و بیّنها فی محکمات الشرایع»(42) احمد بن حنبل در فضائل الصحابه و ابن اثیر در جامع الاصول و جمع پرشمار دیگری از محدّثان نیز این روایت و نزول آیه در شأن علی علیه السلام را تأیید کرده اند(43).
حسکانی دانشمند بزرگ اهل سنّت در کتاب شواهد التنزیل بیست و هشت روایت در این زمینه یاد کرده و در میان راویان او، شش نفر از بزرگان صحابه همچون علی علیه السلام ، عمار، ابوذر، مقداد، جابر و ابن عباس به چشم می خورند(44).
واحدی در اسباب النزول به دو طریق(45) و ابن کثیر در تفسیر خود با شش طریق(46) و سیوطی در تفسیر الدرّ المنثور فی تفسیر القرآن بالمأثور با حدود بیست طریق(47) و همچنین در لباب النقول آن را درباره علی و به مناسبت داستان اعطای خاتم نقل کرده اند.
فخر رازی می نویسد:
«روایت شده که هنگام نزول این آیه عبداللّه بن سلام گفت: ای پیامبر خدا! من علی را دیدم که انگشتری خود را به نیازمندی صدقه داد در حالی که رکوع کرده بود. پس ما او را به ولایت خویش برمی گزینیم»(48).
علامه امینی نیز 66 نفر از محدّثان اهل سنّت را که از نزول آیه در شأن علی علیه السلام سخن گفته اند، با مدرک و نام کتابهای آنان یاد کرده است(49).
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می نویسد:
«ائمه تفسیر روایی (تفسیر مأثور) مانند احمد، نسائی، طبری، طبرانی، عبد بن حمید و دیگر حافظان و امامان حدیث، بدون هیچ گونه رد بر نقل آنان، اتفاق کرده اند و متکلّمان نیز صدور این روایت را پذیرفته اند و فقیهان آن را در مسئله انجام عمل زیاد در باب نماز و در این مسئله که «آیا صدقه تطوّع، زکات نامیده می شود یا خیر؟» نقل کرده اند»(50).
مرحوم آیة اللّه العظمی مرعشی نجفی نیز نزول آیه ولایت را در شأن امیر مؤمنان علیه السلام ، از 31 منبع و مصدر نقل کرده است(51).
علامه سید شرف الدین عاملی می نویسد:
«نزول آیه (ولایت) درباره علی علیه السلام از جمله چیزهایی است که مفسّران بر آن اجماع کرده اند و این اجماع را جمعی از بزرگان اهل سنّت چون امام قوشنجی در بحث امامت از شرح تجرید نقل کرده اند»(52).
سید مرتضی می نویسد:
«اهل نقل اتفاق کرده اند بر اینکه زکات دهنده در رکوع نماز، علی علیه السلام است»(53).
آیه مباهله
«فَمَنْ حَآجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ اَبْنَآءَنَا وَاَبْنَآءَکُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَکُمْ وَاَنْفُسَنَا وَاَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبینَ»(54).
پس هر کس در این امر (عیسی) با تو به بحث و مجادله برخیزد، با وجود اینکه آگاهی به این مسئله (از سوی خدا) بر تو رسیده است (راه بحث و مناظره را فرو گذار و به مباهله برخیز). پس بگو: بیایید ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما خود و شما خودتان را فراخوانیم، آن گاه دعا و تضرع کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
نگرش به این آیه از زاویه های گوناگون لازم است و ما این نگرش را از بحث یاران پیامبر در جریان مباهله آغاز می کنیم:
یاران پیامبر در جریان مباهله
مفسّران شیعه به اتفاق نظر و مفسّران عامه همچون بیضاوی، نیشابوری، بروسوی، حقی، سیوطی، فخر رازی و ابن کثیر در کتابهای خود اعتراف کرده اند که چهار نفر (حضرت علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام ) اصحاب مباهله و همراهان پیامبر بودند(55).
دلالت جریان مباهله بر فضیلت عترت
علامه حلّی همراهی اصحاب کساء در مباهله با پیامبر و نزول آیه را در شأن آنان از فضیلتهای اهل بیت یاد کرده و گفته است:
«مفسّران اجماع کرده اند که «ابنائنا» اشاره به «حسن و حسین علیهماالسلام » و «انفسنا» اشاره به علی علیه السلام است. پس خداوند علی را نفس محمّد صلی الله علیه و آله قرار داد و مراد برابری میان محمّد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام است و شخص مساوی با فرد اکمل که خود شایسته باشد، اکمل و شایسته است.
و این آیه بر جایگاه والای مولای ما امیر مؤمنان علیه السلام دلالت می کند؛ زیرا خداوند برای علی به برابری با نفس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله حکم کرد و او را برای یاری دادن به پیامبر صلی الله علیه و آله برای دعا (مباهله) تعیین کرده است. کدامین فضیلت بالاتر از اینکه خداوند به پیامبر خود دستور دهد که در امر دعا (مباهله) از او یاری بجوید و به او متوسل شود؟ و این مرتبه برای چه کسی به دست می آید؟»(56)
ابن تیمیه همراهی امیر مؤمنان و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین علیهم السلام را با پیامبر خدا در مباهله، دلیل بر فضیلت این انوار پاک نمی داند. او می گوید:
«و أمّا حدیث المباهلة فلم أر فیه فضیلة لهم، و ما دعاهم النبیّ صلی الله علیه و آله لفضیلة لهم و لکن دعاهم لأنّهم أقاربه و الرجل فی المباهلة یأخذ أقاربه و لو کان قد دعا أبابکر و عمر لکانت اجابة دعائه أولی و أسرع»(57).
امّا در داستان مباهله هیچ فضیلتی برای اهل بیت نمی بینم و پیامبر که آنان را برای شرکت در مباهله دعوت کرد، به خاطر فضیلت آنان نبود، بلکه دعوت از آنان به این دلیل بود که (معمولاً) انسان در مباهله، نزدیکان خود را شرکت می دهد و اگر پیامبر در این مباهله، ابوبکر و عمر را دعوت می کرد، اجابت دعای او سزاوارتر و سریع تر بود.
ابن تیمیه در این سخنان کاملاً از یاد برده که دعوت اهل بیت در مباهله از سوی خدا بود، نه از سوی پیامبر خدا. در عین این غفلت، تلاش می کند که برای پیامبر خدا در این امر خط مشی تعیین کند و آن گرامی را از اینکه ابوبکر و عمر را در این مباهله به جای نزدیکان خود دعوت نکرده، به گونه تلویحی سرزنش کند. او در جای دیگر می گوید:
«ابن مطهر کوشیده است تا از دعوت علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام توسط پیامبر در جریان مباهله، بر فضیلت آنان بر صحابه استفاده کند، ولی این جریان، هرگز بر فضیلت دلالت نمی کند و من بارها گفتم که رافضیها همچون زمان جاهلیت تلاش می کنند تا فضیلت اهل بیت را بر صحابه اثبات کنند»(58).
آنچه از شواهد برمی آید، نشاندهنده این است که مخالفت ابن تیمیه با علامه حلّی به این دلیل بود که علامه در اثبات فضائل اهل بیت تلاش می کرد؛ چنان که ابن حجر، از این حقیقت پرده برداشته و گفته است:
«تنقیص ابن مطهر از سوی ابن تیمیه، به دلیل تنقیص علی علیه السلام بود»(59).
ابن تیمیه خود نیز چندان درصدد نبود تا اندیشه دشمنی با اهل بیت را کتمان کند. او در کتاب منهاج السنّه گفته است:
«انّ فکرة تقدیم آل الرسول صلی الله علیه و آله هی من أثر الجاهلیة فی تقدیم أهل بیت الرؤسا»(60).
اندیشه مقدم داشتن آل رسول از اندیشه جاهلیت است که اهل بیت سران خود را بر دیگران مقدم می کردند.
او در جای دیگر از همان کتاب خاستگاه این اندیشه را تفکر یهود یاد کرده است:
«قالت الشیعة: لا تصلح الامامة إلاّ فی ولد علیّ و قالت الیهود لا تصلح الملک إلاّ فی آل داود»(61).
شیعه می گوید: امامت جز برای فرزندان علی علیه السلام شایسته نیست و یهود می گوید: حکومت جز برای آل داود، برای کس دیگر سزاوار نیست.
اینکه آیا مأموریت پیامبر خدا از سوی پروردگار برای همراهی اهل بیت خود در مباهله، دلیل بر فضیلت آنان شمرده می شود یا خیر، نکته ای است که اکنون به ارزیابی آن می نشینیم.
نخست به دیدگاه بعضی از صاحبنظران اهل سنّت در این باره می پردازیم و آن گاه پاره ای از گفتار صاحبنظران امامیه را یاد خواهیم کرد.
اکثریت قریب به اتفاق محدّثان و مفسّران اهل سنت که پیشتر از آنها نام بردیم، بر این باورند که آیه مباهله دلیلی مهم بر فضیلت اهل بیت می باشد.
ابن حجر در الصواعق المحرقه، به نقل از دار قطنی آورده است: امیر مؤمنان در روز شورا فرمود:
«شما را به خدا سوگند، بین شما کسی نزدیک تر از من به پیامبر صلی الله علیه و آله هست که او را به منزله خود و فرزندان او را پسران خود و همسر او را نزدیک ترین زن خاندانش به خویش خوانده باشد؟
گفتند: هیچ کس به پیامبر نزدیک تر از تو نیست»(62).
زمخشری می نویسد:
«قوی ترین دلیل بر فضیلت اصحاب کساء آیه مباهله است»(63).
علامه سید محمود آلوسی در تفسیر روح المعانی می نویسد:
«هیچ مؤمنی در دلالت آیه بر فضیلت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله تردید نمی کند و پندار ناصبیها که این آیه بر فضیلت اهل بیت دلالت ندارد، هذیان و نشانه ای از تماس با شیطان است»(64).
مسلم در صحیح(65) و ابن حجر در الصواعق المحرقه(66) نیز این گزینش را از سوی خداوند، بزرگ ترین دلیل بر فضیلت این پنج نفر (اصحاب کساء) یاد کرده اند.
شافعی در کتاب مطالب السؤول ضمن بحثی گسترده درباره «حادثه غدیر خم» برای شایستگی علی علیه السلام از آیات و روایات زیادی از جمله آیه مباهله سود جسته و اختصاص مصداق آیه به پنج نفر را مهم ترین دلیل بر فضیلت علی و اهل بیت خوانده است(67).
وی به حدیث «من کنتُ مولاه فهذا علیّ مولاه» اشاره کرده، می گوید:
«باید دانسته شود که حدیث «من کنتُ مولاه» از اسرار فرموده خداوند در آیه «... و انفسنا و انفسکم...» است و چنان که قبلاً بیان شد، مراد، ولایت نفس علی بر مؤمنان است و چون خداوند هنگامی که «نفس» پیامبر را با «نفس» علی علیه السلام قرین ساخت و هر دو را با ضمیری که به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اضافه می شود جمع کرد، پیامبر خدا در آن حدیث، آنچه را برای نفس او در ولایت بر مؤمنان ثابت بود برای نفس علی علیه السلام ثابت کرد. پس علی علیه السلام سزاوارتر به مؤمنان و سید مؤمنان است و فضیلتها به هر معنایی که ممکن است برای پیامبر خدا به عنوان مولای مؤمنان ثابت شود، به همان معنی برای علی علیه السلام ثابت می شود و آن فضیلتها، مرتبه ای بی مانند و درجه عالی و جایگاهی رفیع است که خداوند آنها را به تنهایی به او اختصاص داد نه غیر او. بدین سان این روز، روز عید او و روز شادی دوستان او گردید»(68).
ابو نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء روایتی با سلسله سند معتبر نقل کرده است:
«انّ علیّا دخل علی رسول اللّه فقال علیه السلام : مرحبا سیّد المسلمین و إمام المتقین»(69).
علی علیه السلام بر رسول خدا داخل شد و آن حضرت فرمود: آفرین بر سید مسلمانان و پیشوای پرهیزگاران.
سپس می افزاید:
«فسیادة المسلمین و إمامة المتقین، لما کانت من صفات نفسه صلی الله علیه و آله و قد عبّر اللّه تعالی عن نفس علی علیه السلام بنفسه و صفته بما هو من صفاته»(70).
سیادت مسلمانان و پیشوایی پرهیزگاران چون که از صفات نفس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود و خداوند از نفس علی علیه السلام به نفس پیامبر تعبیر کرد، علی را به همه آنچه که از صفات پیامبر صلی الله علیه و آله بود ستود.
فخرالدین رازی در تفسیر خود این آیه را مخصوص اصحاب کساء می داند و آن را دلیل دو مطلب یاد می کند:
1. این آیه مهم ترین دلیل بر فضیلت اهل بیت پیامبر است.
2. حسن و حسین فرزندان پیامبر خدا هستند(71).
او نسبت به مطلب دوم بجز آیه مباهله، به آیه دیگر نیز استناد می کند.
«از دیگر آیاتی که این آیه را (مبنی بر اینکه حسن و حسین فرزندان پیامبر خدایند) تأکید می کند، آیه 84 و 85 سوره انعام است که می فرماید: و از فرزندان ابراهیم، داود و سلیمان... و زکریا و یحیی و عیسی است. و پر واضح است که عیسی به واسطه مادرش به ابراهیم نسبت داده می شود، نه به واسطه پدر، پس ثابت می شود که فرزند دختر گاهی فرزند خود انسان نامیده می شود»(72).
اندیشه وران شیعه، با الهام از مکتب اهل بیت علیهم السلام جریان مباهله و نزول این آیه شریفه را در شأن «عترت» از فضایل و امتیازات ویژه اهل بیت می دانند. در احتجاج علی علیه السلام با ابوبکر آمده است که آن حضرت فرمود:
«سوگند به خدا ای ابوبکر! پیامبر، من و اهل من و فرزندانم را برای مباهله همراه برد یا تو و اهل و فرزندان تو را؟
گفت: شما و اهل و فرزندان شما را»(73).
امام علی بن موسی الرضا علیه السلام نیز در مجلس مأمون، برای اثبات فضیلت عترت بر سایر امت به این آیه استدلال فرموده است. از امام علیه السلام سؤال شد که آیا خداوند «اصطفا» را در کتابش تفسیر کرده و توضیح داده است؟
امام در پاسخ فرمود:
«آری، به طور صریح و روشن در دوازده مورد تفسیر کرده است».
آن گاه امام مواردی را یاد می کند و چنین ادامه می دهد:
«اما مورد سوم: هنگامی که خداوند پاکان را از میان خلقش برگزیده و پیامبرش را امر کرده که همراه با آن برگزیدگان برای مباهله با اهل نجران اظهار آمادگی کند و فرمود: «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَائَکَ مِنَ العِلْمِ...».
عالمان حاضر در آن مجلس می گویند: مراد از «انفس» در آیه خود پیامبر است و نه شخص دیگری.
امام می فرماید: مقصود علی بن ابی طالب است به دلیل سخن پیامبر که در جریان «بنو ولیعه» فرمود: به سوی ایشان مردی را خواهم فرستاد مانند خودم و در آنجا مقصود علی بن ابی طالب بود. بنابراین در آیه مراد از نفس پیامبر، علی علیه السلام و مقصود از «ابنائنا» در آیه حسنین و مقصود از «نسائنا» فاطمه علیهاالسلام است؛ زیرا خصوصیات در آیه منطبق بر آنان است و این فضیلتی است که هرگز برای بشریت بعد از آنان نیامده و شرف بزرگی است که کسی در آن بر ایشان پیشی نگرفته است؛ چه اینکه علی علیه السلام نفس پیامبر صلی الله علیه و آله معرفی شده است»(74).
شیخ مفید نیز روایتی را از علی بن موسی علیه السلام در باب مباهله به عنوان فضیلتی بزرگ برای علی علیه السلام نقل می کند(75).
آیه تطهیر
«اِنَّما یُریدُ اللّه ُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ اَهلَ الْبَیتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا»(76).
همانا خداوند اراده فرمود که پلیدی را از شما اهل بیت دور گرداند و شما را به نهایت پاکی، پاک سازد.
از دیدگاه بیشتر مفسّران و محدّثان آیه تطهیر که بر پاکی و طهارت اهل بیت از سوی خدا دلالت دارد در کنار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله تنها علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را شامل می شود، نه غیر آنان را. در میان صاحبنظران اهل سنت، از کسانی که مقصود آیه را در همین پنج نفر می دانند می توان از افراد زیر نام برد:
1. حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، ج 2، ص 10 تا 192 با ذکر سلسله سند.
2. جلال الدین سیوطی در تفسیر الدرّالمنثور، ج 5، ص 198 به طریقهای مختلف.
3. الطحاوی در مشکل الآثار، ج 1، ص 238 تا 332.
4. حافظ ابن حجر هیثمی در کتاب مجمع الزوائد، ج 9، ص 121 تا 146.
5. احمد بن حنبل، در کتاب المسند، ج 1، ص 23 و ج 4، ص 107.
6. ابن حجر در کتاب الصواعق المحرقه، ص 85.
7. محمّد بن جریر طبری در تفسیر خود، ج 22، ص 5 تا 7.
8. نسائی در کتاب خصائص، ج 4.
9. حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 416.
محدّثان یاد شده روایتهای زیادی را در این زمینه نقل کرده اند که به روایتی از امّ سلمه بسنده می کنیم.
ام سلمه گوید:
«هنگامی که این آیه نازل شد و این بشارت کبری را به اصحاب کساء داد گفتم: ای پیامبر خدا! آیا می توانم من هم از اهل بیت باشم؟
پیامبر خدا فرمود: تو بر خیر هستی، اینان اهل بیت من اند و تو از همسران من هستی»(77).
در روایتی که نویسنده مشکل الآثار از امّ سلمه نقل کرده، جمله زیر را از زبان او افزوده است:
«قالت أمّ سلمة فوددت انّه صلی الله علیه و آله قال: نعم. فکان أحبّ إلیّ مما تطلع الشمس و تغرب»(78).
ام سلمه گوید: دوست داشتم که پیامبر خدا در جوابم می گفت: بلی، می توانی وارد این جمع شوی. اگر آری می گفت، از تمام آنچه آفتاب بر آن بتابد و غروب کند برای من بهتر بود.
دلالت آیه تطهیر بر فضیلت اهل بیت
علامه حلّی می گوید:
«جمهور مفسّران به اجماع از محدّثان چون احمدبن حنبل و دیگران گفته اند: این آیه در شأن رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام نازل شده است. ابو عبداللّه محمّد بن عمران مرزبانی از ابو حمراء روایت کرده که گفت: من مدت نُه یا ده ماه، خدمتگزار رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در هر سپیده دم از خانه اش بیرون نمی رفت مگر اینکه شانه درِ [خانه] علی را می گرفت و می فرمود: سلام و رحمت و برکات خدا بر شما.
علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام می گفتند: سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو باد ای فرستاده خدا.
آن گاه پیامبر خدا می فرمود: نماز. خداوند شما را رحمت کند. «همانا خداوند خواسته است تا شما اهل بیت را از رجس (پلیدی) دور کند و شما را به نهایت پاکی پاک گرداند.
و دروغ گفتن از پلیدی است و هیچ خلافی (بین مسلمانان) نیست که علی علیه السلام خلافت را برای خود ادعا می کرد، پس علی در ادعای خود صادق است»(79).
از این بیان، دو نکته مهم به دست می آید؛ نخست اینکه این آیه همچون آیه مباهله، تنها شامل اصحاب «کساء» می شود و هیچ یک از همسران و دیگر نزدیکان آن حضرت را دربر نمی گیرد. نکته دیگر اینکه آیه دلیل عمده بر فضیلت اهل بیت و امامت علی علیه السلام است.
ابن تیمیه در نوشته های قدیمی خود، تنها علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را مصداق آیه تطهیر می داند:
«و قوله تعالی «اِنَّما یُریدُ اللّه ُ لِیُذهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا»(80) صحیح انّ النبی صلی الله علیه و آله قد خصّ به علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین. فلما بیّن سبحانه انّه یرید أن یذهب الرجس عن أهل بیت نبیّه و یطهّرهم تطهیرا دعا النبیّ صلی الله علیه و آله لأقرب أهل بیته و أعظمهم اختصاصا به و هم: علیّ و فاطمة و سیّدی شباب أهل الجنّة فجمع اللّه لهم بین أن قضی لهم بالتطهیر و بین أن قضی لهم بکمال دعاء النبی»(81).
«سخن خدای متعال که فرمود: همانا خداوند خواسته است رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور سازد و شما را پاک و پاکیزه نماید، صحیح است که پیامبر خدا به این آیه علی و فاطمه و حسن و حسین را اختصاص داد. هنگامی که خداوند سبحان اراده فرمود که پلیدی را از اهل بیت پیامبر خود بردارد، و آنان را به عالی ترین مرتبه پاکیزگی پاک نماید، رسول خدا نزدیک ترین اهل بیت خود را به خویشتن و عظیم ترین افراد مخصوص به خود را فرا خواند و آنان علی و فاطمه و دو سرور جوانان اهل بهشت (امام حسن و امام حسین) بودند. پس خداوند برای آنان دو امر را جمع کرد. حکم کرد برای آنان به پاکیزگی و حکم کرد برای آنان به کمال دعای پیامبر.
ابن تیمیه این مطلب را در کتاب خود به نام حقوق آل البیت که پیش از کتاب منهاج السنّه نگارش یافته بود عنوان کرده است؛ امّا در کتاب منهاج السنّه گر چه اختصاص آیه به اصحاب «کساء» را انکار نکرده، ولی این آیه را دلیل بر فضیلت عترت نیز ندانسته است.
ابن تیمیه در منهاج السنّه می نویسد:
«این سخن خدای متعال (آیه تطهیر) مجرد اراده خداوند برای اهل بیت به تطهیر و دعای پیامبر صلی الله علیه و آله برای آنان به تطهیر است. این آیه به این معنی نیست که حقیقتا خداوند آنان (اهل بیت) را تطهیر کرده است، بلکه این دستوری است که آنان (اهل بیت) به آن مأمور شده اند. از بعضی دلایلی که نشانه این است که اهل بیت خود مأمور به تطهیر شده اند، نه اینکه خداوند از وقوع تطهیر برای آنان خبر داده است، روایتی است که در صحیح آمده و آن اینکه پیامبر خدا برای علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام چادری را استوار کرد. سپس عرض کرد: بارخدایا! اینان اهل من هستند. پس پلیدی را از آنان دور کن و به نهایت درجه پاکیزگی پاکشان گردان. این حدیث را مسلم در صحیح خود از عایشه و صاحبان سنن از امّ سلمه روایت کرده اند»(82).
نگرش در اظهارات ابن تیمیه می نمایاند که او این آیه را دلیل بر فضیلت اهل بیت نمی داند و مدعی است که خدا از یک واقعیت (طهارت اهل بیت) خبر نداده، بلکه آنان را به رعایت طهارت دستور داده است. مناسب است نگاهی گذرا به مفاد آیه و دیدگاههای صاحبنظران اسلامی در این زمینه بیفکنیم و ببینیم که آیا واقعا این آیه کریمه بر فضیلت اهل بیت دلالت دارد یا خیر؟
جدای از سبب نزول آیه که همه قرآن پژوهان و آگاهان به اسباب نزول و مفسّران شیعه و سنی و همه محدّثان و صاحبان صحاح و سنن، به تواتر معنوی نقل کرده و آن را مختص علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام می دانند، متن آیه بی هیچ ابهامی نشان می دهد که آیه در شأن عترت و بیانگر اراده الهی به پاکی و پاکیزگی آنان است.
سخن ابن تیمیه مبنی بر اینکه خداوند در این آیه، از وقوع طهارت اهل بیت خبر نداده، بلکه به اهل بیت دستور داده است که خود را تطهیر کنند، سخنی غیر عالمانه و برخاسته از بی توجهی به معنای آیه و در عین حال متناقض با سخنان پیشین وی در کتاب حقوق آل البیت است. او در حقوق آل البیت نوشته است که خدا، دو امتیاز را برای آنان جمع کرد، ولی در منهاج السنّه، آن سخنان را فراموش کرده است. البته تناقض در گفته های ابن تیمیه، منحصر به این مورد نیست. نمونه هایی فراوان از تناقض گویی های او در این نوشتار یاد شد.
نگرش عالمانه به آیه نشان می دهد که آیه در پی صدور چنین مأموریتی به اهل بیت نیست، بلکه آیه کریمه از اراده خداوند به تطهیر اهل بیت سخن می گوید:
«اِنَّمَا یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا»(83).
خداوند اراده کرده است که پلیدی را از اهل بیت بردارد و آنان را پاک و پاکیزه گرداند.
بنابر آنچه یاد شد، اگر ابن تیمیه تلاش می کرد که اختصاص آیه به علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را انکار کند و کسانی دیگر را در این فضیلت با آنان شریک سازد، برای او آسان تر بود تا اینکه اثبات فضیلت اهل بیت توسط این آیه را نفی کند.
داوری اهل سنّت در مورد دو اندیشه
آنچه یاد شد، بررسی موردی آیات یاد شده از مجموع آیات مورد اختلاف بین ابن تیمیه و علامه حلّی بود. اکنون خواهیم دید که علما و صاحبنظران اهل سنّت و جماعت پس از انتشار اظهارات ابن تیمیه در کتاب منهاج السنّه، چگونه اظهار نظر نموده و کدامین دیدگاه را مخدوش تلقی کرده اند. از این رو نخست نظر رجال شناسان اهل سنّت در مورد علامه حلی را یاد می کنیم، آن گاه دیدگاههای اهل سنّت را در مورد عقاید ابن تیمیه بر رد عقاید علامه حلّی مرور کرده و در پایان چگونگی تبلور یافتن شخصیت ابن تیمیه در آئینه صاحبنظران اهل سنّت را پس از تعرضات او به علامه حلّی به بررسی می نشینیم.
دیدگاه رجال شناسان اهل سنّت
در مورد علامه حلّی
بررسی آثار و نوشته های شرح حال نگاران، رجال شناسان و اندیشه وران شیعه و سنّی، چنین می نمایاند که بیشتر صاحبنظران به ساحت علامه به دیده تکریم نگریسته و هر یک از علما، از وی با عناوین و القاب در خور شأن نام برده و در تمامی عرصه های علمی و فکری و اخلاق و تدین و وثاقت، او را ستوده اند.
نمونه هایی از اظهارات صاحبنظران را در این باره یاد می کنیم:
صفدی از صاحبنظران اهل سنّت و از معاصران علامه گوید:
«او (علامه حلّی) امام، علامه، صاحب فنون و دارای تصنیفات بسیاری است و در زمان زندگی خود، مشهور گردید. در علم کلام و معقولات امام (پیشوا) بود. در حالی که بر اسب خود سوار بود، می نوشت. کرداری نیکو و اخلاقی پسندیده داشت و همواره به ذکر خدا مشغول بود»(84).
محمّد حسین ذهبی گوید:
«شیخ حلّی، علامه «متقن» و صاحب تصنیفهای بسیاری است»(85).
ابن حجر گوید:
«او (علامه حلّی) عالم وپیشوای شیعه و مصنّف آنان بود. او در پاکی و پاکیزگی نمونه بود. تصنیفها و آثار او در زمان زندگی او شهرت یافت. او ذکر خداوند را زیاد می گفت و هم اخلاق نیکو داشت»(86).
ابن داود صاحب رجال که از معاصران علامه بود، در ستایش او می گوید:
«او (علامه) شیخ الطائفه، علامه زمان خود، صاحب تحقیق و تدقیق و دارای تصنیفهای پرشماری بوده و در مدت زمان طولانی، پیشوایی مذهب امامیه را در مسائل معقول و غیر معقول به عهده داشت»(87).
شماری دیگر از صاحبنظران وی را این گونه ستوده اند:
«او نزد امامیه، شیخ الطائفه و علامه مطلق (بدون تردید و دغدغه) بود، در حالی که این لقب (علامه) در زمان او به دیگری اطلاق نمی شد و آیة اللّه نیز به او گفته می شد، در حالی که در آن روز این لقب برای هیچ کس دیگر به کار نمی رفت»(88).
امیر سید مصطفی تفرشی در کتاب نقد الرجال گوید:
«با خود اندیشیده ام که در وصف علامه ابن مطهر حلّی سخن نگویم؛ زیرا کتاب من گنجایش ذکر علوم و تصانیف و فضائل و محامد او را ندارد. همانا هر چه مردم از نیکویی و فضیلت او را می ستایند او از همه آنها برتر است»(89).
ابن تیمیه از منظر صاحبنظران اهل سنت
به طور طبیعی برای هر انسان بلندآوازه در مجامع علمی، می توان دوستان و دشمنان، یا به دیگر سخن، موافقان یا مخالفانی را تصور کرد.
ابن تیمیه پس از تألیف کتاب منهاج السنّه علیه علامه حلّی و انکار فضایل اهل بیت، به ویژه آیات نازل شده در شأن اهل بیت، دوستان زیادی برای خود باقی نگذاشت. یکی دو نفری هم که از سرسختی او در برابر شیعه حمایت می کردند، از اظهارات او در برابر عترت و خاندان رسالت ناراضی بودند و او را به جبهه گیری در برابر شخص علی علیه السلام متهم می نمودند. اکنون دیدگاه دوستان او را یاد می کنیم:
موافقان ابن تیمیه در نگارش منهاج السنّه
در میان صاحبنظران اهل سنّت و جماعت تنها دو نفر فی الجمله به کتاب منهاج السنّه نگاهی خوش بینانه نشان دادند:
1. علی بن عبدالکافی سبکی شافعی.
2. ابن حجر عسقلانی.
دلیل خوش بینی این دو شخص، استواری و سودمندی کتاب منهاج السنّه نبود؛ زیرا این دو نفر به کتاب یاد شده اشکالات زیادی را وارد کردند و نیز دلیل آنان بر موافقت، وجود نقطه ضعف در شخصیت علمی یا تقوا و تدین و اخلاق علامه حلّی هم نبود؛ زیرا ابن حجر به عنوان یک راوی شناس، شخصیت علامه حلّی را بارها ستوده است، بلکه تعصّب مذهبی آن دو و جانبداری علامه از مکتب اهل بیت و تلاش برای اثبات امامت اهل بیت علیهم السلام ، سبکی و ابن حجر را بر این وا داشته بود که اصل تلاش ابن تیمیه را در جهت نوشتن چنین کتابی بستایند. همین دو نفر نیز اشکالات عمده اعتقادی و غیر اعتقادی چون اهانت به اهل بیت، جعل و تحریف روایات، تضعیف روایتهای صحیح و غلو در بدگویی از علامه حلّی را برشمرده اند.
سبکی، کتاب منهاج السنّه را پس از وفات مؤلف آن خوانده است. او در قالب چند بیت شعر نخست علامه حلّی را به دلیل شیعه بودن هجو کرده، ابن تیمیه را از اینکه کتاب قطوری در برابر عقاید او نوشته می ستاید. سپس به مطالب انحرافی که در جای جای کتاب منهاج السنّه آمده اشاره می کند و می گوید:
لکنه خلط الحق المبین بما |
یشوبه کدرا فی صَفْوِ مشربه |
یحاول الحشْو انّی کان فهو له |
حیث سَیْرٍ بشرقٍ او بمغربه |
یری حوادث لا مبدأ لاولهما |
فی اللّه ! سبحانه عما یظن به |
لو کان حیّا یری قولی و یفهمه |
رددت ما قال اقفوا اِثْر سبسبه(90) |
ابن حجر عسقلانی نیز کتاب منهاج السنّه را به نقد نشسته و از دو زاویه مثبت و منفی، آن را بررسی می کند. وی گوید:
«کتاب منهاج السنّه را که ابن تیمیه در رد ابن مطهر حلّی به نگارش در آورد، مطالعه کردم. همان گونه که سبکی شافعی گفته، در رد ابن مطهر مفید یافتم... ولی روایتهای پرشمار و صحیحی را ابن تیمیه در ردیه خود، مردود شمرده است که علمای صاحب فضیلت ما از آغاز تاکنون به آنها استدلال کرده و می کنند و از شهرت تمام برخوردارند و صاحبان «صحاح» و «سنن» آنها را ذکر کرده و از نظر سند هم صحیح به نظر می رسند»(91).
از این بخش از گفته های ابن حجر چنین استفاده می شود که ابن تیمیه به خاطر تلاش در سرزنش ابن مطهر حلّی، حتی روایتهای صحیح و مشهور و احیانا متواتر را نیز مردود شمرده است.
با توجّه به اینکه ابن حجر، راوی شناس معروف و آشنا به روایتهای صحیح و غیر صحیح می باشد، می توان نتیجه گرفت که ابن تیمیه در جهت رد علامه حلّی، حتی از تحریف روایتهای صحیح هم ابایی نداشته است.
مهم تر از همه اینکه ابن تیمیه به خاطر همین هدف، فضائل اهل بیت را نیز به سان روایتها انکار کرده است؛ چنان که ابن حجر عسقلانی در ادامه سخنان خود گوید:
«و کم من مبالغة لتوهین کلام الرافضی ادّته أحیانا إلی تنقیص علیّ علیه السلام »(92).
ابن تیمیه در سست کردن پایه های گفته های علامه حلّی، به حدی مبالغه ورزید که سخنان او به «تنقیص» علی علیه السلام انجامید.
از این جمله ابن حجر برمی آید که ابن تیمیه به خاطر رد علامه حلّی، حتی به تنقیص وارث علم و حکمت پیامبر و پیشوای معصوم شیعه، حضرت امیر مؤمنان علیه السلام نیز دست یازیده است.
مخالفان ابن تیمیه از اهل سنّت
پس از انتشار افکار و اندیشه های ابن تیمیه و کتاب منهاج السنّه، مخالفت و بدبینی نسبت به او از سوی صاحبنظران اهل سنّت و جماعت پدید آمد. این مخالفت روز به روز شدیدتر می شد و اوج بیشتری می گرفت. مخالفتهای اهل سنّت با ابن تیمیه در قالب صدور فتوا، نوشتن کتاب و ایراد خطابه و نصیحت ابراز می شد.
این حرکت که از درد دین سرچشمه می گرفت و بسیاری از علما آن را بر خود و دیگران واجب می دانستند، از زمان حیات ابن تیمیه آغاز شد و تاکنون ادامه دارد.
اکنون مناسب است به نام برخی از مخالفان او در دوره های مختلف اشاره شود.
در میان سرشناس ترین علمای مخالف عقاید ابن تیمیه در قرن هشتم، مورخان از شخصیتهای زیر نام برده اند:
قاضی عزالدین ابن جماعه؛ امام ابو محمّد یافعی؛ امام کمال الدین زملکانی؛ قاضی ابوبکر اخنایی؛ امام تقی الدین سبکی؛ امام ابو حیان و شیخ محمّد بن سلیمان کردی(93).
این مخالفتها به زمان حیات ابن تیمیه و قرن هشتم منحصر نماند و در سده های بعد یعنی از زمان حیات ابن تیمیه تا اواخر قرن دوازدهم مخالفت و مبارزه های علمی به صورت عمومی و سراسری علیه عقاید و افکار او ادامه یافت. در قرن نهم، سرشناس ترین چهره های مخالف افکار ابن تیمیه عبارت بودند از:
امام ابی بکر حصینی دمشقی، قاضی ابو داود حنفی، امام ابوشاکر شاطی، قاضی حمید الدین حلبی، امام نورالدین نابلسی و ابن حجر عسقلانی(94).
در قرن دهم چهره های زیر بیشتر از همه در ضدیت و مبارزه با عقاید و افکار ابن تیمیه قرار داشته اند:
نورالدین سمهودی شافعی، امام ابن حجر هیثمی، ملا علی قاری حنفی، قاضی ابو عمر ربضی، امام ابوبکر شامی حنفی، قاضی جلال الدین دوری شافعی و عین الدین محمّد بن علی حنبلی(95).
در قرن یازدهم، مشهورترین چهره های پیشگام در مبارزه با افکار و عقاید ابن تیمیه عبارت بودند از:
امام احمد شهاب الدین حنفی، ضیاءالدین علی بن احمد بکری، عمید الدین ابوبکر جبل النوری، قاضی ابو غیاث حمدانی حنفی، امام ابو عبداللّه دهلوی شافعی، امام ابوالعلم شافعی بلخی، امام زین الدین حنفی مروزی و عبدالرئوف المناوی الشافعی(96).
در قرن دوازدهم معروف ترین چهره های مخالفت و مبارزه علیه ابن تیمیه عبارت بودند از:
امام زرقانی مالکی، قاضی ابو سهل سجستانی، قاضی ابو داود بغدادی حنفی، ابو سافور اسکندری شافعی، ابو الحسن علی بن احمد زرکانی، قاضی جلیل القدر نیمروزی و ابن هبه کوفی(97).
در قرن سیزدهم چهره های نامدار این مبارزه عبارت بودند از:
امام محمّد سبکی شافعی، عضد الدین حسن بن ریاح بصری، ابو محمّد علی بن داود باسی، ابن عمر تفتی حنفی، علامه سید محمّد حسین قزوینی، سید ابراهیم رفاعی، سید علینقی هندی و میر حامد حسین هندی(98).
و نیز در قرن چهاردهم چهره های مهم پیشگام مبارزه و مخالفت علیه ابن تیمیه و وهابیت عبارت بودند از: مفتی مکه سید احمد بن زینی دحلان، شیخ مصطفی شطی حنبلی، ابو حامد بن مرزوق شامی، عبدالغنی حماده و شیخ حسین حلمی استانبولی.
کتابهای نوشته شده علیه ابن تیمیه
یکی از رایج ترین روشهای اعلام مخالفت و تبرئه از عقاید ابن تیمیه، نوشتن کتاب علیه او بود. بدین سان از زمان زندگی ابن تیمیه تاکنون، کتابهای زیادی در رد اندیشه او نگارش یافته است.
اکنون مناسب است به بعضی از کتابها در این زمینه از منابع اهل سنّت اشاره شود.
دکتر عبداللّه محمّد صالح می نویسد:
«علما و صاحبنظران اسلامی در گستره تاریخ، بیش از دو هزار جلد کتاب و رساله علیه افکار ابن تیمیه نوشته اند که سوگمندانه به دلایل فراوان (نگارنده به آن دلایل اشاره کرده) تعداد زیادی از آنها به گونه ای از بین رفته که تنها نامی از آنها باقی مانده است. در عین حال حدود چهارصد نسخه کتاب و رساله از آن مجموعه در دست داریم که در موزه ها، کتابخانه های ملی و دولتی و کتابخانه ها و کلکسیونهای شخصی و از «کلکته تا لندن» پراکنده هستند و متأسفانه به خاطر مشکلات مالی و غفلت مسلمانان، حتی در قرون اخیر (که برای چاپ و نشر کتاب عصر طلایی به شمار می آید) هم به چاپ و نشر آنها اقدام نشده است»(99).
با این حال، دکتر صالح، 420 جلد از آن کتابها را با نام مؤلفان و سال نگارش و زمان طبع و نشر آنها یاد کرده، می گوید:
«بسیاری از آن کتابها را خود به صورت مستقیم مطالعه کرده و تعدادی را هم که خود ندیده ام، در منابع معتبر دیگر با نام و مشخصات آنها آشنا شده ام»(100).
همو گوید:
«علمای دینی و مسلمانان دلسوخته، آن کتابها را به زبانهای مختلف از جمله زبانهای اردو، انگلیسی، ترکی و فارسی به نگارش کشیده اند، ولی بیشتر آنها به زبان عربی نوشته شده اند»(101).
دکتر محمّد صالح به محل نگهداری کتابهایی که در ردّ اندیشه ابن تیمیه نگارش یافته و هنوز به طبع نرسیده اند اشاره می کندو می گوید:
«غنی ترین منبع در این زمینه، کتابخانه های عمومی کلکته در هند، سپس کتابخانه مرکزی استانبول ترکیه می باشد»(102).
دایرة المعارفها و شرح حال نگاران، از کتابهای زیادی نام برده اند که علیه ابن تیمیه نگارش یافته و اکنون در دسترس مسلمانان قرار دارد.
مولی مصطفی کاتب چلپی (معروف به حاجی خلیفه)، در کتاب معروف خود به نام کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون بیش از هفتاد جلد کتاب را به صورت مستقیم و غیر مستقیم در ردّ افکار و عقاید ابن تیمیه به ویژه کتاب منهاج السنّه وی نام برده است(103).
عمر رضا کحاله در معجم المؤلفین، خیرالدین زرکلی در الاعلام، عمر عبدالسلام در المخالفة الوهابیة للقرآن و السنّه، خالد بن مرزوق در التوسل بالنبی و بالصالحین و تنی چند از مؤلفان و مترجمان نیز در آثار و نوشته هایشان، از تعداد پرشماری آثار مطبوع و منتشر شده علیه ابن تیمیه خبر می دهند که تعداد آن آثار از صد نسخه تجاوز می کند.
قدیم ترین کتابها علیه ابن تیمیه
نخستین کتابی که از سوی صاحبنظران اهل سنّت علیه ابن تیمیه پس از نوشتن منهاج السنّه او نگارش یافت، المقالات العرضیة فی الرد علی ابن تیمیه بود که به قلم دانشمند معاصر او به نام محمّد اخنایی به رشته تحریر درآمد.
محمّد اخنایی، عقاید و اندیشه های ابن تیمیه را که مخصوصا در کتاب منهاج السنّه بیان شده به گونه تفصیلی و مستدل نقد کرده و بیشتر ادعاهای او را مردود و مغایر با اسلام شمرده است.
هنگامی که کتاب محمّد اخنایی به دست ابن تیمیه رسید، در جواب او کتابی به نام الرد علی الاخنایی نوشت و در آن کتاب، محمّد اخنایی را تکفیر کرده، جهاد علیه او و امثال او را واجب اعلام کرد(104).
کتاب المقالات العرضیه و دهها عنوان کتاب دیگر که عالمان مجاور با ابن تیمیه علیه او نگارش کردند، تنها از نوشتن کتاب علیه ابن تیمیه در بلاد اسلامی خبر می دهد، حال آنکه این موج، فراتر از سرزمینهای اسلامی را هم در نوردید.
به گفته «مها انور» (یکی از پژوهشگران هندی) قدیم ترین کتاب را علیه ابن تیمیه در این سرزمین، جمعی از صاحبنظران در «دکن» نگارش کردند که اکنون در کتابخانه عمومی کلکته نگهداری می شود(105).
دومین سند مکتوب غیر مطبوع در این زمینه، کتابی است که جمعی از علمای سرزمین هند در سال 964ق خطاب به اکبر شاه، پادشاه تیموری معروف وقت هند نوشتند.
در قسمتی از آن رساله آمده است:
«ما را به یقین کامل و براهین قاطع ثابت شده است که اختلاف انگیزترین و تفرقه جوترین مسلک همان است که امروزه در بعضی جاها به نام مسلک ابن تیمیه معروف است. این مسلک اگر چه به معنای صحیح کلمه مذهب نیست، لیکن چنان ادعاهایی بلندپروازانه دارد که گویی از همه مذاهب شناخته شده اسلامی برتر و عالی تر است و تمام مذاهب بزرگ اسلامی را تخطئه کرده، معتقدان به آنها را به بدعت و ضلالت نسبت می دهد.
این مسلک در برابر پیروان سایر مذاهب بسیار خشن، بی رحم و انعطاف ناپذیر است. مخصوصا نسبت به شیعیان که گویی هدف اصلی این مسلک، دشمنی و خصومت با آنهاست... .
بانی این مسلک که از اهالی شام است، احمد بن عبدالحلیم نام دارد و معروف به ابن تیمیه می باشد. کتاب چند جلدی قطوری به نام منهاج السنّة النبویه نوشته و در آن از بای بسم اللّه تا تای تمت، به مذمت و ملامت شیعیان و به استهزا گرفتن عقاید آنان پرداخته است. حق و انصاف این است که در بسیاری موارد این کتاب، تهمتهای ناروا به شیعه زده شده و یا عمل دسته ای از عوام آنها، عین اعتقاد اصولی شان به حساب آمده و مؤلف در این کتاب، آنچنان خصومت و عداوت تند و مهار نشدنی نسبت به شیعه اعمال کرده است که در مواردی فضایل مشهور علی علیه السلام را انکار کرده و حتی در برخی موارد نسبت به ساحت مقدس ایشان اهانت کرده است و این نحوه قضاوت نسبت به نزدیک ترین فرد به رسول خدا صلی الله علیه و آله نیست، مگر به خاطر بغض و عداوت بی پایان نسبت به شیعیان و البته... پس از بحث و جدل های فراوان صاحب این کتاب که بانی مسلک مورد بحث است، نتیجه گرفته که شیعیان خارج از فرقه ها و نحله های اسلامی می باشند و این سخنی است که هیچ یک از پیشوایان دین و علمای معتبر مسلمین نگفته است(106)».
به گفته عمر بیطار در الآثار الخالده قدیم ترین اثر در این زمینه در مصر، رساله ای است که در سال 716ق نوشته شده است. در قسمتهایی از این کتاب چنین آمده است:
«در این ایام و ازمنه، فتنه ها و بلایای فراوان به این شهر و دیار روی آورده و قلوب مسلمانان را آکنده از غم و اندوه و جریحه دار ساخته است که از آشکارترین مصادیق آنها سخنان و اظهاراتی است که عقاید حقه مسلمانان را مورد هجوم قرار داده و به ساحت مقدس ربوبی و مقام رفیع نبوی و آل و اصحاب او نسبتهای ناروا داده است! صاحب این سخنان (اشاره به ابن تیمیه) که از علوم اسلامی و عقاید حقه دینی بهره ای ندارد، خداوند را به سان اجسام مادی، جسم محسوس قرار داده و منکر معجزات و کرامات نبوی و فضایل یاران و اصحاب او گردیده و پیشوایان مذاهب اسلامی را مورد تمسخر و تهمت ناروا قرار داده و سنتهای پیامبر صلی الله علیه و آله را منکر شده و اعمال مباح و مستحب مسلمانان را بدعت خوانده و از این طریق در میان مسلمانان ایجاد شکاف و تفرقه کرده و در عقاید برخی از عوام، ایجاد تزلزل و اضطراب کرده است.... ما به حکم وظیفه شرعی به مسلمانان هشدار می دهیم که فریب این القائات شیطانی را نخورده، از وسوسه شیاطین به ریسمان الهی و سیره و سنت نبوی چنگ بزنند و..»(107).
مخالفان منهاج السنّه در میان شیعه
منهاج السنّه ابن تیمیه که در واقع احساسات شخصی و عقده ها و پرخاشگری های مؤلف را انعکاس بخشیده بود، تنها خشم و تعصّب مسلمانان سنّی مذهب را بر نیفروخت، بلکه قلوب مسلمانان شیعه را نیز سخت جریحه دار کرد. صاحبنظران شیعه نیز هر یک با بیان و قلم و اندیشه خود ابن تیمیه را به نقد کشیدند. آنها در رد کتاب ابن تیمیه، کتابهای زیادی نوشته اند. از جمله می توان از این آثار نام برد:
1. منهاج الشریعة فی الرد علی منهاج السنّه، اثر سید مهدی قزوینی. این کتاب در سال 1318 ق نگارش یافت.
2. اکمال المنّة فی نقض منهاج السنّه، اثر سید سراج الدین حسین بن عیسی الیمانی اللکهنوی.
3. منهاج الشریعه فی رد ابن تیمیه، از سید مهدی کشوران کاظمی.
4. منهج الرشاد، از شیخ جعفر کاشف الغطا.
5. البراهین الجلیه، از محمّد حسن قزوینی.
6. الدعوة الاسلامیه، از شیخ محمّد نجفی.
مرحوم علامه امینی در کتاب الغدیر و مرحوم مظفر در کتاب دلائل الصدق نیز علیه منهاج السنّه مطالب مستند و مبسوطی بیان کرده اند.
از همه مهم تر سخنی است که علامه حلّی خود در مورد کتاب منهاج السنّه گفته است.
ابن حجر گوید:
«ابن مطهر، خُلق ستوده و برخورد پسندیده ای داشت و هنگامی که کتاب منهاج السنّه به دست او رسید گفت: «لو کان یفهم ما اقول اجبته»؛ اگر ابن تیمیه می فهمید که من چه می گویم پاسخ او را می گفتم»(108).
سخن نهایی درباره منهاج السنه
بررسی کتاب پر حجم منهاج السنّه که توسط نگارنده صورت گرفت و نیز دیدگاههایی که ازسوی صاحبنظران موافق و مخالف ابن تیمیه درباره اثر مزبور اظهار داشته است، انحرافات و اشکالات اعتقادی و غیر اعتقادی فراوانی را در آن کتاب می نمایاند که به برخی از آنها به عنوان نمونه اشاره می کنیم:
1. تحریف معنوی قرآن.
ابن تیمیه در بسیاری موارد، ابتدا و انتهای آیه را حذف می کند تا قسمت خاص آن را با مدعی و مقصود خویش موافق نشان دهد و روایتهای سبب نزول آیه را که با خواسته هایش هماهنگ نبوده، تحریف کرده است.
2. تحریف روایات بیان کننده سبب نزول آیات در مورد اهل بیت.
3. تحریف روایات.
4. انکار بسیاری از ارزشهای اعتقادی مسلمانان. او در کتاب خود توسل به انبیا و اولیا و صلحا و استغاثه به آنان را انکار کرده و شفاعت روز قیامت را مردود شمرده است. زیارت اهل قبور، ساختن مساجد بر قبور انبیا و صلحا و ایجاد بنا و گلدسته و بارگاه بر قبور و مشاهد مشرفه انبیا و اولیا و اهل بیت را مردود و بدعت خوانده است.
1 ابن الوردی، تاریخ ابن الوردی، ج 2، ص 398.
2 حسنی ارموی، مقدمه نهج الحق و کشف الصدق علامه حلّی، ص 9.
3 صائب عبدالمجید، ابن تیمیه، حیاته و عقائده، ص 200.
4 سید محسن امین عاملی، اعیان الشیعه، ج 5، ص 401.
5 ابن الوردی، تاریخ ابن الوردی، ج 2، ص 381، حوادث سال 718ق.
6 ابن حجر عسقلانی، الدرر الکامنه، ج 2، ص 71.
7 همو، لسان المیزان، ج 2، ص 317.
8 تعلیق الکوثری فی ذیل الاسماء و الصفات للبیهقی، ص 31.
9 صائب عبدالمجید، ابن تیمیه، حیاته و عقائده، ص 125.
10 ابن تیمیه، منهاج السنّه، ج 1، ص 2.
11 همان، ص 8.
12 همو، التوسل و الوسیله، ص 86.
13 ابن حجر عسقلانی، الدرر الکامنه، ج 2، ص 26.
14 مائده / 55.
15 علامه حلی، نهج الحق و کشف الصدق، تحقیق حسنی ارموی، قم، منشورات الهجره، ص 172.
16 همو، کشف المراد، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1407ق، ص 368.
17 ابن تیمیه، مقدمة فی اصول التفسیر، ص 31.
18 همان، ص 36.
19 همو، منهاج السنّه، ج 2، ص 90.
20 همان.
21 همان.
22 همان.
23 همو، مقدمة فی اصول التفسیر، ص 51.
24 ابن تیمیه، منهاج السنّه، ج 4، ص 80.
25 محمّد بن جریر طبری، تفسیر طبری، ج 4، ص 186.
26 بغوی، معالم التنزیل، ج 2، ص 272.
27 واحدی، اسباب النزول، ص 114.
28 جاراللّه زمخشری، تفسیر کشاف، ج 1، ص 649.
29 فخرالدین رازی، تفسیر کبیر، ج 12، ص 26.
30 ثعلیی، تفسیر کبیر (مخطوط)، ذیل آیه.
31 احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج 2، ص 678.
32 ابن اثیر، جامع الاصول، ج 9، ص 478.
33 ابوالسعود، تفسیر، ج 2، ص 52.
34 نسفی، تفسیر نسفی، ج 1، ص 420.
35 بیضاوی، تفسیر بیضاوی، ج 1، ص 272.
36 جلال الدین سیوطی، لباب النقول، ص 93.
37 شوکانی، فتح القدیر، ج 2، ص 53.
38 آلوسی، روح المعانی، ج 6، ص 167.
39 شوکانی، فتح القدیر، ج 2، ص 53.
40 همان.
41 آلوسی، روح المعانی، ج 6، ص 167.
|