ماهان شبکه ایرانیان

چند سوال اساسی و پاسخ آنها

به دنباله بحث از معانی نفس -عقل- قلب و روح از دیدگاه های مختلف حدیثی و قرآنی و اهل لغت لازم است به سه سوال اساسی قابل طرح در مسائل روانشناسی که ممکن است از طرف خوانندگان مطرح گردد، پاسخی داده شود:

روانشناسی اسلامی (1)

به دنباله بحث از معانی نفس -عقل- قلب و روح از دیدگاه های مختلف حدیثی و قرآنی و اهل لغت لازم است به سه سوال اساسی قابل طرح در مسائل روانشناسی که ممکن است از طرف خوانندگان مطرح گردد، پاسخی داده شود:

سوال اول: این که علم النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامی باروانشناسی امروز چه فرقی دارد؟

سوال دوم: این که نفس موجود در جمادات و نباتات و حیوانات وانسان چه فرقی با یکدیگر دارند؟ و به طور کلی مراتب نفس چگونه است؟ و از دیدگاه اسلام چگونه توجیه می گردد؟

سوال سوم: مراد از کلمه «نفس » در علم النفس به عنوان یک معنای مسمای نفس نه بحث در حقیقت آن بلکه به اصطلاح علم منطق به عنوان «شرح الاسم » کدام می باشد. و راهنمای قرآن و احادیث وارداز پیشوایان اسلام در این باره چگونه می باشد؟

فرق علم النفس اسلامی با روانشناسی امروز

فرق بین علم النفس مورد بحث فلاسفه یونان باستان و داشنمندان غربی با روانشناسی طرح شده در اسلام و فلاسفه اسلامی این است که در علم النفس اسلامی از سراسر جان و روح و روان و از همه مسائل مربوط به آن گفتگو می کند حتی از کنه و ذات نفس و روح و این که حقیقت آن چیست؟ آیا قابل شناخت است یا نه؟ بحث می کند در حالی که در مسائل روانشناسی مطرح شده در قرون متاخر در قرن نوزده به بعد از قسمت اعظم این مباحث خبری نیست (2) .

مثلا شیخ الرئیس بوعلی سینا در رساله نفس خود به نام «هدیه الرئیس » در کتاب خود را ده فصل قرار داده از جمله فصل اثبات قوای نفس و تقسیم قوای نفسانی آیا قوای نفسانی از امتزاج عناصر اربعه پیدا شده است یا نه؟

قوای نباتیه و یادآوری نیاز انسان به آنها و بحث قوای حیوانیه و ذکر خواص آنها، بیان حواس ظاهره و کیفیت ادراک آنهاقوای باطنه و قوه محرکه - ذکر نفس انسانی از مرتبه پیدایش تامرتبه کمال آن - اقامه براهین ضروری در جوهریت نفس ناطقه اقامه دلیل و حجت بر وجود جوهر عقلی مفارق از اجسام و بقای این نفس بعد از فساد بدن(ص 18 هدیه الرئیس)و غیر اینها از مطالب ومسائلی که نمونه آنها در مسائل روانشناسی جدید امروزی کمترمشاهده می گردد.

در روانشناسی کلاسیک فعلی به علت عدم پذیرش عامل حیات به عنوان عامل غیر فیزیکی و غیر شیمیائی بعضی از جنبه های اصلی مربوط به روانشناسی حذف شده اند به عنوان مثال مساله اراده که در آموزشهای اسلامی به عنوان معیار شاخص انسان و حیوان مطرح می گردد، به کلی حذف شده است، وقتی جنبه های مرضی اراده درآسیب شناسی، نشانه بیماریهای روانی و در روان پزشکی مطرح می شوند،معلوم نیست که چرا روانشناسان معاصر که خود را متولی روانشناسی به اصطلاح علمی می دانند، این بحث اساسی را از کتابهای خود حذف نموده و آن را به فلسفه واگذار کرده اند؟! درحالی که درروانشناسی اسلامی بحث در مورد اراده و عوامل سازنده آن و نقش آن در رفتار انسان به طور جدی مورد توجه واقع شده است.

در ضمن بررسی روانشناسی اسلامی با مشاهده تفاوت قطعی درجنبه های روانشناسی بین انسان و حیوان این فکر به وجود می آید که انسان و حیوان بخلاف آنچه که برخی از زیست شناسان به صورت یک اعتقاد جزمی مطرح می سازند از یک رده نیستند و انسان نمی تواندفرزند میمون باشد؟!

نظیر اینگونه مسائل زیاد است که لازم است در فرصت های مناسبی به طور مبسوط درباره آنها بحث و بررسی انجام بگیرد.

به طور کلی تحقیقات روانشناسی نزد قدماء فلاسفه جنبه فلسفی داشت، بعد از جدا شدن روانشناسی از فلسفه و اجرای روش علمی درروانشناسی بحث در ماهیت روان و روح از روانشناسی حذف شد وروانشناسان به اتکاء بینش فلسفی و علمی خود یکی از دو فرض راقبول نمودند، برخی برای روح و روان وجود خاصی قائل شدند و بدون این که درباره ماهیت آن بحث کنند به بررسی اعمال روانی پرداختند و دسته دیگر برای روح و روان وجود مستقلی قائل نشدند،بلکه آن را عمل و نتیجه فعالیتهای مکانیکی یا ماشینی مغزدانستند و روح را همان اعمال و حالات روانی فرض کردند و به بررسی این حالات پرداختند. پاره ای از روانشناسان ذهن را به جای روح موضوع روانشناسی قرار داده اند و روانشناسی را مطالعه ذهن می دانند!

و درباره ماهیت ذهن دو نظر مختلف و متضاد ابراز می شود:

نظر اول: مبتنی بر این است که ذهن جوهر یا ذات معینی است ومنشا اعمال روانی است و نظر دوم: مبتنی بر این امر است که ذهن، عمل مغز است و اعمال ذهنی، نتیجه فعل و انفعالات مغز وسایر مراکز عصبی است و بدین ترتیب بررسی ماهیت روح و ذهن ازحوزه روانشناسی خارج شده و در فلسفه از آن بحث می گردد (3) .

دکتر سروش عظیمی در کتاب «اصول روانشناسی عمومی » ص 17می نویسد:

«موضوع تحقیق دانش روانشناسی رفتار موجودات به طور کلی است ودر این مطالعه به مسائل روح و روان آن طوری که مورد نظر قدماء وفلاسفه بود، توجهی نمی شود و چه بهتر می بود که در ازاء واژه روانشناسی کلمه «رفتار شناسی » برای این دانش بکار می رفت تاهیچ گونه ابهامی در موضوع آن باقی نمی ماند» (4) .

مراتب گوناگون نفس

سوال دوم و آن این که مراتب نفس چگونه است؟ و دیدگاه اسلام و احادیث و قرآن درباره آن چیست؟ این گونه پاسخ داده می شود که نفس دارای مراتبی است با نام های مختلف و گوناگون مثل نفس جمادی،نفس نباتی، نفس حیوانی و نفس ناطقه یا نفس و روح انسانی وهرکدام از این مراتب آثار خاصی دارد بدین ترتیب:

1 - نفس جمادی: در جمادات از ویژگی هائی از قبیل جسم بودن ومکانی را اشغال نمودن و دارای بعد و اندازه و جرم بودن خواه دوبعدی باشد یا سه بعدی یا چهار بعدی بودن(با اضافه زمان برابعاد سه گانه طول و عرض و عمق)قابل حس و لمس بودن و... و این ویژگی ها مربوط به اجسام بوده، در علم طبیعی که موضوع مطالعه آن جسم و جسمانیات است مورد بحث و بررسی قرار می گیرد.

2 - نفس نباتی: مبدئی را اراده می کنیم که علاوه بر آثار حس جمادی که در بالا شمردیم، دارای حرکت و رشد و نمو می باشد و این،از ویژگیهای نفس نباتی است و این ویژگی در انواع مختلف و اقسام گوناگون نباتات از گلها، درختان، سبزیجات، میوه جات به طور کلی از روئیدنیها و رستنیها وجود دارد و علم نبات شناسی و گیاه شناسی بررسی این بحث از خصوصیات و ویژگیهای نباتات و گیاهان را به عهده می گیرد پس نباتات ویژگی هائی دارد که جمادات آنها راندارند و آن حس و حرکت و رشد و نمو است و در اصطلاح قدماء ازفلاسفه اسلام مثل شیخ الرئیس بوعلی سینا به نام «امور نامیه »نامیده می شود.

3 - نفس حیوانی، که علاوه بر این که آثار نفس جمادی و نباتی وخصوصیات آن دو را دارد، دارای ویژگی هائی است که نفس جمادی ونباتی آنها را فاقد است و آن درک و علم به جزئیات و احساس ازطریق حواس پنجگانه: چشم و گوش و بویائی و چشائی و قوه لامسه می باشد.

4 - نفس ناطقه، مبدائی را ارده می کنیم که علاوه بر جسم وجسمانیات و داشتن آثار و ویژگیهای نفس جمادی و داشتن آثار وویژگیهای نبات که رشد و حرکت و نمو است و علاوه بر داشتن آثارحیوانات از قبیل احساس و درک و علم به جزئیات، این عنصر به نام انسان از ویژگیهائی برخوردار است که جمادات و نباتات و سایرحیوانات آنها را ندارند و آن ویژگی داشتن نفس انسانی و گوهر وجوهری است در باطن انسان که کلیات را درک می کند و دارای فکر واستدلال است، و می تواند استنباط کند و خیر و شر، خوبی و بدی راتمیز دهد و نیز می تواند سیر تکاملی به سوی خالق متعال داشته باشد.

چنانکه در قرآن مجید در سوره انشقاق آیه 6 می فرماید:(یاایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه).

«یعنی ای انسان! تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت می روی واو را ملاقات خواهی کرد» .

و آیات دیگری از قبیل(انا لله و انا الیه راجعون) (5) . یعنی «ما از آن خدائیم، و به سوی او باز می گردیم » . و غیر اینهااز آیات و روایات وسیع و کثیری است که اثبات تکامل انسان به سوی آینده ای غیر منتهائی را می نماید.

به عبارت دیگر مراتب موجودات مادی مختلف اند: انسان، حیوان،نبات و اجسام، جواهر و اعراض و... و هر یک از اینها در مقایسه با یکدیگر مشترکاتی دارند و ویژگیهائی.

اجسام تنها جسم اند و خصوصیات جسمی را دارند و دارای زمان ومکان و وزن و اجزاء و قابل رویت و قابل لمس می باشند و انسان وحیوان در این احکام با اجسام مشترک هستند یعنی در اصل تحقق نفس و جسم بودن و مکانی و زمانی بودن و به طور کلی مخلوق بودن ونیاز داشتن به آب و غذا و توالد و تناسل و موت و حیات و علاقه به غذا و شناسائی جزئی با یکدیگر مشترک اند.

اما امتیاز انسان از سایر موجودات در این است که انسان دارای جوهری و گوهری است به نام «نفس ناطقه » که جسم نبوده، خواص جسم و مادیت را ندارد و دارای مدرک کلیات و فکر و اندیشه و قوه استنباط می باشد و به تعبیر قرآن روح از عالم امر الهی است چنانکه در قرآن مجید سوره اسراء آیه 85 چنین وارد شده است:

(یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی) «یعنی ای پیامبراز تو از حقیقت روح سوال می کنند، بگو روح پیدا شده از عالم امرالهی است » و تفصیل آن در آینده مورد بحث قرار خواهد گرفت.

نتیجه بحثهای بالا این شد که انسان مجموعه همه موجودات وعصاره آنها است و در وجود انسان از همه موجودات نمونه هائی وجوددارد پس انسان به صورت ظاهر جرم جسمی کوچکی بوده ولی در واقع وحقیقت مجموعه همه موجودات عالم آفرینش است! و آیه مبارکه قرآن در سوره مومنون و آیه 14 دنباله بیان لقت شگفت انگیز انسان به این حقیقت بزرگ اشاره دارد:(فتبارک الله احسن الخالقین)یعنی «پس بزرگ ست خدائی که بهترین آفرینندگان است » .

شعر پرمحتوا و پرگهری در این خصوص به علی(ع)نسبت داده شده است (6) بدین مضمون:

ایها الانسان انک جرم صغیر

و فیک انطوی العالم الکبیر

یعنی «علی(ع)خطاب به انسانها جهت یادآوری حقیقت انسان و واقعیت وارزش والای انسانها می فرماید: تو ای انسانها به صورت ظاهر جرم کوچکی هستی و لکن در تو و در باطن تو گوهر و جود جهان هستی ومجموع عالم بزرگ آفرینش قرار دارد» با توضیحی که در سطور بالااز نظر خوانندگان گذشت.

مراتب نفس از دیدگاه علی(ع)

شاهد قوی و زنده به مطالب ذکر شده در بالا مربوط به نفس ومراتب نفس و قوای موجود در انسانها و ویژگی آنها از سایرموجودات و به طور کلی شناخت صفات بارز و برجسته انسانها درمقابل سایر موجودات از حیوانات و نباتات و جمادات کلام گهرباری است که از علی(ع)در این خصوص روایت شده است:

کمیل بن زیاد از علی(ع)سوال کرد: ارید ان تعرفنی نفسی.

قال(ع): ای نفس ترید ان اعرفک یا کمیل؟ فقال: هی غیر نفس واحده. فقال(ع): بل هی اربعه: نامیه، نباتیه، و حسیه حیوانیه وناطقه قدسیه، و کلیه الهیه و لکل واحد منها خمس قوی و خصلتین اما النامیه النباتیه فلها خمس قوی: جاذبه، ماسکه، و هازمه،دافعه و مولده و له الزیاده و النقصان و تنبعث فی الکبد و اماالحسیه الحیوانیه فلها خمس قوی: سمع و بصر و شم و ذوق و لمس ولها خاصیتان: اللحم و العصب و تنبعث فی القلب و اما الناطقه القدسیه فلها خمس قوی: فکر و ذکر و علم و اراده و حلم و لهاخاصیتان: الرضا و التسلیم » .

مرحوم سید فضل الله حامد حسینی در کتاب رساله النفسیه (7) روایتی از امام علی (ع)چنین نقل کرده و آن را چنین توضیح داده است:

«کمیل بن زیاد» (از صحابه علی(ع » به امیرالمومنین علی(ع)گفت: می خواهم نفس را به من بشناسانی فرمود: ای کمیل کدام نفس را می پرسی؟ کمیل در جواب علی (ع)گفت: یا علی مگر بیش از یک نفس است؟ در پاسخ فرمود: بلی نفس بر چهارگونه است(مراتب چهارگانه نفس اینگونه است): نفس نمو کننده گیاهی، نفس حسی حیوانی، نفس گویای ملکوتی، نفس کلیت الهی و برای هرگدام نیزپنج نیرو و دو خصلت است.

پنج قوه نباتی عبارتند از: جاذبه، ماسکه، هاضمه، دافعه،مولده و دو خصلتش زیادی و کمی است و این نفس در کبد پدیدمی آید.

و پنج قوه نفس حیوانی عبارتند از: شنوائی، بینائی، بویائی،چشائی، قوه لامسه و دو خاصیتش گوشت و عصب است و در قلب پدیدمی آید اما نفس ناطقه قدسیه دارای پنج قوه: اندیشه، یادآوری،آگاهی،اراده(و خواست)و بردباری و دو خاصیت آن رضا و تسلیم می باشد و در جامع الفروق ص 212 می نویسد: دو خاصیت نفس ناطقه نزاهت و حکمت است.

و برای نفس کلیت الهی نیز پنج قوه است اول بقاء در فناء دوم نعیم سوم عزت در ذلت چهارم فقر در غنا پنجم صبر در بلا و دوخاصیت آن رضا و تسلیم است، این نفس کلیت الهی مبدا آن از جانب خداوند جلیل است و به سوی او عود می کند» .

سؤال سوم و پاسخ آن

یعنی سوال از این که مراد از کلمه نفس در علم النفس چیست؟ وراهنمای قرآن و احادیث از پیشوایان اسلام در این باره چگونه می باشد؟ یعنی مراد از کلمه «نفس » چیست؟ و موارد استعمال آن در کتاب و سنت کدام است؟

پاسخ این سوال را مرحوم استاد علامه طباطبائی در جلد 14 تفسیرالمیزان، ص 311 و 312 و 313 در ذیل آیه مبارکه:(کل نفس ذائقه الموت)(انبیاء: 35)ذکر نموده و چند معنا و استعمال برای نفس درقرآن نام برده است:

1 - اصل معنای نفس، نفس شی یعنی خود شی همان معنای مضاف الیه نفس است مثل این که گفته می شود: نفس نفس شی یا نفس انسان که همان معنای شی انسان است به طوری که بدون ملاحظه مضاف الیه برای نفس معنائی نیست و همین معنی مراد نویسنده کتاب «رساله النفسیه » ص 7 می باشد آنجا که می گوید: نفس می گویند وحقیقت می خواهند چنانکه گویند: فلان شی بنفس خود قائم است، باملاحظه این معنا، نفس به معنای تاکیدی بکار می رود مثل این که می گوئیم: زید آمد خود زید، نفس زید و این معنا در مورد هر چیزی اطلاق می شود حتی بر خداوند نیز استعمال می گردد مثل این آیه شریفه:(کتب علی نفسه الرحمه). (8) «یعنی خداوند رحمت(و بخشش)رابر خود حتم کرده است » و آیه مبارکه(... یحذرکم الله نفسه...)8«یعنی خداوند خودش شما را از ارتکاب گناهان برحذر می دارد» وآیه مبارکه: (تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک) یعنی «تومی دانی! از آنچه در روح و جان من است، آگاهی و من از آنچه درذات(پاک)توست آگاه نیستم » .

2 - معنای دوم نفس در قرآن بعد از استعمال در معنای اول استعمال کلمه نفس به صورت شایع در خصوص شخص انسان یعنی موجودمرکب از روح و بدن گرچه قطع از اضافه شده باشد مثل این آیات:

(هو الذی خلقکم من نفس واحده و جعل منها زوجها لتسکن الیها)

«یعنی او است که شما را از یک نفس آفریده و از آن نفس همسرش را قرار داده(یعنی از شخص انسان واحدی...) تا آرامش در او ایجادکند» .

(...من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فی الارض فکانما قتل الناس جمیعا و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا...) (9) .

«یعنی کسی که انسانی را بکشد بدون ارتکاب قتل و یا فسادی درروی زمین چنان است که گوئی همه انسانها را کشته است و هرکس انسانی را از مرگ رهائی بخشد، چنان است که گوئی همه انسانها رازنده کرده است » .

در آیه زیر: (...کل نفس تجادل عن نفسها...) (10) «یعنی هرانسانی با خودش جدال می کند» هر دو معنا جمع شده است یعنی مراداز نفس اول شخص انسان و از نفس دوم معنای مضاف الیه یعنی معنای تاکیدی مراد است.

3 - معنای سوم برای نفس استعمال آن به معنای روح انسانی وجان و روان بشری است مثل آیه زیر:

(...اخرجوا انفسکم الیوم تجزون عذاب الهون...) (11) «یعنی جانهایتان را بیرون آورید سزا داده می شوید به عذاب خوارکننده »شاهد بر این که مراد از نفس روح انسانی است این که حیات وعلم و قدرتی که قوام انسان به آنها است، قائم به روح انسانی می باشد و جسم و معنای تاکیدی در آن هیچ گونه دخالتی ندارند.

نکته قابل ذکر در اینجا این است که استعمال معنای دوم و سوم در غیر انسان یعنی در نباتات و سایر حیوانات شایع نیست مگر به حسب اصطلاح علمی پس پیک واحد نباتی و یا به یک پیک حیوانی عرفانفس گفته نمی شود.

آری به کلمه «دم » یعنی خون اطلاق نفس شده است آن هم به جهت این که حیات موجودی متوقف بر وجود خون است و از اینجا است که به حیوانات دارای خون جهنده در اصطلاح اهل لغت «نفس سائله » گفته اند اما این استعمال به این معنا نیست که در هر موردی که حیات باشد، باید این استعمال جایز شود ازاینرو می بینیم که این دو معنی از نفس که نام بردیم بر فرشته وجن اطلاق نمی شود گرچه آنان دارای حیات و هستی هستند و در قرآن نیز نفس به معنای فرشته و ملک و جن استعمال نشده است چنانکه استقراء و بررسی آیات قرآن این حقیقت را ثابت می کند، گرچه درقرآن، جن تکلیفی مثل انسان داشته، دارای موت و حیات و حشر ونشر می باشند مثل این آیه مبارکه:

(و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون) (12) «یعنی جن و انس رانیافریدیم مگر برای عبادت یعنی معرفت خدا» .

(... فی امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس...) (13) «یعنی ارسال رسل در امت سابق از شما از طائفه جن و انس بوده است » .

(و یوم یحشرهم جمیعا یا معشر الجن قد استکثرتم من الانس...) (14) . «یعنی روزی که جمیع موجودات در آن روز محشورشوند خطاب به پریان و اجنه می شود که به تحقیق شما افراد زیادی از انسانها را گمراه ساختید» .

بالاتر این که موت یعنی فقدان حیات به نفس نسبت داده می شودچنانکه موت به معنای فقدان حیات و آثار آن از شعور و اراده درقرآن وارد شده است مثل آیه مبارکه:

(...و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم...) (15) «یعنی چگونه به خداوند کافر می شوید؟! درحالی که شما مردگان(اجسام بی روحی)بودیدو او شما را زنده کرد سپس شما را می میراند» .

و لکن بدیهی است که مفارقت و فقدان نفس از بدن تنها به انقطاع تعلق تدبیری است از بدن و یا به اعتبار انتقال از جائی و محلی و قالبی به جای دیگر و قالب دیگر است و در هر صورت به معنای هلاکت و نابودی و فقدان یعنی عدم هستی نیست.

اما در آیه مبارکه زیر:(...کل شی هالک الا وجهه...) (16) «یعنی همه چیز جز ذات پاک او فانی می شود» ، و نیز در آیه مبارکه:(ونفخ فی الصور فصعق من فی السموات و من فی الارض...) (17) «یعنی ودر صور دمیده می شود پس همه کسانی که در آسمانها و زمینندمی میرند مگر کسانی که خدا بخواهد» .

مراد از هلاکت و صعق در دو آیه بالا غیر از موت است گرچه درمواردی با یکدیگر منطبق می شوند پس مراد از نفس در آیه مبارکه کل نفس ذائقه الموت یعنی هرکسی مرگ را می چشد، همان انسان است یعنی معنای دوم نفس از سه معنای نامبرده نه معنای سوم یعنی به معنای روح نیست زیرا نسبت موت به روح در قرآن و غیر قرآن معهودنیست برخلاف آنچه که امام فخر رازی در تفسیر کبیر خود در ذیل آیه مبارکه نامبرده ادعای عمومیت آیه بر هر صاحب نفسی است حتی جن و فرشته را فرا می گیرد گرچه ظاهر آن عموم است.

فرق بین نفس و روح چیست؟ و چند نظر درباره آن وجود دارد؟از مطالب گذشته در رابطه نفس و روح و این که نفس در قرآن درمواردی به معنای روح انسانی آمده است ممکن است این سوال به ذهن خوانندگان عزیز برسد که بین روح و نفس نزد علماء و حکماء و ازدید قرآن چه فرقی است؟ بررسی و تحقیق در این مساله ازدیدگاه های مختلف نظرات مختلف و گوناگونی را اثبات می کنند یعنی میان علماء و حکماء در فرق بین آن دو اختلاف است بدین قرار:

نظر اول این که برخی آن دو را یک چیز دانسته اند یعنی نفس همان جان و روح است بدون فرق و امتیازی بین آن دو بر این ادعادلیل آورده اند که نفس در کلام عرب هشت معنا دارد از جمله:

1 - نفس به معنای تن یعنی خود بدن

2 - به معنای جان

3 - به معنای خون

4 - به معنای آب

5 - به معنای برادر

6 - به معنای همت

7 - به معنای هستی

8 - به معنای چشم بد

و هم چنین گفته اند که روح در کلام عرب به 12 معنی آمده است ازآن جمله جان که نفس به معنای جان آمده و دوم نسیم سوم کلام خدای تعالی چهارم جبرائیل پنجم رحمت خدای تعالی ششم وحی هفتم فراخی هشتم افسون برکسی خوانند نهم عیسی(ع)دهم زندگانی که در آن مرگ نباشد یازدهم فرشته ای که در عظمت و بزرگی مقابل با همه فرشتگان دیگر است دوازدهم خواب.

و گویند که بیننده خواب، جان است که از تن بیرون می آید و به فرمان خدای تعالی به آسمان رود و هرچه دیده یا شنیده یاد داردو باز در تن آید.

بر این قول دلیل آورند در خبر است که پیامبر(ص)فرمود: «چون بنده در طهارت باشد و ذکر حق تعالی گوید و بر این حال بخوابدجان او را به آسمان برند...» .

نظر دوم این که برخی از حکماء بین آن دو فرق گذارده اند به این ترتیب که روح به فارسی جان، و نفس روان جان، جان در تن خفته باشد اما روان از تنش بیرون آید و گرد عالم بگردد و دیگربار در تن آید و آنچه را که دیده جان را خبر کند و دلیل آنان نیز این است که مثل جان چون آفتاب و مثل روان روشنائی آفتاب که قرص آفتاب در فلک خویش باشد و روشنائی او در همه جهان گسترده است.

نظر سوم این که نظر برخی از فلاسفه است که گفته اند که جان وروان در اصل، یکی است پس فرق جوهری میان آن دو نیست زیرا که صفتشان به قیاس عقلی چون یخ از آب و آب از یخ است و نفس در نزدارسطاطالیس مبدا اول است و او بزرگتر و شریفتر از روح است وصفت نفس و روح در کلام علماء و حکماء زیاد است که مجال بحث وتفصیل از آن در اینجا نیست.

و لکن حق در میان انبوه نظرات گوناگون در فرق بین نفس و روح از حکماء و غیر آن، این است که نفس و روح یک حقیقت اند یعنی جوهری است گرانبها که خداوند متعال به بشر عنایت فرموده است ولکن فرق اعتباری بین آن دو وجود دارد یعنی همان حقیقت و گوهرخدادادی یعنی جوهر نفس را به یک اعتبار نفس خوانند و به یک اعتبار روح.

و از مطالعه آیات قرآن نیز استفاده می شود که روح و نفس ازجهت آثار فرقهائی دارند از جمله این که روح در آیات قرآن هرگزبه موت متصف نشده است همانطور که درباره ملک و فرشته صفت موت بکار برده نشده است و لکن نفس به موت متصف شده است مثل آیه مبارکه کل نفس ذائقه الموت (18) . یعنی هر نفسی و انسانی موت رامی چشد.

و لکن این فرق و اختلاف آن دو در آثار دلیل بر این نیست که نفس و روح فرق جوهری دارند و دو حقیقت مختلف باشند. بلکه ازقرآن و آیات متعدد آن استفاده می شود که نفس همان روح است و لکن روح را در مرحله تعلق به ماده و مادیات و ابدان نفس می نامند ولکن روح اعم از آن است و غیر از این سه نظر در معنای نفس معانی دیگری نیز گفته شده از جمله به معنای دل و ذات و وجه و... که مرحوم سید فضل الله بن حامد حسینی در رساله نفسیه ص 12 به این معانی اشاره دارد مراجعه کنید آنجا می نویسد: «دل نیز مراددارند(یعنی از نفس)و باشد که نفس گویند و ذات و وجه مراد باش،این جمله به یکدیگر نزدیک تر است » .

پی نوشت ها:

1) روانشناسی شفا: 18 ص 15 - تالیف: شیخ الرئیس بوعلی سینا،ترجمه: اکبر داناسرشت، چاپ دوم.

2) مقدمه روانشناسی تالیف دکتر علی شریعتمداری، ج 3، چاپ چهارم سال 1369، ناشر انتشارات جنگل.

3) تاریخ نشر سال 1370 ش، ناشر انتشارات صفار، چاپخانه رخ.

4) بقره: 156 و نیز در همین سوره آیه 46 و سوره انبیاء آیه 93.

5) رساله النفسیه تالیف: سید فضل الله حامد حسینی متوفای 921ه تصحیح و تحشیه اسماعیل واعظ جوادی سال 1335ش.

6) ص 13.

7) انعام: 126.

8) آل عمرن: 28.

9) مائده: 32.

10) نحل: 111.

11) انعام: 93.

12) ذاریات: 56.

13) احقاف: 18

14) انعام: 128.

15) بقره: 28.

16) قصص: 88.

17) زمر:68.

18) آل عمران: 185.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان