دکارت و برهان وجودی
با انتقاداتی که گروهی، از جمله فیلسوف ایتالیایی توماس آکوئیناس(1225-1274م) از برهان وجودی آنسلم کرده بودند، سبب شد که برهان وجودی برای مدتی در قرون وسطی مغفول ماند و بحثهای جدی ای در حوزه های علمی صورت نپذیرفت تا آن که در قرن هفدهم بار دیگر این بحث و مناظره از سوی مؤسس فلسفه ی جدید رنه دکارت (1650-1569 Rene Dsetracse) آغاز گردید و این برهان از نو مطرح گشت و به خاطر شیوه ی بیان موضوع، توجه متفکران به آن جلب شد و اغلب بحثهای بعدی بر روایت دکارت از این برهان است که به شیوه ای دیگر در صدد اثبات وجود خداست.
گرچه تقریر دکارتی از برهان وجودی نوع جدیدی از تقریر برهان وجودی آنسلم است ولی این که دکارت ایده ی اصلی وجود خود را از آنسلم گرفته باشد امر مسلمی نیست; زیرا هنگامی که مرسن (1) یکی از دوستان فاضل دکارت در باره ی ارتباط برهان خود دکارت با برهان آنسلم از او سؤال می کند، او تنها پاسخ می دهد:«در اولین فرصت به برهان آنسلم نگاه خواهم کرد». (2)
بعضی معتقدند که دکارت در تبیین برهان وجودی نکته ای را مطرح نمود که بخش اعظم مباحثات جدید در باب برهان وجودی حول آن می گردد; یعنی این که آیا وجود خاصه ی ذاتی است یا محمول.
او صریحا وجود را خاصه یا خاصیتی شمرد و گفت: این مسئله که آیا x واجد یا فاقد آن ( وجود) است، همواره مسئله ای است قابل بحث و تحقیق. ماهیت یا ذات هر نوع از اشیا، شامل صفات یا محمولات معینی است، و برهان وجودی دکارت بر آن است که «وجود» می تواند در عداد صفات (محمولات) معرف خداوند قرار گیرد.
درست همان طور که در واقع برابر بودن مجموع زوایای داخلی با زاویه ی قائمه ( 180 درجه) جزو خواص ذاتی و ضروری یک مثلث است، وجود هم خاصه ی ضروری یا واجب یک موجود کامل مطلق و متعال است. مثلث بدون خواص ذاتی( معرف ذات)، نمی تواند ثلث باشد، و خدا هم بدون وجود، خدا نیست. تفاوت بسیار مهم این است که در مورد مثلث اساسا نمی توانیم، به صرف تعریف آن استنتاج کنیم که وجود دارد; زیرا وجود جزو ذات مثلثیت نیست. لیکن در مورد موجود کامل متعال می توان وجود را صفت ذاتی او دانست، یعنی وجود او را عقلا استنتاج کرد; زیرا وجود صفت ذاتی ای است که بدون آن، موجود برخوردار از کمال لا یتناهی وجود نخواهد داشت. (3)
بدین ترتیب، دکارت معتقد است که با مفهوم «خدا هست » می توان ثابت کرد که تنها علت قابل تصور برای این مفهوم خدایی است که وجود خارجی دارد، بلکه صرف تحلیلی از محتوای این مفهوم به خودی خود، برای اثبات وجود خدا کافی است; زیرا اگر مفهوم خدا با مفهوم کمال یکی است چگونه می توانیم این را نبینیم که وجود به عنوان یکی از کمالاتی که این مفهوم بر آنها دلالت و یا از آنها حکایت می کند در این مفهوم مندرج است؟ آزادی من در معدوم انگاشتن خداوند، از آزادی من در تصور مثلثی که مجموع زوایای آن دو قائمه نباشد بیشتر نیست. چه من بخواهم و چه نخواهم وجود برای خداوند به همان اندازه ضروری است که خواص هندسی برای اشکال هندسی ضرورت دارد. بنابر این، نمی توانم خدا را جز موجود تصور کنم وچون هرچه بر مفهوم چیزی صدق کند بر خود آن چیز هم صادق است، پس نه تنها مفهوم خدا بلکه خود او هم وجود دارد. (4)
تقریر دکارت از برهان وجودی
استدلالی که دکارت در تامل سوم از کتاب کوچک ولی خواندنی «تاملات در فلسفه ی اولی » برای اثبات وجود خداوند اقامه می کند، بر اساس گذر از مرحله شک و تردید و سپس یقین به وجود خود و پس از آن رسیدن به وجود ذات باری است. وی می گوید:«... همین که من هستم و از ذات کامل علی الاطلاق، (یعنی خدا) مفهومی در من هست ضرورة، نتیجه می گیرم که وجود خداوند با بداهت تمام ثابت شده است ».
آنگاه در تامل پنجم «پیرامون ماهیت اشیای مادی و باز هم در اثبات وجود خداوند مطالبی را آورده است که تقریبا مهمترین بخش برهان وجودی را تشکیل می دهد. وی معتقد است که هر چیزی را که با وضوح و تمایز بشناسد، حقیقت دارد و از همین رو، با طرح این مطلب استدلالش را در باب اثبات وجود خداوند چنین بیان می کند:
«...اگر تنها از همین که می توانم مفهوم شیی ء را از ذهن خودم بگیرم این نتیجه به دست آید که هر چیزی را که با وضوح و تمایز متعلق به این شیی ء بدانم در واقع به آن تعلق دارد، آیا از همین نمی توانم برهانی برای اثبات وجود خدا به دست آورم؟ به یقین من مفهوم او، یعنی مفهوم وجود کامل مطلق را در ذهن خود از مفهوم هیچ شکل هندسی یا عددی کمتر نمی یابم. و همچنین علم من به این که وجود بالفعل و سرمدی به ذات او تعلق دارد، از علم من به این که هر چیزی که بتوانم برای شکل یا عددی اثبات کنم، در واقع به آن شکل یا عدد تعلق دارد، از حیث وضوح و تمایز کمتر نیست. بنابر این، حتی اگر تمام نتایجی که در تاملات پیشین گرفتم باطل باشد، یقین به وجود خداوند برای ذهن من دست کم باید به اندازه ی یقینی باشد که تاکنون به تمام حقایق ریاضی مربوط به اعداد و اشکال داشته ام، اگر چه این واقعیت ممکن است در وهله ی اول کاملا بدیهی ننماید، بلکه به نظر بیاید که ظاهری مغالطه آمیز دارد; زیرا من که عادت کرده ام که در تمام اشیای دیگر میان وجود و ماهیت فرق بگذارم، آسان معتقد می شوم که در مورد خداوند هم ممکن است وجود از ماهیت جدا باشد و بنابر این می توان تصور کرد که خداوند وجود خارجی نداشته باشد.
اما با این همه وقتی دقیقتر فکر می کنم با وضوح می بینم که وجود از ماهیت خداوند به همان اندازه انفکاک ناپذیر است که تساوی مجموع سه زاویه با دو قائمه از ماهیت مثلث راست گوشه و یا مفهوم کوه از مفهوم دره (5) غیر قابل انفکاک است.
بنابر این، تصور خدایی (یعنی ذات کامل مطلقی) که فاقد وجود (یعنی فاقد کمالی) باشد همان قدر مطرود ذهن است که بخواهیم کوهی را بدون دره تصور کنیم.
اما اگر چه تصور خدای بدون وجود، درست مانند کوه بدون دره واقعا برای من محال است با وجود این، همان طور که از صرف تصور کوه توام با دره لازم نمی آید که کوهی درعالم وجود داشته باشد، همچنین از این که من خدا را واجد هستی تصور کنم ظاهرا لازم نمی آید که خدا موجود باشد، زیرا فکر من هیچ گونه ضرورتی به اشیا نمی دهد. و همان طور که می توانم اسب بالداری تخیل کنم، با آن که اسب بالدار اصلا وجود ندارد، همچنین چه بسا که من وجود را به خدا نسبت بدهم بی آن که اصلا خدایی وجود داشته باشد. اما قیاس مع الفارق است و در زیر ظاهر این اعتراض مغالطه ای نهفته است; زیرا از این که من نمی توانم کوهی را بدون دره تصور کنم لازم نمی آید که کوه یا دره ای وجود داشته باشد، بلکه تنها لازم می آید که کوه و دره خواه موجود باشند و خواه موجود نباشند انفکاکشان از یکدیگر به هیچ روی ممکن نیست. اما تنها همین که نمی توانم خدا را بدون وجود تصور کنم مستلزم این است که وجود از خدا قابل انفکاک نباشد وبنابر این، خدا وجود واقعی داشته باشد. البته ذهن من نمی تواند این نوع وجود را تحقق بخشد، یا ضرورتی بر اشیاء تحمیل کند، بلکه به عکس، ضرورت خود شیی ء یعنی ضرورت وجود خداوند است که ذهن مرا وا می دارد تا به این طریق بیندیشد; زیرا نمی توانم آن طور که اسبی را بدون بال یا با بال تخیل می کنم، خدا را بدون وجود (یعنی ذات کامل مطلق را بدون عالیترین کمال) تصور کنم.
در اینجا نباید گفت که البته بعد از این که خدا را جامع جمیع کمالات فرض کردم; چون وجود هم یکی از کمالات است واقعا ناگزیرم او را موجود بدانم، اما اصل فرض واقعا ضرورتی نداشت، همان طور که لازم نیست بگویم هر شکل چهار ضلعی را می توان در دایره ترسیم کرد، اما اگر چنین مفهومی را فرض کردم ناگزیر باید بپذیرم که لوزی هم، چون شکل است چهار پهلو، می توان آن را در دایره ترسیم نمود، که در آن صورت ناچار امر باطل را پذیرفته ایم. می گویم نباید چنین ادعایی کرد، زیرا اگر چه لازم نیست هرگز مفهومی از خدا به خاطر خطور دهم، اما هرگاه اتفاق بیفتد که درباره ی ذاتی نخستین و متعال بیندیشم و مفهوم آن را از خزانه ی ذهن بیرون بیاورم، ناگزیر باید هر نوع کمالی را به او نسبت بدهم اگر چه در صدد احصای همه ی آنها و امعان نظر در یکایک آنها بخصوص، بر نیامده باشم. و همین ضرورت کافی است تا (بعد از آن که دریافتم که وجود کمال است) نتیجه بگیرم که این ذات نخستین و متعال واقعا وجود دارد. همچنان که اصلا لازم نیست مثلثی را تخیل می کنم، اما همین که خواستم شکل راست پهلویی را که فقط از سه زاویه ترکیب یافته است در نظر بگیرم، کاملا ضرورت دارد که تمام خواصی را که به آن استنتاج تساوی مجموع زوایای مثلث با دو قائمه کمک می کند، به آن نسبت دهم، اگر چه ممکن است در آن موقع، به این نکته ی بخصوص، التفات نداشته باشم. اما وقتی بررسی می کنم که کدام یک از اشکال را می توان در دایره ترسیم کرد، می بینم به هیچ روی لازم نیست تمام شکلهای چهار ضلعی را در شمار آنها بدانم، بلکه به عکس تا وقتی نخواهم چیزی را که با وضوح و تمایز قابل تصور نیست به ذهنم راه بدهم نمی توانم وجود چنین چیزی را حتی توهم کنم. بنابر این میان فرضهای باطلی مانند فرض اخیر، و مفاهیمی حقیقی که همراه با من به وجود آمده است، و اولین و مهمترین آنها مفهوم خداست، تفاوت بسیار وجود دارد». (6)
دسته بندی برهان وجودی دکارت
گیسلر با دسته بندی کردن برهان وجودی دکارت دو صورت از براهین وی را ذکر کرد. وی می نویسد:
صورت دوم براهین دکارت این مسیر را طی می کند:
1. منطقا ضروری است که برای یک مفهوم هرچه برای طبیعت ذات (تعریف) آن ذاتی است تصدیق کنیم (مثلا یک مثلث باید سه ضلع داشته باشد).
2. وجود بخش منطقا ضروری مفهوم واجب الوجود است (در غیر این صورت می توانست به عنوان واجب الوجود تعریف شود).
3. لذا، منطقا اذعان به این که یک واجب الوجود، موجود است، ضروری است.
به بیانی خلاصه: اگر خداوند بنا به تعریف نتواند ناموجود باشد، پس باید وجود داشته باشد; زیرا اگر غیر ممکن باشد موجودی را که نمی تواند ناموجود باشد را بدین عنوان تصور کرد که ناموجود است، پس ضروری است که چنین وجودی را به عنوان موجود تصور کرد.
صورت اول برهان وجودی دکارت به شکل ذیل است:
1. آنچه که ما به نحو روشن و متمایز درباره ی چیزی درک می کنیم، حقیقت دارد (روشنی و تمایز ضمانتی بر این است که هیچ خطایی در آنها نیست).
2. ما به نحو روشن و متمایز ادراک می کنیم که مفهوم موجود مطلقا کامل، استلزام وجود آن موجود را دارد:
الف) زیرا تصور موجود مطلقا کامل بدین عنوان که فاقد چیزی است، غیرممکن است.
ب)اما اگر موجودی مطلقا کامل، وجود نداشته باشد، پس فاقد وجود خواهد بود.
ج) بنابر این، روشن است که مفهوم موجود مطلقا کامل، مستلزم وجودش است.
3. بنابراین، این مطلب که موجود مطلقا کامل نمی تواند فاقد وجود باشد صحت دارد(یعنی باید وجود داشته باشد).
دکارت دقت داشت تا برهانش را به گونه ای معرفی کند که از بعضی از انتقادهای ناشی از بد راهنمایی شدن نظیر آنچه به آنسلم از جانب گانیلو رسیده است به خوبی بپرهیزد. دکارت بر قضایای زیر تاکید می ورزد:
1. این برهان فقط برای موجود مطلقا کامل یا واجب الوجود قابل استفاده است. هر موجود دیگر، حتی مثلث، می تواند ناموجود تصور شود. فقط واجب الوجود است که نمی تواند به عنوان ناموجود تصور شود.
2. برای همه ضروری نیست که به خداوند بیندیشند، اما اگر(و هرگاه) که شروع به تفکر درباره ی خداوند بکند، باید به خداوند به عنوان ضرورتا موجود تصور کند. هر مفهومی درباره ی موجود واجب بدین اعتبار که وجود ندارد تناقض است.
3. تصور درباره ی خدا به عنوان واجب الوجود خیالی نیست بلکه ضروری است; زیرا:
الف) تنها خدا موجودی است که ذاتش مستلزم وجودش است.
ب) تصور دو (یا بیشتر) موجود در نهایت کمال غیر ممکن است. فقط یک موجود تماما کامل می تواند وجود داشته باشد.
ج) تعداد نامتناهی صفات در خداوند هست که نمی توانم با قوه تصور، تغییر دهم. مفهوم واجب الوجود باید آن چیزی باشد که هست و نمی تواند غیر آن باشد. بنابر این، مفهوم واجب الوجود نمی تواند محصول ذهن من باشد. (7)
مناظرات دکارت با منتقدان معاصرش
روایت دکارت از برهان وجودی با مخالفت منتقدان معاصرش مواجه شده است. در این بخش، دو مناظره ی دکارت با معاصرانش را طبق نقل گیسلر می آوریم:
الف. مناظره بین کاتروس و دکارت
یکی از منتقدان وی، کشیش کاتروس Csureta بود که دکارت مباحثاتی (شبیه مباحثه آنسلم با گانیلو) با او داشته است. (8)
کاتروس در موافقت با آکویناس و در مقابل دکارت معتقد بود که برهان وجودی فقط وجود ذهنی و نه واقعی خدا را به اثبات می رساند.
به علاوه او مدعی است که لغات ترکیبی «شیر موجود» ذهنا ضروری است به شرط آن که ترکیب باقی بماند، اما چنین چیزی به اثبات نمی رساند که چنین شیری باید وجود داشته باشد. انسان برای وجود یک شیر باید به عالم تجربه نه به مفهومی ضروری در باره ی یک شیر بنگرد.
دکارت تاکید می کند که آکوئیناس برهانی را رد کرده است که دکارت بدان معتقد نیست; یعنی، این که چنان وجودی از مفهوم کلمه (خدا) ناشی می شود. دکارت سپس برهانی را تکرار می کند که خود در چندین صورت مختلف بدان معتقد است. ذیلا بیان مجدد اولیه دکارت از برهان آورده می شود:
1. هرچه که به نحو روشن و متمایز درک می کنیم، حقیقت دارد.
2. ما به نحو روشن و متمایز درک می کنیم که مفهوم واجب الوجود مستلزم وجود اوست.
3. بنابراین، این که واجب الوجود ضرورتا موجود است، حقیقت دارد.
بیان مجدد ثانویه ی دکارت برای کاتروس به نحو ذیل است:
1. هرچه که ذاتی شیی ء باشد باید در باره ی آن شیی ء مورد اذعان قرار گیرد.
2. این که خداوند وجود داشته باشد ذاتی اوست(زیرا بنابه تعریف، ذات او وجود داشتن است).
3. بنابر این، وجود باید در باره ی خداوند مورد اذعان قرار گیرد.
بیان مجدد سوم دکارت در پاسخ به کاتروس چنین بود:
1. وجود خداوند نمی تواند به عنوان موجود فقط ممکن، اما نه بالفعل، تصور شود (زیرا در چنین صورت باز نباید درباره ی او به عنوان خداوند بیندیشیم، یعنی به عنوان وجودی ضروری).
2. اما می توانیم در باره وجود خداوند تصور داشته باشیم (یعنی، مفهوم، متضمن تناقض نیست).
3. بنابراین، وجود خداوند باید به عنوان موجودی بیش از ممکن تصور شود (یعنی به عنوان بالفعل).
ب. مناظره بین گاسندی و دکارت
پی یر گاسندی (9) (1592-1655) فیلسوف و دانشمند فرانسوی یکی دیگر از کسانی است که به انتقاد از روایت دکارتی برهان وجودی پرداخته است. گاسندی شکاک، با اظهار این که برهان وجودی وجود را با صفت درهم آمیخته است، با آن به مجادله برخاسته است. گاسندی نکات ذیل را مطرح می کند:
1. خداوند بیش از آن که یک مثلث باید وجود داشته باشد، نیازمند وجود نیست; زیرا ذات هر یک می تواند جدای از وجودش اندیشیده شود.
2. وجود نه صفتی برای خدا و نه صفتی برای مثلث است. در مقابل وجود چیزی است که در غیاب آن هیچ صفت یا کمالی وجود ندارد. آنچه وجود ندارد هیچ کمالی ندارد و آنچه وجود دارد کمال دارد، اما وجود، هیچ یک از آنها نیست.
3. دکارت با به حساب نیاوردن وجود به عنوان بخشی از مفهوم مثلث و به حساب آوردن وجود به عنوان بخشی از تعریف خدا کل سؤال را بدیهی دانسته است.
4. ماهیت و وجود فقط در ذهن قابل تفکیک هستند، در واقع، چه در باره افلاطون و چه در باره خدا صحبت کنیم. نهایتا ما باید نتیجه بگیریم که یا افلاطون ضرورتا موجود است (اگر وجود و ماهیت یکی باشند) یا خداوند ضرورتا موجود نیست(اگر وجود و ماهیت یکی نباشند).
5. ما دقیقا به همان اندازه آزادی داریم در باره خداوند به عنوان چیزی که وجود ندارد بیندیشیم که در باره اسب بالدار Psusage به عنوان لا موجود می اندیشیم.
6. ما فقط با استدلال می دانیم مجموع زوایای مثلث 180 درجه است، نه با فرض. ما به همین نوع از استدلال نیاز داریم تا بدانیم وجود باید به خداوند تعلق داشته باشد، نه صرفا فرض این که چنین است. در غیر این صورت می توان اثبات کرد هر چیزی وجود دارد.
7. دکارت واقعا اثبات نکرده است که عدم با خداوند ناسازگار است به همان صورتی که لوزی با دایره ناسازگار است.اما اگر دکارت بتواند استدلال کند که وجود خداوند منطقا غیر ممکن نیست، او نمی تواند دلیل آورد که وجود خداوند، منطقا ضروری است.
در پاسخ به گاسندی، دکارت بر موارد زیر تاکید می کند:
1. وجود صفت است (همانند قدرت مطلق) بدین معنی که قابلیت توصیف چیزی را دارد و وجود ضروری، صفت ضروری واجب الوجود است، زیرا به ذات خداوند به تنهایی تعلق دارد.
2. نمی توانیم مثلث را با خدا در پرسش از وجود ضروری، قابل مقایسه بدانیم; زیرا رابطه وجود با مثلث (یعنی یک ممکن الوجود) نسبت به ارتباطش با وجود ضروری، کاملا مغایر است.
3. استنتاج وجود از میان صفات وجود ضروری، مسلم فرض کردن سؤال نیست.
4. نهایتا وجود و ماهیت نمی تواند در خداوند بدان صورتی که در تمامی اشیای دیگر جداست تفکیک شود; زیرا اگر وجود خداوند ضروری نباشد دیگر خدا نخواهد بود. (10)
پاسخ دکارت به انتقادات دیگر
بعضی از فلاسفه ی قرن هفدهم در مقابل برهان وجودی دکارت با دید منفی واکنش نشان داده اند. آنها برهان او را به این صورت دوباره بیان کرده اند:
1. اگر وجود خداوند متضمن تناقض نباشد، پس حتما او وجود دارد.
2. وجود خداوند، متضمن تناقض نیست.
3. بنابراین، حتما خداوند وجود دارد.
در نگرش به این صورت جدید از برهان، این فلاسفه دو ایراد وارد کرده اند که (اگر صحیح باشد) نتایج دکارت را بی اعتبار خواهد کرد.
1. صغرای قیاس می تواند مشکوک یا مردود باشد. بنابر این، برهان ضرورتا منتج نخواهد بود.
2. دکارت می پذیرد که مفهوم او از خدا ناکافی است. اما اگر چنین مفهومی ناکافی باشد، پس غیر روشن است. و اگر غیر روشن باشد پس بر اساس تعریف خوددکارت از حقیقت، غیر حقیقی است.
دکارت به هر یک پاسخ داده است:
1. اولا وجود خداوند، متضمن تناقض به معنی هیچ یک از این دو لحاظ نیست:
الف) اگر متضمن تناقض نبودن به معنای هرچه که با فکر انسانی ناسازگار ست باشد، وجود او به طور واضح متضمن تناقض نیست; زیرا ما به او چیزی بجز آنچه فکر انسانی مستلزم اسناد به او است، نسبت نمی دهیم.
ب) اگر متضمن تناقض نبودن به معنای هرچه نتواند توسط ذهن انسانی شناخته شود، باشد پس هیچ کس نمی تواند چیزی را بشناسد و بحث وجود خدا را باید رها کرد. چنین تعریفی موجب تعطیل هر فکر انسانی است (که به نظر دکارت ناممکن بود).
2. حتی اگر مفهوم ما از خدا ناکافی باشد، بدین نتیجه نمی رسیم که متضمن تناقض است; زیرا:
الف) هر تناقضی از فقدان وضوح ناشی می شود، وما به طور واضح می یابیم که خداوند باید واجب الوجود باشد. دکارت سپس اشاره می کند که:
ب)آنچه به طور واضح نمی یابیم باعث بطلان آنچه که به طور وضوح می یابیم نمی شود و از آنجا که به طور وضوح می یابیم که هیچ تناقضی در مفهوم واجب الوجود نیست، پس برهان منتج است; زیرا این تمام ضرورت حمایت از صغرای مورد انکار برهان است. (11)
ایراد دیگری که متوجه دکارت در تمثیل به مثلث بود به این شرح است:
از این واقعیت که یک شکل برای مثلث بودن باید سه ضلع داشته باشد، بر نمی آید که فی الواقع چنین مثلثهایی وجود دارد، این حقیقت درباره ی موجود کامل متعال هم صادق است.
پاسخ دکارت به این ایراد چنین است:
در حالی که تصور یا ماهیت یک مثلث شامل صفت (محمول) وجود نیست، ولی تصور یا ماهیت موجود کامل متعال شامل صفت (محمول) وجود هست. و در این یک مورد خاص ما ملزمیم وجود را از یک مفهوم (تصور) استنباط کنیم. (12)
با توجه به مطالبی که آورده شد، اینک وقت آن رسیده است که نقدهایی که فلاسفه ی بعد از دکارت متوجه برهان وجودی او کرده اند را ملاحظه کنیم که مهمترین آنها، نقد کانت است.
ادامه دارد
پی نوشت ها:
1. Pere Mersenne از دوستان فرانسوی و فضلای عصر دکارت بود که مانند خود وی از تربیت یافتگان مدرسه لافلش La Fleche (از شهرهای کوچک فرانسه) بود.
2. ر.ک: جان هیک، فلسفه دین، ص 49،.......
3.فلسفه ی دین، جان هیک، ص 49-50.
4. نقد تفکر فلسفی غرب، اتین ژیلسون، ترجمه دکتر احمد احمدی، ص 171، انتشارات حکمت، چاپ سوم.
5. مقصود از «دره » در اینجا مطلق پیرامون کوه است، خواه به صورت دره، به معنای متداول کلمه، باشد و خواه به صورت دشت. به عبارت دیگر: مراد از دره، مطلق زمین پست تر از کوه است به هر صورتی که باشد.
6.تاملات در فلسفه ی اولی، رنه دکارت، ترجمه ی دکتر احمد احمدی، صص 7673، چاپ دوم 1369.
7. فلسفه ی دین، نورمن. ال. گیسلر، ترجمه حمید رضا آیت اللهی، ج 1، ص 196194.
8. این مناظره در کتاب برهان وجودی نوشته آلوین پلانتینجا صفحات 31تا 49 آمده است.ر.ک: فلسفه ی دین، گیسلر، ص 194، 196، 197، 228.
9. Pierre Gassandi
10.فلسفه ی دین، گیسلر، صص 199-100.
11. همان، صص 197-198.
12.خدا در فلسفه، ص 46-47(ترجمه بهاء الدین خرمشاهی).