ماهان شبکه ایرانیان

خطابه علم اقتصاد

چکیده:
مقاله حاضر (3) در قالب هشت بخش، به یکی از جدیدترین مطالب متدلوژی علم اقتصاد می پردازد. پس از قدردانی از صاحب نظران، ابتدا خطابه را به عنوان یک مکالمه نظم وار مورد بحث قرار میدهد. سپس به روش شناسی رسمی در اقتصاد می پردازد. منسوخ شدن روش «مدرنیسم » و خطابه غیر رسمی در اقتصاد، مطالب بخشهای بعدی است. ذکر ادبی بودن خطابه اقتصاد، استعاری بودن آن، ناعقلانی گری بدیل مدرنیسم نیست و نیکی خطابه، بحثهای پایانی را تشکیل می دهند. (4) مقدمه مترجمان
دونالد مک لاسکی Mcclosky ] »(متولد سال 1942 میلادی)، استاد اقتصاد و تاریخ و فارغ التحصیل دکتری از دانشگاه هاروارد می باشد. علاوه بر تحقیقات مفصلی که در مورد خطابه انجام داده است، نوشته های فراوانی در تاریخ اقتصادی دارد. وی با طرح بحث «خطابه گرایی در علم اقتصاد» در واقع به بررسی یکی از محوری ترین مقوله های متدلوژی در این علم پرداخته است. اصل مقوله «خطابه » به مباحث منطق قدیم و بویژه تلاش ارسطو مربوط می شود.
بطور کلی زمانی که خطیب و گوینده برای متقاعد ساختن مستمع از تمامی راهها و شگردها استفاده می کند گفته می شود که از خطابه استفاده شده است. خطیبان گاهی از شعر و زمانی از داستان و گاهی از ابزار و عناصر هنری و وقتی از سند تاریخی و شیوه های گوناگون دیگر برای مجاب کردن شنونده استفاده می کنند.
بحث خطابه ای بودن علم اقتصاد، به عنوان تحقیق تازه ای است که «مک لاسکی » در حوزه متدلوژی اقتصاد انجام داده است. این مقاله در واقع نوعی نقادی از سوی او بر متدلوژی رایج در میان اقتصاددانان می باشد. وی کاربرد انواع شگردهای تجربی وتئوریک اقتصاددانان را برای ترسیم نظریه های اقتصادی به مثابه خطابه بیان می کند. لذا این نوشته نوعی نگرش بدبینانه نسبت به کاربرد روش خاص نئوکلاسیک در تجزیه و تحلیل اقتصادی است. وی از نظر فلسفی پیرو اندیشه «پل فای رابند» فیلسوف مشهور می باشد. «فای رابند» عقیده دارد که روشهای از پیش تعیین شده برای مطالعات و تحقیقات، مخرب می باشد و مناسب است که محقق درکوران تحقیق خود راه پیشرفت و پژوهش را دریابد.
«فای رابند» بر این مبنا کتابی تحت عنوان «ضد روش » تدوین نموده است. مک لاسکی نیز تحت تاثیر اندیشه «ضد روش » به نقادی تند و تیزی نسبت به روشهای مورد استفاده اقتصاددانان مبادرت می نماید. (5) مقاله شامل استعارات، کنایات و تعابیری از علوم و معارف مختلفی است که از فلسفه و منطق و هنر گرفته تا اقتصاد و ریاضیات، حقوق، جامعه شناسی و زبان شناسی و غیره را در بر می گیرد. به عبارت دیگر مقاله «خطابه علم اقتصاد» خود خطابه ای از معارف و علوم گوناگون است.
تلاش شده که ترجمه کامل انجام شود. در عین حال مواردی که حاشیه پردازی و اشاره به جزئیات، وسیع بوده نقل به مضمونهایی صورت گرفته که به هیچ روی مخل به هدف نبوده است. برای پی بردن به مضامین اصلی و پیش فرضهای ضمنی نویسنده و برای درک کامل مفاد مقاله لازم است خواننده اطلاعاتی اجمالی از حوزهای مذکور داشته باشد. نویسنده در ابتدای مقاله (که ترجمه آن را ذیلا ملاحظه می کنید) به نوعی قدردانی معنادار می پردازد. قدردانی
مفصل بودن قدردانی (در این مقاله) گواهی است بر ویژگی نامکشوف علم اقتصاد، یعنی نقش مستمعان: فضلیتهای پژوهشگری (و طلبگی) همانند مساله روحانیت، بستگی به فضلیتهای مستمع دارد. من از باب فضیلت مستمعانم خوش بخت بوده ام. بایستی از درک مبتدی گرانه خود، از آنچه در فلسفه، ریاضیات، نقد ادبی، مطالعات فن خطابه و سایر مقولات خارج از صلاحیت من، اتفاق می افتد، عذر خواهی کنم و از اربابان این حوزه ها بخواهیم در تعلیم بیشتر آن مرا یاری کنند. از بابت تلاشهای نخستین آنها، از ایوان فالز پاول هرناندی، جان لاین، مایکل مک گی، آلن مژیل، جان نلسون، و جی سمل، از دانشگاه آیوا، و، وین بوث، ایرا کاترنلسون، و سایرین در برنامه [نشست مطالعاتی] سیاست، خطابه و حقوق در دانشگاه شیکاگو، تشکر کنم. از رابرت بونتین، برنارد کوهن، جان کاماروف، دادلی دونکن، جیمز فرید من، کلیفور دگیرتز، ویلیام کروسکال، دونالد لوین، لورامک لاسکی، ریچارد رورتی، روناتو روزالدو و انجمن علوم انسانی دانشگاه آیوا، قدردانی می کنم.
شکاکیت مودبانه و تشویقهای سخاوتمندانه اقتصاددانانی که استدلال خود را متوجه آنها ساخته ام، درست همانند آنچه در مقاله آمده، نشان می دهد که ما بیش از آنچه روش شناسیمان اجازه می دهد، دانش پژوهان بهتری هستیم. از همکاران خود در رشته اقتصاد دانشگاه آیوا، بویژه در سمینارهای بانک جهانی، بنیاد علوم ملی، همکاران خود در دانشگاه ملی استرالیا، سمینارهای برگزار شده در دانشگاههای آدلاید، اوکلند، ملبورن، دانشگاه ویکتوریا در ولینگتون، و اقتصاددانانی چون ویلیام بریت، رونالدکاوز، آرثور دیاموند، استانلی انگرمن، ام فینگر، میلیتون فریدمن، آلن ژیبارد، رابرت گودین، گری هاوک، رابرت هیگز، دی مارکی، مایکل مک فرسون، آمار تیاسن، رابرت سولو، و گوین رایت، سپاسگزارم، تشویقهای توماس میرز در مراحل اولیه و نظرات مفصل او در داوری این مقاله در مراحل بعدی دلگرم کننده و مفید بود. [مقدمه]
اقتصاددانان، از قوانین تحقیقی که روش شناسی آنها حکم می کند،پیروی نمی کنند، که البته امری پسندیده است. (6) اگر چنین بود، [آنها] درباره [عناصری چون] سرمایه انسانی، قانون تقاضا، گامهای تصادفی در وال استریت، کشش تقاضای بنزین و بسیاری مقولات دیگر که بطور معمول درباره آنها صحبت می کنند، خاموش می ماندند. نظر به پرحرفی اقتصاددانان، بسیاری از روش شناسیهای رسمی، زمینه ای برای باور علمی آنها بشمار نمی روند.
اقتصاددانان در حقیقت بر زمینه های گسترده تری استدلال می کنند و باید چنین باشد. خطابه حقیقتی و روزانه آنها، یعنی روش استدلال در ذهن خود یا در اطاقهای سمینار، از خطابه رسمی فاصله می گیرد. اقتصاددانان باید درباره خطابه خود، خودآگاهی بیشتری داشته، باشند، زیرا [در آن صورت] بهتر خواهند دانست (که) چرا با چیزی موافق و یا مخالفند و در خواهند یافت (که) استدلالهای مخالف را بر مبنای روش شناسی صرف نمی توان به راحتی رد کرد. در استدلال علمی باید فلسفه را به عنوان قواعد دلیل آوری به کناری نهاد، [زیرا بسیاری از فلاسفه نیز پنجاه سال است این را می گویند].
هنگامی که اقتصاددانان دریابند که امپراطور اقتصاد از لحاظ اثباتی لباس بر تن ندارد، جوهره اقتصاد تغییری نخواهد کرد. او چه از لحاظ فلسفی عاری از لباس باشد و چه آراسته، هنگامی که از توهم آراستگی جامه خود دور باشد، در سلامتی نسبتا معقولی بسر می برد. اما اگر دریابند (که) بر چه مبنایی استدلال می کنند، کیفیت استدلالشان بهبود خواهد یافت. آنها ادعا می کنند که بر مبنای مقولات محدود استنتاج آماری، اقتصاد اثباتی، عملیات گرایی، رفتارگرایی و سایر مشرب های اثبات گرایانه دهه های 1930 و 1940، استدلال می کنند و اعتقاد دارند که اینها تنها زمینه علم هستند. (7) اما در کارهای واقعی علمی خود درباره جایز بودن استعاره اقتصادی، مرتبط بودن سوابق تاریخی، متقاعد کننده بودن درون بینی (8) ،قدرت (و اعتبار) مرجعیت، افسون تقارن و ادعاهای اخلاقیات، بحث می کنند. اثبات گرایی خام، چنین مقولاتی را «بی معنی »، غیر علمی و یا صرفا مرتبط با دیدگاه (شخصی) می داند. با این حال حتی اثبات گرایان چنان رفتار می کنند که گویا این موضوعات قابل بحث است.
درحقیقت اغلب مباحث در بسیاری از علوم و بویژه اقتصاد، از اینها ناشی می شود. از وفاداری به روش علمی (یا هر نوع روش شناسی) جز صداقت، وضوح و تسامح، چیزی عاید نخواهد شد. زیرا (مثلا) روش شناسی علومی نظیر فیزیک یا ریاضیات، زمانی که قرار است توصیف کند، نمی کند، چون فیزیک و ریاضی مدلهای خوبی برای اقتصاد محسوب نمی شوند. [همچنین چون] بسیاری از فلاسفه روش شناسی را متقاعدکننده نمی دانند. [و زیرا] در علم اقتصاد اگر از روش شناسی استفاده شود، (آن علم) از پیشرفت باز می ماند. از همه مهمتر چون اقتصاد نظیر بسیاری از رشته های دیگر باید استانداردهای استدلال خود را از خود بگیرد نه از (طریق) قانون گذاران بزرگان فلسفه. 1- خطابه مکالمه ای نظم وار است
نکاتی را که ذیلا تنقیح کرده ام، باعث می شود که خطابه اقتصاد را بررسی کنیم. مقصودمان از خطابه، تردستی با کلمات (آن گونه که در «خطابه تهی » یا «خطابه صرف » رایج است) نمی باشد. [متفکر معروف]، «وین بوث » در [نوشته] «جزمیت مدرن و خطابه توافق »، تعاریف مفیدی ارائه می کند. خطابه (طبق نظر بوث) هنر اکتشاف آن چیزی است که انسانها معتقدند باید به آن معتقد باشند و نه اثبات درستی چیزی بر اساس روشهای تجریدی; خطابه هنر کشف استدلالهای خوب و یافتن آن چیزی است که واقعا تضمین کننده توافق است، زیرا هر فرد معقولی بایستی متقاعد شود; خطابه سبک و سنگین کردن دقیق دلایل کم و بیش خوب برای رسیدن به نتیجه گیری کما بیش محتمل یا موجه است ; خطابه هنر کشف باورهای قابل تضمین و بهبود بخشیدن به این باورها در گفتمانی مشترک است. هدف خطابه نباید کشاندن شخصی دیگر به دیدگاهی از قبل اندیشیده باشد، بلکه در درگیر شدن درتحقیقی دو طرفه است. (9)
این همان کاری است که اقتصاددانان نظیر سایر سوداگران ایده ها، به طریقی انجام می دهند، همانطور که «بوث » در جایی دیگر می گوید: اقناع دو طرفه، شیوه ای از زندگی ما است، ما از کنفرانسی به کنفرانس دیگر زندگی می کنیم. [در هر حال] خطابه کشف اندیشه از طریق مکالمه است. واژه خطابه بدون شک مانعی برای درک نکته اصلی است; زیرا در گفتگوی روزانه مقام آن نازل گردیده است. با وجود این خطابه نیز مانند واژگان همنوع خود زیبا است و اقتصاددانان بایستی تلاش کنند استفاده مناسب از آن بعمل آورند.
در این جا خطابه میراث ارسطو، سیسرو و کانتیلیان است که در رنسانس تجدید حیات یافت، جزمیت دکارتی (که تنها فقدان شک حقیقت است) آن را به صلیب کشید و سه قرن پس از دکارت احیا شد. در متون ادبی ایمان به این معجزه را خطابه جدید می نامند; (جدید از این باب که در دهه های 1930 و 1940 در نوشته های ریچاردز و کنت برک، ظاهر شد).
در فلسفه جان دیویی و لودویگ ویتگنشتاین ازبرنامه دکارت انتقاد آغاز شده بود. اخیرا کارل پوپر، توماس کوهن، ایمره لاکاتوش و دیگران، این ادعای اثبات گرایی را که پیشرفت علمی از قواعد شک و روش دکارت پیروی می کند، ابطال کردند. (10)
هنوز رشته های ادبیات، معرفت شناسی و روش شناسی به هم بافته نشده اند اما به هم تعلق دارند. در آستانه انقلاب دکارتی فیلسوف و اصلاحگر آموزشی فرانسه «پیتر راموس » (1550) از گرایش قرون وسطا در انتساب خطابه به سخنوری صرف انتقاد کرده یک کتاب درسی، استدلال احتمالاتی را محکوم ساخت و این برای برنامه دکارتی (که سه قرن به طول انجامید و می خواست دانش را بر شالوده فلسفه و ریاضیات استوار کند) مناسب بشمار می رفت. این برنامه [دکارتی] شکست خورد، در عین حال استدلال احتمالاتی نیز منکوب گردید. به گفته ریچارد رورتی (به تبع دیویی) جستجوی شالوده دانش بوسیله دکارت، لاک، هیوم، کانت، راسل و کارناپ، پیروزی جستجوی حتمیت بر جستجوی عقل بود. جان بخشیدن به خطابه [ای] که درست درک شده باشد، جان بخشیدن به استدلال گسترده تر و عاقلانه تر است.
واکنش نسبت به استدلال دکارتی، بسیار گسترده تر است و چهره های شاخص آن از فلاسفه حرفه ای شامل استفن تولمین، پل فای رابند، ریچارد رورتری) گرفته تا فلاسفه ای که به مطالعه شیمی رو آورده اند (مثل مایکل یولانی) و صاحب نظران حقوقی (چون چیم پرلمان) و نقد ادبی (وین بوث) را در بر می گیرد. غنای این پدیده که استدلال چیزی بیش از قیاس است، بوسیله «گلن وبستر»، "آدا ژاکوکس" و "بورلی بالدوین" ترسیم گردید. با این حال، این غنا به اقتصاد راه نیافته است. اقتصاددانان مکتب اطریش، نهادگرایان و مارکسیست ها، بطور قطع، مدت یک قرن، به بخشهای خاصی از اثبات گرایی به عنوان مبنای علم اقتصاد، حمله کرده اند. 2- روش شناسی رسمی اقتصاد، تجددگرا (مدرنیست) می باشد
اقتصاددانان درباره گفتمان دو دیدگاه دارند، رسمی و غیر رسمی، صریح و تلویحی، خطابه رسمی که در اندیشه تجریدی و روش شناختی به آن صحه می گذارند، آنها را در شیوه مدرن، دانشمند خطاب می کند. روش علمی [رسمی] که در بیان بسیاری از منتقدان مورد استهزاء واقع می شود، معجونی از اثبات گرایی منطقی، رفتارگرایی، عملیات گرایی، و مدل فرضی - قیاسی است. ایده اساسی آن این است که تمامی دانشهای قطعی بردرک قرن بیستمی از بخشهای معینی از فیزیک قرن نوزدهم مدل سازی می شود. برای تاکید بر قانع کننده بودن آن در تفکر مدرن، آن را «مدرنیسم » نامیده اند; یعنی (همانطور که بوث گفته) تنها می توانیم آنچه را که غیر قابل شک است بشناسیم و نمی توانیم آنچه را که صرفا تصدیق می کنیم، بشناسیم. از جمله احکام مدرنیسم اینها هستند:
1- پیش بینی (وکنترل) هدف علم است .
2- تنها پیامدهای مشاهده پذیر (یا پیش بینیهای) یک نظریه برای درستی آن مهم است.
3- مشاهده پذیری مستلزم، آزمایش عینی قابل تکرار است.
4- اگر و فقط اگر پیامد تجربی یک نظریه غلط باشد، نظریه ابطال می شود.
5- عینیت باید گرامی داشته شود; مشاهدات ذهنی (درون کاوی)، دانش علمی محسوب نمی شود.
6- حکم کلوین، [باید محقق شود]: وقتی نمی توانید آن را بر حسب ارقام بیان کنید، دانش شما ناقص است و راضی کننده نیست. (11)
7- درون کاوی، باورهای متافیزیکی، زیباشناسی و نظام آن ممکن است به نحوی در کشف یک فرضیه نقش داشته باشند، اما در توجیه آن نقشی نخواهند داشت.
8- این کار روش شناسی است که استدلال علمی را از استدلال غیر علمی و اثباتی را ازهنجاری جدا کند.
9- تبیین علل یک پدیده، آن را در قالب یک قانون پوشش دهنده در می آورد.
10- دانشمندان در نقش دانشمندان (مثلا اقتصاددانان در نقش اقتصاددان)، چیزی درباره ارزش (اخلاقی یاهنری) ندارند که بگویند.
11- چنگال هیوم [باید محقق گردد]: وقتی (با توجه به این اصول) به کتابخانه می رویم، اگر کتابی به عنوان مثال از الهیات یا متافیزیک بدست می گیریم، می پرسیم آیا هیچ استدلالی تجریدی درباره مقدار یا عدد در آن وجود دارد؟ (جواب داده شود) خیر. [همچنین می پرسیم] آیا هیچ استدلالی تجربی درباره واقعیت و وجود در آن به چشم می خورد. خیر. پس آن را در آتش اندازید، زیرا هیچ چیزی سفطه گری و توهم در آن وجود ندارد.
امروزه در فلسفه کسی به نیمی از این گزاره ها نیز باور ندارد. اقلیت قابل ملاحظه ای و در حال رشدی وجود دارد که اکنون به هیچکدام از آنها باور ندارند. اما اکثریت عمده ای در اقتصاد، تمام آنها را باور دارند. برای مثال، طرفداران برجسته روش شناسی در مدرنیسم در روشهای اقتصاد به مکتب شیکاگو مربوط می شود. (13) متون اصلی مدرنیسم اقتصادی نظیر روش شناسی اقتصاد اثباتی فریدمن و یا (نوشته) «حکم مقرر منازعه بردار نیست » از «گری بکر» و «جورج استیگلر» مهر شیکاگویی دارند و متون افراطی تر اقتصادی با درجه شیکاگویی رشد (زیادی) کرده است. با وجود تناقض فراوان و حتی صبغه های ضد مدرنیستی در مقاله فریدمن، در عین حال، استدلالهای آن به زبان دیگر اقتصاددانان مدرنیست، جاری می شود. (14)
برای مثال در مقاله ای از «ریچارد رل » و «استفن راس » تصریح می کند که «نظریه بایستی بوسیله پیامدهایش آزمون شود و نه فرضیاتش ». همچنین «ویلیام شارپ » این نکته را که «واقع گرایی فرضها چندان مهم نیست »، به عنوان یک قاعده رفتار مؤدبانه علمی می پذیرد. اگر پیامدها با پدیدارهای قابل مشاهده سازگار باشد، می توان گفت واقعیت را تبیین می کند». در هر حال، چنین عباراتی که در هواخواهی از مشاهده عینی، آزمونهای کمی، تحلیهای اثباتی و سایر موارد مدرنیستی بیان می شود، اغلب تکرار می شوند. مدرنیسم در اقتصاد اثر گذار است، اما نه به این خاطر که قضایای آن به دقت بررسی شده و مناسب تلقی گردیده اند. بلکه [این عقیده] یک مذهب آشکار شده است و نه مشی عقلا سنجیده. 3- مدرنیسم روش فقیری است (و در فلسفه منسوخ شده است)
در مدرنیسم به عنوان یک روش شناسی برای علم، یا برای علم اقتصاد، اشتباهات زیادی نهفته است. اقتصاددانان حتی هنگامی که تمایل فیلسوفانه دارند، همانقدر فلسفه حرفه ای را مطالعه می کنند که فلاسفه، اقتصاد حرفه ای را مطالعه می کنند. بنابراین تعجب آور نیست که اخبار مربوط به اقوال مدرنیسم به تمامی گوشها نرسیده باشد. از دیدگاه یک فیلسوف، بدترین شکاف در عداوت با «متافیزیک » این است که خود این عداوت متافیزیکی باشد. اگر باید متافیزیک را در آتش انداخت، آنگاه بیانات روش شناختی از دکارت تا هیوم و از کنت تا راسل، همپل و پوپر را باید پیشقدم نمود. به این دلیل و دلایل معتبر دیگر، فلاسفه می پذیرند که اثبات گرایی منطقی محض مرده است و [لذا پس از آن] این سؤال مطرح می شود که آیا این عاقلانه است که اقتصاددانان مرده ریگ آن را بپرستند.
در مورد اقتصاد، موضع گیری متافیزیکی همانند اثبات گرایی منطقی، سنجیده نیست، احتمالا به این دلیل که ریشه های آن در فلسفه پردازی فیزیک دانان (از ماخ گرفته تا بریجمن) نهفته است تا تفکر فلاسفه حرفه ای. گزاره های عملیاتی ساموئلسون، و یا پیش بینیهای فریدمن در مورد پدیده های هنوز مشاهده نشده به عنوان معیار قضاوت حداقل مبهم هستند. ساموئلسون، فریدمن و دیگر پیروان آنها دلایل پذیرش این موضع گیریهای متافیزیکی را اعلام نمی کنند مگر این دعاوی دلگرم کننده که آنها از نظر فلسفه مطرح بوده اند. اعتماد به فلسفه یک خطای تاکتیکی بود زیرا فلسفه نیز در حال تغییر بوده است، برخی از فلاسفه کل تلاش معرفت شناختی و ادعای آن در پی افکندن شالوده های دانش را مورد تردید قرار داده اند. گروه زیادی نیز تجویزهای روش شناختی مدرنیسم را مورد شک قرار داده اند. ابطال پذیری متقاعد کننده نیست
برای نمونه، تجویزی که روش شناسی اقتصاد بطور عام دارد، تاکید بر آزمون ابطال پذیری قاطع است که تصور می شود نشانه استدلال علمی است. اما چندین دهه است که فلاسفه تشخیص داده اند (که) ابطال پذیری دچار انتقاد فیلسوف و فیزیک دان معروف «پیر دوهم » در سال 1906 است و برای اقتصاددانان (حتی بدون مطالعه فلسفی) قابل فهم است. فرض کنید فرضیه ) H تجار بریتانیایی در اواخر قرن 19 نسبت به تجار آمریکایی و آلمانی، عملکرد بسیار ضعیفی داشتند) مستلزم آزمون مشاهده ) O اندازه بهره وری کل عوامل در صنعت آهن و فولاد، تفاوت زیادی بین فولاد سازان بریتانیایی و خارجی را نشان می دهد) باشد.
این امر با کمک اضافه کردن فرضیه های کمکی 1 H2,H و غیره است که اندازه گیری را امکان پذیر می سازد (نظریه بهره وری در انگلستان در دوره 1870-1913 بکار می رود»، «صنعت فولاد انگلیس نهاده های لازم برای جبران ضعف تجاری را ندارد» و غیره). در و2 [H نیست. فرضیه مورد بحث با کمک فرضیات کمکی درمقابل آزمون قاطع مصون می شود. این فقط یک امکان صرف نیست بلکه جوهر اغلب عدم توافقهای علمی بشمار می رود: [مثلا گفته می شود]، شما مساله شناسایی را (بدرستی) حل نکرده اید»، «هنگامی که یک مدل غیر تعادلی (انحصاری با 500 معادله) لازم بوده، یک مدل تعادلی رقابتی، تک معادله ای) بکار برده اید.» حتی اگر یک فرضیه در دست بررسی بتواند مصون بماند، ماهیت احتمالاتی فرضیات (بویژه در اقتصاد)، آزمون قاطع را غیر قاطع خواهد کرد [زیرا بطور کلی گفته می شود]: احتمال Hn همه جا حاضر است و ابطال گرایی را تباه می سازد. در اقتصاد پیش بینی غیر ممکن است
این ادعای عام نیز که پیش بینی ویژگی تعریف کننده علم واقعی است (و اقتصاد نیز این ویژگی را دارد) به همین منوال در معرض تردید قرار دارد. به عنوان نمونه در میان فلاسفه و تاریخ دانان علم، این کلیشه وجود دارد که: «یکی از موفق ترین نظریه های علمی، یعنی نظریه تکامل، در معنای معمول، پیش بینی ندارد، و از این رو از راه پیش بینی قابل ابطال نیست. این حداقل نشان دهنده موضوعی عجیب در پیش بینی بوده و برای اقتصاددانان مفید است. فریدمن بدون آگاهی آشکار از این عدم تجانس، در اوج مشهورترین قطعه متافیزیک پیش بینی، به رفتار برگها می پردازد. (15)
در هر حال پیش بینی آینده اقتصادی، همانطور که فون مایزز می گوید: فراتر از قدرت هر انسان فانی است، آنچه پیش بینی را فراتر از قدرت او قرار می دهد، همان علم اقتصادی است که برای پیش بینی از آن استفاده می کند. اگر پیش بینی امکان پذیر باشد، باید مجددا به این سؤال آمریکایی پاسخ داد (که): اگر (شما اقتصاددانان) این قدر باهوشید چرا ثروتمند نیستید؟ خود مدرنیسم غیر ممکن است و دنبال نمی شود
با این حال مخرب ترین این انتقادها از روش شناسی مدرنیستی این است که اگر کلام آن را ملاک بگیریم در مرز پوچی است. یک بار دیگر گامهای رسیدن به دانش مدرنیستی، از حکم کلوین تا چنگال هیوم را در نظر بگیرید. اگر اقتصاددانان (یا فیزیک دانان) خود را به گزاره های اقتصادیی (یا فیزیکیی) قانع کنند که اصطلاحا با گامهای یادشده، مطابق باشد، چیزی برای گفتن نخواهند داشت. شک دکارتی یا هیومی، استاندارد اعتقادی بسیار تباهی آوری برای یک انسان واقعی است. همانطور که شیمیدان و فیلسوف معروف مایکل پولانی می گوید: روش شناسی مدرنیستی استاندارد خیال پرستانه ای (از امور معنا روا) برقرار می سازد که اگر به آن عمل شود، ما را به کودنی داوطلبانه می کشاند. مدرنیسم دانشی را وعده می دهد که خالی از شکیات متافیزیکی، اعتقادات شخصی و هنجارها است. [این در حالی است که] آنچه تحویل می دهد صرفا مجموعه تغییر نام یافته ای از متافیزیک، هنجارها و اعتقادات شخصی، دانشمندان (و بخصوص دانشمندان اقتصادی) است، که تحت عنوان روش علمی ارائه می گردد. البته نمی تواند و نباید آنچه را وعده می دهد تحویل دهد. دانش علمی از دیگر دانشهای شخصی جدا نیست. تلاش برای متفاوت ساختن آن (بخاطر بهتر ساختن آن)، مرگ آن دانش است.
به عبارت دیگر کاربرد تحت اللفظی روش شناسی مدرنیستی، علم اقتصاد مفیدی ارائه نخواهد کرد. بهترین اثباتها تاریخی اند. پل فای رابند برای حمله به روش شناسی تجویز شده در فیزیک، از برنامه گالیله ای استفاده می کند. می توان همین نکته را در مورد اقتصاد (نیز) گفت. اگر ملاک مدرنیستی اقناع را معاصران گالیله اتخاذ می کردند، کار گالیله با شکست روبه رو می شد. طرح این گزاره عجیب که: «نور زمینی درسپهر آسمانی نیز کاربرد دارد، ادعای این که، جزر و مد ناشی از موج خوردن آب روی زمین متحرک است و تصور این که دیدگاههای مشکوک راجع به قمرهای ادعایی مشتری اثبات خواهد شد و سیارات همانند چرخش قمرهای مشتری دور آن، به دور خورشید می چرخند»، اگر بر مبنای روش شناسی مدرنیستی بود، بجایی نمی رسید.
تاریخ دانان زیست شناسی (نیز) یکی پس از دیگری نپختگی نتایج آماری برای برازاندن شواهد با نظامات مدرنیستی را از پاستور گرفته تا مندل و تا زمان حاضر، آشکار کرده اند. (مثلا)، اندازه گیری، بهره هوشی از آغاز، رسوایی نوعی خود فریبی بنام روش علمی بود. مدرنیسم به کمترین میزان با پیچیدگیهای بیولوژی و روان شناسی تناسب دارد. انقلاب کینزی (چه خوب و چه بد)، تحت قوانین مدرنیستی اتفاق نمی افتاد. اصولا چرا می خواهند فهم را [با تکیه بر روش شناسی مدرنیسم] محدود کنند. اصولا با اتخاذ روش مدرنیستی چیزی برای اقتصاد حاصل نمی شود و چیزهای زیادی هم از دست می رود.
نکته اصلی خود اقتصاد است. رونالد کاوز می گوید: برای این که یک نظریه اقتصادی آزمون شود، برخی از اقتصاددانان بایستی به اندازه کافی به آن اهمیت بدهند. آنها زمانی اهمیت خواهند داد که برخی محققان آن را باور کنند، تنها زمانی که گروه زیادی باور کردند، تقاضای آزمون مطرح می شود. خوشبختانه اقتصاددانان (یا گروهی کافی از آنها) منتظر نمی مانند که کشف شود، پیش بینیهای یک نظریه دقیق است، تا پس از آن دست بکار شوند. انتظار به سبک مدرنیستی به وقفه در فعالیت علمی منجر خواهد شد. او استدلال می کند (که) حتی مطالعات کمی بر باورهای استدلالی ما قبل کمی استوارند. وی با تایید این جمله از «کوهن » که: راه از قانون علمی به اندازه گیری علمی بندرت در جهت عکس پیموده خواهد شد»، بر موضوع تاکید می کند. قوانین از خطابه سنت یا درون نگری بدست می آیند و مطالعات کمی در فیزیک (همانند اقتصاد)، کشفیاتی است برای کمک یک نظریه که قبلا بر مبنای دیگری مورد باور بوده است. مدرنیسم غیر عملی است. هر روشی متظاهر و متکبر است
اعتراضاتی که تا این جا بر مدرنیسم آورده ایم، کم اهمیت بودند. اعتراض بزرگتر این است که مدرنیسم یک روش است و قوانین استدلالی را تعیین می کند که از یک دانش استخراج شده اند. ادعا این است که فیلسوف علم می تواند بگوید (که) چه چیزی علم خوب، مفید، پرثمر و پیش رونده را تشکیل می دهد. فیلسوف جامعه علمی را به نقد می کشاند. در اقتصاد ادعای قانون گذاری روش شناختی این است که قانون گذار صرفا متخصص تمامی شاخه های اقتصاد نیست بلکه متخصص تمامی علم اقتصاد در آینده است.
مشکل است چنین ادعاهایی را بتوان جدی گرفت. انیشتاین خاطرنشان می کند که: هر کس می خواهد خود را قاضی میدان حقیقت و دانش کند، خنده خدایان او را کشتی شکسته خواهد کرد. هر روش شناسی قابل کاهش به یک سری احکام خشک است که در مقابل خشکی و افاده آنها مقاومت می کند ولی هدف اصلی او آنارشیستی است. کتاب مارک بلاگ که وضعیت روش شناسی اقتصاد را در دهه 1980 خلاصه می کند موردی جدید از این نکته است. عنوان اصلی کتاب «روش شناسی اقتصاد» است و عنوان فرعی آن این است که «اقتصاددانان چگونه تبیین می کنند». البته مناسب بود که عنوان فرعی کتاب چنین باشد «چگونه کارل پوپر جوان تبیین کرده است » (16) ،زیرا مکرر به استدلالهای اقتصادی بخاطر عدم رعایت قواعد پوپر در کتاب منطق اکتشاف علمی، حمله می کند.
دیباچه بلاک بهترین نمونه عمکرد روش شناسی در اقتصاد است. [وی می گوید]: اقتصاددانان از مدتها قبل از نیاز به دفاع از اصول درست استدلال در موضوعاتشان، با خبر بوده اند، هر چند رویه واقعی (آنان) ممکن است با آنچه موعظه می کنند رابطه ای کمی داشته باشد، ارزش دارد که موعظه را بر مبنای خودش بررسی کنیم ». کلماتی این چنین از زبان مدرنیست، تراوش می گردد. اما چرا اصلا باید موعظه ای که با رویه اصلی ارتباط ندارد ارزش بررسی داشته باشد؟ چرا اقتصاددانان باید بطور تجریدی از اصول استدلال خودشان دفاع کنند. نطق بلاک کاملا تجویزی است و خطابه اقتصاد را مستقیما از فلسفه می گیرد. وی تصریح می کند که در مورد اعتبار علمی حرف اصلی را پوپر گفته است: «چه پدیدارهایی در صورتی که رخ می دهند ما را به رد کردن یک برنامه پژوهشی هدایت می کنند؟ برنامه ای که نتواند به این سئوال پاسخ دهد با استاندارد دانش علمی فاصله دارد».
موعظه مدرنیسم با واژه شواهد آغاز می شود و مشکل (نیز) از همین واژه شروع می شود. آیا شواهد باید عینی، تجربی، اثباتی و قابل مشاهده باشد؟ پوپر در کتاب جامعه باز و دشمنانش، مرز جامعه خود را به روان کاوان و مارکسیست هابسته است به این دلیل که با مفهوم مدرنیستی «شواهد» موافق نیستند. اما باید این مرزها را بر روی فیزیک دانان می بست، قطعا در مرحله بعد یک اقتصاددان (نیز) از چنین جامعه فکری اخراج خواهد شد. سایر علوم از روش شناسی مدرنیستی پیروی نمی کنند
بنابراین اقتصاد بخاطر تمامی ادعاهایش در کهانت علمی، از تصویر علم در ذهن یک فرد عادی متفاوت است. اقتصاددانان باید خوشحال باشند که رشته آنها به نحوی ضعیف با این تصویر تطابق دارد و همانند سایر مطالعات نظیر ادبیات، یا سیاست بیشتر با خطابه جدید همخوانی دارد. به عبارت دیگر اقتصاد آن علمی که عادت کرده ایم در دانشگاهها از این کلمه (علم)، مراد کنیم نیست. اما واقعا دیگر دانشها نیز چنین نیستند. سایر دانشها و حتی علوم ریاضی نیز خطابه هستند. ریاضیات برای یک فرد غیر وارد، مثال حدی از عینیت، صراحت و اثبات کنندگی است. قطعا در این جا زیربنای باور خواهد بود. با این حال استانداردهای اثبات ریاضی تغییر می کند. اخیرا برنامه «دیوید هیلبرت » برای نشان دادن این که ریاضیات بر پایه های غیر قابل تردید استوار است، خرسند کننده نبوده است. «موریس کلاین » اخیرا نوشته است که اکنون آشکار است که منظومه غیر قابل ابطال استدلال (ریاضی) یک توهم عظیم است.
(مجددا باید گفت)، تعریف متقنی از متقن بودن وجود ندارد. یک اثبات در صورتی پذیرفته می شود که مورد تصویب متخصصان برجسته زمان خود باشد. اما امروزه هیچ استانداردی که همه جا پذیرفته شده باشد، وجود ندارد. مثال پایه ای تر اثبات 50 سال پیش «گودل » است که در قالب آن برخی قضایای حقیقی و قابل بیان در ریاضیات غیر قابل اثبات است. تجربه واقعی تمامی مکتبها و تجربه واقعی روزانه ریاضی دانان نشان می دهد که حقایق ریاضی، نظیر سایر انواع حقیقت، ابطال پذیر و اصلاح پذیر است.
می توان همین را درباره فیزیک گفت. زنجیره کارناپ - پوپر - لاکاتوش - کوهن - فایرابند در تاریخ و فلسفه فیزیک شجره ای رو به گسترش از اوج بسیار رسمی مطلق گرایی علمی به قضیه شیرین خطابه آنارشیسم را نشان می دهد. اگر (قرار است که) اقتصاد نیز از سایر علوم و از فیزیک و ریاضیات تقلید کند، باید خود را رسما در معرض دامنه وسیعی از گفتمان قرار دهد. 4- خطابه غیر رسمی شایسته است، اما آزمون ناشده است
«خطابه اقتصاد سنجی بسیار محدود است »
خطابه غیر رسمی از خطابه رسمی متفاوت است تنها مشکل این خطابه این است که آزمون نشده است. اقتصاددانان معمولا بسیاری از مجموعه هایی که به دانشجویان آموزش می دهند، هنوز بررسی نکرده اند. یک مثال خوب رویه معمول در اقتصاد سنجی است. (در این چارچوب) فرضیه هایی درباره بخشی از اقتصاد صادر می شود. سپس این فرضیه ها به صورت خطوط مستقیم مشخص می شوند. مدلهای خطی به آسانی قابل عملیات ریاضی اند. خطوط مستقیم با داده های اشخاص دیگر برازش می شود. تا این جا خطابه رسمی و روزمره، ذی ربط می باشد. اما با وجود این، این دو [داده ها و خطابه] از یکدیگر فاصله می گیرند. اگر تایج برازش معقول باشد، مقاله (به دلایلی که موضوع این بررسی نمی باشد) مستقیما به ژرنال ارسال می شود. اگر نتایج غیر معقول باشد، فرضیه ها در یک حلقه تکراری قرار می گیرد. دانشمند اقتصاد به فرضیه یا تصریحات مدل بر می گردد و آنها را تغییر می دهد تا یک مقاله قابل انتشار حاصل آید. (17) محصول (مورد نظر) ممکن است ارزشی داشته یا نداشته باشد، اما ارزش خود او از وفاداری به خطابه رسمی کسب نمی کند، بلکه آن را نقض می کند.
«کریستوفر سیمز» در یک بررسی اعلام می کند که اسطوره ای وجود دارد که بر مبنای آن گفته شده که تنها دو مقوله از دانش درباره جهان وجود دارد. [یکی]، مدل، که نظریه اقتصادی اطمینانی بما عطا می کند، و [دیگر] پارامترها که درباره آنها چیزی نمی دانیم جز آنچه داده ها از طریق روشهای اقتصاد سنجی بما می گویند. در سمینارهای اقتصادی معمول است که سخنران یک نتیجه آماری را ارائه می دهد که با قواعد اقتصادی اثباتی ابطال ناپذیر است. و با زمزمه هایی [در میان مستمعان] از قبیل «نمی توانم باور کنم »، یا «این حرف معنا ندارد» روبه رو می شود. کارگاه آموزشی میلتون فریدمن در مورد پول در اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970، نمونه خوبی از این مورد بود. معمولا نتایج اقتصاد سنجی با باورهای پیشین [محقق] آلوده می شود. اما تنها وحشت زده شدن در این رابطه کافی نیست. اگر استدلال اقتصاد سنجی رغبت آور نمی باشد، به این دلیل است که دامنه استدلال [در آن] بسیار محدود است، نه آن که صراحتی که در بردارد غلط باشد. استدلالها را باید وسعت بخشید نه این که فقط از آنها دست کشید. برابری قدرت خرید، مثالی از خطابه آزمون نشده
مثال خوبی از این که چگونه خطابه رسمی (در صورت آزمون نشدن خطابه روزمره) می تواند یک متن اقتصادی (بویژه اقتصاد سنجی) را به بیراهه بکشاند، منازعه بر سر برابری قدرت خرید است. (18) سؤال این است که آیا اقتصاد بین المللی بیشتر شبیه اقتصاد غرب میانه است که در آن شهرهای «آیوا»، «مدیسون » و... با قیمت معینی برای کالاها روبه رو باشند، یا بیشتر شبیه منظومه شمسی است که در آن اقتصاد هر سیاره مستقل از دیگر سیارات تصور می گردد؟ اگر دیدگاه «شهرآیوا» درست باشد، آنگاه قیمتهای تمامی کالاها در همه جا با در نظر گرفتن نرخهای ارز با یکدیگر حرکت می کنند، اما اگر دیدگاه مریخی منظومه شمسی درست باشد، متفاوت خواهند بود. اگر دیدگاه «شهرآیوا» درست باشد، آنگاه تمامی مدلهای اقتصاد بسته (در سطح کلان) چه کینزی یا پول گرا یا انتظارات عقلایی غلط خواهد بود. اگر دیدگاه مریخی درست باشد، آنگاه اقتصاددانان می توانند به آزمون ایمان اقتصاد کلان در مقابل تجربه آمریکا از زمان جنگ اقدام کنند.
بنابراین این سؤال که آیا قیمتها در سطح بین اللملی کاملا با هم مرتبط هستند، مهم است. خطابه رسمی تردید زیادی درباره آنچه برای پاسخ دادن لازم است، فروگذار نکرده است: «داده های مربوط به قیمتها در ایالات متحده و کانادا را جمع آوری کنید و... خوب.. . فرضیه را آزمون کنید (آن را به روشی ارتدکسی از فرضیه های مرتبه بالا استخراج کنید، از داده های عینی استفاده کنید، تنها به واقعیات قابل مشاهده نگاه کنید، آزمایش را تا حد امکان کنترل کنید الی آخر). تعداد زیادی از اقتصاددانان این کار را کرده اند. نیمی از آنها نتیجه گرفته اند (که) برابری قدرت خرید عمل می کند. نیمی دیگر نتیجه گرفته اند، شکست می خورد.
دقیق ترین آزمون از برابری قدرت خرید که در ذهن آموزش دیده از خطابه رسمی جرقه می زند، برازش قیمت در آمریکا (قیمت فولاد، یا همه کالاها) در مقابل قیمت متقابل خود در خارج با در نظر گرفتن نرخ ارز است - اگر ضریب شیب برابر یک باشد، گفته می شود فرضیه برابری قدرت خرید تایید می شود و گرنه خیر. کراویس و لیپسی (دو تن از اقتصاددانان) این را انجام داده اند. ولی نتیجه خطابه مربوطه آنها را ناراحت ساخته است. آنها نتیجه می گیرند که: «در قالب یک قضاوت عمومی نظر خود را این طور ابراز می داریم که نتایج از نظریه ساختار بین المللی قیمت کاملا یکپارچه دفاع نمی کند». البته نمی گویند قضاوت عمومی چیست و یا چگونه باید آن را تشخیص داد. هدف یک خطابه اقتصادی صریح باید ارائه راهنمایی باشد. (19) 5- خطابه اقتصاد یک موضوع ادبی است
حتی یک مدرنیسم از ادوات ادبی استفاده می کند و باید بکند. بنابراین درک این که خطابه رسمی ممکن است مورد شک باشد، دلایل بررسی چگونگی استدلال کردن اقتصاددانان را مطرح می کند. خطابه معمولی (روزمره) که خطابه رسمی آن را تیره کرده است، اقبال شایسته ای پیدا نکرد. قابل ملاحظه است که جورج استیگلر یکی از پیشتازان مدرنیسم در اقتصاد، قید و شرطهای خودش را درباره خطابه اقتصاد ابراز می دارد. وی می گوید، خطابه، خطابه صرف است; یک بازی صرف برای کمک به لذت نفس است و اگر اقتصاددانان هوشیارانه به تنوع استدلالهایشان نظر می کنند، می توانند بهتر عمل کنند. این تنوعها پیش درآمد مطالعه کاملتری است. مطالعه ای که می تواند نمونه هایی از استدلال اقتصادی را کالبد شکافی کند که بر مبنای یک روش فلسفی و ادبی خواننده را قانع نماید.
نقطه آغاز می تواند مقولات خطابه کلاسیک یعنی تقسیم بندی ارسطو باشد. خطابه در این تقسیم بندی شامل، ابداع، آرایش، تحول و اسلوب، اثبات مصنوعی (استدلال آورانه) (20) و غیر مصنوعی (یعنی واقعی)، قیاس، تمثیل و نظائر آن می باشد. نقطه خوب می تواند رویه نقادان مدرن ادبی باشد. دو صفحه از کتاب مبانی اقتصاد ساموئلسون بطور تصادفی انتخاب شده که برای نشان دادن نکته مورد نظر کافی است.
1- در آغاز یک فرم ریاضی ارائه می دهد که نتایج تفصیلی ایستای مقایسه ای از طریق آن قابل حصول است. یک حالت ویژه به عنوان تمرین به خواننده واگذار شده که در واقع سنت خطابه ای ریاضیات کاربردی برای هدایت ذهن خواننده است. رایحه ای از سلطه ریاضی برای نفوذ کتاب مهم است. این مخالف فروتنی نویسندگان وقت انگلیسی (مهمتر از همه هیکس) است که ریاضیات را به ضمائم ارجاع می دهند. مهارت ساموئلسون در ریاضیات خود استدلالی اقناع کننده است. در حوالی سال 1983 برای یک اقتصاددان این طور به نظر می رسد که کسانی که مهارت در ماتریسهای افراز شده بدست آورده اند باید یک اقتصاد بزرگ را اداره کنند. (21)
2- شش مورد توسل به مرجع وجود دارد. اغلب توجه به مرجع را بدترین نوع خطابه صرف می دانند، اما همانند این جا استدلالی عادی و اغلب مشروع بشمار می رود. هیچ دانشی بدون آن نمی تواند پیشرفت کند زیرا هیچ دانشمندی نمی تواند هر استدلال قبلی را از نو ارائه کند. ما بر شاخ غول ایستاده ایم و این استدلالی کاملا مشروع و اقناع کننده است.
3- چندین جا، فرضها حذف شده اند، حذف فرضها کارکرد اقتصاد جدید برای زایش متون است. فرض حذف شده دیگر شاهد مدرنیستی بشمار نمی رود. ساموئلسون دقت دارد که به وجه شرطی نظریه بچسبد.
4- چندین بار به یک اقتصاد فرضی تولید کننده اسباب بازی متوسل شده که از آن نتایج عملی استخراج کرده است.
5- سرانجام، وی یک مورد به تمثیل و (استعاره) پناه برده است: اصطکاک معامله، ما به التفات بازده و جریان یافتن اوراق بهادار مثالهای غیر صریح از نوشته او است که استعماره های زنده و یا نیم مرده ای هستند. با این حال تمثیل و استعاره (نظیر دیگر قطعات ساموئلسون) در مرامنامه رسمی جایی ندارد. اغلب ادوات اندکی شناخته شده اند
دامنه گفتمان اقناع کننده در اقتصاد وسیع و در عمل قدرتمند است هر چند در برداشتها و تصورات نادیده گرفته می شود. در وسیع ترین سطح، رویه بحث اقتصادی اغلب شکل استدلال حقوقی بخود می گیرد. زیرا همانطور که «بوث » می گوید: «رویه های حقوقی قانونمند کردن فرایندهای عقلانی است که ما در همه جنبه های زندگی (حتی دانش) از آن تعقیب می کنیم ». برای نمونه، اقتصاددانان، شبیه قضاوت، با مثال به استدلال می پردازند. جزئیات اقامه دعاوی در حقوق اقتصادی با روش رسمی علم ارتباط چندانی ندارد. بدون خودآگاهی از خطابه عادی، این دعاوی به نحو نادرستی سلیقه بندی خواهند شد. به عنوان مثال این گزاره اقتصادی که «اقتصاد اساسا رقابتی است » ممکن است دعوتی باشد (به این معنا) که به اقتصاد به این شکل نگاه کنیم، زیرا حالتی روشنگر است. معادله MV PT جمله به جمله شبیه معادله وضعیت یک گاز ایده آل در شیمی است. (22) می توان علیه هر دو دلیل اقامه کرد، اما استدلال علیه آن، ظرفیت و صلاحیت روشنگری آن را منکر خواهد شد و نه حقیقت مدرنیستی آن را.
یک استدلال رایج دیگر در اقتصاد که شانی در خطابه رسمی ندارد، سازگاری فلسفی است. اگر فرض کنید بنگاه منحنی هزینه خود را می شناسد طبیعی است فرض کنیم، تابع تولید خود را نیز می شناسد. استدلال غیر صریحی که با عبارتی نظیر «طبیعی است فرض کنیم » در حقیقت خصیصه گفتمان فلسفی است. مثالی از خطابه اقتصاد، مقوله «شبیه سازی » است. اقتصاددانان بطور رایج استدلالهایی برای اهمیت این یا آن متغیر را با نشان دادن توان آن در یک مدل بوسیله برآوردهایی از پارامترها اقامه می کنند. هر چند این کار رایج است، اما کتابها و مقالات کمی به تفسیر آن پرداخته اند. به همین ترتیب است که دانشجویان، اقتصاد سنجی را با مطالعه مثالهایی از آن یاد می گیرند، [با وجودی که ] راه بدی نیست، اما برای برقراری بنیان استدلال، راه خودآگاهانه ای هم نیست[لذا شبیه سازی اقتصادسنجی حداقل در مرز خودآگاهی است]. 6 - اقتصاد بشدت استعاره ای است (مدلها استعاره اند)
اما نمونه هایی از خطابه اقتصاد کلا خارج از مرز خودآگاهی قرار می گیرند. این مورد استعاره، استعاره های اقتصادی است. گفتن این که بازار را می توان با منحنیهای عرضه و تقاضا نشان داد، کمتر از این استعاره نیست که بگوئیم: «وزش باد از غرب رایحه ای از وجود پاییز است ». مثال واضح تر نظریه بازیها است که خود این نام نیز استعاره است. [در مطالعات و متون اقتصاد رسمی] گفته می شود، جهان شبیه یک مدل پیچیده است و اندازه گیری آن شبیه یک متغیر کمکی است. گفته می شود مدل پیچیده یک مدل ساده برای تفکر واقعی است. گفته می شود مدل شبیه یک مدل اسباب بازی است که به راحتی می توان آن را در ذهن افراد دستکاری کرد. استعاره در اقتصاد وسیله تزیین نیست
اغلب استعاره را یک زینت صرف می دانند. از زمان ارسطو تا دهه 1930 نیز ناقدان ادبی آن را به این طریق و یک مقایسه تفریحی تصور می کردند که می تواند احساس را تحت تاثیر قرار دهد، اما برای تفکر ضروری بشمار نمی رود. [وقتی] می گوییم «انسان حیوان است » این یک مفهوم است، اما می توانیم سؤال کنیم به کدام روش انسان را حیوان تصور می کنیم، این جا پیرایه ها را کنار می گذاریم تا معنای ناب آشکار گردد. اکنون مشخص شده که تردید در مورد استعاره بیجا و حتی زیان آور است. خود ایده کنارزدن استعاره خود نوعی استعاره است. شاید خود تفکر هم استعاری است و شاید کنارزدن استعاره به معنای کنار زدن تفکر باشد. جراحی کردن رشد استعاره بدتر کردن اصل بیماری است.
سؤال این است که آیا تفکر اقتصادی استعاری است یا خیر؟ [برای روشن شدن این امر] به مقایسه موضوعاتی از اقتصاد با موضوعات غیر اقتصادی می پردازیم. [به عنوان مثال]، «کشش » زمانی یک لطیفه خوش آیند ذهن بوده [حالا یک موضوع مهم اقتصادی است]. «بحران » افسردگی آور بود، «تعادل » اقتصاد را به صورت یک سیب در یک سبد مقایسه می کرد. «رقابت » ذهن را به یاد مسابقه اسب دوانی می انداخت. «گردش پول »، چرخش قطعات کاغذ را مجسم می کرد. [ملاحظه می شود که] بسیاری از واژگان اقتصادی استعاره هایی بوده که از حوزه های غیر اقتصادی اخذ شده اند.
از میان استعاره های اقتصاددان معروف «گری بکر»، این است که بچه ها را کالای بادوام ذکر می کند. ترجمه ادبی آن این خواهد بود که بچه هزینه بردار است و برای مدتی طولانی دوام می آورد. تعمیر و نگهداری آن گران تمام می شود و یک بازار دست دوم ناقص دارد. (23) بچه شبیه کالای بادوام مثل یخچال از خود عقیده ای ندارد. ترجمه ادبی یک استعاره مهم هرگز پایان نمی یابد. اما صرفا آبستن بودن استعاره های اقتصادی نیست که آنها را برای تفکر اقتصادی به وسیله ای مهم تبدیل می کند. ریچاردز [نقاد معروف ادبی] می گوید استعاره صرفا حقه ای زبانی نیست بلکه استقراضی است میان اندیشه ها و گفتگوی متقابل آنها و داد و ستدی است میان متون. نکته علم اقتصاد از زمان اسمیت به این طرف این بوده است که پر از «کروزو»های معامله گر و متفاوت است. استعاره «سرمایه انسانی » گری بکر نشان می دهد که چگونه دو مجموعه ایده که هر دو از درون اقتصاد اخذ شده اند، می توانند با مبادله معنی، یکدیگر را معین سازند. سرمایه انسانی که به مهارت انسانی می پردازد، بطور قابل ملاحظه ای با حوزه ای که به سرمایه گذاری در ماشین می پردازد، متحد می باشد. با این کار اندیشه ها در هر دو حوزه بهبود یافته است. استعاره های اقتصادی، شعر اقتصادی را می سازند
آنچه در استعاره اقتصادی موفق است، همان چیزی است که در شعر موفق است و به روشی مشابه تحلیل می شود. تعداد کمی انکار می کنند که اقتصاددانان کرارا از زبان نمادین استفاده می کنند. هر چه موضوع دشوارتر باشد، زبان خیال انگیزتر است. مثلا یک صاحب نظر ادبی که در آمار و ریاضی نیز متبحر باشد و به نشریه «اکونو متریکا» (24) مراجعه کند، از استعاره هایی که او را فرا می گیرد، گیج می شود و در سرزمین کنایه گم خواهد شد. کنایه صرفا استعاره ای دنباله دار است و تمامی این نمادها نوعی تمثیل و یا سرائیدن داستان هستند.
واژه داستان در حقیقت در اقتصاد ریاضی یک معنای فنی دارد، هر چند که تنها در سمینارها بکار می رود و نه در مقالات. داستان به معنای مثالی دامنه دار از استدلال اقتصادی زیر بنایی ریاضی دارد و اغلب روایت ساده شده ای از وضعیت جهان واقعی است که ریاضیات می خواهد آن را توصیف کند. این یک کنایه است که به نمادگرایی کشیده شده است. نظریات ادبی داستان سرایی می تواند اقتصاددانان را درباره خدمات یک داستان آگاه تر سازد. در این جا داستان تعدیل کننده است و ریاضیات موضوع می باشد. حتی استدلال ریاضی نیز استعاره ای است
سؤال حساس این است که آیا ریاضیات نیز استعاره ای است یا خیر. اگر استعاره ای نیست، انسان می تواند برای مثال عنصر استعاره د رگفتارهای زبانی درباره کارگزاران اقتصادی و یا دست نامریی را تاکید کند و در عین حال استدلال کند که ریاضیات می تواند از چنین تخیلاتی در گذرد. اما نظریه پردازی ریاضی در اقتصاد، استعاره ای و ادبی است. به عنوان مثال یک حالت نسبتا ساده یعنی تابع تولید را در نظر بگیرید. سرمایه کل و نیروی کار [عناصر درون تابع] خود استعاره ای هستند (25) .هویت استعاره ای این ایده ها برای مبدعان آنها در قرن 19 آشکار بود. استعاره ای در دهه 1960 در کمبریج تحقق یافت. با وجودی که نزاع کمبریج به همراه استدلالهای ریاضی و اقتصادی (و ارتباط آنها) بود، اما سؤالات مهم مربوطه، استعاره ای بودند. [مثلا نمونه سؤالات چنین بودند]، آیا این امر روشنگر است؟، آیا رضایت بخش است؟، چگونه با شعر اقتصادی مقایسه می شود؟ و... دو طرف نزاع پس از جدال فراوان بدون اتخاذ تصمیم، خسته شدند. دلیل این که تصمیمی حاصل نشد این بود که سؤالات جنبه ادبی داشت نه ریاضی و آمار. استمرار حیات «تابع تولید کل » و «اقتصاد کل » که مورد تاکید مکتب کمبریج بود سری عظیم بود.
اگر اقتصاددان فراموش کند که تابع تولید یک استعاره است و سپس آن را نیز انکار نماید و به صحبت درباره آن ادامه دهد این خود اطناب است. لویس ادیب در سال 1939 دو نتیجه در باب استعاره را خاطر نشان ساخت، نخست این که: فرار از استعاره زبانی به استعاره ریاضی فرار نیست. دوم این که: معنا در هر ترکیب معین نسبت معکوس با اعتقاد مؤلف درباره تحت اللفظی بودن [متن] دارد. اقتصاددانی که به صورت تحت اللفظی درباره منحنی تقاضا، درآمد ملی یا ثبات اقتصادی صحبت می کند، صرفا مشغول قواعد نحوی می باشد. اگر اقتصاددانان یک واقعیت اجتماعی را با یک نقشه مقایسه نکنند، فکر نخواهند کرد که: هرگز منحنی تقاضا را لمس نکرده اند و حالا به همگی خواهند گفت: بیشتر ترجیح می دهیم یک منحنی تقاضا را لمس کنیم تا رسم کنیم. تفکر ادبی دو فرهنگ را مجددا متحد می کند
بنابراین استعاره برای تفکر اقتصادی، حتی صوری ترین نوع تفکر اقتصادی ضروری است، هر چند ممکن است کسی هنوز شک داشته باشد که آیا این واقعیت اهمیت دارد یا خیر. بقول اقتصاددان و ادیب معروف الکساندر «کرشنکرن » ترجمه شعرهای «پوشکین » توسط «ناباکوف » را می توان مطالعه کرد اما نمی توان خواند. خود آگاهی از استعاره در اقتصاد از بسیاری جهات یک پیشرفت است. «ریچارد واتلی » مفسر تجارت آزاد و مؤلف اثری استاندارد در قرن 19 درباره «عناصر خطابه » توجه ما را به استعاره دولت همچون یک فرد جلب می کند. [که در قالب تشریح این استعاره] دولت مانند یک فرد از تجارت نفع می برد.
به علاوه استعاره جهت گیریهای ذهنی ای بوجود می آورد که بهتر در معرض استدلال و تحت کنترل آن قرار می گیرد. در استعاره های ایدئولوژیک رایج میان احزاب، این نکته آشکار است. [ در قالب رفتارهای احزاب] دست نامریی به حدی مجسم و حقیقی است که ممکن است اثر آن را بدون اعتراض قبول کنیم؟ گفتارهای سرمایه داری به حدی شگفت آور و دقیق است که ممکن است وجود آنها را بدون تحقیق قبول کنیم. (26) استعاره اقتصاد حجیت علم و اغلب ادعای خنثی کردن امور اخلاقی را می رساند. «بهره وری نهایی » عبارتی ساده و بی آلایش و یک استعاره دقیق ریاضی است که قدرتمندترین بخش توصیف اجتماعی را در بردارد. اما با خود رایحه ای از حل شدن مساله اخلاقی توزیع درآمد در یک جامعه را دارد که در آن مردم بجای تولید تنهایی با یکدیگر همکاری می کنند. البته این امر برای اقتصاددانانی که رسمیت توزیع را ناشی از رقابت می دانند، عصبانی کننده خواهد بود. اما بهتر است تصدیق کنیم که استعاره ها در اقتصاد می توانند چنین پیام سیاسی را هم حمل کنند.
در نهایت اهمیت استعاره و سایر طرحهای استعاره ای در استدلال اقتصادی به این نحو بیان می شود: شیوه های استدلال اقتصاددانان و سایر دانشمندان و منبع اقناع آنها (به عنوان مثال استعاره) تفاوتی [اساسی] با نطقهای «سیسرو» و یا داستانهای «هاردی » ندارد. این خبر خوبی است. این به همانگونه ای است که «بلک » از «کهن الگو» سخن می گوید: «ماکس بلک » در بحث از «کهن الگو» به عنوان استعاره ای دامنه دار از علم می نویسد: هنگامی که درک مدلهای علمی و کهن الگوها به عنوان بخش معتبر و خوشنام فرهنگ علمی، تلقی می شود، شکاف میان علوم [طبیعی] و علوم انسانی تا حدودی پر می شود. (27) 7 - نترسید، بدیل مدرنیسم ناعقلانی گری نیست
اکنون روشن خواهد شد که عینیت اقتصاد کمتر از حد ارزیابی شده و مهمتر از آن کمتر از حد بیان شده است. دانش زاینده اقتصاد کمتر نسبت به آنچه مایکل پولانی می گوید (که نوعی عقلانی گری علمی است که اجازه می دهد تنها گزاره های صریح و مبتنی بر داده های ملموس باور شوند. که این داده های ملموس با استناج صوری استخراج می شوند و در معرض آزمونهای مکرر قرار می گیرند) بستگی دارد. [بلکه] خطابه اقتصاد آنچه را که اکثر اقتصاددانان درباره غنا و پیچیدگی استدلال اقتصادی می دانند، اما آزادانه بیان نکرده و به صراحت بررسی نمی کنند، آشکار می سازد.
با این حال دعوت به خطابه، دعوت به ناعقلانی گری در استدلال نیست. بلکه کاملا برعکس دعوتی است به ترک ناعقلانی گری مربوط به دامنه هایی که بطور مصنوعی استدلال را محدود می کنند و حرکتی است به سوی عقلانیت اقامه استدلال، همانند موجودات انسانی. خطابه، استدلالی را که اقتصاددانان به هر حال (در تاریکی) اقامه می کنند، سرگشاده می کند (اقتصاددانان در تاریکی اقامه می کنند، زیرا خطابه های مختلف رسمی آنها را همچنان گرفتار تاریکی جهل باقی می گذارند).
اتهام ناعقلانی گری به آسانی از دهان مراجع روش شناختی بیرون می آید. دیدگاه [واقعی و اصلی] این است که استدلال خارج از معرفت شناسی تنگ و تاریک مدرنیستی اصلا استدلال بشمار نمی رود. به عنوان مثال «مارک بلاگ » به فای رابند و کتاب او (بر ضد روش) این اتهام را وارد می آورد که: «بجای فلسفه علم، فلسفه قدرت گل را می نشاند». معمولا درخشندگی و [برجستگی] فای رابند چنین جملات بی ربطی را هم نصیب او می ساخت. اما «استفان تولمین » و مایکل پولانی چیزی نبودند جز افرادی کاملا عقل گرا. اما بلاگ آنها را با فای رابند یک کاسه می کند و به فای رابندگرایی حمله می کند. در سطح بالاتر از مهارت فلسفی، ایمره لاکاتوش در کتاب روش شناسی برنامه های تحقیق علمی، کرارا پولانی، کوهن و فای رابند را به ناعقلانی گری متهم می کند. [وی] مواردی را که آنها گاهی پرخاشگرانه علیه عقل گرایی انعطاف ناپذیر ذکر می کنند، مورد تاکید قرار داده و مواردی را که با ملایمت به نفع عقلانیت وسیعتر به بیان می گذارند، نادیده می گیرد. این [یک] تاکتیک قدیمی است. ریچارد رورتی می گوید: «اتهام نسبی گری و ناعقلانی گری که زمانی علیه «دیویی » صورت گرفت، صرفا بازتابهای دفاعی ناسنجیده سنت فلسفی بود که آن را مورد حمله قرار می داد. موضعی که مخالفان دیویی، پولانی، کوهن و بقیه می گیرند این است که: «اگر انتخاب بین علم و ناعقلانی گری مطرح باشد، ما علم را انتخاب می کنیم.» اما این، انتخاب نیست . بربرها به دروازه نرسیده اند
با این حال هنوز تردید باقی مانده است. اگر این نظر را که «اقتصاد سنجی به خودی خود یک روش علمی در اقتصاداست »، ترک کنیم، اگر بپذیریم که استدلالهای ما محتاج استانداردهای مقایسه ای است; اگر موافق باشیم که دانش شخصی به انواع مختلف، تا حدی بر دانش اقتصاد نقش دارد; اگر با چشم ادبی به استدلال اقتصادی نگاه کنیم، آیا دانش را به دشمنانش واگذار نکرده ایم؟ آیا سیاست یا هوس درباره مسائل علمی تصمیم نخواهند گرفت؟ آیا قواعد روش علمی دیواری در مقابل تهدیدهای عدم عقلانیت و مرجعی گری علیه تحقیق نخواهند بود؟ آیا بربرها به دروازه نرسیده اند؟
این ترس، ترسی قدیمی و پایدار است. در دوران کلاسیک بخشی از منازعه میان فلسفه و خطابه بود که به طریقی غیر دوستانه، مثل تصویر سفسطه گران در محاورات افلاطون، به چشم می خورد. «سیسرو» خود را فردی می دانست که این دو را جمع کرده است. از یک طرف گرایش خطابه به دفاع پوچ را مانع شده و از طرف دیگر گرایش فلسفه به نظر ورزی بی فایده و غیر انسانی را. مساله کلاسیک این بود که خطابه، فنی قدرتمند برای اهداف شیطانی و قدرت اتمی جهان کلاسیک بود و از تکثیر آن نگران بودند. راه حل این بود که تاکید شود، خطیب، نیک سیرت و با هوش باشد. «کاتو» او را مردی نیک سیرت با مهارت سخنوری و ایده آل سیرویی تعریف می کرد. «کینتیلیان » یک قرن و نیم بعد از سیسرو گفت: «کسی که بخواهد یک خطیب باشد، نه تنها باید ظاهرا مردی نیک سیرت بنظر برسد، بلکه نمی تواند خطیب باشد مگر واقعا نیک سیرت باشد». مساله کلاسیک برای یک مدرنیست که به خوبی می داند، رگرسیون، رادیو، کامپیوتر، آزمایش، یا هر یک از روشهای مقدس شده اقناع می تواند به صورت روشهای نیرنگ بکار رود (و بکار نیز می رفته)، عجیب به نظر می رسد.
وابستگی قرن بیستمی به قواعد محدودکننده تحقیق یک مساله آلمانی را حل می کند. در امپراطوری آلمان و رایش، لازم بود در صورتی که کاری نخواهد بدون دخالت سیاسی انجام گیرد، جداکردن واقعیت از ارزش در علوم رواج یابد. فلسفه نظری آلمان، به نحوی که می شنویم راه علاج با «اثباتی گرایی منطقی » را به میان نهاد. با این حال، عادات آلمانی به دنیایی کاملا متفاوت سرازیر شد. گفته می شود، اگر بخواهیم از هرج و مرج ترسناک اجتناب کنیم، نمی توانیم هر دانشمندی را به روش شناسی علم خود تبدیل کنیم. باید یک روش یکنواخت و دقیق وضع کنیم تا مانع توسل دانشمندان به جنایات تمثیلی و ادبی در کمک به ایده های خود شویم. خود ما می توانیم آزادی روش شناختی داشته باشیم، اما دیگران نمی توانند.
این استدلال عجیب و مرجعی گرانه و به نحوی آزارنده، به استدلالی چون استدلال مقامات لهستانی علیه همبستگی مقامات شیلیایی در مقابل سیاستهای آزاد مشابه است. عجیب است که می شنویم، روشنفکران آن را اقامه می کنند. شاید دیدگاه سطح پایین بازی آزادانه ایده ها از تجربیات دانشکده ای، ناشی شده باشد: نتایج دموکراسی دانشگاهی محققا استدلال چندان بدی به نفع مرجعی گری محسوب نمی شود (حداقل تا آنجا که با دقت بیشتری به نتایج مرجعی گری بنگریم). هر چند قطعا بدیل قواعد کورکورانه مدرنیستی، غوغای ناعقلانی گری نیست، بلکه مجموعه ای از پژوهشگران روشنفکر هستند که احتمالا هنگامی که آزاد باشند که استدلالهای واقعا مربوط به موضوع را انجام دهند، روشنفکرتر می شوند. دلیل مناسبی وجود ندارد [که] گزاره های علمی را به جای احکام موجه طلب کنیم
اعتراض عمده دیگر به علم اقتصاد خطابه ای، چندان بدبینانه نیست. این دیدگاهی درخشان است که به دانش علمی از نوع مدرنیستی به زحمت می توان دست یافت یا حتی این کار غیر ممکن است، اما اگر برای رسیدن به آن، حتی با روش ضعیف خود تلاش کنیم، خیر آسمانی و زمینی دارد. بایستی استانداردی از حقیقت فراتر از خطابه اقناعی داشته باشیم تا به آن متوسل شویم. در نمودار زیر تمامی گزاره های ممکن درباره جهان به گزاره های عینی، ذهنی، اثباتی و هنجاری، علمی و انسانی و سخت و نرم تقسیم شده اند. مدرنیستها تصور می کنند، جهان را می توان به خوبی با این خطوط تقسیم کرد. (28)
وظیفه علم جابجایی خط است
علمی/ انسانی
واقعیت/ نظر
عینی/ ذهنی
اثباتی/ هنجاری
اکید/ سست
دقیق/ مبهم
اشیاء/ کلمات
شناخت/ شهود
سخت/ نرم
مطابق نظر روش شناس مدرنیست، وظیفه دانشمند این نیست که تصمیم بگیرد که کدام گزاره برای فهم و تغییر جهان سودمند است، بلکه دسته بندی آنها به علمی و غیر علمی و کشاندن هر چه بیشتر از آنها به بخش علمی است. اما چرا؟ تمامی شارحان و ره پویان فلسفه مدتها برای کشیدن خط فاصلی میان گزاره های علمی و دیگر گزاره ها زحمت کشیده و برای مثال درباره این که آیا می توان ستاره شناسی و تنجیم را از علم اخترشناسی جدا کرد، نگران بودند. این فعالیت عمده نهضت اثباتی گری در طول یک قرن بود.روشن نیست که چرا هر فردی در انجام این کار با مشکل مواجه بود. مردم به طرق مختلف از اشیاء اقناع می شوند که در مورد اقناع اقتصادی این نکته نشان داده شده است. روشن نیست چرا باید در کشیدن خطوطی در نقشه های ذهنی میان یک طریق و طریق دیگر به خود زحمت دهند.
مدرنیستها مدتها با این شرم ساری دست به گریبان بودند که استعاره، مطالعه موردی، تربیت، مرجعیت، درون نگری، سادگی، تقارن، الهیات و سیاست، تحت عنوان مقام کشف، همانطور که مردم عادی را اقناع می کند، دانشمندان را نیز اقناع می کند. اعتقاد این است که طریق کشف دانشمند از فرضیه ها، از مقام توجیه (یعنی اثبات نوع مدرنیستی فرضیه ها) جداست. نوشته توماس کوهن درباره این موضوع معما گونه به نظر می رسد: «من که از چشمه این تمایز و دیگر تمایزهای نظیر آن آبخوری داشتم، به زحمت می توانستم از تاثیر و نیروی آنها اطلاع بیشتری داشته باشم. سالها آنها را چیزی می دانستم درباره ماهیت علم. هنوز تلاش من در کاربست آنها، حتی بطور خام، آنها را بسیار عجیب می نمایاند.»
ادعای روش شناس این است که نهایتا تمام دانشها را می توان به بخش عینی و سخت نمودار (یاد شده) کشانده در نتیجه در تایید این که گزاره ها واقعا علمی هستند، تاکید زیادی بر ابطال گرایی تصدیق پذیر و آزمون آن به عمل آمده است. استاندارد علمی [مورد نظر] از نوع دکارتی است که می توانیم [بر مبنای آن] تنها چیزهایی را موجه بدانیم که نتوانیم در آن تردید کنیم. اما حتی این استاندارد عجیب نیز در حقیقت به کار نمی رود: آزمون تصدیق پذیر اما از لحاظ عملی غیرممکن، حیثیت آزمون واقعی را بدون تحمل زحمات بدست می آورد. این اقدام همانند اقدامی است که جبران واقعی افراد خسارت دیده در حرکت پاراتویی را با جبران فرضی پرداخت نشده آزمون هیکس - کلدور بطور اخلاقی مساوی می داند و این محل تردید است. (29)
نکته این است که نمی توان با دانستن این که یک ادعا از کدام بخش علمی یا انسانی می آید، اظهار داشت آن ادعا اقناع کننده ست یا خیر. تنها در تفکر درباره آن می توان گفت اقناع کننده است. تمامی تحلیلهای رگرسیونی از تمامی استدلالهای هنجاری اقناع کننده تر نیست و تمامی آزمایشهای کنترل شده نیز از تمامی درون بینی ها، اقناع کننده تر نخواهد بود. متفکران اقتصادی نباید بر علیه گزاره های مبتنی بر سرچشمه های نژادی، کیش یا معرفت شناسی، تبعیض قائل شوند. برخی گزاره های ذهنی، نرم و مبهم وجود دارند که از برخی گزاره های عینی، سخت و دقیق، اقناع کننده تر هستند.
برای نمونه، قانون تقاضا را در نظر بگیرید. اقتصاددان بهتر از این که او یا هر فرد دیگری در مورد سن گیتی اقناع شود، قانع می شود که در صورت دو برابر شدن قیمت روغن از آن کالا کمتر خریداری خواهد کرد. معقول است که تصور کنیم او درباره این موضوع بهتر از این که زمین دور خورشید می چرخد، اقناع گردد. زیرا چون وی اختر شناس نیست که از آزمایشات مربوطه دانش مستقیمی داشته باشد، [بلکه] حقایق اخترشناسی را از مراجع مورد اعتماد دریافت می کند. منبع مورد اعتماد علم است اما در هر حال مصون از خطا نیست. او واقعیت اقتصادی را بیش از همه از نگریستن به درون خود و کشف آن در آن جا بدست می آورد. رسم خطابه رسمی برعکس این است، نه به این دلیل که قانون تقاضا خوب پیش بینی کرده یا آزمون آماری را که به آن باور دارد، از سر گذرانده باشد. ممکن است گفته شود، مردم می توانند درباره معنای ضریب رگرسیون، توافق داشته باشند، اما نمی توانند در مورد خصیصه درون بینی خود به توافقی برسند. حتی اگر این ادعا درست باشد (که نیست)، چنانچه درون بینی اقناع کننده بوده و ضریب رگرسیونی (که دچار مشکلات شناسایی و خطاهای متغیرها است) نباشد، [در آن صورت] نتیجه رگرسیونی برای کنار گذاشتن درون بینی، استدلال ضعیفی است. دقت، مربوط به واریانس کم در تخمین است، اما اگر تخمین بشدت تورش دار باشد، چیزی را افاده نخواهد کرد.
یک حالت حدی که برای استدلال حاضر چندان ضروری نیست، به روشن شدن این نکته کمک می کند. شما بهتر از این که قانع شوید تورم همیشه یک پدیده پولی است، قانع خواهید شد که عمل جنایت اشتباه است. این جمله فقط می گوید که هر کدام در حوزه خود و لذا منوط به روشهای اقناع صادقانه (مناسب خود)، درست بشمار می رود، اما یکی از آنها قطعیت بیشتری نسبت به دیگری دارد. ما بر مبنای آنچه ما را قانع می سازد، باور داریم و عمل می کنیم، نه آنچه اکثریت قضات بد انتخاب شده را قانع می سازد. بلکه آنچه افراد تحصیل کرده تر تمدن ما و مردم بسیار ذی نفوذ در حوزه ما را قانع می سازد. تلاش برای فراتر رفتن از استدلال اقناع کننده، اجازه دادن به معرفت شناسی است که اقناع معقولانه را محدود می کند. 8 - نیکی خطابه
[حال به چند عنوان از خوبی خطابه از جمله بهتر نوشتن و...اشاره می کند.] بهتر نوشتن
از جدی گرفتن خطابه اقتصاد چه چیزی عاید می شود؟ با توجه به مسؤولیتی که خطابه امتحان نشده بوجود می آورد، می توان به این سخن پاسخ داد. اول از همه [این که] متون اقتصادی را خوب نمی نویسند. این متون بنا به فرمول نشر علمی نگاشته می شود. البته وضع به بدی روان شناسی نیست. در روانشناسی، مقالاتی که با فرمول [خاص موردنظر] سازگار نباشد (مثلا، مقدمه، بررسی ادبیات، آزمایش، بحث و نظایر آن توجه نشود)، در ژورنالها چاپ نمی شوند. اقتصاد دانان به سنتهایی کشیده شده اند که برای وضوح و صداقت خوب بشمار نمی رود.
متون اقتصادی [سبک انگلیس] حاوی پیامی است به این مضمون که: من دانشمندم: راه بدهید. گاهگاهی پیام موقرانه تر است: «گری لیچز» به طعنه می گوید: از این روشی که من شرح دادم بت نسازید: اینها صرفا حقه بازی انسانی است. سبک میلتون فریدمن با تمام دقت و وضوح بطور کاملا استثنایی خصلت محققانه دارد. ما با حساس تر شدن نسبت به پیامهای واقعی رویه علمی و نثر علمی، مسابقه «رابرتسون »، «رابرت سولو»، «جورج استیگلر»، یا رابرت لوکاس را راه نمی اندازیم. اما ممکن است رشد سایر انواع را متوقف سازیم. تعلیم بهتر
مسؤولیت دوم این است که، اقتصاد بد آموزش داده می شود. البته نه به این دلیل که معلمان آن خسته و گیج هستند، بلکه به این دلیل که اغلب، ضمنی بودن دانش اقتصادی را تشخیص نداده و لذا بجای حل مساله و تمرین، با اصول و اثبات تعلیم می دهند. یکبار دیگر جملاتی از پولانی [به این صورت] بیان شده:
«انتقال علوم از یک نسل به نسل دیگر باید عمدتا ضمنی باشد... دانشجو باید فرض کند آموزه ای که شروع کردن با آن، بی معنی به نظر می رسد، در واقع معنایی دارد که می تواند همچنان که استاد عمل می کند آن را با رسیدن به همان مقام کشف کرد».
برای دانش آموز نومید کننده است که بگوئیم اقتصاد اساسا حفظ کردن فرمولها نیست، بلکه حس کردن قابلیت کاربرد استدلالها و دیدن تشابهات میان بیان یک کاربرد و کاربرد ظاهرا متفاوت دیگر است. و دانستن این که چه موقع زبانی و چه هنگام به صورت ریاضیات استدلال کرد، و این که چه خصوصیت ضمنی جهان برای علم اقتصاد صحیح از همه مفیدتر است. زندگی سخت است. ما همانند مرد نابینایی که از عصای خود به صورت عضو گسترش یافته ای از بدن خود استفاده می کند، هر گاه از نظریه ها استفاده می کنیم آن را در بدن خود وارد می کنیم (یا بدن خود را گسترش می دهیم تا آن را در بر گیرد). حل مساله در اقتصاد، دانش ضمنی از نوعی است که پولانی شرح می دهد. ما اقتصاد را می دانیم اما نمی توانیم آن را همانند موسیقدانی که از نوتهایی که می نوازد بدون آگاهی از فنون اجرای آن، آگاهی دارد، بیان می کنیم. خواندن یک مثال مهم است، زیرا مجموعه دستورهای مکانیکی برای خواندن وجود ندارد. هار برگر اغلب می گوید تا حدودی می تواند یک استدلال اقتصادی را به یک آهنگ تبدیل کند. نظیر راهنمای سالن کارنگی، پاسخ به سؤال چگونه به شورای مشاوران اقتصادی رسیدید؟، تمرین است و تمرین. روابط خارجی بهتر
سومین مسؤولیت اقتصاد از ناحیه روش شناسی مدرنیستی این است که اقتصاد به درستی درک نشده است [در نتیجه هم] دانشمندان و [هم] انسان گرایان آن را دوست ندارند. انسان گرا به دلیل توشه و روش شناختی ضد انسان گرایی، آن را دوست ندارد و دانشمند به دلیل این که به آن درجه از صلابتی که روش شناسی آن ادعا می کند نرسیده است. روابط خارجی بد، هزینه زیادی دارد. برای مثال همانطور که ملاحظه شد، اقتصاد اخیرا امپریالیستی شده است. (30) در حال حاضر، علم اقتصاد تاریخ، جامعه شناسی، حقوق، انسان شناسی، سیاست، فلسفه سیاسی و اخلاق وجود دارد. روش شناسی سست اقتصاد مدرنیستی این مستعمره سازی را مشکل کرده و تردیدهای روش شناختی بی ربطی در ذهن مردم مستعمره ایجاد کرده است. دانش بهتر
مسؤولیت چهارم این است که اقتصاد دانان بی جهت خود را به حقایق عینی محدود کرده، تواناییهای ذهن خود یا دیگران را به عنوان منبعی از فرضیات قابل آزمون و نه عنوان استدلالهایی برای وفق دادن فرضیه ها، تصور کرده اند. دیدگاه مدرنیستی این است که عقل سلیم، عدم عقل است، دانش باید به ترتیبی عینی باشد نه درون بینانه و تفهمی. اما کرارا گفته ایم، اگر فقط مبنای باورهای خود را بررسی کرده بودیم، اطلاعات زیادی درباره رفتارهای خودمان به عنوان مولکولهای اقتصادی در اختیار داشتیم. این ایده که اثبات مشاهداتی قانون تقاضا، نظیر رویکرد چند معادله ای «مکتب روتردام » از درون بینی متقاعد کننده تر است، نیز عجیب به نظر می رسد. همانطور که «کریستوفر سیمز» اخیرا اظهار نظر کرده است حتی اقتصاد سنجی بهتر می بود:
«اگر بدقت درباره آنچه انجام می دهیم فکر می کردیم، به نظر من اطمینان بیشتری می یافتیم (که بخش اعظم اقتصاد سنجی کاربردی علیرغم اختلافش با علوم فیزیکی مفید است) و آماده تر بودیم که زبان و روش خود را به نحوی تعدیل کنیم که آنچه را واقعا انجام می دهیم منعکس کند. نتیجه این کار اقتصاد سنجیی خواهد بود (که اگر بطور تصنعی کمتر شبیه روشهای آماری مورد استفاده در علوم آزمایشی باشد) علمی تر خواهد بود».
شان عجیب تحقیق پیمایش در اقتصاد مدرن یک مورد از این نکته است. اقتصاد دانان برخلاف دیگر دانشمندان علوم اجتماعی، به حد افراط نسبت به پرسشنامه و سایر ابزار «خود - اظهاری »، بدبین اند. دانش دست دوم از منازعات مشهود میان اقتصاددانان در دهه 1930 بخشی از آموزش رسمی یک اقتصاد دان است. این منازعه مربوط به این است که از تجار بپرسیم [که] هزینه نهایی را با درآمد نهایی برابر کنیم یا خیر. تصور می شد شکست این مطالعه اقتصاددانان را متقاعد کرده است که از «خود اظهاری » ست بکشید. اغلب می شود دید مستمعان اقتصاددانان از اینکه برای حل اختلاف نظر بر سر یک نکته اقتصادی پرسشنامه فرستاده شود، می خندند. اینها بدون تعمق سر سپرده این نظریه اند که تنها رفتار از خارج قابل مشاهده کنش گران اقتصادی، شواهد قابل پذیرش در استدلال مربوط به مسائل اقتصادی است. اما از «خود اظهاری » حتی برای حل منازعه هزینه نهایی - هزینه متوسط دهه 1930 هم استفاده نمی شود. ارائه بهتر
پنجمین و آخرین مسؤولیت این است که منازعات علمی در اقتصاد دیرپای و نامعتدل است. در نشریات زمین شناسی، مقالاتی که به شخصیت سایر زمین شناسان اعتراض شود، وجود ندارد. اقتصاد دانان خطابه ای رسمی ندارند که بطور قانع کننده ای نشان دهد، که آنها چه چیزی را اقناع کننده می دانند. ابزار ریاضی و آماری که در طلوع دهه 1930 و 1940 نوید حل اختلاف نظرها را داد، موفق نبود (زیرا از آنها سؤالات بیش از ظرفیتی می شد، با این باور اشتباه که عملیات گرایی برای پایان دادن به همه اختلافها کافی است). اقتصاد دانان فرض می کردند، مخالفانشان هنگامی که موضوع را نمی پذیرند، صادق نیستند (غرایض ایدئولوژیک و یا نفع شخصی دارند، یا احمق هستند). این طرز فکر مختص دیدگاه مدرنیستی جدایی واقعیت از ارزش است که تمامی عدم توافقها را به اختلافات سیاسی نسبت می دهند. زیرا ادعا می شود واقعیات برخلاف ارزشها، محل منازعه نیست. میزان عدم توافق که به منارعات نسبتا ملایم وارد شده است، اسباب تعجب است. برای مثال حمله به میلتون فریدمن و جان کنت گالبریت، زنندگی ای دارد که غیر معقول است. اگر کسی نمی تواند درباره ارزش فکر کند، و اگر اغلب موضوعات مطرح در نیمه ارزش ظ رف دو قسمتی واقعیت - ارزش قرار می گیرد، باید نتیجه بگیریم [که] وقتی کسی درباره موضوعات مطرح شده فکر می کند در بی فکری قرار گرفته است. ادعاهای یک روش شناس علمی نفس بریده صرفا مکالمه را خاتمه می دهد. (31)
درمان خطابه ای برای این عدم توانایی، فلسفه را به عنوان راهنمای علم رد می کند یا حداقل فلسفه ای را رد می کند که می خواهد برای علوم قانون وضع کند. این معالجه، رگرسیونهای روشن کننده، آزمایش قاطع، و پیامد نامنتظره را که بطور نامنتظره ای ابطال شده باشد، بدور نمی افکند. اینها نیز دانش پژوهان معقول را اقناع می کنند. عدم استدلال، بدیل ضروری استدلال تنگ و تاریک است (اگر دو پارگی مدرنیسم را بپذیریم). درمان [مورد نظر]، صرفا سلامتی مناسب اقتصاد را، که در حال حاضر زیر امر و نهی عصبی یک روش شناسی مصنوعی علمی پنهان شده، تشخیص می دهد و به رسمیت می شناسد.
پی نوشت ها:
1) استادیار و مدیر گروه اقتصاد دانشگاه مفید.
2) پژوهشگر مؤسسه مطالعات و پژوهشهای بازرگانی و دانشجوی دوره دکتری اقتصاد.
3) مقاله از منبع زیر اخذ گردیده است.
Journal of Economic literature, Vol, 21, number 2 (June 1983), pp481-517.
4) اصطلاحات کلیدی در پاورقی و توضیحات با علامت (م) از مترجمان می باشد. برای استفاده مناسبترخوانندگان، لازم است در ابتدا به مقدمه مترجمان توجه شود.
5) با وجودی که نویسنده خود اقتصاددان است. در مواردی با بی پروایی زیاد به اقتصاددانان حمله می کند. قهرا چون در آن حملات بحث علمی و تحلیل مطرح است، برای همکاران نویسنده (سایر اقتصاددانان) قابل تحمل خواهد بود.(م)
6) ملاحظه شود که وی با صراحت و یا کنایه مشی ضد روش خود را منعکس می نماید حتی مطلب اصلی بدون مقدمه شروع شده و ذکر مقدمه در داخل [ ] از مترجمان است.(م)
7) اشاره به حاکمیت اندیشه اثبات گرایان منطقی و تا حدودی تفکر «پوپری ها» در دهه های یادشده دارد (م).
8) introspection
9)
10) پوپر، کوهن، لاکاتوش و اخیرا اصحاب هرمنوتیک نقدها و ایرادهای کارسازی بر پیکره روش شناسی اثبات گرایی وارد کرده اند. مراجعه شود به یدالله دادگر، درآمدی بر تکامل متدلوژی اقتصاد، نشریه برنامه بودجه، تیر، 1377، (م)
11) گفته می شود روزی فرانک نایت درباره این حکم گفته است: بله و هنگامی که بتوانید آن را به عدد بیان کنید، دانش شما، ناقص است و راضی کننده نیست.
12) همانطور که اشاره شد، با وجودی که برخی از نقطه نظرهای مک لوسکی نقادی علمی است، اما در عین حال با توجه به مشی ضد روش خود، به هر نوع روش شناسی در اقتصاد حمله می کند. در نتیجه به عقیده ما بخشهایی از تفکر وی، افراطی است (م).
13) مکتب شیکاگو یکی از شعبات اقتصاد نئوکلاسیک است که به قول مک لوسکی تاکید بیشتری بر کاربرد روش رسمی مدرنیسم در اقتصاد دارد(م).
14) نویسنده در این جا به مواردی از تناقضات در مقاله فریدمن می پردازد که جای بحث مستقلی دارد برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به یدالله دادگر نقدی بر تحلیل ها و تجلیل ها از فرید من، مجله ذهن، تابستان، 1379.(م)
15) فرید من در مقاله متدلوژی اقتصاد اثباتی می گوید، حتی برگ درختان بگونه ای در مقابل خورشید خود را قرار می دهند که گویی تمایل دارند حداکثر نور آن را جذب نمایند(م)
16)
17) این امر نوعی نقد و ایراد مؤلف به روند تحقیقات علمی در اقتصاد است. و تا حدود زیادی صحیح است. متاسفانه در بسیاری از محافل، انجام امور شکلی در مقالات و طراحی یک الگوی صوری زیبا و کاربرد معادلات پیچیده ریاضی و یا نمودارهای پیشرفته هندسی، نشانگر علمیت و در نتیجه اعتبار مقالات و نوشته ها می باشد. این در حالی است که ممکن است مقالات یادشده ارزش محتوایی مناسبی هم نداشته باشند.(م)
18) منظور از برابری قدرت خرید، (Purchasing Power Parity) نوعی نرخ ارز تعادلی است که در آن دو ارز قدرت خرید مقدار یکسانی کالا داشته باشند. با وجودی که در مواردی غیر واقع بینانه است اما حداقل شاخص مناسبی برای مقایسه استاندارد زندگی کشورها محسوب می شود(م).
19) مؤلف در این جا به جزئیات فرضیه مربوط به برابری قدرت خرید، مسائل تجربی چندین کشور غربی و مطالعات مفصل دیگر در این رابطه می پردازد که به علت عدم نیاز، تلخیص گردیده است(م).
20) argumentative
21) در این بند و سایر بندهای پنج گانه، مک لاسکی با استفاده از صفحات 122 و 123 ازکتاب ساموئلسون، (Foundations of Economic Analysis) مطالبی را ذکر می کند که خطابه ای بودن روش شناسی وی را اثبات کند. در عین حال ساموئلسون در روش شناسی خود را یک عملیات گرا تلقی می کند. چکیده استدلال مک لاسکی در اینجا ذکر شده است(م)
22) رابطه MV PT در واقع بیانی از تئوری مقداری پول در اقتصاد است که مشابه معادله گازهای ایده آل (یاگاز کامل) در شیمی، (PV RT) می باشد.(م).
23) کالای بادوام در اقتصاد کالایی است شبیه یخچال، ماشین لباس شویی، تلویزیون، جاروبرقی و امثال آن که مدت قابل توجهی عمر دارد و نگهداری و تعمیر آن هزینه دارد. کالای بادوام در برابر کالای بی دوام (چون میوه و سبزی و خوراک) گفته می شود که در زمان کوتاهی مصرف می شوند بیان «گری بکر» در تلقی «بچه » به عنوان کالای بادوام، محل تامل دراد.(م)
24) یکی از نشریات معروف اقتصادی که در زمینه اقتصاد سنجی فعالیت وسیعی دارد Journal of Econometrica ] »می باشد (م).
بصورت، Y F(K,L) ،یکی از معادلات برجسته در اقتصاد کلان است که بشترین تجزیه و تحلیل های اقتصادی مکاتب برجسته کلاسیک وکینزی بر مبنای آن صورت می گیرد (م).
26) این جا مؤلف بین رفتارهای حزبی و اصول اقتصاد سرمایه داری مقایسه می کند. در مبانی اقتصاد سرمایه داری افراد بر اساس منافع شخصی و جهت حداکثر کردن این منافع به فعالیت ادامه می دهند. مک لاسکی می گوید در رفتار احزاب نیز این تلاش نفع شخصی و یا نفع جناحی طلبانه نیز بارز می باشد(م).
27) یک جدال در متدلوژی علم این است که آیا علوم انسانی (مانند اقتصاد و جامعه شناسی و...) نیز همانند علوم طبیعی (فیزیک و شیمی و...) علم استاندارد محسوب می شوند یا خیر. مؤلف با طرح استعاری بودن ابزارهای علوم در واقع می خواهد به دعوای مذکور نیز پاسخی داده باشد و بخشی از شکاف علم و غیر علم را پوشانده شده قلمداد نماید (م).
28) در نمودار و یا جدول یاد شده، مؤلف نوعی خط کشی مصنوعی و مدرنیستی را مورد نقد و حمله قرار می دهد که به اصطلاح، امور علمی از غیر علمی را تفکیک کرده است. وی حتی نام نمودار و یا جدول را با یک گزاره معین کرده که: وظیفه علم جابجایی خط است (م).
29) در حرکت پاراتویی، وقتی به افراد خسارت دیده کمک جبران صورت می گیرد، وضع دیگران بدتر نمی شود. اما در حرکت «هیکس - کلدور» گروهی از افراد جامعه مازاد قابل توجهی دارند که وقتی مقادیری به گروه خسارت دیده می پردازند، با وجودی که از امکانات گروه اول کم می شود ولی آنها حتی پس از جبران سازی محروم ترها، در موقعیت بالایی قرار دارند در هر صورت این دو وضعیت یکسان نمی باشند(م) .
30) منظور از امپریالیستی شدن اقتصاد در این است که تحلیلهای مربوط به آن در برخی رشته های نزدیک به خود از علوم اجتماعی وارد شده است. نمونه آن تئوری اقتصادی سیاست است که کارهای سیاسیون را به انگیزه های اقتصادی مرتبط می سازد. این موضوع در جامعه شناسی، روان شناسی، حقوق و حتی تاریخ نیز مطرح است. وجود پسوند اقتصاد بدنبال دیگر رشته ها نیز نشانه این امر است (م).
31) به هاری جانسون گوش کنید: «روش شناسی اقتصاد اثباتی، روش شناسی ایده آلی برای توجیه کارهایی است که آشکارا نتایج تعجب آوری را بدون این که مجبور باشد توضیح دهد (که چرا رخ داده اند) ایجاد می کند.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان