در یکی از از شماره های گذشته مجله (×) پیرامون برهان نظم به گونه گسترده سخن گفتیم و «نظم » را چنین تعریف کردیم:
«نظم یک نوع رابطه هماهنگ میان اجزای یک مجموعه، برای تحقق یافتن هدف مشخص است، به گونه ای که هر جزئی از اجزای مجموعه مکمل دیگری بوده، و فقدان هر یک سبب می شود که مجموعه، هدف خاص و اثر ویژه خود را از دست بدهد.
و به دیگر سخن: نظم عبارت است از گرد آمدن اجزای مختلف از مجموعه ای، از نظر کمیت وکیفیت، تا در اثرهمکاری اجزای گوناگون مجموعه، هدف و غایت خاصی تحقق پذیرد.
پیدایش حیات در روی زمین در گرو استقرار شرایط فراوانی است که به پدیده «حیات »، امکان تحقق بخشد، و با اختلال یکی یا چند تای از آن، حیات در روی زمین، به صورت امر ممتنع درآمده و تحقق نمی پذیرد.
تحلیل گران برهان نظم از همآهنگی شرایط حاکم بر کره زمین با پیدایش پدیده حیات، بر وجود تدبیر استدلال کرده و همآهنگی را نشانه هدفداری گرفته اند که هرگز از اعتقاد به فاعل مدبر دانا و توانا، جدا نمی باشد و این همآهنگی باپیشرفت دانش طبیعی انسان، پرورش خاصی پیدا کرده و اخیرا به لایه های ازن در جو زمین اشاره می کنند که به مقدار کافی اشعه سوزان ماورای بنفش آفتاب را به زمین می فرستد، تا حیات آن گونه که ما آن را می شناسیم، در سطح زمین ممکن گردد، اینک خود تعبیر:
«لایه ازن دلیل محکمی است بر دور اندیشی آفریننده جهان، آیا ممکن است کسی بتواند این طرح و تدبیر را به روند تکامل تصادفی نسبت دهد، دیواری که مانع مرگ موجودات زنده گردد. دیواری با ضخامت کافی و دفاع مناسب که شاهد گویایی است بر طرح و تدبیر». (1)
ناقدان این نوع تقریر از برهان نظم می گویند در این جا دو احتمال است و از نظر سنجش خرد هر دو یکسان است، یکی ما را به سوی اعتقاد به طرح و تدبیر سوق می دهد، در حالی که دیگری نقطه مقابل آن است، و تصادف را در تحقق حیات کافی می داند.
این دو احتمال عبارتند از:
1. آفریننده دانا و توانا برای تحقق یافتن پدیده حیات در روی زمین این دیوار دفاعی را به وجود آورد، تا پدیده حیات در روی زمین راه تکامل خود را بپیماید.
2. علت این که حیات بر روی زمین به این نحو شگفت انگیز، به وساطت این دیوار دفاعی از نابودی مصون گشته، این نیست که خداوند در آغاز، حیوانات را آفرید و سپس لایه ازن را برای محافظت از آنها خلق کرد; بلکه به عکس، چون لایه ازن در آغاز، آن جا وجود داشت و تنها آن گونه از صور حیات که قادر به زیستن در سطح دقیق تشعشع ماورای بنفش که از این لایه عبور می کند بوده اند بر روی زمین تکامل پیدا کرده اند. (2)
یاد آور می شویم:هرگاه وجود این دو احتمال در نظر خرد یکسان باشد، باید ناقدان برهان، جزو شکاکان در مسائل ماورای طبیعت باشند، نه مادی نافی ماوراء طبیعت.
وقتی از آنان سؤال می شود که چگونه این همه عوامل فراوان با هم هماهنگ شده و پدیده حیات را در روی زمین مستقر ساخته است، فورا به فرضیه اپیکوری پناه برده و می گویند:
«عالم مرکب از تعداد بی شماری از ذرات صغار است که به طور تصادفی در حرکت هستند، در یک زمان نامحدود، این ذرات صغار ترکیبات متعددی پیدا می کنند، و به انواع صورتهای گوناگون ممکن در می آیند. اگر یکی از این ترکیبات، نظم ثابت و معینی پیدا کند (خواه موقت یا به طور دایم) این نظام در طی زمان مناسب صورت تحقق و استقرار خواهد یافت، و ممکن است کیهان با انتظامی که ما اکنون در آن زندگی می کنیم، از این ترکیبات ساخته شده باشد».
«جان هیک » پس از نقل این بیان از «هیوم » می نویسد:« این فرضیه، مدل ساده ای را برای تبیین طبیعت گرانه سرشت منظم عالم، فراهم می سازد; این مدل در پرتو علوم جدید، مورد تجدید نظر یا گسترش قرار می گیرد». (3)
هیوم و متاثران از اندیشه او، نظم را انکار نمی کنند و می گویند: « استمرار و دوام هر نوع حیاتی، در محیطی بالنسبه ثابت و معین، مستلزم نظم و انضباط پذیری است، ولی می گوید این نظم می تواند معلول یکی از دو فرضیه پیشین باشد، یکی طرح آگاهانه، دیگری طرح «اپیکوری »و بدون دلیل قاطع نمی توان، نظم را نتیجه عامل دوم دانست ».
هنگامی که بحث و جدال به این نقطه می رسد، برهان محاسبه احتمالات پا به میدان می نهد و در پیدایش نظم، طرح آگاهانه را، یک طرح خردپسند و قابل اعتماد می داند; در حالی که فرضیه پیدایش نظم را در سایه حرکات نامتناهی طبیعت، یک احتمال فاقد ارزش قلمداد می کند، و قاطعانه داوری می کند که بر چنین مدل سازی برای تبیین طبیعت نمی توان اعتماد کرد، و خرد انسانی را بالاتر از آن می داند که در مقابل طرح آگاهانه که به روشنی مشکل را حل می کند به فرضیه اپیکوری، تمایل نشان دهد یا آن را در ردیف فرضیه های علمی بیاورد، زیرا: استقرار حیات در روی زمین در گرو عوامل بی شماری است که جمع و جور شدن آنها از طریق تصادف در نظر عقل، محال عادی است. و هر کس بخواهد نظم و هماهنگی عوامل حیاتی را از این راه توجیه کند، به یک نظریه فاقد ارزش علمی اعتماد کرده است.
درگذشته یادآوری کردیم در هر برهانی سه چیز را نباید از نظر دور داشت:
1. جایگاه برهان
2. پیام برهان
3. مخاطبان آن
برهان حساب احتمالات، برهان مستقل و جداگانه نیست.جایگاه آن داوری میان طرفداران نظریه های تدبیری و اپیکوری است.
پیام آن قطعیت بخشیدن و به حد صفر رسانیدن به معنی فلسفی نظر مخالف نیست، بلکه پیام آن ارزیابی دو نظر متضاد با توجه به اصول علمی است و اینک کدام یک از دو نظریه، با توجه به اصول علمی، قابل اعتماد و واجد ارزش علمی است.
مخاطبان آن، دو گروه مجادل و مناظرند که هر یک سنگ یکی از دو نظریه را به سینه می زنند و محاسبه با بیان عالمانه ثابت می کند که نظریه دوم فاقد ارزش بوده و از نظر اصول علمی قابل اعتماد نیست.
اینک توضیح:
خواه ما پدیده حیات را یک پدیده صد در صد مادی بدانیم و آن را اثر شیمیایی هماهنگی ماده بشماریم، و یا این که آن را موجودی مجرد و فعلیتی اضافه بر ماده حساب کنیم، بالاخره تحقق پدیده «زندگی »در کره ما و یا کرات دیگر به عوامل و شرایط زیادی نیاز دارد که وجود آن را مثلا در زمین ممکن سازد و احتمال اجتماع این شرایط از روی تصادف آن چنان بعید است که نمی توان آن را در ردیف احتمالات عقلایی در آورد.
هرگاه برای پیدایش یک پدیده مادی، عوامل دهگانه یا صدگانه ای لازم باشد، در این صورت هر یک از این عوامل، برای پدید آمدن آن پدیده، جزء علت به شمار می رود و فقدان یکی، فقدان پدیده را قطعی می سازد، ولی در باره پدیده حیات، شماره اوضاع و احوالی که وجود حیات را در زمین ممکن می سازد، به قدری زیاد است که آشنایی با همه آنها از فکر بشر بیرون است، و تصور این که همه آنها برحسب تصادف پیدا شده و با هم جمع وجور شده اند، بسان یک احتمال در یک میلیارد احتمال است و هیچ عاقلی در تفسیر پدیده ای در میان این همه احتمالات به یک چنین احتمالی تکیه نمی کند و از این نظر دانشمند گرانمایه «کرسی موریسون » در اثر نفیس خود چنین می نویسد:
«ممکن نیست تمام شرایط و لوازمی که برای ظهور و ادامه حیات ضروری است صرفا بر حسب تصادف و اتفاق بر روی سیاره ای فراهم شود».
سپس به عنوان نمونه گازهای مورد استنشاق را مورد بحث قرار می دهد و می نویسد:
«اکسیژن » و «ئیدروژن » و «اسید کربونیک » چه به تنهایی و چه در حال ترکیب و اختلاط با همدیگر، از ارکان اولیه حیات جانداران به شمار می روند و اساسا مبنای زندگی در زمین بر آنها استوار است، از میان میلیونها احتمال حتی یک احتمال هم نمی رود که همه این گازها در آن واحد در سیاره ای جمع شوند و مقدار و کیفیت آنها هم به طوری معادل باشد که برای حیات کافی باشد و اگر هم بگوییم آن نظم و ترتیب، تصادفی بوده آن وقت بر خلاف منطق ریاضی استدلال کرده ایم ». (4)
برای این که در باره این شرایط بیشتر غور کنیم یادآور می شویم:
1. یکی از عوامل حیات در روی زمین آب است، برای این که زندگی در اقیانوسها و دریاها و رودخانه ها در زمستانهای دراز محفوظ بماند، این مایه حیات طوری آفریده شده که در درجه حرارت قریب به صفر یخ می بندد، وبسان سرپوش مانع از خروج حرارت از داخل آب می گردد و در نتیجه آب عمق دریاها و دریاچه ها به حال مایع می ماند، و در این صورت باید شاهد یخبندهای درون اقیانوسها و دریاها گردیم، علاوه بر این، وزن مخصوص یخ نیز به این هدف کمک می کند زیرا وزن مخصوص یخ کمتر از آب و یخ در سطح آب می ماند و پایین آب نمی رود.
2. خاک نیز بسان آب مایه زندگی است و مواد معدنی خاصی دارد که گیاه آن را جذب می کند و به صورت خوراکهای مورد نیاز جانوران در می آورد، وجود فلزات در نزدیکی زمین موجب پیدایش چهره هایی از تمدن شده است که چشم گیرتر از همه، تمدن ماشینی امروز ماست.
3.زمین با قطر وجاذبه خاصی آفریده شده است که آب و هوا را در خود حفظ می کند، اگر زمین به کوچکی ماه و قطر آن یک چهارم قطر کنونی آن بود، نیروی جاذبه آن قادر به حفظ آب و هوا در روی آن نبود و درجه حرارت به صورت کشنده ای بالا می رفت، اگر فاصله زمین تا خورشید دو برابر مدار کنونی آن بود، حرارتی که از خورشید به آن می رسید به ربع حرارت کنونی تنزل می کرد و طول مدت زمستان دوبرابر می شد و همه موجودات یخ می بستند.
4. اگر فاصله خورشید از وضع فعلی به نصف تقلیل می یافت، گرما به چهار برابر، و طول مدت فصل، نصف می گردید و زمین به اندازه ای سوزان می شد که زندگی روی آن غیر ممکن می گشت.
آیا می توان گفت که همه این شرایط به طور تصادف و اتفاق جمع و جور شده و حیات را در روی زمین ممکن ساخته اند، در صورتی که امکان داشت به هزاران صورت دیگر درآید و سرانجام تحقق حیات غیر ممکن شود.
دانشمند گرانقدر «کرسی موریسون » این حقیقت را با مثالی روشن می کند:
یک برهان ریاضی برای ابطال تصادف
ده سکه که از یک تا ده شماره گذاری شده باشند در جیب خود بریزید، خوب آنها را به هم بزنید سعی کنید که آنهارا به ترتیبی که شماره گذاری کرده اید خارج کنید، مثلا از سکه یک شروع کنید و به ترتیب تا شماره ده بالا بروید، البته هر دفعه سکه ای را که بیرون آوردید پیش از در آوردن سکه دیگر، آن را به جیب خود بگذارید وکاملا مخلوط نمایید.
پیش از آن که شما مشغول کار بشوید، ما قبلا حساب احتمالات مسئله را بررسی می کنیم تا ببینیم احتمال این که این شماره ها از یک تا ده مرتب بیرون بیایند، یک در چند احتمال است، سپس به امید شانس و بخت وارد کار شوید.
احتمال این که در نخستین دفعه سکه شماره یک بیرون بیاید، یک در ده است.
احتمال این که یک و دو به ترتیب بیرون آیند، یک درصد است (ده ضرب در ده مساوی است با صد برای به دست آوردن مقدار احتمالات هر مرتبه، نتیجه احتمالات مرتبه قبلی را، ضرب در عدد سکه ها می نماییم).
احتمال این که شماره های یک و دو و سه منظم استخراج شوند، یک در هزار است (1000 10×100).
احتمال این که از یک تا چهار مرتب استخراج شوند، یک در ده هزار است(10000 10×1000).
احتمال این که شماره های یک الی پنج به ترتیب بیرون آیند، یک در صد هزار است(100000 10×10000) و هکذا بنابر این، احتمال این که تمام شماره های از یک تا ده به ترتیب شماره بیرون آیند، یک بر ده میلیارد است.
حالا اگر شماره سکه ها صد یا هزار باشد مثلا فرض کنید هزار سکه را شماره گذاری کرده در میان کیسه بزرگی ریخته ایم و می خواهیم به همان ترتیب آنها را بیرون بیاوریم، احتمال بیرون آمدن یک و دو به ترتیب یک در میلیونم است، احتمال سه شماره از یک الی سه، یک در میلیارد است(نتیجه یک میلیون ضرب در هزار) بنابر این هر چه شماره بالا برود، شماره احتمالات به طور سرسام آور بالا می رود، کار به جایی می رسد که احتمال اصابت از نظر علمی(نه فلسفی) به درجه صفر می رسد و عددی را که بخواهیم شماره احتمالات را بیان کنیم، پیدا نمی کنیم و به اعداد نجومی باید متوسل شویم.
شرایط حیات، حکم سکه ها و هماهنگی آنها، حکم شماره های آنها را دارند، احتمال این که ذرات بی شمار ماده، در سایه حرکت کور و کر، بدون طرح «تدبیری » از روی تصادف، به شرایط حیات تحقق بخشیده و در نتیجه حیات در روی زمین مستقر گردیده است; بسان احتمال خروج سکه های موجود در کیسه به صورت منظم از یک تا ده است. درست است که وجود چنین احتمال را نمی توان انکار کرد، ولی هرگز نمی توان بر آن اعتماد نمود.
بررسی برخی از اشکالات
یکم: حساب احتمالات، احتمال وقوع تصادفی و اتفاقی یک مجموعه را گرچه به سوی صفر میل می دهد و لیکن هرگز به صفر نمی رساند، و به همین دلیل تنها برای اطمینان عرفی و یقین روانشناختی مفید است و هیچ گاه یقین علمی (5) به دنبال نمی آورد. (6)
با توجه به پیام برهان و رسالتی که بر عهده دارد، این اشکال وارد نخواهد بود; زیرا برهان محاسبه احتمالات، برهان مستقل نیست، بلکه رسالت آن داوری میان دو نظریه «طرح تدبیر » و «تصادف » است و این که کدام یک از این دو نظریه در تبیین پدیده منظم، ارزش علمی دارد.
انتظار از این دلیل، این نیست که احتمال مخالف(تصادف) را به حد صفر برساند، بلکه انتظار این است که آن را به حدی برساند که هیچ خردمندی در تبیین پدیده ها به آن توجه نکند و ارجی بر آن ننهد. و برهان حساب احتمالات در این حد کارآیی دارد.
طرفداران فرضیه «اپیکوری » همان طراحان فرضیه های علمی در پدیده های طبیعی هستند و هیچ گاه دیده نشده که این گروه در تحلیلهای علمی خود، پدیده ای را با فرضیه ای که احتمال صحت آن نسبت به فرضیه مخالف، در حدیک میلیاردم است، تفسیر و تبیین کنند; چطور شد که همین گروه که در تبیین پدیده نظم و هماهنگ بودن طبیعت، بر چنین احتمال تکیه می کنند و به رخ مخالفان می کشند.
احتمال تصادف در موجود منظم که مساوی با یک میلیاردم احتمال است، هرچند از نظر دقت فلسفی، منافی یقین به طرح و تدبیر است، ولی به خاطر فرط ضعف، آن چنان مغفول عنه است که انسان تحلیل گر به آن توجه نکرده و آن را به حساب نمی آورد. و یقین خود را به قضیه آشکار می سازد، چنان که همین وضع در استقرای گسترده نیز حاکم است.
×××
دوم:در صورتی که وجود مدبری حکیم به شیوه ای عقلی اثبات نشده باشد و احتمال وقوع تصادفی هیئت موجود برود، بین احتمال وقوع نظام موجود ویا نظام احسن، و احتمال وقوع هر یک از حالتهای ممکن، و یا متصور و از جمله احتمال وقوع بدترین و زشت ترین مجموعه، تفاوتی نخواهد بود و در این صورت چون یکایک شکلهای متصور با یکدیگر سنجیده شود، از جهت احتمال، امتیازی بین هیچ یک از آنها با دیگری نیست.
امتیاز وقتی به وجود می آید که احتمال وقوع چند مورد با یکدیگر جمع شود و یا این که احتمال وقوع نظام موجود و یا نظام احسن، در برابر دیگر احتمالهایی قرار گیرد که در ردیف آن قرار دارند، در این حال هرچه احتمال وقوع نظام احسن به سوی صفر میل کرده باشد، احتمال ظهور طرف مقابل که حاصل جمع دیگر احتمالهاست، به یک نزدیک خواهد شد و لیکن نکته مهم این است که واقعیت خارجی همواره یکی از حالتهای مفروض است و جامعی که بین چند حالت و یا بین همه حالتهایی که غیر از نظام احسن هستند، در نظر گرفته می شود، یک امر ذهنی است و به بیان دیگر، در واقع همواره یکی از شکلهای متصور تحقق می پذیرد و آن شکل هر کدام که باشد، احتمال مساوی با احتمال نظام موجود و یا نظام احسن خواهد داشت.
در تحلیل این اشکال باید سه چیز را در نظر گرفت:
الف: مطابق قانون علیت و معلولیت در حرکت نامتناهی ذرات صغار، باید یکی از این صور تحقق پذیرد و تعین یکی از آن صور، بستگی به تحقق علت تامه آن دارد، یعنی علت تامه هر یک از این صور مختلف، تحقق پذیرفت، معلول تحقق خواهد یافت و قانون محاسبه احتمالات با این نقطه سر و کاری ندارد.
ب: مقصود از نظم در این مورد، نظم غایی است، یعنی نظم هماهنگ اجزا و ذرات بی شمار که به نتیجه خاصی منتهی می گردد، مانند هماهنگی اجزای دستگاه بینایی به نحوی که به دیدن می انجامد، در حالی که ترکیب اجزای آن مثلا به یک میلیون صورت امکان پذیر است، اما هیچ کدام از آن صور هماهنگ نبوده و به این نتیجه نمی رسد.
ج: تحقق هریک از این صورتها اعم از ناهمآهنگ و همآهنگ، جز یک احتمال آن را تایید نمی کند و همه صور از نظر احتمال، یکسان می باشند.
با توجه به این سه اصل، به توضیح برهان می پردازیم: فرض می کنیم شماره صورتهای غیر منظم از پدیده حیات قریب به یک میلیون صورت است، و در حالی که صورت منظم که در آن هماهنگی و آینده نگری صورت گیرد، یک صورت بیش نیست، در این هنگام تحقق پدیده به صورت غیر منظم(اگر طرح و تدبیر در کار نباشد)، مورد تایید نهصد و نود و نه هزار و نهصد و نود و نه احتمال است در حالی که صورت منظم از پدیده را فقط یک احتمال تایید می کند.
شما می توانید، این اختلاف بارز در احتمال را با یک مثال توضیح دهید، فرض کنید مکانیکی تمام اجزای یک خودرو را پیاده کرده و همه را در بشکه ای می ریزد و با وسیله ای روزها و یا ماهها آن را تکان می دهد، صور نامنظم اجزای آن، با صورت منظم که غایت و غرض بر آن مترتب شود، قابل قیاس نیست، ترکیب نامنظم آن می تواند به هزاران صورت درآید، در حالی که ترکیب منظم و هماهنگ آن یک صورت بیش ندارد.
این جاست که می گوییم(اگر طرح و تدبیر نباشد)، احتمال پیدایش یک خودرو منظم بر اثر حرکت کور وکر، یک احتمال بسیار ضعیف و نادری است که مورد توجه قرار نمی گیرد، در حالی که احتمال پیدایش یک مرکب کج و معوج و خالی از هدف، مورد تایید هزاران احتمال می باشد، به گونه ای اگر احتمال منظم (احتمال بسیار ضعیف) به هر دلیلی از بین برود، یقین فلسفی دست می دهد که محصول این حرکت یک موجود ناهماهنگ است.
عقل و خرد در پرتو محاسبه احتمالات می گوید: اگر طرح تدبیر در کار نباشد، احتمال پیدایش موجود هماهنگ در آستانه صفر است، در حالی که احتمال پیدایش یک مرکب ناهماهنگ و ناهنجار در آستانه یقین فلسفی و از نظر علمی و عقلانی، مورد یقین است.
هرگاه ما در مقابل پدیده نامنظم قرار بگیریم، توجیه پدیده ناهماهنگ از طریق تصادف و شانس، یک توجیه عقلانی خواهد بود و در حقیقت پدیده را با عاملی تفسیر کردیم که قبل از روشن شدن وضع، تقریبا یک میلیون احتمال آن را تایید می کرد و در چنین صورت حق نداریم آن را با عامل دوم به نام طرح و تدبیر توجیه کنیم.
ولی اگر در مقابل یک پدیده منظم و هماهنگ قرار گرفتیم، در این صورت جریان بر عکس خواهد بود; توجیه آن از طریق تصادف و شانس، تفسیر پدیده با یک احتمال بسیار ناچیز خواهد بود که در نظر عقلا و خردمندان بی ارزش بوده و در هیچ علم و دانشی به چنین احتمالی ارزش قائل نمی شوند.
بلکه عقلا می گویند: اگر عامل تصادف و شانس تعیین کننده بود، بایستی وضعی بر خلاف وضع موجود پدید آمده باشد که نتیجه آن هرچه باشد، پیدایش پدیده منظم به مفهوم غایی آن نخواهد بود، در حالی که اکنون پدیده منظم تحقق یافته است،پس در این صورت باید آن را با عامل دیگری نام طرح و تدبیر تفسیر کرد که صد در صد با هدفداری متلازم است، نه عامل تصادف که فقط در یک میلیونیم احتمال می تواند با هدفداری همگام باشد.
اساس اشکال را این تشکیل می دهد که تصور شده جایگاه داوری، محاسبه احتمالات، فرد فرد صور ناهماهنگ است و مسلما در این وقت همه صورتها از نظر شانس وقوع، احتمال و شانس مساوی دارند; در حالی که مورد داوری، عصاره و قدر مشترک صورتهای ناهماهنگ و احتمال صورت هماهنگ است; احتمال صور ناهماهنگ را نهصد و نود و نه هزار و اندی تایید می کند. در حالی که صورت هماهنگ را یک احتمال از یک میلیون احتمال پشیبانی می نماید.
هرگاه یکی از صور ناهماهنگ تحقق می پذیرفت، طبعا بر خلاف انتظار نبوده، زیرا احتمال بسیار بالایی آن را قبلا تایید می کرد.
ولی هرگاه نتیجه بر عکس شد، یعنی 999 هزار احتمال تحقق نیافت، ولی یک احتمال، جامه عمل پوشیده، این نشان می دهد که عامل تصادف تعیین کننده نبوده است، بلکه عامل طرح و تدبیر نظم کنونی را رقم زده است.
فرض کنید یک میلیون نفر از نژاد سفید در نقطه ای گرد آمده اند و در میان آنان فقط یک سیاه پوست است وبناست به وسیله هواپیما سکه ای پرتاب شود که نصیب یکی از آنها گردد، هریک از این افراد در برخورداری از این سکه شانس مساوی دارند، ولی شانس برخورداری، عنصر سفید (نه فرد فرد سفید) بسیار بالاست، در حالی که احتمال این که سکه به دست فرد سیاه پوست برسد، بسیار ضعیف است. اکنون اگر احتمال قوی تحقق پذیرفت و سکه به دست عنصر سفید افتاد، تفسیر پدیده از طریق «تصادف » صحیح خواهد بود، ولی اگر احتمال ضعیف تحقق یافت و سکه به دست فرد منحصر به فرد سیاه پوست افتاد، عقل متعارف ( نه عقل دقیق فلسفی) می گوید حتما در پرتاب سکه طرح و نقشه ای درکار بوده که سبب شده است سکه به دست فرد سیاه پوست برسد.
×××
سوم: «حساب احتمالها به شرحی که گذشت در هیچ حالت، حتی در موردی که نسبت به یک پدیده خاص و نه جامع ذهنی در نظر گرفته می شود، ناظر به اوصاف حقیقی و واقعی آن پدیده نیست; بلکه از اعتبارهای ذهنی و عملی انسان است و اگر حکایتی برای آن باشد، تنها در قیاس با مقدار امید و انتظار انسان بوده و کشفی حقیقی نسبت به جهان خارج ندارد».
«حساب احتمالها برای عقل عملی و برای تنظیم رفتار فردی و اجتماعی مفید بوده، به همین جهت در علومی که کشف حقیقت و واقع در آن کمتر مورد نظر بوده و کاربرد عملی آنها تعیین کننده و مفید است، استفاده از حساب احتمالها پر رونق، بلکه ضروری و لازم است و لیکن در مسائل فلسفی و الهی که متفکر در جستجوی حقیقت به تفکر و تامل می پردازد و به کمتر از یقین دل نمی بندد، استفاده از آن بی فایده و خطاست ». (7)
در آغاز بحث یاد آور شدیم که هر برهانی برای خود جایگاه و پیام و مخاطبان خاصی دارد و با توجه به این سه مطلب، باید به نقد آن پرداخت; مخاطبان این برهان دانشمندان علوم طبیعی هستند که پیوسته با فرضیه سازی مشکلات پدیده ها را حل می کنند. و برای چنین افراد یقین عقلایی و اطمینان قلبی کافی است و هرگز لازم نیست که از یقین فلسفی که حتی یک میلیاردم احتمال را باید نفی کند، برخوردار باشند. بنابر این، این که می گویند «در مسائل فلسفی و الهی که متفکر در جستجوی حقیقت به تفکر و تامل می پردازد، استفاده از آن خطاست » در این مورد صحیح نیست.
این که می گویند « این نوع محاسبه از اعتبارهای ذهنی و عملی انسان است و اگر حکایتی برای آن باشد در حد امید است »، بازگشت به همان اشکال اول است.
در پایان یادآور می شویم که محاسبه احتمالات جنبه کشف از واقع دارد و تنها اعتبار ذهنی نیست، البته کشف در حدتوان خود.
مثلا علم هواشناسی با گردآوری اطلاعات خاص از وضع هوا در 24 ساعت، در حد توان خبر می دهد و اگر اطلاع جامعی داشت به طور قاطع گزارش می داد.
فرض کنید یک آتش سوزی در کارگاه بزرگی رخ می دهد، کارشناسان برای تعیین عامل آن به تکاپو افتاده، فرضیه ها را یکی پس از دیگری، به محک می زنند و گاهی به صورت قاطعانه (البته علمی نه فلسفی) عاملی را نفی می کنند. مثلا احتمال این که از طریق پرواز هواپیما در سطح بالا جرقه ای از آن در آمده و به کارگاه افتاده و آتش سوزی رخ داده است این احتمال از نظر فلسفی مردود نیست، چون به حد امتناع نرسیده است، اما از نظر علمی کاملا مردود است و هیچ کارشناسی برای آن ارزش قائل نمی شود.
اصولا یقین، ظن و احتمال یک رشته پدیده های نفسانی اند که با کشف از واقعیت ملازمه ندارند، ولی هرگاه بر اساس محاسبه های معقول و استوار صورت گیرند، ناظر به عالم واقع خواهند بود و اگر محاسبات عقلانی مبتنی بر بدیهیات عقلی و منتهی به آنها باشد، کاشف واقعیت نیز خواهد بود.
پی نوشت ها:
×.سال سوم، شماره یکم.
1و2. جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد، ص 62 61.
3. جان هیک، فلسفه دین، ص 62.
4. راز آفرینش، ص 36 35.
5.و به تعبیر بهتر«یقین فلسفی »
6. تبیین براهین اثبات خدا،ص 234.
7. هر سه اشکال از کتاب «تبیین براهین اثبات خدا»، ص 235-234 برگرفته شده است.