خواندنی ها برچسب :

خیمه

على بن مهزیار مى‌گوید: وقتى بالاى عقبه طائف رسیدم تا نماینده‌اى که از طرف امام عصر دنبال من آمده بود، مرا خدمت ایشان ببرد، وقتى جاى حضرت را نشان داد، گفت که این خیمه‌اى که وسط صحراست، مرکز زندگى ایشان است
على بن مهزیار مى‌گوید: وقتى بالاى عقبه طائف رسیدم تا نماینده‌اى که از طرف امام عصر دنبال من آمده بود، مرا خدمت ایشان ببرد، وقتى جاى حضرت را نشان داد، گفت که این خیمه‌اى که وسط صحراست، مرکز زندگى ایشان است
على بن مهزیار مى‌گوید: وقتى بالاى عقبه طائف رسیدم تا نماینده‌اى که از طرف امام عصر دنبال من آمده بود، مرا خدمت ایشان ببرد، وقتى جاى حضرت را نشان داد، گفت که این خیمه‌اى که وسط صحراست، مرکز زندگى ایشان است
على بن مهزیار مى گوید: وقتى بالاى عقبه طائف رسیدم تا نماینده اى که از طرف امام عصر دنبال من آمده بود، مرا خدمت ایشان ببرد، وقتى جاى حضرت را نشان داد، گفت که این خیمه اى که وسط صحراست، مرکز زندگى ایشان است
داد زدها! سر از این خاک کجا بردارد؟
اتوبوس، آرام در دل جاده می رود. مسافران از پشت شیشه های اتوبوس، چشم به بیرون دوخته اند
شب بود، ستاره ها، وصله های هزارسالة آسمان، سر بیرون آورده بودند و صحرای کربلا را زیر نظر داشتند. همه جا آرام بود. زینب از خیمه اش بیرون آمد. باد گرم کربلا به صورتش خورد. اطرافش را نگاه کرد. خیمه ها زنده بودند و می تپیدند. از داخل هر خیمه صدایی می آمد؛ صدای حرف زدن، صدای نماز و دعا، صدای گریه، صدای بگو بخند...
داستان بر اساس زندگی حضرت سکینه علیها السلام
تواریخ معتبر این قضیه را نقل کرده اند که در شب عاشورا امام علیه السلام اصحاب خودش را در خیمه ای «عند قرب الماء»جمع کرد
پس از آنکه حضرت عباس علیه السلام به شهادت رسید، امام حسین علیه السلام غریب و بی یاور شد، و دیگر هیچکس را نیافت که از او یاری کند، صدای گریه و ندبه بانوان حرم و کودکان را می شنید، در این هنگام فریاد زد:
پیشخوان