پیش از آن که روش و رویکرد خودم را برای درک این مقوله و ابعاد مختلف آن ارائه دهم و در این باب که این چرخش اخلاقی چه معنایی دارد و پیامدها و تبعاتش برای حوزه های معرفتی و از جمله علوم اجتماعی چیست، به بحث بپردازم، لازم است متذکر شوم که چرخش اخلاقی چیزی فراتر از تطور و تحول در حوزه معرفت و علوم اجتماعی است؛ یعنی صرفاً ناظر به یک تحول روش شناسانه و معرفت شناسانه در حوزه های معرفت نیست.)
چرخش به سوی مقوله های اخلاقی یا توجه به اخلاق و ارزش ها به طور کلی یکی از این طریق ابعاد چرخش اخلاقی را مشخص می کند؛ یعنی این چرخش هم شامل چرخش های صوری و هم شامل چرخش های محتوایی و اخلاقی است. اخیراً مقاله ای را در باب چرخش اخلاقی در اقتصاد می خواندم، تمرکز و توجه نویسنده مقاله نیز همین بود؛ یعنی جنبه معرفت شناسانه و روش شناسانه نداشت و بحث او این نبود که به لحاظ روشی اهتمام و توجه به اخلاق و اخلاقیات چه تبعاتی دارد و چه روش شناسی اقتصادی جدیدی برای ما ایجاد می کند، بلکه مسئله اصلی در این زمینه توجه و حساسیتی بود که اهل اقتصاد و اهل تجارت در اعمال شان به اخلاقیات نشان می دهند.
اقتصاد مستقل ترین و حتی ناسازترین حوزه فعالیتی و رفتاری با اخلاق تلقی شده است. این اقتصادی که در جهان موجود به آن عمل می شود (اقتصاد سرمایه داری)، در واقع به عنوان یک حوزه کاملاً خوداتکاست که اگر اخلاقیاتی دارد اخلاقیات خاص خودش می باشد که هیچ نسبتی با اخلاقیات به معنای خاص و معمولش ندارد. منطق اقتصاد در بازار، منطق سود بدون محدودیت به هیچ مقوله اخلاقی می باشد. در دوره های اخیر، اهل تجارت به فعالیت های اقتصادی اهمیت فوق العاده ای می دهند و می گویند که در فعالیت های اقتصادی مسئولیت پذیر باشیم و به حساسیت امور اجتماعی توجه کنیم. بنابراین، این جا چرخش اخلاقی توجه به اخلاق در معنای معقول و روزمره اش است؛ یعنی اقتصاد در شُرف اخلاقی شدن است. اما این که می شود یا نه، بحث دیگری است که باید در جای خودش بیان شود.
همه حوزه های دیگر هم همین طور است؛ یعنی در حوزه سیاست یک معنایی از چرخش اخلاقی در مفهوم سیاست هویت که کسانی مثل گیدنز به عنوان مشخصه های آن در عصر حاضرند، منعکس است. سیاست به طور معمول بیشتر با رتق و فتق علایق مادی انسان ها سر و کار داشت؛ یعنی موضوع نزاع و دعوای سیاسی تا همین اواخر این بود که منافع کدام طبقه در فلان زمینه اقتصادی یا سیاسی یا اجتماعی لحاظ شود؛ به عبارت دیگر، امکانات و وسایل رفاهی و اقتصادی محل نزاع بود. مثلاً، دسته بندی های سیاسی به این صورت بود که احزاب بر اساس این که بیان گر منافع مادی کدام گروه اجتماعی هستند به حزب کارگر یا حزب محافظه کار و نظایر این تقسیم می شدند.
اما در سیاست هویت یا شکل گیری جنبش های اجتماعی جدید، حوزه تعلق خاطر مردم و سیاسیون کاملاً از این حوزه ها به حوزه دیگر منتقل شده که به یک معنا ویژگی اخلاقی دارد. در شکل خاصش، مثلاً مسئله حقوق بشر یا حقوق زنان در کانون سیاست این نوع جنبش ها قرار دارد و در معنای عام آن همان بحث سیاست هویت است؛ یعنی این که به انتخاب های افراد به اعتبار این که انسان هستند، ارزش بگذاریم و در سیاست به دنبال فراهم سازی شرایط تحقق آن انتخاب ها باشیم و هر کسی هر طور می خواهد باشد را رعایت کنیم و سیاست را برحسب این قضیه سازمان بدهیم که هر کی هر چی است، محترم می باشد. البته من در باب خوبی و بدی این بحث ها سخن نمی گویم، بلکه این تحولی است که در غرب رخ داده است. ما در این جا از اخلاقی بودن معنای عامی استنباط می کنیم نه اخلاق به معنای درست یا خاص نظیر اخلاق اسلامی. انسان دارای انواع فعالیت ها می باشد؛ گاهی ملاک ها و معیارها و شاخص هایی در رفتار وارد می شود که به طور کلی به آن اخلاقی می گوییم، سیاست هویت هم این گونه است به این اعتبار که بر مقولاتی نظیر اهمیت اخلاقی انسان ها و گروه ها تأکید می کنند.
در هر زمینه ای که شما نگاه کنید، چرخش ها و عطف توجهاتی را می بینید. مقوله هایی که به طور معمول تا همین اواخر بدانها پرداخته می شد و مقوله هایی که اکنون به آنها می پردازیم، چه به لحاظ معرفت شناسانه یا غیر معرفت شناسانه، اخلاقی هستند. جدای از این که محتوای اخلاقی شان چیست. محتوای اخلاقی شان ممکن است از نظر ما زشت باشد، ولی اخلاقی است. به هر حال، سیاستی است که از این به بعد مسئله اصلی اش این است که حق انتخاب انسان ها را رعایت کند. در کانون این نوع سیاست اخلاق و اخلاقیات به معنای عام وجود دارد. صنعت، تکنولوژی، مسایل زیست محیطی و حتی در کامپیوتر اخلاق و اخلاقیات نقش دارد. اخلاق در کامپیوتر مسئله ای مهم است. این که چه چیزهایی در اینترنت مجاز است رد و بدل بشود، نحوه معمول اداره این شبکه ها باید چگونه باشد و در آن چه خبری نوشته شود و بر چه چیزی نظارت گردد، ابعاد مختلف و کاملاً اخلاقی دارد.
در بیوتکنولوژی درباره همانندسازی، به مسئله اخلاق و اخلاقیات برمی خوریم؛ به این معنا که یکی از مسایل اساسی این علم، این است که مرگ و زندگی یا رشد و رکود افراد و این که همانند سازی آیا درست است یا نه، به حل مسایل اخلاقی وابسته است. بخشی از سیاست های قسم اول سیاست های هویتی ناظر به این ها می باشد. مسئله اصلی جنبش های محیطی، جنبش سبزها و نظایر این در واقع همین نزاع های اخلاقی است.
خلاصه، چرخش اخلاقی از یک بُعد حوزه بسیار گسترده و عامی را در بر می گیرد که از قسم مسئله یا مسائل روش شناسانه یا معرفت شناسانه نیست. در بعضی از حوزه ها مثل فلسفه از آن جایی که به کلی حوزه نظری است، این برگشت به اخلاقْ مسئله ای نظری می باشد؛ البته در آن جا هم، مسئله در بدو امر توجه به مقوله های اخلاقی است. تا همین بیست سی سال پیش عمده توجه فلسفه، مسایل معرفت شناسانه و صرفاً چیزهایی بود که در حوزه فلسفه علم مطرح است، ولی اخیراً اخلاقی بودن و ابعاد مختلف آن به عنوان کانون توجه قرار گرفته است. این جا مطلب این است که یک عُلقه جدیدی برای فلسفه به وجود آمده و به تبع آن فیلسوفان مهم، فیلسوفانی هستند که سخن های اخلاقی می گویند. در فلسفه سیاسی هم همین طور است.
چرخش اخلاقی قلمروهای متعددی را در بر می گیرد که برخی از آنها بیان شد، حتی در حوزه اقتصاد که غیر اخلاقی ترین شان بوده، این چرخش وجود دارد.
اما چرخش اخلاقی یک معنای محدودتر و شاید مهم تری نیز دارد و آن هم خاص علوم اجتماعی است؛ البته بعضی از این مقوله ها به کل حوزه معرفت برمی گردد، چون برخی از نظریه پردازان فلسفی دارای این نوع چرخش ها و گرایش ها هستند. مسئله این است که ما خودمان را محدود به این نکنیم که علایق متحول شده اند؛ یعنی ما اگر دیروز به اخلاق نمی پرداختیم حال امروز به اخلاق بپردازیم، بلکه مطلب این است که نگاه اخلاقی به عالم پیدا کنیم و این نگاه اخلاقی هم صرفاً به حوزه های علوم اجتماعی محدود نباشد، بلکه کل عالم را ببینیم و بپرسیم که اگر اخلاقی نگاه کردیم و آن را اخلاقی فهمیدیم، چه طور خواهد شد.
چرخش اخلاقی در این معنا در واقع نوعی نگاه تازه به عالم و آدم است؛ البته این نوع نگاه خیلی رادیکال و حاد می باشد، ولی در دل آن که نوعی دیدن متفاوت و یا فهم متفاوت است، اصولاً یک نوع فلسفه و دانش جدید وجود دارد. این معنا خیلی انقلابی تر است، چون آن معانی جدید دیگر که مورد بحث قرار گرفت، ممکن است به نتایج متفاوت دیگری برسد، ولی این نوع نگاه خیلی رادیکال و حاد است و به یک معنا در تعارض و ناسازگاری کامل با منطق تجدد می باشد. این نوع نگاه ضمایم دیگری هم دارد که شاید وقتی بحث چرخش اخلاقی را در علوم اجتماعی مطرح می کنند، بیشتر این ابعاد مد نظر باشد. این معنای گسترده یا حادی که بیان شد، الزاماً موضوعی عام نیست، بلکه ممکن است افرادی خاص به این نقطه اوج رسیده باشند، ولی معنای دوم از چرخش اخلاقی، در حوزه معرفتی به عنوان روش و نگرش جدید مورد بحث قرار گرفته و در واقع، به یک معنا نفی اثبات گرایی در اصول و مقدمات یا در فروع آن است. حال در این جا به اجمال، این نوع چرخش و این که چگونه به وجود آمده و چرا به این جا رسیده، مورد بررسی قرار می گیرد.
چنان که می دانید یکی از اصول فلسفه اثبات گرایانه که در تمامی علوم جا افتاده، مسئله بی طرفی ارزشی است؛ یعنی این که به لحاظ ارزشی علم خنثی است و نباید در تحقیقات معرفتی یا در یافته های دانش ارزش ها را دخالت دهند؛ به عبارت دیگر، فکر پوزیتویسم و اثبات گرایانه می گوید: علم، ماهیت فن آورانه یا کاربردی دارد؛ یعنی مرده شور است و کاری ندارد که آن را کافر یا مؤمن به وجود می آورد و از آن چه کسی استفاده می کند، خصلتی دارد که هم کافر و هم مؤمن می تواند از آن استفاده نماید، چون ارزش ها در درونش دخالتی ندارد. این نگاه توصیه می کند شما که دنبال علم هستید، ارزش های خودتان را دخالت ندهید و این ها را کنار بگذارید تا به دانش حقیقی نایل شوید؛ یعنی اگر دانش از ارزش ها پاک نگردد منشأ انحراف است. در مقابل این چرخش اخلاقی، بر لزوم برگشتن اخلاق به دانش علمی به یک معنای چاره ناپذیرش استدلال می کنند.
معنای دیگری نیز در همین حوزه خاص تر از چرخش اخلاقی وجود دارد که کمتر مورد توجه است، ولی برای برخی مهم بوده و در بعضی حوزه ها از جمله حوزه سیاست موضوع نزاع و بحث جدی است و آن، این که سؤال سنتی و این اندیشه و فهم جدید که جواب منفی به آن داده شد، آیا پاسخ مثبتی دارد یا نه؟ مطابق دید تجدد که بین همه نحله های آن از جمله اثبات گرایی مشترک است، علم اصولاً نه از این جهت که با روش ها سر و کار ندارد بلکه به این معنا که ناظر به مقوله های عینی است، غیر اخلاقی می باشد و این غیر اخلاقی بودن علم به معنای این است که به اخلاقیات نمی پردازد، زیرا مقوله های اخلاقی اصولاً از مقوله های معرفتی یا به بیان دقیق تر از مقوله های جهان عینی نیستند. ملاک و معیار ما در علوم، جهان عینی است. ما با دانش خود می توانیم وجود یا عدم چیزی را محک بزنیم. اگر چیزی در عالم باشد شاخص های عینی برای تأیید آن وجود دارد و اگر هم نباشد باز شاخص های عینی برای آن هست. حال سؤالی که مطرح می شود، این است که آیا ملاکی برای ارزیابی نقطه نظرهای اخلاقی وجود دارد یا نه؟
پاسخی که جهان جدید یا تجدد به این مقوله می دهد، این است که چون چنین ملاک عینی وجود ندارد، پس علمْ اخلاقی نیست. یک معنای دیگر از غیر اخلاقی بودن علم یا بی توجهی علم به اخلاق، در دوران جدید است. معنای خاص چرخش اخلاقی این است که علم می تواند و باید به این سؤال ها پاسخ بدهد و این، به خصوص در حوزه سیاست مهم و اساسی است.
چرخش اخلاقی را در معنایی که با زندگی روزمره و معرفت پیوند دارد، توضیح دادیم. در توضیح این که چرخش اخلاقی چیست و چرا به وجود آمده، نباید این چرخش اخلاقی را به عنوان امری تثبیت شده یا گرایش غالب و مسلط در غرب به ویژه از منظرهای معرفتی و اخلاقی دانست. قبل از این که معنا و مفهوم این تحول را بیان کنیم، لازم است این چرخش اخلاقی را مثل بسیاری از چرخش های دیگر در تفکر و زندگی غرب از چرخش های بنیانی و فراگیر یا حداقل جاگیر تلقی کنیم. غرب تحولات بسیاری را دیده و همه را بر اساس منطق بنیانی خودش حل و فصل کرده است؛ نمونه خیلی مشخص و روشن، حرکت به سوی رمانتیسم می باشد. در بحث های غرب شناسی کمتر به این چرخش ها توجه شده است که نظیر همان چرخش ها و بنیان های اقتصادی که خیلی وقت پیش کشف شد و مارکس در مورد آن نظر داد غرب هم چنین چرخش ها و بحران های اجتماعی فرهنگی، اخلاقی و معرفتی داشته است. نمونه بارز آن، چرخش های رمانتیسم است که دو چرخه خیلی عمده اش یکی، در اوایل قرن نوزدهم و دیگری، تا همین دوره های اخیر بوده است. پُست مدرنیسم چرخش ثانوی رمانتیسم هم می باشد. در مقابل رویکرد خشک، بی روح و کلی گرای روشنگری قرن هجدهم، رویکرد رمانتیسم به فلسفه و معرفت رویکردی خاص گرا، شخصی و با روح بود تا جایی که شعر را نمونه عالی معرفت تلقی می کردند. دوره اخیر نیز همین طور است. کسانی هم چون هایدگر بیان خشکی را که نمونه اش در فیزیک دیده می شود، به عنوان بیان و زبان علم رد می کنند و بلکه زبان شاعران را زبان علم می دانند و زبان اسطوره ای را به عنوان نمونه بسیار خوب علم و معرفت تلقی می کنند. اهتمامی که به اسطوره و اسطوره شناسی و جریان های فکری و معرفتی اخیر غرب شده، به این جهت مربوط است.
در حوزه اخلاق نیز به همین منوال است. در غرب افراد گاهی هوس اخلاقی شدن پیدا می کنند و اخلاقی هم می شوند، از دهه شصت انقلاب جنسی کردند، از دهه هفتاد به تدریج اخلاقی شدند، کما این که یک موقع بی دین می شوند یک موقع هم دیندار. برای این که مشخص کنیم این موضوع چه قدر عمق دارد و تا چه حد می تواند مبین تحول اساسی و جدی در غرب باشد، با نظر به منطق اصلی آن زمان یک مثال یا مورد ساده ای را بیان می کنیم. ببینید این ها وقتی در مسایل جنسی انقلاب می کنند و اکنون نیز در غرب آزادی لجام گسیخته ای را شاهد هستیم، در یک برهه هایی پس می زنند و نتیجه کار خودشان را به نوعی ارزیابی می کنند؛ البته طبیعت بشر طوری است که وقتی در حوزه دینی یا غیر دینی به یک چیز جدید می رسد، آن را به عنوان یک مدل تجربه می کند، زیرا انسان به راحتی دنیای قدیمش را رها نمی کند و حتی عکس العملی، شخصیت قدیمی او را برمی گرداند؛ یعنی مثلاً شما بخشی از بی دینی دوران جدید ایران را باید این گونه فرض کنید که دینداری شدید، یک دوره تخفیف دینداری دارد، ولی باید مطمئن باشید که اگر این جریان اصیل باشد دوران مجدد دینداری ظهور خواهد کرد.
در غرب هم همین طور است. منطق کمّی غرب منطق اخلاقی نیست، بلکه این آثار تجربه های جدید در حوزه اخلاقی می باشد. دلیل آن نیز این است که چون تجربه های جدید در درون سنت اخلاقی حاصل شده، بعد از مدتی عکس العمل نشان می دهند. این برگشت مجدد به اخلاق، جدی نیست. غربی ها به اخلاق نگاه ابزاری و کارکردی دارند و اصولاً به خود انسان نیز چنین نگاهی دارند و فکر می کنند می توان اخلاقیت انسان را کم یا زیاد کرد، هم چنین در دینداری هم بر این عقیده اند. دینداری آنها حقیقی نیست که متضمن اطاعت و تسلیم و تعبد باشد، بلکه اقتضای حالشان و میلشان بر این است که دیندار باشند.
امروزه تبعات سوء سیاست های غیراخلاقی، جهان را با بحران هایی مواجه کرده است که از جمله آنها، بحران اقتصادی با شاخص های خودش از قبیل از بین رفتن سرمایه اجتماعی و... است. جهان اقتصادی قراردادی یک لایه غیر قراردادی نیز دارد که اگر آن لایه غیر قراردادی نباشد جهان اقتصادی فرو می ریزد، زیرا نمی توان هر قراردادی را بر اساس قراردادی دیگر تثبیت کرد. منطق اقتصادی اقتضا می کند بر امور غیر قراردادی که عبارت از اعتماد، اخلاق، درستکاری و... است، پای بند باشیم. وقتی با منطق اقتصادی عمل کردی سایش و کاهش سرمایه اجتماعی، شما را به مرز شکننده ای درست مثل خود اقتصاد می رساند. در حوزه اقتصاد، سود یک جایی به مرحله شکننده ای می رسد و دیگر به دست نمی آید، چرا؟ زیرا آن چنان عمل کردید که بخش اعظم جامعه از هستی ساقط گردید، کارگرها بدبخت شدند و... . به همین دلیل در اقتصاد غرب، سوسیالیزم بخش لازمه این منطق است. غرب در اخلاق و در هر زمینه دیگری نیز همین طور می باشد. بحران های اجتماعی، جامعه را به مرز اضمحلال می رساند. این برگشت ها با منطق قبلی تعارض ندارد، همان طور که در اقتصاد برگشت به اقتصاد سوسیالیزم، برگشت به این است که همان مرحله قبلی را احیا کنیم تا جانی دیگر بگیرد؛ البته این نوع چرخش ها از این جهت که ضعف و نقصان منطق نظام تجدد را نشان می دهد، امری مبارک است ، ولی نباید کسی فکر کند غربی ها دیگر دیندار یا اخلاقی شدند. منطق بنیانی تجدد در هر حوزه ای با این چرخش ها عوض نمی شود. اما این چرخش چیست و چرا به وجود آمده است؟
تمام این چرخش های متعدد را که بیان شد، باید با نظر به منطق بنیانی تجدد و نحوه توسعه و تطور آن بفهمیم تا جایی که به حوزه بحث معرفت مربوط می شود، نه حوزه های دیگر؛ البته در حوزه غیر معرفت هم قابل تشخیص است. به یک معنا می توان منطق اجتماعی غرب را منطق اقتصاد تلقی کرد. در اثر همین منطق است که در غرب کل فعالیت ها از جمله فعالیت علمی سازمان می یابد. از این رو به طور مثال در غرب دانشی که در انتفاع و بهینه سازی زندگی انسان، کاربردهای مادی و مدخلیت بیشتری داشته باشد، از اهمیت بیشتری برخوردار است. حال، در حوزه شناخت بیشتر تأمل کنیم و ببینیم این چیست و تبعاتش چگونه است.
از یک منظر در واقع غرب یا تجدد فعالیت خود را در حوزه معرفت و شناخت با فرو ریختن بنیان معرفتی ای که کاملاً اخلاقی بود، آغاز کرد. تا پیش از دوران جدید، تفکر سنتی و از جمله تفکر سنتی که ما الآن در آن هستیم، نظام عالم را واجد معنای اخلاقی می دانست (سنت که یک نوع تفکر است، زمان نیست، حادثه نیست.)
در تفکر سنتی، عالم توده ای بی شکل و فاقد جهت اخلاقی نبوده و نیست، بلکه متضمن معنا و مفهوم اخلاقی می باشد، به نحوی که به خیرها وخوبی ها جواب مثبت می دهد و با شرها و زشتی ها مقابله می کند و این تعبیر سیر الی اللّه تعبیری است که کمابیش در تمام سنت ها اعم از دینی یا غیر دینی وجود دارد. این عالم نه تنها جهت گیری به سمت خیر و خوبی دارد، بلکه نظمش هم بر اساس خیر و خوبی سازماندهی شده است؛ البته متأسفانه این تفکر بعضاً یا در بیشتر مواقع حتی در افراد متدین هم از بین رفته است. در هر حال، ما تعابیر و احادیثی هم چون «اذا کثرت زنا کثرت الزلازل» یا مثلاً «اذا کثرت ربا کثرت موت الفجأة» داریم که مصایب این عالم را به فعل اخلاقی ربط می دهد. در واقع، نماز استسقاء مصداق کاملی از این نوع است. بسته شدن آسمان یک نسبتی با فعل انسان دارد و راه حلش هم این است که فعل حسن و فعل اخلاقی جدیدی انجام گیرد، چنان که قرآن می فرماید: «ولو کان اهل القُری امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات مِن السّماءِ و الْأرض» (اعراف، آیه 96).
بشر گذشته و بشر در درون سنت عالم را کاملاً اخلاقی می بیند. اما ماکیاولی این تفکر را عوض کرد. ایشان هم به لحاظ سیاست عملی و واقعی و هم به لحاظ سیاست نظری بنیان گذار تجدد تلقی شده است. بنیان گذاری وی به این دلیل است که وی معنای اخلاقی را از این عالم گرفت و گفت: بعد از این نه برای شناخت عالم به معنای اخلاقیش رجوع کنیم نه برای فعل، بلکه باید عالم را مستقل از اخلاق دانست. این که ماکیاولی به عنوان پدر شیطان قلمداد شده، به یک معنا وصف اخلاقی زشتی برای او نیست. آنچه او کرده، تعبیر آن در منطق سنت نیز وجود دارد، چون منطق شیطان هم یک منطق ابزاری یعنی منطق عدم مواجهه اخلاقی با عالم می باشد. این منطق در تمام حوزه های دیگر عملی و نظری از مجاری متعددی ادامه پیدا کرد و در نهایت، به علم جدید یا تجدد رسید. اما در علوم اجتماعی و فلسفه این فکر چه صورتی پیدا کرد و چی شد؟
آن جوهره علم جدید و نسبت اش با فکر دینی مشکلات ما را در باب علم موجود می رساند. این معنا که روش علوم اجتماعی به لحاظ ارزشی خنثی است، فکری بود که در واقع با ماکیاولی شکل گرفت؛ البته در مقام این نیستیم که تناقض های خود ماکیاولی و این که خود این منطق از اساس متزلزل بوده را بیان کنیم، بلکه می خواهیم ببینیم یا در واقع فرض کنیم که در سطح، کارش درست بوده است. این ناسازگاری در کار آگوست نیز دیده می شود. کنت با این که از جهات مختلفی در قالب سنت می اندیشید، ولی آنچه حاصل شد به عنوان علم جدید بود، به همین دلیل است که متجددین وی را نقد یا رد می کنند.
به هر حال، نتیجه خیلی ساده از تجدد مورد بحث که با ماکیاول شروع شد، این است که به لحاظ روش شناسانه نباید اخلاقیات و یا هر چیزی که از قسم اخلاق است از جمله دین را در دانش مان دخالت دهیم، زیرا این ها منشأ انحراف از حقیقت اند. در سطح عمیق تر، به این دلیل که دانش ناظر بر عالم عینی است و عالم عینی از مقوله اخلاق تهی می باشد، پس عالم یک چیز مرده ای است. معنای عمیق افسون زدایی و قدس زدایی از عالم همین است؛ به عبارت دیگر، نیهیلیسم تفکر جدید در معنای عمیق آن همین می باشد؛ یعنی در عالم چیز دیگری نیست که این جهت ها و این سوها را به ما نشان دهد، اما چون چنین است یک نتیجه دیگری هم حاصل می شود و آن، این که آنچه ما دریافتیم هیچ نوع ردی یا نقضی بر اخلاق نیست و از درونش هم هیچ نوع اخلاقیاتی بیرون نمی آید و این صرفاً مربوط به اخلاق با معنای خاصش نیست، بلکه به اخلاق با معنای عامش که شامل سیاست و هر نوع عمل تجویزی است، نیز مربوط می شود.
نقطه آغاز این است که ما در این عالم به لحاظ وجودشناسی، خیر اخلاقی یا ما به ازای اخلاقی نداریم و چون چنین است، پس در علم مان درباره اخلاقیات سخن نمی گوییم یا از آن، نتایج اخلاقی نمی گیریم. دانش جدید هیچ سخنی در باب این که کجا باید برویم یا از چی باید اجتناب کنیم، نمی گوید. دانش ما از سخن گفتن درباره اخلاق قاصر است و اخلاق به ترجیحات شخصی ما احاله شده است و هیچ مبنای عقلانی هم ندارد، چون مبنای عینی ندارد. این فکری است که ابعاد مختلفش را افراد مختلف بسط و گسترش داده اند.
این موضوع که علم باید جامعه را به نحو عینی مطالعه کند، به عنوان مبنای علوم اجتماعی توسط کنت مطرح شد. کنت یا دورکیم توجه داشتند که اساساً جامعه چیزی جز اخلاق نیست، جامعه یک سری ترکیبات و هنجارهای اخلاقی است (ترکیبات اخلاقی به معنای عامش) و روش معمول برای مطالعه این مقوله های هنجاری و اخلاقی، حکمت عملی بوده، چون می دانستند اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن، هر سه، اخلاقی است. اما دورکیم و بقیه آمدند و گفتند: ما می خواهیم اینها را عینی و به روش علوم طبیعی مطالعه بکنیم. برای پرداختن به مقوله های اخلاقی به روش علوم طبیعی، باید کارهایی هم به لحاظ متافیزیکی انجام شود و آن، اینکه این مقوله های اخلاقی را از حیث اخلاقیت شان از بین ببریم و تبدیل به مقوله های عینی بکنیم تا اثر و کارکرد و نفس شان شبیه سایر مقوله های عینی شود.
چرخش اخلاقی به معنای واژگون کردن است، نه به معنای بیرون انداختن و طرد کردن قطعی. منطق تجدد هم چنان غالب است و فقط به خاطر این که در آن شکاف افتاده، دیگر نمی تواند به دلایل فلسفی خودش را به عنوان فکر غالب مطرح کند و در نتیجه، زمینه عطف توجه به اخلاق در دو بُعدی که گفتم پیش آمده، یعنی در بعد عملی و در بعد روش شناختی اما نه در بعد سوم که توجه به ماهیت اخلاقی جهان است. در دو بُعد دیگر با بحث چرخش اخلاقی مواجه هستیم، در حالی که در بُعد سوم این مباحث خیلی کم است. عمده بحث در چرخش اخلاقی در علم در حال حاضر در این خصوص است که علم گریزی از اخلاق ندارد، نه تنها مطلوب است، بلکه ضرورت نیز دارد. بدون اخلاقیات (در معنای موسع اش که شامل سیاست، عقیده، ایدئولوژی و... می شود) علم نه ممکن است و نه مطلوب؛ البته بخشی از این را و بر گفته بود، ولی حرف وی در آن زمان خریدار نداشت.
در هر حال چرخش اخلاقی از این حیث می گوید، این سخن که علم مرده شور است، سخن خوبی نیست. علم نباید مرده شور باشد و نباید ماهیت فنی داشته باشد، علم باید به کارِ رد و قبول سیاست ها بیاید، یا در خدمت و تقابل با اخلاقیات خاص عمل کند و دوباره با اخلاق پیوند پیدا کند و این در بعضی حوزه ها مانند فیزیک و بحث های همانندسازی خیلی بارز است. در واقع، اخلاق مانع می شود که شما این سیاست را ادامه بدهید یا این تحقیق و بررسی را بکنید، اخلاق مانع می شود که علم تان را در اختیار فلان شخص یا گروه قرار بدهید، ولی بُعد عمیق تر اخلاق که ما باید بدان توجه کنیم، این است که عالم رنگ و بوی اخلاقی دارد.
کل جهان به ویژه جهان اجتماعی جهان اخلاقی است. جامعه چیزی جز مجموعه ای از باید و نبایدها نیست. اما اگر شما بیایید و بگویید که جامعه را بایستی به عنوان موضوع طبیعی یا عینی مطالعه کرد، این ها وقتی عینی شد ماهیت اخلاقی اش هم از بین می رود؛ یعنی دیگر فرقی نمی کند این فعل را جانی انجام بدهد یا متقی. علوم اجتماعی جدید که با آن سر و کار داریم، هیج فعلی را از آن حیث که آدم اخلاقی انجام می دهد یا آدم غیر اخلاقی، مورد بررسی قرار نمی دهد، حتی ارزش ها را به شکل عینی بررسی می کند و این را مدخلیت نمی دهد که ارزش ها رفتارهای اخلاقی و پیامدهای عینی متفاوت دارد. همه جنگ ها یک شکل است، این که چه کسی می جنگد در معنای جنگ و در آثار و تبعات آن تأثیر دارد.
این نقطه اساسی برای کسانی است که به دنبال علم حقیقی هستند اگر قبول کنیم فعل اخلاقی ما جزئی از این عالم است و اثر می دهد، هم چنان که در زندگی شخصی مان هم اثر می دهد و آثار و پیامدهای متفاوتی دارد. علم جدید این را هم به لحاظ فردی و هم به لحاظ اجتماعی از ماگرفته، در نتیجه عالم را خطا می فهمد و این، بسیار مهم است و این بحث چرخش اخلاقی را غربی ها نمی توانند به مقصد برسانند چون برای آنها جهان به عنوان یک قلمرو اخلاقی ازدست رفته است. هر چند آنها یک قابلیت خیلی خوبی داشتند و آن، این که برخلاف تمدن های دیگر خود انتقادگر بوده و همواره خودشان را تصحیح می کردند. انتقادگری هر تمدنی تنها در چارچوب آن تمدن ممکن است و برای غرب گذر از این منطق، گذر از تمدن موجود می باشد و هم چنین چیزی امکان تحقق عادی ندارد و به این دلیل است که این چرخش های مختلف تا آن جایی که به منطق های بنیانی غرب مربوط می شود، چرخش هایی نیست که شما بدانها امید داشته باشید ولی شما می توانید از آن استفاده بکنید، کما این که ما بعد التجدد را باید در کلیت اش استفاده نمایید.
1 این سخنرانی نخست در سلسله مباحث نشست «علم، اخلاق، سیاست» هسته علمی بسیج دانشجویی خواهران مؤسسه آموزش عالی باقرالعلوم علیه السلام ارایه و به صورت فشرده بازنویسی شده و مورد تأیید دکتر کچویان رسیده است.
2 استادیار گروه علوم اجتماعی دانشگاه تهران.