نصیحت ائمه مسلمین (۱)

 ((نصیحت زمامداران )) >

در فرهنگ اجتماعی مسلمین سابقه ای طولانی دارد و دانشمندان فراوانی در ارائه شیوه حکومت داری قلم زده اند ;مثل جاحظ در(( التاج ))
و(( المحاسن و الاضداد ))  و امام محمد غزالی در(( نصیحة الملوک ))  و ابوبکر بن محمد طرطوشی در(( سراج الملوک ))
 و خواجه نظام الملک در(( سیر الملوک یا سیاست نامه )) و محقق سبزواری در(( روضة الانوار .)) البته در این گونه آثار معمولا به
(( نصیحت به حمل شایع )) پرداخته شده است .و کم تر از(( نصیحت به حمل اولی )) بحثی به میان آمده است .
این مقاله، تلاش ناچیزی است در ارائه برخی از ابعاد(( نصیحت پیشوایان . )) و اگر چه این عنوان در ابتدا موضوعی صرفا اخلاقی مینماید، دارای ابعاد وسیع حقوقی، سیاسی، فقهی و تربیتی است و توجه به آن، در تلقی و برداشت از حکومت اسلامی بسیار موثر است .
در این جا، پس از مرور روایات(( النصیحة لائمة المسلمین)) ، به عناوین زیر پرداخته ایم :
مفهوم نصیحت، ضرورت و اهمیت نصیحت پیشوایان، نصیحت پیشوایان، حق امت، آزادی انتقاد در نظام اسلامی، زمینه های شکوفایی نصیحت در جامعه اسلامی، نصیحت و مسئولیت حاکم اسلامی، شعاع نقد و مرز انتقاد، قانون اساسی و مسئله نصیحت و نظارت .
روشن است که ادای حق این عناوین، مجال واسعی میطلبد، در حالی که بنای این مقاله بر اختصار و اشاره است .امید است که در فرصت دیگری تتمه یادداشت ها گردآوری و با توجه به انظار اندیشمندان، ابعاد گوناگون موضوع وسیع تر مورد مطالعه قرار گیرد .

گذری بر روایات

(( النصیحة لائمة المسلمین )) یک تعبیر ریشه دار، و پرسابقه است که در روایات متعددی به چشم میخورد .سرچشمه این عنوان پیامبر اکرم(ص )است که در حجة الوداع، ضمن سخنرانی در مسجد خیف، آن را مطرح فرمودند، و پس از آن ، در بیانات ائمه : به عنوان یکی از مسئولیت های امت اسلامی مورد تاءکید قرار گرفت .
محدثان پرتلاش شیعه، د رجوامع روایی ، فصلی را به این عنوان اختصاص داده اند : ثقة الاسلام کلینی در کتاب الحجة از(( کافی )) ، این باب را گشوده است(( :باب ما امر النبی(ص )بالنصیحة لائمة المسلمین، و اللزوم لجماعتهم ، و من هم)) (2 )
محدث کاشانی در ابواب (وجوب الحجة و معرفته) از(( وافی )) ، بابی را به این عنوان اختصاص داده است(( :باب وجوب النصیحة لهم و اللزوم لجماعتهم)) (.3 )
هم چنین علامه مجلسی در کتاب الامامة از(( بحار الانوار )) ، این باب را قرار داده است : باب ما امر به النبی(ص ) من النصیحة لائمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم)) 4(( )) .
به علاوه در کتاب های روایی دیگر، این روایات به صورت پراکنده نقل شده، در این جا به نقل پاره ای از آن ها میپردازیم :
1 ... عن ابی عبدالله(ع ) :ان رسول الله(ص )خطب الناس فی مسجد الخیف فقال ...:
ثلاث لا یغل علیه من قلب امری مسلم : اخلاص العمل لله، و النصیحة لائمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم(5 ) سه خصلت است که دل هیچ فرد مسلمانی با آن خیانت نکند :خالص کردن عمل برای خدا، خیرخواهی پیشوایان مسلمین و همراه بودن با جماعت .)) .
2 ... عن ابی جعفر(ع : ) قال : قال رسول الله(ص): ما نظر الله عزوجل الی ولی له یجهد نفسه بالطاعة لامامه و النصیحة الا کان معنا فی الرفیق الاعلی(.6 )
امام باقر(ع ) فرمود :رسول خدا(ص ) فرموده است :خدای عزوجل به سوی دوستش که جان خود را در فرمانبرداری و خیرخواهی امامش به زحمت افکند، نظر نکند، جز هنگامی که در ردیف رفیق اعلی همراه باشد )) .
3 ... عن ابی عبدالله(ع ) : قال خطب رسول الله(ص ) یوم منی فقال :
نضر الله عبدا سمع مقالتی فوعاها و بلغها من لم یسمعها...ثلاث لایغل علیهن قلب عبد مسلم :اخلاص العمل لله و النصیحة لائمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم(.7 ) امام صادق(ع )فرمود :رسول خدا(ص )در منی برای مردم سخنرانی کرد و فرمود :خدا خرم و شادان کند بنده ای را که سخنم را بشنود و در گوش گیرد و به کسانی که نشنیده اند برساند،.... سه چیز است که دل هیچ مسلمانی با آن خیانت نکند :خالص نمودن عمل برای خدا، خیرخواهی پیشوایان مسلمین و همراه بودن با جماعت مسلمین .)) .
4 ... عن الصادق(ع )قال :خطب رسول الله فی حجة الوداع بمنی فی مسجد الخیف .... ( و قال ) ثلاث لا یغل علیهن قلب امری مسلم اخلاص العمل لله و النصیحة لائمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم .رواه ابی عن سعد عن البرقی مثله(.8 )
5 قال رسول الله(ص ):
الدین نصیحه، قیل: بمن یا رسول الله؟ قال: لله و لرسوله و لکتابه و للائمة فی الدین و لجماعة المسلمین(.9 )
قال فی النهایه: ((ثلاث لا یغل )) هو من الاغلال الخیانة فی کل شی، و یروی یغل بفتح الیاء من الغل و هو الحقد، ای لا یدخله حقد یزیله عن الحق و روی یغل بالتخفیف من الوغول الدخول فی الشر و المعنی ان هذه الخلال الثلاث تستصلح بها القلوب فمن تمسک بها طهر قلبه من الخیانة و الدغل و الشر(.10 )
و قال فی الوافی(( :لا یغل )) من الاغلال او الغلال ای لا یخون و یحتمل ان یکون من الغل بمعنی الحقد و الشحنا ای لا یدخله حقد یزیله عن الحق(.11 )
هر چند روایات ترغیب به نصیحت پیشوایان ، متعدد و کثرت آن ها ، موجب اطمینان به صدوراست.در عین حال، برخی از آن ها دارای سند معتبرند، مثل روایت اول، که مرحوم کلینی به دو طریق صحیح نقل کرده است .به علاوه این روایات در کتاب های قدمای اصحاب بدون ذکر سند ، نقل شده است ;مثلا تحف العقول از پیامبر نقل میکند که حضرت در مسجد خیف فرمود: ((ثلاث لا یغل علیهن قلب امری مسلم، اخلاص العمل لله و النصیحة لائمة المسلمین، و لزوم جماعتهم)) (12 ) و همین روایت در(( فقه الرضا)) (13 ) نیز نقل شده است ، و علی بن ابراهیم در تفسیر خود آورده است(14) .
در برخی از روایات نیز از نقطه مقابل(( نصیحت ائمه )) یعنی غش نسبت به ائمه نهی شده است :قال امیرالمومنین(ع ) :
لا تختانوا ولا تکم،و لا تغشوا هداتکم ولاتجهلوا ائمتکم و لا تصدعوا عن حبلکم فتغشلوا و تذهب ریحکم و علی هذا فلیکن تاسیس امورکم و الزموا هذه الطریقة).)) 15 )علی(ع ) فرمود : با والیان خود خیانت نورزید و به رهبران خود نیرنگ نزنید و پیشوایان خود را نادان نخوانید و از رشته پیوند خود(جماعت مسلمین )پراکنده مشوید و شوکت و دولت شما برود . پایه کارهای شما باید بر این مبنا باشد و ملازم این روشن باشید .)) .
در روایات اهل سنت نیز این تعبیر فراوان دیده میشود و برخی از آن ها ، مورد اتفاق فریقین است .علاوه بر آن که از خیر خواهی نسبت به امام مسلمین، علاوه بر (( نصیحت ))
 با تعبیرات دیگری نیز یاد شده ، که در بخش های مختلف مقاله به تناسب آورده ایم، مثل این بیان امیرالمومنین(ع ) :
فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل(16) از گفتن حق یا راءی زدن در عدالت باز مایستید )) .

تاملی در مفهوم نصیحت

نصیحت ، خیرخواهی است، یعنی هر گفتار یا عملی که در آن خیر منصوح، منظور شده باشد .ریشه این واژه در استعمالات زبان عرب، از(( نصحت العسل )) به معنای تصفیه و خالص کردن عسل گرفته شده است .
مناسبت این ماده با کاری که ناصح انجام میدهد، از آن جهت است که ناصح نیز کلام و عمل خود را از غش و ناخالصی پاک میکند .و هیچ انگیزه ای جز خیرخواهی در لوح جان خود باقی نمیگذارد.
برخی از دانشمندان، اشتقاق این واژه را از(( نصحت الثوب ))  به معنای دوختن لباس دانسته اند، به این مناسبت که خیاط با کار خود مواضع فرسوده جامه را که در معرض پاره شدن قرار گرفته ، ترمیم میکند و از پیشرفت آن جلوگیری مینماید .ناصح نیز با نصیحت خویش به ترمیم نقاط ضعف و کاستی های منصوح میپردازد، از این رو نقش ناصح در اصلاح افراد، نقش خیاطی است که لباس کهنه ، به دست او جلوه تازه ای پیدا میکند و نواقص آن برطرف میگردد(.17 )
درقرآن کریم به دعوت و تبلیغ انبیای الهی به عنوان(( نصیحت )) و خود پیامبران به عنوان(( ناصح )) معرفی شده اند .قرآن از زبان حضرت نوح ، چنین نقل میکند :
(( و ابلغکم رسالات ربی و انصح لکم(18 ) پیام های پروردگارم را به شما میرسانم و اندرزتان میدهم .)) .
حضرت هود نیز ، اعلام میکرد :
(( ابلغکم رسالات ربی و انا لکم ناصح امین(19 ) پیام های پروردگارم را به شما میرسانم و برای شما خیر خواهی امینم .)) .
با تاءمل در مفاد این واژه و بررسی موارد کاربرد آن، به این نکات دست مییابیم :
1 قوام نصیحت ، به انگیزه های خیرخواهانه آن است، و همین انگیزه های مثبت ، به نصیحت ارزش و قداست میبخشد، در واژه های دیگری مثل(( انتقاد )) و حتی(( امر به معروف و نهی از منکر)) ، انگیزه ها و نیت ها، چندان دخالتی ندارند، به این معنا که انتقاد ممکن است با انگیزه مثبت همراه باشد و یا با انگیزه منفی، با نیت تصحیح و رفع نقص انجام گیرد یا با نیت تخریب و از بین بردن طرف مقابل .لذا (( انتقاد )) همیشه و در همه موارد، عمل با ارزشی به حساب نمیآید، برخلاف نصیحت . که(( نصح )) در مقابل(( غش )) قرار دارد به معنای خلوص است و تنها کاری زیبنده چنین عنوانی است که از کمال خیرخواهی و سوز دل برخاسته و از آلودگی های گوناگو پاک باشد .و هیچ انگیزه ای جز خیر و مصلحت در آن دخالت نداشته باشد، و در این صورت است که سخن اثر دارد و بر دل مینشیند .
2 نصیحت، شعاع وسیعی دارد و هرگونه گفتار و کردار خیرخواهانه را در بر میگیرد :ارشاد به مصالح دینی و دنیوی، تعلیم در صورت جهل، تنبیه در صورت غفلت، دفاع درصورت عجز و ناتوانی، جلوگیری از لغزش و سقوط، کمک به اصلاح و ...
3 خیرخواهی و نصحیت ، زبان خاصی نمیشناسد .و ناصح بر اساس تشخیص خود و در جهت خیر منصوح تلاش میکند، گاه با زبان انتقاد ، و گاه با زبان تعریف و تمجید، گاه به صورت موعظه و گاه جدال احسن، گاه تاءیید و تکمیل و گاه تذکر عیب و تلاش برای رفع آن .
امیرالمومنین علی(ع )انتقادهای صریح خودرا از عثمان،(( نصیحت )) دانسته و در نامه به معاویه مینویسد :
(( قد یستفید الظنة المتنصح(20 ) و گاه میشود که اندرزگویان در معرض بدگمانی است )) .همچنین حضرت، انتقادها و اعتراض های خود را به معاویه،(( نصیحت ))  میداند، در نامه به او مینویسد :
(( و اعلم ان الشیطان قد ثبطک عن ان تراجع احسن امورک و تاذن لمقال نصیحتک(21)
 و بدان که شیطان نمیگذارد که تو به نیکوترین کارت بپردازی و اندرزی را به سود توست بشنوی .)) .
4 نصیحت ، غیر از اطاعت است ، هر چند اطاعت و پیروی ، گاه خیرخواهی تلقی میشود، زیرا در اطاعت تبعیت، مطرح است ;یعنی به دنبال دیگری رفتن و بر طبق میل او حرکت کردن و حتی از راءی و نظر خود صرف نظر نمودن، ولی در نصیحت ، چنین قیودیوجود ندارد، ناصح، تابع و مطیع نیست، او بر طبق درک و تشخیص خود نظر میدهد و چه بسا نظر او برای منصوح خوشایند نباشد، او در محدوده خیر منصوح نظر میدهد نه در محدوده میل و گرایش منصوح .از این رو حضرت امیر(ع )در وصیت به امام مجتبی(ع )فرموده اند :
(( و امحض اخاک النصیحة ، حسنة کانت او قبیحة ;برای برادرت نصیحت را خالص گردان، چه در نزد او(( نیکو )) باشد و یا(( زشت).)) 22 )
بر این اساس، وظیفه (( نصیحت )) در مقابل رهبری جامعه اسلامی، غیر از وظیفه(( اطاعت )) از اوست، و امت اسلامی، علاوه بر حمایت از خواسته های رهبری ، و وفاداری به تعهدات با او، نباید از(( نصیحت )) وی غفلت نماید :
((و اما حقی علیکم : فالوفاء بالبیعة، و النصیحة فی المشهد و المغیب، و الاجابة حین اءدعوکم و الطاعة حین امرکم(23 ) اما حق من بر شما این است که به بیعت وفا کنید و در نهان و آشکارا، حق خیرخواهی ادا کنید )) .
در موارد دیگری از بیانات حضرت نیز(( نصیحت )) در مقابل(( اطاعت )) قرار گرفته است : (( انی عارف لذی الطاعة منکم فضله، و لذی النصیحة حقه(24 ) من فرمانبرداران شما را ارج میگذارم و پاس حرمت خیرخواهان شما را دارم )) .در عین حال ، عده ای از محدثان همچون ملا محسن فیض و پس از وی، ملا محمد باقر مجلسی،(( نصیحت ائمه مسلمین )) را به(( اعتقاد، محبت خالصانه و پیروی کامل از ائمه )) تفسیر کرده اند . ( 25 )در حالی که(( نصیحت مسلمین )) به معنای را،(( ارشاد آن ها به مصالحشان ))  دانسته اند .
بدون تردید، این گونه تفسیر، فراتر از ارائه مفهوم لغوی است، و منشاء چنین تفسیری آن است که از یک سو(( ائمه )) را در عنوان(( النصیحة لائمة المسلمین)) ، به (( ائمه معصومین )) منحصر و محدود دانسته اند، چه این که مرحوم فیض تصریح نموده است که(( :المراد بائمة المسلمین اوصیاء الاثناعشر المعصومون)) (26 )و از سوی دیگر ، تنها وظیفه مردم را در مقابل پیشوای معصوم که از خطا و اشتباه منزه است، (( اطاعت و تبعیت )) دانسته اند و در نتیجه،(( النصیحة لائمة المسلمین )) را پس از تقیید ائمه به(( ائمه معصومین )) و تقیید نصیحت به(( اطاعت )) این گوه معنا کرده اند :
(( نصیحه ائمة الحق( صلوات الله علیهم ) التصدیق بامامتهم و وصایتهم و خلافتهم من عنده الله و اطاعتهم فیما امروابه و نهوا عنه(27 ) نصیحت پیشوایان حق :به این است که امامت و خلافت الهی آنان را اطاعت کنیم .)) .
البته چنین تقییداتی ، میتواند عکس العمل تفسیرهای ناصوابی باشد که در کلمات برخی از دانشمندان سنی مذهب وجود دارد، مثلا ابن اثیر در نهایه، با توجه به این که بر اساس اعتقاد خود، به عصمت پیشوایان و امامان قائل نیست و خلافت را با ظلم وجور قابل جمع میداند، و با توجه به این که قیام علیه خلیفه جایر را جایز نمیداند، میگوید :
((نصیحة الائمة، ان یطیعهم فی الحق و لا یری الخروج علیهم اذا جاروا(28 ) نصیحت حاکمان به اطاعت آنان در کار حق، و ترک خروج بر ایشان است )) .
دیگر نویسندگان آنان نیز به همین شیوه مشی کرده اند، و(( ترک خروج )) بر هر طاغوت مدعی رهبری را از(( نصیحت )) شمرده اند :
علماء(( ائمه )) را در این حدیث شریف، به خلفا و سلاطین و نائبان آنان تفسیر کرده اند و(( نصیحت )) آنان را به اطاعت از آن ها در مواردی که موافق با حق باشد، مثل جهاد به همراه آنان و یاریشان و نیز دادن زکات به آن هاو ترک خروج برایشان دانسته اند(.29 )
به هر حال آنچه که از کلمات لغویین در این باره ، در اختیار داریم، چندان روشن و به دور از ابهام است که در پرتو آن، سلیقه های کلامی و سیاسی دیگران را میتوان جدا کرد .
به علاوه، برداشت اصحاب پیامبر(ص )نیز راهنمای خوبی برای درک مفهوم(( نصیحة الائمة )) است، زیرا با توجه به بیان روشن پیامبر اکرم، در اهتمام به نصیحت پیشوایان، مسلمانان کم و بیش در صدد انجام این وظیفه بوده اند ، و نوع برخورد آن ها با خلفای خود نشان میدهد که در نظرشان نصیحت غیر از اطاعت بوده است ;مثلا، سعید بن عامر به نزد خلیفه دوم آمد و گفت آمده ام تا سفارشاتی به تو بکنم و پس از آن که خلیفه اجازه داد ، سعید چنین نصیحت کرد :
((اوصیک ان تخشی الله فی الناس و لا تخش الناس فی الله و لا یختلف قولک فعلک فان خیر القول ما صدقه الفعل و لا تقض فی امر واحد بقضائین فیختلف علیک امرک و تزیغ عن الحق و اقم وجهک و قضاوک لمن ولاک الله امره من بعید المسلمین و قریبهم و احب لهم ما تحب لنفسک و اهل بیتک و اکره لهم ما تکره لنفسک و اهل بیتک و ...)). ( 30 ) سفارش میکنم تو را به این که از خدا بترسی در باره مردم و از مردم در باره امر خدا نترسی .و حرف و عملت دو تا نباشد ;همانا بهترین سخن آن است که با عمل تاءیید شود .و در باره امر واحدی دوگونه قضاوت نداشته باشی که در این صورت امر تو مختلف میشود و از حق روی بر میگردانی .همت و قضاوت خود را به طرف مسلمانان دور و نزدیک بگردان و برای آنان آنچه را که برای خود و اهل بیت خود میپسندی، بپسند و آنچه را که بر خود و اهل بیتت ناپسند میشماری بر آنان نیز ناپسند بشمار ...
همچنین معاذبن جبل به همراهی یکی دیگر از صحابه ، در جهت انجام نصیحت ائمه، به خلیفه نوشت :
((فاصبحت قد ولیت امر هذه الامة احمرها و اسودها یجلس بین یدیک الشریف و الوضیع و العدو و الصدیق، و لکل حصة من العدل فانظر کیف انت عند ذلک یا عمر، فانا نجداک یوما تعنی فیه الوجوه و تجف فیه القلوب و تنقطع فیه الحجج لحجة ملک قهرهم بجبروته...و انا نعوذ بالله ان ینزل کتابنا الیک سوی المنزل الذی نزل من قلوبنا، فانما کتبنا به نصیحة لک ، و السلام علیک.)) (31 )

ضرورت و اهمیت نصیحت حاکمان

نصیحت حاکمان و والیان ازدو جهت دارای اهمیت است: اطلاع رسانی وارشاد، کنترل واصلاح.
الف )اطلاع رسانی و ارشاد :

در هر نظام سیاسی، سازمان های خاصی مسئولیت گردآوری اطلاعات و ارائه آن به اولیای امور را به عهده دارند، تا بر اساس این آگاهی ها ، و با توجه به اطلاع صحیحی که از ابعاد گوناگون زندگی مردم کسب میکنند، برنامه ریزی و تصمیم گیری نمایند .
این گونه اطلاعات رسمی هر چند لازم و ضروری است، در اداره کشور نمیتوان به آن اکتفا کرد، زیرا :اولا :این گزارش ها،(( اطلاعاتی گزینش شده اند )) و از میان اخبار و گزارش های فراوان(( انتخاب )) میشوند در اختیار مسئولان نظام قرار میگیرند از این رو اگر قضاوت آن ها تنها بر اساس این گونه منابع باشد .به ناچار (( محدود )) به همان(( انتخاب و گزینش )) خواهد بود .
ثانیا:این گزارش ها معمولا از اعمال سلیقه های تهیه کنندگان آن که افراد خاصی هستند خالی نیست، در حالی که رهبری نظام باید فراتر از زاویه دید اشخاص و گروه ها، بر همه مسائل نظام اشراف داشته باشد و از خرد و کلان قضایایی که در گوشه و کنار کشور میگذرد، با خبر و مطلع باشد .
بر این اساس، ضرورت ارتباط مستقیم و بدون واسطه رهبری با مردم خود را نشان میدهد، و چون به سراغ تک تک افراد نمیتوان رفت و شناسایی تمامی خردمندان صاحب نظر نیز میسور نیست، لذا باید راه ارتباط را برای عموم مردم .و به ویژه اندیشمندان باز نمود، تا آنان مسائل خود را با حاکم اسلامی در میان بگذارند و از آنچه در جامه میگذرد ، و یا باید بگذارد، آزادانه سخن بگویند .
فقیه نام آور و نکته سنج ، محقق سبزواری، صاحب تاءلیفات معروفی چون ذخیره و کفایه، در دوران اقتدار حکومت صفویه ، حقیقتی مهم و سنگین را با صراحت به زمامداران و ملوک گوشزد میکند، وی یکی از اسباب زوال ملک را(( غفلت ملوک ))  میداند و مینویسد :
((پادشاه تاخود خبر دار نباشد، و تدبیر امور ملک خود را نکند، کارها منتظم نشود و صلاح نپذیرد، و وزرا و امرا هر چند امین و کاردان و نافذ الامر باشند، بسرخود بسیاری از امور نتوانند کرد و چون پادشاه غافل باشد .بسیاری از فسادها در اطراف و حواشی ملک از بیرون و اندرون ظاهر شود و ایشان بسرخود همه را تدارک نتوانند کرد و چون تدارک نکنند، بالضروره فساد سرایت کند و زیادت شود و ایشان ناچار از بیم و وهم حقیقت را از پادشاه پنهان کنند و فساد بر فساد مترتب شود و آخر به جایی رسد که امر قابل علاج نباشد)) (...32 )
وی در جای دیگر میگوید :
((آنان که اگر آفتی در ملک باشد، حقیقت آن را چنانچه هست به عرض رسانند، کماند، بلکه همیشه تعریف میکنند و میگویند :به عدل تو هرگز پادشاهی نبوده و مملکت هیچ پادشاهی به این آبادانی نبوده، و لشگر هرگز به این سرانجام نبوده، و خزانه هرگز به این معموری نبوده و دشمنان هرگز چنین ضعیف نبوده، و چون این سخنان به گوش پادشاهان خوش میآید، از این سخنان میگویند .و این به ظاهر دوستی است، اما در حقیقت دوستی نیست، چون باعث غفلت و غرور میشود و سررشته کارها از دست میرود.)) (33 )
و در پایان محقق سبزواری به این نتیجه میرسد که برای(( قانون معدات ))  باید هر کس را میسر باشد که هر چند مسائل تلخ و ناخوشگوار را به عرض پادشاه رساند .
ب ) کنترل و اصلاح :
نقش دیگر نصیحت امت، تاءثیر بازدارنده و کنترل کننده آن است، زیرا وقتی زمامدار جامعه رفتار خود را در معرض دید و انتقاد مردم بداند و برای آنها در اظهار نظر ، داوری ، انتقاد و اعتراض ، حقی قائل باشد، بدون تردید به گونه ای عمل میکند که بتواند پاسخگوی سوالهای آن ها باشد .
اساسا حاکم اسلامی نباید از این نکته غفلت کند که مردم با دقت فراوان بر سخن و عمل او چشم میدوزند و عملکرد او را مورد ارزیابی قرار میدهند .حضرت علی(ع )این واقعیت را به مالک اشتر یادآور میشوند :
((و ان الناس ینظرون من امورک مثل ماکنت تنظر فیه من امور الولاة قبلک و یقولون فیک ما کنت تقول فیهم(34 ) و مردم در کارهای تو چنان مینگرند که تو در کارهای والیان پیش از خود مینگری و در باره تو آن میگویند که در باره آنان میگویی )) .
در این جا گفتار حضرت اشاره به یک(( قانون طبیعی )) در جامعه دارد که : (( کردار و هدف گیری شخصیت ها، چه بخواهند و چه نخواهند به وسیله زبان وقلم نقادان حسابگر جامعه دیر یا زود منعکس خواهد گشت، شخصیت های کوچک بزرگ نما همانند آن کبک نابخرد کوته بیناند که سر در برف فرو میبرد و گمان میکند که کسی آنان را نمیبیند و هیچ حسابی در باره آنان صورت نمیگیرد !اگر فرعون و فرعون صفتان تاریخ میدانستند که تبهکاریهای آنان، پس از گذشت هزاران سال، چنان بازگو خواهد گشت که در دوران زندگی آنان به وسیله موسی(ع )و موسی منشان منعکس میگشت، خود کشی را بر تنفس شرم آور در این دنیا ترجیح میدادند، ولی چه میتوان کرد که انواعی از تخدیرها و مستی ها، مغز سالم برای آنان باقی نگذاشته است.)) (.35 )
به هر حال، دید، نظر ، ارزیابی و قضاوت رعیت، یک عامل مثبت در مسیر عملکرد کارگزاران حکومت است و در بسیاری از موارد میتواند مانعی از تعدی و تجاوز به حقوق مردم باشد .
آیة الله میرزا حسین نائینی در تصویری که از حکومت اسلامی(در قالب نظام مشروطه )ارائه میدهد، عامل بازدارنده از(( استبداد )) را در مرحله اول(( عصمت امام(ع )) )و پس از آن و در دوران غیبت ،(( محاسبه و مراقبه ملت )) میداند، وی حکومت را به دو قسم(( استبدادی )) و(( محدوده، عادله، مسئوله، مشروطه )) تقسیم میکند، و در ویژگی قسم دوم میگوید :
((این قسم از سلطنت از باب(( ولایت )) و(( امانت )) است و مانند سایر اقسام ولایات و امانات به(( عدم تعدی و تفریط )) متقوم و محدود است .پس لا محاله، حافظ این حقیقت و مانع از بدلش به(( مالکیت مطلقه)) ، به(( محاسبه و مراقبه و مسئولیت کامله )) منحصر است، و بالاترین وسیله ای که از برای حفظ این حقیقت و جلوگیری از اندک ارتکابات شهوانی و اعمال شائبه استبداد متصور بود، همان عصمتی است که اصول مذهب ما طایفه امامیه بر اعتبارش در ولی نوعی مبتنی است .)) .
در ادامه میرزای نائینی بر این عقیده است که با نبودن عصمت در حاکم، با دو چیزe لوی استبداد را باید گرفت، یکی با قانون که حدود اختیارات حاکم را مشخص کند و حقوق ملت را تثبیت نماید و دیگری با :
((استوار داشتن اساس مراقبه و محاسبه و مسئولیت کامله، به گماشتن هیئت مسدده و رادعه نظارت از عقلا و دانایان مملکت و خیر خواهان ملت...محاسبه و مسئولیت کامله در صورتی متحقق و حافظ محدودیت ، و مانع از تبدل ولایت به مالکیت تواند بود که قاطبه متصدیان که قوه اجرائیه اند، در تحت نظارت و مسئول هیئت مبعوثان، و آنان هم در تحت مراقبه و مسئول آحاد ملت باشند.)) (36 )
هر چند میرزا ،(( تبیه الامة )) را به عنوان دفاع ازمشروطه تاءلیف نموده است، ولی پرواضح است که تمام تلاش او در این کتاب بر محور تطبیق مبانی شرع با آن نظام سیاسی است .از این رو(( عامل سلامت نظام )) را با حضور رهبری معصوم،(( عصمت )) او، و پس از آن(( .حق مراقبت و محاسبه ملت )) تلقی میکند و مینویسد :
(( در صدر اسلام، استحکام این اصل( حق مراقبت داشتن ملت و مسئولیت متصدیان )به جایی منتهی بود که حتی خلیفه ثانی، با آن ابهت و هیبت به واسطه یک پیراهن که از حله یمانیه بر تن پوشیده بود، چون قسمت آحاد مسلمین از آن حله ها بدان اندازه نبود، در فراز منبر از آن مسئول( استیضاح )شد، و در جواب امر به جهاد،(( لا سمعا و لا طاعة )) شنید و با اثبات آن که پسرش عبدالله، قسمت خود را به پدرش بخشیده، و پیراهن از آن دو حصه ترتیب یافته است، اعتراض ملت را مندفع ساخت، و هم در موقع دیگر در جواب کلمه امتحانیه که از او صادر شده بود(( لنقو منک بالسیف )) استماع کرد، و به چه اندازه از این درجه استقامت امت اظهار بشاشت نمود.)) (.37 )
رهبر فقید انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی نیز بارها بر(( ضرورت انتقاد )) و(( نقش مهم دقت و مراقبت مردم بر رفتار مسئولان )) تاءکید داشتند، و میفرمودند :
((انتقاد برای ساختن، برای اصلاح امور لازم است.)) (38 )
همچنین بیان میکردند که :
((انتقادها باید باشد، زیرا تا انتقاد نشود ، اصلاح نمیشود...چون سرتاپای انسان عیب است و باید این عیب ها را انتقاد کرد تا جامعه اصلاح شود.)) (39 )
حضرت امام ، برای جلوگیری از(( قدرت طلبی )) و(( ثروت اندوزی )) مسئولان نظام، مردم را فرا میخواندند و در جمع نمایندگان مجلس میفرمودند :
((آن روزی که دیدند انحراف در مجلس پیدا شد، انحراف از حیث قدرت طلبی و از حیث مال طلبی در کشور، در وزیرها، در رئیس جمهور پیدا شد، باید جلویش را بگیرند . مردم باید مواظب شما باشند و مواظب همه اینها باشند.)) (40 )
حضرت امام، بارها در بیانات خود، از مسئولیت عمومی مردم در نظام اسلامی سخن به میان میآوردند :
((همه ما مسئولیم نه مسئول برای کار خودمان، مسئول کارهای دیگران هم هستیم، مسئولیت من هم گردن شماست ، مسئولیت شما هم گردن من است، اگر من پایم را کج گذاشتم ، شما مسئولید اگر نگویید چرا پایت را کج گذاشتی، باید هجوم کنید، نهی کنید که چرا؟.)) (41 )

فوق انتقاد؟ !

آیا به مصلحت رهبران جامعه اسلامی است که در موقعیتی فراتر از انتقاد( به معنای صحیح آن ) قرار گیرند؟ چنینی موقعیتی چه تاثیرات روحی و روانی بر آنان خواهد داشت؟
و آیا انتقاد نکردن باعث رشد و کمال آن ها خواهد شد و یا به عکس؟ آیا با چنین موقعیتی، انتقادها( ثبوتا ) از بین خواهد رفت یا در مقام(اثبات) اظهار نخواهد شد؟این عدم اظهار چه پی آمدی خواهدداشت؟
استثناء کردن یک یا چند فرد از شمول انتقاد در حالی که چنین استثنایی در اسلام وجود ندارد چه عکس العمل های اجتماعی به دنبال خواهد داشت؟ و نظام سیاسی اسلام را چگونه معرفی خواهدکرد؟
در زمانی که مرجعیت ، به عنوان شاخص زعامت و رهبری شیعه تلقی میگردید،( قبل از پیروزی انقلاب ) استاد عالیقدر، شهید مطهری نوشت :
((مراجع، فوق انتقاد به مفهوم صحیح این کلمه نیستند و معتقد بوده و هستم که هر مقام غیر معصومی که در وضع غیر قابل انتقاد قرار گیرد ، هم برای خودش خطر است و هم برای اسلام مانند عوام فکر نمیکنم که هر که در طبقه مراجع قرار گرفت مورد عنایت خاص امام زمان(عج )است و مصون از خطا و گناه و فسق است.)) (42 )

حق امت

در نظام اسلامی، برای آحاد امت، حقی به عنوان(( نصیحت ائمه )) وجود دارد،و همه بر اساس این حق میتوانند آرا و نظرات خیرخواهانه خود را نسبت به رهبران جامعه مطرح سازند و حتی میتوانند او را مورد سوال قرار دهند، مسئولیت حاکم اسلامی در برابر مردم، از بارزترین مشخصه های حکومت اسلامی است .
در غرب ، عده ای از طرفداران(( استبداد سیاسی )) ، برای توجیه نظریه خود گفتهاند که توده مردم(( حقی )) در مقابل حکمران ندارند، آن ها تنها(( وظیفه و تکلیف )) دارند، زیرا حکمران در مقابل(( مردم )) مسئول نیست .او فقط در برابر (( خدا )) مسئول است، مردم در برابر حاکم وظیفه داشته و مسئولند، ولی حق ندارند او را مورد بازخواست قرار دهند که چرا چنین و چنان کرده ای؟ و یا برایش وظیفه معین کنند که چنین و چنان کن، فقط خداست که میتواند او را مورد پرسش قرار دهد، بر این اساس در غرب نوعی ارتباط تصنعی بین(( اعتقاد به خدا )) و(( اعتقاد به لزوم تسلیم در برابر حکمران و سلب حق هرگونه مداخله ای در برابر کسی که خدا او را برای نگهبانی مردم برگزیده است، در افکار مردم به وجود آمد و آن ها خیال میکردند که اگر خدا را قبول کنند،استبداد قدرت های مطلقه را نیز باید بپذیرند، و این که حکمران در مقابل افراد هیچ گونه مسئولیتی نخواهد داشت .
ولی در اسلام نه تنها نتیجه اعتقاد به خدا، پذیرش حکومت مطلقه افراد نیست و حاکم در مقابل مردم مسئولیت دارد، بلکه تنها اعتقاد به خداست که حاکم را در مقابل اجتماع مسئول میسازد .
استاد مطهری، این بحث را در(( علل گرایش به مادیگری )) مطرح ساخته اند و یکی از عوامل(( فرار و گریز از مذهب )) را همین تفکر اجتماعی غلط در غرب دانسته اند و گفته اند :
(( چنین روشی جز گریزاندن افراد از دین و سوق دادن ایشان به سوی ماتریالیسم و ضدیت با مذهب و خدا و هر چه رنگ خدایی دارد محصولی نخواهد داشت، در حالی که از نظر اسلام ، مفاهیم دینی همیشه مساوی آزادی بوده، درست بر عکس آنچه در غرب جریان داشت که مفاهیم دینی را مساوی با اختناق و اجتماعی میدانستند.)) (43 )
و در کتاب سیری در نهج البلاغة، با تفصیل بیشتر ، مطلب را دنبال کرده اند .
فقیه بلند مرتبه، آیة الله نائینی که در بحران انقلاب مشروطه ، در جهت تثبیت ارکان نظری و فقهی آن ، و نفی استبداد قلم زده است(.حق مراقبت و نظارت ملت ) را در نظام اسلامی، از سه جهت مورد تاءکید قرار داده است، او مینویسد :
(( نظر به شورویه بودن اصل سلطنت اسلامیه چنانچه سابقا مبین شد عموم ملت از این جهت و هم از جهت مالیاتی که از برای اقامه مصالح لازمه میدهند، حق مراقبت و نظارت دارند، و از باب منع از تجاوزات، در باب نهی از منکر مندرج ، و به هر وسیله که ممکن شود، واجب است.)) (44 ) میرزا ، در توضیح اصل اول میگوید :ابتنای اساس سلطنت اسلامیه ، به مشارکت تمام ملت در نوعیات مملکت نه تنها با خصوص بطانه و خواص شخص والی که شورای دربارش خوانند به نص کلام مجید الهی و سیره مقدسه نبویه که تا زمان استیلای معاویه محفوظ بود، از مسلمات اسلامیه است، و دلالت آیه مبارکه(( وشاورهم فی الامر ))
 که عقل کل و نفس عصمت را بدان مخاطب و به مشورت با عقلای امت مکلف فرمودهاند بر این مطلب در کمال بداهت و ظهور است ، و دلالت کلمه مبارکه(( فی الامر )) که مفرد محلی و مفید عموم اطلاقی است ر این که متعلق مشورت مقرره در شریعت مطهره ،(( کلیه امور سیاسیه )) است هم در عنایت وضوح، و خروج احکام الله عز اسمه از این عموم از باب تخصص است نه تخصیص .
آیت الله نائینی در ادامه، پس از استدلال به آیه شریفه(( و امرهم شوری بینهم ))
 و سیره پیامبر اکرم، خطبه حضرت علی(ع )در صفین را نقل میکند که حضرت فرمود : (( فلا تکلمونی بما تکلم به الجبابرة و لا تتحفظوا منی بما یتحفظ به عند اهل البادرة )) و بالاخره میگوید :
((چقد سزوار است ما مدعیان مقام والای تشیع، اندکی در سراپای این کلام مبارک تاءمل کنیم، و از روی واقع و حقیقت رسی و الغای اغراض نفسیه، این مطلب را بفهمیم که :
این درجه اهتمام حضرتش در رفع ابهت و هیبت مقام خلافت از قلوب امت و تکمیل اعلی درجات آزادی آنان ، و ترغیب و تحریصشان بر عرض هرگونه اعتراض و مشورت، و در عداد حقوق والی بر رعیت و یا حقوق رعیت بر والی شمردن آن ، برای چه مطلب بود؟ اگر برای حفظ اساس مسئولیت و شورویت آن و تحفظ بر حریت و مساوات آحاد ملت، با مقام والای خلافت بوده کما هو الظاهر بل المتعین بل لازم است نحوه سلطنت اسلامیه را به قد رقوه تحفظ کنیم.)) (45 )
بحث های میرزا نشان میدهد که مقصود از شورایی بودن حکومت در اسلام،(( انتخابی بودن حاکم )) در مقابل(( انتصاب )) نیست، زیرا این فقیه بزرگ .شورایی بودن را به استناد حکومت پیامبر(ص )و امیرالمومنین(ع )مطرح کرده است، مقصود او، از این عنوان، مردمی بودن حکومت ، مشارکت ملت ، مسئولیت عموم مردم و حق دخالت آن ها در نظام اسلامی است .
بنیانگذار جهوری اسلامی ، حضرت امام خمینی(ره(( )مسئولیت در مقابل ملت ))  را بر اساس فریضه امر به معروف و نهی از منکر ، تبیین نموده اند :
((شما و ما موظفیم که در تمام اموری که مربوط به دستگاه های اجرایی است امر به معروف کنیم.)) (46 )
((همه مان مسئولیم، نه مسئول برای کار خودمان ، مسئول کارهای دیگران هم هستیم(( کلکم راع و کلکم مسوول عن رعیته )) همه باید نسبت به هم رعایت بکنند، مسئولیت من هم گردن شماست مسئولیت شما هم گردن من است .باید نهی از منکر بکنید ، امر به معروف بکنید.)) (47 )
اگر یکیتان کاری بکند و دیگری ساکت باشد، او هم مسئول است، اگر یکی یک خلاف کرده همه باید بروید دنبالش که آقاچرا...اگر من یک خلافی کردم همه تان هجوم آوردید که چرا این کار را میکنی؟ من سرجایم مینشینم، همه تان مسئولید همه مان مسوولیم(.48 )
(کلکم راع )همه باید مراعات کنید، همه تان راعی هستید، یعنی همه باید همان طوری که یک شبانی یک گلهای را میبرد و میچراند و باید به جاهای خوب ببرد، مسئول است که به علفچراهای خوب ببرد و مسئول است پیش صاحبان او به این که چرا نبردی، همه ما آن حال را داریم، مسئولیم، باید مراعات بکنیم ، یعنی نه این که مراعات خودمان را ، من مراعات همه شما را بکنم، شما هر یک مراعات همه را .اگر یک فرد خیلی به نظر مردم مثلا پایین، یک فردی که به نظر مردم خیلی اعلا رتبه هم هست ، اگر از او یک انحرافی دید، بیاید بایستد در مقابلش . بگوید :این کارت انحراف بود .نکن، میگویند :عمر در وقتی که خلیفه بود گفت که من اگر چنانچه خلافی کردم، به من مثلا بگویید یک عربی شمشیرش را کشید، گفت :اگر تو بخواهی خلاف بکنی ما با این شمشیر مقابلت میایستیم .تربیت اسلامی این است که در مقابل اجرای احکام خدا، هیچ ملاحظه از کسی نکند، این آقاست این غیر آقا، این پدر است این پسر، این رئیس است این مرئوس ، ابدا این مسائل نباشد در کار، مساءله این باشد که این آیا به طریق اسلام دارد عمل میکند یا نه، به طریق اسلام دارد عملی میکند ، هر فردی باشد باید از او قدردانی کرد و تشویق کرد و محبت کرد به او، برخلاف اسلام که باشد، هر فردی باشد یک روحانی عالی مقام باشد ، یک آدمی باشد که مثلا راءس باشد، یک سرکرده باشد ، وقتی دیدند بر خلاف مسیر دارد عمل میکند هر یک از افراد موظفند که به او بگویند که این خلاف است، جلویش را بگیرند(.49 )
در این جا به نظر میرسد که علاوه بر(( امر به معروف و نهی از منکر )) به(( النصیحة لائمة المسلمین )) نیز به عنوان یک مسئولیت عمومی در جامعه میتوان استناد جست .از تعبیرات امیرالمومنین(ع ) استفاده میشود که(( نصیحت حق حاکم و وظیفه مردم )) است و اگر مردم در خیرخواهی کوتاهی کنند و آنچه را که به صلاح جامعه اسلامی و رهبری آن تشخیص میدهند، ارائه نکنند، (( حق حاکم )) را تضییع کرده اند :
((فاما حقی علیکم : فالوفاء بالبیعة، و النصیحة فی المشهد و المغیب، و الاجابة حین ادعوکم، و الطاعة حین امرکم(50 ) و اما حق من بر شما این است که :به بیعت وفا کنید و در نهان و آشکار، حق خیرخواهی ادا کنید، چون شما را بخوانم، اجابت کنید و چون فرمان دهم بپذیرید )) .
پس مردم علاوه بر اطاعت در برابر اوامر و حمایت از خواسته های رهبری و وفاداری به پیمان بیعت ، باید با انجام نصیحت، در خیراندیشی و ارائه هر چه بیش تر و بهتر حقایق و واقعیات پیش قدم باشند، مردم در زمینه اطاعت و اجابت )) نقش ثانوی دارند و از رهبری پیروی میکنند ، ولی در زمینه (( نصیحت ))
 نقش اول را به عهده دارند .آن ها به سراغ رهبری میروند و با نصیحت به وی کمک میکنند .
بر اساس این بیان علوی، نصیحت( حق حاکم )است و کوتاهی مردم در این باره، ظلم به حاکم اسلامی است .
هر چند از آن جهت که حکومت به خود مردم متعلق است و باید با مشارکت آن ها اداره شود، منع از نصیحت و جلوگیری از ابراز آن، تجاوز به( حق مردم )تلقی میگردد .
شاید بسیاری به(( نصیحت )) تنها در حد یک(( حکم استحبابی )) ارزش گذارند، و از اهمیت والایی که در موارد زیادی میتواند داشته باشد، غافل باشند ، در حالی که فقهای بزرگوار، به اهمیت نصیحت در فقه توجه کرده اندو با استناد به روایاتی مثل (( یجب للمومن علی المومن ان یناصحه)) (51 ) در موارد حساس ، آن را لازم و واجب شمرده اند .تا جایی که(( غیبت در مقام نصیحت )) را جایز دانسته اند، و آن را از مستثنیات حرمت غیبت به شما رآورده اند(.52 )
پرواضح است که اگر فقها، نصیحت را به عنوان یک حکم استحبابی تلقی میکردند، با توجه به ادله حرمت غیبت، غیبت در مقام نصیحت را تجویز نمیکردند، چون آن ها بین ادله محرمات و مستحبات، قائل به تعارض نبوده و هیچ عمل حرامی را به واسطه شمول ادله مستحبات ، مباح نمیدانند .
حتی فقهایی که در دلالت ادله لزوم نصیحت مومن هم مناقشه کرده اند، و به طور کلی این استثنا را نپذیرفته اند، این مقدار را قبول دارند که اگر ترک نصیحت ، مفاسدی برای مومن به دنبال خواهد داشت ، غیبت در مقام نصیحت جایز است(.53 )
این مباحثات فقهی، هر چند با توجه به مصالح فردی نصیحت شونده انجام گرفته .
و بهرعایت مصالح شخص مومن توجه گردیده و به جلوگیری ازمفسده در زندگی اواهمیت داده شده است، ولی از این جا میتوان با توجه به اولویت رعایت مصالح امت اسلامی نسبت به مصلحت افراد، ضرورت نصیحت ائمه مسلمین را به شکل واضح تری مورد نظر قرار دارد .به ویژه در مواردی که بی اعتنایی به نصیحت، مفاسدی را در سطح جامعه پدید آورد .

انتقاد در نظام اسلامی

نظام اسلامی دربرخورد با انتقاد و منتقدین چه موضوعی دارد؟ و تا چه حد اعتراضات را تحمل میکند؟ برای رسیدن به پاسخ چنین سوال هایی راه های مختلفی وجود دارد، ولی روشن ترین راه، بررسی مسئله در یک نمونه عینی از حکومت اسلامی است، حکومتی که در راءس آن امام معصوم قرار دارد و الگوی هر نظام اسلامی تلقی میشود .این نمونه، حکومت امیرالمومنین(ع )است .
حضرت علی(ع )در سه جبهه با مخالفین خود برخورد داشت است که تنها یک گروه از آن ها اهل بحث و اعتراض بودند یعنی گروه خوارج، آن ها قبل از درگیری مسلحانه، در مرکز حکومت علوی حضور داشتند و مستقیما انتقاد و اعتراض خود را با کمال صراحت و آزادانه مطرح میساختند .
شیوه برخورد حضرت با این گروه ، و افراد دیگری که در مسائل مختلف اعتراض میکردند، قابل بحث وبررسی است و میتواند نشان دهنده موضع اسلام در چنین موضوع مهمی باشد :
1
آزادی انتقاد :
وقتی حضرت برفراز منبر در مسجد کوفه در باره حکمیت سخن میگفت یکی از اصحاب برخاست و گفت : ما را از قبول حکمیت نهی کردی، و بعد اجازه دادی ، نمیدانیم کدام یک بهتر بود؟
حضرت با افسوس و ناراحتی فرمود :هذا جزاء من ترک العقده، یعنی این حسرت نتیجه آن است که تاءمل و احتیاط را از دست دادید .در این جا اشعث خیال کرد که حضرت فرموده است(( :این جزای من است که احتیاط را از دست دادم )) و لذا اعتراض کرد که : (( هذه علیک لالک ;این سخن به زیان توست نه به سود تو )) امام(ع )نگاه تندی به او کرد و فرمود(( :ما یدریک ما علی مما لی؟ علیک لعنة الله و لعنة اللاعنین حائک ابن حائک ، منافق بن کافر(54 ) تو را که آگاهانید که سود من کدام است و زیان من کدام، لعنت خدا و لعنت کنندگان بر تو باد، ای متکبر متکبرزاده، منافق کافرزاده ).
در این نقل تاریخی ، دو نکته جلب نظر میکند :یکی آزادی اصحاب برای طرح نظریات خود حتی در اجتماعات و آن هم بین سخنرانی امام مسلمین، که چنین نکته ای از نهایت آزادی در نظام علوی حکایت دارد، و دیگری برخورد شدید حضرت با اشعث . آیا این برخورد امام با او و لعن و نفرین وی، به خاطر این اعتراض بوده است؟ و پاسخ حضرت، صرفا عکسالعمل این جمله است(( :هذه علیک لا لک)) ؟
شارحان نهج البلاغه و مفسران کلام مولی، کاملا به این نکته حساس توجه داشته اند، مثلا ابن میثم بحرانی در شرح خود مینویسد :
((لعن حضرت بر اشعث برای اعتراض وی به حضرت نبود، بلکه برای آن بود که حتی با حضوردر میاناصحاب و یاران امام،نفاق خود را از دست نداده بود و دورویی میکرد()55)
اشعث در نفاق و دورویی چنان است که حتی ابن ابی الحدید در باره او میگوید :
اشعث از منافقان زمان خلافت علی(ع )بود و او در میان اصحاب علی، همچون عبدالله بن ابی، در میان اصحاب رسول(ص )بود و این هر دو نفر، در زمان خود در راءس منافقان بودند)) (.56 )
همین نکته را شیخ محمد عبده نیز در شرح خود یاد آور شده است ، و پرواضح است که چنین منافقانی شایسته لعن و نفرینند، که خداوند در قرآن فرموده است(( :
ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون(57 ) کسانی که نشانه های روشن و رهنمودی را که فرو فرستاده ایم، بعد از آن که آن را برای مردم در کتاب توضیح دادیم، نهفته میدارند، آنان را خداوند لعنت میکند و لعنت کنندگان لعنتشان میکنند )) .
به علاوه اشعث به عنوان فردی فریبکار، و بلکه مجسمه تزویر و(( ملعون ))  در بین عرب، و حتی کفار معروف بوده است به قول طبری:
(( مسلمانان و کافران هر دو، اشعث را لعنت میکردند.)) (58 )
و اینها همه موید آن است که لعن و نفرین حضرت، به خاطر اعتراض بی جای او نبوده است .
2 احتجاج با امام
(ع ) :پس از بازگشت حضرت از صفین ، عده ای از اصحاب، باب بحث و اعتراض را گشودند و گفتند :
روز جمل برای چه جنگیدیم؟
برای حق .
اهل بصره برای چه جنگیدند؟
برای پیمان شکنی و تجاوز .
اهل شام برای چه؟
ایشان و اهل بصره یکسانند؟( 59 )
از این گونه احتجاج ها در سکوت علی علیه السلام فراوان دیده می شود که نشان آزادی انتقاد در نظام اسلامی و نیز ضرورت سعه صدر و قدرت تحمل در حاکم اسلامی است .اگر حاکم جز به رشد و فلاح خود و افراد جامعه نیندیشد چنین احتجاجاتی را بر نمی تابد و با اولین سئوال وضعش دگرگون می شود .
3 آزادی تا مرزآشوب و خون ریزی :
امام(ع )ابن عباس را برای احتجاج با خوارج به خارج از کوفه اجتماع کرده بودند، فرستاد، پس از بازگشت، حضرت از او پرسید :آیا آنان را منافق دید؟ ابن عباس در پاسخ گفت :به خدا ، چهره آنان به منافقان نمیماند، بر پیشانی آنان اثر سجده است و قرآن تلاوت میکنند )) .آن گاه امام(ع )فرمودند :آنان را دعوت کن به این که خونی نریزند و مالی را غصب نکنند)) (60 ) .
4 تشکیل جلسات مباحثه :
وقتی که خوارج ، با عبدالله بن عباس و صعصه ابن صوحان به عنوان نمایندگان امام(ع ) به توافق نرسیدند .حضرت فرمود:
شما دوازده نفر نماینده انتخاب کنید، و ما هم به همین تعداد از خودمان میفرستیم، تا در یک جا جمع شوند، و استدلال ها و نظریات خود را با هم در میان بگذارند(....61 ) .
5 امام، پیش قدم برای بحث واحتجاج :
هنگامی که حضرت به لشگر گاه خوارج رسیدند، فرمودند :
آیا همه شما در صفین با ما بودید؟ گفتند :بعضی از ما بودند و بعضی نبودند .فرمود :پس از هم جدا شوید .و سپس با آن ها به صحبت پرداختند و در پایان فرمودند : لیکن امروز پیکار ما با برادران مسلمانی است که دو دلی و کژی در اسلامشان راه یافته و شبهه و تاءویل با اعتقاد و یقین، در هم تنیده است، پس طمع در چیزی کردهایم که خدا با آن پریشانی ما را به جمعیت کشاند)) (...62 )
همچنین هنگامی که ابن عباس را به(( منطقه حروراء )) فرستادند، خود حضرت سوال کردند که چه کسی در نزد خوارج محترمتر است؟ یزیدبن قیس را معرف کردند .امام به خیمه او رفته، و پس از دو رکعت نماز، در باره(( حکمیت )) در جنگ صفین و نیرنگ معاویه و عمرعاص با او به بحث پرداختند(63 ) .
6 دعوت به بحث :
خریت بن راشد به نزد حضرت آمد، او سیصد نفر به همراه داشت که در جمل و صفین و نهروان در سپاه امام(ع )شرکت داشتند .خریت گفت(( :ای علی، به خدا سوگند که فرمانت را اطاعت نمیکنم و با تو نماز نمیخوانم و فردا از تو جدا میشوم )) .او با این جملات پیمان شکنی خود را رسما اعلام کرد . حضرت فرمود :
ثکلتک امک، اذا تعصی ربک و تنکث عهدک و لا تضر الانفسک خبرنی و لم تفعل ذلک؟ قال :لانک حکمت فی الکتاب ، و صعفت عن الحق و رکنت الی القوم الذین ظلموا انفسهم فانا علیک زار و علیهم ناقم و لکم جمیعا مباین .
حضرت برای بحث و گفتگو ، و روشن شدن حقیقت از او دعوت کردند و فرمودند :
هلم ادارسک الکتاب و اناظرک فی السنن و افاتحک امورا من الحق انا اعلم بها منک فلعلک تعرف ما انت الان منکر و تسبصر ما انت علیه الان جاهل .
خریت پذیرفت که به نزد حضرت برگردد .ولی همان شب از کوفه بیرون رفت(64 ) .
7 عدم محرومیت از حقوق اجتماعی :
عده ای از خوارج،از حروراء بازگشته بودند وگاه و بی گاه در گوشه و کنار، شعار(( لا حکم الا لله )) سر میدادند، حضرت فرموند :
انا لا نمنعهم الفیء، و لا نحول بینهم و بین دخول مساجد الله و لا نهیجهم ما لم یسفکوا دما و ما لم ینالوا محرما(.65 )ما شما را از غنیمت محروم نمیکنیم و از وارد شدنتان به مساجد مانع نمیشویم و با شما نمیجنگیم مادامی که خونی نریزید )) .
و هنگامی که بین سخنرانی حضرت این شعار را تکرار کردند، حضرت فرمودند :
((لکم عندناثلاث خصال :لا نمنعکم مساجد الله ان تصلوا فیها و لا نمنعکم الفیء ما کانت ایدیکم مع ایدینا ، و لا تبدوکم بحرب حتی تبدونا به(66 ) شما در نزد ما سه حق دارید :از نماز گزاردن شما در مسجد مانع نمیشویم، سهمتان را از غنیمتی که در کسب آن با ما شرکت داشته اید قطع نمیکنیم( شما را از بیت المال محروم نمیکنیم ) و تا هنگامی که با ما نجنگیده اید با شما نمیجنگیم )) .
8 ارائه منطق و رفع شبهه :
در موارد زیادی حضرت به ارائه نظریات خود به شکل منطقی پرداخته است تا شبهات مخالفین و معترضین از بین برود ;مثلا وقتی که خوارج، حکم به کفر یاران حضرت کردند، امام فرمودند :اگر مرا گمراه میدانید، چرا به واسطه گناه من همه را تکفیر میکنید و... (67 ) .
و در جای دیگر حضرت توضیح میدهند که چرا پس از آن که حکمیت را پذیرفتم .اینک قبول ندارم(68 ) .
و در آستانه درگیری نظامی با خوارج، به شبهات آن ها پاسخ دادند(.69 )
استاد عالیقدر ، شهید مطهری، تحت عنوان(( دمکراسی علی(ع )) )مطلبی دارند که نتیجه این بحث تلقی میشود :
((امیرالمومنین(ع )با خوارج در منتهی درجه آزادی و دمکراسی رفتار کرد، او خلیفه است و آن ها رعیتش ، هرگونه اعمال سیاستی برایش مقدور بود اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد، و حتی سهمیه آنان را از بیت المال قطع نکرد، به آن ها نیز همچون سایر افراد مینگریست، آن ها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند، و حضرت خودش و اصحابش با عقیده آزاد با آنان رو به رو میشدند و صحبت میکردند، طرفین استدلال میکردند، استدلال یکدیگر راجواب میدادند، شاید این مقدار آزادی در دنیا بی سابقه باشد که حکومتی با مخالفین خود تا این درجه با دمکراسی رفتار کرده باشد.)) (70 )
شیوه برخورد حضرت با مخالفین و معترضین، درست در مقابل شیوهای بود که در سال های قبل از آن، به ویژه در دوران عثمان، به عنوان حکومت اسلامی انجام میگرفت ;مثلا وقتی عثمان، عبدالله بن مسعود را از سمت خود در کوفه عزل و ولیدبن عقبه را به جای او منصوب کرد، عبدالله، درهنگام تحویل دادن کلید بیت المال، به حیف و میل اموال عمومی اعتراض کرد و گفت : (( من غیر، غیر الله ما به و من بدل اسخط الله علیه و ما اری صاحبکم الاوقد غیر و بدل .)) ...
ولید ، این اعتراض را برای عثمان گزارش کرد، لذا ابن مسعود را به مدینه احضار کردند، و به سزای این جمله، با او چنان در مسجد مدینه برخورد کردند که استخوان پهلویش شکست،و به عنوان فردی مفسده جو،از بیرون رفتن ازشهر مدینه منع گردید(.71 )
عمار یاسر، به واسطه انتقاد از کارهای ناروای حاکم، از سوی وی مورد ضرب و تازیانه قرار گرفت،(72 )و در جریان دیگری، وقتی خلیفه، مقداری از جواهرات بیت المال را در مدینه بین خانواده خود تقسیم کرد و در جواب اعتراض مردم گفت : (( لناءخذن حاجتنا من هذا الفیء و ان رغمت انوف اقوام )) ، عمار هم گفت(( :اشهد الله ان انفی اول راغم من ذلک )) همین جمله، جرم بزرگ عمار شمرده شد و باعث دستگیری و شکنجه فراوان او گردید، تا حدی که بی هوش شد و پیکرش را به خانه ام سلمه منتقل کردند و نماز ظهر و عصر و مغرب از او فوت گردید.)) (73 )
و هنگامی که عمار نامه اعتراض آمیز عده ای از اصحاب پیامبر را به نزد خلیفه آورد، با او چنین رفتار شد :
((امر غلمانه فمدوا بیدیه و رجلیه، ثم ضربه عثمان بر جلیه و هی فی الخفین علی مذاکره فاصابه الفتق و کان ضعیفا کبیرا فغشی علیه.)) (74 )
این دو شیوه برخورد، از سوی دو زمامدار جامعه اسلامی، گمراه آن است که وقتی رهبری اسلامی، از پشتوانه حق برخورد است، نیازی به اعمال فشار بر مخالفین خود نمیبیند و سخنان ناروای مخالفین را تحمل میکند، و آن گاه که رهبری از چنین پشتوانه ای بی بهره باشد ، چاره ای جز اعمال فشار بر مخالفین حق گوی خود، برای ادامه سلطه خویش ندارد، و به هر وسیله که میتواند از انتشار سخن آن ها جلوگیری میکند هر چند با فشردن گلوی آن ها .
در دوران کوتاه حکومت علوی، فقط خوارج برای بحث و انتقاد آزاد نبودند، بلکه افراد و گروه های دیگر نیز، خود را برای اظهار نظر هر چند مخالف راءی امام(ع ) آزاد میدیدند، و امام آزادانه ، با آن ها به بحث مینشست، و بدون هیچ گونه تحمیلی، منطق خود را تشریح میکرد و چه بسا طرف مقابل تسلیم استدلال و منطق میگردید ;مثلا وقتی حضرت برای نبرد جمل به سوی بصره میرفتند ، فردی برای رفع شبهه، خدمت حضرت رسید و حضرت با بیانات روشن خود، او را قانع ساخته و سپس از او درخواست بیعت کردند، و او نیز که پس از روشن شدن حق، چاره ای جز تسلیم نداشت، بیعت کرد، او گفت :
(( فوالله ما استطعت ان امتنع عند قیام الحجة علی(75 ) به خدا سوگند چون حجت تمام گردید نتوانستم از بیعت روی گردانم .))
امام(ع )نه تنها از نصایح دوستان خود استقبال میکرد، بلکه به سخنان مخالفین نیز که چه بسا از روی صدق و اخلاص ابراز میشد، به عنوان(( نصیحت )) اعتنا و توجه داشت، لذا هنگامی که در نبرد صفین، فردی از سپاهیان معاویه، جلوآمد و از حضرت خواست که برای جلوگیری از خون ریزی بین مسلمین، جنگ را رها کند .امام فرمود :
(( لقد عرفت ان ما عرضت هذا نصیحة و شفقة.)) (76 )
و سپس مسئولیت سنگین خویش را برای مبارزه با معاویه توضیح دادند .

زمینه های شکوفایی نصیحت

فعال بودن امت اسلامی در صحنه سیاست، و مشارکت آن ها در برنامه های حکومت، بستگی به شیوه برخورد نظام با آن ها دارد .گاه برخوردها به گونه ای دل سرد کننده و تحقیرکننده است که کسی انگیزه ای برای فکر جدی، ارائه نظر، بررسی و انتقاد، نمیبیند، زیرا به نصیحت و امر به معروف و نهی از منکر، ارزش و بهایی داده نمیشود .و گاه برخوردها به گونه ای مستبدانه و سلطه طلبانه است که برای افراد جراءت و جسارت حرف زدن و اظهار نظر کمتر باقی میماند . لذا حضرت علی(ع )به مالک فرمود :
و لا تصح نصیحتهم الابحیطتهم علی ولاة امورهم و قلة استثقال دولهم و ترک استبطاء انقطاع مدتهم(77 ) و خیرخواهی شان راست نیاید جز که والیان را برای کارهای خود نگاه دارند و دوام حکومت آنان را سنگین نشمارند )) .
یعنی خیر خواهی و نصیحت نسبت به زمامدار وقتی در بین مردم تحقق مییابد که مردم گرد حاکمان باشند و حکومت آن ها را سنگین نشمرند و در انتظار به سر رسیدن دوران حکومت آن ها نباشند .
پس وقتی حکومت بر مردم سنگینی کند و بین مردم و حاکمان فاصله افتد ، جایی بر نصیحت نخواهد ماند، در این شرایط خیراندیشی ناصحان، جای خود را به(( تصنع ))  چاپلوسان میدهد .
رفع چنین مشکلاتی به آن است که زمامدار جامعه، خود را در چه مقام و مرتبه ای ببیند، در مرتبه(( سلطه مطلق بر مردم )) و فراتر از اظهار نظر و نقد دیگران، و یا(( امانت داری مسئول در نزد خدا و مردم )) و البته بحث های گذشته این مبنا را روشن ساخته است که :
(( در نظام اسلامی، رابطه زمامدار با مردم جامعه، رابطه سلطه مطلق نیست ;یعنی زمامدار چنان سلطه و احاطه ای بر مردم ندارد که از طرف مردم مورد اظهار نظر و تحقیق و ارزیابی واقع نگردد)) (.78 )
البته ، علاوه بر تاءثیر بینش حاکم نسبت به حکومت و قدرت در کیفیت برخورد با مردم و به ویژه آمران به معروف و ناصحین، از تاثیر روحیات شخصی و تربیت های اخلاقی وی نیز در این برخوردها نباید غفلت کرد .
انسان مهذب ، پیوسته به دنبال یافتن عیوب خود است، و توجه دارد که توجه به (( خوبی ها و کما لات خود )) مانع دیدن عیوب، و سدی در برابر ترقی و کمال است .و به فرموده حضرت امام خمینی :
((هیچ کس نمیتواند ادعا کند که من نقص هیچ ندارم، اگر کسی ادعا کرد این را، این بزگترین نقصش همین ادعاست، انسان که بخواهد برای خداکار بکند و به مقام انسانیت برسد باید همیشه دنبال این باشد که ببینید چه عیبی دارد، دنبال این نباشد که ببینید چه حسنی دارد ، برای این که دنبال این که چه عیبی دارد باعث میشود که انسان در صدد رفع آن برآید و دنبال اینکه چه حسنی دارد، پرده میشود در چشم انسان و نمیتواند عیوب خودش را ببیند.)) (79 )
از این رو کسانی که در مسیر تکامل پیش میروند، نه توقع اطاعت چشم بسته از دیگران دارند، و نه از انتقاد ناراحت میشوند، و به فرموده حضرت امام :
((شیطان وسوسه میکند در انسان وسوسه میکند که تو حالا صاحب قدرت هستی، تو حالا صاحب کذا هستی، دیگران چکاره اند؟ شما حالا وزیر هستید، دیگران باید اطاعت بکنند، چشم بسته باید اطاعت بکنند، شما وکیل هستید دیگران باید از شما اطاعت بکنند و چشم بسته هم باید باشند، این همه برای این است که انسان خودش را نساخته، اگر انسان خودش را ساخته بود، هیچ بدش نمیآمد که یک رعیتی هم به او انتقاد کند، اصلا بدش نمیآمد، از انتقاد بدش نمیآمد.)) (80 )
بر این اساس، نه فقط انتقاد و نصیحت دوستان، بلکه عیب جویی مخالفان نیز سازنده است، آن هم سازنده تر از اظهارات مریدان، تمجیدهای فدائیان، و در حقیقت آن ها دوستاند و این ها دشمن :
((انسان باید یک کسی که دشمن او هست، پیش او برود ببیند قضاوت او نسبت به این چه هست تا عیب های خودش را بتواند بفهمد انسان نمیتواند از دوستان خودش تعلیم بگیرد، انسان باید از دشمنان خودش تعلیم بگیرد، عیبها را دشمن ها میفهمند، دوست ها هر چه هم شما عیب داشته باشید و ما عیب داشته باشیم، برای این که ، حق را برای نمیخواهند و باطل را برای اینکه باطل است دشمن ندارند ، به ما و شما میآیند و میگویند،(( چقدر خوب صحبت کردی، و چه مقاله خوبی نوشتی و )) ...دوستان انسان دشمنان واقعی انسانند، و دشمنان انسان دوستان واقعی انسانند، انسان باید از کسانی که به او خرده میگیرند، از آنها یاد بگیرد، کسانی که از او تعریف کنند، بداند که این زبان تعریف خصوصا در یک اموری که جای انتقاد است این همان زبان شیطانی است ، و آن هم تاءییدش شیطانی است.)) (81 )
این گونه تربیت انسانی و تقوای الهی در سطح رهبری جامعه اسلامی، بهترین زمینه را برای روحیه حق گویی، نصیحت ، امر به معروف ونهی از منکر فراهم میآورد، و از طرف مقابل فقدان روحیه نصیحت پذیری ، نه تنها چنین فضای پربرکتی را از بین میبرد، بلکه خود شخص را نیز به هلاکت میکشاند ، تا جایی که عالمی که توان شنیدن موعظه نداشته باشد، به تعبیر امام صادق(ع )در طبقه دوم از درکات هفتگانه جهنم قرار میگیرد :
((و من العلماء من اذا وعظ انف و اذا وعظ عنف فذاک فی الدرک الثانی من النار(82 ) از علما کسانی هستند که هرگاه نصیحت شوند تکبر ورزند و هرگاه نصیحت کنند، تندی ورزد، چنین کسی در طبقه دوم(از درکات هفت گانه )جهنم است )) .
حاکم اسلامی اگر به ارزش حضور مردم و اهمیت خیرخواهی آن ها در(( سلامت )) و(( قوت ))
 نظام توجه و اهتمام دارد، باید زمینه های اجتماعی ظهور و شکوفایی نصحیت را در جامعه پدید آورد .
در این راستا، پای بندی به تعهدات کوچک و بزرگ و ارزش نهادن به وعده های خود با مردم ، تاءثر فراوانی دارد چه این که بی اعتنایی به پیمان ها، و خلف وعده ها، زمینه ساز بد بینی رعیت و کناره گیری آن ها از مسئولان و امساک در نصیحت و حمایت است، از فرمان مبارک حضرت علی(ع )به مالک این است که :
((و لا تحقرن لطفا تعاهدتهم به و ان قل فاءنه داعیه لهم الی بذل النصیحة لک و حسن الظن بک(83 ) و نیز نباید لطف و محبتی که با بررسی وضع آنها مینمایی ، هر چند اندک باشد، خرد و حقیر بشماری، زیرا همین لطف و محبت های کم، آنان را وادار به خیرخواهی و حسن ظن نسبت به تو میکند )) .
از این بیان مولی باید فهمید که نصیحت خواهی از مردم بدون فراهم آوردن اسباب و زمینه های آن بی جاست و مجموعه عملکرد کارگزاران نظام در به وجود آمدن روحیه خیرخواهی و نصیحت در مردم موثر است .
از سوی دیگر نوع برخورد با ناصحین نیز در شکوفایی در جامعه و تشویق مردم به خیرخواهی بسیار موثر است، ارج نهادن به ناصحین، و ارزش گذاشتن به نصیحت ها، بهترین عامل برای سوق دادن افراد به سوی خیرخواهی است، و بیاعتنایی بدان، انسان های پرشور را هم سرد و دل مرده میکند، و رغبت به نصیحت را از آن ها میگیرد، چرا که کلام خود را بی ارزش و تکلم را بی اثر میبینند .
حضرت علی(ع )بعد از ماجرای حکمیت فرمود :
فان معصیة الناصح الشفیق العالم المجرب تورث الحسرة و تعقب الندامة...فابیتم علی اباء المخالفین الجفاة و المنابذین العصاة حتی ارتاب الناصح بنصحه(84 ) نافرمانی از دستور نصیحت کننده مهربان دانا و با تجربه، باعث حسرت میشود و پشیمانی به دنبال دارد...اما شما همانند مخالفان جفاکار و نافرمانان پیمان شکن، امتناع ورزیدید تا به آن جا که نصیحت کننده در بند خویش گویا به تردید افتاد و از پند و اندرز، خودداری نمود )) .
این بیان علوی مشتمل بر سه مبحث اساسی است :
1 نصیحت از چه کسی ارزشمند است؟ الشفیق العالم المجرب .
2 بی توجهی به چنین نصیحتی چه پی آمدی دارد؟ تعقب الندامه و تورث الحیره .
3 مخالفت با نصیحت کنند، او را کسل، و بالاخره باعث رهاکردن نصیحت میشود : حتی ارتاب الناصح بنصحه .

((نصیحت )) و مسئولیت حاکم اسلامی

با توجه به اهمیتی که اسلام برای(( نصیحت ائمه مسلمین )) قائل است، و با توجه به نقش مفید و سازنده آن در رشد و سلامت جامعه، حاکم اسلامی برای تحقق و عینیت این سنت وظایفی به عهده دارد :
قدم اول : نصیحت طلبی :
مسئولیت حاکم اسلامی فراتر از آن است که بنشیند تا اگر فردی برای نصیحت و اظهار نظر به او مراجعه کرد، وی را بپذیرد، او باید به سراغ مردم رفته، از درک و شعور اجتماعی آن ها استفاده کند و آنان را به ارائه نظراتشان فراخواند .
فبما رحمه من الله لنت لهم...و شاورهم فی الامر(85 ) پس به(برکت )رحمت الهی با آنان نرمخو شدی...و در کارها با آنان مشورت کن .))
سیره پیامبر اکرم(ص )چنین بوده است که در مواقع حساس، و برای تصمیمات خطیر از مردم نظر خواهی نموده و گاه در مقام اجرا، نظریات آن ها را بر نظر خود مقدم میکرده است ;مثلا در جریان جنگ احد، هر چند حضرت بر ماندن در شهر تمایل داشتند و عده ای از مهاجرین و انصار نیز با حضرت هم عقیده بودند و پیامبر اعلام کردند که : (( امکثوا فی المدینة، واجعلوا انساء و الذراری فی الاطام ، فان دخلوا علینا قاتلناهم فی الذرقة و فنمن اعلم بها منهم و ارموا من فوق الصیاصی و الاطام )) ولی عده ای از جوانان که در بدر توفیق حضور نیافته بودند، از حضرت خواستند که مسلمانان برای جنگ از شهر خارج شوند و با دشمن نجنگند :اخرج بنا الی عدونا .و قال رجال من اهل السن و اهل النیة منهم حمزة بن عبدالمطلب و سعد بن عبادة و النعمان بن مالک و غیرهم من الاوس و الخزرج :انا نخشی یا رسول الله ان یظن عدونا انا کرهنا الخروج الیهم جنبا عن لقائهم فیکون هذا جراءة منهم علینا(...86 )
و بالاخره با تاءکید آن ها بر جنگ در بیرون شهر و اعلام آمادگی برای استقامت و شهادت در راه خدا، پیامبر پیشنهاد آن ها را پذیرفت و از راءی خود صرف نظر کرد .
در جنگ خندق نیز پیامبر پس از اطلاع از حرکت قریش به سوی مدینه ، جریان را با اصحاب خود در میان گذاشتند و به نقل واقدی :
شاورهم رسول الله(ص )و کان رسول الله و یکثر مشاورتهم فی الحرب، فقال : انبرزلهم من المدینة، ام نکون فیها و نخندقها علینا، ام نکون قریبا و نجعل ظهورنا الی هذا الجبل؟(87 )
حضرت امیر(ع )نیز اصحاب خود را دعوت به اظهار نظر میکرد . و از آنها میخواست که با(( نصیحت صادقانه )) وی را(( کمک )) کنند .
فاعینونی بمناصحة خلیة من الغش سلیمة من الریب(88 ) مرا با خیرخواهی خالصانه و سالم از هرگونه شک و تردید، یاری کنید )) .فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل(89 ) از گفتن حق یا رای زدن در عدالت، باز مایستید )) .
قدم دوم : رفع حجاب :
برای طرح نصیحت نزد حاکم، باید دسترسی به او امکان پذیرباشد، آن هم نه به (( امکان عقلی )) بلکه به امکان عادی که با سهولت و بدون آن که نیازی به اهدای آبرو باشد، ناصح بتواند از حجب بگذرد و در نزد حاکم حاضر شود .
به وجود آوردن چنین شرایطی نیز از وظایف زمامدار است ;زیرا بدون آن : از یک سو مردم در فشار و سختی خواهند بود و برای رساندن حرف خود، چون گوی از یکی به دیگری پاس خواهند شد .و از سوی دیگر، واقعیت ها آن گونه که هستند بر حاکم رخ نشان نخواهند داد و چه بسا زشتیها به شکل زیبایی، خوبی ها در قالب بدی، خردها به صورت کلان، کجی ها به عنوان راستی و...گزارش شوند .
نباید گمان کرد که با اسلامی بودن نظام ، وقوع چنین امری(( غیر ممکن )) و یا (( مستبعد )) است .چرا که در نظام علوی، حتی اگر شخصیتی بی نظیر مانند مالک اشتر هم حاکم باشد،(( احتجاب از مردم )) چنین پیامدهایی خواهد داشت، و لذا حضرت به مالک فرمودند :
فلا تطولن احتجابک عن رعیتک فان احتجاب الولاة عن الرعیة شعبة من الضیق و قلة علم بالامور و الاحتجاب منهم یقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه .فیصغر عندهم الکبیر و یعظم الصغیر و یقبح الحسن و یحسن القبیح و یشاب الحق بالباطل و انما الوالی بشر لا یعرف ما تواری عنه الناس به من الامور(90 ) هیچ گاه خود را در زمانی طولانی از رعیت پنهان مدار، چرا که دور بودن زمامداران از چشم رعایا خود موجب نوعی محدودیت و بی اطلاعی نسبت به امور مملکت است و این چهره پنهان داشتن زمامداران، آگاهی آن ها را از مسائل نهائی قطع میکند، در نتیجه، بزرگ در نزد آنان کوچک و کوچک بزرگ، کار نیک، زشت، و کار بد، نیکو و حق با باطل آمیخته میشود، چرا که زمامدار به هر حال بشر است و اموری که از او پنهان است نمیداند )) .
و البته اگرنظام اموی باشد که اصلا فکر دسترسی به حاکم را باید از خیال بیرون کرد. چه این که عبدالعزیز بن زراره یک سال بر در خانه معاویه انتظار ورود و حضور در نزد خلیفه را کشید .و اجازه نیافت .
اقام عبدالعزیز بن زرارة الکلابی علی باب معاویة سنة فی شملة من صوف لایاذن له(91) .
قدم سوم : ایجاد فضای آزاد :
پس از ورود و درک حضور ، نوبت به فضای مجلس زمامدار میرسد ، فضایی که میتواند آکنده از صفا و صمیمیت باشد و در نتیجه افراد دردمند یا متعرض ، به راحتی مطالب خود را مطرح کنند، و میتواند رعب و وحشت بر آن حاکم باشد تا وقتی آحاد رعیت وارد میشوند، از هیبت حاکم، نگاه تند اطرافیان، برخورد خشن حارسان همه چیز را فراموش کنند و یا قدرت تکلم نداشته باشند، و یا با زحمت و لکنت بخشی از حرف خود را مطرح کنند :
و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فیه لله الذی خلقک و تقعد عنهم جندک و اعوانک من احراسک و شرطک حتی یکلمک متکلمهم غیر متتعتع فانی سمعت رسول الله(ص ) یقول فی غیر موطن : لن تقدس امة لا یوخذ للضعیف فیها حقه من القوی غیر متتعتع(92 ) برای مراجعان مجلس عمومی تشکیل ده و درهای آن را بر روی هیچ کس نبند،و به خاطر خداوندی که تو را آفریده تواضع کن و لشکریان و محافظان و پاسبانان را از این مجلس دورساز، تا هر کس با صراحت و بدون ترس و لکنت، سخنان خود را با تو بگوید، زیرا من بارها از رسول خدا(ص )شنیدم(( :ملتی که حق ضعیفان را از زورمندان با صراحت نگیرد هرگز پاک و پاکیزه نمیشود و روی سعادت نمیبیند )) .
متاءسفانه این شیوه زمامداری در تاریخ اسلام چنان متروک گردید که دانشمندی مانند جاحظ ، که خود از تملق گویان دولت عباسی است، وقتی از حکومت پادشاهان ایران سخن میگوید، بارعام )) برخی سلاطین ایران، جلب نظرش را میکند(.93 )
حاکم اسلامی باید فضای آرام و آزادی را برای رعیت فراهم سازد، و جو رعب را از میان بردارد تا مردم بتوانند به راحتی مطالب خود را مطرح سازند :
فلا تکلمونی بما تکلم به الجبابرة و لا تتحفظوا منی بما یتحفظ به عند اهل البادرة(94 ) آن گونه که با زمامداران ستمگر سخن میگویید با من سخن مگویید و آن چنان که در پیشگاه حاکمان خشمگین و جبار خود را جمع و جور میکنید در حضور من نباشید .
قدم چهارم : تحمل و سعه صدر :
وقتی که در گشوده میشود و کسان زیادی مطالب خود را میگویند، طبیعی است که برخی از شنیده ها بر سامعه حاکم سنگینی کند و بر ذائقه او تلخ باشد، در این جا سرمایه(( سعه صدر )) به او قدرت شنیدن حرف های مخالف را نیز میدهد و تحمل خود را از دست نمیدهد .
در مقابل حاکم طاغوتی که حتی از شنیدن(( اتق الله )) هم عصبانی میشود :
و اذا قیل له اتق الله اخذته العزة بالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد(95 ) و چون به او گفته شود(( :از خدا پروا کن )) نخوت، وی را به گناه کشاند، پس جهنم برای او بس است )) .
مصلح و مفسر عالیقدر شیخ جواد بلاغی در تفسیر این آیه مینویسد :
این آیه نشانه ای ازحاکم غیر الهی را بیان میکند، چون آیه قبل چنین است(( :و اذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها )) ((تولی )) به دست گرفتن ولایت و رهبری است . وقتی چنین افرادی به حکومت و قدرت میرسند، اولا فساد آفرینی میکنند و ثانیا :به نصیحت و خیرخواهی نیکان نه تنها اعتنایی ندارند، بلکه حتی از(( اتق الله ))  ناراحت میشوند.)) (96 )
علامه طباطبایی و شیخ محمد عبده، متذکر شده اند که(( اخذته العزة بالاثم ))  شاهد آن است که(( تولی )) در آیه قبل به معنای(( حکومت ))
 است، و عبده در توضیح آیه میگوید :
حاکم ستمگر و مستبد، از این که به مصلحتی ارشاد و از مفسده ای تحذیر شود، تکبر میورزد، چون او در مقامی قرار گرفته که خود را از نظر راءی و عقل، برتر از دیگران میداند بلکه حتی خود را برتر از حق میپندارد، از این رو، سست ترین آرای خود را بالاتر از نظرهای سنجیده مردم میداند، در این صورت چگونه به دیگران اجازه میدهد که به او بگویند(( :در فلان کار از خدا بترس.)) (97 )
سپس مقرر بحث او رشید رضا، نقل میکند :
ولی برای رهبران الهی، شنیدن موعظه و اعتراض از زبان دیگران سخت نیست، و اساسا پیشوایان معصوم یاران خود راچنان تربیت میکردند که از گفتن عقیده خود واهمه ای نداشته باشند و گاه در پرتو این آزادی، حتی اهانت و سوء ادب را برای خود جایز میدانستند .و در عین حال صبر وتحمل امامان باعث میگردید که نه آن ها را تکفیر و لعن کنند، و نه دست رد بر سینه شان زده و طردشان نمایند .
حجر بن عدی پس از ماجرای صلح امام حسن(ع )با معاویه . به گونه ای با حضرت سخن گفت که هرگز از یک یار باوفا و مخلص انتظار نمیرفت(( : لورددت انک مت قبل هذا الیوم و لم یکن ما کان ، انا رجعنا راغمین بما کرهنا و رجعوا مسرورین بما احبوا .)) این جسارت رنگ از سیمای حضرت ربود، ولی در برخورد و سخن حضرت اءثری نگذاشت، امام(ع ) با آرامی فرمودند :یا حجر لیس کل الناس یحب ما یحب و لا راءیه راءیک و ما فعلت ما فعلت الا ابتقاء علیک(...98 )
و هنگامی که افراد جراءت چنین جراست هایی را بر امام معصوم خود داشته باشند(.99 )
معلوم است که برای سوال یا انتقاد مودبانه،چقدر راه بازبودهاست،مثل اینکه بگویند:
یابن رسول الله داهنت معاویه و صالحته و قد علمت ان الحق لک دونه و ان معاویه ضاع باغ؟! (100 )
و این هم نمونه های دیگری از تحمل و سعه صدر در برابر اعتراضات تند دوستان :
جاء رجل من اصحاب الحسن(ع )یقال له سفیان بن لیلی و هو علی راحلته فدخل علی الحسن و هو محبت(جمع بین ظهره و ساقیه بیدیه ) فی فناء داره، فقال له :السلام علیک یا مذل المومنین، فقال له الحسن :انزل و لا تعجل، فنزل فعقل راحلته فی الدار و اقبل یمشی حتی انتهی الیه، قال : فقال له الحسن : ما قلت؟ ، قال قلت : السلام علیک یا مذل المومنین، قال(ع ) :و ما علمک بذلک؟ قال عمدت الی امر الامة فخلعته من عنقک و قلدته هذه الطاغیة یحکم بغیر ما انزل قال(ع ) :ساءخبرک لم فعلت ذلک .... ( 101 ) جالب توجه است که حضرت در پایان به او فرمودند :چرا به این جا آمده ای
پاسخ داد به خدا قسم به خدا دوستی شما( حبکم و الذی بعث محمدا(ص ) بالهدی و دین الحق ) و حضرت به او بشارت دادند :
فابشر یا سفیان، فانی سمعت علیا(ع ) یقول :سمعت رسول الله(ص ) یقول :یرد علی الحوض اهل بیتی و من احبهم من امتی کهاتین .
یکی دیگراز اصحاب ، به حضرت چنین اعتراض کرد :یابن رسول الله اذللت رقابنا ، و جعلنا معشر الشیعة عبیدا، ما بقی معک رجل، قال( ع
 ) : و مم ذاک؟ قال : بتسلیمک الامر لهذا الطاغیة، قال( ع  ) : و الله ما سلمت الامر الیه الا انی لم اجد انصارا، ولو وجدت انصارا لقاتلته لیلی و نهاری حتی یحکم الله بینی و بینه و(...102 )
قدم پنجم :میدان دادن به حق گویان صریح و طرد متملقان :
کم نیستند افرادی که برای (( خود نمایی )) پیوسته در نقش موافق بازی میکنند تا بدین وسیله از نردبان قدرت سریعتر بالارفته و به اغراض خود دست یابند، شناخت این گروه و جدا کردن آن ها از حق گرایان و حق گویان، ومیدان دادن به گروه دوم، از مسئولیتهای حاکم اسلامی است .
در نظام اسلامی مقربترین افراد به زمامدار، کسی است که از گفتن حقایق واهمه ای ندارد و برای حفظ خود، از گفتن عیب ها و مطرح کردن انتقادها در جهت رفع آن ها، صرف نظر نمیکند .
سفارش وبلکه دستور حضرت علی( ع )به مالک چنین است :
((ثم لیکن آثرهم عندک اقولهم بمر الحق لک و اقلهم مساعدة فیما یکون منک مما کره الله لاولیائه واقعا ذلک من هواک حیث وقع(103 ) سپس( از میان آنان )افرادی را که در گفتن حق از همه صریح تر و در مساعدت و همراهی نسبت به آنچه خداوند برای اولیاء اش دولت نمیدارد به تو کم تر کمک میکند، مقدم دار، خواه موافق میل تو باشند یا نه )) .
((مالکا اگر بخواهی ذائقه جسمانی خود را با( بله قربان ها ) شیرین بسازی، تردیدی نیست که هوا پرستان و خود کامگان همواره کام ترا شیرین خواهند داشت، آنان آنقدر تملقها و چاپلوسیهای خوشایند برای تو خواهند کرد که خود تو به او خواهی کرد، و در این صورت نه تنها شایستگی های خود را کنار خواهی گذاشت ،بلکه خویشتن را به فراموشی خواهی سپرد، آن نابکاران برای شرین کردن ذائقه حیوانی تو، دروغ ها خواهند گفت .گزافه گوییها به راه خواهند انداخت، آنان این گونه جملات را با تمرین های دقیق که آن ها را میآرایند به عرض شما خواهند رساند(( :بله قربان، جامعه ما به برکت حکومت شما هیچ نقص اقتصادی ندارد !همه مردم در سایه زمامداری تو به حقوق خود نائل میگرددند !جالب این که از انفاس قدسیه جناب عالی هر یک از درختان به جای ده کیلو بار که میآوردند اینک هزار کیلو بار میآورند !خارهای کویرها مانندگل عطر افشانی مینمایند !جالبتر از همه این ها این که همه فصول سال(بهار ، تابستان، پاییز، زمستان )همه مزارع و درختان ما محصول میدهند )) !مالکا این گونه سخنان باردار تملق و چاپلوسی که کتابهای لغت eرا از شرم سر به زیر میاندازد، ذائقه حیوانی زمامدار عالی سست عنصر و بی ایمان و خود باخته را شیرین مینماید، ولی ذائقه جان او را( اگر جانی برای او باقی مانده باشد )مسموم میسازد و تباه میکنند.)) (104 )
در نظام طاغوتی چون همه برایحفظ خود کار میکنند و اصالت با (( بودن و ماندن )) است لذا چاره ای جز تملق و تاءیید مطلق وجود ندارد، روسا نیز عموم مردم و کارگزاران را به ثناخوانی و تمجید فرا میخوانند، نه(( نصیحت )) و حتی تملق را بر آن ها(( تحمیل )) میکنند . (( جاحظ )) میگوید : عده ای از اهل مدینه بر عبدالملک بن مروان وارد شدند، و به تمجید از(( حجاج بن یوسف )) پرداختند، ولی عیسی بن طلحه از میان آن گروه سخنی نگفت و پس از آن که دیگران مجلس را ترک کردند، به عبدالملک رو کرد و گفت :
حجاج بن یوسف بر ما حاکمیت یافته، او در مسیر باطل است و بر ما تحمیل میکند که به ناحق او را تحسین کنیم)) (.105 )
قدم ششم :تصدیق ناصح و گزینش نصایح :
قرآن کریم روشن پیامبر(ص )را در برخورد با سخنان مسلمانان چنین توصیف میکند :
(( اذن خیر لکم، یومن بالله و یومن للمومنین(106 ) او(پیامبر )گوش خوبی برای شماست، بهخدا ایمان دارد و سخن مومنان را باور میکند)) .
((اذن خیر بودن ))
 پیامبر دو گونه تفسیر شده است :
1 (( مسموع )) پیامبر(( خیر )) است،چون آنچه که حضرت میشنود یا وحی است و یا نصیحت مومنین .
2 استماع پیامبر(( خیر )) است، هر چند هر مسموعی خیر نباشد زیرا پیامبر(ص ) به گوینده سخنان احترام میگذارد، از سخنان آن ها استقبال میکند، نظریات و قضاوت های آن ها را حمل بر صحت میکند و نسبت به آن ها سوء ظن پیدا نمیکند، پس استماع حضرت خیراست اگر چه همه شنیدنیها هم خیر نباشد .
تفسیر دوم، علاوه بر آن که فی حد نفسه صحیح تر به نظر میرسد، با ذیل آیه نیز متناسبتر است که(( یومن للمومنین )) زیرا ایمان به معنای(( تصدیق )) است و متعلق ایمان در(( یومن بالله )) ذکر شده است(( :ایمان به خدا )) ولی در جمله بعد(( یومن للمومنین )) متعلق تصدیق ذکر نگردیده، و تنها به این اکتفا شده است که(( این تصدیق به نفع مومنین )) است :یومن للمومنین .و تصدیقی که نفع مومنین را در بر دارد حکم به(( صدق مخبر )) است نه(( صدق خبر )) یعنی حکم کردن به صادق بودن مخبر، و اعتقاد گوینده به راستی گفتارش ، هر چند خبر مطابق واقع نباشد(107) .
این آیه شریفه،یکی از ویژگیهای پیامبراکرم(ص )را به عنوان رهبر جامعه اسلامی بازگو نموده است ، با توجه به این ویژگی است که حاکم اسلامی ، با حسن ظن به ناصحین مینگرد و در قضاوت و بررسی ، عینک بدبینی به چشم نمیزند و آن ها را به واسطه اظهارات تلخ و شیرینشان مورد تهمت و بدگمانی قرار نمیدهد، بخصوص اگر خود از آن ها نظر خواسته باشد که خوش بینی وعدم سوء ظن ، حق آنهاست :
قال السجاد(ص)... : (( و اما حق المشیر علیک فلا تتهمه فیما لا یوافقک علیه من رایه اذا اشار علیک، فانما هی الاراء و تصرف الناس فیها.)) (108 )
ولی در عین حال،وظیفه رهبری جامعه است که نسبت به گفته های دیگران چون(ناقد بصیر) رفتار کند و به صرف(( شنیدن )) ،(( ترتیب اثر )) ندهد :
((فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه ، اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوالالباب .))
 پس بشارت ده به آن بندگان من که :به سخن گوش فرا میدهند و بهترین آن را پیروی میکنند، اینانند که خدایشان راه نموده و اینان همان خردمندانند .
به تعبیر علامه طباطبائی، در این آیه به کسانی بشارت داده شده، که حق، گمشده آن هاست ، و لذا هیچ سخنی را بدون تدبر و بررسی ، رد و انکار نمیکنند، چون در صدد یافتن حق هستند، هر سخن را به امید آن که حقی در آن بیابند، مورد بررسی و ارزیابی قرار میدهند .تا مبادا چیزی از حق، از نظرشان پنهان بماند(.109 )
سفارش حضرت امیر به فرزندشان این است که : (( واضمم آراء الرجال و اختر اقربها الی الصواب و ابعدها عن الارتیاب ;همه نظرها را جمع کن و سپس نزدیکترین آن ها را به صواب و دورترین آن ها را به شک، اختیار کن )) . حاکم اسلامی، چون میخواهد به موارد اشتباه پی برد و نقاط ضعف را بشناسد، لذا آراء مختلف را مورد توجه قرار میدهد : (( من استقبل وجوه الاراء عرف مواقع الخطاء .))
مفهوم این بیان علوی آن است که :کسی که از آراء گوناگون استقبال نمیکند، و تحمل شنیدن حرف های دیگران را ندارد . نمیتواند به اشتباهات پی برد، و چون اندیشه و فکر خو درا برتر از دیگران میداند در معرض هلاکت قرار دارد(( :من استغنی بعقله زل)) (110)،(( من استبد براءیه هلک( )111 )
قدم هفتم :دفاع از حقوق ناصحین :
نصیحت گران بر طبق تشخیص خود و در محدوده اطلاعات خویش ، به اظهار نظر میپردازند پرواضح است که انجام وظیفه امر به معروف و نهی از منکر و یا نصیحت، حتی اگر در قالب انتقاد و اعتراض هم انجام گیرد، نمیتواند مجوزی برای اعمال فشار و محدودیت گردد .از این رو اگر کاسه های داغ تر از آش، و حامیان عوام سینه چاک بخواهند، متعرض حریم شخصیت و حقوق آن ها شوند، وظیفه حاکم است که مانع آنان گردد، چرا که امر به معروف و نهی از منکر و نصیحت ائمه مسلمین، یک وظیفه اسلامی است ، نه یک جرم قابل تعقیب .
در حکومت علوی، معترضانی چون خوارج، تا هنگامی که دست به سلاح نبرده بودند، از امنیت و حقوق اجتماعی برخوردار بودند و کسی حق تعرض به آن ها را نداشت، در فصل ( انتقاد در نظام اسلامی )به برخی از کلمات حضرت در این زمینه اشاره نمودیم .

شعاع نقد و مرز انتقاد

بدخواهان و استعمارگران که از ارائه نظام سیاسی اسلام و تحقق حکومت اسلامی وحشت داشته و پیوسته سعی در بدبین کردن توده های مسلمان و به انحراف کشیدن افکار اندیشمندان و روشنفکران نسبت به نظام اسلامی دارند، حکومت اسلامی را حکومتی استبدادی معرفی میکنند، که در آن نه تنها مردم حق انتقاد و اعتراض ندارند، بلکه از تحقیق و بررسی در موضوعات اساسی جامه محروم ، و به اطاعت بی چون و چرا و تبعیت محض مجبورند زیرا با بودن(( نظر شرع )) جایی برای اظهار(( راءی مردم )) وجود ندارد .
در این شبهه اغوا کننده مرز بین دستورهای الهی که مستقیما از وحی سرچشمه میگیرد، با دستورهای رهبری که از تشخیص او ناشی میشود، نادیده گرفته شده، و از سوی دیگر بین منطقه آزاد(( بحث و تحقیق نظری )) با منطقه ممنوع(( مخالفت های عملی )) تفکیک نشده است .
در حالی که چنین مرزهای روشنی، در طول چهارده قرن گذشته ، مورد توجه مسلمانان و محققان اسلامی بوده است ;مثلا در جریان جنگ بدر، پس از آن که پیامبر اکرم و مسلمانان در منطقه ای فرود آمدند،حضرت از اصحاب خود ، در باره محل استقرار سپاه اسلام نظر خواهی کردند، حباب بن منذر ، پرسید :آیا در باره این منطقه که توقف کرده ایم دستور خاصی از طرف خداوند رسیده است و حتما باید تبعیت کنیم، و یا صرفا بر اساس تشخیص مصالح و سیاست های نظامی انتخاب گردیده است و میتوان در باره آن اظهار نظر کرد؟ پیامبر اکرم در پاسخ فرمودند :دستور خاصی در باره این جا نرسیده است :
حباب گفت :مصلحت این است که در کنار آبی که به دشمن نزدیک است فرود آییم، سپس کنار آن حوضی بسازیم که برای خود و چهارپایان همیشه آب در اختیار داشته باشیم . حضرت، نظر افسر خود را پسندید و فرمان حرکت داد(.112 )
چنین مواردی در تاریخ اسلام نشان میدهد که اصحاب پیامبر اکرم، به محدوده مجاز برای اظهار نظر توجه داشتند و به خوبی میدانستند که با بودن(( وحی )) و دستور الهی، جایی برای (( راءی )) وجود نداشته و همه باید تسلیم و منقاد باشند .آنها در بیرون از این محدود به ابراز نظر و اظهار راءی میپرداختند .
لذا در جریان جنگ احزاب ،پس از آن که نزدیک به یک ماه، مسلمانان در محاصره دشمن بودند ، پیامبر(ص )پیشنهاد کردند که با گرفتن یک سوم میوه های مدینه، از جنگ منصرف و محاصره مدینه را بشکنند، کفار این پیشنهاد را پذیرفته و مقدمات تنظیم قرارداد انجام گرفت، در این موقع(( اسید بن خضیر )) به حضرت عرض کرد :
((یا رسول الله ان کان الامر من السماء نامض له، و ان کان غیر ذلک فوالله لایعطیهم الا السیف.))

پس از آن ، پیامبر اکرم، سعد بن معاذ و سعدبن عباده را خواستند و نظر آن ها را در باره صلح سوال کردند، آن دو پاسخ دادند :
((ان کان الامر من السماء نامض له، و ان کان امرا لم تومر فیه ذلک فیه هوی نامض لما کان لک فیه هوی فسمعا وطاعة و ان کان هو الرای فما لهم عندنا الا السیف .
البته کلام سعدبن معاذ و سعد بن عباده از ادب بیش تری برخوردار است زیرا آنها اطاعت و پیروی کامل خود را از نظر حضرت نیز همچون دستور الهی ، اعلام نمودند .
حضرت فرمودند :این پیشنهاد، نظر و تشخیص خودم بود، چون میبینم که عرب یک پارچه تصمیم به جنگ با ما گرفته است .سعد بن عباده و سعد بن معاذ اظهار کردند : آیا با عزت و کرامتی که در پرتو شما خداوند به ما عنایت کرده است باز هم ذلت را بپذیریم؟ ...!
با چنین اظهاراتی، حضرت دستور دادند که پیش نویس صلح را که هنوز به امضا نرسیده بود از بین ببرند و با صدای بلند به نمایندگان مشرکان اعلام کردند : برگردید که ما برای جنگ مصمیم(.113 )
معمولا مفسران قرآن، به این مرزبندی در ذیل آیه(وشاورهم فی الامر ) تصریح کرده اند :
آلوسی میگوید :مشورت در جایی است که نص شرعی نباشد و گرنه شورا معنا ندارد، و چگونه ممکن است که مسلمان از حکم خدا به آراء مردم، عدول کند(.114 )
جصاص مینویسد : پیامبر(ص ) در جایی که نص الهی نبود، مشورت میکرد، اما در منصوصات، مشورت جایز نبود(.115 )
و علامه طباطبائی در المیزان آورده است :احکام ثابت الهی، مورد مشورت نبود همچنان که هیچ کس اجازه تغییر آن را نداشت و گرنه اختلاف حوادث جاری، احکام خدا را نسخ میکردند(.116 )

تسلیم یا تحقیق؟

در دوران حاکمیت رهبران صالح و نظام های مشروع، تسلیم مطلوب است یا تحقیق؟ و آیا با مشروعیت حکومت و لیاقت حاکم، تحقیق و بررسی در آراء او ناپسند و تسلیم صرف بودن مطلوب است؟ و آیا نظر حاکم اسلامی چندان(( قداست )) مییابد که باید از نقد دیگران(( مصون )) باشد؟ و آیا(( عصمت )) یا(( عدالت )) در رهبری،(( حق چون و چرا )) را از مردم میگیرد؟
لازم به ذکر است که این بحث، صرفا در خصوص مشروعیت اعتراض و انتقاد است و بحث از نظر مشروعیت یا عدم مشروعیت مخالفت عملی و موارد آن، از موضوع این رساله خارج است .
یکی از متفکران بزرگ اسلامی، با توجه به داستان موسی و خضر در قرآن کریم، مرز مسکوت و اعتراض در برابر پیشوا را چنین تبیین میکند :
((یک نکته بزرگ که از این داستان استفاده میشود این است که(( تابع و پیرو تا آن جا تسلیم متبوع و پیشوا است که اصول و مبادی و قانون ، نشکند و خراب نشود ))  اگر دید ، آن متبوع کاری بر خلاف اصول و مبانی انجام میدهد، نمیتواند سکوت کند ، گو این که در این داستان ، عملی که عبد صالح کرد، از نظر خود او که افق وسیع تری را میدید و به باطن موضوع توجه داشت بر خلاف اصول نبود، بلکه عین وظیفه و تکلیف بود، ولی سخن در این است که چرا موسی صبر نمیکرد و زبان با نتقاد میگشود، با این که وعده میداد و به خود تلقین میکرد که اعتراض نکند باز هم اعتراض و انتقا دمیکرد؟ نقص کار موسی در اعتراض و انتقاد نبود، در این بود که به رمز مطلب و باطن کار آگاه نبود، البته اگر به رمز مطلب آگاه میشد اعتراض نمیکرد، و مایل بود که برسد به مطلب، ولی مادامی که از نظر او عملی بر خلاف اصول و قانون الهی است ، ایمان او به او اجازه نمیدهد که سکوت کند بعضی گفته اند که اگر تا قیامت عمل عبد صالح تکرار میشد، موسی از اعتراض و انتقاد باز نمیایستاد، مگر این که به رمز مطلب آگاه میشد(....117 )
این سوال برای علمای(( علم رجال )) که به بحث در باره جرح و تعدیل اصحاب ائمه میپردازند نیز مطرح بوده است که آیا((اعتراض بر مقام ولایت موجب ))  جرح(( میگردد؟ )) محقق تستری با استفاده از داستان موسی و خضر ، چنین افرادی را(( تبرئه )) میکند، او در شرح حال سفیان بن لیلی ، که با لحن تندی به امام مجتبی( ع ) به خاطر صلح با معاویه اعتراض کرد، مینویسد : ((و اذا کان مثل موسی( ع )مع کما له لما لم یفهم وجه الحکمة اعترض، لا غروان یعترض هذا مع نقصه،و لمابین له الحسن( ع )وجه الحکمة، قبل و سلم، فهو سالم(.)118) البته در داستان حضر موسی ، دو نکته قابل بحث و تحقیق است :
1 حضرت موسی، خود تبعیت از عبد صالح را(( انتخاب )) کرد .و البته این انتخاب باعث سلب مسئولیت ا ز او نمیشد، و لذا در هر کجا که به نظرش قانون شکسته میشد، اعتراض مینمود ولی آیا در صورتی که متبوع و پیشوا از طرف خداوند(( نصب )) شود، باز هم چنین مسئولیتی برای تابع وجود دارد؟ به خصوص اگر متبوع معصوم باشد؟
2 تبعیت حضرت موسی از عبدصالح، در دائره محدود خود او و در زمینه مسائل فردی بوده است، ولی آیا اگر متبوع، رهبری اجتماعی داشته باشد، باز هم چنین حقی برای تابع وجود دارد؟ یعنی تبعیت افراد جامعه از رهبری هم به تشخیص خود آن ها در تک تک موارد بستگی دارد؟ آیا از این داستان ، چنین استفاده ای میتوان نمود؟
از آن جا که تحلیل این مباحث، از حوصله این مقاله، و ازموضوع آن خارج است ، از تعقیب آن خودداری نموده و به این اصل توجه میدهم که در جامعه اسلامی اگر فرد یا گروهی ، برای تبعیت ، فرصت تحقیق و بررسی بطلبند، این امکان در اختیار آن ها قرار میگیرد ;مثلا وقتی عده ای از طرفداران عبدالله بن مسعود، که از اصحاب حضرت علی( ع ) بودند، در جنگ با معاویه و مشروعیت آن تردید نموده، و از حضرت اجازه خواستند ، تا ضمن همراهی حضرت و فرصت تحقیق در این باره داشته باشند و اعمال معاویه را زیر نظر گرفته، و سپس علیه تجاوز گر وارد جنگ شوند، حضرت فرمودند :
((مرحبا و اهلا، هذا هو الفقه فی الدین و العلم بالسنة، من لم یرض بهذا فهو خائن جبار ;آفرین بر شما، این اندیشه در دین و علم به سنت است، هر کسی بدان رضایت ندهد خائن و ستمگر است)) (119 ) . در نظام اسلامی، امکان تحقیق از افراد گرفته نمیشود، و آن ها که خواستار بررسی موضوعات باشند، طرد و تکفیر نمیشوند ، تا حق برایشان آشکار گردد .
البته افراد دیگری نیز بوده اند که از شناخت عمیق تری نسبت به مولی برخوردار بوده و همین شناخت عمیق راه وسوسه و تردید را بر آنها میبسته است ;مثلا وقتی که بنابر حکمیت در جنگ صفین شد، به حضرت عرض کردند :که مالک اشتر بر جنگ اصرار دارد ، حضرت فرمودند(( :ان الاشتر لیرضی اذا رضیت )) و هنگامی که عهدنامه را به او دادند، اگر چه ناراحت بود، ولی گفت :
(( ولکن قد رضیت بما صنع علی امیرالمومنین و دخلت فیما دخل فیه، فانه لا یدخل الا فی هدی و صواب ;اما من به آنچه که علی(ع )خواسته راضی ام ، و من به چیزی که علی داخل شده، وارد میشوم چون او جز به درستی و هدایت وارد نمیشود)) (120) .  در عین حال نباید غفلت کرد که همه مالک اشتر نیستند، چه این که حضرت فرمود :در میان شما دو نفر مانند مالک اشتر نیست .)) و از سوی دیگر، همیشه در راءس جامعه اسلامی فردی قرار ندارد که با اطمینان بتوان گفت : ((لا یدخل الا فی هدی و صواب ))

بر این اساس، راه بحث و تحقیق را بر عموم، آن هم در ادوار مختلف زعامت اسلامی
 نمیتوان مسدود نمود .
جواز تحقیق و ادله ولایت فقیه

 
بیانات رهبر یاسلامی در عصر غیبت ، به یکی از سه شکل زیر است :
1 بیان فتوا:
در این قسمت ، رهبری در موضوعات مختلف، حکم الهی را بیان میکند، این احکام از(( فقاهت و اجتهاد )) او تراوش میکند .
2 تشخیص موضوعات :
در این قسمت ، رهبری نظر خود را نسبت به موضوعات سیاسی و اجتماعی بیان میکند و مصالح و مفاسد آن ها تبیین میکند ، این نظریات از دیدگاههای او در مسائل مختلف جامعه و احاطه اش بر مسائل و موضوعات سرچشمه میگیرد .
3 صدور حکم :
در موارد خاصی، اداره جامعه اسلامی، به حکم حاکم نیاز پیدا میکند، این حکم از سوی رهبری صادر میشود و مربوط به حوزه(( ولایت )) است .
روشن است که چون بخش اول و دوم ، خارج از محدوده(( اعمال ولایت )) میباشد، انتقاد قولی و حتی مخالفت عملی، میتواند جایز باشد، ولی در مواردی که نظام بر اساس حکم حاکم اداره میشود، آیا جایی برای بحث و بررسی، انتقاد و اعتراض نسبت به(( حکم )) او وجود دارد؟ معمولا فقها این مسئله را در کتاب القضاء نسبت به(( حکم قضایی حاکم )) در موارد (( فصل خصومت ))
 مورد بحث قرار داده اند، ولی از آن جا که :
اولا :قضاوت خود شعبه ای از ولایت است، و حکم قضایی با تکیه بر(( ولایت )) اعتبار دارد .
ثانیا :ادله ای که در این مسئله مورد بحث قرار گرفته است، از ادله مشترکه اعتبار قضاوت، و( ولایت )است، و با روشن شدن مفهوم دلیل و دائره دلالت آن، کیفیت استناد به آن ، در هر دو باب یکسان است .از این رو کلمات فقها را مورد بررسی قرار میدهیم :
شیخ انصاری(ره) ((نظر در حکم حاکم )) و بررسی آن را فی حد نفسه، جایز میداند با این استدلال که(( بررسی و نظر در حکم )) ،(( نقض حکم )) نیست .این بررسی و تحقیق به حسب مورد احکام مختلفی میتواند داشته باشد :وجوب، استحباب و حرمت . شیخ اعظم چنین میفرماید :
((الظاهران النظر فی حکم الحاکم فی حد نفسه غیر محرم لانه بمجرده لیس نقضا و ان استلزم النقض فی بعض الاحیان، بل قد یجب کما اذا رفع المحکوم علیه الامر الیه مدعیا جور الاول فی الحکم، و قد یندب کما اذا اراد استفادة مطلب علمی او حکمة عملیة، نعم انما یحرم النظر اذ، انضم الیه بعض الدواعی الفاسدة کالتجسس من العیب للتضییع و الاذاعة و اسقاط الحاکم عن اعین الناس و امثال ذلک ، و لعل الحکم من المسلمات.)) (121 )
در این عبارت ، حریم اعتبار(( حکم )) مشخص گردیده است و آنچه که در فقه مسلم است،(( عدم جواز نقض حکم )) است و صرف نقد و بررسی حکم، نقض حکم نیست، البته ممکن است همین نقد و بررسی ، در اثر جهات خارجیه، ممنوع باشد، که از بحث فعلی خارج است .
همچنین ،(( رد بر حاکم )) ممنوع است چه این که در مقبوله عمر بن حنظله که از ادله ولایت فقیه نیز شمرده میشود از رد بر حاکم نهی شده است، ولی این نهی شامل (( اعتراض به حاکم و انتقاد و از آن )) نمیشود، زیرا :
اولا : رد و اعتراض ممنوع، در مواردی است که حاکم به جور و ظلم ، حکم نکرده باشد، و لذا اگر فردی ادعای جور حاکم را دارد، چو احتمال صدق دعوای او وجود دارد، لذا ادعای او به ادعای این که حکم حاکم باید نقض شود بر میگردد، به تعبیر شیخ انصاری :
(( قالوا من غیر خلاف انه لو ادعی المحکوم علیه ان الحاکم الدول قد حکم علیه بالجور و جب علی الثانی النظر فیه....لان المنهی عنه فی ادلة النصب لیس الا الرد و النقض فیما اذا لم یکن الحاکم قضی علیهم بالجور، و فی غیره فیجوز الرد، و دعوی الجور مراجعة الی دعوی ان حکمه مما ینبغی نقضه، وهی دعوی محتملة الصدق .
فیدل علی سماعها کل ما دل علی سماع سایر الدعاوی، و لیس من الرد و الاعتراض الممنوع فی شیء.)) (122 ) به هر حال آنچه در مقبوله آمده است، این است(( : فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکم الله و علنیا رد، و الراد علینا الراد علی الله.)) (123 )
ثانیا : باید بین(( رد بر حاکم )) با(( بررسی حکم حاکم ))  تفکیک کرد، زیرا بررسی و نقد و حتی بیان خطا و اشتباه آن، رد حاکم نیست، صاحب جواهر میگوید :دعوی بر علیه حاکم در حکمش ، قابل سماع است زیرا :
((لیس من(( الرد )) علی الحاکم، بل هو من(( بیان خطا الحاکم )) الذی هو غیر معصوم.)) (124 )مرحوم سید در ملحقات عروة الوثقی میگوید، پس از حکم حاکم، اگر محکوم علیه ادعا کند که حاکم صلاحیت نداشته و یا در حکم اشتباه کرده و یا در مقدمات آن تقصیر کرده، و یا بر خلاف عدالت حکم نموده است، به مقتضای عموم ادله، دعوای او قابل پیشگیری است و سپس اضافه میکند که :
((و ما عن بعضهم(( من عدم سماعه لانه امین الامام( ع )و ایضا فتح هذا الباب موجب للطعن فی الحکام )) لا وجه له.)) (125 )در این جا کلام صاحب عروه، ناظر به استدلالاتی است که برای(( عدم سماع بینه علیه حاکم )) در کلمات محقق اردبیلی آمده است، و محقق نراقی به پاسخ آن ها پرداخته است :
1 امین بودن حاکم، فرع صلاحیت و اهلیت اوست، و با اثبات فسق، امین امام( ع ) نیست .
2 در صورت عدم اثبات، جلوی تفسیق دیگر حکام را با تعزیر مدعی چون به علما اهانت میکند ، میتوان گرفت .
3 اگر این حاکم امین امام( ع )است ، فقها و حکام دیگر نیز که در باره او اظهار نظر میکنند، امناء الله اند، از این رو اگر حاکم اول را امین یافتند، حکم به تبرئه او خواهند کرد، و اگر ضعفی در او دیدند، قدح و جرح او ضرری ندارد، بلکه باعث میشود که حکام دیگر از این اشکالات پرهیز کنند،واین خود به مصلحت است.
4 بی اعتنایی به چنین شکایاتی ، باعث ابطال حقوق مردم است .
5 اگر توجه به این دعاوی و بررسی آن ها ، باعث اهانت به حاکم باشد، چنانچه اتهام ثابت باشد که استحقاق اهانت دارند ، و اگر ثابت نشود که نه تنها اهانت نیست ، بلکه ممکن است باعث عزت گردد .
قال فی المستند :احتج المحقق الاردبیلی علی عدم سماع البینة مطلقا بانه امین الامام و فتح هذا الباب موجب لعدم اجراء الاحکام ، و الطعن فی الحکام فلا یقبلون القضا، و فیه کونه امینا فی زمن الغیبة فرع اهلیته فان ثبت الفسق فلیس امینا، و الا یمکن سد باب تفسیق سایر الحکام بتعزیر المدعی حیث اهان العماء مع ان العدول و لحاکم الاخر ایضا امناء الله ، فان کان الحاکم الاول امینا لا یقدحون فیه ، و لا یضر القدح بل ذلک موجب لسعی القضاة فی الاجتناب عن العیوب او سترها فهو ایضا مصلحة تامه(...126 )
و قد یستشکل فی سماع هذه الدعوی بایجابه اهانة الحکام و تزهدهم فی الحکم و ایجابه للعسر و الحرج و افضائه الی التسلسل ، و یجاب عن الاول بمعارضته بایجاب عدم السماع لابطال حقوق الناس مع انه ان ثبت ما یدعیه فلا باءس بالاهانة ، بل ینبغی ان یستهان، و الا فلا اهانة، بل ربما یوجب العزة والثانی بمعارضته ایضا بایجابه العسر و الحرج علی الناس فی تضییع حقوقهم لو لم یسمع ، و الثالث بمنع الافضاء .))
غرض از نقل کلمات اساطین فقه این است که به کیفیت برداشت آن ها از(( ادله نصب فقیه )) پی بریم و بدا نیم که از نظر آن ها ادله نصب ، هیچ گونه منافاتی با جواز بررسی و نقد حکم حاکم ندارد، و در دید آن ها هیچ گونه تلازمی بین نصب حاکم از سوی امام(ع )و غیر قابل تحقیق و تاءمل بودن دستورات او وجود ندارد، همچنین آن ها به همان میزان که به حفظ حرمت حاکم توجه دارند به گونه ای که میگویند : (( یحرم النظر اذا النضم الیه بعض الدراعی الفاسدة کالتجسس عن العیب للتضییع و الاذاعة و اسقاط الحاکم عن اعین الناس ))
 به همان مقدار به حفظ حقوق مردم نیز توجه دارند و(( قداست حاکم )) را بهانه ای برای نادیده گرفته حقوق دیگران حتی اگر احتمال تضییع حق فردی وجود داشته باشد نمیدانند .
فقها حاکم اسلامی که دو شرط اساسی(( عدالت و فقاهت )) را در او معتبر ، و امین امام(ع )و منصوب از قبل او میدانند در شاءنی فراتر از(( خطا و اشتباه )) و (( جور )) ندانسته و حکم او را مصون از انتقاد و اعتراض تلقی نمیکنند .
آنها اگر چه(( رد بر حاکم )) را جایز نمیدانند، ولی محدوده رد ممنوع را توضیح داده و تصریح کرده اند که بیان خطا، غیر از رد بر حاکم است .
در این جا به نقل عبارت دیگری از محقق آشتیانی میپردازیم تا ببینیم که از نظر این فقیه :آیا تحقیق و بررسی حکم حاکم، به عنوان این که(( مستلزم تفتیش از عدم صلاحیت او)) ست، ممنوع است؟ و آیا جستجو و تفحص از صفات واقعی حاکم، فی حد نفسه، محض از عیب و عیب جویی تلقی میشود؟ و آیا در صورتی که این تفحص، عیب جویی باشد، حرام است؟
قد یتوهم حرمة النظر من دون ادعا المحکوم علیه الحکم بالجور من حیث استلزامه الفحص و التفتیش عن عیوب الناس .وجه الملازمة انه مستلزم للتفتیش عن فسق الحاکم و هو محرم بالکتاب و السنة، لکذک خبیر بفساد هذا

الوهم . اما اولا : فللمنع من کون مجرد التفتیش عن الواقع فحصا عن عیب احد، و ثانیا : سلمنا کونه مستلزما للفحص عن خطا الحاکم فی اجتهاده، لکنه لیس الخطا فی الاجتهاد عیبا بعد فرض معذوریة المجتهد فیه، و ان سمی مجرد الخطا فی الاجتهاد عیبا نمنع کون الفحص عن کل عیب حراما حتی مثل هذا العیب، فان قیل نفرض الکلام فیما اذا الطلع بعد الفحص علی فسق الحاکم بتقصیر فی اجتهاده، قلنا : اولا ان مجرد الاطلاع علی الفسق احیانا لا یسمی فحصا عن الفسق کما لا یخفی اذا لفحص عن الشی لا یطلق الا اذا کان غرض الشخص من اولی الامر بالفحص، الوصول الیه، و ثانیا : سلمنا کونه فحصا عن العیب لکن نمنع من کون الفحص عنه فی المقام حراما، بل هو نظیر الفحص عن احوال الرجال و الشهود و غیرهما(127) .

حفظ مرزها

اسلام که حق نصیحت ، انتقاد، تحقیق و بررسی مردم را نسبت به زمامدار ، مورد تاءیید قرار داده است، در عین حال از حفظ حرمت رهبری در جامعه ، غفلت نکرده است، و در مقررات گوناگون خود، بدان توجه داده است، درعبارت شیخ انصاری ، نمونه ای از این حفظ حریم را نقل کردیم .نمونه دیگر دستور حضرت علی(ع )به مالک اشتر است که :کارگزارانی را انتخاب کن که جسارتشان ، باعث مخالفت علنی با تو در میان مردم نگردد...(( :ممن لا تبطره الکرامة فیجری بها علیک فی خلاف لک بحضرة الملاء.)) (128 )
بر این اساس، شوکت ، حاکم اسلامی در جامعهباید محفوظ باشد، چرا که با تضعیف آن، پایه های نظام سست، و در نتیجه دشمنان بر نابودی آن طمع میکنند .
حضرت رضا(ع )در پاسخ به نامه محمد بن سنان، علت حرمت(( فرار از جنگ )) را (( استخفاف پیشوایان عادل )) و در نهایت(جراءت دشمنان بر مسلمین)ذکر فرموده اند :
((حرم الله الفرار من الزحف لما فیه من الوهن فی الدین و الاستخفاف بالرسل و الائمة العادلة و ترک نصرتهم علی الاعداء...لما فی ذلک من جراءة العدو علی المسلمین.)) (129 )
مخالفت و مقاومت در برابر رهبری اسلامی، چندان سنگین و جرم بزرگی است که شیخ صدوق میگوید :
انه متی امره امام المسلمین بالطلاق فامتنع ضربت عنقه لامتناعه علیامام المسلمین(.130) اسلام از عموم مردم خواسته است که در همه معاشرت ها و نشست و برخاست های خود،(( دفاع از امام مسلمین )) را مورد توجه قرار دهند، و در آن جا که هتک حرمت او میشود .بی تفاوت نمانند :
(( عن ابی عبدالله ، قال رسول الله، من کان یومن بالله و الیوم الاخر فلا یجلس فی مجلس یسب فیه امام او یعاب فیه مسلم.)) )) (131 )
و اگر مردم در انجام این وظیفه کوتاهی کنند، و از حریم ولایت پاسداری نکنند، عاقبت تضعیف رهبری،از بین رفتن عزت و سربلندی امت اسلامی و حاکمیت ذلت خواهد بود :
عن ابی جعفر(ع ) :من قعد فی مجلس یسب فیه امام من الائمة، یقدر علی الانتصاف، فلم یفعل البسه الله الذل فی الدنیا و عذبه فی الاخرة و سلبه صالح ما من به علیه معرفتنا(.132 )
(قال فی المنجد :انتصف :اخذ حقه منه حتی صار و ایاه علی النصف ، انتقم منه .)


پی نوشت ها :
1 مقاله(( نصیحت ائمه مسلمین )) بر اساس پیشنهاد دبیرخانه خبرگان مرکز تحقیقات علمی در یک فراخوان محدود نگارش یافته است .با توجه به
محدودیت حجم مقاله، از بعضی مطالب به اجمال گذشته ایم که نیازمند دقت ویژه است .
2 اصول کافی، ج1، ص403 .
3 الوافی، ج2، ص99 .
4 بحارالانوار، ج27، کتاب الامامه، باب3 .
5 اصول کافی، ج1، ص403 .
6 همان، ص404 .
7 بحارالانوار، ج2، ص149 .
8 خصال صدوق، ص149 .
9 بحارالانوار، ج27، ص67 .
10 مرآة العقول، ج4، ص324 .
11 الوافی، ج2، ص98 .
12 تحف العقول(مترجم ) ص41 .
13 بحارالانوار، ج75، ص66 .
14 تفسیر قمی، ج2، ذیل سوره نصر .
15 اصول کافی، کتاب الحجة، باب ما یجب من حق الامام علی(ع ) و حق الرعیة علی الامام، ح3 .
16 نهج البلاغة، خطبه 206(فیض الاسلام .)
17 شرح ملا صالح مازندرانی بر اصول کافی، ج9، ص94 و مرآة العقول، ج9، ص142 .
18 اعراف،( 7)، آیه62 .
19 همان، آیه68 .
20 نهج البلاغة، نامه28 .
21 همان، نامه 73 .
22 شرح ابن میثم، ج5، ص54، شرح ابن ابی الحدید، ج16، ص108 .
23 نهج البلاغة، خطبه34 .
24 همان، نامه 29 .
25 مرآة العقول، ج4، ص324، بحارالانوار، ج2، ص149، وافی، ج5، ص536 .
26 وافی، ج2، ص99 .
27 همان، ج5، ص536 .
28 نهایة ابن اثیر، ج....ص ....
29 احمد البرزنجی، النصیحة العامة لملوک الاسلام و العامة، ص3 .
30 محمد یوسف الکاندهلوی، حیاة الصحابة، ج2، ص119 .
31 همان، ج2،ص121 .
32 محقق سبزواری، روضة الانوار، ص11 .
33 همان، ص65 .
34 نهج البلاغة، عهدنامه مالک اشتر .
35 محمد تقی جعفری، حکمت اصول سیاسی اسلام، ص190 .
36 نائینی، تنبیه الامة، ص12 15 .
37 همان، ص16 .
38 صحیفه نور، ج14، ص236 .
39 همان، ص259 .
40 همان، ج16، ص30 .
41 همان، ج8، ص47 .
42 استاد مطهری، پاسخهای استاد بر نقدهایی به کتاب مساله حجاب، ص71 .
43 استاد مطهری، علل گرایش به مادی گری، ص200 205 .
44 تنبیه الامة، ص78 و 79 .
45 همان، ص53 55 .
46 صحیفه نور، ج13، ص244 .
47 همان، ج8، ص47 .
48 همان، ج8، ص60 .
49 همان، ج9، ص194 .
50 نهج البلاغة، خطبه34 .
51 اصول کافی، کتاب الایمان و الکفر، باب نصیحة المومن .
52 مکاسب شیخ انصاری(ط دارالذخائر )ج1، ص176، جواهر الکلام، ج22، ص67 .
53 امام خمینی، مکاسب محرمه، ج1، ص290 .
54 نهج البلاغة، خ19 .
55 شرح ابن مثیم، ج1، ص323 .
56 شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص297 .
57 بقرة(2 )آیه 159 .
58 شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص296 .
59 نهج السعادة، ج2، ص31 .
60 همان، ص316 .
61 همان، ج2، ص336 .
62 نهج البلاغة، خطبه121 .
63 ر.ک :نهج السعادة، ج2، ص328 .
64 همان، ص480 .
65 همان، ص339 .
66 همان، ص342 .
67 نهج البلاغة، خطبه 127 .
68 همان، خطبه 177 .
69 نهج السعادة، ج2، ص325 .
70 جاذبه و دافعه علی(ع)، ص143 .
71 الغدیر، ج9، ص3 و 4 .
72 همان، ص6 .
73 همان، ص25 .
74 همان، ص16 .
75 نهج البلاغة، خطبه169 .
76 نهج السعادة، ج2، ص226 .
77 نهج البلاغة، عهدنامه مالک اشتر(ص1006 فیض الاسلام .)
78 محمد تقی جعفری، حکمت اصول سیاسی اسلام، ص394 .
79 صحیفه نور، ج17، ص161 .
80 همان، ج13، ص72 .
81 همان، ج14، ص97 .
82 بحارالانوار، ج2، ص108 .
83 نهج البلاغة، عهدنامه مالک اشتر،( ص1006 فیض الاسلام .)
84 نهج البلاغة، خطبه35 .
85 آل عمران(3 )آیه159 .
86 واقدی، مغازی، ج1، ص210 .
87 همان، ج2، ص445 .
88 نهج البلاغة، خطبه117 .
89 همان، خطبه206 .
90 همان، عهدنامه مالک اشتر(ص1024 فیض الاسلام .)
91 شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج17، ص93 .
92 نهج البلاغة، عهدنامه مالک اشتر،( ص1021 فیض الاسلام .)
93 جاحظ، التاج، ص211 .
94 نهج البلاغة، خطبه206 .
95 بقره(2 )آیه206 .
96 تفسیر آلاء الرحمن، ج1، ص184 .
97 رشید رضا، المنار، ج2، ص250 .
98 بحارالانوار، ج44، ص57 .
99 طبرسی، احتجاج، ج2، ص9 .
100 علل الشرایع، ج1، ص211 .
101 بحارالانوار، ج44، ص23 و 59 ;شرح نهج البلاغة، ج16، ص16 .
102 احتجاج، ج2، ص12 .
103 نهج البلاغة، عهدنامه مالک اشتر،( ص999 فیض الاسلام .)
104 محمد تقی جعفری، حکمت اصول سیاسی اسلامی، ص220 .
105 جاحظ، المحاسن و الاضداد، ص32 .
106 توبه (آیه61 ).
107 تفسیر المیزان، ج9، ص315 .
108 تحف العقول، ص269 .
109 تفسیر المیزان، ج17، ص250 .
110 کافی، ج8، ص19 .
111 نهج البلاغة،( فیض الاسلام)، ص1165 .
112 واقدی، مغازی، ج1، ص53 و 54 .
113 همان، ج2،ص478 .
114 آلوسی، تفسیر روح المعانی، ج25، ص42 .
115 جصاص، احکام القرآن، ج2، ص41 .
116 تفسیر المیزان، ج4، ص70 .
117 شهید مطهری، ده گفتار، ص115 .
118 تستری، قاموس الرجال، ج5، ص142 .
119 شرح ابن ابی الحدید، ج3، ص186 .
120 نهج السعادة، ج2، ص280 .
121 ملا حسینقلی همدانی، القضاء الاسلامی،( تقریرات شیخ انصاری، ج1، ص214 .)
122 همان، ج1، ص217 .
123 کافی، ج7، ص412 .
124 جواهر الکلام، ج40، ص105 .
125 عروة الوثقی، ج3، ص30 .
126 نراقی، مستند، ج2، ص529 .
127 آشتیانی، کتاب القضاء، ص59 .
128 نهج البلاغة، عهدنامه مالک اشتر،( ص1015 فیض الاسلام .)
129 وسائل الشیعة، ج11، ص66 .
130 همان، ج15، ص454 .
131 همان، ج11، ص507 .
132 همان، ج11، ص504 .
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر