اعجاز بسی کرده الفبای معلم
نشات چو گرفته است ز تقوای معلم
زیبایی و عشق و هنر و مهر و عطوفت
آمیخته با طینت زیبای معلم
روشن کند از پرتو خود راه بشر را
آن دست بسان ید بیضای معلم
تعلیم دهد معرفت و دانش و تقوا
ریزد همه در و گهر از نای معلم
در مدرسه سپید کند موی سیه را
اندیشه بود مات به سودای معلم
در گلشن هستی نتوان یافت چون او گل
هرگز نبود سرو به بالای معلم
در وادی تاریک شب از علم چراغی
روشن شده در سینه سینای معلم
آنجا که خداوند قسم خورده قلم را
کشته است عیان شوکت و معنای معلم
ترسیم نموده در آئینه دلها
صدها هنر و خاطره سیمای معلم
من علمنی آمده در گفته مولا
در منزلت و رتبت والای معلم
این عمر گرانمایه ز کف می رود ارزان
نشناسی اگر مرتبت و جای معلم
خوار است هر آنکو که ورا بهره نباشد
از چشمه پرفیض و مصفای معلم
در محضر استاد حقیر است «ترابی »
چون خاک به زیر قدم و پای معلم
در حال بزرگان بنگر تا که بدانی
کرده است چه اعجاز الفبای معلم