ماهان شبکه ایرانیان

فلسفه دین (۵۴)

همچنانکه نفوس، در بدن های خود تاثیر می کنند، ممکن است نفوسی هم به درجه ای از کمال و قوت برسند که در غیر بدن های خود نیز تاثیر کنند . انبیا دارای چنین قدرت نفسانی بودند .

تصرف در طبیعت

همچنانکه نفوس، در بدن های خود تاثیر می کنند، ممکن است نفوسی هم به درجه ای از کمال و قوت برسند که در غیر بدن های خود نیز تاثیر کنند . انبیا دارای چنین قدرت نفسانی بودند .

سومین خاصیت نفوس انبیاء ، تصرف در طبیعت است . تصرف در طبیعت، همان است که معجزه نامیده می شود . معجزه ، کار خارق عادتی است که از جانب خدا یا به اذن اوست و دیگران از انجام آن، ناتوانند . پیامبران معجزه را به دنبال ادعای نبوت انجام می دهند، تا شاهدی باشد بر صدق ادعای ایشان . کسانی که درباره نبوت آنها شک و تردید دارند یا آنها را انکار می کنند، باید بتوانند آنچه را او آورده است، انجام دهند .

شواهدی داریم که کسانی غیر از انبیاء نیز کارهای خارق العاده ای انجام داده اند . اینها را کرامات نامیده اند . تنها فرقی که میان معجزه و کرامت گذاشته می شود، این است که صاحبان کرامات، ادعای نبوت ندارند . بلکه اینان پشتیبان و تصدیق کننده نبوت پیامبرانند و کرامات آنها وسیله ای است برای تقویت دین و جلب مردم به سوی معنویت و تقویت اعتقادات ایشان .

معجزه و کرامت

گاهی امام معصوم نیز برای اثبات ادعای خود و دفع شبهات منکران کارهای خارق العاده ای انجام می دهد که اگر به آنها معجزه بگوئیم، بجاست، خواجه نصیرالدین طوسی می گوید:

«و قصة مریم و غیرها تعطی جواز ظهورها علی الصالحین » (1) .

«داستان حضرت مریم و غیر آن، جواز ظهور معجزه را بر دست صالحان، تایید می کند» .

در قرآن کریم، داستان باردار شدن مریم بدون همسر (2) و داستان آصف بن برخیا - که تخت بلقیس را در زمانی کوتاه تر از زمان یک چشم به هم زدن، از یمن به فلسطین آورد (3) - ذکر شده است . اینان پیامبر نبودند، ولی انسانهایی مقرب درگاه خدا بودند . معجزات ائمه اطهار علیهم السلام نیز به تواتر ثابت شده است .

به هر حال، خواجه مرحوم، تمام کارهای خارق العاده انسانهای مقرب را «معجزه » نامیده است . ولی علامه حلی کارهای خارق العاده پیامبران خدا را معجزه و کارهای خارق العاده دیگران را کرامت نامیده است . البته اختلاف در تعبیر است نه در فکر و ایده . کسانی بوده و هستند که صدور معجزه را از دست غیر پیامبران جایز نمی دانند و کارهای خارق العاده ای که از دست آنها صادر شده را بر «ارهاص » حمل کرده و گفته اند:

«اینها در حقیقت برای تایید و تقویت کار پیامبران و تصدیق ادعای آنها و فراهم کردن زمینه برای جلب اعتقادات مردم و تقویت ایمان ایشان بوده است » .

آنها می گویند: «قضیه مریم برای ارهاص عیسی و قضیه آصف بن برخیا برای ارهاص سلیمان بوده است » . گویی سلیمان می خواهد بگوید: برخی از پیروان من از عهده کارهایی بر می آیند که دیگران از انجام آنها عاجزند . همین امر سبب شد که بلقیس هنگامی که تخت خود را در نزد سلیمان وارونه دید، به او ایمان بیاورد .

پیامبر گرامی اسلام نیز قبل از آنکه به نبوت مبعوث گردد، منشا کارهای خارق العاده ای گردید . چنانکه نقل شده است که هنگام تولد او طاق کسری شکاف برداشت و دریای ساوه خشکید و آتشکده فارس خاموش شد و اصحاب فیل - که به عزم ویران کردن کعبه آمده بودند، با سنگریزه هایی که پرندگان «ابابیل » به سوی آنها نشانه گرفتند (4) - از پای در آمدند و ابر بر سر او سایه افکند و سنگریزه ها به او سلام دادند و ... (5) .

عکس معجزه!

گاهی معجزه به دست کسانی صادر می شود که ادعای باطلی دارند . لکن صدور معجزه به خاطر ابطال ادعای ایشان است نه به خاطر اثبات ادعای ایشان . خواجه می گوید:

و قصة مسیلمة و فرعون و ابراهیم تعطی جواز اظهار المعجزة علی العکس (6) .

«داستان مسیلمة و فرعون و ابراهیم افاده این مطلب می کند که جایز است اظهار معجزه بر عکس باشد» .

آری به مسیلمه - که ادعای پیامبری داشت، - گفتند: پیامبر اسلام دعا می کرد و به برکت دعای او چشم ناسالم کسی که دارای یک چشم بود، سالم می شد . او دعا کرد و به دعای او چشم سالم کسی که دارای یک چشم بود، کور شد! .

فرعون مدعی شد که آب نیل به برکت وجود او شکافته شده، تا خود و لشگریانش به سلامت از آن بگذرند; ولی هنگامی که وارد رود نیل شدند، آب آنها را فراگرفت و همه را غرق کرد و در کام خویش فرو برد .

هنگامی که به حکم «یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم (7) » آتش نمرودیان بر جناب ابراهیم خلیل علیه السلام سرد و لامت شد، نمرود گفت: آتش از هیبت و جلال من خاموش شد، در همین حال، شعله آتشی آمد و ریش او را بسوخت .

نقش معجزه در پیروزی مکتب توحید

سنت الهی این است که پیامبران خود را یاری کند و اهل ایمان را در پیچ و خم اشکال تراشیها و توطئه های دشمنان و کافران تنها نگذارد . اینجاست که فلسفه معجزات و کرامات انبیا و امامان و اولیا و مؤمنان و وارستگان، روشن می شود . خداوند در قرآن کریم می فرماید:

«انا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیاة الدنیا و یوم یقوم الاشهاد» (8) .

«ما پیامبران خود و کسانی را که ایمان آورده اند در زندگی دنیا و در آن روزی که گواهان به پای خیزند، یاری می کنیم » .

سنت الهی غیر قابل تغییر است . یکی از سنتها، یاری مکتب توحید و سران و یاران مکتب توحید است . این سنت نیز به همراه استمرار نظام هستی - که در قالب دنیا و آخرت، استمرار می یابد - استمرار دارد .

بنابراین، فلسفه وقوع معجزه به دست انبیا و وقوع معجزه به دست صلحایی که یاران آنهایند و وقوع عکس معجزه به دست دشمنان آنها همه یک چیز است و آن، نصرت مکتب و سران مکتب است و اگر این نباشد، معلوم نیست که دشمنان و مخالفان مکتب، با آنها چه می کردند و آیا اکنون اثری از دین و یاران دین در روی زمین باقی مانده بود؟! .

قدرتهای شیطانی همواره از امکانات مادی وسیعی برخوردار بوده اند . قدرتمندترین دشمنان مکتب توحید آنهایی بودند که به کمتر از تارومار کردن و نابودکردن یاران دین و همه آثار آنها راضی نبوده اند . اگر معجزه نبود، اگر قضاهای آسمانی و زمینی نبود، اگر فرعون و فرعونیان در رود نیل غرق نمی شدند، اگر آتش نمرود، برای ابراهیم سرد و سلامت نمی شد، اگر قوم لوط هلاک نمی شدند، آیا اکنون اثری از دین و دینداری باقی مانده بود؟ .

اگر خداوند نفوس انبیا و امامان و اولیا را به درجه ای از قوت می رساند که بتوانند در مواقع لزوم - آنهم به اذن خداوند - در نظام طبیعت تصرف کنند و حادثه ای پدید آورند که برای دیگران ممکن نیست، تنها به خاطر این است که قلب آنهایی که طالب حقیقتند، روشنی گیرد و روحیه اهل ایمان تقویت شود و بازار کفر و عناد و لجاج به سردی گراید .

خاموش شدن آتش نمرودیان بر ابراهیم و اژدها شدن عصای موسی و زنده شدن مردگان و بیناشدن کوران مادرزاد و شفای افراد پیسی به دست عیسی علیه السلام و صدها نمونه دیگر و وقایعی که در دوران نبوت ختیمه تا امروز اتفاق افتاده، وسیله ای بوده که میلیاردها انسان را از کفر و ضلالت نجات داده و به آنها قوت ایمان و استواری اعتقاد و آرامش و اطمینان قلبی بخشیده و تنور عشق و محبت به خدا و آنچه و آنکه خدایی است را، داغ نگاه داشته است .

ارتباط معجزه و قدرت نفسانی

شیخ الرئیس می گوید:

«و اما الصنف الثالث من اصناف المعجزات فانه یتعلق بقوة النفس المحرکة التی تبلغ القدرة الی الاهلاک و قلب الحقائق » (9) .

«صنف سوم از اقسام معجزات، همان است که تعلق دارد به فضیلت قوه محرکه نفسانی که به مرحله ای می رسد که قدرت بر هلاک کردن و قلب حقایق دارد» .

او سپس به ذکر مصادیق و نمونه هایی از قلب حقایق پرداخته و هلاک برخی از اقوام را به وسیله بادهای مهلک و صاعقه و طوفان و زلزله، بر شمرده و اژدها شدن عصا را هم مثالی برای قلب حقایق دانسته است . چرا که نفس نیرومند حضرت کلیم الله علیه السلام می تواند با تصرف خویش در یک قطعه چوب، ماری مهیب و خطرناک پدید آورد و این، قلب یک حقیقت، به حقیقتی دیگر است .

او می گوید: «و تلحق بهذا الصنف انواع من الکرامات (10) »

«انواعی از کرامات به همین صنف، ملحق می شود» .

در پایان می گوید: «و هذا الصنف من المعجزات یدخل تحت تاثیر النفسانی فی الجسمانی » (11) .

«این صنف از معجزات، در تحت مقوله تاثیر قوای نفسانی در قوای جسمانی داخل می شود» .

او در کتاب «المبدء و المعاد» در آخرین فصل نیز به همین بحث پرداخته است (12) .

به نظر او نفوس عادی به وسیله فرح و نشاط در بدنهای خود حرارتی نیرومند پدید می آورند که وسیله دفع آلام و امراض و به اعتدال آوردن بدن و خلاصه تامین صحت و سلامت می باشد ، یا به وسیله اندوه و ترس، بدن را از اعتدال و صحت و سلامت خارج می کنند و بیماری و موت و هلاک را برای آن به دنبال می آورند .

تدبیر بدن توسط نفس

به بیانی دیگر، وظیفه نفس تدبیر بدن است . نفس اگر قوی و نیرومند و سالم باشد، کار تدبیر را به خوبی انجام می دهد و سلامت و اعتدال بدن را تامین می کند و اگر سالم و قوی نباشد، از عهده تدبیر بدن بر می آید و در نتیجه بدن را تسلیم آلام و مرگ می کند .

البته ممکن است نفوس سالم و قوی - به علت این که قوه ها را به فعلیت رسانیده اند - خود از تدبیر بدن صرف نظر کنند و خود را برای عروج و ارتحال آماده سازند . مساله این نیست که چون بدن فرسوده و ناتوان می شود، نفس ناچار می شود که ارتحال کند . بلکه مساله نفوس قوی و سالم، این است که آنها خود را نیازمند ماندن در این بدن نمی بینند و به همین جهت با قطع برنامه تدبیر، بدن را به موت می سپارند و خود عزم رحیل می کنند . از نظر ما شعر زیر، جالینوسی است (13) :

جان عزم رحیل کرد گفتم که مرو

گفتا چه کنم خانه فرو می آید

ما معتقدیم که همیشه چنین نیست . نفوس قوی تا وقتی که خود را برای تکامل، نیازمند به بدن می بینند، بدن را به طور جدی تدبیر و اداره می کنند . اما همین که خود را بی نیاز دیدند و قوه ها و استعدادها را فعلیت یافته شناختند و از ماندن در این دنیا پیشرفتی در کمال و انسانیت برای خود مشاهده نکردند، آماده رفتن می شوند .

بنابراین، آنکه با نشاط و امید و اطمینان، بدن را نگاه می دارد، نفس است و آنکه اگر دستخوش هم و غم و یاس و پریشانی شد، بدن را به تباهی می کشد، باز هم نفس است .

پس بقا و فنای بدن در انسانهای عادی باز می گردد به قوه تصرف نفوس یا ضعف آنها .

شیخ الرئیس که در علم النفس مطالعات و تحقیقات شگرفی داشته و در این راه آثار گرانبهایی به یادگار گذاشته، معتقد است که اوهام نفسانی موجب می شوند که در بدن حرکاتی غیر ارادی و غیر اختیاری پدید آید . بدن، چیزی مادی است و عنصر مادی خاصیت قبول دارد . پس تاثیر از نفس، و تاثر از بدن است . اگر فاعل مؤثر، قوی باشد، عنصر قابل و متاثر، او را اطاعت می کند و اگر ضعیف باشد، عنصر قابل از اطاعت و فرمانبرداری او سرباز می زند . ورزشکاران و قهرمانان در درجه اول، نفس قوی دارند . همین نفس قوی است که بدن را مهار می کند و در حرکات سریع و متنوع و شگفت آور، به اطاعت و تسلیم وا می دارد . نفوس این گونه افراد خواسته اند که بدنهایی این چنین رام و فرمانبردار داشته باشند و به همین جهت به برکت ریاضت و تمرین و سایر جنبه ها به چنین مرحله و مقامی رسیده اند .

افرادی ممکن است به لحاظ قوت نفس به مرحله ای برسند که بتوانند بدن را خلع کنند و خود مستقل از بدن به فعالیت بپردازند . با این حساب، ما باید موت اختیاری را برای نفوس تکامل یافته و قوی و سالم، بپذیریم . این موت اختیاری ممکن است موقت یا دائم باشد . البته این دوام هم نسبی است . چراکه در روز قیامت، بار دیگر نفوس به ابدان خود بازگشت می کنند .

نفوس انبیا و اولیا

آنچه گفتیم، مقدمه ای بود برای بیان این مطلب که همان طوری که نفوس در بدنهای خود تاثیر می کنند، ممکن است نفوسی هم به درجه ای از کمال و قوت برسند که درغیر بدنهای خود نیز تاثیر کنند; چرا که ماده و اجرام مادی - در هر حال - قابل و متاثرند و تاثر و اطاعت آنها بستگی دارد به این که فاعل مؤثر تا چه اندازه نیرومند باشد .

درست است که قوای مادی از راه ابزارهای مادی در اجسام و اجرام تاثیر می کنند و از این حیث نیز تاثیر و تاثری در کار است و همین هم به تاثیر نفوس انسانها و حیوانها باز می گردد، ولی آنچه در اینجا مورد نظر ماست، آن تاثیراتی است که نفوس; بدون استفاده از ابزار مادی در ماده دارند . در حقیقت، معجزه یعنی همین و نه آن .

شیخ الرئیس به مثال چشم زخم متوسل می شود . او معتقد است که چشم زخم، یک خاصیت نفسانی است که برخی از انسانها دارند . نفوس این انسانها می توانند با نگاه خویش و اشعه ای که بر شی ء مورد نظر می تابند، او را از پای درآورند . از این رو گفته اند: چشمها می توانند حیوانی را در دیگ آشپزخانه و انسانی را وارد قبر سازند (14) . او می گوید:

«فان العین اعتقاد وجود شی ء مع اعتقاد ان لا وجوده اولی لندرته فیتبع الوجود ذلک الاعتقاد فدخل مزاج ذلک الشی ء آفة » (15) .

«چشم زخم عبارت است از اعتقاد به وجود چیزی، با اعتقاد به این که عدم آن - به دلیل ندرت - بهتر است . این اعتقاد، وجود آن چیز را دنبال می کند و آفتی داخل مزاج آن شی ء می گردد» .

مثال چشم زخم، مثالی است که راهی برای انکار آن نیست . نفوسی که قوه چشم زخم دارند، نفوس مهذب نیستند . اگر نفس مهذب باشد، با مشاهده آنچه برایش عجیب است، زبان به حمد و شکر خالق می گشاید و بدخواه آن چیز نمی گردد . درباره آیه شریفه: «و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم ...» (16) . نقل شده است که در میان بنی اسد کسانی بودند که چشم زخم می زدند . آنها تصمیم گرفتند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را با چشم زخم خود از پای درآورند . از این رو آیه فوق نازل گردید .

بنابراین، در این که نفوس بر ماده تاثیر دارند، جای هیچ گفتگویی نیست و در این که برخی از نفوس در غیر بدن خود تاثیر می کنند نیز جای بحثی نیست . مثال شیخ الرئیس، مثال درستی است . امروز می توان به مثال هیپنوتیزم متوسل شد . نفوس قوی انبیا و اولیا هم در اجسام و اجرام و ماده تاثیر می گذارند . در این باره تمام ادیان الهی اتفاق نظر دارند . داستان شق القمر یا ردالشمس و طی الارض و ... . همه و همه از این قبیل است . اگر در برخی از صغریات و جزئیات جای بحث باشد، ولی در کلیات و کبریات جای بحث نیست .

پی نوشت:

1) کشف المراد: المقصد 4، المساله 5 .

2) سوره مریم: آیات 16 تا 24 .

3) النمل: 40 .

4) سوره فیل .

5) کشف المراد: المقصد 4، المساله 5 .

6) همان .

7) الانبیاء: 69 .

8) غافر: 51 .

9) رسالة فی الفعل و الانفعال، صفحه 5 .

10) همان .

11) صفحه 120 و 121 (باهتمام استاد عبدالله نورانی) .

12) همان .

13) جالینوس و پیروانش معتقد بودند که مرگ به خاطر علاقه نفس به مردن نیست، بلکه به خاطر فروریختن خانه یعنی بدن است .

14) فی الحدیث ان العین لتدخل الرجل القبر و الجمل القدر» (الصافی: ج 5، ص 216) .

15) المبدء و المعاد: ص 121 .

16) قلم: 51 . 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان