مولانا میگوید:
بر اهل معنی شد سخن اجمالها تفصیلها بر اهل صورت شد سخن تفصیلها اجمالها عشق امر کل ما رقعه ای او قلزم و ما قطره ای او صد دلیل آورده و ما کرده استدلالها
مولوی
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی چندین سخن نغز که گفتی که شنودی ور باد نبودی که سر زلف ربودی رخساره معشوق به عاشق که نمودی
هویت شناخت ها چنانکه دیده میشود،چیزی جز نمود منعکس در ذهن از موضوع مفروض وجود ندارد،در صورتیکه در شناخت مستند به انگیزه کینه توزی مثلا انسان یا حادثه ای که، موضوع منعکس در ذهن است،ازناحیه تلقینات بدی و زشتی و خیر و شر رنگ آمیزی میشود. و بالعکس در شناخت مستند به انگیزه محبت و عشق از ناحیه تلقینات خوبی و زیبائی و خیر رنگ-آمیزی میگردد.و مانند نمود شکست گروهی در یک جبهه جنگ که برای گروه پیروزمند،زیبا مینماید و برای گروه شکست خورده بسیار زشت وناگوار.شناخت با تحریک عشق که جز برای دارندگان این پدیده برای دیگران قابل درک نیست،هویتی ست شگفت انگیز دارد.وقتی که عشق ازلجنزار شهوت پرستی بالا رفته و هویت عشق حقیقی پیدا میکند،اگر بگوئیم:نگاه عاشق را بجهان هستی دگرگون میسازد،سخنی گزاف نگفته ایم، اینکه در یک بیت فارسی ساده میگوید:
چو با خنده روئی نمائی تو کار بخندد بتو چهره روزگار
واقعیتی است که با نظر به رنگ آمیزی جهان برونی بوسیله فعالیتهای جهان درونی،گفته شده است.در حالات عشق و الا همه اجزاء و پدیده های طبیعی و واقعیات و ثابت های فوق نمود طبیعی،به ذهن آدمی،«خوب است »،«زیبا است »را تلقین مینماید.این خوبی و زیبائی مانند دائره نمودن پنکه برقی در حال حرکت سریع از ذهن آدمی در جهان عینی نمودار میگردد.بنابراین،شناخت های مستند به عشق دائما دارای این مختص شگفت انگیز است که نه بد می بیند و نه زشت و نه شری،حتی همه چیز را در دایره ای که پیرامون موضوع عشق میگردد،بایسته و شایسته دریافت میکند.چون و چراهایی که درباره اجزاء و روابط جهان هستی مطرح میکردند،هر اندازه که به موضوع عشق نزدیکتر میشوند،بی معنی و پوچ جلوه مینمایند،زیرا در نظر عاشق.