آیا تابهحال با این پرسش رو به رو شدهاید که ترتیب تولد فرزندان در شخصیت و رفتار آنان تأثیرگذار است؟ آیا فکرمیکنید که مانند ماه تولد افراد که براساس آن یک سری ویژگیهای شخصیتی را برای آنان در نظر میگیرند، فرزندان اول، دوم یا وســط، آخر و تکفرزندان هرکدام یکسری ویژگیهای مشخص و ثابتی را دارند؟ آیا اصلا این موضوع از نظر علمی صحت دارد؟!!
شاید این جمله را شنیده باشید که ترتیب به دنیا آمدن فرزندان در شخصیت و رفتار آنها تأثیرگذار است. مثلا فرزندان اول رهبران خوبی هستند یا تکفرزندان مرتب و منظم و وظیفهشناس هستند. آلفرد آدلر یکی از نظریهپردازان مشاوره است که در نظریۀ خود در مورد ترتیب تولد و تأثیر آن روی شخصیت صحبت کرده است. یکی از خدمات ماندگار آدلر این عقیده است که ترتیب تولد عامل اجتماعی تأثیرگذار مهمی در کودکی است، عاملی که سبک زندگی خود را از آن به وجود میآوریم. با اینکه خواهر برادرها والدین یکسانی دارند و در یک خانه زندگی میکنند، ولی محیطهای اجتماعی همسانی ندارند. بزرگتر یا کوچکتر بودن از خواهر برادرها و قرارگرفتن در معرض نگرشهای متفاوت والدین، شرایط کودکی متفاوتی را به بار میآورند که به تعیین شخصیت کمک میکنند. آدلر دوست داشت شنوندگان سخنرانی و میهمانان شام را با حدسزدن ترتیب تولد فرد براساس رفتار وی متعجب سازد.
فرزند اول:
در یک نگاه کلی میتوان فرزند اول را با خصوصیاتی همچون رهبر، هدفمند، کمالگرا، مصمم، جدی، مسئول، هشیار و ارباب منش در نظر گرفت.او وظیفهشناستر، جاهطلبتر و سلطهجوتر از خواهر و برادرهای کوچکتر از خود است. فرزند اول در دانشگاههای معروف مانند هاروارد بهخوبی خود را نشان میدهد، همچنان که در رشتههای مشکلتری مانند پزشکی، مهندسی و حقوق میدرخشد. معمولا والدین به هنگام تولد فرزند اول خوشحالاند و وقت و توجه زیادی را صرف این بچۀ تازه میکنند. فرزند اول معمولا مورد توجه فوری و تقسیمنشدۀ والدین خود قرار میگیرد. نکتۀ مثبت این توجه ویژه آن است که اعتمادبهنفس را به او القا میکند و نکتۀ منفی این است که میتواند او را کمی به احساس اربابمنشی متمایل سازد؛ اما با ورود فرزند دوم، آنها دیگر کانون توجه نیستند و دیگر آن مراقبت و محبت همیشگی را دریافت نمیکنند و در واقع، دیگر جایگاه و مرکزیت گذشته را ندارند. محبتی که فرزندان اول در طول مدت حکومت خود دریافت میکنند، اکنون باید تقسیم شود. آنها اغلب باید به این جبر که نخست باید نیازهای نوزاد جدید برآورده شده و بعد به آنها رسیدگی شود، تن در دهند. هیچکس نمیتواند از فرزند اول انتظار داشته باشد که این جابهجایی شدید را بدون ترتیب دادن یک مبارزه، تحمل کند. او سعی خواهد کرد جایگاه سابق قدرت و مصونیت خود را دوباره به دست آورد. هرچند که این مبارزه از همان آغاز محکوم به شکست است.
آدلر معتقد بود که همۀ فرزندان اول، ضربۀ تغییر و تنزل مقام خود در خانواده را احساس میکنند؛ اما آنهایی که بسیار نازپرورده بار آمدهاند، بیشتر صدمه میخورند. همچنین، درجۀ این صدمه به سن فرزند اول به هنگام تولد رقیب نیز بستگی دارد. در مجموع، زمانی که فرزند دوم وارد میشود، هر چه فرزند اول بزرگتر باشد، محرومیت کمتری را احساس خواهد کرد، برای نمونه، یک کودک 8 ساله، در مقایسه با کودک 2 ساله، از تولد یک همشیر کمتر ناراحت میشود.
از امتیازات فرزند اول بودن این است که وقتی خواهران یا برادران بزرگتر میشوند، فرزند اول اغلب نقش مربی، معلم، ناظم و رهبر را ایفا میکند، زیرا والدین از او انتظار دارند در مراقبت از خواهر و برادرهای کوچکتر به آنها یاری رساند. این تجربیات معمولا به فرزند اول کمک میکند از لحاظ عقلانی بیشتر از فرزندان کوچکتر پخته شود.
آدلر دریافت که فرزندان اول اغلب بهسوی گذشته گرایش دارند، حسرت گذشته را میخورند و نسبت به آینده بدبین هستند. فرزندان اول که یک زمانی مزۀ محبتهای ویژه و قدرت را چشیدهاند، در طول زندگی همچنان به همان دوران خوش میاندیشند. آدلر معتقد بود که آنها علاقۀ زیادی نیز به حفظ کردن نظم و اقتدار دارند. آنها سازمان دهندگانی خوب، آدمهایی باوجدان و وظیفهشناس و ازلحاظ نگرش خودکامه و محافظهکار میشوند. زیگموند فروید ـ که به پدر روانشناسی معروف است – فرزند اول بود. از 19 فضانورد ناسا نیز 12 نفر فرزند ارشد خانواده بودند و در طول تاریخ نیز حتی زمانی که خانوادههای پرفرزند معمول بوده است، بیش از نیمی از برندگان جایزۀ نوبل فرزند اول بودهاند. برخی شخصیتها مانند هیلاری کلینتون و وینستون چرچیل نیز فرزند نخست خانواده بودهاند.
فرزند دوم: (فرزند وسط)
والدین در زمان تولد فرزند دوم از تجربه و آرامش بیشتری برخوردارند و نگرانیها و دلواپسیهای آنان در مورد نگهداری کودکان کمتر شده است؛ بنابراین در ارتباط با فرزند دوم از شیوۀ راحتتری استفاده میکنند. دومین کودک هرگز موقعیت قدرتمندی را تجربه نمیکند، بنابراین اگر دوباره خواهر یا برادری وارد شود، آن حس خلأ و ناامنی را که فرزند اول تجربه کرده است، تجربه نخواهد کرد. فرزند دوم، همواره با فرزند اول در رقابت به سر میبرد و این موقعیت عاملی میشود که انگیزۀ پیشرفت را در کودک کوچکتر به وجود بیاورد. فرزند دوم همیشه فرزند ارشد را الگوی خود قرار میدهد و سعی میکند رفتار رقابتآمیزی با او داشته باشد؛ اما حتی اگر ویژگیهای منحصربهفردی داشته باشد، همیشه حس میکند نسبت به او چیزی کم دارد و ممکن است در آینده نیز کمتر احساس موفقیت بکند.
در کل، فرزند وسط دارای خصوصیات واقعگرا، انعطافپذیر، اهل رقابت، باسیاست، اجتماعی و مستقل است که ممکن است خود را درجۀ دوم یا نادیده گرفته شده احساس کند. این فرزند ممکن است نسبت به ناعادلانه بودن زندگی متقاعد شده باشد و احساس کند فریب خورده است. این فرزند ممکن است نگرش «من بدبخت» را اختیار کند و کودک مشکلسازی شود. بااینحال، فرزند میانی مخصوصا در خانوادههایی که تعارض دارند، ممکن است بانی صلح شود؛ کسی که اوضاع را سروسامان میدهد. اینان معمولا افرادی خانوادهدوست هستند که دیگران از بودن با آنها لذت میبرند. مهمترین نیاز آنها، آرام نگه داشتن اقیانوس پرتلاطم زندگی است و شعار آنها «آرامش به هر قیمتی» است. این فرزندان بسیار آرام و بیسروصدا، شیرین و دوستداشتنی هستند و شنوندگان خوبی به شمار میروند. مهارت زیادی در حل مشکلات دارند، چون همیشه هر دو جنبۀ یک مشکل را بررسی میکنند و دوست دارند همه را خوشحال کنند. همین مسئله باعث میشود که مشاوران و میانجیگران خوبی باشند. نسبت به فرزندان اول خانواده، احساس سلطه گری کمتری دارند، اما دوست دارند همه آنها را ستایش کرده و دوست بدارند، یا دست کم با آنها احساس شادی و خوشبختی کنند. ازآنجاکه سعی در راضی نگاهداشتن همه دارند، ممکن است به افرادی وابسته تبدیل شوند. بیشتر به همسالان خود میپیوندند و بهراحتی میتوانند از خانواده جدا شوند، درنتیجه آنها میآموزند که چگونه با منابع حمایتی دیگر ارتباط برقرار کنند؛ بنابراین به داشتن مهارتهای مردمی بسیار عالی گرایش دارند. فرزندان وسط اغلب نقش میانجی و مصلح را بر عهده میگیرند. بیل گیتس از مشهورترین نمونه های فرزند وسط به شمار می رود.
اگر چهار فرزند در خانواده باشند، فرزند سوم آسانگیرتر و اجتماعیتر خواهد بود و ممکن است با فرزند اول متحد شود.
فرزند آخر:
فرزند آخر با ضربۀ عزل فرزندی دیگر روبه رو نخواهد شد و اغلب عزیزدردانۀ خانواده میشود یا بهقولمعروف کوچولوی نازپروردۀ خانواده است، مخصوصا اگر خواهر و برادرها چند سال بزرگتر باشند. فرزند آخر که با محرک ـ نیاز به جلو افتادن از خواهر برادرهای بزرگترـ تحریک میشود، اغلب با سرعت زیادی رشد میکند. فرزندان آخر معمولا در بزرگسالی دست به هر کاری بزنند، موفقیت زیادی در آن کسب میکنند. البته برعکس آن نیز میتواند روی دهد و این در صورتی است که فرزندان آخر بیشازحد نازپرورده باشند و به این باور برسند که نیازی ندارند که خودشان چیزی را یاد بگیرند. این کودکان وقتیکه بزرگتر میشوند، ممکن است درماندگی و وابستگی کودکی خود را حفظ کنند. این افراد که به تلاش و تقلا خو نگرفتهاند و عادت کردهاند که از آنها مراقبت شود، سازگار شدن با بزرگسالی را مشکل مییابند.
فرزند آخر بیش از همه میتواند خلاق و جذاب باشد. ازآنجاکه او بیشتر بهعنوان سلطهپذیر شناخته میشود، به مبارزه در جنبشهای برابریطلبانه گرایش فراوانی دارد. آنها در روزنامهنگاری، تبلیغات، فروش و هنرها موفق هستند، (بچههای آخر اولین پشتیبانان اصلاحات پروتستان و نهضت روشنگری بودند.)
بهطورکلی کوچولوهای نازپروردۀ خانواده نقش خاصی برای ایفاکردن دارند، زیرا دیگر فرزندان از او جلوتر هستند. فرزندان آخر مسیر خود را میروند. آنها معمولا به شیوههایی رشد میکنند که هیچکس دیگر در خانواده به آن فکر نکرده است.
تکفرزند:
تکفرزند، هرگز جایگاه برتر خود را که در خانواده از دست نمیدهد، او همچنان کانون توجه میماند. تکفرزند که زمان بیشتری را از کودکانی که خواهر برادرانی دارند با والدین میگذراند، بیشتر زود پخته میشوند و رفتارها و نگرشهای بزرگسال را نشان میدهد. وقتی هم که متوجه میشود در زمینههای زندگی خارج از خانواده، مانند مدرسه، کانون توجه نیست، دچار مشکلاتی میشود. او یاد گرفته که نه تقسیم کند نه رقابت. اگر تواناییهای او توجه و تأیید کافی را برایش به ارمغان نیاورد، احتمالا احساس ناامیدی خواهد کرد.
تک فرزندان همانها هستند که دنیا را متحول میکنند. افرادی تکلیفگرا، مرتب و منظم، باوجدان و وظیفهشناس و بسیار قابلاطمینان میباشند. آنها عاشق واقعیت، افکار و اندیشهها و جزئیات هستند و از قبول مسئولیتهای مختلف واهمهای ندارند.
تکفرزندها خصوصیاتی شبیه فرزندان اول دارند و همواره زیر بار انتظارات سنگین والدین هستند. بر مبنای پژوهشها، آنها مانند فرزندان اول اعتمادبهنفس بیشتری دارند، خوشبیان هستند و احتمالا بیش از بچههای دیگر از تخیل خود استفاده میکنند. گرچه آنها پرتوقع نیز هستند، از انتقاد متنفرند و ممکن است انعطاف ناپذیر و کمالگرا باشند. یکی از خصیصههای منفی این افراد سرسختی و خشونت شدید آنهاست. کمی کینهای و پرتوقع هستند و معمولا از قبول اشتباهاتشان سر باز میزنند. بههیچوجه انتقادپذیر نیستند. در برابر دیگران افرادی بسیار حساس و نفوذپذیرند که احساساتشان خیلی زود جریحهدار میشود. لئوناردو داوینچی تکفرزند بوده است.
در آخر اینکه آدلر با عقایدی که در مورد ترتیب تولد داشت، بر آن نبود که مقررات قاطعانه و مطلقی در مورد رشد کودک مطرح کند و کودک، صرفا بر اساس جایگاهی که در خانواده دارد، بهطور خودکار شخصیت خاصی را درون خود پرورش نمیدهد. آدلر بر این باور بود که احتمال دارد درنتیجۀ جایگاه ترتیبی فرزندان (ترتیب تولد)، همراه با تعاملهای اجتماعی اولیه، سبک زندگی خاصی در افراد شکل گیرد.