تصرف در طبیعت
همچنانکه
نفوس، در بدن های خود تاثیر می کنند، ممکن است نفوسی هم به درجه ای از کمال و قوت
برسند که در غیر بدن های خود نیز تاثیر کنند . انبیا دارای چنین قدرت نفسانی بودند
.
سومین
خاصیت نفوس انبیاء ، تصرف در طبیعت است . تصرف در طبیعت، همان است که معجزه نامیده
می شود . معجزه ، کار خارق عادتی است که از جانب خدا یا به اذن اوست و دیگران از
انجام آن، ناتوانند . پیامبران معجزه را به دنبال ادعای نبوت انجام می دهند، تا
شاهدی باشد بر صدق ادعای ایشان . کسانی که درباره نبوت آنها شک و تردید دارند یا
آنها را انکار می کنند، باید بتوانند آنچه را او آورده است، انجام دهند .
شواهدی
داریم که کسانی غیر از انبیاء نیز کارهای خارق العاده ای انجام داده اند . اینها
را کرامات نامیده اند . تنها فرقی که میان معجزه و کرامت گذاشته می شود، این است
که صاحبان کرامات، ادعای نبوت ندارند . بلکه اینان پشتیبان و تصدیق کننده نبوت
پیامبرانند و کرامات آنها وسیله ای است برای تقویت دین و جلب مردم به سوی معنویت و
تقویت اعتقادات ایشان .
معجزه و کرامت
گاهی امام
معصوم نیز برای اثبات ادعای خود و دفع شبهات منکران کارهای خارق العاده ای انجام
می دهد که اگر به آنها معجزه بگوئیم، بجاست، خواجه نصیرالدین طوسی می گوید:
«و قصة
مریم و غیرها تعطی جواز ظهورها علی الصالحین » (1) .
«داستان
حضرت مریم و غیر آن، جواز ظهور معجزه را بر دست صالحان، تایید می کند» .
در قرآن
کریم، داستان باردار شدن مریم بدون همسر (2) و داستان آصف بن برخیا -
که تخت بلقیس را در زمانی کوتاه تر از زمان یک چشم به هم زدن، از یمن به فلسطین
آورد (3) - ذکر شده است . اینان پیامبر نبودند، ولی انسانهایی مقرب
درگاه خدا بودند . معجزات ائمه اطهار علیهم السلام نیز به تواتر ثابت شده است .
به هر
حال، خواجه مرحوم، تمام کارهای خارق العاده انسانهای مقرب را «معجزه » نامیده است
. ولی علامه حلی کارهای خارق العاده پیامبران خدا را معجزه و کارهای خارق العاده
دیگران را کرامت نامیده است . البته اختلاف در تعبیر است نه در فکر و ایده . کسانی
بوده و هستند که صدور معجزه را از دست غیر پیامبران جایز نمی دانند و کارهای
خارق العاده ای که از دست آنها صادر شده را بر «ارهاص » حمل کرده و گفته اند:
«اینها در
حقیقت برای تایید و تقویت کار پیامبران و تصدیق ادعای آنها و فراهم کردن زمینه
برای جلب اعتقادات مردم و تقویت ایمان ایشان بوده است » .
آنها
می گویند: «قضیه مریم برای ارهاص عیسی و قضیه آصف بن برخیا برای ارهاص سلیمان بوده
است » . گویی سلیمان می خواهد بگوید: برخی از پیروان من از عهده کارهایی بر می
آیند که دیگران از انجام آنها عاجزند . همین امر سبب شد که بلقیس هنگامی که
تخت خود را در نزد سلیمان وارونه دید، به او ایمان بیاورد .
پیامبر
گرامی اسلام نیز قبل از آنکه به نبوت مبعوث گردد، منشا کارهای خارق العاده ای
گردید . چنانکه نقل شده است که هنگام تولد او طاق کسری شکاف برداشت و دریای ساوه
خشکید و آتشکده فارس خاموش شد و اصحاب فیل - که به عزم ویران کردن کعبه آمده
بودند، با سنگریزه هایی که پرندگان «ابابیل » به سوی آنها نشانه گرفتند (4) -
از پای در آمدند و ابر بر سر او سایه افکند و سنگریزه ها به او سلام دادند و ... (5)
.
عکس معجزه!
گاهی
معجزه به دست کسانی صادر می شود که ادعای باطلی دارند . لکن صدور معجزه به خاطر
ابطال ادعای ایشان است نه به خاطر اثبات ادعای ایشان . خواجه می گوید:
و قصة
مسیلمة و فرعون و ابراهیم تعطی جواز اظهار المعجزة علی العکس (6) .
«داستان
مسیلمة و فرعون و ابراهیم افاده این مطلب می کند که جایز است اظهار معجزه بر عکس
باشد» .
آری به
مسیلمه - که ادعای پیامبری داشت، - گفتند: پیامبر اسلام دعا می کرد و به برکت دعای
او چشم ناسالم کسی که دارای یک چشم بود، سالم می شد . او دعا کرد و به دعای او چشم
سالم کسی که دارای یک چشم بود، کور شد! .
فرعون
مدعی شد که آب نیل به برکت وجود او شکافته شده، تا خود و لشگریانش به سلامت از آن
بگذرند; ولی هنگامی که وارد رود نیل شدند، آب آنها را فراگرفت و همه را غرق کرد و
در کام خویش فرو برد .
هنگامی که
به حکم «یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم (7) » آتش نمرودیان بر
جناب ابراهیم خلیل علیه السلام سرد و لامت شد، نمرود گفت: آتش از هیبت و جلال من
خاموش شد، در همین حال، شعله آتشی آمد و ریش او را بسوخت .
نقش معجزه در پیروزی مکتب توحید
سنت الهی
این است که پیامبران خود را یاری کند و اهل ایمان را در پیچ و خم اشکال تراشیها و
توطئه های دشمنان و کافران تنها نگذارد . اینجاست که فلسفه معجزات و کرامات انبیا
و امامان و اولیا و مؤمنان و وارستگان، روشن می شود . خداوند در قرآن کریم
می فرماید:
«انا
لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیاة الدنیا و یوم یقوم الاشهاد» (8) .
«ما
پیامبران خود و کسانی را که ایمان آورده اند در زندگی دنیا و در آن روزی که گواهان
به پای خیزند، یاری می کنیم » .
سنت الهی
غیر قابل تغییر است . یکی از سنتها، یاری مکتب توحید و سران و یاران مکتب توحید
است . این سنت نیز به همراه استمرار نظام هستی - که در قالب دنیا و آخرت، استمرار
می یابد - استمرار دارد .
بنابراین،
فلسفه وقوع معجزه به دست انبیا و وقوع معجزه به دست صلحایی که یاران آنهایند و
وقوع عکس معجزه به دست دشمنان آنها همه یک چیز است و آن، نصرت مکتب و سران مکتب
است و اگر این نباشد، معلوم نیست که دشمنان و مخالفان مکتب، با آنها چه می کردند و
آیا اکنون اثری از دین و یاران دین در روی زمین باقی مانده بود؟! .
قدرتهای
شیطانی همواره از امکانات مادی وسیعی برخوردار بوده اند . قدرتمندترین دشمنان مکتب
توحید آنهایی بودند که به کمتر از تارومار کردن و نابودکردن یاران دین و همه آثار
آنها راضی نبوده اند . اگر معجزه نبود، اگر قضاهای آسمانی و زمینی نبود، اگر فرعون
و فرعونیان در رود نیل غرق نمی شدند، اگر آتش نمرود، برای ابراهیم سرد و سلامت
نمی شد، اگر قوم لوط هلاک نمی شدند، آیا اکنون اثری از دین و دینداری باقی مانده
بود؟ .
اگر
خداوند نفوس انبیا و امامان و اولیا را به درجه ای از قوت می رساند که بتوانند در
مواقع لزوم - آنهم به اذن خداوند - در نظام طبیعت تصرف کنند و حادثه ای پدید آورند
که برای دیگران ممکن نیست، تنها به خاطر این است که قلب آنهایی که طالب حقیقتند،
روشنی گیرد و روحیه اهل ایمان تقویت شود و بازار کفر و عناد و لجاج به سردی گراید
.
خاموش شدن
آتش نمرودیان بر ابراهیم و اژدها شدن عصای موسی و زنده شدن مردگان و بیناشدن کوران
مادرزاد و شفای افراد پیسی به دست عیسی علیه السلام و صدها نمونه دیگر و وقایعی که
در دوران نبوت ختیمه تا امروز اتفاق افتاده، وسیله ای بوده که میلیاردها انسان را
از کفر و ضلالت نجات داده و به آنها قوت ایمان و استواری اعتقاد و آرامش و اطمینان
قلبی بخشیده و تنور عشق و محبت به خدا و آنچه و آنکه خدایی است را، داغ نگاه داشته
است .
ارتباط معجزه و قدرت نفسانی
شیخ
الرئیس می گوید:
«و اما
الصنف الثالث من اصناف المعجزات فانه یتعلق بقوة النفس المحرکة التی تبلغ القدرة
الی الاهلاک و قلب الحقائق » (9) .
«صنف سوم
از اقسام معجزات، همان است که تعلق دارد به فضیلت قوه محرکه نفسانی که به مرحله ای
می رسد که قدرت بر هلاک کردن و قلب حقایق دارد» .
او سپس به
ذکر مصادیق و نمونه هایی از قلب حقایق پرداخته و هلاک برخی از اقوام را به وسیله
بادهای مهلک و صاعقه و طوفان و زلزله، بر شمرده و اژدها شدن عصا را هم مثالی برای
قلب حقایق دانسته است . چرا که نفس نیرومند حضرت کلیم الله علیه السلام می تواند
با تصرف خویش در یک قطعه چوب، ماری مهیب و خطرناک پدید آورد و این، قلب یک حقیقت،
به حقیقتی دیگر است .
او
می گوید: «و تلحق بهذا الصنف انواع من الکرامات (10) »
«انواعی
از کرامات به همین صنف، ملحق می شود» .
در پایان
می گوید: «و هذا الصنف من المعجزات یدخل تحت تاثیر النفسانی فی الجسمانی » (11)
.
«این صنف
از معجزات، در تحت مقوله تاثیر قوای نفسانی در قوای جسمانی داخل می شود» .
او در
کتاب «المبدء و المعاد» در آخرین فصل نیز به همین بحث پرداخته است (12) .
به نظر او
نفوس عادی به وسیله فرح و نشاط در بدنهای خود حرارتی نیرومند پدید می آورند که
وسیله دفع آلام و امراض و به اعتدال آوردن بدن و خلاصه تامین صحت و سلامت می باشد
، یا به وسیله اندوه و ترس، بدن را از اعتدال و صحت و سلامت خارج می کنند و بیماری
و موت و هلاک را برای آن به دنبال می آورند .
تدبیر بدن توسط نفس
به بیانی
دیگر، وظیفه نفس تدبیر بدن است . نفس اگر قوی و نیرومند و سالم باشد، کار تدبیر را
به خوبی انجام می دهد و سلامت و اعتدال بدن را تامین می کند و اگر سالم و قوی
نباشد، از عهده تدبیر بدن بر می آید و در نتیجه بدن را تسلیم آلام و مرگ می کند .
البته
ممکن است نفوس سالم و قوی - به علت این که قوه ها را به فعلیت رسانیده اند - خود
از تدبیر بدن صرف نظر کنند و خود را برای عروج و ارتحال آماده سازند . مساله این
نیست که چون بدن فرسوده و ناتوان می شود، نفس ناچار می شود که ارتحال کند . بلکه
مساله نفوس قوی و سالم، این است که آنها خود را نیازمند ماندن در این بدن
نمی بینند و به همین جهت با قطع برنامه تدبیر، بدن را به موت می سپارند و خود عزم
رحیل می کنند . از نظر ما شعر زیر، جالینوسی است (13) :
جان عزم
رحیل کرد گفتم که مرو
گفتا چه
کنم خانه فرو می آید
ما
معتقدیم که همیشه چنین نیست . نفوس قوی تا وقتی که خود را برای تکامل، نیازمند به
بدن می بینند، بدن را به طور جدی تدبیر و اداره می کنند . اما همین که خود را بی
نیاز دیدند و قوه ها و استعدادها را فعلیت یافته شناختند و از ماندن در این دنیا
پیشرفتی در کمال و انسانیت برای خود مشاهده نکردند، آماده رفتن می شوند .
بنابراین،
آنکه با نشاط و امید و اطمینان، بدن را نگاه می دارد، نفس است و آنکه اگر دستخوش
هم و غم و یاس و پریشانی شد، بدن را به تباهی می کشد، باز هم نفس است .
پس بقا و
فنای بدن در انسانهای عادی باز می گردد به قوه تصرف نفوس یا ضعف آنها .
شیخ الرئیس
که در علم النفس مطالعات و تحقیقات شگرفی داشته و در این راه آثار گرانبهایی به
یادگار گذاشته، معتقد است که اوهام نفسانی موجب می شوند که در بدن حرکاتی غیر
ارادی و غیر اختیاری پدید آید . بدن، چیزی مادی است و عنصر مادی خاصیت قبول دارد .
پس تاثیر از نفس، و تاثر از بدن است . اگر فاعل مؤثر، قوی باشد، عنصر قابل و
متاثر، او را اطاعت می کند و اگر ضعیف باشد، عنصر قابل از اطاعت و فرمانبرداری او
سرباز می زند . ورزشکاران و قهرمانان در درجه اول، نفس قوی دارند . همین نفس قوی
است که بدن را مهار می کند و در حرکات سریع و متنوع و شگفت آور، به اطاعت و تسلیم
وا می دارد . نفوس این گونه افراد خواسته اند که بدنهایی این چنین رام و
فرمانبردار داشته باشند و به همین جهت به برکت ریاضت و تمرین و سایر جنبه ها به
چنین مرحله و مقامی رسیده اند .
افرادی
ممکن است به لحاظ قوت نفس به مرحله ای برسند که بتوانند بدن را خلع کنند و خود
مستقل از بدن به فعالیت بپردازند . با این حساب، ما باید موت اختیاری را برای نفوس
تکامل یافته و قوی و سالم، بپذیریم . این موت اختیاری ممکن است موقت یا دائم باشد
. البته این دوام هم نسبی است . چراکه در روز قیامت، بار دیگر نفوس به ابدان خود
بازگشت می کنند .
نفوس انبیا و اولیا
آنچه
گفتیم، مقدمه ای بود برای بیان این مطلب که همان طوری که نفوس در بدنهای خود تاثیر
می کنند، ممکن است نفوسی هم به درجه ای از کمال و قوت برسند که درغیر بدنهای خود
نیز تاثیر کنند; چرا که ماده و اجرام مادی - در هر حال - قابل و متاثرند و تاثر و
اطاعت آنها بستگی دارد به این که فاعل مؤثر تا چه اندازه نیرومند باشد .
درست است
که قوای مادی از راه ابزارهای مادی در اجسام و اجرام تاثیر می کنند و از این حیث
نیز تاثیر و تاثری در کار است و همین هم به تاثیر نفوس انسانها و حیوانها باز
می گردد، ولی آنچه در اینجا مورد نظر ماست، آن تاثیراتی است که نفوس; بدون استفاده
از ابزار مادی در ماده دارند . در حقیقت، معجزه یعنی همین و نه آن .
شیخ الرئیس
به مثال چشم زخم متوسل می شود . او معتقد است که چشم زخم، یک خاصیت نفسانی است که
برخی از انسانها دارند . نفوس این انسانها می توانند با نگاه خویش و اشعه ای که بر
شی ء مورد نظر می تابند، او را از پای درآورند . از این رو گفته اند: چشمها
می توانند حیوانی را در دیگ آشپزخانه و انسانی را وارد قبر سازند (14) .
او می گوید:
«فان
العین اعتقاد وجود شی ء مع اعتقاد ان لا وجوده اولی لندرته فیتبع الوجود ذلک
الاعتقاد فدخل مزاج ذلک الشی ء آفة » (15) .
«چشم زخم
عبارت است از اعتقاد به وجود چیزی، با اعتقاد به این که عدم آن - به دلیل ندرت -
بهتر است . این اعتقاد، وجود آن چیز را دنبال می کند و آفتی داخل مزاج آن شی ء
می گردد» .
مثال
چشم زخم، مثالی است که راهی برای انکار آن نیست . نفوسی که قوه چشم زخم دارند،
نفوس مهذب نیستند . اگر نفس مهذب باشد، با مشاهده آنچه برایش عجیب است، زبان به
حمد و شکر خالق می گشاید و بدخواه آن چیز نمی گردد . درباره آیه شریفه: «و ان یکاد
الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم ...» (16) . نقل شده است که در میان
بنی اسد کسانی بودند که چشم زخم می زدند . آنها تصمیم گرفتند که پیامبر خدا صلی
الله علیه و آله را با چشم زخم خود از پای درآورند . از این رو آیه فوق نازل گردید
.
بنابراین،
در این که نفوس بر ماده تاثیر دارند، جای هیچ گفتگویی نیست و در این که برخی از
نفوس در غیر بدن خود تاثیر می کنند نیز جای بحثی نیست . مثال شیخ الرئیس، مثال
درستی است . امروز می توان به مثال هیپنوتیزم متوسل شد . نفوس قوی انبیا و اولیا
هم در اجسام و اجرام و ماده تاثیر می گذارند . در این باره تمام ادیان الهی اتفاق
نظر دارند . داستان شق القمر یا ردالشمس و طی الارض و ... . همه و همه از این قبیل
است . اگر در برخی از صغریات و جزئیات جای بحث باشد، ولی در کلیات و کبریات جای
بحث نیست .
پی نوشت:
1) کشف
المراد: المقصد 4، المساله 5 .
2) سوره
مریم: آیات 16 تا 24 .
3) النمل:
40 .
4) سوره
فیل .
5) کشف
المراد: المقصد 4، المساله 5 .
6) همان .
7)
الانبیاء: 69 .
8) غافر:
51 .
9) رسالة
فی الفعل و الانفعال، صفحه 5 .
10) همان
.
11) صفحه
120 و 121 (باهتمام استاد عبدالله نورانی) .
12) همان
.
13)
جالینوس و پیروانش معتقد بودند که مرگ به خاطر علاقه نفس به مردن نیست، بلکه به
خاطر فروریختن خانه یعنی بدن است .
14) فی
الحدیث ان العین لتدخل الرجل القبر و الجمل القدر» (الصافی: ج 5، ص 216) .
15)
المبدء و المعاد: ص 121 .
16) قلم:
51 .