ماهان شبکه ایرانیان

شهید؛ رمزی از جان جهان

تقدیم به شهیدان؛ پیشتازان دیروز، پیشوایان فردا

تو رمزی ز جان جهانی شهید

تو حق را گواه و زبانی شهید

تو پرگار تقدیر را مرکزی

تو پیکان دین را کمانی شهید

تو الله، آن ذات قیوم را

به کردار، آیینه سانی شهید

جهان، خرم از «لا» و «الا» ی توست

اگر چند از ما نهانی شهید

همه بند خویشیم یا عبد غیر

تو وارسته از این و آنی شهید

همه خاکیانیم، هشیار و مست

تو از خیل کروبیانی شهید

همه صید مرگیم، اما تو او را

فکنده به گردن عنانی شهید

گریزیم از وی چو گور از پلنگ

بجز تو، که از پی دوانی شهید

همه تشنه ایم و، تو سیراب باشی

ز سرچشمه زندگانی شهید

تو با خون خویش از بسیط زمین

گل و لاله بر می دمانی شهید

فراتر ز «خون»، گوهر «روح» توست

که از یمن «جان »، جاودانی شهید

وگرنه رگی نیست خالی ز خون

وزین باب چون دیگرانی شهید

چون تارت ز «علم» است و پودت ز «عشق»

ازینروی گل می فشانی شهید

تو در جسم افسرده مردمان

دماننده روح وجانی شهید

شب تیره ی ظلم و بیداد را

چو استاره در آسمانی شهید

تو خیل پراکنده ی خلق را

مهین رشته سازمانی شهید

چو کفر آورد حمله بر ملک دین

تو اسلام را مرزبانی شهید

چو شمشیر کین بر کشد خصم دون

تو در دیده، وی را سنانی شهید

چو در چله بگذارد او تیر را

خدنگش بر اسپر نشانی شهید

چو او پنجه در پنجه ات افکند

به یک دم، به خاکش رسانی شهید

فغان زآن زمان کآوری ازنیام

برون، تیغ تیز یمانی شهید

به زهر آبدم تیغ الماسگون

یکی جام زهرش چشانی شهید

چو بر فرق گیرد سپر، کاوه سان

ز پولاد آتش جهانی شهید

به باران تیرت، ز اندام خصم

یکی خاربن بر دمانی شهید

سر نیزه چون سوی قلبش بری

به گودال مرگش کشانی شهید

همه آنچه گفتم به تو، رمز بود

که از رمز، صد نکته خوانی شهید

مرادم ز تیغ و سنان و خدنگ

جهازات عصر است، دانی شهید

در آنجا که اما دوای بشر

جز از خون نبد، جان فشانی شهید

ز سستی ما تیغ دین کند گشت

تو با خون، ورا چون فسانی[1] شهید

دم تیغ حق، از خم خون تو

شود مست و سازد جوانی شهید

ز شمع ولایت ستانی فروغ

که این گونه پروانه سانی شهید

خمت از می کربلا پرشدست

که این سان سبک گرم رانی شهید

امام تو سالار آزادگان

خود از نینوا، خوش نشانی شهید

بجز جوهر خامه عالمان

که بهرش نظیری ندانی شهید

نباشد به میزان عدل الاه

بر خون قلبت، وزانی شهید

سخن هر چه گویم ز قدرت، کم است

چه گویم که در خورد آنی شهید

خدا کرده مدحت به قرآن خویش

همانی تو بیشک، همانی شهید

خریدار حسن تو خود داور است

نما ناز تا می توانی شهید

تو رفتی و، در ما بهاران فسرد

کجا با خبر از خزانی شهید

ز حق خواه درمان آلام ما

که بینا به حال زمانی شهید

نظر کن به (منذر) ز شفقت یکی

مبادش که از در برانی شهید

پی نوشت

[1] فسان: سنگی که با آن چاقو و کارد تیز می کنند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان