مریم سقلاطونی
داد زدها! سر از این خاک کجا بردارد؟
کیست آیا قدمی سمت خدا بردارد؟
!
خیمه زد روی پدر رو به جماعت پرسید
:
یک نفر نیست که بابای مرا بردارد؟
یک نفر نیست که مردی کند و برخیزد
حجم این داغ بزرگ از دلِ ما بردارد؟
یک نفر نیست به این مرد بگوید: نامرد
!
تا دلش بشکند از خجره پا بردارد؟
!
یک نفر نیست از این جمع قدم بردارد
و بیاید سرِ بابایِ مرا بردارد؟
!
کسی از بین شما داغ برادر دیده است؟
یا کسی با غمِ من داغِ برابر دارد؟
آفتاب از نفس افتاد و جماعت رفتند
خیمه زد روی پدر، خیمه... که تا... بردارد