ماهان شبکه ایرانیان

روابط دو غول ادبی آمریکای لاتین؛

یوسا سرانجام از مارکز سخن گفت/ پنجاه سالگی «صد سال تنهایی»

ماریو بارگاس یوسا نویسنده برجسته اسپانیایی زبان برای نخستین بار پس از دهه‌ها درباره گابریل گارسیا مارکز نویسنده کلمبیایی حرف زد.

یوسا سرانجام از مارکز سخن گفت/ پنجاه سالگی «صد سال تنهایی»

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از الموندو، در برنامه‌ای که به مناسبت پنجاهمین سال انتشار «صد سال تنهایی» و نیز سومین سالگرد درگذشت گابریل گارسیا مارکز در اسپانیا برگزار شد، ماریو بارگاس یوسا درباره نویسنده اسپانیایی زبان سخن گفت.

یوسا در این مراسم با تاکید بر این که مارکز یک روشنفکر نبود بلکه یک هنرمند بود درباره برنده فقید جایزه ادبی نوبل حرف زد.

یوسا افزود: به همین دلیل او در موقعیتی نبود که بتواند درباره استعدادهای بیشماری که در زمان نوشتن به سراغش می‌آمد حرفی بزند، بلکه با شیوه‌ای شهودی می‌نوشت که قابل تشریح نبود.

در این مراسم که پنج‌شنبه 6 جولای توسط دانشگاه کامپلوتنس مادرید برگزار شد، یوسا به چارچوب کارهای مارکز، رئالیسم جادویی آثارش و تحلیل و تفسیر عوامل مختلف این نویسنده پرداخت و تاکید کرد این توانایی از فرهنگ مردم، از معماهای سیاسی کشورش، دیدگاه‌های او و فولکلور سرچشمه می‌گرفت.

یوسا گفت نخستین بار با خواندن رمان «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد» مارکز با آثار او آشنا شد و وقتی برای یک برنامه رادیو تلویزیونی فرانسوی کار می‌کرد، این کتاب را به زبان فرانسوی خواند. وی افزود: از این کتاب برای رئالیسم سرراستش خیلی خوشم آمد.

آن‌ها اولین بار در هواپیمایی به مقصد کاراکاس در سال 1967 ملاقات کردند و این در حالی بود که یوسا جایزه رومولو گالگوس را برای «خانه سبز» دریافت کرد و مارکز همان سال «صد سال تنهایی» را منتشر کرده بود. وی گفت: یک همدلی بین ما به وجود آمد و با هم دوست شدیم.

دیدار بعدی در دانشگاه مهندسی لیما رخ داد که به گفته یوسا او مصاحبه‌ای با همکار کلمبیایی‌اش در محل عمومی دانشگاه ترتیب داد و این مصاحبه بعدا به صورت غیرمجاز چاپ شد. یوسا درباره مارکز گفت: او در دیدار با عموم عبوس و غیرمعاشرتی و خجالتی بود و وقتی شروع به حرف زدن می‌کرد ناگهان بامزه می‌شد و اعتماد به نفس پیدا می‌کرد.

این دوستی اما تا چندماه چندان بروزی نیافت تا وقتی نویسنده «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد» با همسرش مرسدس به بارسلونا رفت و با یوسا و همسرش پاتریشیا بیشتر آشنا شدند.

تحسین این دو نویسنده از یکدیگر در فضایی ادبی و تا آنجا ادامه یافت که یوسا تقریبا دو سال را صرف بررسی کارهای مارکز کرد و سال 1971 کتابی تاریخی را در این باره منتشر کرد که یکی از پیچیده‌ترین تحقیقات در باره نویسنده کلمبیایی است. یوسا فاش کرد این دو نویسنده حتی مدتی با هم سعی کردند تا کتابی درباره پرو و کلمبیا در منطقه آمازون بنویسند که در نهایت به نتیجه‌ای نرسید.

یوسا از تاثیر فاکنر و تکنیک مدرن‌ نویسندگی وی و نیز ویرجینیا وولف بر مارکز و نیز تاثیر سارتر بر خودش حرف زد و این که هر دوی آنها کشف کردند که نویسندگانی از آمریکای لاتین هستند آن هم در زمانی که هیچ شناختی از ادبیات آمریکای لاتین تا آن زمان وجود نداشت.

یوسا برنده جایزه ادبی نوبل در سال 2010 در ادامه درباره «صد سال تنهایی» گفت: تا وقتی من وارد جهان داستانی مارکز نشده بودم نابینا بودم. خواندن این کتاب بود که مرا خیره کرد. برای من کاری جادویی بود.

می‌توان گفت یوسا اطلاعات بیشتری درباره مارکز داشت و خود او ارجاعاتی از شخصیت‌هایی که در «صد سال تنهایی» به کار رفته بود، افرادی که با آنها مرتبط بود، و محیطی که در آن این داستان خلق شده بود کسب کرده بود.

یوسا گفت کلاس‌های مختلفی در پورتوریکو، انگلستان و بارسلونا درباره آثار مارکز گذاشت و در نهایت با نوشتن کتابی درباره کار دوستش برای تز دکتری خودش، این مسیر را گسترش هم داد.

در واقع تحسین این دو نویسنده از یکدیگر در فضایی ادبی و تا آنجا ادامه یافت که یوسا تقریبا دو سال را صرف بررسی کارهای مارکز کرد و سال 1971 کتابی تاریخی را در این باره منتشر کرد که یکی از پیچیده‌ترین تحقیقات درباره نویسنده کلمبیایی است.

یوسا در این باره گفت: گابریل این کتاب را در سفری که به لندن کرد خواند و به من گفت که این کتاب را پر از حاشیه‌نویسی کرده و باید آن را به من بدهد. واقعیت آن است که این لحظه هرگز نرسید و من هرگز آن یادداشت‌ها را ندیدم.

این کتاب که در تیراژ 20 هزار نسخه منتشر شد ارایه دهنده تفسیرهایی درباره «صد سال تنهایی» و نیز برخی از متن‌هایی بود که نویسنده کلمبیایی با تکیه بر آنها رمان کوتاه «داستان باورنکردنی و غم‌انگیز ارندیرای ساده‌دل و مادربزرگ سنگدل‌اش» را نوشته بود. به این ترتیب یوسا، برخی از ضرب‌المثل‌ها و حکایت‌هایی را که برخی از شخصیت‌های فرهنگی گارسیا مارکز از دل آنها بیرون آمده بودند از جمله کلنل آئورلیانو بوئندیا و فضای داستانی ماکوندو را توضیح داد. در این میان ارجاعاتی به فاکنر، رابله، بورخس و کامو نیز وجود داشت.

خالق «سور بز» گفت: این موقعیت با انقلاب کوبا که «تاثیری عمیق برهمه ما داشت» تغییر کرد. یوسا افزود: اول من بودم که هوادار و مشتاق انقلاب کوبا بودم و او علاقه‌ای به این موضوع نداشت.

پس از مورد «پادیلا» و دستگیری این شاعر به جرم خیانت به انقلاب کوبا، موجی از اعتراض نویسندگان در سراسر جهان در این زمینه به پا خواست. یوسا گفت: من به منتقد کوبا بدل شدم و گابو به این نتیجه رسید که بهتر است در کنار کوبا بماند در حالی که همه ما نویسندگان دیگر لاتین به منتقدان کوبا بدل شدیم.

یوسا افزود: احساس کردم او حسی بسیار عملی از زندگی دارد و کشفیاتی در آن دوره داشت که با علاقه او به کوبا تفسیر می‌شدند. مارکز از این احساس روی صحنه و در حال عکس گرفتن با فیدل کاسترو حرف زد و به همین دلیل هم از همه شکاکیتی که منتقدان سیستم با آن روبه رو می‌شدند در امان ماند.

این دو نویسنده یک کارگزار ادبی مشترک هم داشتند و او کارمن بالسلز بود که سپتامبر 2015 درگذشت و بخشی مهم از عامل اشتراک نویسندگان آمریکای لاتین محسوب می‌شد.

خالق «مرگ در آند» در این سخنرانی افزود: وقتی اروپا ادبیات آمریکای لاتین را کشف کرد، حسی بسیار غنی داشتم که ما را به عنوان دو نویسنده به هم نزدیک‌تر کرد. وی افزود: شاید این حتی یکی از دلایلی بود که ما را به دوستی با یکدیگر ترغیب می‌کرد.

در هر حال این رابطه سال 1976 به پایان رسید و آن در نیمه سفری بود که آنها قرار بود پس از آن به لیما بازگردند. درباره این موضوع شایعات فراوانی گفته شده که در نهایت منجر به زدن آن ضربه مشهور مشت یوسا به زیر چشم مارکز شد. روز 12 فوریه 1976 وقتی فیلم «اودیسه» در سالن سینمای مکزیکو سیتی نمایش داده شد، یوسا به مارکز که او را با فریاد «شیطان» خطاب می‌کرد با یک مشت پاسخ داد؛ مشتی که موجب شد تا او به زمین بخورد.

یوسا در این باره گفت: هرگز دیگر با او برخوردی نداشتم و از او فاصله گرفتم. دیگر هرگز با او نبودم.

یوسا در این نشست در پاسخ به این سوال که آیا درباره این که چرا کار دو نویسنده به درگیری کشیده شد صحبتی می‌کند؟ تنها پاسخ داد «نه» و خواست از این مبحث حارج شوند زیرا زمین خطرناکی است. وی با این حال قول داد تا عامل این حرکت را زمانی توضیح دهد.

یوسا در این سخنرانی درباره «خانه پاندورا» ی مارکز هم صحبت کرد و آن را بیشتر از یک خانه و در واقع در حکم یک شهر خواند که در آن مارکز درباره زندگی‌اش تا 11 سالگی سخن گفته است. در این خانه که در آرکاتاکا در کلمبیا واقع بود، مارکز وقتی کودکی‌اش را در کنار پدر و مادربزرگش سپری می‌کرد و خاله‌هایش نیز در کنارش بودند، خودش را کشف کرد.

یوسا گفت: او تاثیری عمیق نه در حد فردی، که در حد حرفه‌ای نشان داد و از داستان‌هایی که از تجربیات زندگی مادربزرگش و از زبان وی می‌شنید تحت تاثیر قرار گرفت و با قصه‌هایی که از پدربزرگش برای وی روایت می‌کرد بزرگ شد.

با این حال یوسا تاکید کرد توسعه نیافته بودن ممکن است فقط در ادبیات زیبا باشد اما نمی‌تواند بپذیرد که آمریکای لاتین بتواند در این موقعیت بماند که بخواهد ادبیات خوبی تولید کند.

سه سال پس از درگذشت مارکز که 17 آوریل 2014 رخ داد، یوسا برای نخستین بار درباره وی صحبت کرده است.

این برنامه که پنج‌شنبه شب با عنوان ‌ «گابریل گارسیا مارکز: ورای رئالیسم جادویی» در دانشگاه کومپلوتنس مادرید برگزار شد، در قالب دوره‌ای پنج روزه شکل می‌گیرد که دانیل سمپر پیزانو روزنامه‌نگار، جرالد مارتین زندگینامه‌نویس گابو، لورا روسترپو نویسنده، موریشیو بونت نویسنده و فیلمساز و داسو سالدیوار نویسنده و زندگینامه‌نویس در آن شرکت می‌کنند.

ترجمه: مازیار معتمدی

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان