به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از روابط عمومی خانه کتاب، یازدهمین نشست از سری دوم سلسله نشستهای تاریخ شفاهی کتاب با حضور محمدرضا ناجیاناصل، مدیر انتشارات رسا ظهر امروز سه شنبه (20تیرماه) در سرای اهل قلم خانه کتاب برگزار شد.
محمدرضا ناجیان اصل، مدیر انتشارات رسا با بیان اینکه اغلب کسانی که وارد حوزه نشر میشوند، از خانوادهای کتابخوان هستند، گفت: من از دوران نوجوانی به کتاب خواندن علاقمند بودم و اولین کتاب غیردرسی که خواندم، کتاب امیر ارسلان بود. در 5 سالگی از تبریز به تهران آمدیم. پدرم بازاری بود و مغازهای در تبریز داشت. او به شدت اهل مطالعه بود و قبل از خواب حتماً چند ساعت مطالعه میکرد و صبح هم که چشم باز میکردیم، او را مشغول قرآن خواندن میدیدیم.
ناجیان اصل در مورد خاطرات دوران مدرسه خود گفت: با شهید محمدجواد تندگویان بسیار رفیق بودم و روی یک میز مینشستم. ما گروه پنج نفرهای تشکیل دادیم که با هم صمیمی بودیم. از دیگر دوستان ما محمد کبریتچیان بود. در کنار تحصیل، عدهای از بچهها به کار کتابداری علاقه داشتند. من هم جزو آنها بودم و در مدرسه مسئولیت کتابداری را بر عهده گرفتم. این مسئولیت باعث شد بیشتر با کتاب مانوس شوم.
وی ادامه داد: در سال 47 که دیپلم گرفتم کنکور هنوز سراسری نشده بود. با محمدجواد تندگویان نفت قبول شدیم؛ او در دانشگاه شیراز و من در دانشگاه صنعتی شریف. من به نفت علاقه داشتم اما در مصاحبه پذیرفته نشدم؛ چون پدرم زندگی پر مشغلهای داشت و به سربازی نرفته بود و به صورت قاچاق به سفر عتبات رفت. این اتفاقات باعث شد چند باری پدرم را دستگیر کنند. بر همین اساس من در رشته مهندسی شیمی پذیرفته شدم درصورتی که این رشته را انتخاب نکرده بودم. اما وقتی علت پذیرش را جویا شدم، گفتند بر اساس میزان پاسخگویی به سوالات استعداد شما در زمینه درس شیمی قوی است. سه سال در دانشگاه صنعتی شریف درس خواندم. در دوران دانشگاه بیشتر دنبال کار کتاب بودم و به درس علاقهای نداشتم.
مدیر انتشارات رسا افزود: سال اول دانشگاه با روابطی که ایجاد شده بود، به عنوان نماینده دانشجویان انتخاب شدم. از جمله تقاضاهای دانشجویان تعویض دو نفر از استادان بیحجاب ما بود که وقتی جریان را برای رئیس دپارتمان تعریف کردم، ایشان گفتند که چرا نگاه کارگرانه دارید. شما باید به درس خود بپردازید. من این صحبتها را به دانشجویان منتقل کردم و در ادامه آن، همه دانشجویان سال اولی به خاطر توهینی که یک استاد به دانشجو کرده بود، دست به اعتصاب زدند. در جریان این اعتصاب امتحانات کنسل شد.
ناجیان اصل عنوان کرد: در سال 1352 ما را دستگیر کردند. من با آقای مهدی غنی جلسات تفسیر میرفتیم. ایشان از افراد نادری هستند که در زندگی خودم با آن روبه رو شدم. بسیار خاکی و با معرفت بود. ایشان برادرزاده قاسم غنی بود. مهدی غنی از ما میخواست کتابهای ممنوعه را به خانه او ببریم. زمانی که او را دستگیر کردن در بازجویی به طور کلی انکار کرد که این کتابها مال ماست. خودش مسئولیت این کتابها را بر عهده گرفت. او را وحشیانه شکنجه دادند اما باز هم اعتراف نکرد. به خاطر این شکنجهها به «امام غنی» معروف شده بود. حکم حبس ابد را به او دادند و من را به مدت شش ماه بازداشت کردند.
وی افزود: در سال 1355 با گرفتن مدرک کارشناسی از مدرسه عالی بازرگانی فارغ التحصیل شدم. بعد از آن حدود شش ماه زندگی مخفی داشتم. در این دوران محمد رواقی از دوستان صمیمی من بود و من را با خودش به مشهد برد.
ناجیان اصل اظهار کرد: تهیه کتاب برای دانشجویان با من بود. برای آشنایی با کتاب نزد آقای شمش فراهانی، کتابفروشی فراهانی و آقای محمدی میرفتم. آشنایی من با کتاب با این دو موسسه تشدید شد. جواد محمدی هم در کار مبارزه بود و بیشتر همدیگر را درک میکردیم. من در خانه برای تکثیر اعلامیه امام میز شیشهای را دست کرده بودم و شبها بعد از اینکه همه میخوابیدند، از آن استفاده میکردم. خانواده از خیلی از کارهایی که من انجام میدادم، اطلاع نداشت هر چند پدرم خودش هم مثل من بود.
وی افزود: به جواد محمدی گفتم که میخواهم در چاپخانهای کار کنم. حدود سال 1355 بود. نزد آقای مهدی خاتمی در چاپخانه آرمان رفتم. در مدت کوتاهی کارهای چاپ را یاد گرفتم. حاج مهدی به من گفت تو به من دروغ گفتی که دیپلم هستی. چون کارهایی که انجام میدهی از یک فرد با سواد بیشتری انتظار میرود. آقای خاتمی به من پیشنهاد داد که مدیر داخلی آنجا شوم. اما من مخالفت کردم. در این چاپخانه حدود چهار ماه کار کردم که مصادف با دوران زندگی مخفی من شد و مجبور شدم تهران را ترک کنم. در جریان این اتفاقات به سوریه و لبنان رفتم. عید سال 1357 بود که به ایران برگشتم.
وی به تاثیر پذیری از علی شریعتی اشاره کرد و گفت: در جلسات دکتر شریعتی شرکت میکردم و به اندازهای تحت تاثیر ایشان قرار گرفته بودم که تُن صدای من شبیه ایشان شده بود. در دانشگاه برای من سخنرانی گذاشته بودند. آقای سیدمحمد حسین عادلی همکلاسی ما بود. روزی که سخنرانی داشتم، به من گفت فکر کردم شریتعی سخنرانی دارد. تحت تاثیر شخصیت آقای شریعتی قرار داشتم برای همین صدایم شبیه او شده بود. در دورانی که با پدر دکتر شریعتی در زندان بودیم، ایشان هر وقت دلشان برای پسرشان تنگ میشد، از من میخواستند مثل دکتر شریعتی صحبت کنم.
ناجیان اصل ضعف اصلی حوزه کتاب را در توزیع آن عنوان کرد وگفت: در فضای آن زمان چند ناشر مذهبی خوب، بیشتر نداشتیم. ما میخواستیم در سطح ایران اعلامیه امام را پخش کنیم. بنابراین بهترین بستر برای پخش اعلامیهها کتاب بود. برای همین تصمیم گرفتیم یک موسسه توزیع کتاب تاسیس کنیم. شهید رواقی گفت برادرم علی رواقی منزلی دارد که میتواند در اختیار ما قرار دهد. همه ما اندوختههای خودمان را جمع کردیم و در نهایت به 5 هزار تومان رسید. من پای ثابت این جریان بودم. برای انتخاب اسم این موسسه، شهید رواقی گفت در مشهد شاعری به نام قاسم رسا داریم که شعرهای خوبی میگوید اما آنچنان شناخته شده و معروف نیست. بر این اساس تصمیم گرفتیم نام این موسسه را «موسسه خدمات فرهنگی رسا» انتخاب کنیم. هدف ما از تاسیس این موسسه حمایت از ناشران، توزیع کتاب و در واقع انجام همه فعالیتهای فرهنگی بود. به طوری که ما حتی نوارهای دکتر مطهری، دکتر شریعتی، امام خمینی و امام موسی صدر را تکثیر میکردیم.
وی ادامه داد: در خردادماه بود که کار را شروع کردیم. اولین کاری که کردیم با مهدی شادباش، مصطفی قلمچی، صادق عزیزی و... و. ناشرانی که فعالیتهایشان محدود بود و نمیتوانستند کار پخش کتاب را انجام دهند همکاری کردیم. اولین کتابی که چاپ کردیم، کتابی درباره جنبش فلسطین از آقای علی جنتی بود که آقای متقی آن را پیش ما آورد و ما آن را چاپ کردیم. همچنین حدود شش مجله دانشجویی همچون جنگل، گاهنامه دانشگاه مشهد را چاپ و توزیع کردیم. حدود هفت ناشر بودند که کتابهای خود را برای چاپ و توزیع برای ما ارسال میکردند.
مدیر انتشارات رسا در خصوص قیمت گذاری کتاب گفت: آقای حسن شهیدی کارهای طراحی ما را انجام میداد. ما کتابها را به اسم مستعار چاپ میکردیم. ما نزد ناشری شاگردی نکرده بودیم برای همین با اصول آشنایی کافی نداشتیم و نمیدانستیم که باید با مولفین قرارداد ببندیم. در موسسه رسا حدود 20 نفر از همکلاسیهای ما مشغول کار بودند. هر کسی پول لازم داشت، از صندوق برمیداشت و اینگونه نبود که حقوقی در نظر گرفته باشیم. آقای عامدی نزد من آمد و گفت یکی از شاگردان من دنبال کار میگردد و از من خواست بدون اینکه مشخصات او را بدانم او را در موسسه مشغول به کار کنم. من هم قبول کردم. جوانی به نام مسعود پیش من آمد. دو سال بدون اینکه پولی دریافت کند، در موسسه کار کرد. زمانی که خواست از موسسه برود، من پنج سکه خریدم و به او دادم. اما یادم نیست که آیا این سکهها را قبول کردند یا نه.
ناجیان اصل ادامه داد: از شهرستانهای مختلف با ما تماس میگرفتند که برایشان کتاب بفرستیم. ما از ناشران دیگر در مورد آنها پرس و جو میکردیم و بدون اینکه شناخت کاملی از آنها داشته باشیم، برایشان کتاب میفرستادیم و آنها هم به موقع و در زمان تعیین شده پول آن را پرداخت میکردند. مسعود را برای پیگیری تعدادی از مطالباتمان در شهرستانها میفرستادیم. او از مشهد به زاهدان و سپس بندرعباس رفت و با 200 هزار تومان پول نقد در سال 1357 به تهران آمد. ما برای چاپ کتابها قرارداد نمیبستیم و در قیمت گذاری هم چیزی به نام محاسبه سود و قیمت نداشتیم.
این پیشکسوت حوزه نشر افزود: در جریان جنگ بسیاری از کتابفروشیها یا شهید شدند یا کار نشر را کنار گذاشتند و وارد سپاه و بسیج و... شدند. حدود 124 هزار تومان به آقای غفاری بدهکار بودیم. تمام سفتههای ما برگشت خورده بود. از شهرستانها پولی برای ما ارسال نمیشد. کتابفروشی در مشهد به ما 10 هزار تومان بدهکار بود که ناپدید شده بود. آقای غفاری وقتی شرایط ما را دیدند و متوجه شدند که هدف ما از چاپ و توزیع کتاب کمک به فرهنگ کشور بود و به دنبال سود نبودیم، به اندازه 105 هزار تومان به او کتاب با تخفیف 40 درصد دادیم و تصمیم داشتند این کتابها را به صورت مجانی در بین روستاییها توزیع کنند.
ناجیان اصل بیان کرد: ما با آقای اسماعیل جلیلیان مجلهای به نام «اتحاد جوان» منتشر کردیم که در آن مطالب مرتبط با انقلاب را پوشش میدادیم. دکتر میرزایی که بعداً رییس دانشکده نفت شد و مهدی غنی، سعید مشیری، جعفر همایی، کریم زمانی و... با ما در این مجله همکاری میکردند. این مجله حدود یک سال و نیم با 67 شماره منتشر شد. اما اعضای تحریریه به سمت کارهای اداری رفتند و این امر منجر به تعطیلی مجله شد.
وی اظهار کرد: شب انقلاب ما خانه شهید محمد بنکدار بودیم. شهید بنکدار گفت که آقای باهنر از ما خواستند که زندان اوین به دست افراد ناشناس افتاده است و ما باید آن را از دست این افراد آزاد کنیم. گروه رسا برای بازپسگیری زندان رفتیم. حدود دو ماه زندان دست ما بود تا اینکه شهید بروجردی آنجا را از ما تحویل گرفتند. سال 1359 به اهواز رفتیم و حدود شش ما آنجا ماندیم. در این مدت کار نشر تعطیل شده بود. عید سال 1360 به تهران بازگشتیم. چون کار فرهنگی انجام داده بودم حدود یک سال و نیم در بخش سیاسی و عقیدتی سپاه بودم تا اینکه اواسط سال 1361 از سپاه استعفا دادم. آقای مدرسی گفتند که در امیرکبیر به شما نیاز دارند. گفتند شما به همراه آقای همایی مدیریت تولید را برعهده بگیرید. آقای مطلبی من را خواستند و گفتند حیف است در کار تولید بمانی و به من پیشنهاد قائم مقامی را دادند که من گفتم به کار تولید علاقه بیشتری دارم. بیشتر از یک سال و نیم در امیرکبیر نماندم.
وی ادامه داد: وقتی با خبر شدم که عدهای کتابهای انتشارات امیر کبیر را به تاراج میبرند و عدهای سودجو این کتابها را میخرند، احساس مسئولیت کردم و به امیرکبیر رفتم. حتی آقای مطلبی به من پیشنهاد کردند که انتشارات مذهبی با مشارکت هم داشته باشیم و من کاغذ مورد نیاز آنها را تهیه کنم اما من قبول نکردم و برایش توضیح دادم که برای کمک به انتشارات امیرکبیر آمدهام. وقتی متوجه شدم امیرکبیر روی غلتک افتاد، به موسسه رسا برگشتم. همچنین در تبریز به مدت شش ماه مشاور فرهنگی استاندارد تبریز شدم.