بحث درباره سکولاریزم و سکولاریزاسیون دین بی شک یکی از زنده ترین مباحث دانش «جامعه شناسی دین» است که افزون بر جوانب گسترده تئوریک دارای پاره ای فواید عملی و کاربردی نیز هست و به همین سبب می باید از دغدغه های اصلی دینداران و جوامع دینی باشد و هیچ گاه از کاوش و تحلیل پیرامون آن غفلت نکنند.
این بحث با همه ارج و اهمیّت و ضرورتی که دارد، متأسفانه در جامعه ما و مطبوعات و رسانه های ما بازتاب چندانی نداشته و پژوهشگران و اندیشمندان این دیار نیز بذل توجه درخوری بدان نکرده اند و از همین رو خلأ و کمبود چشمگیری در این خصوص در فضای فرهنگی جامعه ما وجود دارد که رفع آن محتاج تلاش علمی جدّی و پیگیر صاحبنظران متعهد و دیده ور و دانشی مردان بصیر و دردمند و بلند همّت است که با سختکوشی و تلاش عالمانه و از سر دردمندی و بصیرت به جبران این کاستی و پوشاندن این رخنه برخیزند.
یکی از مقالاتی که اخیرا درباره این موضوع نگارش یافته مقاله معنا و مبنای سکولاریزم است که نویسنده آن، استاد محترم آقای دکتر عبدالکریم سروش است که عزم تبیین و تشریح این موضوع را داشته و در پی تحلیل چند و چون و علل و عوامل پدیده سکولاریزم برآمده است، اما با توجه به فقدان انسجام پاره های آن با مبانی فکری و دیدگاههای معرفت شناختی مؤلف و کاستیها و خطاهای چشمگیر و داوریهای نادرستی که در آن راه یافته است باید در مجموع آن را تلاشی ناموفق و نوشتاری تناقض آلود خواند که دریغا در تحلیل و تبیین معنا و مبنا و علل و عوامل پدیده سکولاریزم ناکام مانده است. با مطالعه و مرور این مقاله پاره ای نکات و ابهامات و کاستیها دیده می شود که آنها را فهرست وار و به طور خلاصه در ضمن محورهای مشخصی بیان می نماییم و در پایان برخی ملاحظات و نگره های ضروری را نیز در کمال اختصار بر آنها می افزاییم.
1. یکی از کاستیهای چشمگیر مقاله، روشن نبودن تعریف سکولاریزم است. در سرتاسر مقاله چند تعریف ناسازگار و پراکنده از سکولاریزم ارائه شده که جدا از اینکه با تعریف رایج و مقبول دین شناسان و جامعه شناسان دین از پدیده سکولاریزم ارتباط و انطباقی ندارد، از انسجام درونی نیز برخوردار نیست و به همین سبب زمینه داوری و ارزیابی را بکلی مشوّش و مبهم می سازد. مثلاً ایشان در یک جا سکولاریزم را «غیردینی شدن حکومت در عصر جدید» خوانده اند و در جای دیگری آورده اند که «سکولاریزم چیزی نیست جز علمی و عقلانی شدن تدبیر اجتماع». و در موضع دیگری آن را به معنای «علمی بودن و علمی شدن» گرفته اند. در جایی از مقاله، ماکیاول را آغازگر سکولاریزم دانسته اند و در جای دیگر خاستگاه این پدیده را فلسفه یونانی دانسته و پایان آن را علم اروپایی معرفی کرده اند، در موضعی دیگر از مقاله، سکولاریزم را «فلسفی کردن دین» معنا کرده اند و در بخش دیگری آن را به معنای «جدایی دین از سیاست» گرفته اند.
به اعتقاد ما هیچیک از این تعریفها دقیق نیست و افزون بر اینکه در این تعریفها بین سکولاریزم و سکولاریزاسیون خلط شده، این همه تشتّت و پراکنده گویی نشانگر آن است که نویسنده مقاله درک و تصور درستی از این پدیده ندارد. آنچه در بین جامعه شناسان و دین پژوهان معاصر تحت نام سکولاریزه شدن دین مطرح است فلسفی شدن یا علمی شدن دین نیست، بلکه به حاشیه راندن دین و کنار نهادن آن و کاهش نفوذ دین در جامعه و متن زندگی مردم است (برای نمونه بنگرید به: مقاله سکولاریزاسیون نوشته برایان ویلسون، در دائرة المعارف دین، زیر نظر میرچاالیاده، ج 13 متن انگلیسی).
در مورد بیانات یاد شده نکاتی قابل طرح است که به اختصار بازگو می شود. نخست آنکه بین سکولاریزم و سکولاریزاسیون تفاوت وجود دارد. سکولاریزم یک مکتب و مرام و ایدئولوژی است، اما سکولاریزاسیون یک پروسه یا فرآیند است. سکولاریزم یک مسلک و نگرش است که پیشفرض ها و مبانی و مقوّمات خاصی دارد، اما سکولاریزاسیون یک پدیده خارجی است که در متن جامعه و جهان خارج تحقق می یابد. سکولاریزاسیون فرآیند غیردینی سازی یا قداست زدایی است و معادلهای لغوی آن عبارتند از: عرفی شدن، دنیوی شدن، غیر دینی شدن، غیرروحانی شدن، دیانت زدایی، قداست زدایی. و در اصطلاح یعنی فرآیندی که در طیّ آن اندیشه دینی، اعمال دینی و نهادهای دینی نقش و اهمیت اجتماعی خود را از دست می دهند.
افول و زوال و انحطاط دین و کاهش حضور دین و مظاهر دین در جامعه و متن زندگی و فرهنگ و هنر و آموزش و حکومت و مدیریت و سیاست، جریان یا فراگردی است که در جامعه شناسی از آن به سکولاریزه شدن تعبیر می کنند. این واژه از ریشه لاتینی سکولاریس (Secularis) گرفته شده که به معنای غیر مقدس یا غیر روحانی است. خصوصی شدن دین، به حاشیه رانده شدن دین، تبدیل شدن دین به نوعی فعالیت و سرگرمی اوقات فراغت نیز از مفاهیمی هستند که گاه از سوی جامعه شناسان دین به عنوان معادلهایی برای این اصطلاح ارائه شده اند. اما سکولاریزم یک مکتب و طرز فکر و جهان بینی خاص است و از سنخ و جنس فکر و معرفت است. معادلهای فارسی این اصطلاح عبارتند از: دنیامداری، دنیاگرایی، دنیازدگی، دنیاپرستی، جدا انگاری دین و دنیا، جدا شمردن دین از سیاست، بی خدایی، لا دینی، امحاء دین، نادینی گری. مترجمان عرب زبان نیز غالبا واژه «علمانیت» را برای آن بکار برده اند که به گمان راقم این سطور نه معادل دقیق و رسایی برای این واژه است و نه زیبا و گوشنواز، بلکه اصطلاحی است بشدّت ابهام آلود و توهّم زا و حتی دورکننده. علم گرایی و علم پرستی نه معادل و مترادف با سکولاریزم است و نه ترجمه دقیق و گویایی برای آن است، بلکه چنان که خواهیم گفت یکی از مبانی و مقوّمات یا پیشفرض های سکولاریزم به عنوان یک ایدئولوژی است. بنابراین اظهار شگفتی استاد مطهری از اینکه در فرهنگ لغتهای رایج زبان عربی معنایی برای آن نیافته اند نباید قدحی بر شخصیت علمی ایشان وارد کند و شیوه مصدرسازی از واژه های بیگانه در زبان عربی را نیز آن اندیشمند فرزانه و توانا که عمری را در حوزه های علمیه و تدریس متون عربی در علوم گوناگون سپری کرده است، قطعا بهتر از اقران و همگنان خود می دانسته است و بیان ایشان را باید بر عدم رواج این واژه و یا کاستی واژه نامه های عربی و روز آمد نبودن آنها و نپرداختن به شناسنامه و ریشه لغات حمل کرد وگرنه حتی احتمال اینکه ایشان طریقه استعمال نحوی و قواعد گرامری ساختن واژگان عربی از لغات بیگانه را نمی دانسته اند احتمالی غیرمعقول است و از آن طرفی نمی توان بست.
سکولاریزم به منزله یک ایدئولوژی ضد دین چنان که جامعه شناسان بسیاری عین همین تعبیر را در مورد آن بکار برده اند مبتنی بر مبانی و مقدمات و پیشفرض های تئوریک خاصی است که مهم ترین آنها بدین قرارند:
1. عقل محوری و عقل بسندگی
2. بشرگرایی (اومانیسم)
3. نسبی گرایی (در معرفت و نیز در قلمرو ارزشهای اخلاقی)
4. مخالفت با سنّت (ضد سنّت گرایی: سنّت دینی یا قومی)
5. تجدّد گرایی (مدرنیسم)
6. اباحیگری (آزادی مطلق و بی حدّ و مرز)
7. الحاد و بی دینی (اتئیسم و لائیسیسم)
8. علم پرستی (سیانتیسم)
اینها که بر شمردیم در واقع ارکان ایدئولوژی سکولاریزم هستند. سکولاریزم با نو گرایی و نفی سنّت ملازمه دارد. همچنین با الحاد و بی دینی تلازم آشکار و انکارناپذیری دارد. علم پرستی و نه علمی شدن یا علمی ردن و عقل معیاری، یعنی برای یافته های علمی حجیّت و اعتبار مطلق قایل بودن و عقل را ملاک و میزان همه چیز دانستن و آن را برای اداره جامعه و زندگی بشر و سعادت او کافی شمردن، از ارکان قدیم این نگرش هستند و در آثار و نوشته های جامعه شناسانی که در این زمینه تحقیق کرده اند به وضوح و صراحت از آنها یاد شده است (منابع مورد استناد ما همه در پایان مقاله آمده است).
پس نکته اول در مورد کاستیهای بیان آقای دکتر سروش این است که در تعبیرات ایشان آشکارا بین سکولاریزم و سکولاریزاسیون خلط شده است. هر چند که کوشیده اند تا در دو بخش جداگانه در مقاله خود درباره این دو موضوع به بحث بپردازند، اما در بیانات آغازین ایشان در آن مقاله و تعریفهای واضح و صریحی که ارائه کرده اند این خلط و آمیختگی صورت پذیرفته است و با مراجعه به صفحات آغازین آن مقاله و تأمل در الفاظ و تعابیر ایشان این مدّعا ثابت می شود.
نکته دیگر این است که نظریه سکولاریزاسیون، به رغم اهمیت و حساسیتی که دارد، در بین جامعه شناسان دین از موقعیتی مناقشه آمیز و متزلزل برخوردار است. این نظریه در دهه های 1950 و 1960 میلادی رشته های تاریخ کلیسا (Church History) و جامعه شناسی دینی (Religious Sociology) یعنی جامعه شناسی کلیسا را کاملاً تحت تأثیر خود قرار داده بود و کسانی مانند ویکهام (Wickham) و اینگلیس (Inglis)، رابرت کیوری (Robert currie) و بخصوص آلن گیلبرت (Alan Gilbert) بشدّت از این نظریه دفاع می کردند. در آن روزگار بودند جامعه شناسان یا اقتصاددانانی که اعتقاد داشتند برای رسیدن به توسعه اقتصادی و صنعتی باید دین را کنار گذاشت یا از میان برداشت یا جلو مداخله و بوالفضولی های آن را گرفت؛ یعنی معتقد بودند که سکولاریزه شدن دین، زمینه و عامل مهمی برای دستیابی به توسعه و رشد اقتصادی است و برای رسیدن به توسعه، جامعه باید از مرحله سکولاریزاسیون عبور کند. البته این ادعای فریبا و خطاآلود جامعه شناسان پیشین امروز در شمار خرافات قرار گرفته و سخنی بی دلیل و پنداری واهی و بی اساس و عقیده ای ناصواب و اثبات ناپذیر تلقی می شود. امروز برخی جامعه شناسان مانند رابین گیل (Robin Gill) حتی اعتبار مطالعات میدانی و کاوشهای تجربی جامعه شناسان در مورد سکولاریزه شدن دین در جوامع اروپایی را نیز زیر سؤال برده و مورد تردید جدّی قرار داده اند. جامعه شناسان دیگری مانند رابرت ووثنو (Robert Wuthnow) بر نارسایی های مفهومی نظریه سکولاریزاسیون انگشت نهاده اند و معتقدند که این نظریه بر معانی و مفاهیمی استوار است که تعریف و ماهیت آنها هنوز براستی تنقیح نشده و مشخص نگشته است و لذا مفاهیمی چند پهلو، نامنقّح و بسیار ابهام آمیزند.
گفتنی است که در مقاله آقای دکتر سروش نه به تاریخچه و سابقه این نظریه اشاره شده و نه موقعیت کنونی این نظریه در میان دین پژوهان و جامعه شناسان مورد بحث قرار گرفته، بلکه ایشان با موضع و نگرشی جزمی، خود را از ورود در این گونه مباحث مستغنی ساخته و با نوعی تلقی به قبول و مفروض و مسلّم انگاشتن مفهوم و وقوع این پدیده به سراغ داوری و صدور حکم در مورد آن پرداخته و در پایان نیز با بیانی تردید آمیز و بیم دهنده راه خروج فرضی و نامعلومی را نشان داده اند. آنجا هم که حکایت پیدایش سکولاریزم و به تعبیر خودشان داستان سکولار شدن ذهن آدمی را باز گفته اند، مطالب همه متکی به مفروضات خود ایشان است، نه سخنی مستند به مدارک و مآخذ معتبر و متکی به شواهد و قراین علمی. و این همه سهو و سهل انگاری در یک نوشتار علمی به هیچ روی بخشودنی نیست.
2. در مقاله ایشان هیچ اشاره ای به نسبت و پیوند سکولاریزم با پدیده هایی مانند اتئیسم (الحاد و بی دینی)، اومانیسم، دئیسم، خدا انگاری طبیعی و تزهای فیلسوفان عصر روشنگری نشده است، در حالی که غالب کسانی که در مورد سکولاریزم بحث کرده اند این مسایل را به بحث گرفته اند و دیدگاههای متفکران وابسته به «نهضت روشنگری» را در پیدایش ایدئولوژی سکولاریزم کاملاً مؤثر دانسته اند.
3. در مقاله یاد شده هیچ بحثی در مورد رابطه سکولاریزم با رفرماسیون یا نهضت اصلاح دین که توسط لوتر صورت گرفت مطرح نشده است با آنکه تقریبا همه جامعه شناسان دین و صاحبنظرانی که درباره سکولاریزم سخن گفته و کتاب نوشته اند بر این باورند که این جریان مهم فکری و دین پیرایی که در مغرب زمین رخ داد، تأثیری بسزا و تعیین کننده در پیدایش سکولاریزم و سکولاریزه شدن دین داشته است.
با توجه به فضای فرهنگی کشور ما که جامعه ای دینی است و حکومتی مبتنی بر دین در آن شکل گرفته است و با توجه به دیدگاههای آقای دکتر سروش و پاره ای روشنفکران همفکر ایشان که به احیای دین و معرفت دینی می اندیشند و در این زمینه نظرات و آثاری نیز دارند، کاملاً مناسب و بلکه ضروری بود که این مسأله مهم در آن مقاله به بحث کشیده می شد و این کاستی مشهود و آشکاری در آن مقاله است.
4. در مقاله مذکور این نکته مورد بحث قرار نگرفته که آیا از نظر نویسنده محترم، سکولاریزم خود یک ایدئولوژی است یا خیر، و در هر دو صورت چه نسبتی با تبدیل شدن دین به ایدئولوژی دارد و تنها اشاره کرده اند که ایدئولوژی، دین سکولار است. اهمیت این مسأله از اینجاست که علمی شدن و فلسفی شدن دین که به زعم ایشان همان سکولاریزم است، قطعا مستلزم صورتبندی مفهومی خاصی از دین است و هرگونه صورتبندی و سیستماتیزه کردن دین نیز از نظر ایشان در واقع به نوعی ایدئولوژیک کردن دین است و جای شگفتی است که کسی مانند ایشان که صریحا به تباین تامّ دین و ایدئولوژی فتوا می دهد و مدّعی است که بین دین و ایدئولوژی هیچ گونه نسبتی نیست، در این مقاله ایدئولوژی را «دین سکولار» می خواند و قایل به سکولاریزه شدن (= ایدئولوژیزه شدن) دین می شود و نه تنها از امکان آن بلکه از وقوع و تحقق آن دم می زند و برای خروج و نجات از این واقعیت تحقق یافته نسخه می نویسد و توصیه می کند! این در حالی است که ایشان در کتاب فربه تر از ایدئولوژی اساسا ایدئولوژیک شدن دین را ممکن نمی داند، اما در این مقاله برای توضیح سکولاریزم تعریف و معنا و مبنایی را اتخاذ کرده است که طبق آن سکولاریزم یعنی ایدئولوژیک شدن، و دست کم یکی از شکلهای سکولاریزه شدن دین، تبدیل شدن آن به ایدئولوژی است. اینکه جمع بین این دو مبنا چگونه ممکن است، مسأله ای است که برای نگارنده معلوم نیست.
5. نویسنده مقاله روشن نکرده است که آیا هر گونه صورتبندی مفهومی (Conceptual Formulation) در مورد دین موجب سکولاریزه شدن آن می شود یا فقط علمی کردن و فلسفی کردن آن مستلزم چنین چیزی است. به دیگر سخن، آیا تئوریزه کردن و سیستماتیزه کردن دین به طورکلی موجب سکولارشدن آن می گردد یا تنها شکل خاصی از تعبیر علمی و تفسیر فلسفی دین است که چنین خاصیتی دارد؟ با توجه به اینکه ایشان از عقلانی کردن دین و مسأله عقلانیت در مقاله خود نام برده و صریحا آن را معادل سکولاریزم گرفته اند و بیان ایشان دراین خصوص کاملاً عام و مطلق است، بنابراین می توان مدعای ایشان را کلی و عام تلقی کرد و شامل هر گونه نظام سازی مفهومی و تفسیر و تبیین عقلی (کلامی، عرفانی، فلسفی، تجربی و ...) دانست. مثلاً عرفانی کردن دین یا کلامی کردن دین (نظام سازی کلامی درباره دین) نیز طبق مبنا و تعریف ایشان باید معادل سکولاریزه شدن دین باشد. اکنون این پرسش مطرح می شود که کسی مثل نگارنده مقاله که قائل به معرفت دینی است و معتقد است که خود دین در دسترس بشر نیست و همواره فهمی و تفسیری و معرفتی از دین است که بین انسانها وجود دارد و برای بشر قابل حصول و قابل وصول است و هر فهم نیز طبق مبنای ایشان مسبوق و مصبوغ به مدلهای تئوریک خاص و پیشفرض های علمی و کلامی و فلسفی خاصی است، می تواند درباره پیشگیری از سکولاریزم نسخه بنویسد و راه خروج از آن را نشان دهد یا اینکه لازمه و مقتضای مبنای فکری ایشان (بخصوص نظریه قبض و بسط) این است که اساسا دین همواره سکولاریزه می شود و باید بشود و هیچ گریزی از سکولاریزه شدن آن نیست و بلکه هر دینی از آغاز پیدایش همواره سکولاریزه شده بوده است زیرا همواره فهمی از دین در دسترس ماست که مسبوق و مستند و متکی به پیشفرض های علمی و فلسفی و عرفانی و کلامی ماست (به دلیل ترابط کلی و ضروری همه علوم) و ما فهمی جدای از «مدلهای تئوریک» و آغشته به پیشفرض های فلسفی و علمی و کلامی و عرفانی نداریم و فلسفی کردن و علمی کردن و کلامی کردن و عرفانی کردن دین نیز عین سکولاریزم و سکولاریزه کردن دین است. پس دیگر چه جای بحث از راه خروج و توصیه برای اجتناب از وقوع آن؟ طبق مبنای ایشان همه ادیان همواره سکولاریزه شده و می شوند، زیرا همواره ادیان در قالبهای تئوریک خاصی ارائه شده و می شوند و متکی به پیشفرض های خاص فلسفی و کلامی و علمی و عرفانی اند و این به زعم نویسنده مقاله همان سکولاریزم است یعنی فلسفی شدن دین و عقلانی شدن آن!
حق این است که از سراسر عبارات نویسنده در مقاله مذکور چنین برمی آید که سکولاریزم یک پروسه دائمی و پدیده غیر قابل پیشگیری و امری اجتناب ناپذیر است که نه تنها واقع خواهد شد بلکه از آغاز فلسفه یونان شروع شده و وجود داشته و تا امروز نیز ادامه دارد و سرنوشت محتومی است که در انتظار همه ادیان است بدون اینکه هیچ دلیلی بر حتمیّت و اجتناب ناپذیری آن اقامه کند یا بر تعمیم پذیری و کلیّت این پدیده احتجاج نماید. گویی در اینجا دیگر متّبع بودن برهان یکسره به فراموشی سپرده شده و عبارت پردازی جای آن را گرفته است! و این چیزی جز خروج از بحث و کنار نهادن معنای درست و پذیرفته سکولاریزم نیست و هیچ جامعه شناس و دین شناسی در روزگار ما جز ماکس وبر سکولاریزه کردن دین را به این معنا به کار نبرده است (رجوع شود به منابعی که در کتابشناسی این مقاله آورده ایم).
6. هرگونه بحثی درباره سکولاریزم و سکولاریزه شدن دین همواره مبتنی بر فهمی و تعریفی از دین است. تا تعریفی مشخص و قاطع از دین و نقش و کارکرد و عناصر و اجزای آن ارائه ندهیم نمی توان از دنیوی شدن یا عرفی شدن یا عقلانی شدن و بالأخره سکولاریزه شدن آن دم زد. باید ابتدا دین را تعریف و شناسایی کنیم تا سپس بتوانیم درباره سکولاریزه شدن آن سخن بگوییم. پس هر نوع بحثی درباره سکولاریزم قطعا مبتنی بر نوعی درک و شناخت از دین است. اکنون باید دید کسی که دین فقهی و ایدئولوژیک را پس می زند و گوهر ایمان دینی را حیرت و ذوق دینی می داند و از سوی دیگر سکولاریزه شدن دین را عقلانی شدن، علمی و فلسفی شدن دین می داند، آیا این دو مدّعا با هم سازگار است و آیا این دو رأی با هم قابل جمع است؟ اگر کسی مضمون و محتوای معرفتی دین را انکار کرد و همچون پوزیتیویستهای منطقی هر گونه شأن معرفتی (Cognitive status) را برای گزاره های دینی رد کرد و دین را به امر روانی و نوعی احساس تحویل برد و فرو کاست، آیا دیگر جایی برای بحث از سکولاریزم به معنای فلسفی شدن و عقلانی شدن دین باقی می ماند؟ طبق مبنای ایشان در تعریف دین که آن را نوعی احساس (حیرت) می دانند- که یک تجربه روانی شخصی است - اصلاً سکولاریزه شدن دین امکان ندارد. چرا که طبق این تعریف دین از سنخ علم و فلسفه و اندیشه و معرفت نیست تا بتوان آن را علمی و فلسفی و عقلانی (= سکولاریزه) کرد. دین فقط یک احساس شخصی و خصوصی است و هیچ گونه «محتوای معرفتی» (Epistemic content) ندارد. پس چه جای دم زدن از عقلانی و فلسفی شدن آن باقی می ماند؟
حقیقت این است که نه تعریف ایشان از دین تعریف درست و دقیقی است و نه معنایی که از سکولاریزم کرده اند درست و پذیرفتنی است. اگر دین به احساس و «حالت حیرت» تحویل شود کاری که ایشان در آثارشان کرده اند و بسیار پیشتر از ایشان برخی متکلّمان مسیحی در غرب کرده بودند دیگر تبلیغ و دعوت در دین میسر نخواهد بود و نگرشها و اعتقادات در دین جایی نخواهند داشت؛ همین طور مناسک و اعمال دینی نیز در دین نقشی نخواهند یافت، زیرا احساس همواره امری شخصی و انتقال ناپذیر و تعمیم ناپذیر است که درباره آن فقط می توان گزارش داد که البته گزارش درباره یک پدیده غیر از خود آن پدیده و واقعیت است.
7. در مقاله یاد شده معلوم نگشته است که فرق سکولاریزم با مدرنیسم و لائیسیسم چیست و آیا این سه اصطلاح دارای معنای واحد و یکسانی هستند یا اینکه معنایشان متفاوت است. این نکته برای تنقیح تعریف ایشان در مورد سکولاریزم ضرورت داشته که از آن غفلت کرده اند.
8. در نوشته ایشان معلوم نیست که سکولار صفت آدمیان و ذهن آدمیان است یا وصف دین. به تعبیر دیگر، آیا این دین است که سکولار می شود یا ذهن آدمیان است که دچار سکولاریزاسیون می شود؟ جامعه شناسان و فیلسوفان دین همواره از سکولاریزه شدن دین بحث کرده اند نه سکولاریزه شدن ذهن آدمی، و این دو مطلب آشکارا با هم تفاوت دارند. البته ممکن است جواب دهند که چون طبق مبنای ایشان دین همان معرفت دینی است که در ذهن آدمیان جای دارد، لذا سکولاریزاسیون وصفی برای ذهنیت و نگرش آدمیان است که البته این تعریف خلاف تعریف رایج جامعه شناسان است که سکولار را وصف «نهادهای دینی» و مظاهر دینی می دانند.
9. در سراسر مقاله مذکور رد پای نظریه ماکس وبر در مورد «افسون زدایی» (Disenchantment) و مسأله معروف عقلانیت (Rationality) و عقلانی شدن دین به چشم می خورد، اما نویسنده معلوم نکرده است که میزان تأثیرپذیری او از آراء ماکس وبر در این باره تا چه اندازه بوده است و بعلاوه، نظریه او چه شباهت یا تفاوتی با نظریه ماکس وبر دارد، زیرا اگر ایشان اعتراف کند که نظریه اش در باب سکولاریزم در واقع تکرار همان نظریه عقلانیت وبری و ظهور تجدد و افسون زدایی از دین و جهان است، آنگاه تمام اشکالاتی که بر نظریه وبر وارد شده است بر نظریه او نیز وارد خواهد بود. به نظر راقم این سطور، آنچه در مقاله مزبور آمده است در واقع تکرار ناسنجیده و مغشوش نظریه عقلانیت و افسون زدایی ماکس وبر است که به گونه ای فاقد انسجام و شتابزده و بدون استناد به منابع و آثار او و تصریح به بهره گیری از دیدگاه این جامعه شناس معروف، مطرح شده و با برخی نتیجه گیری های فرعی و گریززدن به پاره ای مسائل دیگر در هم آمیخته و معجون کنونی را پدید آورده است. سخن وبر در مورد دین مسیح و فرقه های خاصی مانند پروتستانتیسم، پیتیسم، پیوریتانیسم و امثال اینهاست و شاید تا حدودی در جای خود درست باشد، اما تطبیق آن با دین اجتماعی و سیاسی و عقلانی و زنده ای مثل اسلام از بُن خطاست و در مقاله مذکور مدّعای نویسنده کاملاً عام و کلی است به گونه ای که شامل همه ادیان می شود و این کلیّت به عقیده ما اثبات پذیر نیست، زیرا مبانی معرفت شناختی نگارنده مقاله این امکان و مجال را از او می گیرد و هر که را خانه نشین است بازی نه این است!
10. در این مقاله بین سکولاریزم با سکولاریزاسیون خلط شده است و نویسنده مقاله تفکیک دقیقی بین این دو به عمل نیاورده است. سکولاریزم، همان طور که خود ایشان تصریح کرده است، یک ایدئولوژی است در حالی که سکولاریزاسیون یک پروسه و فرآیند بیرونی است. اینکه دین در طی تاریخ و در اثر ظهور و بروز عواملی سکولاریزه می شود یا نه و آیا این پروسه و فراگرد، امری محتوم و اجتناب ناپذیر است یا اجتناب پذیر و قابل پیشگیری است مطلبی است که با سکولاریزم به عنوان یک ایدئولوژی و طرز نگرش به آدم و عالم تفاوت دارد و بین این دو تمایز دقیقی وجود دارد که نویسنده مقاله از آن غفلت کرده است.
11. نامستند بودن مقاله مشکل دیگری است که موجب عدم اطمینان خواننده نسبت به داوریهای نویسنده می شود. در مقاله دعویهای فراوانی در مورد مسایل تاریخی و فلسفه و فقه و ولایت و حکومت و سیاست و حقوق بشر و علیت و اخلاق و ماهیات و مدیریت و تناظر طبیعت و اجتماع و حق و تکلیف و استحقاق و تغییر و تفسیر و قناعت و حیزّ طبیعی اشیاء و یقین و قسر و ظن و مبادی علوم و... رفته است که اغلب مستند نیست و نقل آن به هیچ منبع و مأخذی استناد داده نشده است و البته همه این مفاهیم و معنا گذاری بر آنها در استدلالهای نویسنده و نتیجه گیری های او سهمی تعیین کننده دارند و لذا نمی توان به سادگی از آنها گذشت. حق این است که نویسنده بنا به دأب و شیوه دیرینه خود هر جا لازم می بیند معانی و کاربرد رایج و جا افتاده واژه ها و اصطلاحات را طبق دلخواه خود تغییر می دهد و معانی بر ساخته خود را به جای آنها می نهد تا بتواند به نتیجه گیری دلخواه خود برسد. به اعتقاد ما، در مورد سکولاریزم، ایشان از معنای مراد جامعه شناسان دین و کسانی که درباره سکولاریزم بحث کرده و چیز نوشته اند خارج شده و بحث ایشان با نظریه سکولاریزم رایج در بین جامعه شناسان فاصله بسیار یافته است. عین همین خطا را ایشان در تعریف ایدئولوژی و نسبت آن با دین مرتکب شده است. در آنجا نیز با اسناد اوصاف بر ساخته خود به ایدئولوژی، چهره زشت و نفرت انگیزی از ایدئولوژی ترسیم کرده که به سبب زشتی بیش از حدّ دیگر نیاز به استدلال برای ردّ آن نیست. آن تصویر به قدری نفرت زا و رماننده است که کسی به خود جسارت دفاع از آن را نمی دهد.
12. نویسنده مقاله در بحث از علل پیدایش سکولاریزم به دو علت قریب اشاره می کند: «یکی ظهور اندیشه علمی مسبوق به عقلانیت جدید و دیگری تحول در مفهوم و نسبت میان حق و تکلیف اولاً طبق واژگان مقبول و تعابیر رایج خود ایشان، این هر دو عامل را «دلیل» باید نامید نه «علت» (ایشان هم در مصاحبه هایشان با مجلاتی مثل فرهنگ و توسعه و دفتر دانش و هم در سخنرانیها و مقالاتشان مثل مقالات نشریه فرهنگ) بین «دلیل» و «علت» فرق گذاشته اند و آنچه از سنخ معرفت است «دلیل» خوانده و عواملی که از سنخ معرفت نیستند «علت» نامیده اند. هم ظهور اندیشه علمی جدید و عقلانیت جدید و هم تحول مفهوم حق و تکلیف، هر دو مربوط به نگرش و معرفت شناسی می شوند و از سنخ معرفت اند؛ پس طبق اصطلاح ایشان «دلیل»اند نه «علت» و شگفت است از کسی که دائما مخالفانش را به مسامحه در تعبیر محکوم می کند و به دقت در مراعات اصطلاح و بکارگیری زبان فرا می خواند، چگونه در استعمال اصطلاحاتی که ساخته خود اوست چنین مسامحه روا می دارد! بگذریم از اینکه ایشان در قبول اصل علیت تردید دارند و با مبانی ای که در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت (ص 78) آورده اند اساسا جایی برای طرح علیت باقی نگذاشته اند چه رسد که تقسیم کلاسیک آن به قریب و بعید رابپذیرند.
و اما از میان آنهمه دلایل و عللی که جامعه شناسان و فیلسوفان برای سکولاریزم برشمرده اند، معلوم نیست چرا ایشان تنها به همین دو عامل اکتفا کرده اند. نقش هیئت حاکمه و مقامات سیاسی و دولتمردان، تقابل اندیشه ها و تلاقی فرهنگها، پیدایش ادیان رقیب، ظهور فلسفه های الحادی، عوامل اقتصادی، صنعتی شدن و رویارویی دین با فرهنگ و تمدن جدید، قشر روشنفکر و انتلکتوئل، نقش کلیسا و دهها عامل دیگر که به گونه ای در سکولاریزه شدن دین (یعنی شاخه ای از مسیحیت در برخی از کشورهای غربی و اروپایی) سهم داشته اند بشدت مورد غفلت قرار گرفته و تازه اصلاً روشن نشده که دلایل و عوامل ظهور خود این عقلانیت جدید و نگاه جدید به رابطه حق و تکلیف چه بوده است؟ براستی چه شد که اندیشه علمی و عقلانیت جدید ظهور کرد و چه پیش آمد که مفهوم حق و تکلیف و نسبت آن دو دچار تحوّلی عمیق شد؟ آیا خود این دو پدیده نیز مسبوق به عوامل و علل معرفتی و سیاسی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خاصی نیستند؟ آیا می توان در تبیین معنا و مبنای سکولاریزم، تنها به دو عامل اشاره نمود و مسأله را خاتمه یافته تلقی کرد؟ به اعتقاد ما، نویسنده مقاله نه معنای درستی از سکولاریزم به دست داده و نه معنای آن را تشریح و تبیین کرده است و لذا در توضیح مبنا و معنای این پدیده ناکام مانده است. باید پرسید که چه شد که علم جدید به وجود آمد و عقلانیتی بریده از دین و خدا و معنویت و ارزشها پدیدار گشت؟ این مسأله است که نیاز به تبیین و نه قصّه گویی و شعارسرایی دارد که سوگمندانه نویسنده بدان نپرداخته است.
در متن مقاله این نکته بدرستی روشن نگشته که آیا انسان جدیدی به وجود آمد یا فهم و نگرش جدیدی برای انسان به وجود آمد؟ تعبیر صریح آقای دکتر سروش هر دو شق را شامل می شود و حال آنکه ایشان تنها یکی از دو شق را مورد بحث قرار داده اند یعنی درباره تحوّل در نگرش انسان بحث کرده اند، اما عبارت صریح ایشان این است که اساسا ماهیت انسان تغییر کرده است. تذکر این نکته خالی از فایده نیست که طبق مبانی متقن فلسفی ماهیت همواره محفوظ است و وجود است که تغییر می کند و حرکت و تحوّل و سیلان نیز از «عوارض تحلیلیه» وجودند نه ماهیت. ذات و ذاتیات همواره محفوظ و بی تغییر می مانند و این از اصول قطعی فلسفه ملاصدرا و مباحث اصالت وجود و حرکت جوهری است که ایشان در پاره ای از آثارشان مثل کتاب «نهاد ناآرام جهان» به شرح و بیان آن پرداخته اند، اما گویی در اینجا آن همه سخنان زیبا و دل انگیز را در وصف ثبات و حرکت و وجود و ماهیت بکلی از یاد برده اند!
به نظر ما در تبیین پدیده سکولاریزم نمی توان تنها به تغییر نگاه آدمی (ظهور انسان جدید) بسنده کرد، بلکه پیش از هر چیز باید وارسی کرد که چرا انسان جدید پدید آمد و چرا انسان (غربی) از خدا روگردان شد و به دین پشت کرد و به قول نیچه «مرگ خدا» را اعلام کرد و در نتیجه نه تنها نسبت میان حق و تکلیف تغییر کرد که بسیاری نسبتها عوض شد و نه تنها مفهوم حق و تکلیف و استحقاق عوض شد، که بسیاری مفاهیم دیگر نیز تغییر معنا یافتند؟ اما چرا چنین وضعی پیش آمد، مقاله مذکور در این مورد ساکت است و تنها به اظهار این ترجیح بند مکرر بسنده می کند که چون شناخت و ذهن آدمی عوض شد این اتفاق افتاد، اما خود این تغییر مسبوق و مستند به چه تحولات دیگری در عرصه های فرهنگ و هنر و ادب و حقوق و سیاست و اقتصاد و جامعه است، در این مورد مقاله مزبور هیچ اطلاعی به خواننده نمی دهد.
13. معلوم نیست با چنین دیدگاهی در مورد دین و با ارائه چنان معنایی برای سکولاریزم و سکولاریزه شدن دین، کسانی مثل نویسنده مقاله مذکور پدیده «تجدید حیات دین» و «احیاء دینی» در عصر ما را چگونه توضیح می دهند؟ می دانیم که هر نوع احیایی مسبوق و مستند به درک خاصی از دین و آغشته به پیشفرض های خاصی نزد احیاگران و مصلحان دینی است و هرگونه احیاء و اصلاح دینی در واپسین تحلیل در قالب یک چارچوب تئوریک قرار می گیرد و یک مدل تئوریک بر آن حاکم است که بالأخره یا کلامی، فلسفی، علمی و یا عرفانی است. پس در هر پروسه احیاء و اصلاح دین یکی از این ابعاد غلبه و برجستگی می یابد و مورد تأکید قرار می گیرد و محییان و مصلحان دینی نیز به گونه ای دین را فلسفی یا عرفانی، کلامی، اجتماعی، سیاسی و ... می کنند و این پروسه از نظر آقای دکتر سروش دقیقا عین سکولاریزم است و در واقع هر حرکتی برای احیاء و اصلاح دین مساوی با سکولاریزه کردن دین خواهد بود. پس چه جای بحث از احیای تفکر دینی و دعوت به آن و ارائه نظریه برای توجیه آن می ماند؟ آیا ایشان به این نتایج ملتزم هستند یا نه؟ یا باید از احیای دین دم نزنند و در نظریه «قبض و بسط» تجدید نظر کنند و یا باید در معنا و تعریف و مقومات و لوازم و آثار سکولاریزم تأمّل بیشتر کنند و آنچنان تعریف کلی و گسترده ای ارائه ندهند که جا برای هیچ گونه احیاء و اصلاحی باقی نگذارد. به علاوه اینکه از نظر ما اساسا تطبیق نظریه سکولاریزم با دینی چونان دین اسلام سراسر خطاست.
14. ایشان به «پروسه قدسی شدن» (Sacralization) در کنار «پروسه دنیوی شدن» و غیر قدسی شدن (Profanization) توجه ندارند. جامعه شناسان و دین شناسان بزرگی از دورکیم تا میرچاالیاده تأکید و تصریح کرده اند که از آنجا که آدمی حیوانی دین ورز (Homo Religiosus) است و دین گرایی و دین ورزی او امری سرشتی و ساختاری و ریشه دار در وجود اوست، در کنار عرفی شدن و قداست زدایی از دین، دائما به قداست بخشیدن به یک سلسله امور دیگر می پردازد و همواره بین امر قدسی (Sacred) و امور دنیوی (Profane) یک دیالکتیک و رابطه جدلی متقابل وجود دارد. نویسنده مقاله از «دیالکتیک قدسی و دنیوی» یکسره بی خبر است و به این پروسه عظیم بی توجه است. (برای نمونه بنگرید به: شکلهای ابتدایی زندگی دینی اثر دورکهایم و کتاب قدسی و دنیوی از میرچاالیاده، هر دو به زبان انگلیسی).
15. سکولاریزم پدیده ای است ماهیتا غربی که در تاریخ مغرب زمین و در مورد برخی از شاخه ها و مذاهب دین مسیح رخ داده است و پدیده ای را که یک بار در مورد مسیحیت کلیسایی غرب رخ داده است، منطقا نمی توان به همه ادیان و همه موارد تسری و تعمیم داد (اینجا نیز استقراء ناقص حجیت ندارد و «مشکله تعمیم» همچنان پابرجاست).
16 در جامعه شناسی دین (Sociology of Religion) ادیان را مورد تقسیم بندی های گوناگونی قرار می دهند، مثلاً ادیان رستگاری، عرفانی و ریاضت گرا (آخرت گرا یا فرجام شناختی)، توحیدی، حلولی (تناسخی)، ملی، محلی (بومی)، عقلانی، دنیاگرا، ابتدایی، وحیانی، پیشرفته، مبتنی بر کتاب، تلفیقی و مناسکی و مانند اینها. اکنون بحث بر سر این است که آیا به فرض قبول پدیده سکولاریزه شدن دین آیا این حکم شامل همه ادیان است یا مثلاً ادیان پیشرفته، توحیدی و مبتنی بر کتاب (Scriptural) از آن مبرّا و مستثنی هستند؟ اگر سکولاریزم به معنای «عقلانی شدن دین» است، پس در مورد ادیان عقلانی (Rational) چه باید گفت؟ ادیانی مثل اسلام که در بطن خود دارای زمینه ها و عناصر قوی عقلانی اند، سکولاریزم در مورد آنها چگونه معنا می یابد؟ براستی چگونه می توان در مورد ادیانی مانند دین اسلام که صبغه شدید علمی و فلسفی و عقلانی دارد، از سکولاریزم به معنای مورد نظر آقای دکتر سروش سخن گفت؟ ظاهرا چاره ای نیست مگر آنکه در تعریف و معنای سکولاریزم درنگ و تأمل کنیم. حقیقت آن است که سکولاریزم آنچنان که جامعه شناسان بزرگی مانند برایان ویلسون (Brayan Wilson)، دانیل بل (Daniel Bell)، پیتر برگر (Peter Berger)، رابرت بِلاّ (Robert Bella)، ماری داگلاس (Mary Douglas)، ترنر (Turner)، فنّ (Fenn)، هامّوند (Hammound)، رولاند رابرتسون (Roland Robertson)، اشتارک (Stark)، گلاک (Glock)، والیس (Wallice)، بروس (Bruce)، هُلشر (Holscher)، مک لئود (Mcleod) و دهها تن از دیگر بزرگان و نامداران رشته جامعه شناسی گفته و نوشته اند در اصل به معنای گرایشی است که طرفدار و مروّج «تقلیل نفوذ دین در جامعه و زندگی و تلاش برای حذف آن» است. سکولاریزاسیون در واقع کاهش مظاهر دینی در اجتماع و به حاشیه راندن دین و بیرون کردن دین از صحنه زندگی و بی حضور دین به تدبیر و اداره امور پرداختن است و سکولاریزم گرایش فکری دین ستیزانه ای است که معتقد به حذف دین و استغنای آدمی از وحی و شریعت و خدا و دیانت و مبتنی بر مبانی نظری مشخصی است. بنابر این تأکید بر پدیده هایی مانند صنعتی شدن، برنامه ریزی کردن، محاسبه پذیر کردن و عقلانی ساختن امور و تلاش برای دستیابی و تحقق آنها در جامعه ماهیتا ارتباطی با تعریف دقیق و پذیرفته و رایج سکولاریزم و سکولاریزاسیون به معنای متداول بین جامعه شناسان دین ندارد. یعنی سکولاریزه شدن به معنای صنعتی شدن یا برنامه ریزی کردن برای امور نیست. هر چند که صنعتی شدن را برخی از جامعه شناسان از عوامل و علل پیدایش سکولاریزم در جوامع غربی دانسته اند، اما در تعریف دقیق، سکولاریزاسیون و صنعتی شدن یکی نیستند و همین نکته است که مورد تأکید ماست. فی المثل اگر دینی در متن آموزشهایش مؤمنان را به محاسبه گری، برنامه ریزی، نظم، اعمال مدیریت صحیح، توجه به عقلانیت و رشد و توسعه مادی و اقتصادی دعوت کرد، دیگر نمی توان از سکولاریزه شدن آن به معنایی که نویسنده مقاله مذکور ارائه کرده سخن گفت. نتیجه اینکه سکولاریزه شدن نه پدیده ای عام و فراگیر و جهانشمول است و نه امری محتوم و اجتناب ناپذیر و این رأی و دیدگاهی است که در روزگار ما جامعه شناسان نامدار و بزرگی مانند تلکوت پارسونز (Tallcott Parsons)، رابرت بِلاّ، میلتون ینگر (Milton Yinger)، اشتارک، بینبرگ و دیوید مارتین (David Martin) طرفدار و مدافع آن هستند (منابع و مآخذ این اقوال جملگی در پایان مقاله آورده شده است).
در پایان مقاله برخی ملاحظاتی را که وعده کرده بودیم، به منظور تکمیل بحث، بر گفته های پیشین می افزاییم. هر چند برخی از نکات قبلاً به اجمال مطرح گشته، اما به لحاظ اهمیتی که دارند مرور و تأکید مجدّدی بر آنها می کنیم.
ممکن است برخی بپندارند که نظر آقای دکتر سروش با نظر ماکس وبر یکی است. ما درعین اینکه معتقدیم که نظریه ایشان در آن مقاله بشدّت متأثر از وبر است، اما براین باوریم که با آن تفاوتهایی نیز دارد که موجب تضعیف آن هستند نه تقویت و مزیتی برای آن.
تفاوت نظر دکتر سروش با نظریه عقلانیت و افسون زدایی ماکس وبر در این است که در نظریه وبر بحث بر سر این است که رشد عقلانیت موجب افسون زدایی یا راز زدایی (Disenchantment) از جهان می شود و در نتیجه از قدرت و نفوذ و قلمرو دین کاسته شده و در نتیجه دین سکولاریزه می شود، یعنی حضور و قلمرو حاکمیت آن کاهش یافته و رو به ضعف و زوال می نهد. در اینجا باید توجه داشت که اولاً پیشفرض ماکس وبر این است که دین، پدیده ای رازآمیز و معماوش است. این نظر مقبول جامعه شناسانی مانند دورکیم نیست و او معتقداست که دین را نمی توان با راز (Mystery) تعریف کرد. البته تعریف و تلقّی وبر از دین از نظر ما مخدوش و خطاآلود است.
دین صرفا یک مجموعه رازآلود نیست، بلکه دارای جنبه های گوناگون عقلانی و معرفتی، آیینی و مناسکی، اخلاقی و معنوی، هنری و زیبایی شناختی، تاریخی و اساطیری، اجتماعی و تجربی و ابعاد مختلف دیگری است که یک بُعد فرا عقلانی (و نه ضدّ عقلی) و فوق طبیعی نیز دارد. ثانیا ماکس وبر بین «راز» با «مجهول» خلط کرده است و این خلط آمیختن وبر در مقاله دکتر سروش نیز رخ داده است و نادانسته حکم واحدی بر هر دو رانده است. برخلاف دیدگاه وبر، راز از سنخ مجهولات عادی بشری نیست تا با پیشرفت علم و رشد عقلانیت مکشوف و معلوم آدمیان گردد. آن امور مجهولند که با گسترش علوم بشری تبدیل به معلومات می شوند، اما راز را نمی توان با علم و اندیشه و آموزش معمولی و عادی کشف کرد، بلکه اساسا علم و اندیشه بدان ساحت راه ندارد. آنچه با رشد عقلانیت از میان می رود راز آمیزبودن و معماگونه دیدن جهان است که مسبوق به جهل آدمیان است، اما اسرار و رازهایی که در دین هست متعلق به ساحتی فرا طبیعی و فرا عقلانی اندودست علم هرگز بدانجا نمی رسد، پس ترس وهمی، بی مورد است که بپنداریم و بیمناک باشیم که با رشد علم و علمی و عقلانی شدن دین به اصطلاح وبری آن دین عقب نشینی کند یا حذف شود و از میان برود. اما نظریه دکتر سروش از نظریه وبر هم وضعیت بدتری دارد زیرا ایشان معتقد است که هر گونه صورتبندی علمی، فلسفی و عقلانی از دین موجب سکولاریزه شدن آن می شود و اصلاً مسأله افسون زدایی یا راززدایی از دین را پیش نمی کشد. طبق دیدگاه ایشان، دین دائما سکولاریزه می شود و چاره ای هم در کار نیست.
آقای دکتر سروش از این مسأله مهم نیز غفلت کرده اند که فرهنگها می توانند و گاه حتی نیاز به این موضوع دارند که برای حفظ و استمرار حیات و فربهی و بالندگی خود داد و ستد فرهنگی با یکدیگر داشته باشند و قطعا لازمه چنین تبادلاتی ارائه دیدگاههای فرهنگی و دینی به شکلی تئوریزه و مدوّن و منقّح است و گاه استفاده از مدلها و قالبهای خاص تئوریک و شیوه های علمی و فلسفی برای تحقّق این هدف ضرورت می یابد. اگر هر گونه عقلانی و علمی و فلسفی شدن مساوی و مساوق با سکولاریزم باشد این امر مهم و ضروری، یعنی تبادل فرهنگی و ارتباط فرهنگها چگونه باید صورت گیرد و مسأله مهم تغذیه فرهنگها از یکدیگر که پیوسته مورد تأکید خود ایشان نیز بوده و هست (رجوع شود به مقاله سه فرهنگ) چه می شود؟
افزون بر انتقال فرهنگی و داد و ستد و مبادله فرهنگی که مقوله ای مهم و در خور تأمل است، مسأله دفاع فرهنگی را بر پایه نظریه ایشان چگونه می توان توجیه کرد؟ حقیقت این است که ایشان در آن مقاله نیازهای یک دین کاملاً تبلیغی مانند اسلام را شدیدا نادیده گرفته است. کسانی که با رشته دفاعیات کلامی (Apologetics) آشنایی دارند نیک می دانند که ادیان برای انتقال پیام خود به دیگر جوامع و فرهنگها و نیز به منظور دفاع در مقابل شبهات و بدعتها و هجوم مخالفان، گاه نیازمند تئوریزه کردن مدّعیان و نظرگاههای خود می شوند و بناگزیر از شیوه های عقلانی و علمی و فلسفی بهره می گیرند و این کار نه تنها هیچ قبحی ندارد، بلکه یک ضرورت غیر قابل انکار است و اقدامی است که بر دوام اتفاق افتاده و می افتد. چنین اقداماتی درعین حال بخشی از پروسه احیای دین و تجدید حیات دین در جوامع را نیز تشکیل می دهند. آیا با توجه به نظریه ایشان در آن مقاله این «نیاز ادیان به سیستماتیزه شدن» را چگونه می توان تبیین نمود؟
در مقاله یادشده بحث درباره «پلورالیسم دینی» و تعیین نسبت یا عدم ارتباط آن با سکولاریزم و سکولاریزه شدن دین کاملاً مورد غفلت واقع شده است در حالی که تقریبا تمامی کسانی که در زمان ما درباره سکولاریزم بحث کرده اند به این مطلب توجه و عنایت داشته اند. پدیده هایی مانند صنعتی شدن، شهروندی و شهرنشینی، رشد جمعیت و مدرنیزاسیون نیز در آثار جامعه شناسان و صاحبنظرانی که درباره سکولاریزم تحقیق کرده اند کاملاً مورد توجه و بررسی قرار گرفته، اما در مقاله مذکور پیرامون هیچیک از این موضوعات بحثی و حتی اشاره ای دیده نمی شود.
پرسش مهمی که برای شخص آشنا با دیدگاههای معرفت شناختی و دین شناختی و فلسفی آقای دکتر سروش مطرح می شود این است که واقعا طبق نظریه «قبض و بسط شریعت» و تفکیک بین دین و معرفت دینی صرفنظر از اشکالها و ایرادهای مبنایی و خدشه های اساسی که بر آن وارد است کدام فهم از دین است که سکولاریزه می شود؟ فهم خواصّ یا فهم توده عوام؟ مگر طبق این نظریه فهم واحدی از دین وجود دارد که سکولاریزه بشود؟ حال که بنا به ادعای آن نظریه فهمهای متعدد و متنوعی از دین وجود دارد و خود دین خارج از دسترس ماست سؤال این است که کدامیک از فهمهای دینی است که مشمول حکم ایشان قرار می گیرد، همه فهمها یا بعضی از آنها؟ آیا با وجود تنوع و تمایزی که در این فهمها وجود دارد می توان همه آنها را با یک ملاک و معیار مورد ارزیابی قرار داد و درباره سکولاریزه شدن آنها با یک میزان و معیار واحد حکم کرد یا خیر، هر فهمی از دین حکم ویژه ای دارد و با ملاک مخصوصی باید درباره سکولاریزه شدن آن داوری کرد؟ آیا ایشان این ملاکها را کشف کرده اند و می توانند ارائه دهند یا اینکه ملاکهای مزبور هنوز مکشوف نشده و در دسترس نیستند؟
در این مورد سهو عظیمی در نظریه ایشان رخ داده که اذهان جستجوگر و نکته سنج خردمندان را به تأمل فرا می خواند. در مقاله ایشان دقیقا معلوم نگشته که آنچه سکولاریزه می شود به طور مشخص چیست و چه بخشی از دین یا کلیت آن است. به دیگر سخن کدام مظهر یا شأن از شئون دین است که سکولاریزه می شود: گوهر دین، فهم دینی، معرفت دینی، تجربه دینی، مناسک دینی، اعمال دینی، باورهای دینی، جامعه دینی، احکام دینی، حکومت و سیاست دینی، نهادهای دینی، سازمان و تشکیلات روحانیت، هنر دینی، کارکردهای دین، مجموعه فرهنگ دینی و...؟ کدام وجه از دین است که به وصف سکولار متصف می گردد؟ این نکته از نکات مهمی است که در بیانات ایشان مبهم مانده است. اهمیت این مسأله در این است که طبق تفکیکی که ایشان بین دین و معرفت دینی قایلند، اساسا دین هرگز سکولاریزه نمی شود و هراسی از این امر نباید داشت، بلکه آنچه که سکولاریزه می شود فهم و معرفت آدمیان از دین است، و این نیز طبق «نظریه قبض و بسط» لازمه بشری بودن این معرفت است و امری است کاملاً طبیعی و غیر قابل اجتناب. بنابراین دیگر چه نیازی به نشان دادن راه خروج از سکولاریزم است - تازه به تعبیر ایشان، اگر راهی باشد - ؟ جدا این نکته معلوم نیست که ایشان در این مقاله به عنوان یک متکلم سخن می گویند یا به عنوان یک معرفت شناس. به تعبیر دیگر آیا رهیافت ایشان رهیافتی متکلمانه است یا معرفت شناسانه؟ اگر معرفت شناسانه است پس ارائه راه حل و توصیه یعنی چه؟ و اگر متکلمانه است چگونه می توان لحن تردیدآمیز و فارغ دلانه ایشان را با غیرت متکلمان مقایسه نمود؟ موضع مردّد ایشان با غیرت متکلمانه سازگاری ندارد و صدور توصیه و تجویز راه حل با موضع معرفت شناسانه سازگار نیست و باید گفت که موضع ایشان در این مقاله یک موضع پارادو کسیکال است. بیان ایشان در مقاله مذکور آنچنان همدلانه، مدافعه گرانه و مجذوبانه است که به نظر می رسد ایشان در پی ترویج و تبلیغ سکولاریزم هستند نه نقّادی و ارزیابی در مورد آن. واضح است کسی که موضع نقّادانه و ارزیابانه و پژوهشگرانه دارد آنچنان از مزایای سکولاریزم داد سخن نمی دهد و دست بر نقاط به ظاهر مثبت آن نمی نهد و زیانها و خطرهای آن را نادیده نمی گیرد. لحن ایشان در بیان سکولاریزم بسیار جزمی، شیفته وار، خطابی، طرفدارانه و حتی در مواردی ستایشگرانه است و معلوم نیست چگونه می توان باتعلق خاطر به دین و پروای حقیقت و معنویت داشتن، اینچنین بزرگوارانه و علاقمندانه از سکولاریزم سخن گفت.
به نظر من ایشان در آن مقاله چهره مثبت و معصومی از سکولاریزم ارائه کرده اند و این نگرش و ایدئولوژی دین ستیز و زیانبار و خطرخیز را یکسره از تمامی ارجاس و پلیدیها تغسیل و تطهیر کرده اند. ایشان از این نکته روشن غفلت فرموده اند که سکولاریزم ماهیتا یک پدیده غربی است و حادثه ای را که یک بار در تاریخ بعضی جوامع غربی اتفاق افتاده نمی توان یک قانون عام دانست و به همه جوامع شرقی تسرّی و تعمیم داد (عجیب است که اینجا تفاوت پوپری بین «قانون» و «میل» را از یاد برده اند). بعلاوه جامعه شناسان بزرگی مانند برایان ویلسون در مورد خطای تعمیم (Generalization) اکیدا هشدار داده اند.
بافت فرهنگی جوامع شرقی بخصوص جوامع اسلامی و ماهیت و خصوصیات دین اسلام بکلی با جوامع غربی و ادیان یهودی و مسیحی کنونی متفاوت است و لذا قیاس اینها با یکدیگر قیاس مع الفارق است. سکولاریزاسیون دین نیز یک پدیده اجتناب پذیر و قابل پیشگیری است و مثل «جبر تاریخ» دلیلی بر حتمیّت و اجتناب ناپذیری آن وجود ندارد و تمسک به چند نمونه محدود و نادر در برخی کشورهای غربی برای اثبات چنین مسأله ای کافی نیست.
در میان جامعه شناسان بزرگ معاصر هستند کسانی مانند اشتارک و بینبریج که صریحا معتقدند سکولاریزاسیون دین، پدیده ای کاملاً محدود، موقتی و اجتناب پذیر است. آنان پس از تحقیقات تجربی و میدانی مفصّل و متعددی که انجام داده اند به این نتیجه رسیده اند که زوال و انحطاط و ضعف دین پدیده ای کاملاً محدود و موقتی است و اساسا گاه صرفا نتیجه بدفهمی در مورد نقش و جایگاه و رسالت دین است. یعنی انتظارات ما از دین و فهم و تفسیر ما از دین نادرست بوده است که وقتی نقشهایی بر خلاف انتظار از دین می بینیم و یا پاسخهای دلخواهمان را از دین نمی گیریم می پنداریم که دین سکولاریزه شده است. این جامعه شناسان معتقدند که گاهی نیز به دلیل تبدیل نقشهای (Furations)دین در جامعه چنین پنداشته می شود که دین سکولاریزه شده است، یعنی به دلایلی بعضی نقشهای دین در جامعه تغییر یافته و دین نقشهای نوینی در جامعه ایفا می کند و ما این «تغییر نقش» یا «تبدیل نقش» یا «جایگزینی نقشها» را افول و زوال و ضعف دین انگاشته و به خطا آن را سکولاریزاسیون دین تعبیر می کنیم که صرفا خطای در پندار است.
از مجموع آنچه گفته آمد چنین می توان نتیجه گرفت که نظریه سکولاریزم به لحاظ علمی در حال بحران است و هنوز تنقیح نشده و به تدوین نهایی نرسیده است و نمی توان با قاطعیت و جزمیت آن را در تحلیل تحولات جوامع دینی بکار گرفت. نویسنده مقاله مورد بحث نیز در اثر عدم آشنایی کافی با نظریه های سکولاریزم و عدم مراجعه به آرای جامعه شناسان دین و دین شناسان بزرگ به تعریفی برساخته و من عندی از سکولاریزم پرداخته و روگرفت ناقص و آشفته ای از نظریه عقلانیت و عرفی شدن ماکس وبر ارائه داده و حتی به اشکالهایی که از سوی جامعه شناسان نامدار به نظریه ماکس وبر شده نیز توجهی نکرده و دریغا که نهایتا باید گفت در توضیح معنا و تحلیل مبنای این پدیده ناکام مانده است. از همین رو به اعتقاد صاحب این قلم نظریه سکولاریزم هنوز تبیین و تنقیح نشده و محتاج تلاشهای دیگری است تا با مطالعه بیشتر و نگاهی دقیق تر و گسترده تر به تحقیقی همه جانبه و مستند در مورد این نظریه از دیدگاه جامعه شناسی دین پرداخته شود. و اهتمام نگارنده مقاله مزبور نیز نه اهتمامی در خور اهمیت این بحث است که تلاشی است شتابزده و ناسنجیده که حاکی از بی دقتی و سراسیمگی است و لذا باید آن را تلاشی ناموفق و ناکامی به شمار آورد.
در مقاله یاد شده عناوین و موضوعات بسیار دیگری مانند حکومت دینی، ولایت فقیه، علوم طبیعی، قانون علیت، عقل فلسفی، رابطه حق و تکلیف، فلسفه ستیزی مؤمنان، مدیریت علمی، خصوصیات انسان جدید، علم فقه، اخلاق، تکنولوژی، حقوق بشر، فلسفه یونان و ... مطرح شده و درباره آنها داوریهایی رفته است که جای سخن و تأمل فراوان دارد که پرداختن بدانها در حوصله این مقال نمی گنجد و محتاج مجال فراخ تری است، لذا از نقد و بررسی آنها چشم پوشی می کنیم.
در بخشهای پایانی آن مقاله، نویسنده سخنی نامستند از وایتهد نقل کرده است که از وقتی پروفسورها به جای پیامبران نشستند تصویر آدمی از جهان نیز عوض شد. سخن حقّی است. از خدا بخواهیم که هیچ گاه پروفسورها به جای پیامبران ننشینند.
منابع:
فهرست منابعی که مورد استفاده نگارنده در نگارش این مقاله موجز بوده است، غیر از آثار و تألیفات و مقالات آقای دکتر سروش، بدین قرار است: 1. ارنست کاسیرر، فلسفه روشنگری، ترجمه یداللّه موقن، انتشارات نیلوفر، 1370. 2. لوسین گلدمن، فلسفه روشنگری، ترجمه شیوا کاویانی، نشرنقره، 1366. 3. حمید عنایت، جهانی ازخودبیگانه، انتشارات فرهمند، 1353. 4. اریک فروم، روانکاوی و دین، ترجمه آرسن نظریان، انتشارات پویش، 1359. 5. نیکلاس آبرکرامبی، استفن هیل، برایان، اس، ترنر، فرهنگ جامعه شناسی، ترجمه حسن پویان، انتشارات چاپخش، 1367 . 6. آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه دکتر باقر ساروخانی، انتشارات کیهان، 1366. 7. باقر ساروخانی، دایرة المعارف علوم اجتماعی، انتشارات کیهان، 1370. 8. میرچاالیاده، فرهنگ و دین، هیأت مترجمان، زیر نظر بهاءالدین خرمشاهی، انتشارات طرح نو، 1374.
9. J.Milton Yinger, The Scientific study of Religion, New York, 1970.
10. Mircea Eliade, The Sacred and the Profane, New York, 1659.
11. Bryan R.Wilson, Secularization, in the Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade (ed.), New york, Macmillan 1987, vol.13, pp.159 - 165.
12. Ibid, Sociology of Religion, winston Davis, pp.385 - 393.
13. Max weber, The sociology of Religion, Tran: E.Fischoff, Boston, 1964.
14. Barbara Hargrove (ed.), Religion and the sociology of Knowledge, New York, 1984, vol.8.
15. Allan.W.Eister (ed.), Changing Perspectives in the Scientific Study of Religion, New York, 1974.
16. Harvey Cox, The Secular City, London, 1965.
17. Victor Lidz, Secularization, in the Encyclopedia of Social Sciences, ed. in chief E.R.A.Seligman, assoc. ed. Alvin Johnson. New York. Macmillan, 1930 - 1935.
18. Fazlur Rahman, Islam and Modernity, chicago, 1982.
19. The Social seience Encyclopedia, (ed.), A.Kupor and J.Uoper,Boston, Mass, 1985 .
20. Emile, Durkheim, The Elementary Forms of the Religious Life, Macmillan, New York, 1945.
21. Vernon Ruland, Eight Sacred Horizons, Macmillan, New York, 1985.
22. Steve Bruce (ed.), Religion and Modernization, Oxford University Press, 1992.
23. Max Weber, The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism, Translated by T. Parsons, London, 1989.
24. Keith Crim (ed.), Abingdon Dictionary of Living Religions, Nashville, Tennessee, 1981.