(نقدی بر مقاله «دفاع از حدیث 2»)
مهدی مهریزی
در بخشی از مقاله «دفاع از حدیث 2» که در شماره سوم مجلّه علوم حدیث درج گردید، دفاعی از احادیث نقصان عقل زنانْ صورت پذیرفت. سعی نویسنده محترمِ آن دفاعیّه، پاسخگویی به اشکالات زیر بود:
1 دو روایت نهج البلاغه، ناظر به قضیّه خارجیّه اند و نکوهش در آنها، مقطعی است.
2 روایات حاکی از نقصان عقل زنان، مخالف قرآن است؛ زیرا در قرآن، سبب نابرابری زن و مرد در شهادت، «نسیان» معرّفی شده، و نه «نقص عقل».
3 مضمون این گونه احادیث، خلاف بداهت عقل است.
4 نقصان عقلی (مورد اشاره بعضی احادیث)، اشاره به تفاوت ماهوی زن و مرد ندارد؛ بلکه این کاستی، براثر شرایط خارجی حاصل آمده است.
5 این گونه احادیث را مخالفان حضرت فاطمه(س) ساخته اند.
نویسنده مقاله یاد شده، با ذکر سندهای متعدّد و نقل برداشتهای مفسّران(بویژه مرحوم علاّمه طباطبایی)، این ایرادها را ناروا دانسته، سَنَد و دلالت احادیث مورد بحث را مقبول شمرده، به مضمون این احادیثْ صحّه می گذارد، و در پایان می نویسد:
در پایان، به راحتی می توان نتیجه گرفت که فزونی عقل در مردان، در کنار فزونی عاطفه در زنان، بسیار واضح است. حکمت خداوند در خلقت و آفرینش، ایجاب می کند که این تفاوت وجود داشته باشد و این جهت، مورد تأیید روایات و گفتار عالمان دینی است.1
در این تأمّل و درنگ، نکاتی گوشزد می شود؛ شاید که مفید افتد در همین جا، اندیشمندان را به داوریِ علمی می خوانیم، تا از سرِ انصاف و داد به «دفاع» و «نقد» بنگرند. اینک نقد ما:
یک. نویسنده محترم، در شماره دوم مجلّه علوم حدیث2، دفاع از حدیث را برای مقابله با چند نادرست، هدف خویش قرارداد:
1 مسکوت گذاشتن احادیث، در عرصه های مختلف علمی
2 اصل قرارندادن احادیث و نگرش تبعی به آنها
3 تحمیل تفسیر بر روایات
4 پذیرش مطلق احادیث
5 نگرش تک سویی، جزئی و مُثله ای به روایات
6 طرد سریع احادیث
این اصول، بسیار متقن و قابل دفاع اند؛ امّا به نظر می رسد برخی دفاعها نیز به کنار گذاردن همین اصول، منتهی خواهدگشت؛ به این ترتیب که: مطلق احادیث، پذیرفته می شود و آرا و سلیقه ها و فرهنگهای شکل گرفته مسلمانان، بر روایات تحمیل می گردد، و نیز با نگرش جزئی و مُثله ای با حدیث بر خورد می شود، و حدیثْ در کنار هم سلکان خود(و در دامن اصول مسلّم شریعت) معنا نمی یابد. از این رو، می توان گفت: همچنان که «طرد سریع»، یک آفت است، «پذیرش سریع» نیز آفتی دیگراست
دو. در مسائل اعتقادی و انسان شناختی، دلالت و سَنَد، زمانی پذیرفته است که به مرحله قطع و اطمینان برسد؛ و گرنه، باید آن حدیث را مسکوت گذارد و رأیی را براساس آن، به نام دین صادر نکرد. عالمان اصول و فقیهان و مفسّران، براین، تأکید دارند واز این رو، به صرف صحّت سَنَد، یا ظهور دلالت، نمی توان به استنتاج دست زد.
البتّه کثرت و تعدّد نقل و وجود اسناد بسیار، می تواند درباره سَنَد، قطع آور باشد؛ لیک قطعیّت دلالت، محتاج شواهد و قرائنی فراتر از ظهور است.
همچنین، فهم عالمان دینی می تواند شاهد و قرینه ای برای دلالت باشد؛ امّا این، تا زمانی است که شاهدی برخلاف آن یافت نشود؛ و گرنه، باید آن فهم را تخطئه کرد. مگر قرنها فقیهان به قلیل بودنِ آب چاه معتقد نبودند(با آنکه صحیحه اسماعیل بن بزیع در کتب حدیثی وجود داشت)؟ مگر نگفته اند پس از شیخ طوسی، مجتهدان(تحت سیطره عظمت علمی شیخ)، مقلّدی بیش نبودند؟ و…
در این زمینه، به ذکر چند شاهد می پردازیم:
آیة الله نایینی معتقد است:
لاعبرة بالظن فی باب أصول العقائد فإنّه لابدّ فیها من تحصیل العلم وفی الموارد التی انسد فیها باب العلم یمکن الإلتزام وعقد القلب بها علی سبیل الإجمال بمعنی انّه یلتزم بالواقعیّات علی ما هی علیها.3
در زمینه اصول عقاید، به «گمان» اعتنایی نیست؛ بلکه باید علم حاصل شود و در جایی هم که راه علم مسدود است، می توان به نحو اجمال عقیده داشت؛ یعنی عقیده به «واقع»، آنگونه که هست.
آیةالله خویی، سخنی به تفصیل دارند که اجمالش چنین است:
در حوزه اصول عقاید، اگر غرضْ معرفت است، باگمان حاصل نمی شود؛ خواه غرضْ معرفت باشد عقلاً و خواه شرعاً. بلی، عقد قلب و انقیاد با ظنّ معتبر، مانعی ندارد. در امور تکوینی و تاریخی، ظنّ مطلق حجّت نیست و ظنّ خاص(به اعتبار اخبار از متعلّق) جایز است؛ البته طبق مسلک طریقیّت. و امّا طبق مسلک منجزیّت، همین مقدار هم جایزنیست.4
نتیجه سخن، این است که: در اصول عقاید و تاریخ و امور تکوینی، با خبر واحدِ معتبر، چیزی ثابت نمی شود. بلی، در عقاید می توان براساس آن، عقیده پیدا کرد و در امور تکوینی و تاریخی، تنها می توان اِخبار کرد(امّا معرفت به واقع پیدا نمی شود).
علاّمه طباطبایی در تفسیرالمیزان فرموده است:
… والذی استقرّ علیه النظر الیوم فی المسألة انّ الخبر إن کان متواتراً أو محفوفاً بقرینة قطعیّة فلا ریب فی حجّیتها وأمّا غیر ذلک فلا حجّیة فیه للاخبار الواردة فی الأحکام الشرعیّة الفرعیّة إذا کان الخبر موثوق الصدور بالظنّ النوعی فإنّ لها حجّیة وذلک انّ الحجیة الشرعیة من الاعتبارات العقلائیة تتبع وجود أثر شرعی فی المورد یقبل الجعل والاعتبار الشرعی والقضایا التاریخیة والأمور الاعتقادیة لامعنی لجعل الحجّیة فیها لعدم أثر شرعی ولامعنی لحکم الشارع بکون غیرالعلم علماً وتعبید الناس بذلک. والموضوعات الخارجیة وإن أمکن أن یتحقق فیها أثر شرعی إلاّ أنّ أثرها جزئیّة والجعل الشرعی لاینال إلاّ الکلیّات.5
آنچه امروزه ثابت است، این است که خبر متواتر، یا خبر همراه با قرینه قطعی، بدون تردید حجّت است. و امّا جز اینها، روایات مورد وثوق، تنها در احکام شرعی فرعی حجّت است.
دلیلش آن است که حجّیت شرعی، از اعتبارهای عقلایی است که تابع اثر شرعی می باشد؛ اثری که قابلیّت جعل و اعتبار داشته باشد. حوادث تاریخی و مسائل عقیدتی، بدین معنا حجّیت بردار نیست؛ زیرا در آن، اثر شرعی نیست؛ و معنا ندارد که شارع، غیر علم را علم دانسته، مردم را بدان متعبّد سازد.
در موضوعات خارجی، اگرچه اثر شرعی متصوراست، امّا چون اثر جزئی است، بازهم در جرگه اعتبار شرع قرار نمی گیرد.
مرحوم علاّمه، این مطلب را در موارد متعدّدی از تفسیر گرانسنگ المیزان و تعلیقه بر بحارالانوار، گوشزد کرده است.6
آیةالله میرزا جواد تهرانی ره در این باب نگاشته است:
در مطالب اعتقادیّات، باید به مدارک معلوم (چه از جهت صدور و چه از جهت دلالت) متّکی باشیم. با خبر واحد غیرمعلوم الصدور و یا تأویل متشابهات، به نظر و میل خودمان و بدون ارجاع به محکمات، نباید به مطلبی اعتقاد ورزیم و از واقع، اخبار قطعی بنماییم.
هر حدیثی که بر خلاف محکمات قرآن کریم، یا احادیث متواتره قطعیّ الدلاله، یا برخلاف عقل فطری سلیم بود، باید رد و تکذیب شود. اگر حدیثی نه چنین مخالفتی داشت(که موجب طرح و تکذیب آن شود) و نه حدیث معلوم الصدور و معلوم الدلاله بود(که موجب اخذ و التزام به مفاد آن بشود) باید آن را در بوته اجمال و احتمال گذاشت و به تعبیر دیگر، در مورد آن باید توقّف نمود و به عبارت ثالث، چنین حدیث که منتسب به اهل بیت(ع) است، علم آن را به خود اهل بیت باید واگذاشت. گرچه در کتب احادیث، هزاران حدیث در موضوعات مختلف از این قبیل مشاهده گردد، نه آن را باید طرح و تکذیب کرد و نه باید به ظاهر آن تعبّداً التزام قطعی پیدا نمود و نه آن را با زور تأویل و توجیه، بر یکی از نظریّات و اختیارات فرد یا دسته ای از متفکرین و بزرگان، حمل قطعی کرد.
هر مورد که ظاهر کلام بر خلاف ضروریّات و مسلّمات عقول فطری سلیم بود، کشف می شود که آن ظاهر، مراد نبوده و یا اساساً صادر نشده است. مگر اینکه معلوم الصدور باشد که در این صورت باید در معنای ظاهر تصرف نمود.7
این مطلب، در باب سند و دلالت(هر دو) جاری است؛ یعنی دلالتی مورد قبول است که نص باشد و احتمال خطا و خلاف در آن نباشد.
براین اساس، باید گفت: روایاتی که در معرّفی ویژگیهای زن و خصلتهای او، آفرینش وی، نقصان عقل وی و… واردشده، باید با این ملاکْ سنجیده شود. یعنی زمانی می شود به اتّکای آن احادیث و حتّی آیات قرآنی به انسان شناسی و زن شناسی پرداخت که سند حدیثْ یقینی و دلالت حدیث و قرآن، نص و غیر قابل تردید باشد. با هر خبر صحیح و هر ظهور نمی توان نتایجی را در این مقوله ها، به دین نسبت داد؛ زیرا در این حوزه، نه شرع تعبّد دارد و نه عُقلا.
به عنوان مثال، اگر فردی بسیار متدیّن و پارسا(که زبانش از هر کذب و دروغ پیراسته است و به قول عالمان رجال، از ضبط و وثاقت لازم و فوق آن برخوردار است)، یک مسئله ریاضی را حل کند و بگوید درست حل کرده ام، این گفته، قطع آور نیست و به آن اعتنا نمی شود؛ بلکه باید برای قبول درستی حل مسئله، آن را آزمایش کرد. در صورتی که اگر همین فرد، هر خبری را در حوزه زندگی روزمره نقل کند، بدان اعتنا می شود.
سرّ امر در این است که در صورت اول، دنبال واقع هستیم و عقلا و شرع، تعبّدی ندارند. امّا در صورت دوم، در امور اعتباری و زندگی، عُقلا با اعتبار و تعبّد زندگی می کنند و شرع نیز همان رویّه را دنبال کرده است. چنین روایاتی، یا باید متواتر بوده، در دلالت، نص باشد و یا اینکه قرائن یقین آور در سند و دلالت بر آن اقامه شود، تا بتوان به استنتاج دست زد.
البته این بدان معنا نیست که هر خبر غیر متواتر را طردکنیم و نسبت کذب و جعل به آن بدهیم؛ بلکه این کار هم روا نیست. روایات غیر متواتر و غیر نص، تا زمانی که با دلیل عقلی قطعی مخالفتی نداشته باشند، طرد آنها جایز نیست؛ همانگونه که براساس چنین احادیثی نمی توان به رأی دین در این حوزه ها دست یافت.
رعایت این حریم، نشانه بی اعتنایی به حدیث نیست، بلکه نشانه پایبندی به مرزهای تعیین شده از سوی دین است.
سه. بهتر آن بود که نویسنده، نخست، مراد از عقل را نشان می داد تا محلّ نزاع، تحریر گردد؛ زیرا در احادیث و روایات، عقل به معانی گوناگونی دلالت دارد و محدّثان نیز بر این امر، صحّه گذارده اند.
شیخ حرّ عاملی فرموده است:
عقل در کلام دانشمندان و حکما، به معانی گوناگونی استعمال می شود و تتبّع و جستجو نشان می دهد که در احادیث و روایات، به سه معنی استعمال شده:
1 نیروی درک خیر و شر و تمیز میان آنها، و این مناط و ملاک تکلیف است.
2 ملکه ای درونی که انسان را به گزینش خوبیها و رها کردن بدیها، فرا می خوانَد.
3 تعقّل و دانش، و بدین جهت است که می بینیم در روایات، عقل در برابر جهل و نادانی به کار رفته است.8
علاّمه مجلسی نیز سخنی مشابه همین دارد و فرموده است:
اخباری که در ابواب عقل و جهل رسیده، یا به معنای نیروی درک خیر و شر است و یا به معنای ملکه ای درونی که انسان را به انتخاب خوبیها و ترک بدیها دعوت می کند. البته در معنای دوم، روایات بیشتری وجود دارد و برخی روایات، احتمال معنای دیگر هم دارد. همانطور که در بعضی از آنها عقل، به معنای دانش آمده است.9
و در جای دیگر، فرموده است:
با جستجو در اخبار منسوب به ائمه(ع)، به دست آوردیم که خداوند در هر یک از انسانهای مکلّف، نیروی درک نفع و ضرر آنها را آفریده؛ گرچه این نیرو در میان آنها متفاوت است و کمترین آن، همان است که انسان را مکلّف می سازد … و این نیرو قابل رشد و تکامل است به میزان دانش و رفتار انسانها. هر قدر آدمی در علم و دانش تلاش کند، این نیرو افزایش می یابد.10
در احادیثی که لفظ «عقل» را به کارگرفته اند، معانی گونه گون دیده می شود:
عن علی(ع): «العقل عقلان: عقل الطبع وعقل التجربة؛ وکلاهما یؤدّی إلی المنفعة».11
عقل دوتاست: طبیعی و اکتسابی؛ و هر دو به سود و نفع، راه می برند.
برخی روایات، به عقل ذاتیِ طبیعی اشارت دارند که نمونه هایی از آنها را می آوریم:
الف برخی احادیث که چگونگی آفرینش انسان را در برابر خلقت فرشتگان و بهایم، به تصویر می کشد، انسان را ترکیب شده از عقل و شهوت می داند. هر که عقلش را غالب بدارد، به مقام فرشتگان و برتر از آن نائل می شود؛ و هر آنکه شهوت را غلبه دهد، در جرگه بهایم خواهدبود. از این جمله است:
وفی العلل عن أبیه عن سعد بن عبداللّه عن أحمدبن محمدبن عیسی عن علی بن الحکم عن عبداللّه بن سنان قال سألت أباعبداللّه جعفربن محمدبن الصادق(ع) فقلت الملائکة أفضل ام ابن آدم؟ فقال: «قال أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب(ع): إنّ اللّه رکّب فی الملائکة عقلاً بلاشهوة ورکب فی البهائم شهوة بلاعقل ورکب فی ابن آدم کلتیهما؛ فمن غلب عقله شهوته فهو خیر من الملائکة ومن غلب شهوته عقله فهو شرّ من البهائم».12
عبداللّه بن سنان گوید که از امام صادق(ع) پرسیدیم: آیا آدمیان برترند یا فرشتگان؟ فرمود: امیرالمؤمنین گفته است: «خدا فرشتگان را از عقلِ بدون شهوت آفرید و چهارپایان را از شهوت بدون عقل؛ امّا در آدمی، هر دو را ترکیب کرد. آنکه عقلش بر شهوتش چیره شود، از فرشتگان برتر است و آنکه شهوتش بر عقل چیره گردد، از چهارپایان پست تر است.
سند این روایت، صحیح و دلالت آن واضح و روشن است. این روایت، نحوه آفرینش آدمیان را بیان نموده و تفاوتی میان زن و مرد نگذاشته است.
ب برخی روایات، انسان را ترکیبی از عقل و صورت معرّفی می کند و عقل را به منزله روح در کالبد انسان می داند؛ مانند:
وقال علی(ع): الإنسان عقل وصورة؛ فمن أخطاه العقل ولزمته الصورة لم یکن کاملاً وکان بمنزلة من لاروح فیه.13
آدمی، عقل و صورت است. آنکه عقل را رها کرده و به صورت چسبیده است، کامل نیست و بسان موجودی است که روح ندارد.
ج دسته ای دیگر از احادیث، ملاک انسانیّت را عقل می شناسد؛ مانند:
عن علی(ع): الإنسان بعقله.14
انسانیّت انسان، به عقل اوست.
دسته ای دیگر از احادیث، بر عقل اکتسابی دلالت دارد که رشد و نقص آن، به خصلتها و رفتار آدمی بسته است. در اینجا، چند حدیث از این باب را مثال می آوریم:
قال النبی(ص): أطعموا نساءکم الحوامل اللبان فإنّه یزید فی عقل الصبی.15
به زنان باردار، شیر بخورانید، زیرا عقل بچه را افزایش می دهد.
قال علی(ع): والعلم یزید العاقل عقلاً.16
دانش، عقلِ عاقل را افزون می کند.
وعن عدة من أصحابنا عن أحمدبن محمّد عن ابن فضال عن ابن بکیر عمّن حدّثه عن أبی عبداللّه(ع) قال: التجارة تزید فی العقل.17
تجارت، عقل را افزایش می دهد.
محمدبن یعقوب عن علی بن ابراهیم عن أبیه عن ابن أبی عمیر عن حمّادبن عثمان عن أبی عبداللّه(ع) قال: ترک التجارةینقص العقل.18
کنارگذاردن تجارت، عقل را ناقص می کند.
قال الصدوق، قال الصادق(ع): ترک التجارة مذهبة للعقل.19
کنارگذاردن تجارت، عقل را از بین می برد.
محمّد بن الحسن عن الحسن بن علی عن أسباط بن سالم بیّاع الزطی، قال سئل ابوعبداللّه(ع) یوماً وأنا عنده عن معاذ بیّاع الکرابیس، فقیل: ترک التجارة. فقال: «عمل الشیطان من ترک التجارة؛ ذهب ثلثا عقله».20
روزی امام صادق(ع) از معاذ کرباس فروش پرسیدند، گفته شد: از تجارت کناره گیری کرده است. فرمود: شیطان از طریق کنار گذاردن تجارت، عمل می کند؛ دوسومِ عقلش ازدست رفت.
محمدبن یعقوب عن بعض أصحابنا رفعه عن هشام بن الحکم عن أبی الحسن موسی بن جعفر(ع) فی حدیث طویل قال: «یا هشام، کان امیرالمؤمنین(ع) یقول: ما عبداللّه بشیء أفضل من العقل وما تمّ عقل امرء حتی تکون فیه خصال شتی: الکفر والشر منه مأمونان، والرشد والخیر منه مأمولان، وفضل ماله مبذول، وفضل قوله مکفوف، نصیبه من الدنیا القوت، لایشبع من العلم دهره، الذل أحبّ الیه مع اللّه من العزّ مع غیره، والتواضع أحب الیه من الشرف، یستکثر قلیل المعروف من غیره، و یستقلّ کثیر المعروف من نفسه، ویری الناس کلّهم خیراً منه، وانّه شرّهم فی نفسه وهو تمام الأمر».21
امام کاظم(ع) در سخنی طولانی فرمود: «ای هشام، امیرمؤمنان(ع) فرمود: خدا با سرمایه ای بهتر از عقل عبادت نشد. عقل آدمی، آنگاه تمام است که ویژگیهایی چند را دارا باشد: کفر و شر از او به دور باشد؛ رشد و خیر از او امید رود؛ زیادتی اموالش بخشیده می شود؛ از زیادتی سخن، خود نگه دارد؛ بهره اش از دنیا قوتِ زندگی است؛ روزگارش از دانش طلبی سیرنگردد؛ ذلّتِ با خدا بودن را بهتر از عزّتِ بی خدایی دوست می دارد؛ فروتنی را از شرف، بهتر دوست دارد؛ کار خوب اندک را از دیگران بزرگ می انگارد؛ نیکی فراوان خود را کم می شمرد؛ دیگران را از خود بهتر می بیند؛ و نزد خود، خودش را بدتر از همه می داند؛ و این، تمام سخن است.
حاصل، آنکه: اگر عقل در احادیثْ گاه معنای «تعقّل» دارد و گاه به معنای درک خوبی و بدی و گاه به معنای انتخاب خوبی و بدی است، و از سوی دیگر، در برخی احادیثْ مرادْ عقلِ طبیعیِ ذاتی است و در برخی دیگر، عقل اکتسابیِ تجربی، چگونه می توان با روشن نساختنِ معنای عقل، در احادیثِ نقصان عقول زنان به داوری نشست و از آنها دفاع نمود و برپایه آنها حکم راند؟
چهار. برای بیان امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه22، نیز تأویلها و معانی مختلفی ایراد شده است. نویسنده دفاع از حدیث، به دو مورد از آنها اشاره داشت: یکی آنکه این سخن، ناظر به قضیّه خارجی است و زنان جمل سوار را نکوهش کرده است و دوم آنکه مراد از نقصان عقل، آن چیزی است که شرایط اجتماعی سبب شده(و گرنه، در ماهیّت زن و مرد، تفاوتی نیست).
بجز این دو معنا، آرای دیگری نیز در معنای این حدیث عرضه شده که بدان اشاره می شود:
1 استاد محمّدتقی جعفری، زنان و مردان را در عقلِ عملی برابر می داند و تفاوت را در عقل نظری می بیند. وی عقل نظری را چنین تعریف نموده است:
عقل نظری همان فعّالیت استنتاج هدفها یا وصول به آنها با انتخاب واحدها و قضایا و وسایلی است که می توانند برای رسیدن به هدف ها کمک نمایند، بدون اینکه واقعیت یا ارزش آن هدفها و وسایل را تضمین نماید.23
سپس می افزاید:
بنابراین، آنچه که صنف مرد به او می بالد و مغرور می شود، فی نفسه دارای ارزش نیست، و اعتباری بیش از شکل دادن به واحدها و قضایایی که آنها را صحیح تلقّی کرده است ندارد؛ بلکه از آن جهت است که اشتیاق آدمی به دریافت واقعیّت و رشد شخصیّت، به شرط اعتدال روانی، سطوح شخصیّت وی را اشغال می نماید. لذا با حاکمیّت عقلِ نظری، درباره واقعیّتها و رشد شخصیت، همواره دچار نوعی تشویش خاطر و وسوسه می باشد.24
2 آقای لبیب بیضون، مؤلف «تصنیف نهج البلاغة» معتقد است:
قدرت تمییز خوب و بد در امور اساسی، به تمامی انسانها تعمیم دارد؛ ولی در تشخیص خیروشر در امور فرعی، عنصر مردانه اندکی بر عنصر زنانه ترجیح دارد.
ایشان معتقد است:
مردان در تشخیص امور فرعی و دقیق، بر زنان برتری دارند. به علاوه، از آنجاکه زن فطرتاً موجودی عاطفی است، در تمام امور زندگی پیروی وی از امیال باطنی قویتر از فرمانبری وی از عقل می باشد.25
3 برخی معتقدند زنان در هویّت ذاتی، با مردان برابرند و عقل آنان به لحاظ کمّی و کیفی، تفاوتی با عقل مردان ندارند؛ لیکن خصوصیّات طبیعی زن از قبیل: کمی صبر و استقامت، تحمّل و بردباری اندک و حافظه کم، مانع بروز این قوّه خدادادی است.26
4 برخی دیگر گفته اند: عقل، به دو نوع انسانی و اجتماعی منقسم می شود که زنان و مردان در عقل انسانی برابرند، امّا در عقل اجتماعی، مردان برتری دارند.27
5 استاد مصطفوی، تفاوت عقل زنان و مردان را ذاتی نمی داند، بلکه بر بُعد تجربی و اکتسابی عقل مردان تأکید می ورزد و می فرماید:
زن به افزایش عقل خویش، به آن اندازه که مرد نیازمند افزایش آن است، نیازمند نیست؛ زیرا که حیطه فعّالیتش محیط خانه است.28
وی براین باور است که:
عوامل رشد این عقل و تجربه، … به حکم طبیعت و فرمان خالق طبیعت، بیش از زنان، دردسترس مردان است.29
با این تشتّت آرا در تفسیر حدیث یادشده، چگونه می توان از کنار آن به آسانی گذشت؟ جالب است دانسته شود که در باب شرح و تفسیر این حدیث، چند کتاب مستقل نگاشته شده است.
مدافع نقصان عقل زن، نمی تواند به اجمال و ابهام بسنده کرده، بدون ردّ تفسیرهای مخالف، به رأیی و نظری پایبند شود. مگر روش فقیهان این نیست که اگر شواهدی روشن در تفسیر حدیثی نداشتند، آن را مسکوت می گذارند و رأیی براساس آن صادر نمی کنند؟
پنج . در بسیاری از روایات، از زنان عاقل سخن رفته و به ازدواج با زنان عاقل توصیه شده است.
در اینجا به پاره ای از آنها اشاره می شود:
محمّدبن یعقوب عن عدّة من أصحابنا عن سهل بن زیاد عن علیّ بن أسباط عن محمّدبن صباح عن عبدالرحمن بن الحجّاج عن عبدالله بن مصعب الزبیدی فی حدیث قال: سمعت أبا الحسن موسی بن جعفر(ع) یقول وقد تذاکرنا أمر النساء: « أمّا الحرائر فلا تذاکروهنّ و لکن خیر الجواری ماکان لک فیها هوی و کان لها عقل وأدب فلست تحتاج الی أن تأمرو لاتنهی ودون ذلک ماکان لک فیها هوی ولیس لها أدب فأنت تحتاج الی الأمر و النهی ودونها ماکان لک فیها هوی ولیس لها عقل ولا أدب فتصبر علیها لمکان هواک فیها وجاریة لیس فیها هوی ولیس لها عقل ولا أدب فتجعل فیما بینک و بینهما البحر الأخضر».30
وقتی سخن از زنان به میان آمد، امام کاظم(ع) فرمود: با زنان آزاد مذاکره نکنید؛ بهترین کنیزان آن است که در او میل داری و دارای عقل و ادب است و نیازی به امرونهی کردن ندارد. کمتر از آن، کنیزی است که به او میل داری ولی ادب ندارد و تو نیازمند امرونهی هستی. و کمتر از آن، آن است که به او میل داری، ولی نه عقل دارد و نه ادب. باید او را تحمل کنی، زیرا او را دوست داری. و امّا آنکه نه به او میل داری و نه عقل و ادب دارد، دریای سبز را بین خود و او، فاصله قرارده
محمّدبن یعقوب عن علّی بن ابراهیم عن أبیه عن حمّاد عن حریز عن محمّدبن مسلم عن أبی عبداللّه(ع) فی حدیث انّه سأله عن ذبیحة المرأة فقال: اذا کان نساء لیس معهن رجل فلتذبح أعقلهنّ ولتذکر اسم اللّه علیه.31
محمّدبن مسلم از ذبح حیوان توسّط زن سؤال کرد، حضرت صادق(ع) فرمود: اگر با زنان مردی نبود، عاقلترین آنها ذبح کند و نام خدا را بر ذبیحه به زبان آرد.
قال أمیرالمؤمنین(ع): ایّاک ومشاورة النساء إلاّ من جربت بکمال عقل فإنّ رأیهنّ یجر الی الأفن وعزمهنّ الی الوهن.32
از مشورت با زنان پرهیز کن، جز زنی که به تجربه، کمال عقلش به ثبوت رسیده است؛ زیرا رأی زنان به ضعف، و تصمیمشان به سستی می کشاند.
محمّدبن یعقوب عن محمّدبن یحیی عن أحمدبن محمّد عن علیّ بن الحکم عن علیّ بن أبی حمزة عن أبی بصیر، قال، سمعت أبا عبداللّه(ع) یقول: «خطب رسول اللّه النساء فقال: یامعاشر النساء، تصدّقن ولو من حلیکنّ ولو بتمرة ولو بشقّ تمره فإنّ أکثرکنّ حطب جهنّم؛ إنّکنّ تکثرن اللعن وتکفرن العشیرة». فقالت امرأة من بنی سلیم لها عقل: «یارسول اللّه، ألیس نحن الأمّهات؟».33
امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا برای زنان خطابه ایرادکرد و فرمود: «ای گروه زنان، صدقه دهید ولو از زیورتان، ولو با یک خرما یا نیم خرما، زیرا شما هیزم جهنّم هستید؛ بسیار لعن می کنید و خویشان را نادیده می انگارید». زنی عاقل از بنی سلیم گفت: مگر ما، مادران نیستیم؟…
الصدوق عن أبیه عن محمّد العطّار عن ابن أبان عن ابن أورمة عن عبدالرحمن بن حمّاد عن یوسف بن حمّاد عن المفضّل عن أبی عبداللّه(ع) قال: « لما أسری برسول اللّه(ص) بینا هو علی البراق وجبرئیل معه إذ نفخته رائحة مسک. فقال یا جبرئیل، ما هذا ؟ فقال: کان فی الزمان الأوّل ملک له أسوة حسنة فی أهل مملکته وکان له ابن، رغب عمّا هو فیه وتخلّی فی بیت یعبداللّه. فلمّا کبر سنّ الملک مشی الیه خیرة الناس وقالوا: أحسنت الولایة علینا وکبرت سنّک ولاخلفک الاّ ابنک وهو زاغب عمّا أنت فیه وإنّه لم ینل من الدنیا فلو حملته علی النساء حتی یصیب لذة الدنیا لعاد؛ فاخطب کریمة له فزوجه جاریة لها أدب وعقل. فلمّا أتوابها وحولوها الی بیته أجلسوها وهو فی صلاته فلمّا فرغ قال: ایّتها المراة، لیس النساء من شأنی فان کنت تحبّین أن تقیمی معی وتصنعین کما أصنع، کان لک من الثواب کذا وکذا. قالت: فأنا أقیم علی ما ترید. ثمّ إنّ أباه بعث الیها یسائلها هل حبلت؟ فقالت: إنّ ابنک ما کشف لی عن ثوب. فأمر بردّها الی أهلها وغضب علی ابنه وأغلق الباب ووضع علیه الحرس. فمکث ثلاثاً ثم فتح عنه فلم یوجد فی البیت أحد فهو الخضر(ع)».34
هنگامی که رسول خدا(ص)، در سیر ملکوتی بود و جبرئیل او را همراهی می کرد، بوی مشکی بلندشد. از جبرئیل پرسید: این چیست؟ جبرئیل جواب داد: در زمانهای پیشین پادشاهی بوذ که مَنِشی نیکو در مملکت داری داشت. فرزندی داشت که از پدر و شئون زمامداری کناره گرفته، در خانه ای بندگی خدا می کرد. زمانی که پادشاه پیرشد، نخبگان جامعه نزد او آمدند و گفتند: خوب برما حکومت کردی؛ اینک سنّی از شما گذشته و جانشینی جز پسرت نداری، امّا او از شئون حکومت کناره می گیرد و از دنیا بهره نمی برد. خوب است او را با زنان آشنا سازی تا لذّت دنیا را بچشد و به حکومت داری روکند. پدر، دختری با ادب و عقل به ازدواجش درآورد. دختر را به خانه پسر برد. او مشغول عبادت و نماز بود. وقتی از نماز فارغ گشت، گفت: من را با زنان کاری نیست؛ اگر می خواهی با من باشی و کارهایی که من انجام می دهم، انجام دهی، پاداشهای چنین و چنان خواهی برد. زن گفت:همان کنم که تو دوست داری. پس از مدّتی، پدر از عروس خود سؤال کرد آیا باردار شده ای؟ گفت: فرزندت لباسی از من کنار نزده. پدر خشمگین شد و دختر را به خانه پدر بازگرداند، وپسر را زندانی کرد و برخانه نگاهبان گذاشت. پس از سه روز، در را بازکرد. او را در خانه نیافتند. او خضر(ع) بود.
گذشته از این روایات که در آنها از جنبه نظری، عقل زنان پذیرفته شده، مطالعه تاریخِ اسلام و تاریخ ادیان نیز حکایت از وجود زنان برجسته و تاریخ ساز دارد. آیا باید آنان را ناقص العقل شمرد(با اینکه از بسیاری از مردان در تمامی عرصه های زندگی عاقل تر بودند)؟ یا باید آنان را استثنا دانست؟
مگر قضایای عقلی و حقیقی، استثنا برمی دارد(آن هم تا این حد)؟
آیا مریم و آسیه که مَثَل و نمونه برای همه مؤمنان بودند35، نقص عقل دارند یا استثنا هستند؟ همان مریم که مفتخر به «اصطفاکِ وطهّرکِ»36 است و خداوند، او را «آیه»37 دانسته و فرشتگان با او تکلّم کرده اند … إذ قالت الملائکة یامریم38؟ خدیجه، همسر پیامبرخدا(ص) چطور؟ یا فاطمه، دختر گرامی پیامبر که سیّده زنان عالمیان است؟ یا زینب(س) که امام سجّاد(ع) درباره اش فرمود: «أنت بحمدالله عالمة غیر معلّمة»39؟ حمیده، همسر امام صادق(ع) که درباره اش فرمود: «حمیدة مصفّاة من الأدناس»40 و امام باقر(ع) درباره اش گفت: «حمیدة فی الدنیا محمودة فی الآخرة»41 چطور؟ و زنان بافضیلت و کمال یافته بسیار دیگر؟
حاصل سخن
حاصل سخن ما، پس از ذکر مقدّمات پنجگانه، این است که صرف نظر از بحث اعتبار سند این احادیث، تسرّع در پذیرش دلالت آنها وجهی ندارد؛ زیرا با توجّه به اینکه دلالت حدیث در امور تکوینی، زمانی پذیرفته است که قطعی باشد، و از سوی دیگر، عقل در احادیث به معنای گونه گون آمده و عالمان دینی در معنای «نقصان عقل» احتمالات متعدّدی را مطرح کرده اند، و در احادیث دیگری عقل زنان پذیرفته شده، چگونه می توان مطلبی واضح و روشن از این احادیث استفاده کرد؟
به تعبیر دیگر، تعدّد معانی عقل در روایات، و تفسیرهای مختلف از نقصان عقل، نه تنها ظهوری برای این احادیثْ باقی نمی گذارد، بلکه آنها را مجمل نیز می کند.
و نیز وجود زنان عاقل و اندیشمند و پذیرش چنین امکانی در احادیث، نوعی معارضه را با این روایات نشان می دهد و برمبنای نویسنده«دفاع از حدیث»، سندِ مستفیض معتبراست، مگر در موارد تعارض.
افزون براینها، از آنجا که در مقاله مورد بحثْ به گفته های علاّمه طباطبایی ره بسیار استنادشده، مناسب است در اینجا سخن علاّمه را در پاسخ یکی از دانشمندان، بنگریم:
آیا قبول دارید که حضرت زینب، مقام ولیِّ عهدی داشت؟ و اگر داشت(به علاوه بقیّه کارهایی که به عهده اش بود)، نشان این نیست که در اسلام، زن، اگر لیاقتش را داشته باشد، می تواند پابه پای مرد به پیش رود؟
جواب: هیچ گونه مدرکی برای این مسئله نیست و اساساً در اسلام، عنوانی به نام «ولیّ عهدی» نداریم و اگر منظور از ولیّ عهدی، جانشینی باشد، طبق مدارک قطعی، جانشین امام سوم، امام چهارم است، نه خواهر گرامی اش حضرت زینب(س).
بلی؛ از روایات، درمی آید که حضرت زینب در نهضت حسینی که علیه سلطنت استبدادی یزید و ستمگران بنی امیّه بود، طبق وصیّت سیدالشهدا، وظایف سنگینی به عهده داشت و در عمل به وظیفه، لیاقت علمی و عملی و شخصیّت فوق العاده دینی خود را به ثبوت رسانید.
اصولاً باید دانست که از نظر اسلام، ارزش انسان در جامعه، به علم و تقوا(خدمات دینی، فردی و اجتماعی) است و سایر امور که در اجتماعات دیگر، وسیله امتیاز و نفوذ می باشند(مانند ثروت و عظمت، عشیره و اتباع و شرافت خانوادگی، و تصدّی مقامات حکومت و قضا و مقامات لشکری) هیچ گونه ارزش و امتیازی ندارند که ملاک افتخارشان گردیده، آنان را مافوق دیگران قراردهد.
در اسلام، هیچ امتیازی را نباید ملاک نفوذ و اعمال قدرت قرارداد. بنابراین، یک بانوی اسلامی می تواند در امتیازات دینی، پابه پای مردان، پیش رود و اگر عُرضه داشته باشد، از همه مردانْ جلوافتد. چنانچه می تواند(به استثنای سه مسئله حکومت و قضا و جنگ)، در همه مشاغل اجتماعی با مردان شرکت نماید. خدای متعال می فرماید: «گرامی ترین شما پیش خدا، باتقواترین شماست»42 و می فرماید: «هرگز کسانی که می دانند، با کسانی که نمی دانند، برابرنمی شوند».43
(پرسش و پاسخ، علامه طباطبایی، انتشارات آزادی، قم، 1361، ص1012)
1. علوم حدیث، ش3، ص154
2. همان، ش2، ص79
3. فوائد الأصول، الکاظمی(تقریراً لأبحاث النائینی)، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1404، ج3، ص324
4. مصباح الأصول، البهسودی(تقریراً لأبحاث السیدالخوئی)، مکتبة داوری، قم، 1408، ج2، ص235 239
5. المیزان، الطباطبائی، مؤسسة الأعلمی، بیروت، 1403ه/ 1983م، ج10، ص351
6. رجوع شود به: المیزان، ج1، ص296 و ج6، ص 57 و ج8، ص62،66،141،261 و ج9، ص211212 و ج10، ص349 و ج13، ص353 و ج14، ص25،133،205207 و ج17، ص174
7. عارف وصوفی چه می گویند؟، آیة الله میرزاجواد تهرانی، بنیاد بعثت، ص254255
8. وسائل الشیعة، طبع آل البیت، ج15، ص208
9. بحارالانوار، ج1، ص101
10. همان، ص100
11. همان، ج75، ص6، ح58
12. وسائل الشیعة، ج15، ص209(ح20298).
13. بحارالأنوار، ج75، ص7، ح59
14. الحیاة، ج1، ص45، ح6؛ غررالحکم، ص14
15. بحارالأنوار، ج63، ص444، ح8؛ مکارم الأخلاق، ص222
16. بحارالأنوار، ج75، ص6، ح57
17. همان، ص5، ح1
18. همان، ح10
19. وسائل الشیعة، ج12، ص4، ح9 و ص8، ح12
20. همان، ص8، ح12
21. وسائل الشیعة، ج15، ص187، ح13
22.نهج البلاغه، خطبه18(إنّ النساء … نواقص العقول …) و نامه14(فإنّهنّ ضعیفات القوی والأنفس والعقول …).
23. ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، محمدتقی جعفری، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1361، ج11، ص292293
24. همان، ص298 299
25. زن در نهج البلاغه، علایی رحمانی، ص125
26. همان، ص128
27. همان، ص120
28. همان، ص121
29. همان، ص120
30. وسائل الشیعة، ج14، ص13، ح1
31. همان، ج16، ص276، ح5
32. بحارالأنوار، ج100، ص253، ح56
33. الکافی، ج5، ص513، ح2؛ بحارالأنوار، ج22، ص146، ح138
34. بحارالأنوار، ج13، ص302، ح23
35. سوره تحریم، آیه11 12
36. سوره آل عمران، آیه42
37. سوره مؤمنون، آیه50
38. سوره آل عمران، آیه 42 و 45
39 . مقتل الحسین، الموسوی المقرّم.
40. زن و پیام آوری، فهیم کرمانی، ص214
41.همان
42. سوره حجرات، آیه13
43. سوره زمر، آیه6