ماهان شبکه ایرانیان

دیدار با مهدی(عج) در سایه قرآن

مساله دیدار حضرت مهدی(عج) از مسائل مهمی است که در طول قرنهای متمادی قلوب شیعیان مشتاق را به خود مشغول داشته و آنان که عاشق وصال حضرت بوده اند در این انتظار سوخته اند و ساخته اند، از این میان، شایستگان به مقام دیدار نائل آمده اند و از فیض محضر حضرت ولی عصر(عج) بهره مند گردیده اند و چه زیبا به آرزوی خود رسیده اند.

مساله دیدار حضرت مهدی(عج) از مسائل مهمی است که در طول قرنهای متمادی قلوب شیعیان مشتاق را به خود مشغول داشته و آنان که عاشق وصال حضرت بوده اند در این انتظار سوخته اند و ساخته اند، از این میان، شایستگان به مقام دیدار نائل آمده اند و از فیض محضر حضرت ولی عصر(عج) بهره مند گردیده اند و چه زیبا به آرزوی خود رسیده اند.

خوشبختانه برای راهیابی و درک محضر امام عصر(عج) از ناحیه معصومین (علیهم السلام) و راه یافتگان به وصال آن حضرت سفارشهایی شده که مشتاقان را به مقصود نزدیکتر می سازد و راهنمای آنان برای تشرف به محضر قدسی حضرت مهدی(عج) می گردد.

حضرت مهدی(عج) در نامه ای که خطاب به شیخ مفید مرقوم نموده، فرموده است:

و اگر خدا شیعیان ما را برای طاعت خود موفق بدارد، در اینکه دلهاشان با هم باشد و به عهد خود وفا کنند، برکت به لقاء ما از آنها تاخیر نیفتد و سعادت مشاهده ما به آنها به زودی خواهد رسید. - که این لقاء و دیدار ما - به سبب حقیقت معرفت و صدقی است که با ما دارند. پس ما را از آنها دور نمی دارد مگر آنچه که از آنها صادر می شود که ما از آن کراهت داریم و برای آنها اختیار نمی کنیم. (1)

و شیخ کلینی در کافی از حضرت امام محمد باقر(ع) روایت کرده که هر کس بخواند مسبحات، یعنی سوره حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلی را پیش از خواب، نمیرد تا درک نماید حضرت قائم(ع) را و اگر مرد در جوار حضرت پیغمبر(ع) خواهد بود. (2)

و امام صادق(ع) فرمود: هر کس سوره بنی اسرائیل را در هر شب جمعه بخواند نمی میرد تا حضرت قائم(عج) را درک کند و از اصحاب و یارانش باشد. (3)

و امام باقر(ع) فرمود:«کسی که مسبحات را بخواند، از دنیا نمی رود تا حضرت مهدی(عج) را درک کند و اگر جلوتر از دنیا برود، در جهان دیگر در همسایگی رسول خدا(ص) خواهد بود.» (4)

شیخ رجبعلی خیاط مردی از پاکان روزگار بوده که درجات عالی سلوک را پشت سر نهاده و به مراتب عالی معرفت رسیده بود، برای این مرد بزرگ حکایات و کراماتی نقل شده که در کتاب ارزشمند «تندیس اخلاص » تالیف حجة الاسلام و المسلمین محمد محمدی ری شهری مذکور است. به علاوه دستورالعملهای اخلاقی و سفارشهایی از شیخ رسیده است که حکایت یکی از آنها چنین است:

جناب شیخ در برابر درخواستهای مکرر یارانش برای تشرف به محضر مقدس حضرت ولی عصر(عج) سفارشهای خاصی فرموده است که از جمله می توان به مورد زیر اشاره کرد:

شبی یکصد بار آیه کریمه «رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق واجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا» (5)قرائت شود. (تا چهل شب)

یکی از کسانی که این سفارش شیخ را دریافت کرده و بر آن مداومت کرده است، پس از چهل روز نزد شیخ می آید و می گوید موفق به زیارت حضرت نشده است. شیخ می فرماید: هنگامی که در مسجد نماز می خواندید، آقای سیدی به شما فرمودند: «انگشتر در دست چپ کراهت دارد» و شما گفتید: «کل مکروه جائز» هم ایشان امام زمان(ع) بودند.

حکایت دیگری نقل شده است که دو فرد مغازه دار عهده دار زندگی خانواده سیدی می شوند. یکی از آن دو برای تشرف به محضر امام زمان(ع) ذکر سفارش شده مرحوم شیخ را شروع می کند. پیش از شب چهلم، یکی از فرزندان خانواده سید نزد او می آید و یک قالب صابون می خواهد. مغازه دار می گوید: مادرت هم فقط ما را شناخته، می توانی از دیگری صابون بگیری!

شب که خوابیده است، متوجه می شود از داخل حیاط او را صدا می کنند، بیرون می آید و کسی را نمی بیند. پس از آن که سه بار صدا را می شنود که با نام او را صدا می زنند، در حیاط را می گشاید، در کوچه سیدی را می بیند که روی خود را پوشانده است و می گوید: «ما می توانیم بچه هایمان را اداره کنیم، ولی می خواهیم شما به جایی برسید.» (6)

نقل شده که سید ابوالحسن حافظیان یکی از مفاخر سرزمین خراسان به نقل از مرحوم شیخ حسنعلی اصفهانی (نخودکی) متوفی 17 شعبان 1361ه .ق و او هم به نقل از شیخ حسن اصفهانی داستانی به شرح زیر نقل می کند:

من با قدرت زیادی برای توفیق تشرف به پیشگاه حضرت بقیة الله (ارواحنا فداه) تلاش کردم و در این راه از هر ذکر و دعا و توسلی که بلد بودم فرو نگذاشتم ولی توفیق حاصل نشد. شبی در عالم رؤیا به من گفته شد: شما در این راه موفق نخواهید شد زیرا فلان صفت در شما هست تا این صفت را داشته باشید لیاقت دیدار کعبه مقصود را نخواهید داشت.

چون بیدار شدم توبه و انابه کردم و برای اصلاح خویشتن هر روز چند ساعت در حجره را می بستم و مشغول تلاوت قرآن می شدم، بعدها به نظرم رسید که این مدت را در خارج شهر و در فضای آزاد و در محضر قرآن باشم و لذا مدتی طولانی همه روزه به صحرا می رفتم و ساعتها در محضر قرآن بودم و تلاش می کردم که قرآن را با تدبیر و تعقل تلاوت کنم و اعمال و عقاید خود را با آن تطبیق نمایم. روزی مشغول تلاوت قرآن بودم صدایی شنیدم که به من گفت: «تا چهل روز هر روز مسبحات را بخوان و شبهای جمعه سوره مبارکه اسراء را بخوان، بعد از چهل روز من می آیم و تو را به محضر شریف حضرت بقیة الله (ارواحنا فداه) می برم ».

(مسبحات عبارتند از سوره هایی که با «سبح »، «یسبح »، «سبحان » آغاز می شوند.)

شیخ حسن اصفهانی می گوید: تا چهل روز هر روز مسبحات را خواندم و شبهای جمعه سوره اسراء را خواندم. روز چهلم آن هر کس بخواند مسبحات، یعنی سوره حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلی را پیش از خواب، نمیرد تا درک نماید حضرت قائم(ع) راشخص آمد و گفت: بیا، مقداری راه رفتم، به دره ای رسیدم، در سرازیری دره به من گفت: من راهنما بودم، من می روم. هنگامی که تو به آخر دره رسیدی وجود مقدس حضرت کعبه مقصود را بر فراز تپه خواهی دید. چیزی نگذشت که وجود مقدس حضرت بقیة الله (ارواحنا فداه) را در هاله ای از نور بر فراز تپه دیدم.

فرمودند: اگر بخواهی یکبار دیگر مرا ببینی وعده من و شما در حرم مطهر جد بزرگوارم علی بن موسی الرضا(ع). این را فرمود و از چشمم غایب شد، مدتها گریستم و مهیای سفر شدم. در مدت چهل روز، خود را به مشهد مقدس رسانیدم، غسل کردم و وارد حرم شدم کعبه مقصودم را باز در بالای سر امام رضا(ع) دیدار کردم. فرمود: وعده من و شما در حرم مطهر جد بزرگوارم حضرت حسین(ع) این را فرمود و از چشمم غایب شد. ده روز در مشهد اقامت نمودم و سپس راهی عتبات عالیات شدم. دو ماه در راه بودم و بعد از دو ماه به سرزمین مقدس کربلا رسیدم. غسل کردم، وارد حائر حسینی شدم، خورشید امامت را در حرم امام حسین(ع) زیارت کردم و خود را بر قدمهای مبارکش انداختم.

فرمود: شیخ حسن حاجتت چیست؟

گفتم: آقا آنچه من فقط از شما می خواهم این است که هر کجا باشم بتوانم شما را زیارت کنم. فرمود: هر وقت خواستی مرا زیارت کنی آیات آخر سوره مبارکه حشر (لو انزلنا هذا القرآن ... الی آخر) را با دعای عهد بخوان. (7)

در پایان غزلی از فیض کاشانی را حسن ختام این مقاله قرار می دهیم.

گفتمش: دل بر آتش تو کباب

گفت: جانها زماست در تب و تاب

گفتمش: اضطراب دلها چیست

گفت: آرام سینه های کباب

گفتمش: اشک راه خوابم بست

گفت: کی بود عاشقان را خواب

گفتمش: بهر عاشقان چه کنی

گفت: برگیرم از جمال نقاب

گفتمش: پرده جمال تو چیست

گفت: بگذر ز خویشتن، دریاب

گفتمش: تاب آن جمالم نیست

گفت: چون بی تو گردی، آری تاب

گفتمش: باده لب لعلت

گفت: از حسرتش توان شد آب

گفتمش: تشنه وصال توام

گفت: زین می کسی نشد سیراب

گفتمش: جان و دل فدا کردم

گفت: آری چنین کنند احباب (8)

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان