در شماره ی 24 مجله ی تخصصی کلام اسلامی،چکامه ای از مرحوم آیة الله شهید حاج شیخ فضل الله نوری در مدح حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف درج گردید که مطلع آن چنین بود:
«ای آن که کسی سرو چو قد تو ندیده
چون لعل لبت غنچه ز گلزار نچیده »
و ختام آن نیز چنین بود:
«جز شربت لطف تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده »
جناب مستطاب آقای محسن صافی گلپایگانی که از بیت علم و دین و ادبند این چکامه را تضمین کرده است که ضمن تشکر از ایشان، آن را ذیلا می آوریم:
ای آنکه تویی صاحب اخلاق حمیده
گیسوی تو چون شام و، جمال تو سپیده
دل وصل تو از ایزد یکتا طلبیده
«ای آن که کسی سرو چو قد تو ندیده
چون لعل لبت غنچه ز گلزار نچیده »
ای قطب جهان، کهف امان، مفخر آدم
ای از همگان برتر و والاتر و اقدم
ای آیت یزدانی و ای حجت خاتم
«چون نرگس مستت به همه گلشن عالم
نه دیده چنین دیده و نه گوش شنیده »
هجران تو هر چند کشیده به درازا
امید وصال تو هنوز است به دل ها
مائیم گل روی تو را طالب و شیدا
«خضر ار لب لعل تو نمی کرد تمنا
تا حشر به سرچشمه حیوان نرسیده »
تو لایق و شایسته هر مدح و ثنایی
درد دل دلسوختگان را تو دوایی
ما را نرسد آن که بگوییم چه هایی
«نشناخته گفتند گروهی که خدایی
پس مرد شناسای تو را چیست عقیده »
قدر آگه ز مقام تو بود حضرت دادار
در وصف تو ما را نبود جرات اظهار
و شرفت برتر از اندیشه و افکار
«واقف نشد از سر تو ای مخزن اسرار
جز عارف چل ساله که در خرقه خزیده »
دلها همه در بحر وجودش شده فانی
بی اوست بهار دل ما زرد و خزانی
خورشید رخش کاش کند نور فشانی
«می کرد تجلی اگر این یوسف ثانی
دلباختگان، دل عوض دست بریده »
یک لحظه اگر پرده ز رویت بگشودی
زنگ غم دل های حزین را بزدودی
از خرد و کلان، پیر و جوان دل بربودی
«دانم به یقین گر به رخت پرده نبودی
کس یوسف کنعان به کلافی نخریده »
ای خسرو خوبان که امیر دو جهانی
تا هست جهان زنده و پاینده بمانی
کی سوختگان غم خود را برهانی
«در مردمک دیده و، از دیده نهانی
پیدا و نهان، غیر خداوند که دیده »
هر دل نگرم گشته به زلف تو گرفتار
روز همه بی ماه رخت همچو شب تار
بردار نقاب ای بت عیار ز رخسار
«دانی ز چه در پای گل سرخ بود خار؟
از بس که به گلزار ز شوق تو دویده »
توفان بلا برده به این سو و به آن دست
در بحر ستم کشتی توفان زده بشکست
شمشیر فتاده به کف زنگی سر مست
«پرسیده ای از خار چرا نوک تو سرخست؟
از بس که به پای گل بیچاره خلیده »
ای دلبر مه پیکر زیبا و پری رو
ای روی تو چون باغ جنان، نیکو و خوشبو
دنبال تو تا چند به این کو و به آن کو
«دل فاخته سان بهر تو با نغمه کوکو
هر لحظه از این شاخ بدان شاخ پریده »
در آرزوی وصل گل و لاله و سنبل
در باغ شده بلبل خوشخوان به تغزل
از فرقت گل داده ز کف صبر و تحمل
«از چیست که بلبل شده دلباخته گل
زین رو که یکی روز گلی دست تو دیده »
من در طلب وصل تو دنباله فرصت
یک لحظه وصال تو مرا هست غنیمت
دانم که در این راه چه رنجست و مشقت
«زان روز که من باخته ام نرد محبت
دانسته ام آخر به کجا کار کشیده »
عشق تو مرا مسلک و مهر تو مرا کیش
در راه تو بگذشته ام از جان و سر خویش
دل گشته ز هجران تو بی تاب و به تشویش
«دهری است زند زلف تو اندر دل ما نیش
افسون، نکند چاره این مار گزیده »
ای پادشه دادگر ای حجت منصور
از پرده درآ ای که تویی آینه نور
تا کی رخت از خلق نهان گشته و مستور
«پنهان ز عدویی، ز محبان ز چه ای دور؟
جانها به لب از، هجر تو ای ماه رسیده »
عید است و شده دشت و چمنزار پر از گل
گل کرده به تن جامه خوشرنگ تجمل
پرواز کنان سوی چمن قمری و بلبل
«عید است و جهانی همه در وصل گل و مل
جز من که ز هجرت دلم از عیش کپیده »
نام تو شده در همه جا ورد زبانم
آتش زده عشقت به خدا بر دل و جانم
تدبیر دل خسته خود هیچ ندانم
«آیا شود آن دم که کنی تازه روانم
زان باد صباحی که ز کوی تو وزیده »
روزی شود آیا که نکو طلعت دلدار
چون شمس شود جلوه گر و فاش و پدیدار
ای کاش شود قسمت ما نعمت دیدار
«آیا شود آن روز که بینیم به یک بار
آن یار؟ گذشتیم ز مرات عدیده »
خون است ز هجر تو دل و دیده عشاق
جانها به جمال طرف افزای تو مشتاق
در دفتر دل نام تو ثبت است به اوراق
«زین رو شده آهوی ختا شهره آفاق
کاندر حرم قدس تو یک لحظه چریده »
هرکس که بنوشد ز لبت جرعه ای از می
هرگز نخورد غصه فردا و غم دی
ما را بده از جام لبت باده پیاپی
«شد چشم سپیدار پی دیدار تو، تا کی
از دامن وصل تو بود دست بریده »
تا کی به سراغ تو بگردیم به گلزار
آزرده شدیم از سخن و طعنه اغیار
ای کعبه مقصود دل و قبله ابرار
«تا چند به هجران تو باشیم گرفتار
رحمی بکن ای آهوی از دشت رمیده »
بر عالمیان مژده که شد فصل بهاران
در بزم طرب آمده محبوب دل و جان
الحمد شده وقت گل و سنبل و ریحان
«صد شکر نمردیم و رسیدیم به شعبان
کاین ماه دگر باره به ما روح دمیده »
ز یمن قدوم گل زهرا همه عالم
گردیده چو فردوس برین تازه و خرم
بر خلق، عنایات خدا هست مسلم
«گو تهنیت عید، بدان نور مجسم
کامروز خدا بر همه خلق گزیده »
شد «محسن صافی » سخنش گر خوش و نیکو
چون گفته سخن از تو و در منقبتت او
هر کس به زبانیست ثنا خوان و دعاگو
«ممتاز به شب روز دعاگو و ثناجو
هست از نظر لطف تو این طرفه قصیده »
روی تو فریبنده و خوش نقش و دل آرا
خال سیهت غارت دین کرده و دلها
شهد لب تو هست مصفا و گوارا
«جز شربت لطف تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده »