ما تلاشمان در هنرها باید این باشد که اولاً وقتی با زبان فطرت که بین المللی است سخن می گوییم آن معارف دین را از پرده بیرون بیاوریم و ترسیم بکنیم؛ یعنی معقول را محسوس بکنیم، نه متخیّل را محسوس بکنیم. معقول و دلپذیر را محسوس بکنیم، نه موهوم را دلپذیر بکنیم.
مثلاً همین جریان یوسف علیه السلام ، این قصه است و قرآن طوری این قصه را هنرمندانه ارائه کرده است که جز درس عفاف چیزی از آن بر نمی آید. قرآن داستان «زیبایی» را طوری ترسیم می کند که نتیجه آن عفاف است. این می شود «هنر دینی» این، معقول را محسوس کردن است، نه متخیّل را محسوس کردن، نه موهوم را محسوس کردن.
ممکن است هنرمندی تا سقف خیال و وهم پرواز بکند آنگاه هنرش دیگر دینی نخواهد بود، چون وقتی چیزی عقال پذیر نبود دین پذیر هم نیست. آنچه از منابع غنی و قوی دین به شمار می رود عقل است نه وهم. اگر هنرمند فقط به دنبال زیبایی باشد معیاری برای چنین هنری نیست. او زیبایی را این طور تشخیص می دهد و دیگری آن طور، طاووس خود را زیبا می داند، به همان مقداری که هزارپا خود را زیبا می داند. عندلیب آواز خود را زیبا می داند همان طور که حمار و زاغ صوت خود را زیبا می دانند. این معیاری ندارد. اما اگر فطرت باشد، معارف غیب را به صورت محسوس در می آورد، که هم ادراکات حسی تأمین شود، و هم نیروهای ادراکی و به دنبال آن نیروهای تحریکی. و بعد وضو بگیرند و به امامت عقل نمازی عاقلانه بخوانند. آنگاه عقل به دنبال وحی، نماز عاشقانه می خواند. بعد سراسر آن می شود هنر و زیبایی.
انسان از کسی که چهره زیبا دارد یا آهنگ زیبا دارد اما ادب ندارد می رنجد، همان طور که از مزبله می رنجد، یعنی بینی اش را می گیرد و گاهی بزرگانی از کنار اشخاصی می گذشتند ممکن بود بینی خود را بگیرند و بگویند چه بوی بدی دارد این شخص. وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم از جایی عبور می کردند، دیدند کسی حالش بهم خورده و افتاده است و عده ای اطراف او جمع شده اند. مرد صرع داشت؛ حضرت فرمود این کیست و چیست؟ عرض کردند دیوانه ای است که حالش بهم خورده است. فرمود او مجنون نیست. عرض کردند اگر او مجنون نیست پس مجنون کیست؟ فرمود او مریض است و او را باید درمان بکنند. مجنون کسی است که «تؤثر الحیوة الدنیا» دنیا را به آخرت ترجیح می دهد و آن کسی که عمر کوتاه را بر زندگی ابد ترجیح می دهد، چنین آدمی دیوانه است.
اگر کسی بتواند آن معارف را حسی بکند، این می شود هنر دینی. این معیار است. از وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ، نقل شده است: «تعطروا بالاستغفار»، خود را با استغفار معطر کنید (لاتفضحنکم روائح الذنوب) تا بوی بد گناه رسوایتان نکند. ممکن است کسی در مجلس نامحرمی نامحرمانه کاری را انجام بدهد و همه برای او کف بزنند و این کار را زیبا بدانند، لکن پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم می فرماید این بوی بد دارد، یک وقتی بوی آن در می آید. فرمود خود را با استغفار معطر کنید، تا بوی بد گناه شما را رسوا نکند. بعد هم فرمود: «طهّروا افواهکم فانّها طرق القرآن.» (پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم ) می فرماید: دهن را پاک کنید، دهن غیر از دندان است. یک وقت کسی دندان را تمیز می کند، این یک گوشه از دستورات دینی است. گاهی هم دهان را پاک می کند. غذایی که به این فضا، یعنی مجموعه دندانها، لثه ها، زبان و حلق وارد می شود اگر ناپاک باشد آن را آلوده می کند. حرفی که از این فضا بیرون می آید اگر آلوده باشد تباه می شود. لذا فرمود دهن را پاک کنید، برای اینکه قرآن می خواهد عبور کند. شما وقتی می خواهید نماز بخوانید حمد می خوانید؛ سوره ای از قرآن را می خوانید؛ اینها همه قرآن الهی است.
بنابراین، محصول بحث این است که جمال، زیبایی است؛ و هنر زیبایی آفرین است؛ زیبایی دو قسم است: حسّی و عقلی؛ حسی به طبیعت برمی گردد و عقلی به ماوراء طبیعت. حس معیار خاص ندارد. چون مردم اقلیم های مختلف حواس مختلف و آداب و عادات و رسوم مختلف دارند، پس نمی شود برای آن حدّی مشخص کرد، هر کس برای خود برنامه ای دارد، سینمایی دارد، تئاتری دارد و هنری دارد، اما هنر بین المللی با زبان بین المللی است؛ زبان بین المللی، زبان دل است. نه زبانِ زبان، نه زبان چشم، نه زبان گوش، نه زبان بویایی، نه زبان ذائقه. همان طور که همگان هنر را می پذیرند. همگان هنر معنوی را هم می پذیرند.
برخی از بزرگان اهل معرفت می گویند سرّ پیشرفت هنرهای تمثیلی و ترسیمی در مسیحیت این است که اصولاً در بخشی از دستورات دینی آنها این هنر ظهور کرده است: در مادر شدن مریم علیهاالسلام جریان تمثیل و تمثّل جلوه کرده است، که فرشته غیب برای او متمثّل شد. این یک نمونه، و خود عیسی مسیح علیه السلام به عنوان معجزه از گِل، مجسمه ای به صورت حیوان می ساخت، نه تنها مجسمه ای که فقط بیرون بدن را نشان بدهد، بلکه حیوان گونه جسم می ساخت. یعنی دستگاه گوارشی داشت و دستگاه بیرونی. بعد در آن می دمید و آن زنده می شد «واذ تخلق من الطّین کهیئة الطیر باذنی فتنفخ فیها فتکون طیرا باذنی».
این کارهایی که قرآن کریم از عیسی مسیح علیه السلام نقل کرد نشان می دهد که مثلاً زمینه شکوفایی هنر در مسیحیت چه بوده است. این را بعضی از بزرگان اهل معرفت در کتاب تفسیرشان ذکر کرده اند که مسلمانها این بخش را ندارند. اما این هم البته باید ترمیم و اصلاح بشود، چرا که مسلمانها جامعتر و کاملتر از این را دارند. اما درباره مجسمه سازی که بحث فقهی مبسوطی دارد که ساختن آن نارواست، برای اینکه بوی شرک و امثال ذلک می دهد.
ما اگر بتوانیم از راه صحیح بشریت را به سمت هنر معقول ببریم، نیازهای هنردوستانه آنها را تأمین می کنیم و جامعه دیگر از ما توقع هنر کاذب ندارد؛ اگر ما هنر صادق را ارائه کردیم قطعا این طور می شود. مثل اینکه همین الان علما و روحانیون، قشر کمی هم نیستند، هزاران نفرند که از خواندن غزلهای پیام دار خیلی بیشتر لذت می برند تا از خواندنیها بی پیام. به این چیزها گوش هم نمی دهند. خود ما هم همینطور هستیم، اما وقتی می بینیم غزلی از حافظ یا سعدی می خواند که پیام دارد کاملاً گوش می دهیم. ما هم از همین مردم هستیم و همین لذایذ را داریم، ولی وقتی که دین آدم را هدایت کرد به سمت دیگری، این طور می شود.
یک درس خوانده، یک عالم از یک غزل دلپذیر پندآموز بیش از آن لذت می برد که دیگری از یک ترانه. این هست، مطمئن باشید یک متدین از خط خوبی که سوره ای از قرآن را ترسیم کرده است بیشتر لذت می برد تا دیگری از خط خوبی که تصنیف را نگاشته است. وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام به نویسنده اش دستور داد: «الق الدوات» لیقه بگذار؛ «بسم اللّه » را این چنین بنویس؛ بین حروف فاصله بگذار. این زیبایی خط در اسلام ترسیم شده است.
بنابراین، ما اگر بتوانیم جامعه را به سمت یک هنر معقول هدایت کنیم نیازهای آنها را تأمین کرده ایم. نمی دانم شما در آن شبها و روزهای عملیات در خط مقدم جبهه بوده اید یا نه؟ در آنجا ترانه و آهنگها نبود، مرثیه سیدالشهدا علیه السلام بود. این هنر است، هنری که بتواند انسان را از زن و بچه و زندگی و همه و همه منصرف بکند و جان بر کف در اختیار خدا قرار دهد. چه هنری بالاتر از این است؟ هنری که باعث شود کسی یک لبخندی بزند یا کفی بزند، اینکه هنر نیست. هنر این است که انسان از کلّ هستی بگذرد. این با مرثیه تأمین می شود و کشور ما این را نشان داد. این کشور هشت سال با هنر مرثیه اداره شد. من خودم در متن یک عملیات دیدم که آنجا هر چه هست مرثیه است؛ سرودهای دیگر در خطهای دوم و سوم و چهارم است. خوب کدام هنر بالاتر از این است که انسان از همه چیزش بگذرد.
هنر این قدرت را دارد که موجب شود انسان سرِ خود را به دست گیرد و بگوید «چرا دست یازم، چرا پای کوبم، مرا خواجه بی دست و پا می پذیرد» پس اگر ما بتوانیم جامعه را به سمت هنر دینی و معقول ببریم، آن خلأ پر می شود. البته در مرحله انتقال از هنر حسی به عقلی، از هنر غیردینی به هنر دینی، یک مقداری فاصله هست. باید این تلفات را تحمل کرد، ولی بنابراین باشد که ما این هجرت و انتقال را داشته باشیم.(1) پی نوشت:
(1) از کتاب «هنر و زیبایی از منظر دین» انتشارات بنیاد سینمایی فارابی 1375.