فرهنگ سیاسی: پژوهشی در ساختار و تحولات نظری یک مفهوم

تاریخ دریافت: 8/12/80          تاریخ تأیید: 18/2/81
چکیده
فرهنگ سیاسی، بدون شک یکی از مفاهیم مناقشه انگیز در علوم سیاسی بوده است، بطوری که علی رغم گذشت نیم قرن از زمان پیدایش آن همچنان باب نظریه پردازی و گفتگو درباره آن، مفتوح است. حدود و ثغور یا فضای معنایی، توانایی تبیین علمی، عوامل تأثیر گذار در پیدایش، تداوم و تغییر فرهنگ سیاسی، تأثیرات آن بر ساختار، تغییر و ثبات سیاسی محورهای اصلی بحث و مناقشه در مورد این مفهوم بوده است. مباحثی که در این نوشته مورد توجه است. مربوط به تاریخ تحول مفهومی و نظری فرهنگ سیاسی است؛ اما در بررسی، تلاش می شود تا مجموعه نظریات، بر اساس چند ضابطه مورد بررسی قرار گیرند، تا نقاط قوت و ضعف هر نظریه در پژوهش فرهنگ سیاسی مشخص شود؛ اهم این ضوابط عبارتند از:
1- نگرش نسبت به مفهوم «فرهنگ» و «سیاست»؛
2- سطح تحلیل در بررسی فرهنگ سیاسی؛
3- امتیازات و نقصانهای پژوهشی و تبیینی؛
4- تغییر فرهنگ سیاسی.
در این مقال ضمن بررسی تاریخی، دلایل موافقان و مخالفان هر نظریه و حتی پیدایش نظریه جدید نیز، طرح خواهد شد و سرانجام در بررسی مقایسه ای بر اساس همین ضوابط جایگاه و اهمیت هر نظریه در تاریخ تحول مفهومی و نظری این مفهوم تا حدودی روشن خواهد شد.
واژگان کلیدی: فرهنگ سیاست، پژوهشهای رفتارگرا، تغییر سیاسی، ثبات سیاسی، رفتار سیاسی، مناسبات سیاسی و اجتماعی مقدمه
پیدایش مفهوم فرهنگ سیاسی، در ادبیات علوم سیاسی و اجتماعی، مرهون پژوهشهای رفتارگرایانه برخی از پژوهشگران از جمله گابریل آلموند و سیدنی وربا و همکاران آنها بود. پژوهشهایی که هدف آن گشودن سطح جدیدی از تحلیل در مطالعه رفتار سیاسی انسان در مناسبات سیاسی و اجتماعی از طریق توجه به نگرشها، باورها و معتقدات سیاسی و تأثیرات آن در رفتار سیاسی بود.
قبل از ورود به بحث لازم است، نکاتی درباره ایضاح بیشتر هر یک از ضوابط بیان کنیم. به دلیل این که هر نظریه برای فرهنگ سیاسی، تعریفی ارائه نموده از این رو تعریفی جامع از این مفهوم چندان مقدور نیست. در ضابطه اول، از نگرش به مفهوم «فرهنگ» و «سیاست» صحبت شده است. از آنجا که مفهوم فرهنگ سیاسی، ترکیبی از دو مفهوم «فرهنگ» و «سیاست» است و هر کدام از این مفاهیم از منظرهای مختلف مانند: مردم شناسی، روان شناسی، علم سیاست و... مورد بحث قرار گرفته اند، لازم است که منظر بحث هر نظریه به این مفاهیم روشن گردد. در این صورت است که مقوله سازی هر نظریه درباره این مفهوم بهتر درک می شود. بر اساس همین ضابطه، کل نظریات در چند سنت و رهیافت دسته بندی شده و بررسی می شود. هر رهیافت شامل چند نظریه و هر سنت شامل چند رهیافت نزدیک به هم است.
منظور از «سطح تحلیل» در ضابطه دوم، این است که آیا، فرهنگ، یک پدیدار جمعی است و واحد بررسی و تحلیل در آن باید اجتماعاتی چون کشور، شهر، روستا، یا اقشار اجتماعی مانند جوانان کهنسالان، نخبگان توده، کارگران کارفرمایان و... باشد. یا این که فرهنگ، یک پدیده فردی است و از این رو واحد تحلیل و بررسی آن باید افراد باشند. افراد به عنوان عناصر مستقل شکل دهنده جامعه، دارای فرهنگ یعنی نظام ارزشی، اعتقادی و هنجاری هستند و فهم فرهنگ سیاسی جامعه در گرو بررسی فرهنگ افراد آن است.
در ضابطه سوم، امتیازات تبیینی و پژوهشی هر نظریه مورد توجه قرار می گیرند. منظور از امتیازات تبیینی، توانایی هر نظریه در تبیین فرهنگ سیاسی است. آیا نظریه از این حیث، عام و جهان شمول است یا مخصوص جامعه و اوضاع و احوال خاصی است. در تبیین، فرهنگ سیاسی همه ابعاد آن را در بر می گیرد یا از بازنمایی برخی از وجوه فرهنگ قاصر است. در بحث از امتیازات و نقصانهای پژوهشی، روش پژوهش فرهنگ سیاسی مد نظر است. آیا تبیین فرهنگ سیاسی، با اتکا به روشهای مطالعه میدانی امکان پذیر است، یا این که به روشهای مقایسه ای و تاریخی توجه دارد یا قابلیت استفاده از هر دو روش را دارد.
در ضابطه چهارم، به یکی از مباحث بسیار مهم در فرهنگ سیاسی توجه می شود که همان بحث تغییر پذیری فرهنگ است. آیا فرهنگ سیاسی، یک پدیدار ایستا و نسبتا ثابت است، یا تغییرپذیر است. در چه شرایطی فرهنگ سیاسی تغییر می کند. عوامل تأثیر گذار بر تغییر فرهنگ سیاسی کدامند. در این بحث دیدگاه هر نظریه در مورد جامعه پذیری و فرهنگ پذیری فرهنگ سیاسی، فرآیند و مراحل آن توجه می شود. جامعه پذیری و فرهنگ پذیری افراد، سبب تداوم فرهنگ سیاسی در طول نسلها می شود. مراحل جامعه پذیری و فرهنگ پذیری چه دوره ای از عمر افراد را در بر می گیرد. آیا مربوط به دوران کودکی و نوجوانی است، یا فرآیندی مادام العمر است.
در هر صورت توجه یا عدم توجه به عامل تغییر در هر نظریه تابعی از دیدگاه آن درباره جامعه پذیری و فرهنگ پذیری سیاسی خواهد بود.
بر اساس روند تحول تاریخی، نظریه پردازی فرهنگ سیاسی را در دو سنت که هر کدام چند رهیافت پژوهشی را در خود دارند، بررسی می کنیم. این رهیافتها هر یک در بر گیرنده چند نظریه است و مطابق گرایش و سلیقه برخی از پژوهشگران سامان یافته است. 1- سنت روان شناسانه
این سنت پژوهشی، مجموعه چند رهیافت است، که همگی به نوعی تحت تأثیر مکتب «فرهنگ و شخصیت» هستند که در دهه های اولیه قرن بیستم بر مطالعات انسانی و اجتماعی سلطه یافته بود. این مکتب برآیندی از ایده های روانشناسی تحلیلی و انسان شناسی فرهنگی بود. از شخصیتهای برجسته این مکتب می توان از هارولد لاسول، اریک فروم، مارگرت مید و دیگران را، نام برد. پیدایش این مکتب و حوزه مطالعات آن به شدت تحت تأثیر عوامل سیاسی و اجتماعی این دوران، چون اقتدار گرایی و ظهور فاشیسم، جنگ و تجاوز، نژادپرستی و... بود. پژوهشگران این مکتب، در تلاش بودند تا از طریق الگوهای جامعه پذیری دوران کودکی مانند الگوهای پرستاری کودک، نظم والدین و ساختار خانواده، و مسائل دیگری که به آموزشهای دوران کودکی مربوط می شود، به تبیینی از علل پیدایش این پدیدارها دست یابند.(A. Almond, 1990:9)
این مکتب که در آن اصطلاحات روانشناسی فرویدی به شدت رایج است، تقریبا بر رهیافتها و نظریات سنت روان شناسانه سایه افکنده است؛ در دامن این سنت پژوهشی، مفهوم فرهنگ سیاسی به عرصه مطالعات سیاسی و اجتماعی وارد شد و به تدریج، با انباشت پژوهشی رو به رو گردید و در اثر انتقاداتی که بر آن وارد شد، سنتهایی با رهیافتها و نظریات متفاوت پدیدار شد. اکنون رهیافتهای عمده سنت روان شناسانه بررسی می شود. 1-1- رهیافت یادگیری اجتماعی
پژوهشهای آلموند و وربا، بیش از هر کس دیگری در پیدایش و شکل گیری این رهیافت مؤثر بود. یکی از فربه ترین رهیافتها در پژوهش فرهنگ سیاسی که همچنان به بالندگی و رشد خود ادامه می دهد، همین رهیافت است. پژوهشگرانی چون گابریل ای آلموند، سیدنی وربا، رونالد اینگلهارت، هربرت مک کلاسکی، جان زالر و هری سی. تریاندیس از صاحبنظران معروف این رهیافت به شمار می روند.
مفهوم «فرهنگ سیاسی» به معنا و مفهوم جدید، زاییده، تلاش پژوهشگران این رهیافت از جمله گابریل آلموند بود. آلموند، تحت تأثیر پژوهشهای مردم شناسی فرهنگی، بویژه آثار روث بندیکت مارگرت مید، جفری گورر، به ابداع مفهوم فرهنگ سیاسی دست زد. در پژوهشهای مردم شناسانه فرهنگ هر ملت «آمیزه ای یکدست از ارزشها، باورها و شیوه های عمل» تصور می شد. از این منظر هر ملت فرهنگ خاص خود را داشت و از این رو، بررسی مقایسه ای فرهنگها دور از انتظار بود. تلاشهای آلموند و وربا و همکاران آنان، در جهت بررسی مقایسه ای فرهنگهای ملتها و آن هم در سطح سیاسی بود. مسأله آلموند و وربا به دست دادن تبیینی در علل پایداری دموکراسی در برخی از کشورها و ناپایداری آن در کشورهای دیگر در دوران بین دو جنگ جهانی بود.
سابق بر این در تبیین علل بقا یا ناپایداری، موفقیت یا ناکامی نظامهای سیاسی به ساختار رسمی آن که معمولاً در قانون اساسی نمود می یافت، توجه می شد. چگونگی تصویب قوانین، ساختار سیاسی رژیم جمهوری، پارلمانی، پادشاهی وضعیت تفکیک قوا و نهادهای مختلف و سازکار عمل آن نهادها مورد بررسی و تحلیل قرار می گرفت. در این رهیافت، سیاست عبارت بود از عمل نهادهای رسمی. (مارش و: 9-85)
در نظر آلموند و وربا نیز، سیاست همچنان معطوف به ساختارهای سیاسی و عملکرد آن و هر چیزی که به اداره عمومی مربوط می شد، باقی ماند. در دیدگاه آنها تحت تأثیر نظریه سیستمها، نظام سیاسی، دارای یک کلیت به نام نظام یا سیستم با عملکرد و نقشهای خاص خود و دارندگان این نقشها بود. همچنین ابعاد برون داد و درون دادی داشت. که فرایند تصمیم گیری و اجرای آن را شامل می شد.
نظام سیاسی هم در برگیرنده ساختار نظام و هم خودِ ملت بود. ابعاد درون داد شامل رسانه ها، احزاب، گروههای ذی نفع، مجالس قانونگذاری و قوه مجریه بود. ابعاد برون داد، شامل نهادهایی چون ارتش، پلیس، نهادهای مدنی، ادارات اخذ مالیات و نهادهای آموزشی بود.(A. Almond, 1965:15)
به این ترتیب پژوهشهای آلموند و همکاران او، سطح جدیدی از تحلیل را در تبیین رفتار سیاسی انسان در علوم سیاسی و اجتماعی گشود. یعنی سطحی که در آن در تحلیل رفتار به عناصری چون معتقدات، باورها، ارزشها، احساسات یا همان فرهنگ سیاسی توجه می شد.
آلموند ابتدا فرهنگ سیاسی را به معنای «نگرش نسبت به سیاست» تعریف کرد (Ibid) و به تدریج ابعاد این تعریف و شاخصهای آن را در آثار بعدی خود بسط داد. در اثر مشهور آلموند که با همکاری وربا به پژوهش مقایسه ای فرهنگ سیاسی برخی ملتهای اروپایی و آمریکای لاتین اختصاص داشت، در عین حال در بسط نظری مفهوم فرهنگ سیاسی و چارچوب دادن به رهیافت یادگیری اجتماعی بسیار مؤثر بود. در این اثر، آلموند، تعریف ابتدایی خود را به «سمت گیری روان شناسانه» به سیاست تغییر داد.(1990: Ibid)
سمت گیری در دیدگاه آلموند و وربا «ابعاد درونی شده موضوعات سیاسی» یا همان نظام سیاسی، عملکرد و اجزای آن بود که در «احساسات»، «شناختها» و «ارزیابیهای درونی شده» افراد، نمود می یافت. در این اثر آلموند و وربا سمت گیری روان شناسانه را به انواع شناختی، احساسی و ارزیابانه تقسیم کرد و همین را ملاک تقسیم رفتارهای سیاسی و همچنین انواع فرهنگ سیاسی قرار داد. آلموند و وربا، شناخت را به عنوان مقوله ای که هم بر کمیت و هم بر کیفیت، دقت، صحت و توانایی فرآوری اطلاعات از سوی فرد دلالت دارد، تعریف کردند و احساس را شامل هیجانات و کیفیات روحی مختلف چون عصبانیت، رضایت (خشنودی) تنفر و حالاتی از این قبیل دانستند. منظور از ارزیابی، توانایی فرد در کاربست ضوابط ارزشی یا معیارهای دیگر در بیان دیدگاه و نقطه نظرات سیاسیش بود.
البته آلموند، بعدها دیدگاهش را درباره سمت گیری نسبت به موضوعات سیاسی، با دقت و ظرافت بیشتری بیان کرد؛ او در اثری مشترک با بینگام پاول؛ می نویسد:
«یکی از راههای ترسیم نقشه فرهنگ سیاسی یک ملت، تشریح ایستارهایی است که شهروندان در قبال سه سطح نظام سیاسی، یعنی نظام، فرآیند و سیاستگذاری دارند. در سطح نظام به دیدگاه شهروندان و رهبران در مورد ارزشها و سازمانهای قوام بخش نظام سیاسی علاقه مندیم. نحوه انتخاب رهبران و اطاعت شهروندان از قوانین چگونه است یا چگونه باید باشد؟ در سطح فرایند به تمایلات افراد برای درگیر شدن در فرایند یعنی طرح تقاضا، اطاعت از قوانین، حمایت از برخی گروهها و مخالفت با برخی دیگر و اشکال مختلف مشارکت علاقمندیم. در سطح سیاستگذاری می خواهیم
نمودار شماره 1: عناصر فرهنگ سیاسی از دیدگاه آلموند و وربا
بدانیم که شهروندان و رهبران انتظار چه سیاستهایی را از حکومت دارند. چه اهدافی قرار است تعیین شود و چگونه باید به آنها دست یافت.»
طرز تلقی تکامل یافته آلموند درباره فرهنگ سیاسی، اجزای آن و اجزای موضوعات سیاسی، در نمودار صفحه بعد نشان داده شده است:
همانگونه که ذکر شد، آلموند و وربا بر اساس نوع نگرش و سمت گیری به سیاست، فرهنگ سیاسی را به انواعی تقسیم کردند. واحد تحلیل آنها همانطور که ذکر شد، افراد بود. از نظر آنها افراد در سه مقوله کلی مشارکت جو، که فرهنگ سیاسی مشارکتی (Participant) را پدید می آورند، پیرو یا تابع که فرهنگ سیاسی تبعی یا رعیتی (Sobject) را به وجود می آورند و کوچک اندیش که فرهنگ سیاسی کوچک اندیشانه (Pharochial) را پدید می آورند، تقسیم می شدند. (Ibid, PP 15-16)
البته مقوله بندی افراد تحت عناوینِ مشارکتی رعیتی و کوچک اندیشانه در واقع بیان انواعی آرمانی بود. به بیان دیگر، در عالم واقع، یافتن چنین حقایقی امکان پذیر نیست. نه افراد تماما مشارکت جویند و نه فرهنگهای سیاسی همگی مشارکتی یا غیر مشارکتی هستند. به همین دلیل، آنها از فرهنگهای سیاسی ترکیبی صحبت به میان آورده اند که ترکیبی از عناصر مختلف هستند. به عنوان مثال «فرهنگ مدنی» که ترکیبی از عناصر مشارکتی و رعیتی است و از قضا، وجود این فرهنگ برای پایداری دموکراسی که در آن درجه ای از مشارکت و تبعیت توأم لازم است، مؤثر است. یا فرهنگهای سیاسی کوچک اندیش رعیتی و کوچک اندیش مشارکتی، که در اغلب جوامع سنتی، چون جوامع قبیله ای یا امپراتوریها و پادشاهیهای سنتی مشاهده می شود، ماهیتی امتزاجی دارند.
ویژگی فرهنگ سیاسی مشارکتی، این است که در این فرهنگ افراد نسبت به اجزای نظام سیاسی نظام، فرایند، سیاستگذاری یا به عبارتی فرایند داده و ستاده، تلقی روشنی دارند، از جریان امور آگاهند و گرایش به بروز دادن نقش فعال از خود در امور دارند. رژیمهای دموکراتیک از مصادیق این نوع از فرهنگ هستند.
در فرهنگ سیاسی رعیتی، افراد، نسبت به برخی از اجزای نظام سیاسی نظام و فرایند سمت گیری مشخص و روشنی دارند، اما نسبت برخی از اجزاء مثلاً فرایند اجرای تصمیمات فاقد تلقی و سمت گیری مشخصند. افراد برای مشارکت خود در نظام و امور سیاسی، جایگاه روشنی قائل نیستند و یا نسبت به آن بی تفاوتند. در این نوع از فرهنگ، رابطه و آگاهی فرد، از نظام سیاسی و جریان رو به پایین امور (Downward Flow)، رابطه ای انفعالی است.
اما در فرهنگ سیاسی کوچک اندیشانه، فرد از اجزای نظام سیاسی، تلقی روشنی ندارد. قائل به تفکیک نقشها نیست و به عنوان مشارکت کننده، برای خود نقشی قائل نیست. جهان سیاست و زندگی عادی در نظر او فاقد رابطه است. فرهنگ سیاسی اجتماعات قبیله ای معمولاً، از این سنخ است. در این جوامع تنوع نقشهای سیاسی وجود ندارد، ریاست و کهانت، نقشهای آمیخته ای هستند، افراد هیچ انتظاری از حکومت ندارند یا انتظارات آنها، رنگ و بوی سیاسی ندارد. (G.Almond, 1990: 25, 26, 77) حال اگر بخواهیم، میزان آگاهی از اجزای سیستم را با نمره (1) و فقدان آن را با نمره (0) به صورت نمادین نشان دهیم، جدول ذیل، نشانگر موضع و تلقی افراد از امور سیاسی خواهد بود.

توضیحات:
0 = آگاهی بسیار کم و یا هیچ 1 = آگاهی زیاد
آلموند و وربا، علاوه بر توجه به نگرشهای افراد، و در واقع نوع فرهنگ سیاسی، به رابطه بین ساختار و فرهنگ سیاسی نیز توجه نشان دادند. وربا در این باره می نویسد:
«فرهنگ سیاسی یک ملت به عنوان مثال از میان سایر چیزها از تجربیاتی که افراد با فرایند سیاسی داشته اند، ناشی می شود. یکی از شیوه های فراگیری باورهای سیاسی، بررسی شیوه هایی است که ساختارهای سیاسی بر اساس آن عمل می کنند. این باورها، تأثیر می گذارند و همچنین از شیوه هایی که ساختارها مطابق آن عمل می کنند، تأثیر می پذیرند. چرخه ای بسته از رابطه بین فرهنگ و ساختار وجود دارد.(Sideny verba, 1965:514)
بنابراین، در تبیین فرهنگ سیاسی و علل پایداری یا ناپایداری نظامهای سیاسی، باید به سازگاری یا ناسازگاری فرهنگ سیاسی، با ساختار سیاسی هم توجه نشان داد. بسیاری از بی ثباتیهای سیاسی چه در جوامع پیشرفته و چه در جوامع امروزین در حال توسعه، ناشی از همین ناسازگاری است.
مسأله پایداری دموکراسی در این رهیافت، مورد توجه دیگر صاحب نظران نیز بوده است. صاحب نظرانی که البته با قدری تفاوت در تبیین علل پایداری یا ناپایداری، به نگرشهای سیاسی افراد و عوامل مؤثر آن توجه کرده اند. دیدگاه رونالد اینگلهارت از صاحب نظران معاصر، در این زمینه در خور توجه است. او نیز مانند آلموند و وربا دغدغه پایداری دموکراسی را دارد و در ریشه یابی مانند آنها، دست به پژوهشهای میدانی جهانی زده است. از نظر او عامل بقا یا ناپایداری نظام سیاسی دموکراتیک و شاید هر نظام سیاسی دیگر، در رضایت یا نارضایتی افراد است که بیشتر منشأ اقتصادی دارد.
از دیدگاه اینگلهارت رضایت یا نارضایتی سیاسی، تابعی از شرایط عام زندگی است (1207) و در این میان ارزشها و نظام ارزشی افراد، نقشی تعیین کننده دارد. از نظر او ارزشها، تابع شرایط اقتصادی اجتماعی مسلط بر جامعه است. مثلاً، نظامهای سنتی با سطوح نازل تکنولوژی تولیدی در ارتباط است. در این جوامع، ثبات و پایداری یک ارزش است. بنابراین تحرک اجتماعی چندان وجود ندارد و گاه مذموم نیز هست. بنابراین تغییر اجتماعی در این جوامع وجود ندارد.(1222-3) اما در جامعه صنعتی که وجه مشخصه آن، توسعه تکنولوژیکی است، تحرک اجتماعی یک امر پسندیده است. بنابراین فرهنگ همچون نظامی از ارزشها و باورها است که فرد از طریق آن، خود را با محیط همنوا می سازد. تغییر فرهنگ، در دراز مدت صورت گرفته و تابعی از تغییرات محیط عام زندگی افراد است. اما از آنجا که الگوهای جامعه پذیری دوران کودکی در شکل گیری نظام باورها و ارزشهای آنها بسیار موثر است، تغییرات فرهنگی علاوه بر عوامل محیطی تابع عواملی دیگر مانند تغییرات نسلی نیز هست. به بیان دیگر، نسلی که دوران جامعه پذیری خود را در شرایط کمبود و بحران اقتصادی سپری کرده اند، ارزشها و باورهای آنها، به شدت ماده گرایانه است. در حالی که نسلی که دوران جامعه پذیری خود را در شرایط رفاه گذرانده اند، ارزشهای آنها چندان تابع عوامل اقتصادی نیست. بنابراین اینگلهارت، قائل به وجود دو فرهنگ یا نظام ارزشی است، یکی نظام ارزشی ماده گرا یا ماتریالیستی و دیگری، نظام ارزشی پست ماتریالیستی که در آن، به ارزشهای استعلایی بیش از ارزشهای مادی مانند رفاه و امنیت، بها داده می شود.
بنابراین، نظریه اینگلهارت، در تبیین بر دو فرضیه کلی استوار است. یکی جامعه پذیری دوران کودکی و نوجوانی و دیگری کمیابی یا وفور امکانات مادی؛ در مجموع رهیافت یادگیری اجتماعی، در نتیجه پیوند دو سطح تحلیل: خرد (روانشناسی فردی) و کلان (جامعه شناسی سیاسی) پدید آمد، به همین دلیل قدرت بازنمایی وجوه مختلف فرهنگی، بویژه در سطح کلان را دارد. الگوی مقولات و انواع فرهنگ سیاسی آن، قابلیت تعمیم و کاربست آن را در جوامع مختلف، پدید آورده است. به همین دلیل، نظریات این رهیافت ادعای جهان شمولی دارند. انتقادات وارد به این رهیافت نیز بیشتر متوجه همین ویژگی بوده است.
روش پژوهش این رهیافت، مبتنی بر روشهای مطالعه میدانی است. به همین جهت یکی از کاستیهای آن، این است که قابلیت کاربرد در پژوهشهای دارای ماهیت تاریخی را ندارد. تغییر فرهنگ سیاسی در این رهیافت، هر چند که امری پذیرفته شده است، با این حال، ثبات و پایداری نظام سیاسی بویژه در نوع دمکراتیک آن که ارتباط مستقیم با نوع فرهنگ سیاسی دارد، ترجیح بیشتری دارد. به هر صورت عنصر تغییر، زمانی پدید می آید که با عوامل دیگر، چون تغییرات نسلی همراه شود. 2-1- رهیافت منش اجتماعی
این رهیافت نیز مانند رهیافت یادگیری اجتماعی، تحت تأثیر مطالعات مردم شناسانه بویژه مطالعاتی که درباره منش ملی در مورد ملتها و فرهنگهای مختلف صورت گرفته بوده است و از سوی دیگر، از یافته های پژوهشهای روانشناسانه، بویژه روان شناسی مدرن ادراکی و تکنیکهای جامعه شناسانه سنجش گرایش توده ها نیز استفاده می کند. تفاوت این رهیافت با رهیافت یادگیری اجتماعی، از دو منظر قابل بررسی است. یکی این که برخلاف رهیافت یادگیری قائل به تنوع فرهنگی نیست و نگرشی کل گرا به فرهنگ دارد. دوم این که، تغییر پذیری فرهنگ سیاسی، به خصوص برخی از عناصر پایدار آن مانند ارزشها و وفاداریها را ناممکن می داند. اما در مجموع، در میان رهیافتهای مختلف، بیشترین شباهت را به رهیافت یادگیری اجتماعی دارد.
از پژوهشگران معروف این رهیافت می توان از ادوارد سی. بنفیلد، دانیل بل، دانیل گلد هاگن، توماس ای. متزگر، آلکس اینکلس، لوسین دبیلو.پای، لیوید آی.رودولف، سوزان هوبر رودولف نام برد.
در این رهیافت در شکل گیری فراگیری و انتقال نسلی فرهنگ سیاسی عواملی چند از جمله، «تاریخ جمعی نظام سیاسی»، تاریخهای زندگی اعضای نظام»، «رویدادهای جمعی»، «تجربیات فردی»، «جامعه پذیری دوران کودکی»، «زمینه سیاسی اجتماعی و تاریخی فرد» و «یادگیری اجتماعی» مؤثر است. لوسین پای از صاحبنظران برجسته این رهیافت، در تعریف فرهنگ سیاسی می گوید:
«فرهنگ سیاسی، مجموعه نگرشها، باورها و احساساتی است که به فرایند سیاسی نظم و معنا می دهد و انگاره ها و قواعد بنیادینی را که بر رفتار در نظام سیاسی ناظر است، پدید می آورد. فرهنگ سیاسی همچنین شامل ایده آلهای سیاسی و هنجارهای عمل اجتماع سیاسی نیز هست. بنابراین فرهنگ سیاسی در شکل کلی اش بیانگر ابعاد روان شناسانه و ذهنی سیاست است.
یکی از امتیازات تعریف پای و در واقع رهیافت منش اجتماعی، تفکیک عرضه ذهنی از عینیات در فرهنگ سیاسی بود. به بیان دیگر، تعاریف این رهیافت و تبیین نسبتا دقیقی که از عوامل شکل دهنده فرهنگ سیاسی به دست داد، کمک کرد تا فرهنگ سیاسی استقرار مفهومی بیشتری پیدا کند.
پای تبیین خود را از عوامل شکل دهنده فرهنگ سیاسی و چگونگی تعامل آنها چنین بیان می کند:
«ایده فرهنگ سیاسی بر این است که نگرشها، احساسات و شناختهایی، که به رفتار سیاسی، شکل می دهد و بر آن حاکم است، اموری ذاتا تصادفی نیستند. بلکه نشانگر الگوهای منسجمی هستند که با یکدیگر به تناسب رسیده و به صورت متقابل تحکیم می شوند. علی رغم وجود قابلیتهای زیاد برای تنوع در سمت گیریهای سیاسی در هر جامعه، یک فرهنگ سیاسی مجزا و محدود وجود دارد، که به فرایندهای سیاسی شکل و معنا بخشیده، آنها را قابل پیش بینی می کند... هر نسلی می باید، سیاست را از نسل قبل از خود دریافت کند و نسبت به این فرایند از قوانینی که بر توسعه شخصیت فردی و فرهنگ عمومی جامعه حاکم است، می باید متابعت کند.(7)
مسأله اصلی این رهیافت نیز مانند رهیافت یادگیری اجتماعی، ثبات و بی ثباتی سیاسی، در راستای رسیدن به توسعه سیاسی و اجتماعی است. از این منظر، پایداری و ثبات سیاسی، بویژه در الگوهای دمکراتیک، شرط اولیه برای حرکت به سوی فرایند توسعه است. به همین جهت، مطالعات این رهیافت، درباره فرهنگ سیاسی، به شدت متأثر از عوامل مؤثر بر توسعه سیاسی است. از این دیدگاه است که جامعه پذیری و فرایند آن، در فراگیری فرهنگ سیاسی و تأثیراتی که بر ثبات و یا بی ثباتی سیاسی دارد، حائز اهمیت است.
جامعه پذیری فرایندی است که دارای سطوح مختلف بوده و از همان آغاز حیات فرد، آغاز می شود. جامعه پذیری فرهنگ عمومی، جامعه پذیری حیات سیاسی و جامعه پذیری نقشی، از عمده ترین سطوح در فرآیند جامعه پذیری هستند. ثبات سیاسی، محصول هماهنگی میان این سطوح است. تناقض بین سطوح یادگیری و جامعه پذیری اجتماعی و سیاسی، تبعات سیاسی مهمی دارد. مثلاً در بسیاری از جوامع در مراحل اولیه جامعه پذیری دوران کودکی بر نگرش خوش بینانه به انسان و اعتماد به روابط انسانی تأکید می شود، اما در سطوح بعدی بر ظنین بودن نسبت به محیط به خصوص اعمال کنش گران سیاسی تأکید می شود. در این جوامع فرهنگ سیاسی معمولاً ماهیتی دو احساسی (Ambivalnce) پیدا می کند.
تمایزات میان خرده فرهنگهای سیاسی جامعه، مانند قومی، جنسی، نخبگان و... ناشی از تجربیات متفاوت در جامعه پذیری سیاسی است و از این میان تأثیر تمایزات میان فرهنگ سیاسی نخبگان با توده بسیار مهم است. در بسیاری از جوامع، فرهنگ سیاسی نخبگان متأثر از نوعی ایدئولوژی سیاسی است که با فرهنگ عمومی توده تمایز دارد و آثار آن را در برنامه ریزیهای سیاسی برای توده، می توان مشاهده کرد.
در این رهیافت، ضابطه تقسیم بندی انواع فرهنگ سیاسی، ماهیت رژیمهای سیاسی است. مثلاً از فرهنگ سیاسی اقتدارگرا، توتالیتر، دموکراتیک و غیره بر اساس نوع (روابط) و سازمان قدرت در رژیم سیاسی، صحبت به میان می آید. مرز امور سیاسی و غیر سیاسی نیز تابع ماهیت رژیمها، در فرهنگ سیاسی است. مثلاً در رژیمهای توتالیتر کمتر موضوعی است که رنگ و بوی سیاسی نداشته باشد و یا بطور بالقوه استعداد سیاسی شدن را نداشته باشد، در حالی که در رژیمهای دموکراتیک بین امور سیاسی و غیر سیاسی، مرز روشن تری وجود دارد.
محدودیت اصلی این رهیافت که ناشی از اهمیت فوق العاده فرایند و سطوح جامعه پذیری در نظریات آن است، قائل نبودن به تغییر پذیری فرهنگ سیاسی، بویژه عناصر نسبتا پایدار و اصلی آن مانند ارزشها، باورها و وفاداریها است. اما در جهت استفاده کاربردی تبیینهای این رهیافت، در مطالعه عمل بی ثباتی سیاسی در جوامع مختلف، مفید است. سطح تحلیل در این رهیافت، متأثر از دیدگاه کل گرای آن نسبت به فرهنگ اجتماعاتی مانند، نخبگان، توده، اقوام و... است. 3-1- رهیافت شناختی معرفت شناسانه
از رهیافتهای جدید در سنت روان شناسانه فرهنگ سیاسی که در طرح تئوریک با نظریه یادگیری ژان پیاژه روانشناس فرانسوی آمیخته شده، رهیافت شناختی معرفت شناسانه است.
افرادی مانند نیکلاس املر، استفن شیلتون، شاون دبیلو روزنبرگ، برنادت مالون، استنلی رنولیک، ریچارد دبیلو، ویلسون، دانا وارد و مایکل گراس در زمره صاحب نظران این رهیافت هستند.
در این رهیافت، سازمان یابی حیات فردی و اجتماعی به صورت مقولاتی متکامل و همزمان در نظر گرفته می شوند. بین سطوح فردی و اجتماعیِ ساختهای معنایی، شیوه های تفکر افراد و هنجارهای فرهنگ سیاسی رابطه متقابل برقرار است.
این رهیافت، ابتدا تبیینی از انسجام و بقای اجتماعی به دست می دهد که قواعد هنجاری، با فراهم ساختن نوعی زیربنای اخلاقی موجد آن است. اصولاً اندیشیدن و استدلال کردن در سطح فردی در مورد موضوعات اجتماعی نیازمند، استدلال اخلاقی است و استدلال اخلاقی قواعد و هنجارهای فرهنگ سیاسی را تحت تأثیر قرار می دهد.
مایکل گراس از صاحبنظران این رهیافت به بحث درباره پیشبرد و تداوم فرهنگ سیاسی دموکراتیک و لوازم آن پرداخته است. پرسش او این است که فرهنگ سیاسی دموکراتیک نیازمند چه نوع افراد و گروههایی است؟
تصویر نوعی افراد در فرهنگ سیاسی دموکراتیک، انسانی عقلایی است که اختلافات خود را به شیوه مسالمت آمیز حل و فصل می کند. اما آیا در عمل نیز چنین است. پرسش گراس این است که آیا افراد دموکرات، واقعا تحت تأثیر انگیزه های استعلایی و اصول اخلاقی قدرتمندی هستند؟ چنانکه در آثار لاک، میل، رالز و هابرماس معرفی شده یا تحت تأثیر اصول اخلاقی ضعیفی هستند، چنانکه در آثار مدیسون یافت می شود. به این ترتیب بحث این رهیافت متوجه انگیزه های فردی در اطاعت از قواعد و هنجارهای اجتماعی است و استدلالی که اطاعت و پیروی از این قواعد را توجیه پذیر می کند. در اصول اخلاقی قوی، به عنوان مثال، درمان بی عدالتی هم نیازمند قابلیت شناخت بی عدالتی و هم داشتن نگرش اخلاقی به عدالت است. در حالی که در اصول اخلاقی ضعیف، کنش سیاسی، لزوما با نگرش اخلاقی همراه نیست. پژوهشهای گراس در مورد انگیزه های یهودیان نجات یافته از جنگ جهانی دوم، هواداران حفظ یا سقط جنین و فعالان صلح در اسرائیل نشان داد که کنشهای آنها تحت تأثیر محرکهایی چون حفظ همبستگی و مسائل مادی است. بنابراین گراس، نتیجه گرفت که در فرهنگ سیاسی دموکراتیک، کنش سیاسی لزوما متأثر از آموزه های اخلاقی نیست؛ و با ضابطه های اخلاقی نیز سنجیده نمی شود. بسیاری از کنشهایی که از نظر اخلاقی شایسته است، از نظر سیاسی ناشایست تلقی می شود. آنچه محرک افراد در عمل به هنجارهای دموکراتیک است، انگیزه های محدود و مشخصِ مادی و حفظ همبستگی است تا انگیزه های استعلایی چون عدالت خواهی و آرمان برابری انسانها.
در این رهیافت، واحد تحلیل فرهنگ سیاسی، فرد است و انگیزه های او در دست زدن به کنش سیاسی، باید مورد بررسی قرار گیرد. اصول اخلاقی در کنار سطح شناختی و انگیزه های مادی و محدود در تبیین رفتار سیاسی و فرهنگ سیاسی مهم است. این رهیافت، نوعی نگرش کارکردی به فرهنگ سیاسی دارد و در تبیین به مراحل رشدشناختی افراد توجه دارد، از این رو در مجموع، می توان گفت که نوعی نگرش شناختی معرفتی به فرهنگ سیاسی دارد.
اتکای این رهیافت، در گردآوری داده ها، بر روشهای کمی بویژه مشارکت مستقیم امکان کاربرد آن را در مجموعه های بزرگ، ضعیف کرده است. مطالعات این رهیافت بیشتر در میان جوامع محدود، که امکان مشارکت مستقیم پژوهشگر، در آن بوده مانند محل تجمع هواداران احزاب و گروههای سیاسی یا جوامع کوچک مانند، مهاجران بیگانه و... صورت گرفته است. به علاوه در گردآوری داده ها نیز، تکنیک مورد استفاده آن، به نحوی است که در پژوهشهای تاریخی، قابلیت کاربرد ندارد. اما ابتنای نظریات این رهیافت بر انگیزه های فردی و توجه به مراحل رشد شناختی افراد در تحلیل فرهنگ سیاسی، قابلیت تعمیم آن را به جوامع دیگر نیز داده است.
تغییر فرهنگ سیاسی، در این رهیافت نیز، تابع مراحل رشد شناختی افراد از یکسو و تصور فرد از منافع خود، در دست زدن به کنش سیاسی است. تغییر در تصور فرد از منافع خودش، سرآغاز تغییر در فرهنگ سیاسی خواهد بود، چرا که عمل به هنجارهای فرهنگی، طبق برداشت این رهیافت، با انگیزه ها و آموزه های اخلاقی رابطه مستقیم دارد. بویژه اصول اخلاقی ضعیف که در منافع مادی و حفظ انسجام و همبستگی ریشه دارد.
شناخت مراحل رشد شناختی فرد، قابلیت کاربرد آن را، در سطح اجتماعات محدود فراهم کرده است. اما مبتنی بودن نوع فرهنگ سیاسی، بر انگیزه ها و تصورات فرد که تابع مراحل رشد شناختی او هستند و همچنین پیش کشیدن بحث کارکرد در فرهنگ سیاسی به آن قابلیت تعمیم بخشیده است. 2- سنت مردم شناسانه
پژوهشهای سنت روان شناسانه، بر مطالعات مردم شناسانه بویژه نظریات روث بندیکت، مارگارت مید، جفری گورر، راجر کسینگ، کلود لوی اشتراوس، کلیفورد گیرتز، دیوید اشنایدر استوار بوده است. در این سنت دو رهیافت عمده از مجموعه پژوهشها، قابل شناسایی است که به اختصار، دیدگاههای آن بر اساس ضوابط مطرح شده مورد بررسی قرار می گیرد. 1-2- رهیافت نظریه فرهنگی
این رهیافت، بیشتر در نقد رهیافت یادگیری اجتماعی، بویژه نظریات آلموند و وربا شکل گرفته بود. همان گونه که نظریه آلموند و وربا، عرصه های جدیدی در پژوهش علوم سیاسی و فرهنگ سیاسی باز کرد، انتقادات زیادی را نیز برانگیخت.
رهیافت نظریه فرهنگی، نتیجه همین انتقادات و توجه به خلاءهای نظریه آلموند و وربا بود. در طرح پژوهشی آنها، منازعات و تفاوتهای فرهنگی درون ملتها، مغفول و بدون تبیین مانده بود. به بیان دیگر، فرهنگ سیاسی ملی با آنچه در درون ملت جریان داشت، متفاوت بود. نظریه دوگان، درباره نقد این جنبه از نظریه آلموند و وربا، در خور توجه است، از نظر او:
«فرهنگ مدنی انگلیسی، آلمانی، فرانسوی، و یا... وجود ندارد نقطه تمایزات میان کشورها، اختلاف در درجه است نه نوع... تمایزات درون ملتها، بیشتر از تمایزات میان ملتهاست. شباهتهای عقاید یک فرانسوی و آلمانی سوسیال دمکرات بیشتر از عقاید یک فرانسوی سوسیالیست و یک فرانسوی محافظه کار است یا بین یک آلمانی سوسیال دموکرات و یک آلمانی دمکرات مسیحی.» (Thompson: 150)
توجه به تنوع فرهنگی درون جوامع، نقطه عزیمت این رهیافت بود. در شکل گیری این رهیافت نظریات ماری داگلاس و پژوهش های آرون و یلداوسکی، ریچارد جی. الیس و مایکل تامپسون مؤثر بودند. در این میان تأثیر گذاری نظریات داگلاس بویژه، تبیینی که از تنوع فرهنگی درون جوامع به دست می دهد، آشکار است.
نظریه داگلاس، به جای توجه به متغیرهای روان شناسانه فردی، بر تمایزات نوع شناسانه بین خرده گروهها متمرکز است. از نظر داگلاس، خرده گروهها از طریق دو ضابطه «گروه» و «شبکه» متمایز می شوند. منظور داگلاس از «شبکه»، محدوده ای است که در آن رفتار فرد در درون گروه، از نظر اجتماعی، مجاز شمرده می شود. منظور از «گروه»، میزانی که افراد در عضویت گروه خود در گیرند می باشد. این دو ضابطه، بنیان تبیین فرهنگی داگلاس از تنوع خرده گروهها در جامعه است و بر اساس آن چند خرده فرهنگ آرمانی که هر یک نوعی الگوی رفتاری را بازنمایی می کنند و دربرگیرنده معتقدات مربوط به زندگی نیز هستند، قابل شناسایی است. به بیان دیگر، در پس تنوع رسوم، زبانها و معتقدات مربوط به زندگی، چند گرایش یا خرده فرهنگ کلی وجود دارد که عبارتند از: برابرطلبی، سرنوشت باوری (تقدیر گرایی)، سلسله مراتبی و فرد گرایی.
الگوی رفتاری برابرطلبی، در جوامعی که در آن مرزهای گروهی آن بسیار مستحکم و در عوض قواعد نظم دهنده به رفتار جمعی و فردی در حداقل ممکن است، یافت می شود. در این جوامع تمایزگذاری نقشی درونی، در گروه وجود ندارد و معلوم نیست چه کسی باید از چه کسی اطاعت کند. در منازعات توسل به خشم و عصبانیت امری عادی است. وفاق روش ترجیحی اتخاذ تصمیم داخلی است و تصمیمات وفاق گونه محدوده عمل افراد را تعیین می کند. خرده فرهنگ برابری طلبانه، بازنمایی چنین الگویی از رفتارها است.
روابط سلسله مراتبی در محیط هایی یافت می شود که مرزهای گروهی که فرد عضو آن است، مستحکم و قواعد محدود کننده رفتار زیاد است. در این محیط، مراتب اطاعت روشن است و افراد به صورت سلسله مراتب تابع یکدیگرند و هر فرد نقشی مخصوص به خود دارد. ابزارهایی مانند ارتقاء مقام دادن، جابجایی در عرض، تنزل مقام دادن، جابجایی و تعریف دوباره جایگاه فرد، ساز و کارهایی برای حل منازعه در این الگو است.
در الگوی فردگرا، افراد از آمیزش با یکدیگر ابا دارند. رفتار آنها تحت ضابطه و الگوی معین و از پیش تعیین شده ای نیست. تمام مرزها در این متن عرفی و قابل مذاکره است. البته این به معنی آزادی بی حد و حصر افراد در این محیط نیست، بلکه افراد درگیر در کنترل دیگران هستند و این خود آزادی آنها را محدود می کند.
در الگوی تقدیرگرا، فرد خود را تابع دستورات از پیش تعیین شده می داند. فرد سرنوشت باور، معتقد است که نیروهای بیرونی او را کنترل می کنند. بنابراین در عمل حق انتخاب او بسیار محدود است و این محدودیت حتی نوع و محل کار، زندگی، صرف اوقات، خوراک و پوشاک او را نیز در برمی گیرد. او از عضویت در گروهی که برای او تصمیم می گیرد، محروم است.
بر اساس این چهار الگوی فرهنگی، چهار الگوی رفتار سیاسی نیز داریم که هر یک بیانگر خرده فرهنگ سیاسی خاصی هستند. مایکل تامپسون و همکاران او قائل به چنین تعمیمی در عرصه رفتار و نگرشهای سیاسی هستند، بنابراین از نظر آنها، به جای صحبت از فرهنگ سیاسی واحد، آن گونه که آلموند و وربا و نظریه پردازان رهیافت یادگیری و منش اجتماعی مدعی بودند، باید از فرهنگهای سیاسی در هر جامعه صحبت به میان آورد.
در این رهیافت، به سیاست، مانند یکی از نهادهای اجتماعی مثل اقتصاد، مذهب، خانواده و دیگر نهادها، نگریسته می شود و فرهنگ، حوزه معتقدات و نگرشهای افراد به این نهادها و امور اجتماعی و فردی بطور کلی است، بنابراین فرهنگ سیاسی را مایکل تامپسون «سمت گیری نسبت به حکومت در تقابل با اقتصاد، مذهب، خانواده و دیگر نهادها تعریف می کند.» در واقع این تعریف شامل نگرشهایی است، درباره آنچه حکومت باید انجام دهد یا انجام می دهد و آنچه مردم خارج از حکومت در تلاش برای انجام آن هستند.
محدوده امر یا موضوع سیاسی نیز بر اساس، نوع نگرش یا سمت گیری فرد نسبت به حکومت روشن می شود. به عنوان مثال در خرده فرهنگ سیاسی برابر طلب، تلاش فرد بر این است تا مرز امر سیاسی را از غیر سیاسی از میان بردارد. از نظر افراد با چنین نگرشی، تفاوتی بین نهادهایی چون خانواده، مؤسسات اقتصادی چون کارخانه ها و شرکتها وجود ندارد. پذیرش حوزه ای از امور به عنوان امور خصوصی از این منظر به معنای پنهان کردن روابط قدرت در آن عرصه ها است. در مقابل در خرده فرهنگ فردگرا، تلاش بر این است تا خود تحقق بخشی فردی، جای اقتدار رسمی را بگیرد. از این منظر، امور سیاسی باید به حداقل ممکن محدود شده و عرصه خصوصی تا حد امکان افزایش یابد.
در الگوی سرنوشت باور، فرد در تلاش است تا حتی الامکان از شعاع نفوذ قدرت به دور بماند و در صورت ناچاری به پذیرش و تحمل سلطه تن می دهد. برای چنین فردی تمایز میان امر خصوصی و امر عمومی روشن نیست. در این خرده فرهنگ، افراد در جستجوی یافتن عامل مشکلات خود نیستند.
در الگوی سلسله مراتبی، افراد معتقد به تعریف جایگاه و مقام مقرر خویش هستند. از این رو، امر عمومی و امر خصوصی به دقت متمایز شده است. سیاست در این خرده فرهنگ امری همگانی نیست. فقط معدودی حق اظهار نظر و دخالت در سیاست را دارند. بنابراین تعیین نوع رفتار یا نهاد به عنوان سیاسی و غیر سیاسی، محصول و تابع فرهنگ سیاسی است.(Ibid, 510-512) جدول ذیل بیانگر انواع خرده فرهنگهای سیاسی در رهیافت نظریه فرهنگی با الهام از الگوی داگلاس است؛ جدول شماره 2: خرده فرهنگهای آرمانی در رهیافت نظریه فرهنگی

خرده فرهنگهای آرمانی

 

الگوهای رفتاری

نسبت شبکه Grid با گروه Group

تلقی نسبت به سیاست (عرصه خصوصی و عمومی)

سرنوشت باوری Fatalism

بی تفاوت سرد Aphathetic

شبکه زیاد، گروه کم و Highgrid Lowgroup

روشن نبودن مرز میان امر سیاسی و غیر سیاسی روشن نبودن مرز خصوصی و عمومی

سلسله مراتبی Hierarchy

جمع گرایی Collectivism

شبکه زیاد، گروه زیاد و Highgrid High Group

تمایز میان امر سیاسی و غیر سیاسی محدود بودن عرصه خصوصی محدود بودن عرصه عمومی

فردگرایی Individualism

رقابتی Competitive

شبکه کم، گروه کم و Lowgrid Lowgroup

مرزبندی محکم بین امر سیاسی و غیر سیاسی گستردگی عرصه خصوصی و محدود شدن عرصه عمومی

برابرخواهی Egalitarianism

برابرخواه Equalitarian

شبکه زیاد، گروه کم و High Grid Low Group

نبود مرز میان امر سیاسی و غیر سیاسی گستردگی عرصه عمومی

 
شبکه؛ محدوده مجاز رفتار فردی در درون گروهها است.
گروه؛ میزان وابستگی و درگیری افراد به عنوان عضو در گروهی است که به آن تعلق دارند.
بحث بعدی در این رهیافت، واحد و سطح تحلیل در فرهنگ سیاسی است.
همان گونه که در بحث از الگوهای رفتاری و خرده فرهنگها، بیان شد، واحد تحلیل در این رهیافت فرد است. به بیان دیگر، برای مطالعه خرده فرهنگهای سیاسی هر جامعه، باید به سراغ افراد و سمت گیریهای آنها نسبت به موضوعات سیاسی و تطبیق آن با یکی از خرده فرهنگهای آرمانی رفت. برآیند جهت گیریهای فرد، خرده فرهنگها و برآیند خرده فرهنگها، فرهنگ عمومی را شکل خواهد داد.
در بحث تغییر نیز این رهیافت بر این است که فرهنگ سیاسی، امری پویا و زنده است و همواره مورد مذاکره و پرسش قرار می گیرد. انتقال نسلی فرهنگ سیاسی، بدون پرسش و تغییر نیست.
فرهنگ سیاسی مانند سایر شیوه های زندگی در طول زمان به محک آزمایش گذاشته شده و مورد کاوش قرار می گیرد. افراد دریافت کننده منفعل و درونی کننده خودکار هنجارهای اجتماعی و سیاسی نیستند. فرآیند جامعه پذیری اجتماعی و سیاسی فرد، در تمام طول حیات او ادامه دارد. بنابراین تجربیات دوران بزرگسالی، به همان اندازه دوران کودکی در سمت دهی به نگرشهای سیاسی فرد مهم است. افراد در طول زندگی همواره روابط اجتماعی و سیاسی موجود را با الگوها و ترتیبات جایگزین مقایسه می کنند و در این مقایسه، ناهماهنگیهای طولانی میان ایده آلها و وضع موجود و میان قول و عمل فعالان سیاسی در گسستن از یک الگوی رفتاری و پیوستن به الگوی جایگزین بسیار مؤثر است. بنابراین عامل اصلی تغییر فرهنگ سیاسی علاوه بر ماهیت پویا و در حال شدن فرهنگ به تجربیات فرد در طی زندگی نیز بستگی دارد. به عنوان مثال تجربه طولانی استعمار و نفوذ خارجی یا دیکتاتوری داخلی ملتها در گرایش آنها به بدبینی نسبت به خارجیان یا گرایش به دموکراسی بسیار مؤثر است.
پیدایش فرهنگهای سیاسی رقیب نیز، از عوامل مؤثر دیگر، در تغییر فرهنگ سیاسی است. تغییر فرهنگ سیاسی در اثر مقایسه صورت می گیرد و فرهنگ رقیب امکان مقایسه را برای فرد پدید می آورد. البته پیدایش فرهنگ سیاسی رقیب بی ارتباط به وضعیت فرهنگ سیاسی مستقر نیست. ناکارآیی فرهنگ مستقر در بی پاسخ گذاشتن انتظاراتی که ایجاد کرده، یا انتظاراتی که از آن پدید آمده، در پیدایش فرهنگ رقیب مؤثر است.
فرهنگهای سیاسی نیز مانند نظریات علمی، گاه پیش بینی هایشان غلط از آب درمی آید و نمی توانند به معضلات فراروی، پاسخ قانع کننده بدهند. بنابراین، تردید در توانایی آنها پدید می آید. در این میان نقش نخبگان سیاسی، بویژه نخبگان که از دایره قدرت به دور مانده اند نیز، بسیار مؤثر است. آنها با استفاده از فرصت پیش آمده، نقایص فرهنگ سیاسی مستقر و امتیازات فرهنگ خود را بزرگنمایی می کنند. در هر صورت، خواه فرهنگ سیاسی رقیب وارداتی باشد یا یکی از خرده فرهنگهای سیاسی موجود، روند جایگزینی و تغییر در فرهنگ سیاسی مسلط مانند نظریه های رقیب در پارادایمهای علمی است. در صورت پدید آمدن منازعه بین فرهنگها، چند وضعیت قابل پیش بینی است:
1- فرهنگ سیاسی مستقر، توان بازسازی و در خود کشیدن ارزشها و باورهای فرهنگ رقیب را دارد، در این صورت فرهنگ مستقر به بقای خود ادامه می دهد. فرهنگ سیاسی سرمایه داری، در اروپای غربی و آمریکا توانست، ارزشهای مارکسیسم ارتدکس را استحاله کرده در درون نظام باورها و ارزشهای خود جا دهد.
2- فرهنگ سیاسی مستقر و متولیان آن توانایی بازسازی و ترمیم نواقص و ناکارائیها را ندارند، بنابراین در عناصر اصلی آن چون باورها و ارزشهای سیاسی تردید ایجاد می شود. جایگزینی فرهنگ رقیب، به جای فرهنگ مستقر، در این وضعیت حتمی است و معمولاً با تحولاتی چون قیام و انقلاب همراه است و گاهی نیز این فرایند مسالمت آمیز صورت می گیرد. در هر دو صورت جابجایی در فرهنگ سیاسی، با چرخش و جابجایی نخبگان سیاسی نیز همراه است. (Ibid, P 509)
بحث آخر در این رهیافت، امتیازات و کاستیهای آن است. از ویژگیهای مثبت این رهیافت کنار گذاشتن نگاه کل گرا به فرهنگ است. تجزیه فرهنگ به خرده فرهنگها، امکان شناخت دقیق تر و عمیق تری از نگرشهای سیاسی افراد یک جامعه به دست می دهد. به علاوه همین ویژگی امکان کاربرد رهیافت را در جوامع مختلف و حتی در پژوهشهای تاریخی نیز، به دست می دهد. امتیاز دیگر این رهیافت به بحث تغییر آن برمی گردد. در نظریات این رهیافت، بحثهای مستوفی درباره شرایط و چگونگی تغییر در فرهنگ سیاسی ارائه شده است و با توسل به استدلالهای نظری آن می توان بر ادعاهای مخالفان تغییر پذیری فرهنگ سیاسی غلبه کرد. 2-2- رهیافت تفسیری
این رهیافت نیز، بر اساس یافته های مردم شناسی شکل گرفته است. پژوهشگرانی مانند لاول دیتمر مورای ادلمن، لورا دسفورد ادلز، جیمز دبیلو، فرناندز، سالی اف، موراند، براوس کاپفیرر، شری بی، اورتنر و بارباراجی مایرهوف در پیدایش و نضج این رهیافت مؤثر بوده اند.
برداشت این رهیافت درباره سیاست این است که سیاست کنش نمادین است. به بیان دیگر این برداشت بر رهیافتی از فرهنگ استوار است که بر ابعاد نمادین مانند اسطوره ها و آئینها تأکید می کند. این رهیافت متأثر از نظریات وبر درباره معنای کنش اجتماعی و همچنین دیدگاههای پدیدار شناسانه از ماهیت دانش و جامعه به عنوان پدیدارهایی که بر ساخته اجتماعی هستند، مبتنی است. در این رهیافت، فرهنگ به عنوان «معناهای جمعی که توسط گروهها خلق شده بین آنها مشترک بوده و به صورت نمادین بیان می شوند.» تعریف شده است. بنابراین آنچه در فرهنگ سیاسی تلقی می شود، همان تأکید بر نمادها یا به بیانی نمادهای سیاسی است. نگرش به نمادها در این تعریف، کاکرد گرایانه است به این معنا که نمادها، از یک سو مشروعیت دهنده به نظام سیاسی و از سوی دیگر، در خدمت منافع نخبگان سیاسی آنها مانند «درآمد، رفاه و تمایز» از طریق مشروع جلوه دادن جایگاه و موقعیتشان است. هارولد لاسول بر این است که نخبگان برای رسیدن به مقصود خود، نمادها را به نحوی دستکاری می کنند که برای آرزوهای ناخودآگاه توده ها جذاب شوند.
نمادها، شامل نشانها، شمایلها، همچون پرچمها، سکه ها، توتمها و تصاویر انسانی چون مجسمه ها یا مکانهایی مانند اورشلیم، قدس، کعبه، کربلا و غیره که جنبه تقدس دارند، می شوند.
در این رهیافت، نمادها به انواعی تقسیم شده اند. به عنوان مثال، مورای ادلمن، نمادها را، به نمادهای غلیظ که برای بیان احساسات و خواسته های ناخودآگاه و بیشتر در سخنرانیهای مبارزاتی و اعتراضات توده ها به کار می رود و نمادهای مرجع که به موضوعات عینی و تجربی اشاره داشته و در مذاکرات میان گروههای صاحب نفع و مدیران شایع است، تقسیم می کند. نمادهای غلیظ دارای جذابیت غیر عقلایی در میان توده ها است و نخبگان معمولاً برای رسیدن به مقاصد و منافع خود از آن استفاده می کنند.
رهیافت تفسیری در تحول نظری خود با نظریه ارتباطات آمیخته شده است. نظریه دیتمر، نمونه ای از آن است. از نظر دیتمر، فرهنگ سیاسی اجزای کامل یک نظام ارتباطی را داراست. یعنی دارای کدهایی برای قاعده مند ساختن، رمز گذاری، رمز گشایی و تفسیر نمادها هستند. دارای فرستنده و گیرنده، کانال و متن ارتباطی است. بنابراین فرهنگ سیاسی همچون نظامی از نمادهای سیاسی است که در درون نظام فراگیر «ارتباط سیاسی» جای می گیرد، ارتباطی که بین نخبگان و توده ها به صورت دو سویه و گاه یک سویه و در درون یک متن که مشترک بین دو سوی ارتباط است صورت می گیرد.
نخبگان نمادها را دستکاری می کنند در حالی که توده ها، نمادها را تفسیر کرده و بر اساس تفسیر خود و مهارت نخبگان در دستکاری و قابل فهم کردن نمادها و یکی نمودن علایقشان با خواسته های توده ها، نسبت به آنها واکنش نشان می دهند. نمادها، البته در ذات خود توانایی متمرکز کردن و کانونی کردن احساسات ناروشن، در مورد تجربیات یک جمع کثیر را دارند. اما هنرمندی نخبگان در بیان و انتقال نمادها است که این کارکرد بالقوه را بالفعل نموده، توده ها را به اعتراض یا حمایت از وضع موجود برمی انگیزد.
نخبگان با «چارچوب دادن به نمادها و اعمال تغییرات یا اصلاحاتی در ترتیبات درونی و بیرونی نمادها» به مقصود خود می رسند. کادربندی یا در ابعاد خارجی نمادها صورت می گیرد که استفاده از مراسم و آئینها از آن جمله است. در این وضعیت زبان از علایق روزمره، منفک شده و نمادها، بویژه نمادهای زبانی در جهت منافع نخبگان، قابلیت استفاده می یابد یا در بعد درونی، که کادربندی به صورت استفاده از لغات تخصصی و پرستیژی، چرخشهای بدنی و حرکات دست، سر و... برای نیرو بخشیدن به نمادها صورت می گیرد. این کادربندی، معمولاً در درون متنی صورت می گیرد که در اختیار نخبگان باشد. به بیان دیگر، نخبگان، از نمادهای متنی استفاده می کنند، که در اختیار و کنترل خودشان است. به همین دلیل بسیاری از نمادها به متون و گویندگان خاص محدود می شوند.
البته نمادهایی هم، وجود دارند که فارغ از متن و گوینده معینی، معنای مورد نظر را منتقل می کنند. بیشتر مضامین اجتماعی الزام آور، از این سنخند. الزام آور بودن این مضامین به این معناست که گوینده، زمانی که به نماد متوسل می شود، با اتکا بر یادآوری آنها، می تواند، در شنونده همان احساسی را پدید آورد که خود دارد.
قابلیت هدایتگری نمادهای سیاسی نیز از همین درک مشترک از معنای نماد، پدید می آید. گاه درک مشترک از معنای نمادها به صورت جهانی درمی آید. به بیان دیگر، خورشید، همواره نماد اقتدار، آسمان نماد استعلا، قدرت و فناناپذیری و یا پلکان تخت شاهنشاهی بوده، زانو زدن و اعمال احترام آمیز دیگر، نشانه سلسله مراتب و یا تحرک اجتماعی بوده است.
در این رهیافت، اسطوره ها نیز مانند نمادها، خاصیت تأثیر گذاری بر رفتار سیاسی دارند و از این منظر مورد توجه قرار گرفته اند.
اسطوره های سیاسی مانند یک ماجرای حماسی است که مراحلی مانند تولد و مرگ قهرمان، آزمایش او در شرایط مختلف، سقوط او به جامعه جنایتکاران و رویارویی با عناصر و عوامل ضد قهرمان مانند شیادان، جنایتکاران فراری و قهرمانان ناامید است. از این منظر اسطوره ها را به اسطوره های بنیادین، یزدان شناسانه، نژادپرستانه و حتی اسطوره های انقلابی که هر کدام کارکرد مخصوص خود را دارند، تقسیم کرده اند. کارآیی عملی اسطوره، زمانی پدید می آید، که اسطوره به عنوان حقیقت پذیرفته شود. یعنی به عنوان راهنما و توجیه گر مقاصد مورد نظر پذیرندگان خود را به دست آورد. اعتبار یک اسطوره، در این است که بتواند، قهرمان را به بدنه جامعه پیوند بزند و از این طریق به قدرت مشروعیت بخشیده، وفاق اخلاقی ایجاد کند و گزینه های بدیل برای کنش فردی و جمعی را محدود کند. اسطوره ها، در نقش حافظ سنتها و مناسک و جامعه پذیری جوانان با این سنتها نیز نقش آفرینی می کنند. بنابراین در این رهیافت تأکید بر ابعاد نمادین کنش سیاسی، در فرهنگ سیاسی است.
در بحث تغییر فرهنگ سیاسی نیز، این رهیافت، تأکید بر تغییر پذیری نمادها دارد. دستکاری و ارائه تفسیرهای جدید، از نمادها توسط نخبگان، که به ایجاد الگوهای رفتار سیاسی جدید می انجامد، تغییر فرهنگ سیاسی را به همراه دارد.
ترمن آرنولد، معتقد است که نمادهای سیاسی، در صورتی که بن انگاره ها (پیش فرضها)ی فلسفی آنها مورد حمله قرار گیرند و اعتماد به نفس خود را از دست دهند، تمایل به سوی چیزهایی که نسبت به نوع اصیل خودشان ناخالصند پیدا می کنند. درست همانند فرد دینداری که ممکن است، به چنین چیزی تن در دهد، اگر که او ایمانش را به مذهبش از کف دهد.»(L. Dittmer: 557)
بنابراین، تغییر فرهنگ سیاسی، با ایجاد تزلزل در بن انگاره های فلسفی آنها که ناشی از تفسیرهای جدید، متفاوت و گاه متضاد از بن انگاره ها یا همان نمادهای مشروعیت بخش به نهادها می باشد همراه است.
در باب امتیازات تبیینی و پژوهشی این رهیافت، توجه این رهیافت به جنبه های نمادین فرهنگ و نمادهای سیاسی و تبیینی که از نقش نخبگان، در تحول پذیری فرهنگ سیاسی به دست می دهد در خور توجه است. به بیان دیگر، در این رهیافت، تحول فرهنگ سیاسی، بیش از آن که نتیجه عوامل اقتصادی و اجتماعی باشد، ناشی از عملکرد نخبگان سیاسی است و این نشانگر، اهمیت نخبگان سیاسی و نقشهای آنان است.
در بعد پژوهش نیز، این رهیافت این امتیاز را دارد که در پژوهشهای تاریخی نیز همچون پژوهشهایی که مربوط به زمان حال است، قابلیت کاربرد دارد. همین امتیاز به این رهیافت از نظر کاربرد پژوهشی قابلیت تعمیم بخشی داده است.
با این توضیحات سرانجام به پایان بحث سنتها و رهیافتهای پژوهشی در فرهنگ سیاسی رسیدیم. برای سهولت در مقایسه، در جدول ذیل ویژگیهای هر سنت و رهیافت در چند مقوله آمده است: جدول شماره 3: نمایه فرهنگ سیاسی در سنتها و رهیافتهای آن

سنت

رهیافت

نظریه پردازان

حوزه تمرکز

تعریف فرهنگ

موضع نسبت به تغییر و عامل آن

رهیافت تفسیری

مورای الدمن، لاول دیتمر، سالی اف، موراند، براوس کاپفیرر، جیمز دبیلو، فرناندز، شری بی، اتنر، لورا دسفورالدز

ابعاد نمادین سیاست همچون اسطوره Myth و آیین Riturl

فرهنگ معناهای جمعی است که گروهها خلق کرده، در آن سهیم بوده و به صورت نمادین بیان می کنند.

تغییر فرهنگ سیاسی از طریق دستکاری نمادهای سیاسی و عمدة توسط نخبگان صورت می گیرد.

سنت مردم شناسانه

رهیافت نظریه فرهنگی

ماری داگلاس، آرون ویلد اوسکی، ریچارد جی. الیس، مایکل تامپسون

خرده فرهنگها و الگوهای رفتار که ناشی از تمایزات نوع شناسانه خرده گروهها در جامعه است.

الگوهای جهت گیری نسبت به کنش سیاسی. یا سمت گیری سیاسی نسبت به حکومت در تخالف با اقتصاد، مذهب، خانواده و دیگر نهادها.

تغییر پذیرفته شده است و در اثر تغییر شرایط ناهماهنگی انباشتی Cumulative Mismatichبین عمل و انتظارات از یک گرایش به گرایش فرهنگی دیگر رخ می دهد. تغییر ذاتی تواناییها و گرایشهای فرهنگ سیاسی است.

 

رهیافت منش اجتماعی

ادوارد سی. بنفیلد، دانیل بل، دانیل گلدهاگن، تامسن ای. لوسین دبیلو، پای، لیوید آی، رودلف ،سوزان هوبر، رودولف، ماکس وبر

جامعه پذیری و یادگیریهای دوران کودکی در سه سطح فرهنگ عمومی، حیات سیاسی و نقشهای فردی

نگرشها، باورها و احساساتی که نظم و معنا دهنده به فرایند سیاسی و قواعد ناظر بر رفتار سیاسی است.

تغییر عناصر بنیادین فرهنگ چون باورها به سختی صورت می گیرد.

سنت روان شناسانه

رهیافت یادگیری اجتماعی

گابریل ای. آلموند، سیدنی وربا، رونالد اینگلهارت، هربرت مک کلاوسکی، جان زالر، هری سی، تریندیس

ارزشها و باورها، محیط فیزیکی و اجتماعی فرد، تغییرات نسلی، جامعه پذیری سیاسی

فرهنگ جزء ذهنی تجهیزات جامعه برای تطبیق با محیط است.

پذیرش تغییر، تغییرات محیط فیزیکی یکی از جمله تغییرات تکنولوژیکی، و تغییرات اقتصادی چون افزایش سطح درآمد، تحصیلات رفاه همراه با تغییرات نسلی عامل دگرگونی در فرهنگ سیاسی ارزشها و باورها - است.

 

رهیافت شناختی معرفت شناسانه

نیکلاس المر، استفن شیلتون، شاون دبیلیو روزنبرگ، برنادت مالون، استنلی رنویک، ریچارد دبیلیو، ویلسون، جان آر، ساناری، دانا وارد.

ساخت معنایی Construction of Mcaningو شیوه های اندیشیدن افراد در سطح فردی و هنجارها در سطح جامعه

فرهنگ سیاسی، نظام هنجاری ساخته شده اجتماعی است که محصول عوامل مؤثر اجتماعی همچون توسعه سازگار کننده روابط نقشی با سازمانها است و هم محصول عوامل روان شناسانه چون سلایق افراد، اما هیچ کدام از این عوامل به یکدیگر فرو کاسته نمی شوند و رابطه تعاملی با یکدیگر دارند.

تغییر، پذیرفته شده است. عامل آن ناهماهنگی بین سلایق افراد از یک سو و هنجارهای سازگار شده روابط نقشی با سازمان از سوی دیگر است که در طول زمان ایجاد می شود.
منابع
1- دیوید مارش و جری استوکر، روش و نظریه در علوم سیاسی، ترجمه امیر محمد حاجی یوسفی، چاپ اول، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1378.
2- Gabriel A.Almond adn Sideney Verba, the Civic Culture: Political A.titudes and Democracy in Five Nations, Boston, Little Brown, 1965.
3- Lucian W.Pye, "Introduction: Political Culture adn Political Development".
4- Lowell Dittmer, "Political Culture and Political Symbolism: Toward A Theoretical Synthesis", World Politics, Vol 129, No 4, 1997.
5- Michael Thompson, Richard Ellis and Aoron wildavesky, "Political cultures", Encyclopedia of Government And Politics, Vol 1, Mary Hawks worth adn Maurice kogen, Rutledge, London And New York, 1992.
6- G. Almond, S. Verba, The Civil culture, Political attitudes and democracy in five Nations, Boston, little Brown, 1990.
7- Sideny verba, "compative political culture", Political culture and political development, Lucian W.pye and S.verba(eds), Princeton, New Jersey, Princeton University press, 1965.
8- Sideny verba, "compative Political Culture", American Political Science Review, vol 82, No 4, December 1988.
9- Ronald Inglehart, "The Reneaissance of political culture", American Political Science Review, Vol 82, No 4, December 1988, P 1207.
 

* - دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس.
1 استادیار علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان