های مذکور سعی دارند تا «توجیه» را چنان تفسیر کنند که اشکال گتیه بر آن وارد نباشد.

(ب) رهیافتهای دیگری وجود دارند که از موضع (الف) فاصله می گیرند. یکی از این رهیافت ها از آنِ الوین گلدمن (10) است که نظریه علّی شناخت را مطرح می کند. بنابر این رهیافت، شناخت تجربی با باور صادق که «به نحو مناسب تعلیل شده باشد» یکی است. وی عبارتِ «به نحو مناسب تعلیل شده باشد» را برای شماری از انواع مختلفِ باور تعریف می نماید.

ایده اصلی گلدمن ساده است: باور صادق به P در صورتی شناخت تلقی می شود که P علت باور صادق باشد؛ یک سلسله علّی واقعیتی را که P است به این باور مرتبط سازد. بدین ترتیب مثلاً این باور که سیگار مضرّ است یک شناخت محسوب نمی شود زیرا این واقعیت که سیگار مضرّ است نمی تواند این باور صادق را که «سیگار مضرّ است» تعلیل کند، زیرا این واقعیت که سیگار مضرّ است شامل همه سیگارها از جمله سیگارهای آینده هم می شود و از اینرو چون سیگارهای آینده نمی تواند بالفعل علت این واقعیت که اکنون هست باشند، تعلیل علّی از آن امکان ندارد.

آشکار است که تحلیلِ گلدمن تنها ناظر به شناخت های تجربی یا پسینی است. به نظر گلدمن، تحلیل سنتیِ باورِ صادقِ موجّه برای شناخت عقلی یا پیشینی کفایت می کند (توجه کنیم که امثله گتیه ناظر به قلمرو تجربه است). اما در اینجا می توان پرسید که وجه اشتراک این دو شناخت پسینی و پیشینی چیست؟ آیا «شناخت» میان آندو مشترک لفظی است؟ اگر چنین باشد تحلیل گلدمن را وجهی است وگرنه هرگاه شناخت یک معنی داشته باشد و مَقسم بودن آن هم دلالت بر همین دارد آنگاه تحلیل گلدمن از دست یابی به این معنی قاصر است.

رهیافت دیگری که در امتدادِ رهیافتِ گلدمن قرار دارد به نظریه اعتمادپذیری(11) معروف است. این رهیافت شناخت را با هر گونه باور صادقی که از طریق هر وسیله قابل اعتمادی بدست آید یکی می گیرد.(12) هر گاه بدقت معنیِ تعبیر «وسیله قابل اعتماد» بررسی شود، مشاهده می شود که این رهیافت تفاوت چندانی با رهیافت های (الف) ندارد.

رهیافت دیگر از آنِ نوزیک(13) است که نظریه شرطی بودن شناخت را طرح کرده است(14). بنابه این رهیافت، شناخت به اینکه P، نه فقط مستلزم باور صادق به آنست که P، بلکه مستلزم دو شرط دیگر است:

(1) اگر P درست نمی بود فاعل شناسا به Pباور نمی داشت.

(2) اگر P درست می بود فاعل شناسا به Pباور می داشت.

رهیافت نوزیک را می توان اصلاح طرح گلدمن دانست زیرا اولاً معنی واحدی برای شناخت لحاظ می کند. و ثانیا شامل شناخت تجربی و عقلی هر دو می شود. نظریه گلدمن از حیث دقت و اتقان بر نظریه اعتمادپذیری نیز برتری دارد. با اینهمه این رهیافت نیز مورد انتقاد اهل نظر قرار گرفته است.(15)

سه رهیافت اخیر علّی، اعتمادپذیری و شرطی معمولاً رهیافت های برون گرا(16) نامیده می شوند، زیرا بنا به این رهیافت ها تفاوت میان داشتن شناخت و داشتن باور صادق به رابطه خارجی میان یک باور و یک حالت ذهنی خارجی بستگی دارد. برای مثال، مطابق رهیافت گلدمن، باور صادق شناخت است هر گاه، به نحو مناسب یا واقعیتی که آن را صادق می کند تحلیل شود. «تحلیلِ مناسب» خود موضوعِ باور دیگری است به نوع خاصی از سلسله علّی. یک باور ممکن است با این سلسله تناسب داشته باشد بی آنکه فاعل شناسا تصور نماید که باورش معلَّل به این سلسله است. از اینرو، بنا به رهیافت های برون گرا، ممکن است فاعل شناسا فاقد دلایلِ آگاهانه برای شناخت خود باشد.

این نکته نیز در مورد رهیافت های برون گرا قابل ذکر است که در این رهیافت ها شناخت فرآیندی مادّی و محصول فعالیت حیاتیِ ارگانیسم مغز است، این بدان معنی است که تصویر شناخت در این رهیافت ها با تصویر سنتی شناخت متعارض است.(17) مثلاً در نظر دکارت، شناخت به معنی دقیق از آنِ نفس مجرد است (و نه یک ارگانیسم) و به علاوه برای تحصیل آن باید روش درست بکار برد. به نظر برون گرایان نه فقط شناخت از آنِ ارگانیسم است (و نه نفس مجرد) بلکه برای داشتن آن نیز به روش (و حتی به اراده) نیازی نیست زیرا شناخت نتیجه طبیعیِ کنش های فاعل شناسا با جهان اطراف اوست و لذا همچون سایر امور طبیعی و بهمان شیوه قابل تبیین است.

ملاحظه نهایی

همه رهیافت هایی که کوشیده اند شناخت را تحلیل کنند، اشکال گتیه را وارد دانسته اند و در صددند با تقریری مجدد از «توجیه» شرایطی را فراهم آورند تا باور صادق، شناخت شود. از این لحاظ، می توان رهیافت های مذکور را نظریه هایی در باب توجیه دانست که از پیامدهای آنها تعیین قلمرو شناخت است.

پی نوشت ها:


1. نگا: افلاطون، تئتتوس، c201 d210.

2. E.L. Gettier

3. E.L. Gettier,Is Justified True Belief Knowledge?; Analysis, Vol.23 (1963) PP. 121-3.

این مقاله در کتاب زیر نیز چاپ شده است:

A.P. Griffiths (ed.), Knowgledge and Belief (oxford 1967)

مقاله گتیه به فارسی هم ترجمه شده است:

ادموند گتیه، «آیا معرفت، باور صادق موجَّه است؟» ترجمه شاپور اعتماد، ارغنون 7 و 8 (7731) صص 123 523.

4. گتیه، «آیا معرفت، باور صادق موجّه است؟»، ارغنون 7 و 8 ص 322، گتیه به دو صورتبندی دیگر از ایر و چیزلم نیز اشاره کرده و آندو را با مختصر تغییری به همین صورتبندی ارجاع می دهد.

5. همان، ص 323.

6. Counter-examples

7. همان.

8. Conclvsive Resaons: نگا:

F. Dretsker, Conclusive Reasons; Australasion Journal of Philosophy, Vol. 49 (1971) PP. 1-22.

9. Defeasibility: نگا:

K.Lehrer and T. Paxson, Knowledge: undefeated Justified Trve Belief', Journal of Phelossphy, vol 66 (1969) PP. 225-37.

10.A.I.Goldman: نگا:

A.I. Goldman: A cavsal Theory of Knowing' Journal of Philosophy Vol. 64 (1967) PP. 355-72.

11. Reliability.

12. نگا:

D.M.Armstrong, Belief, Truth and Knowledg, (Cambridge 1974).

13. R. Nozick

14. نگا:

R.Nozick Philosophical explanations (oxford 1981).

15. نگا:

R.Shope cognitive abilities, conditionals and Knowledge Journal of Philosophy, Vol.81 (1984) PP. 29-48.

16. The Externalist Analyses.

17. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به:

G. Pappas and M.S wain (eds) essays on Knowledge and Justification' (New York 1978)

J. Dancy' Introduction of Contemporary Epistemology (Oxford 1996).

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان