یک سؤال اساسی در بحث از رسالت پیامبران، پرسش از هدف اصلی آنان است. آیا پیامبران برای آبادی دنیای مردم آمدند یا سعادت اخروی ایشان؟!
در این گفتار ما به تجزیه و تحلیل شبهاتی می پردازیم که از سوی مرحوم مهندس مهدی بازرگان و دکتر سروش در این باب مطرح شده است.
مهندس بازرگان، در آخرین سالهای حیات خود، مطرح کرد که هدف بعثت انبیاء، جز دعوت به خدا و آخرت نبوده است و پیامبران آمدند تابشر را تنها با توحید و حیات اخروی آشنا سازند. پیامبران در فکر اداره جامعه بشری نبوده اند، برای اصلاح بشر نیامدند و از فرامین آنها نباید انتظار اصلاح دنیا را داشت. پیامبران آمدند تا ما انسانها را از خود محوری نجات بخشیده و حیات جاوید را به اطلاع ما برسانند و این دو محور فکری انبیاء، از جمله اموری است که بشر نمی تواند با عقل خویش به دست آورد. اما اموری نظیر اصلاح جامعه که بشر، خود از عهده آن برمی آید، جزء تعالیم پیامبران نمی باشد.
«شایسته خدای خالق و فرستادگان و پیام آوران او، حقا و منطقا می بایست درهمین مقیاسها و اطلاعات و تعلیماتی باشد که دید و دانش انسانها ذاتا و فطرتااز درک آن عاجز و قاصر است و دنیای حاضر با همه ابعاد و احوال آن، اجازه ورود و تشخیص آنها را به ما نمی دهد، والا گفتن و آموختن چیزهائی که بشردارای امکان کافی یا استعداد لازم برای رسیدن و دریافت آن هست، چه تناسب و ضرورت می تواند داشته باشد.» (1)
دکتر سروش نیز می نویسد:
«خداوند اولا و بالذات دین را برای کارهای این جهانی و سامان دادن به معیشت درمانده ما در این جهان فرونفرستاده است تعلیمات دینی علی الاصول برای حیات اخروی جهت گیری شده اند، یعنی برای تنظیم معیشت و سعادت اخروی هستند.» (2)
از نظر ایشان، دین از عهده اداره زندگی دنیوی مردم برنمی آید و اگر از دین، انتظارداشته باشیم که دنیای ما را آباد سازد، دینی خواهد شد دنیوی.
«دینی که در واقع، دنیا مطبوع و مخدوم او است و او خادم آن است.» (3)
برای بررسی و نقد دیدگاههای فوق باید دو موضوع را مورد بررسی قرار داد.
1 - آیا پیامبران برای دنیا آمده اند یا آخرت؟
2 - آیا دین، توانایی اداره جامعه را دارد یا نه؟
در این گفتار به بررسی موضوع اول می پردازیم و موضوع دوم را در مقاله ای جداگانه مورد بحث و بررسی قرار می دهیم.
برای پاسخ گویی به سؤال اول، می توان نگاه درون دینی محض داشت و نیز، نگاهی که مبانی آن، بیشتر برون دینی است. یعنی توجه به آیات قرآنی، عمدتاجنبه استشهادی دارد نه استدلالی. ابتدا هدف بعثت انبیاء را از این منظرمورد مطالعه قرار داده و سپس با مراجعه به وحی و متون دینی به موضوع خواهیم پرداخت.
برای تبیین مسئله از منظر برون دینی باید به چند اصل توجه کرد:
اصل اول - هدف دین، کمال انسان است. پیامبران آمده اند تا انسانها را به کمال وجودی خود برسانند.این اصل، خود مبتنی بر مقدمات زیر است:
الف: جهان آفرینش دارای هدف است و بیهوده خلق نشده است. موجودات برای نیل به مقصد خاصی در حرکتند و آفرینش آنها، از سر تدبیر و حکمت بوده است.
«و ما خلقنا السماء و الارض و مابینهما باطلا»
«ما آسمان و زمین و آنچه را در آن دو است، بیهوده و باطل نیافریدیم ». (ص 27)
«افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لاترجعون »
«آیا گمان کرده اید که شما را بیهوده آفریده ایم و شما به سوی ما بازگشت نمی کنید؟» (مؤمنون 115)
ب : هدف از آفرینش موجودات، میل به کمالات است. هر موجودی، خلق شده تا به کمال وجودی خود برسد. موجودات جهان، در اثر برخوداری از یک نیروی درونی به سوی مقصد خاصی درحرکتند. به بیان دیگر، اگر هر یک از موجودات در شرایط مشابه قرار گیرند و موانعی بر سر راه نباشد، می توانند قوه ها و استعدادهای وجودی خود را به فعلیت برسانند. به طور مثال، دانه گندم یا هسته میوه ای که در دل خاک نهفته اند، مراحلی طی می کنند تا به کمال خود که بوته گندم یا میوه ای مطلوب است، دست یابند.
همچنین نطفه ای که در رحم مادر بسته می شود از آغاز پیدایش، به سوی هدف غایی خود که نوزاد انسانی است، رهسپار است. موجودات با هدایت تکمیلی به سوی کمال نوعی خود در حرکت می باشند و خداوند متعال که رب العالمین است به هر یک ازموجودات، جهاز وجودی لازم را داده و آنها را به سوی هدف نهایی خویش سوق می دهد.
«قال ربناالذی اعطی کل شی ء خلقه ثم هدی »
«گفت: پروردگار من کسی است که به هر موجودی، خلقت لازمه اش را داد وسپس هدایت کرد.» (طه 50)
ج : انسان به عنوان موجودی دارای اختیار، باید با اراده خود، مسیر کمال را طی کند.او در هر دو بعد مادی و معنوی، می تواند کمال یابد و کمال وی، اختیاری است.
«ولو شئنا لآتینا کل نفس هدیها»
«اگر می خواستیم به هر انسانی (از روی اجبار) هدایتش را می دادیم.» (سجده 13)
د : انسان به خاطر محدودیت و خطای عقل، نمی تواند کمال نهایی خود و راه وروشهای آن را دریابد. و اگر خداوند، آگاهی از هدف خلقت و راه نیل به کمال را دراختیار انسان نمی گذاشت، آفرینش لغو و بیهوده می شد. خداوند، پیامبران را مبعوث نمود تا راه رشد و کمال را به انسانها نشان دهد. با این بیان می توان گفت که خداوندپیامبران را برای کمال انسان مبعوث کرده است.
اصل دوم: کمال انسان، مربوط به روح وی است. انسان برخلاف سایر موجودات، هم کمال جسمانی دارد و هم کمال روحانی. هدایت تکوینی، در کمال جسمانی انسان نقش اساسی دارد و انسان، در کمال روحانی خود، نیاز شدید به پیامبران دارد.
اصل سوم: روح انسان، یک وجود متصل است که دو نشئه را پشت سر می گذارد. یکی نشئه دنیوی است و دیگری نشئه اخروی که مربوط به عالم برزخ و قیامت می باشد. به بیان دیگر، روح انسان از آغاز حیات دنیوی خود تا قیامت، مراحل و نشآتی را پشت سرمی گذارد.
اصل چهارم: کمال روح، به معنای فعلیت استعدادها و قوای مثبت درونی است. انسان،دارای مجموعه ای از استعدادها و صفات و گرایشهای بالقوه ای است که با فعلیت آنهامی تواند به کمال وجودی خود برسد.
اصل پنجم: تکامل انسان، در ظرف جامعه میسر است. بسیاری از صفات انسانی درخلال زندگی اجتماعی فعلیت می یابند. تکامل انسان، تنها فردی نیست. بلکه بعداجتماعی نیز دارد. برخی از مکاتب نظیر آیینهای هندی و تصوف، فقط بر روی تکامل فردی انسان تاکید دارند و از ضرورت مسایل اجتماعی غافل مانده اند. این مکاتب تصورکرده اند که بدون یک جامعه سالم، می توان انسانها را به رشد و کمال رساند. در یک جامعه ناسالم، فقط برخی از افراد می توانندبه کمال وجودی خود برسند نه اکثریت انسانها، در حالی که در یک جامعه سالم،زمینه های رشد و کمال برای عموم انسانهافراهم می شود.
اصل ششم: جامعه سالم، جامعه ای نیست که در آن، فقط افراد سالم باشند. بلکه جامعه ای است که همه نهادهای آن سالم باشد. اگر غایت جامعه ای، تحقق فلسفه خلقت نباشد; اگر ارزشهای الهی بر همه اجزاء و نهادهای جامعه حاکم نباشد; آن جامعه، دینی تلقی نخواهد شد. اگر قوانین موجود در جامعه، دینی نباشد; روابط اجتماعی مبتنی بر دین نباشد; سیاست داخلی و خارجی آن بر اساس مبانی دینی نباشد و ارزشهای الهی در تار و پود جامعه،ریشه ندوانده باشد، آن جامعه، دینی تلقی نخواهد شد. با این بیان، سخن آقای سروش نیز که جامعه دینی را "جامعه دینداران"تلقی می کنند، به نقد کشیده می شود.
در یک جامعه طاغوتی نیز دینداران می توانند حضور داشته باشند، اما چهره آن جامعه، دینی نخواهد بود. این همه اصول اجتماعی که در اسلام وجود دارد، از اصل"امر به معروف" گرفته تا "جهاد" و اجرای "حدود" و "حاکمیت صالحان بر جامعه" و ...نشانگر آن است که جامعه ای، دینی است که نهادهای آن نیز دینی باشند.
اصل هفتم: رابطه دنیا و آخرت، رابطه عمل و عکس العمل است. حیات دنیوی، سازنده حیات اخروی است. انسان، در ظرف دنیا، حیات اخروی خود را می سازد. حدیث «الدنیا مزرعة الآخرة » اشاره به همین معنا دارد. نمی توان بدون برخورداری از یک زندگی متعالی در دنیا، حیات اخروی مثبت داشت. برای آنکه حیات اخروی، آباد باشد، باید حیات دنیوی را نیز آباد ساخت. اگر آبادانی حیات دنیا اهمیت نمی داشت، قرآن کریم نمی فرمود:
«ولاتنس نصیبک من الدنیا»
«بهره ات را از دنیا فراموش نکن.» (قصص 77)
اینکه تفکر دینی از سویی رهبانیت را، و از سوی دیگر، هوسبارگی و به فراموشی سپردن ارزشهای الهی را نهی می کند، به خاطر آن است که حیات دنیوی و حیات اخروی، هر دو طیبه باشد. از آنجا که حیات اخروی، نتیجه حیات دنیوی است و انسان در دنیا به هر کمالی برسد، در آخرت، نتیجه آن را خواهد دید، می توان گفت به یک معنا،حیات دنیوی، مهم تر از حیات اخروی است.
اصل هشتم: از دیدگاه قرآن، حیات اخروی بر حیات دنیوی برتری دارد و در مقایسه باآن، زندگی دنیوی، ناچیز و بی مقدار به حساب آمده است.
«و ما هذه الحیوة الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الآخرة لهی الحیوان لو کانوا یعلمون »
«این زندگانی دنیا جز بازیچه و سرگرمی چیزی نیست، در حالی که زندگانی آخرت جاویدان و همیشگی است، اگر آنها دریابند.» (عنکبوت 64)
«یا قوم انما هذه الحیوة الدنیا متاع و ان الآخرة هی دارالقرار»
«ای قوم زندگانی دنیا متاعی بیش نیست، ولی زندگانی آخرت منزلگاه ابدی است.» (مؤمن 39)
در این قبیل آیات، حیات اخروی با حیات دنیوی مقایسه گشته و برتر دانسته شده است. این آیات به انسان گوشزد می کند که مبادا زندگانی دنیوی را هدف اعلای خودتلقی کند، چرا که اگر انسان زندگی دنیوی را آرمان خود بداند، هیچ گاه حیات از محدوده اشباع خودخواهیها، خارج نخواهد شد. اما اگر زندگی اخروی را ایده آل تلقی کند، دیگراسیر هوسهای نفسانی نخواهد شد.
حیات اخروی، باطن حیات دنیا و حیات حقیقی است، چرا که در آنجا آدمی باحقایق سر و کار دارد نه با امور اعتباری. آن حیات، جاودانه است و در آن، اثری از شر وفساد نیست. برتری حیات اخروی به خاطر ویژگیهای آن است اما از برتری کیفی آن،نمی توان به نفی حیات دنیوی رسید.
نتیجه گیری: با توجه به اصول هشتگانه فوق:
اولا: پیامبران برای تکامل روح انسان آمده اند، نه برای دنیا یا آخرت انسانها.
ثانیا: دنیا و آخرت، ظروف تکامل روح انسان می باشند. در دنیا انسانها به تکامل می رسند و یا سقوط می کنند و در آخرت نتایج تکامل یا سقوط خود را مشاهده می کنند.پس دنیا ظرف تکامل و یا سقوط روح است و آخرت، ظرف برخورداری از نتایج عملکردهای دنیوی.
ثالثا: حیات اخروی نتیجه حیات دنیوی است، لذا برای آماده سازی آخرت انسانها باید دنیای آنها را نیز بر اساس ارزشهای الهی آباد ساخت.
بحث درون دینی یا قرآنی:
برای بحث پیرامون اهداف بعثت انبیاء و اینکه جهتگیری آنها اخروی بوده است یادنیوی، اینک به برخی از آیاتی می پردازیم که در آنها از اهداف رسالت انبیاء سخن به میان آمده است.
1. دعوت به توحید:
مهمترین هدف پیامبران، توحید بوده است. همه پیامبران مردم را دعوت به توحید ودوری از شرک می کردند.
«و لقد بعثنا فی کل امة رسولا ان اعبدوالله و اجتنبواالطاغوت »
«ما در هر امتی پیامبری را برانگیختیم تا مردم خدا را بپرستند و از طاغوت دوری جویند.» (نحل 26)
عمومیت دعوت انبیاء به توحید را می توان از خطاب به حضرت رسول(ص)دریافت. طبق این آیه همه انبیای قبل از پیامبر اسلام نیز مردم را به سوی توحید و دوری از شرک فرامی خواندند.
«و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحی الیه انه لا اله الا انا فاعبدون »
«ما پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر اینکه به او وحی نمودیم که جزمن معبودی نیست و تنها مرا پرستش کنید.» (انبیاء 25)
نکته مهمی که از آیه 26 سوره نحل به دست می آید، این است که لازمه توحید، نفی طاغوتهاست. در کنار طاغوتها، توحید باقی نمی ماند. جامعه ای که می خواهد به سوی"توحیدی شدن" گام بردارد، باید همه طاغوتها را نفی کند.
2. دعوت به معاد:
دعوت به حیات اخروی نیز از اهداف مهم پیامبران بوده است. هدف پیامبران، این بود که به مردم بفهمانند پس از این حیات دنیوی، حیات دیگری وجود دارد که در آن به تمام اعمال و رفتار انسانها رسیدگی می شود و همه باید مراقب اعمال خود باشند تا درآن حیات، دچار عذاب و گرفتاری نشوند.
در آیه زیر، از زبان نوح(ع) نقل می کند که مردم را چگونه به سوی توحید و معاد فرامی خواند:
«لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم اعبدوالله ما لکم من اله غیره انی اخاف علیکم عذاب یوم عظیم.»
«ما نوح را به سوی قومش فرستادیم، او گفت: ای قوم خدا را پرستش کنید که جزاو معبودی نیست. من از عذاب روز عظیم بر شما بیمناکم.» (اعراف 59)
موسی(ع) نیز قوم خود را به حیات اخروی فرا می خواند. چنانکه در نخستین نزول وحی، مسئله معاد بر وی مطرح می شود.
«ان الساعة آتیة اکاد اخفیها لتجزی کل نفس بما تسعی »
«حتما قیامت فرا خواهد رسید، ما آن را مخفی می داریم تا هر فردی به پاداش اعمالش برساند.»
در آیه، زیر طرح حیات اخروی به عنوان یکی از اهداف کلیه پیامبران آمده است، نه پیامبری خاص.
«یا معشر الجن و الانس الم یاتکم رسل منکم یقصون علیکم آیاتی و ینذرونکم لقآء یومکم »
«ای گروه جن و انس، آیا برای (هدایت) شما از جنس خودتان پیامبرانی نیامدندتا آیات مرا بر شما بخوانند و شما را به دیدار این روز هشدار دهند؟» (انعام 130)
3. تعلیم کتاب:
دیگر از اهداف انبیاء، تعلیم بشریت بوده است. پیامبران مبعوث شدند تا به مردم علم و آگاهی دهند و واقعیات مربوط به انسان و جهان را به آنان تعلیم دهند.
«ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم آیاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمة ویزکیهم.»
«پروردگارا در میان آنها از جنس خودشان پیامبری را برانگیز تا آیات تو را بر آنهابخواند و کتاب و حکمت را به آنها تعلیم دهد و آنها را تزکیه نماید.» (بقره 129)
4. تعلیم حکمت:
همچنین یکی از اهداف بعثت انبیاء، تعلیم حکمت بشمار آمده است.
«لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة »
«خداوند بر مؤمنان منت گذارد. هنگامی که در میان آنها پیامبری از جنس خودآنها برانگیخت تا آیاتش را بر آنها بخواند و آنها را تزکیه نماید و به آنها کتاب وحکمت را تعلیم دهد.» (آل عمران 164)
در باب حکمت، مفسران اقوال بسیاری نقل کرده اند که ما در کتاب «مبانی رسالت انبیاء در قرآن » به آنها اشاره کرده ایم. به طور اجمال، حکمت، عبارت از مجموعه معارفی است که موجب روشن بینی می شود. اگر در علم، سخن از "دانستن" است، درحکمت، سخن از "یافتن" است. فراگیری "حکمت"، موجب رشد و کمال می شود وانسان برخوردار از آن، می تواند حق و باطل را از یکدیگر تمیز دهد. حکمت، نوری است که هدف را به انسان نشان می دهد، در حالی که "علم"، فقط راه را نشان می دهد.علم، ممکن است موجب کمال انسان نشود، اما حکمت، بی تردید موجب تعالی انسان می شود. از همینجاست که قرآن برخورداری از حکمت را موجب "خیرکثیر" تلقی کرد:
«یؤتی الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیرا کثیرا»
(خداوند) حکمت را به هر که بخواهد می دهد و به هر کس نیز حکمت داده شود، خیر بسیار داده شده است.» (بقره 269)
اما هر فردی نمی تواند از حکمت، برخوردار شود. لازمه برخورداری از حکمت،رها کردن هوا و هوس است. چنانکه علی(علیه السلام) می فرماید:
«حرام علی کل عقل مغلول بالشهوة ان ینتفع بالحکمة »
«بر عقلی که گرفتار هوا و هوس است حرام است که از حکمت سودی ببرد.»
5. دعوت به تزکیه و تقوا:
دیگر از اهداف انبیاء، تزکیه و تقوا بوده است. پیامبران، مردم را به رهاساختن پلیدیهای نفسانی، فرامی خواندند، چرا که تا انسانها از درون، ساخته نشوند و قلب آنها ازخودخواهیها آزاد نشود، نمی توانند به کمال برسند.
در آیات بسیاری از زبان پیامبرانی چون نوح، هود، صالح، لوط، شعیب، الیاس وعیسی (علیهم السلام) نقل شده که مردم را به تزکیه و تقوا فرامی خواندند.
«اذ قال لهم اخوهم نوح الا تتقون »
«هنگامی که برادرشان نوح به آنها گفت: آیا تقوا پیشه نمی کنید؟» (شعرا 106)
«اذ قال لهم اخوهم هود الا تتقون »
«هنگامی که برادرشان هود به آنها گفت: آیا تقوا پیشه نمی کنید؟» (شعرا 124)
«اذ قال لهم اخوهم لوط الا تتقون »
«هنگامی که برادرشان لوط به آنها گفت: آیا تقوا نمی ورزید؟» (شعرا 160)
6. آزادسازی انسانها از غل و زنجیرها:
یکی دیگر از اهداف انبیاء، آزادسازی انسانها از غل و زنجیرها است. پیامبران با همه ارزشهای دروغینی که بر جوامع انسانی حاکم بود، مبارزه کردند. انبیاء آمدند تا تکالیف غیرمنطقی و بیهوده ای را که جوامع مختلف به آنها پایبند بودند، نابود سازند.
«... و یضع عنهم اصرهم و الا غلال التی کانت علیهم »
«و بارهای سنگین و غل و زنجیرهایی (که بر گردنشان بود) از (دوش آنها)برمی دارد.» (اعراف 157)
انبیاء با دو گونه غل و زنجیر روبرو بودند. یکی درونی و دیگری غل و زنجیرهای بیرونی. زنجیرهای درونی، عبارت است از هوا و هوسها و تمایلات سرکش و منفی انسانها که بزرگترین سد راه تکامل آنها به شمار می رود. زنجیرهای برونی نیز عبارت است از ارزشها و قوانین ضدالهی حاکم بر جوامع گوناگون نظیر خرافات، آداب و رسوم بیهوده و قوانین غلط.
7. اجراء عدالت اجتماعی:
یکی دیگر از اهداف پیامبران، برپایی عدل و داد بوده است. پیامبران، ماموریت داشتند تا با مفاسد اجتماعی مبارزه کرده، عدل و قسط را در جامعه حاکم نمایند.
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط »
«ما رسولان خود را با معجزاتی آشکار فرستادیم و بر آنها کتاب و میزان را نازل کردیم تا مردم برای برپایی عدالت قیام کنند.» (حدید 25)
مبارزه با مفاسد اجتماعی و اصلاح جامعه، از اهداف مهم انبیاء بوده است. پیامبران نیامده بودند تا مردم را فقط به سوی توحید و معاد فراخوانند و با کتاب و حکمت آشناسازند و درس تزکیه و تقوا بدهند، چرا که در یک جامعه فاسد، دعوت مردم به توحید ومعاد و تزکیه و تقوا، چندان کارساز نیست.
تا در جامعه ای، اصلاحات صورت نگیرد و عدالت تحقق نپذیرد، عموم مردم توحیدی نخواهند شد. چگونه می توان در جامعه آکنده از مفاسد فردی و اجتماعی،مردم را تزکیه داد؟ از همین جاست که شعیب(ع) هدف از بعثت خود را اصلاح جامعه می داند.
«ان ارید الا الاصلاح ما استطعت »
«من جز اصلاح تا آنجا که توانایی دارم چیزی نمی خواهم.» (هود 88)
موسی(ع) نیز همراه با برادرش هارون(ع) در مسیر اصلاح افراد گام برمی داشت.
«و قال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی و اصلح و لاتتبع سبیل المفسدین »
«موسی به برادرش هارون گفت: جانشین من در میان قومم باش و (آنها را)اصلاح کن و از راه مفسدان پیروی مکن.» (اعراف 142)
هر یک از پیامبران با مهمترین مفاسد جامعه خود به مبارزه برمی خاستند. به طورمثال در زمان صالح(ع) چون اسراف و تبذیر رواج بسیار داشت، وی با این مفاسد به مبارزه برخاست. او نه تنها خود، به مبارزه با مسرفان می پرداخت، بلکه افراد جامعه رانیز بر آن می داشت تا مبارزه کنند.
«و لاتطیعوا امر المسرفین الذین یفسدون فی الارض و لایصلحون »
«از مسرفان اطاعت نکنید، آنهایی که در زمین فساد می کنند و اصلاح نمی نمایند.» (شعرا 2 - 151)
در زمان لوط نیز که مفاسد جنسی نظیر هم جنس بازی رواج بسیار داشت و مهمترین مشکل جامعه، بود، پیامبر با این نوع انحراف جنسی مبارزه می کرد.
«اتاتون الذکران من العالمین و تذرون ما خلق لکم ربکم من ازواجکم بل انتم قوم عادون.»
«آیا در میان مردم جهان سراغ مردها می روید و همسرانی را که خدا برای شماآفریده رها می کنید؟ شما قوم تجاوزگری هستید.» (شعراء 6 - 165)
شعیب(ع) نیز با مفاسد اجتماعی که بر جامعه آن دوران، حاکم بود، مبارزه می کرد،کم فروشی و استثمار اقتصادی، از مفاسد رایج عصر شعیب بود.
«اوفوا الکیل و لاتکونوا من المخسرین و زنوا بالقسطاس المستقیم و لاتبخسوا الناس اشیآءهم و لاتعثوا فی الارض مفسدین »
«حق پیمانه را ادا کنید. (کم فروشی نکنید) و به مردم خسارت وارد نسازید. باترازوی صحیح وزن کنید و حق مردم را ضایع نکنید و در زمین فساد ننمایید.»(شعراء 3 - 181)
آیات فوق، نشانگر آن است که پیامبران برای برپایی قسط و عدل با همه انحرافات جامعه خود، مبارزه کردند. آنها تلاش می کردند تا همه مفاسد اجتماعی را از میان ببرندنه آنکه فقط به یک نوع از مفاسد اجتماعی توجه داشته باشند. قرآن مصادیق بسیاری ازحیات اجتماعی پیامبران نقل می کند تا نشان دهد که انبیاء، نابودی کلیه مفاسد اجتماعی را نشانه گرفته بودند.
کمال انسان، هدف نهایی انبیاء:
براساس آیات فوق، هفت هدف برای پیامبران ذکر گردید. آنچه در اینجا مورد بحث قرار می گیرد، این است که آیا پیامبران، دارای چند هدف بوده اند یا آنکه یک هدف آنان،اساسی و سایر اهداف، تبعی بوده اند؟!
به بیان دیگر آیا آن اهداف، از یکدیگر جدا بوده و رابطه عرضی با یکدیگر داشته اندیا در ارتباط با یکدیگر بوده و رابطه طولی داشته اند. چند فرض را می توان تصور کرد:
1. پیامبران، اهداف گوناگون داشته اند و هر هدفی، ناظر به بعدی خاص بوده است.برخی موجب سعادت دنیوی انسانها و برخی موجب سعادت اخروی آنها بوده است.
2. پیامبران تنها یک هدف داشته اند و آن عدالت اجتماعی بوده است. آنهامی خواستند تا جامعه ای عادلانه تشکیل دهند و برای تحقق عدالت در جامعه نیز ناگزیر بوده اند تا مردم را به توحید و تقوا و حکمت فراخوانند. به بیان دیگر، پیامبران تنها برای آبادساختن حیات دنیوی انسانها آمده اند و اگر از آخرت نیز سخن به میان آوردند، به خاطر بهبود حیات دنیوی انسانها بوده است، چرا که اگر انسانها به خدا و معاد، ایمان داشته باشند و علم و حکمت پیشه کنند، زندگی سعادتمندانه در دنیا خواهند داشت.
3. هدف حقیقی، همان توحید و کمال انسان است. شناخت خدا و قرب به حضرت حق، هدف نهایی همه پیامبران بوده است. طبق این نظریه، سایر اهداف در حکم مقدمه برای این ذی المقدمه بوده اند. پیامبران از این جهت، عدالت اجتماعی را مطرح کردند تازمینه های رشد و کمال انسانها فراهم آید.
در میان سه نظریه فوق، نظریه اخیر صحیح است، زیرا هدف از خلقت انسانها،عبودیت است و پیامبران آمده بودند تا مردم را به هدف نهایی خلقتشان برسانند.
«و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون »
«جن و انس را نیافریدم، مگر اینکه مرا عبادت کنند.» (ذاریات 56)
پیامبران از این جهت مردم را به پرستش خدا و قرب به او دعوت می کردند تا آنها رابه سوی هدف آفرینش، رهسپار سازند.
آنان آمدند تا انسانها را با هدف نهایی حیات، آشنا سازند و با ایجاد زمینه های مناسب اجتماعی - که با عدالت اجتماعی تحقق پذیر است - و ارائه برنامه های تکاملی که بر مبنای کتاب و حکمت است، بشریت را به غایت و هدفشان برسانند. خلاصه آنکه هدف خلقت، چیزی جز عبودیت و کمال انسان نیست، پس هدف انبیاء نیز عبودیت وکمال انسان بوده است.
اگر پیامبران، فقط به توحید فرامی خواندند، در امر توحیدی سازی مردم، مفید واقع نمی شدند، چرا که اندیشه های توحیدی در سرزمینی رشد می کند که در آن عدل، وقسط حکمفرما باشد، نه ظلم و جور.
به همین علت است که وقتی شعیب(ع)، مردم را به سوی توحید فرامی خواند، به دنبال آن، از مفاسد اجتماعی زمان خود یاد می کند و با آن مفاسد، با کم فروشی ونپرداختن حقوق مردم، به مبارزه برخاست.
«و الی مدین اخاهم شعیبا قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره و لاتنقصواالمکیال و المیزان انی اریکم بخیر و انی اخاف علیکم عذاب یوم محیط »
«به سوی مدین برادرشان شعیب (را فرستادیم) که گفت: ای قوم خدا را پرستش کنید که برای شما معبودی جز او نیست و پیمانه و وزن را کم نکنید. من خیرخواه شما هستم و از عذاب روز فراگیر بر شما می ترسم.» (هود 84)
"نقد" نظر مهندس بازرگان:
مرحوم بازرگان، هدف رسالت پیامبران را در دو چیز خلاصه کرده است:
1. انقلاب عظیم و فراگیر علیه خود محوری انسانها برای سوق دادن آنها به سوی آفریدگار جهانها.
2. اعلام دنیای آینده جاودان بی نهایت بزرگتر از دنیای فعلی (4) از میان این دو هدف نیز، هدف نهایی را ایشان، نیل به حیات اخروی دانسته است.یعنی انقلاب عظیم پیامبران برای نابودی خود محوریها نیز در جهت برخورداری ازحیات اخروی ایده آل بوده است.
ایشان به مسئله عدالت اجتماعی و اصلاح مفاسد اجتماعی که اینهمه قرآن کریم برروی آن تاکید دارد، توجه نکرده و " اصلاح جامعه" را دور از شان خدا و پیامبران دانسته است:
«ابلاغ پیامها و انجام کارهای اصلاحی و تکمیل دنیا در سطح مردم، دور از شان خدای انسان و جهان است و تنزل دادن مقام پیامبران به حدود مارکس ها،پاستورها و گاندی ها یا جمشید و بزرگمهر و همورابی.» (5)
مگر بناست هر کس که کار اصلاحی می کند، مارکس و پاستور و گاندی تلقی شود؟اینگونه نیست که اصلاحات اجتماعی ضرورت دارد; خواه آن را پیامبران انجام دهند یامارکس و پاستور و گاندی!
بعلاوه چه کسی ادعا کرده است که اصلاحات پیامبران در حد اصلاحات متفکران بشری بوده است تا در مقام مقایسه، آنان را در حد مصلحان بشری تنزل دهیم؟ پیامبران،اهداف و وظایف گوناگونی داشته اند که مهمترین آنها تکامل روح انسانهاست که همان عبودیت تلقی می شود و سایر هدفها مقدمه ای برای این ذی المقدمه می باشند.
اگر گفته می شود که هدف نهایی آنها عبودیت است، به این معنا نیست که اصلاحات اجتماعی و تحقق عدالت نادیده گرفته شود، چرا که تا در جامعه، عدالت تحقق پیدا نکندزمینه های رشد و کمال انسانها فراهم نخواهد شد.
آقای مهندس بازرگان، فقط به اصلاحات شخصی توجه کرده است. یعنی مردم بایدخودشان اخلاق و رفتارشان را اصلاح کنند. از این روی، آیه 25 سوره حدید را این گونه تفسیر می کنند:
«معنی و منظور آیه، آن طور که بعضی ها تصور و تبلیغ کرده اند این نیست که مردم ودیگران را برای مبارزه با ظلم، استبداد و استکبار، یا بسط عدالت و دیانت در دنیا بسیج نمایند، بلکه خود مردم در اخلاق و رفتارشان عامل به عدالت و قسط باشند.» (6)
ایشان تصور کرده که بدون اصلاح جامعه یعنی اصلاح نهادها و ساختارهای آن،می توان عدالت را تحقق بخشید. درست است که اصلاح رفتارها و اخلاقیات مردم وتوجه آنها به آخرت از اهمیت بسزایی برخوردار است، اما بدون اصلاحات اساسی اجتماعی و صرفا با پند و اندرز، نمی توان رفتارهای شخصی مردم را اصلاح نمود. آیا درجامعه ای که فقر، تبعیض، ظلم و دهها فساد دیگر وجود دارد می توان دیانت را در میان آنها رواج داد؟ اگر جواب مثبت است، چرا پیامبران با مفاسد اجتماعی مبارزه می کردند.؟ بدون اصلاحات اجتماعی و صرفا با اصلاح تک تک افراد، نمی توان عدالت اجتماعی را در جوامع بشری حاکم ساخت.
نگرانی عمده آقای مهندس بازرگان از تشکیل حکومت دینی است. بنظر ایشان،نباید بر اساس ارزشهای دینی، تشکیل حکومت داد. از این رو اصرار می ورزد که پیامبران به دنبال تشکیل حکومت نبوده اند و اگر هم پیامبرانی حکومت تشکیل داده اند استثنا بوده است:
«به قرآن نگاه می کنیم، می بینیم احراز حکومت با سلطنت از طرف حضرت خاتم الانبیاء و بعضی از پیامبران یهود، عمومیت به همه پیامبران نداشته و باتوجه به تعداد کثیر انبیای غیرحاکم، یک امر استثنایی محسوب می شود واصولا نبوت و حکومت دو امر یا دو شغل کاملا مجزا و متفاوت، با دو منشاء یادو مبنای مختلف غیرقابل تلفیق در یکدیگر بوده و در آن مراجعه و مصالحه ومشورت با مردم را شدیدا منع و بلکه ملامت می نماید.» (7)
ما می پرسیم پیامبرانی که تشکیل حکومت داده اند، چرا چنین کرده اند؟! باید نتیجه گرفت که حکومت دینی، ضرورت داشته است اگر تشکیل حکومت، امری غیردینی بودچرا آن پیامبران بر مردم حکومت کرده اند؟ همان تعداد محدود و استثنایی، عمل لغوانجام داده اند؟ یا آنکه شرایط اجتماعی مانع می شده تا سایر انبیاء، تشکیل حکومت دهند، نه آنکه برخی از پیامبران، به ضرورت آن اعتقاد داشته اند و بقیه، آن را لغودانسته اند!!
ایشان "نبوت" و "حکومت" را دو امر و دو شغل کاملا مجزا و متفاوت می خواند. این را کسی انکار نکرده است. یعنی کسی ادعا نکرده که نبوت و حکومت، یک منصب هستند اما ایشان، نتیجه غلطی گرفته و تصور کرده که این دو، غیرقابل جمع نیز هستند.برای این نتیجه گیری خود، هیچ دلیلی نیاورده است و از این که «پیامبر شدن » پیامبر، ازجانب مردم و با رای و مشورت آنها تحقق نمی پذیرد ولی تشکیل حکومت به رای ومشورت مردم مربوط است، نتیجه گرفته است که نبوت با حکومت، قابل جمع نیست.اگر این دو واقعا قابل جمع نیستند، چرا در برخی از پیامبران جمع شده اند؟ آیا تحقق حتی یک مورد، نشان امکان آن نیست؟
اگر قرآن کریم، نبوت و حکومت را در برخی پیامبران جمع کرده، به معنای آن است که یکی از منصبهای پیامبران، حکومت بوده است نه آنکه حکومت، عین نبوت است.
حکومت پیامبران از دیدگاه قرآن:
از آیات قرآنی چنین برمی آید که برخی از انبیاء تشکیل حکومت داده اند و برای برخی دیگر شرایط تشکیل حکومت مهیا نبوده است نه آنکه نسبت به ضرورت آن بی اعتنا باشند.
سلیمان(ع) از جمله پیامبرانی است که تشکیل حکومت می دهد. مبارزه سلیمان بابلقیس موجب می شود تا وی از حکومت خلع شود و تسلیم سلیمان شود. طبق آیه زیر،وقتی سلیمان، ملکه سبا را به حضور می طلبد و او از آمدن به نزد سلیمان خود داری می ورزد و به جای آن هدیه ای برای سلیمان می فرستد، سلیمان (ع) به نماینده بلقیس می گوید:
«اتمدونن بمال فما آتانی الله خیرا مما آتاکم بل انتم بهدیتکم تفرحون ارجع الیهم فلناتینهم بجنود لاقبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذلة و هم صاغرون »
«آیا شما مرا به مال مدد می رسانید؟ آنچه را که خدا به من داده از آنچه به شماداده بهتر است. شما هستید که به هدیه خودتان خوشحال هستید. به سوی آنان بازگردید. ما با سپاهی به سوی آنها می آییم که در مقابل آن نمی توانند مبارزه کنند و آنها را با ذلت و خواری از (کشورشان) خارج می سازیم.» (نمل 7 - 26)
آیه فوق صریحا خاطر نشان می سازد که پیامبری مانند سلیمان، وقتی شرایط را برای تشکیل حکومت مناسب می بیند برای تحقق آن، با قدرت تمام اقدام می کند.
یوسف(ع) نیز از جمله پیامبرانی است که در پست وزارت دارایی توانسته بودمنصبی از مناصب حکومتی را برعهده بگیرد.
«قال اجعلنی علی خزائن الارض »
«گفت مرا وزیر دارایی خویش بگردان.» (یوسف 55)
داوود(ع) نیز از جمله پیامبرانی بوده است که خداوند به او ملک و حکومتی عظیم داده بود.
«و شددنا ملکه و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب »
«و حکومت او را استحکام بخشیدیم و به او حکومت و داوری عادلانه رابخشیدیم.» (ص 20)
به حکومت برخی از انبیاء نیز در آیه زیر اشاره شده است:
«ام یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب والحکمة و آتیناهم ملکا عظیما»
«آیا مردم نسبت به آنچه که خداوند از روی فضلش به آنها بخشیده است حسرت می ورزند؟ ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت و حکومت عظیمی دادیم.»(نساء 54)
در مورد اینکه چه تعداد پیامبران تشکیل حکومت داده بودند، به تحقیق نمی توان سخن گفت، اما از برخی آیات قرآنی می توان این نکته را به دست آورد که ایشان درصدد تشکیل حکومت بوده اند، هر چند به خاطر عدم شرایط مناسب، توفیق این کار راپیدا نکرده اند.
دسته اول: همچون آیه 25 سوره حدید، که هدف بعثت پیامبران را عدالت اجتماعی می داند. شکی نیست که بدون تشکیل حکومت، نمی توان عدالت را در جامعه محقق ساخت.
دسته دوم: همچون آیه 36 سوره نحل، که هدف بعثت پیامبران را دعوت به توحید ودوری از طاغوتها می داند. بدون شک، با تشکیل حکومت است که می توان همه طاغوتهارا در جامعه نابود ساخت و توحید را در همه ابعادش و در حیات فردی و اجتماعی انسانها حاکم نمود.
دسته سوم: آیاتی است که به پیامبران دستور می دهد تا با قوت و قدرت در جهت تحقق اهداف خود گام بردارد.
«خذوا ما آتیناکم بقوة »
«آنچه را که شما دادیم به قوت بگیرید.» (بقره 36)
«یا یحیی خذ الکتاب بقوة
«ای یحیی این کتاب را به قوت بگیر.» (مریم 12)
دلیل چهارم: وجود احکام اجتماعی در آیین انبیاست. احکامی چون امر به معروف ونهی از منکر (به معنای وسیع آن)، جهاد، قضاء و ... که بدون تشکیل حکومت، قابل اجرانیستند. بنابراین، از وجود یک سلسله احکام و تکالیف اجتماعی، به دلالت التزامی می توان پی برد که انبیاء در صدد تشکیل حکومت بوده اند و باید می بوده اند که البته بعضی موفق شده اند و برخی، به علت شرایط و زمینه های نامساعد، توفیق پیدانکرده اند.
با این بیان دیگر نمی توان سخنان زیر را از مهندس بازرگان پذیرفت:
«آنچه در هیچ یک از سر فصل یا سر سوره ها و جاهای دیگر دیده نمی شود، این است که گفته شده باشد، آن را فرستادیم تا به شما درس حکومت و اقتصاد ومدیریت یا اصلاح امور زندگی دنیا و اجتماع را بدهد. ولی به طور کلی گفته شده است که شما در روابط فیمابین، عدالت و اتفاق و خدمت و اصلاح را پیشه کنیدو تا عمل صالح انجام ندهید ایمان به خدا شما را راهی بهشت نخواهد کرد.» (8) آقای مهندس بازرگان، رسالت پیامبران را در حد نصیحت و اندرز دهی خلاصه کرده اند. ایشان پیامبران را عده ای نظریه پرداز اجتماعی تصور کرده که معتقد بوده اند اگرمردم، عدالت و انفاق و خدمت و اصلاح را پیشه کنند، راهی بهشت خواهند شد. البته اکثر نظریه پردازان اجتماعی نیز نمی گویند در هر نوع جامعه ای و با هر نوع ساختارحکومتی می توان انسانها را رهسپار بهشت ساخت.
نظریه آقای بازرگان صرفنظر از مسائل اعتقادی و درون دینی، از نظر علوم اجتماعی نیز باطل است. البته ایشان گاه دچار تناقض می شود و علی رغم ادعاهای فوق، می پذیردکه «جامعه دینی »، جهت پدیدآمدن «انسان دینی » ضرورت دارد. چنان که می گوید:
«ضرورت یا لااقل تاثیر مثبت محیط توحیدی مساعد برای نشو و نمای افرادآزاده مستقل و مؤمنان با کرامت مورد قبول است. همچنین ایجاد «جامعه دینی »جهت پدیدآمدن «انسانی دینی ». (9)
ولی ایشان انتظار دارد که چنین جامعه ای بدون تشکیل حکومت، تحقق پذیرد!!چنانکه به دنبال عبارات فوق می گویند:
«ولی آیا تامین چنین محیط و جامعه هایی باید حتما از طریق تصرف قدرت وبه هر قیمت از طرف مؤمنان صورت گیرد و به دست متولیان دینی باشد.»
اگر بپذیریم که برای تشکیل جامعه دینی، حکومت دینی ضرورت دارد و لازمه حکومت نیز قدرت است، (البته قدرت مشروع)، دیگر چه جای نگرانی است؟ چه کسی گفته است که تشکیل حکومت باید از جانب مؤمنان به هر قیمتی صورت گیرد؟مگر مشروعیت و عدالت از شرایط و لوازم حکومت دینی نمی باشند؟ وی می نویسد:
«عدم توسل رسولان خدا به قدرت با مقدم داشتن تشکیل جامعه ایمانی برتعلیم و تربیت افراد ایمانی را مشاهده می کنیم.»
طبق آیات گذشته دیدیم که هم آیات قرآنی به پیامبران، دستور توسل به قدرت، برای نیل به اهداف خود را می دهد و هم پیامبرانی نظیر سلیمان با توسل به قدرت موفق به تشکیل حکومت شدند. ایشان برای عدم پذیرش ضرورت حکومت، دست به توجیهات عجیبی زده اند. از جمله برای آنکه کسی از وجود احکام اجتماعی اسلام نظیر جهاد،ضرورت حکومت را استنباط نکند، می گویند:
«ولی می دانیم که آیات جهاد و قتال صرفا برای دفاع و استقرار امنیت و آزادی است، نه برای تهاجم و تصرف قدرت ».
اما براستی آیا بدون تشکیل حکومت، می توان به دفاع از یک جامعه پرداخت؟ آیابدون تشکیل حکومت می توان منیت یک کشور را برقرار ساخت؟ آیا جهاد و قتال همواره برای تهاجم و تصرف قدرت است یا عموما برای دفاع است؟ آیا اساسا هر گونه تصرف قدرتی، باطل و نامشروع است؟ آیا پیامبران از جانب خداوند و به اذن او، به تهاجم و تصرف مراکز قدرت نامشروع (جهاد ابتدایی) نمی پرداختند؟
با مطالعه مطالب فوق درمی یابیم که آقای بازرگان سه مسئله زیر را با یکدیگر خلطکرده است:
1. ضرورت تشکیل حکومت دینی
2. چه کسی باید حکومت کند؟
3. چگونه باید حکومت کرد؟
ایشان در ابتدا، ضرورت تشکیل حکومت دینی را زیر سوال می برند و سرانجام می پذیرند که اشکالی ندارد یک حکومت دینی، از همه جهت و تمام و کمال، به دست مؤمنان مخلص ناب تشکیل شود.
ایشان در مورد اینکه چه کسی بایدحکومت کند، حکومت متولیان دین رانفی می کنند و حکومت مؤمنان مخلص ناب را می پذیرند. گویی متولیان دین،نمی توانند از مؤمنان مخلص ناب باشند!و سرانجام، مشکل ایشان در موردچگونه حکومت کردن و قلمرو ومحدوده حکومت است. و اینکه وظیفه حکومت، جلوگیری از تجاوز بیگانگان به کشور و یا جلوگیری از تجاوز مردم به یکدیگر است و در مورد رابطه انسان باخود و خدا، نباید دخالتی داشته باشد.
نقد سخنان دکتر سروش:
آقای سروش نیز گفته است که پیامبران برای آخرت آمده اند نه دنیا. واگر بگوییم انبیاء برای دنیای مردم آمده اند، دین را ایدئولوژیک کرده ایم.مراد از ایدئولوژیک شدن دین، این است که از آن «مجموعه ای از جهان بینی، مقولات ارزشی، اصول و قواعد عملی و امثالها» رابخواهیم. (10)
ایشان از یک طرف، ایدئولوژی را یک «مرامنامه دنیایی » می داند که موجب می شودتا انسانها به سلاح عقیدتی مسلح شوند و موضعشان در جهان نسبت به هستی و مکاتب فکری دیگر معین شود. و از طرف دیگر قبول می کند که انسانها بدون برخورداری ازایدئولوژی نمی توانند زندگی کنند.
«چه ما به عنوان افراد مؤمن و متدین و چه اقوامی که پیرو طریقت دینی نیستندو اصولا به هیچ مذهبی اعتقاد ندارند، همه برای زندگی در دنیا به یک رشته قواعد و آداب و اصول و افکار و ارزشها و جهان بینی حاجت داریم. هیچ قومی بر مبنای هیچ زندگی نمی کند، یعنی هر روز صبح تجدید مطلع نمی کند وارزشهای تازه و جهان بینی تازه ای در میان نمی آورد. آدمیان (خواه در بدوی ترین اقوام، خواه پیشرفته ترین و متمدن ترینشان) به واسطه یک رشته ارزشهای مشترک، قواعد مشترک و جهان بینی مشترک به دور هم جمع می شوند و این،شرط آدمی وار زیستن است.» (11)
و در نفی "ضرورت حکومت"، همچنین می نویسند:
«ولی در کنار هیچ یک از آن آیات اشاره و دستوری نمی بینیم که مثلا به موسی گفته شده باشد برو در برابر فرعون مصر، دولت مقتدری از بنی اسرائیل و ازملتهای رقیب تشکیل بده، یا وقتی پیش فرعون رسیدی با اژدها و ید بیضایت اورا از تخت به زیر انداخته و سرجایش بنشان و دهان کسی را که ادعای «اناربکم الاعلی » کرده است، خرد کن.» (12)
ایشان، تصور کرده که پیامبران می بایست با معجزات خود مبارزه کنند. حال آنکه معجزاتی نظیر اژدها شدن عصا و ید بیضا، فقط برای ایمان آوردن همه مردم بوده است،نه صرفا فرعون و اطرافیان وی. هر پیامبری نیز در آغاز کار خویش وارد مبارزه مستقیم باجباران نمی شد، چرا که در ابتدای رسالت، نه حجت را بر مردم تمام کرده بود و نه یارانی داشت که به همراهی آنها برای مبارزه قیام کند. آیاآقای سروش، درگیریهایی را که پس ازاتمام حجت، میان موسی (ع) و یارانش با فرعون و فرعونیان روی داده، فراموش کرده اند؟ آیا اگر پیامبران فقط به عنوان معلمان اخلاق در جامعه خود عمل می کردند،یعنی فقط پند و اندرز می دادند و کاری به حاکمان ظالم نداشتند، درگیر مصیبتها وبلاهای گوناگون می شدند؟ تا چه رسد که برخی از آنها نیز به شهادت برسند؟
«کلما جاءهم رسول بما لاتهوی انفسهم فریقا کذبوا و فریقا یقتلون »«هر گاه که رسولی می آمد ولی (فرامین او) مطابق با هوا و هوسهای آنها نبود،گروهی آنها را تکذیب می کردند و گروهی از آنها را می کشتند.» (مائده 70)
از اینها گذشته، اگر «جامعه دینی » جهت پدید آمدن «انسان دینی » ضرورت دارد آیا باوجود ضرر فرعونها و قیصرها، می توان جامعه ای را دینی ساخت؟ آیا راهی جز مبارزه باجباران و اشراف و مترفین و حتی عالمان فاسد که - انبیاء همواره با آنها مبارزه می کردند -وجود دارد؟
سرانجام آقای بازرگان، حرفهای خود را اینچنین جمع بندی می کنند:
«تمام حرف ما این است که اگر به فرض، یک حکومت دینی از همه جهت تمام و کمال به دست مؤمنان مخلص ناب تشکیل شد، آنچه نباید این حکومت ودولت دست به آن بزند و دخالتی بنماید، دین و ایمان و اخلاق مردم است. ولت یعنی قدرت و زور، قدرت و زور در برابر تجاوز و بیگانگان به کشور وملت یا تجاوز مردم به یکدیگر که یک امر ضروری است، اما در برابر عقیده وعشق و عبادت و رابطه انسان با خدا با خود و خدا یعنی آزادی و تقرب، بسیاربیجا و نقض غرض است.» (13)
و اما آقای سروش که رسالت و هدف انبیاء را تنها دعوت به سعادت عالم آخرت می شمارد، در مورد رابطه دنیا و آخرت، چهارفرض را مطرح می کند:
فرض اول: بگوییم دین، نه برای حل مسایل دنیوی آمده است و نه حل مسایل اخروی.
فرض دوم: بگوییم دین، فقط برای حل مسائل دنیوی آمده است.
فرض سوم: بگوییم دین، فقط برای آخرت آمده است، یعنی پیامبران فقط سعادت اخروی انسانها را هدف گیری کرده اند.
فرض چهارم: این است که هدف دین را، تامین سعادت دنیا و آخرت انسانها بدانیم.
فرض اول و دوم را ایشان به حق، نفی می کنند و از میان فرضهای دیگر، فرض سوم رامی پذیرند. اما ما معتقدیم که فرض چهارم صحیح است. یعنی پیامبران برای تامین سعادت دنیوی و اخروی انسانها آمده اند، نه صرفا سعادت اخروی.
ایشان فرض سوم را از این جهت می پذیرد که اگر بگوییم دین برای آخرت است،دیگر دین «ایدئولوژیک » نخواهد شد. یعنی هرگز از دین انتظار نخواهیم داشت که درمورد مسایل مربوط به «عالم سیاست، حکومت، قدرت، اقتصاد، فرهنگ و امثال اینها» (14) موضعگیری کند.
در واقع آقای سروش از این جهت این فرض را می پذیرد که براساس آن «دین درسیاست و حکومت و قدرت و فرهنگ » هیچ گونه دخالتی ندارد.
تمام تلاش ایشان این است که از دخالت دین در امور اجتماعی جلوگیری به عمل آورده و تدبیر امور جامعه را به عقل و اندیشه بشری بسپارند.
در نقد این سخنان به چند نکته باید توجه کرد:
1. اگر بپذیریم که انسان به جهان بینی، ایدئولوژی و ارزشها نیاز دارد و در ایدئولوژی موضع انسان در جهان نسبت به هستی، جوامع دیگر و مکاتب فکری دیگر معین می شود، حتما پیامبران می بایست به این امور توجه می کردند، چرا که انسان از این امورلازمه و یا زمینه ساز کمال انسان هستند.
در بحثهای گذشته گفتیم که از جمله اهداف انبیاء تعلیم کتاب و حکمت بوده است.پیامبران با تعلیم کتاب و حکمت به ارائه جهان بینی و ارزشها می پرداختند. پیامبران علاوه بر آنکه از مبداء و معاد سخن می گفتند، از ارتباطهای چهارگانه زیر نیز سخن به میان می آورند:
الف. رابطه انسان با خودج. رابطه انسان با جهان
ب. رابطه انسان با خداد. رابطه انسان با دیگران
عجیب است که ایشان می پذیرندکه بشر جهان بینی وایدئولوژی خود را خودرو به دست آورده، (15) اما نمی پذیرند که پیامبران، اصول ایدئولوژی وارزشها را به بشر ارائه دهند:
«اما این اصول مشترک به تدریج و در طول تاریخ در میان آدمیان می رویند.یعنی مردم در سر کلاس درس و بحث، جهان بینی و ایدئولوژی و ارزشها واصول و عقایدشان را نمی آموزند، این امور خودرو هستند، البته امور خودرویی که بسیار بسیار مهم، مؤثر و اجتناب ناپذیرند.» (16)
2. اگر انسان به ایدئولوژی نیاز دارد و دین نباید به انسان ایدئولوژی دهد، یعنی موضع او را نسبت به هستی و مکاتب فکری دیگر تعیین کند، پس چه کسی باید آن راتعیین کند؟ یا باید طبق نظر آقای سروش بگوییم که این امور به صورت خودرو، در طول تاریخ به دست می آیند و یا باید بپذیریم که بشر در هر مقطع تاریخی خود به تاسیس آنهااقدام نماید. در هر دو صورت، ملاک درستی و حقانیت آنها چیست؟
3. در جایی که در متون دینی، مسائلی مطرح شده که طبق تعریف ایشان باید آنها رااصول ایدئولوژی به شمار آوریم، چه باید بکنیم؟ آیا باید آنها را کنار نهاد و دل به جریان تاریخ سپرد و به دستاوردهای تاریخی اعتنا کرد، یا به وحی، دل بسپاریم و از آن راه وروشهای آدم وار زیستن را فراگیریم؟
4. فقط در این صورت، ایدئولوژی شدن دین، غلط است که ما چیزهایی را که درزمینه اصول مربوط به ایدئولوژی از قبیل رابطه ما با جهان، دیگران و ... در خود دین نیست، بر آن تحمیل کنیم. و شکی نیست که در این صورت دین را تحریف کرده ایم نه ایدئولوژیک.
به گمان ایشان اگر معتقد شویم که دین برای تامین سعادت دو عالم آمده است این تصور پیش خواهد آمد که:
«آدمی در آخرت سعادتمندانه است که در این دنیا موفق باشد. در این فرض توفیق دنیوی، علامت سعادت اخروی است. اگر دنیای من آباد بود، معلوم می شود که خدا مرا دوست دارد و لذا به تبع، دنیای دیگرم هم آباد خواهد بود.» (17)
به عبارت دیگر «سعادت و شقاوت اخروی، در گرو سعادت و شقاوت دنیوی خواهد بود.» از اینها گذشته «عمل خوب » با «توفیق دنیوی » تعریف خواهد شد. یعنی «عملی خوب است که دنیای ما را آباد و مرفه کند و به ما عزت ببخشد.»
در نقد سخنان آقای سروش باید گفت که در این فرض، می توان آخرتی را جستجوکرد که تابع سعادت دنیوی نباشد. به بیان دیگر ملاک و معیار سعادت اخروی را توفیق دنیوی ندانیم. کسانی که می گویند دین برای دنیا و آخرت آمده، هرگز نمی گویند ملاک توفیق در آخرت، توفیق در دنیاست، بلکه معتقدند که دین می تواند سعادت هر دو دنیا راتامین کند.
اساسا اگر عملی برای رضای الهی باشد، عمل اخروی تلقی خواهد شد، خواه توفیق دنیوی را همراه داشته باشد یا نداشته باشد. از اینها گذشته چه اشکالی دارد که انسان باوجود توفیق در دنیا از حیات اخروی سعادتمندانه نیز برخوردار باشد. می دانیم که فعل اخلاقی باید از دو حسن برخوردار باشد، یکی "حسن فعلی" و دیگری "حسن فاعلی".مراد از حسن فعلی، این است که ظاهر عمل خوب باشد و حسن فاعلی نیز به این معناست که انگیزه فاعل الهی باشد. یعنی عملی را که فرد انجام می دهد برای رضای خدا باشد. با این بیان، ملاک عمل خوب توفیق دنیوی نیست. بلکه عملی خوب است که از حسن فعلی و حسن فاعلی برخوردار باشد. و اگر عملی هم از حسن فاعلی برخوردارباشد و هم توفیق دنیوی را به همراه داشته باشد، اثر اخروی مناسب خواهد داشت. اگرگفته می شود که سعادت و شقاوت اخروی، در گرو سعادت و شقاوت دنیوی است، مراداین است که اگر انسانی در دنیا عمل خوبی انجام دهد، یعنی عمل وی براساس حسن فعلی و فاعلی باشد دارای سعادت اخروی خواهد بود و اگر عملی از قبح فعلی و فاعلی برخوردار باشد شقاوت اخروی در پی خواهد داشت.
انسان می تواند در دنیا اعمال نیک انجام دهد. یعنی نمازبگذارد، روزه بگیرد، حج برود، از فقرا و مستمندان دستگیری کند و حسن خلق داشته باشد و در عین حال در دنیاموفق و مرفه و عزیز و مقتدر باشد و در عین حال با حاصل شدن همه توفیقات، از توفیق آخرتی و سعادت آن جهانی نیز برخوردار باشد. متاسفانه آقای سروش تصور کرده اند که انسان یا باید نماز بخواند و روزه بگیرد و حج برود و از مستمندان دستگیری کند و یا دردنیا موفق و مرفه و عزیز و مقتدر باشد. و این دو هیچ گاه با هم قابل جمع نیستند. به عبارات زیر توجه فرمایید:
«باز هم تاکید می کنم که آخرت به دو معنا در گرو دنیاست. یک معنای متداول آن این است که اگر کسی در دنیا کار نیک انجام دهد، یعنی حج برود، نماز بخواند،روزه بگیرد، از فقرا دستگیری کند، حسن خلق داشته باشد و غیره، به او مثوبت اخروی می دهند و به بهشت وارد می شود. مطابق این معنا، ما در اینجا مشغول به اعمال اخروی هستیم و در آنجا هم صواب اخروی می بریم.»
مراد ایشان از شناسایی رسالت عقل و دین، این است که دین فقط به مسایل اخروی انسان بپردازد و هیچ گونه دخالتی در امور اجتماعی نکند و مسایل مربوط به «سیاست وحکومت و قدرت و اقتصاد و فرهنگ » را در قلمرو رسالت عقل قرار دهد. پیامبران نیزوظیفه داشتند تا از حیات اخروی انسانها سخن بگویند و حل مسایل اجتماعی را برعهده عقل بشری بگذارند. ایشان وحی را ناتوان از آن می بیند که برای سعادت دنیوی وسعادت اخروی بشر برنامه ارائه دهد. همچنانکه نمی پذیرند که عقل بتواند برای هر دوعالم، برنامه ارائه دهد. وحی و عقل، هر یک عهده دار وظیفه خاصی است. وحی، عهده دار ارائه برنامه برای حیات اخروی انسانهاست و کاری به سعادت دنیوی انسانهاندارد و عقل نیز، توان ارائه برنامه جهت حیات اخروی را ندارد و فقط توانایی جهت تامین سعادت دنیوی را دارد.
اگر می پذیریم که نه تنها عوامل فردی، که یک سلسله عوامل اجتماعی نیز در تکامل و یا سقوط روح انسان دخالت دارند. پس پیامبران که برای تکامل انسانها آمده اندنمی توانند نسبت به این امور بی اعتنا باشند.
اگر بناست که بشر با عقل خود بتواند همه مسایل دنیوی را حل کند، چرا نتواند ازعهده حل مسائل اخروی برآید؟ اگر معتقدیم که عقل بشر در شناسایی آخرت و ارائه برنامه برای حیات اخروی ناتوان است، قطعا در ارائه برنامه برای حیات دنیوی به گونه ای که آن برنامه ها، نتایج اخروی مناسب هم داشته باشند، ناتوان خواهد بود. عقل بشری چگونه می تواند دریابد که هر عملی چه اثر اخروی در پی خواهد داشت تا به آن عمل اقدام کند و یا خودداری ورزد؟! می دانیم که از دیدگاه قرآن، هر عملی دارای یک بعدظاهری و ملکی است و یک بعد باطنی و ملکوتی. و حیات اخروی انسان نیز بر اساس بعد باطنی وی شکل می گیرد به طور مثال بعد باطنی عملی مانند کنز طلا و نقره، آتش است؟ آیا عقل بشری می تواند بعد باطنی اعمال انسان را درک کند تا برنامه هایی متناسب با عالم آخرت ارائه دهند.
از اینها گذشته اگر بپذیریم که پیامبران فقط برای حیات اخروی آمده اند و هیچ برنامه ای جهت تامین سعادت دنیوی انسانها ندارند چگونه باید به تفسیر مجموعه،احکام و دستورات فردی و اجتماعی بپردازیم که دین برای بهبود حیات دنیوی انسانها ارائه داده است؟ البته آقای سروش معتقدند که دین در جهت سعادت دنیوی بشر برنامه ریزی نکرده است که در مقاله ای دیگر به عنوان «دین و تدبیر دنیا» به آن خواهیم پرداخت. آقای سروش برای آنکه نشان دهند دین، گوشه چشمی به دنیا می اندازد و می گویند که دین باید مزاحمت های دنیا را رفع کند و یا در آنجا که دنیا ما را در هت حیات اخروی مدد می رساند از آن استفاده نماید.
متاسفانه ایشان دقیقا مشخص نمی کند که چه چیزهایی در دنیا برای آخرت ما مزاحم هستند و یا چه چیزهایی در دنیا ممد حیات اخروی ما هستند که دین باید عهده دار آنها باشد.
آیا اموری که در دنیا مزاحم و یا ممد حیات اخروی انسانها هستند فقط امور فردی هستند یا شامل امور اجتماعی مربوط به «سیاست و حکومت و قدرت و اقتصاد وفرهنگ » نیز می شوند؟
آیا مشکلات اجتماعی نظیر فقر، فحشا، تبعیضات نژادی و اقتصادی، ظلم و ستم،استضعاف فکری و فرهنگی، سد راه سعادت اخروی انسانها به شمار نمی روند؟
آیا افراد جامعه ای که دچار انواع بی عدالتیهای اجتماعی هستند و در فقر و فساد غوطه ورند از حیات ابدی سعادتمندانه برخوردارند؟ اگر می پذیریم که این عوامل نه تنهاسعادت دنیوی که سعادت اخروی انسانها را به خطر می اندازد، پس چگونه ممکن است که پیامبران برای جلوگیری از این امور، هیچ نوع «برنامه دنیوی » را ارائه ندهند و فقطبرای حیات اخروی انسانها ارائه طریق کنند؟
با توجه به اشکالات فوق که بر فرض سوم وارد است، ما فرض چهارم را انتخاب می کنیم. یعنی معتقدیم که دین هم برای دنیاست و هم برای آخرت. حال ببینیم که آقای سروش چرا این فرض را نمی پذیرند.
اما معنای دوم «تابع بودن آخرت نسبت به دنیا» این است که باید در دنیا مرفه و موفق و عزیز و مقتدر بود. و وقتی این توفیق حاصل شد، توفیق آخرتی و سعادت آن جهانی ماهم خود به خود و به تبع تامین خواهد شد و دینی که در پی اقتدار و عزت و رفاه وسرفرازی پیروانش نباشد، دین نیست، ایدئولوژیک کردن دین دقیقا به این معناست.»
اگر عبارت فوق را تحلیل کنیم با نتایج زیر روبرو خواهیم شد:
1. فقط کسانی به بهشت می روند که نماز بخوانند، روزه بگیرند، حج بروند و ... و اگراین افراد از اقتدار و عزت و رفاه وسرفرازی برخوردارباشند دیگر به بهشت نخواهندرفت.
2. معتقدین نباید در پی اقتدار و عزت و رفاه و سرافرازی باشند، بلکه باید یک مشت افراد خوار و ذلیل و فقیر ... باشند.
3. نماز و روزه و حج با رفاه و سرفرازی و عزت قابل جمع نمی باشند.
تابع بودن آخرت نسبت به دنیا فقط در یک صورت، قابل نفی است که موفقیت انسان و مرفه و عزیز و مقتدر بودن او بی توجه به ارزشهای دینی و عاری از انگیزه الهی باشد.در حالی که گفتیم می توان این دو را با هم جمع کرد و لزومی ندارد که به قضیه مفصله،قایل باشیم و بگوییم دو معنای فوق در مورد رابطه آخرت با دنیا جمع پذیر نمی باشند.
پی نوشت ها:
1) مجله کیان شماره 28 ص 48
2) همان
3) همان
4) کیان شماره 28 ص 48.
5) همان، ص 9 - 48.
6) کیان شماره 28 ص 54.
7) کیان شماره 28 ص 6.
8) کیان شماره 28 ص 52.
9) کیان شماره 28 ص 57.
10) مجله کیان شماره 31 ص 5.
11) همان ص 4.
12) همان
13) مجله کیان شماره 28 ص 57.
14) مجله کیان شماره 31 ص 5.
15) در مقاله ای دیگر از «نسبت دین با ایدئولوژی » سخن خواهیم گفت.
16) همان
17) مجله کیان شماره 31 ص 8.