اشاره
معرفت شناسی، شاخه ای از فلسفه است که به بحث از ماهیت معرفت و حوزه آن، مبانی و پیش فرضهای حصول معرفت، و اعتبار اقسام گوناگون شناخت می پردازد.
یکی از مباحث معرفت شناسی بررسی ماهیت دو گونه معرفت، یعنی «معرفت پیشینی » و «معرفت پسینی »، و تمایز آن دو و همچنین نسبت این تقسیم با تقسیمات ذی ربطی همچون تقسیم قضایابه «ترکیبی » و«تحلیلی » و تقسیم حقایق به «ضروری » و«ممکن » است. مباحث یاد شده، محور اصلی مقاله حاضر را تشکیل می دهد، به گونه ای که انتظار می رود پس از مطالعه آن، طرحی کلی از پیش فرضها، مبانی، مسائل و مشکلات این بحث فرا روی خواننده علاقه مند به مقولات معرفت شناختی قرار گیرد. آقای پال ک. موزر (Paul K. Moser) گلچینی از مهم ترین مقالات جمعی از فیلسوفان مشهور مغرب زمین در این باب را جمع آوری کرده و خود مدخلی به ابتدای آن افزوده که نوشتار حاضر بازگردان بخش نخست آن است. مجموعه مزبور، در سال 1987 با این مشخصات منتشر گردیده است:
Moser Paul K.,A Priori Knowledge,(Oxford UniversityPress,1987)
آرایی که در پایان این نوشتار بدانها اشاره می شود، هر کدام در قالب یکی از مقولات کتاب بالا به تفصیل ارائه شده و مورد بحث قرار گرفته اند. ناگفته پیداست که نوشتار حاضر نمی تواند پایان و فصل الخطابی برای بحثی چنین عمیق و گسترده به شمار آید. با این حال، امید است در ارائه تصویری کلی و تا حدی جامع، از بحث - آن گونه که امروزه در حوزه فلسفی غرب مطرح است - مفید افتد و از این رهگذر، زمینه ای برای دست یابی به پژوهشهایی تطبیقی در این باب فراهم آید.
معرفت پیشینی و پسینی
پرسشهای فلسفی درباره معرفت پیشینی دایر مدار سه دسته تمایزمی باشد:
الف - تمایز معرفت شناختی بین معرفت پیشینی [ماتقدم] (a priori) و معرفت پسینی [ما تاخر] (a posteriori);
ب - تمایز ما بعدالطبیعی بین ضرورت و امکان (خاص) (contingency);
ج - تمایز معناشناختی بین حقیقت تحلیلی (analytic) و حقیقت ترکیبی (synthetic truth).
برخی از این پرسشها بدین قرارند: شرایط لازم و کافی برای دارا بودن معرفت پیشینی چیست؟ آیا ما انسانها توان تامین این شرایط را داریم؟ آیا لازم است هر قضیه ای که به صورت پیشینی قابل شناسایی است، به شکل تحلیلی و یا ضروری نیز صادق باشد؟ آیا می توان نسبت به برخی قضایای ترکیبی صادق یا بعضی قضایای ممکنه صادق معرفت پیشینی داشت؟ مساله جدیدی که از نوشته های معرفت شناسانه و.و. کواین (W.V.Quine) سرچشمه گرفته آن است که آیا نفس مفهوم معرفت پیشینی به لحاظ فلسفی، مفهوم درستی است؟ بدیهی است که نمی توان پیش از توضیح برخی از مفاهیم مقدماتی، در جهت پاسخ به چنین پرسشهایی اقدامی نمود.
با تمایز بین معرفت پیشینی و پسینی از آنجا که دو نوع معرفت را در مقابل هم قرار می دهد، تمایزی معرفت شناختی است. (epistemological) به عبارت دقیق تر، می توان این تمایز را، به صورتی معقول، تمایزی دانست که دلالت ضمنی بر دو نوع توجیه معرفتی، (epistemic justification) یعنی توجیهی که مقتضی معرفت است، دارد. بنابراین، معرفت پیشینی معرفتی خاص است، اگر شرط توجیه (justification condition) آن پیشینی باشد، بدین معنی که بر شواهد تجربه حسی مبتنی نباشد. معرفت حقایق ریاضی و منطقی، و حتی معرفت نسبت به حقیقت وجود شخصی فرد، به عنوان معرفتهایی پیشینی، به معنای حاضر آن، قلمداد می شوند. در مقابل، معرفتی پسینی است که شرط توجیه آن بر شواهد تجربه حسی متکی باشد. معرفت تجربی مفروض ما نسبت به حقایق علوم تجربی در بسیاری از موارد به عنوان معرفت پسینی - به معنایی که گفته شد - به شمار می آید.
خصیصه متمایز توجیه معرفتی پیوند دادن باور (belief) به حقیقت (truth) به روشی مناسب است. بر این اساس، یک فرض عمومی آن است که یک باور به نحوه معرفتی توجیه می شود، به شرط آنکه اگر احتمال صدق آن بیش از احتمال صدق نقیضش باشد. (1) فلاسفه درباره اینکه یک باور برای موجه شدن، دقیقا به چه میزانی باید محتمل تر از نقیض خود باشد اختلاف نظر دارند; اما بر این دیدگاه اتفاق نظر هست که توجیه معرفتی نیاز به یقین ( certainty) نسبت به هیچ یک از سه معنای تعریف شده آن ندارد. اولین معنای «یقین »، که با بحث ما ارتباط دارد، معنای «خطاناپذیری مستلزم صدق » ( fallibility truth - entailing in) است. بر طبق این معنی، اگر باور نتواند (منطقا) خطا باشد یقینی است. معنای دوم عبارت است از «مسلم بودن غیرمستلزم صدق (non-truth-entailing indubitability) که، بر اساس آن، وقتی باور یقینی است که هیچ شک روان شناختی در آن نبوده یا زمینه معرفتی برای شک در آن نباشد. معنای سوم معنای استلزام [ایجاب] (entailment) است که مطابق آن یک باور زمانی یقینی خواهد بود که به شکلی منطقی به وسیله دلیلی که آن را تقویت می کند، ایجاب شود. بدون شک معنای سوم غیر مستلزم صدق است; زیرا ممکن است دلیل مربوطه مبتنی بر قضایای کاذب باشد. علاوه برآن، این معنی بوضوح هرنوع توجیه استقرایی یا احتمال گرایانه را خارج می سازد.
اکنون پیشفرض شایع در میان معرفت شناسان معاصر این است که توجیه معرفتی به هیچ یک از انواع سابق الذکر یقین نیاز ندارد; زیرا آنچه معمولا به عنوان معرفت، شناخته می شود متضمن هیچ یک از انواع یاد شده یقین نیست. برای مثال، معرفت مفروض در باب شیمی یا زیست شناسی را در نظر بگیرید. نفی این فرض [یعنی فرض حصول معرفت در علم شیمی یا زیست شناسی] آشکارا، به شکاکیت معرفت شناختی از نوع گسترده آن، خواهد انجامید.
بدین ترتیب، ما مفهومی از معرفت پیشینی حداقل (a priori knowledge minimal) داریم که مطابق آن معرفتی خاص نسبت به صدق یک قضیه معرفتی پیشینی است، اگر شرط توجیه آن مشتمل بر دلیلی باشد که:
الف - مبتنی بر تجربه حسی نیست.
ب - صدق قضیه مورد بحث را محتمل تر از صدق نقیض آن کند.
با فرض این مفهوم، می توان دید که بسیاری از خصایصی که عموما به معرفت پیشینی نسبت داده می شود اوصافی ضروری نیست و معرفت پیشینی نه مستلزم باوری است که به لحاظ معرفتی غیر قابل تجدیدنظر (irrevisable) باشد و نه مقتضی باور بدیهی یا مفاهیم فطری (innate concepts) است.
می توان گفت که یک باور موجه، زمانی به لحاظ معرفتی، غیر قابل تجدید نظر است، که دست کشیدن از آن تحت هیچ شرایطی، حتی اگر تغییری بنیادین در جهان رخ دهد، به لحاظ معرفتی معقول نباشد. به عبارت دیگر، به لحاظ معرفتی معقول باشد که به چنین باوری معتقد باشیم. آشکار است که معرف پیشینی حداقل، به گونه ای که به لحاظ معرفتی غیر قابل تجدیدنظر باشد، نیست; زیرا چنین معرفتی با این واقعیت سازگار است که احتمالا دلیل پیشین توجیه کننده شخص، به گونه ای تغییر کرده که معرفت توجیه شده است. بر این اساس، دلیل اولیه دیگر بر طبق دلیل جدید توجیه نمی گردد. بنابراین، حتی اگر تمامی باورهای موجه، به لحاظ معرفتی، قابل تجدیدنظر باشند، می توان دارای معرفت پیشینی حداقل بود. (2)
یک باور به معنای حقیقی خود زمانی بدیهی است که موجه بوده لیکن توجیه خود را از امری ورای خود اخذ نکرده باشد. روشن است که معرفت پیشینی حداقل، مقتضی باور بدیهی به معنای مذکور نیست. چنین معرفتی ممکن است به نحو استنتاجی (inferentially) توجیه پیشینی شود; بدین معنی که توجیه آن از توجیه معرفتهای پیشینی دیگری استخراج گردد. برای مثال، وقتی می توان نسبت به قضیه ای ریاضی، معرفتی پیشینی داشت که توجیه پیشینی آن مبتنی بر توجیه قضایای پیشینی دیگر باشد. به هر حال، پرسش اصلی در اینجا این است که آیا تمام معرفتهای پیشینی به معنای فوق قابل استنتاجند؟
دیدگاه موسوم به «انسجام گرایی » (coherentism) تمام معرفتهای پیشینی را استنتاجی می داند و در مقابل مسلک «بنیادگرایی » (foundationalism) اظهار می دارد که هر معرفت پیشینی استنتاج شده مقتضی باوری است که دارای توجیه پیشین غیر استنتاج می باشد; یعنی نوعی توجیه پیشینی که از هیچ باور دیگری استنتاج نشده باشد. اما قطعا چنین توجیه غیراستنتاجی مقتضی بداهت، به معنای حقیقی آن نیست; زیرا ممکن است چنین توجیهی به وسیله امری غیر از باور، مثلا نوعی شهود عقلانی یا درکی ویژه، فراهم گردد. در نتیجه، حتی اگر هیچ یک از باورهای موجه ما، به معنای حقیقی، بدیهی نباشند باز هم ممکن است دارای معرفت پیشینی حداقل باشیم.
بحث دیگر آن است که آیا دارا بودن معرفت پیشینی حداقل مقتضی دارا بودن مفاهیم فطری، یعنی مفاهیمی که از تجربه حسی اخذ نمی شوند، می باشد؟ یک دیدگاه شایع، که از افلاطون الهام می گیرد، این است که مفاهیم امور انتزاعی ریاضی، مانند مفهوم مثلث و چند ضلعی، نمونه اعلای مفاهیم فطری اند. اگر ما قایل به این فرض طبیعی شویم که مفاهیم مؤلفه های قضایا می باشند ممکن است بحث حاضر را در قالب این سؤال طرح کنیم که آیا لازم است هر قضیه پیشینی از مفاهیمی که از تجربه اشیاء محسوس برنخاسته اند فراهم آید؟ محل تردید است که مفهوم معرفت پیشینی حداقل، مقتضی پاسخ مثبتی به پرسش اخیر باشد; زیرا مفهوم مذکور شرایط توجیه پیشینی یک باور را تعیین می کند و با تعیین شرایط، منشا علی مفاهیم تشکیل دهنده یک باور یا تعیین چنین شرایط علی برای تحقق یک باور کاری ندارد. (فرض مؤثر در اینجا آن است که ما نباید شرایط توجیه یک باور را با شرایط وجود آن خلط کنیم.) البته، ممکن است براین مدعا، که هر چه به شکل پیشینی توجیه می شود باید از مفاهیم فطری تشکیل گردد، برهانی اقامه شود، اما تا وقتی که چنین برهانی نداشته باشیم، نمی توانیم به صورتی معقول معتقد شویم که معرفت پیشینی حداقل مقتضی مفاهیم فطری است.
اینک به این سؤال که چگونه مفهوم شناختی «معرفت پیشینی حداقل » با تفکیک متافیزیکی بین حقیقت ضروری و ممکن مرتبط می گردد، باز می گردیم: یک قضیه آنگاه ضرورتا صادق است که امکان کذب نداشته باشد. بسیاری از فلاسفه حقایق منطقی و ریاضی را نمونه اعلای حقایق ضروری می دانند. لایب نیتس تلاش نمود که مفهوم حقیقت ضروری را تا حدی از طریق توصیف قضایای ضرورتا صادق، به عنوان قضایایی که در همه جهان های ممکن صادق اند، قابل فهم کند. از سوی دیگر، در نظر لایب نیتس، قضایای ممکن الصدق در جهان فعلی و نه در همه جهانهای ممکن، صادق اند. به تعبیر صریح تر،می توان گفت که قضایای ممکنه، قضایای صادقی می باشند که امکان کذب دارند.
حقایق علوم طبیعی نمونه بارز چنین حقایقی اند. اکثر فلاسفه بر این باورند که تنها قضیه ای نامزد عنوان «معرفت پیشینی » است که ضرورتا صادق باشد. به نظر می آید که پیش فرض این اعتقاد آن است که قضیه ای امکان کذب دارد که مقتضی توجیهی مبتنی بر تجربه حسی باشد. اما سول کریپکی (Saul Kripke) برهانی اقامه نموده است که قضایای ممکنه صادق می توانند پیشینی باشند. (3) کریپکی مثال معرفت را نسبت به اینکه طول میله S در زمان خاصی یک متر است، مطرح می کند، در حالی که S میله خاصی واقع در شهر پاریس است. معرفت شخص نسبت به حقیقت داشتن وجود خود نیز می تواند در این رابطه مورد ملاحظه قرار گیرد. به عبارت دقیق تر، کریپکی مدعی است که اگر شخصی میله S رابرای تعیین محکی مفهوم «یک متر» به کار گیرد آنگاه مطابق این نوع خاص از تعریف، شخص مزبور نسبت به «یک متر بودن » S دارای معرفت پیشینی است. اما این حقیقت که طول S یک متر است، بوضوح حقیقتی ممکن است. بر این اساس، کریپکی نتیجه می گیردکه لازم است از پیشینی بودن معرفت، به برخی از حقایق ممکن برسیم.
و کازولو، (Casullo) شده است. بدون آنکه در اینجا خود را درگیر بحثهای مذکور کنیم، تذکر این نکته لازم است که تمایز بین حقیقت ضروری و ممکن، که با بحث ما مربوط است، تا آنجا که تنها به موقعیت متافیزیکی حقایق مربوط می شود و ربط مستقیمی به طرف معرفت نمی یابد، تمایزی متافیزیکی است، نه معرفت شناختی. از سوی دیگر، مفهوم سابق الذکر «معرفت پیشینی حداقل » صریحا یک مفهوم معرفت شناختی است و ارتباط مستقیمی به وضعیت متافیزیکی حقایق ندارد.
بنابراین، برای اثبات این نظریه که قضایای پیشینی لازم است صدق ضروری داشته باشند، به برهانی نیاز داریم که بر مفهوم ذکر شده [معرفت پیشینی حداقل]مبتنی نباشد. در اینجا، یک ضابطه ذی ربط وجود دارد، مبنی بر اینکه باید از هرگونه خلط مفهومی بین مقوله معرفت شناختی پیشینی با مقوله متافیزیکی ضروری پرهیز نمود، حتی اگر این دو مقوله، به لحاظ صدق بر قضایا، دارای حوزه مصداقی یکسانی باشند.
در سومین تمایز، از سه تمایز مرتبط با بحث ما، که تقسیم معنی شناختی بین حقایق تحلیلی و ترکیبی است، کانت معتقد بود که قضایای تحلیلی صادق «در محمول خود چیزی را غیر از آنچه که قبلا در مفهوم موضوع - گرچه با وضوح و روشنی کمتری - تصور شده است، بیان نمی کند.» (4) دو مثال رایج برای حقایق تحلیلی عبارتند از: «هر جسمی دارای امتداد است » و «شخص مجرد، ازدواج نکرده است.»
براین اساس، ممکن است معتقد شویم که قضایای تحلیلا صادق، تنها به لحاظ معانی الفاظ یا مفاهیم تشکیل دهنده آنها صادق اند. به هر حال، نمی توان چنین قضایایی را، بدون ارتکاب تناقض، نفی کرد. در مقابل، قضیه ای به نحو ترکیبی صادق است که صدق آن به نحوتحلیلی، تنها به لحاظ معانی الفاظ تشکیل دهنده آن نباشد. حقایق معروف به حقایق تجربی، نمونه بارزی برای حقایق ترکیبی اند; مانند «برخی از اساتید دانشگاه فضل فروش اند» و «جمعی از معرفت شناسان پرچانه اند».
بدیهی است که سلب چنین قضایایی مستلزم تناقض نخواهد بود. گرچه فیلسوفانی همچون و.و.کواین با تفکیک تحلیلی - ترکیبی به معارضه برخاسته اند، اما این تفکیک در سطح گسترده ای میان فلاسفه معاصر پایدار مانده است.
یکی از مباحث اصلی در این زمینه آن است که آیا هیچ حقیقت ترکیبی می تواند ضرورتا صادق و متعلق معرفت پیشینی باشد. کانت بر این باور بود که برخی حقایق ترکیبی با خود ضرورتی را به همراه دارند که نمی تواند از تجربه اخذ شده باشد. (5)
یکی از مثالهای کانت از ریاضیات گرفته شده است: «خط مستقیم کوتاهترین فاصله بین دو نقطه است.» به اعتقاد کانت، حقایق ترکیبی از این دست می توانند به نحو پیشینی، یعنی تنها به وسیله فاهمه و عقل محض و بدون هیچ گونه شواهد تجربه حسی، شناخته شوند. در واقع، دیدگاه اصلی کانت این است که چنینن معرفت ترکیبی پیشینی از یک معرفت متافیزیکی محض فراهم می آید. اما نظریه کانت درباره معرفت ترکیبی پیشینی هنوز موضوعی بحث انگیز است و کسانی ، چیشولم (Chisholm) و.و.کواین با آن مخالفت کرده اند. می توان مساله اصلی این بحث را به صورت فشرده چنین بیان نمود: چگونه می توان قضیه ای را که به اعتبار ملاحظاتی - غیر از معنای مؤلفه های آن - صادق است، به عنوان قضیه ای پیشینی به شمار آورد؟
ممکن است پاسخ را در این واقعیت آشکار جستجو کرد که حقایق ترکیبی، نظیر «هر مربعی دارای شکل است »، دارای نوعی از ضرورت می باشد که متضمن تحلیلی بودن نیست. شاید این واقعیت آشکار زمینه شروعی و آغازی برای یک پاسخ را فراهم آورد، اما قطعا یک پاسخ کامل نیازمند تبیین این نکته است که چگونه قضایایی که از چنین ضرورتی برخوردارند می توانند واجد این موقعیت معرفتی باشند که به نحو پیشینی شناخته شوند. در این رابطه، قابل توجه است که مفهومی که پیشتر برای معرفت پیشینی حداقل ذکر گردید، بوضوح، مقوله قضایای پیشینی را در قضایای تحلیلی صادق منحصر نمی کند. برای تجویز چنین حصری یا رد آن از طریق داخل کردن حقایق ترکیبی در مقوله قضایای پیشینی، نیاز به برهان مستقلی است. این خصیصه مفهوم معرفت پیشینی حداقل با فرض این واقعیت، که این مفهوم بر خلاف تفکیک [معنی شناختی] تحلیلی - ترکیبی، مفهوم معرفت شناختی است، بسیار متناسب می باشد.
با فرض خصیصه معرفت شناختی مفهوم معرفت پیشینی حداقل، لازم است نقش ناقص تعبیر متعارف «حقیقت پیشینی » را باز شناسیم. قید «پیشینی » دلالت بر نوعی از حقیقت ندارد، بلکه بیانگر نوعی معرفت یا به عبارت صریحتر، نوعی از توجیه معرفت شناختی است. (6) حتی اگر ثابت شود که تمام مصادیق معرفت پیشینی مشتمل بر نوع خاصی از حقیقت، یعنی حقیقت تحلیلی یا به تعبیر عامتر، حقیقت منطقا ضروری اند باز هم این مطلب صادق خواهد بود. بنابراین، باید تعبیر متعارف حقیقت پیشینی را به عنوانی تعبیری نارسا نسبت به حقیقتی که می تواند (به وسیله ما انسانها) به صورت پیشینی شناخته شود، قلمداد کرد.
در میان معرفت شناسان، بحثی طولانی بر مساله تعیین ویژگی ممیز حقایقی که می تواند از سوی ما به صورت پیشینی شناخته شود، در گرفته است. به دیگر سخن، مساله این است: معیار معرف حقایقی که می تواند از سوی آدمیان به صورت پیشینی شناخته شود چیست؟ مواضع شاخص در قبال این مساله را می توان به صورت زیر مشخص نمود:
الف - اصالت روان شناسی: یک قضیه صادق می تواند از سوی انسان به نحو پیشینی شناسایی شود، اگر انسان، به لحاظ ساختار روانی خود، قادر به تصور کذب آن قضیه نباشد. (7)
ب - عمل گرایی: یک قضیه صادق می تواند از سوی انسان به صورت پیشینی شناخته شود، اگر صرفا توصیف کننده قصد انسان برای بکارگیری برنامه طبقه بندی خاصی برای تنظیم تجربه انسانی باشد. (8)
ج - اصالت زبان شناسی: یک قضیه صادق می تواند از سوی انسان به صورت پیشینی شناسایی شود، اگر قواعد (قراردادی) کاربرد زبان بشری به واسطه نفی آن قضیه مختل گردد. (9)
ه - میثاق گرایی انسان شناختی: یک قضیه صادق می تواند از سوی انسان به صورت پیشینی شناسایی شود، اگر اشکال انسانی حیات (طبیعت انسانی آن گونه که به وسیله زیست شناسی انسانی و تاریخ فرهنگی تعین می یابد) معقولیت انکار آن قضیه را (برای انسانها) نفی کند. (10)
و - شهودگرایی مبتنی بر فهم: یک قضیه صادق می تواند از سوی انسان به صورت پیشینی شناسایی شود، اگر فهمیدن آن قضیه توسط انسان، شاهد کافی برای صدق آن در نظر او باشد. (11)
ز - پیشینی گروی مبتنی بر عقلانیت: یک قضیه صادق می تواند از سوی انسان به صورت پیشینی شناسایی شود، اگر طبیعت خرد انسانی آن را تصدیق کند، بدین معنی که انکار آن تحت هر شرایطی از سوی انسان نامعقول باشد. (12)
ح - پیشینی گروی مبتنی بر ضرورت: یک قضیه صادق می تواند از سوی انسان به صورت پیشینی شناسایی شود، اگر قضیه مزبور ضرورتا صادق باشد; یعنی سلب آن نامنسجم (مستلزم تناقض) باشد و انسان بتواند به ضرورت صدق آن پی ببرد. (13)
ط - اصالت اعتبار: یک قضیه صادق می توان از سوی انسان به صورت پیشینی شناسایی گردد، اگر باور او به [صدق] قضیه مزبور بتواند به وسیله یک مکانیزم معتبر (هدایتگر به سوی حقیقت) با خصوصیت ذیل ایجاد شود: با فرض اینکه هر تجربه ممکن برای آماده ساختن انسانهایی که به لحاظ شناخت همانند ما باشند، برای باور کردن قضیه مورد بحث، مکانیزم مزبور برای آنها قابل استفاده باشد و در صورت بکارگیری، منجر به باور صادقی نسبت به آن قضیه گردد. (14)
اینک می توان طرح فیصله دادن به تعارض بین نظریه های رقیب (الف تا ط) را به عنوان وظیفه ای اساسی برای یک نظریه شناختی پیشینی مشخص کرد. علاوه براین، وظیفه دیگر، طرح و ارائه نظریات رقیب دیگری غیر از نظریه های «الف » تا «ط » می باشد.
نتایج این طرحها هر چه که باشد، معرفت شناس باید در آغاز این نکته را مشخص کند که چه خصوصیتی در توجیه پیشینی وجود دارد که موجب می شود قضایای پیشینی به مجموعه ای از قضایا اختصاص یابد که توسط معیارهایی، نظیر آنچه که در «الف » تا «ط » است، محدود می گردند. در آغاز این راه، معرفت شناس متعهد خواهد شد که موضعش را در قبال قضایایی که به نحو پیشینی قابل شناسایی است، به لحاظ مفهوم کلیدی و معرفت شناختی «معرفت پیشینی حداقل »، موضع مناسبی اتخاد نماید. نتیجه این امر آن است که تلفیق تقسیمات سه گانه پیشینی - پسینی، ضروری - ممکن و تحلیلی - ترکیبی با حداقل خطر انجام شود.
ادامه دارد.
پی نوشت ها:
1- برخی از فیلسوفان با این فرض به مخالفت برخاسته اند. دلیل آنان این است که فرض مذکور در موارد بخت آزمایی داشتن باور موجه نسبت به هر کدام از اعضای یک مجموعه ناسازگار از قضایا را تجویز می کند. با توجه به اهداف فعلی بحث، از بررسی موارد مذکور صرف نظر می کنیم. برخی مباحث مرتبط با «توجیه در موارد بخت آزمایی » در منابع ذیل یافت می شود:
Henry E. Kyburg, Epistemology and Inference(Minneapolis:University of Minnesota press,1983),ch.
14 and 15, paul Moser, Emprieal Jastifieation (Boston:D. Reidel,1985), ch.1
همچنین راجع به نوع احتمال مرتبط با توجیه معرفتی، نگاه کنید به:
Kyburg, op. cit, ch. 12.
2- برای آگاهی از رهیافتهای بدیل نسبت به مساله رابطه معرفت پیشینی با غیرقابل تجدیدنظر بودن معرفتی، ر.ک. به مقالات:
1- W.V. Quine, Two Dogmas of Empiricism؛.
2- Hilary putnam, Analyticity and Apriority:Bayond Wittgenstieinand Quine؛
3- نگاه کنید به:
Kripke, Naming and Necessity (cambridge:Harvard Universitypress, 1980), pp.
54 - 70.
4- نگاه کنید به:
Immanuel Kant, Prolegomena to any Future Metaphysics, ed, L. W.Beck (
Indianapolis: Bobbs - Merrill, 1950), sect. 2 a.
5- نگاه کنید به:
Kant, Prolegomena, sect. 2c.
6- این نکته با سخنان کانت در باب انحاء پیشینی معرفت در کتاب نقد عقل محض مطابقت دارد. ر.ک،به: Kant,
Critique of pure Reason,A2, B3.
7- ادموند هوسرل (Edmund Husserl) روایتی از روان شناسی گروی را درکتاب خود، فلسفه علم حساب، (
Philosophie der(1981)Arithmetik) مورد تایید قرار داد ولی بعدا در کتاب تحقیقات منطقی (1900) (
Logical Investigations) با آن مخالفت ورزید.
8- این دیدگاه از سوی سی.ای لوئیس (C.I. Lewis) در مقاله «برداشتی پراگماتیستی از معرفت پیشینی » (A Pragmatic Conception of A Priori) پیشنهاد شده است.
9- ا. ج. آیر این موضع را در کتاب زبان، حقیقت و منطق (Language, Truth and logic) انتخاب کرده است.
10- ویتگنشتاین این دیدگاه را در دو اثر تحقیقات فلسفی (Philosophical Investigations) و ملاحظاتی در باب مبانی ریاضیات (Remarks on the Foundations of Mathematics) برگزیده و از سوی باری استرود (Barry Stroud) درمقاله ویتگنشتاین وضرورت منطقی عرضه شده است.
11- رودریک م. چیشولم (Roderick M. Chisholm) این موضع را در برداشت سنتی از مفهوم پیشینی می داند و در مقاله حقایق عقل (thetruths of Reason) از آن دفاع می کند.
12- این دیدگاه را هیلاری پوتنام (Hilary Patnam) در مقاله تحلیلی و پیشینی پس از ویتگنشتاین و.و.کواین: (
Analy ticity and Apriority Beyondvittgenstein and Quine) پیشنهاد کرده است.
13- این موضع با اندک تعدیلی توسط ر.ج سوینبرن (R. G. Swinburne) در مقاله تحلیلی، ضرورت و پیشینی (
Analyticity, Necessity and Apriority) اتخاذ شده است.
14- روایتی از این دیدگاه را می توان در مقاله پیشینی بودن و ضرورت نوشته فیلیپ کیچر (Philip Kitcher) یافت.