ماهان شبکه ایرانیان

اینجا گاهی جگر سنگ هم آب می شود!

اکنون پنج سال است که به درمان بیماران سرطانی اشتغال دارم اما.

نامه ای از میان نامه ها

نامه ای که در ذیل ملاحظه می فرمایید، نامه پردرد یکی از تکنیسین های پرتودرمانی است که از یکی از مراکز درمانی کشور جهت چاپ، به دفتر مجله رسیده است. گرچه مشاهدات عینی و شواهد گوناگون، صحت مطالب مطرح شده در نامه را تأیید می کند، اما مجله با تأکید بر بیان دردها و مشکلات، در عین حفظ بی طرفی و رعایت حرمت خدمتگزاران، برای درج پاسخ یا نقد و نظر مسؤولان درمانی و صاحب نظران اعلام آمادگی می کند و معتقد است که انتقادها، و بیان دردها و مشکلات، هرگز به معنای نفی ارزش خدمات و تلاش های ارزشمند پزشکان و پرستاران خدمتگزار و صدیق و مجموعه درمانی نمی باشد.

اکنون پنج سال است که به درمان بیماران سرطانی اشتغال دارم اما... در دوران دانشجویی، ما که دانشجوی رشته رادیولوژی بودیم، وقتی از مقابل بخش رادیوتراپی می گذشتیم، روی از آن برمی گرداندیم و سعی می کردیم راجع به آن کمتر بدانیم، چرا که می دانستیم آنجا، جائی است که بیماران سرطانی را درمان می کنند. جائی که غالبا هدفشان از درمان، فقط کاهش درد و رنج بیمار در آخرین روزهای زندگی است. و البته غیر از چهره ناخوشایند بیماری سرطان، وجود انواع پرتوهای خطرناک، از جمله اشعّه گاما در روگردانی ما از آن بخش بی تأثیر نبود.

پنج سال پیش تقدیر همراه با ترفند دانشگاه در آزمون استخدامی، مرا به بخش رادیوتراپی بیمارستان.... کشاند. درست به یاد دارم که فقط آمدم یک سری بزنم و برگردم. اما آمدن همان، و ماندگار شدن همان.

اینک پنج سال می گذرد و من هر روز از صبح تا ظهر، سرگرم درمان بیماران سرطانی هستم؛ همانها که عین خود ما بودند اما چندی قبل یک درد، رویش یک حجم هرزه و یا گسترش یک زخم کهنه، شیرینی زندگی شان را به واهمه مرگ پیوند داده بود و تلخ ترین لحظه زندگیشان را شنیدن نام بیماری سرطان رقم زده بود و تازه می آیند که مستأصل و درمانده باورش کنند و آخرین تلاششان را برای زنده ماندن بکار برند، و خود را در اتاق درمان در معرض تابش اشعه گاما قرار دهند.

اینجاست که گاهی جگر سنگ هم آب می شود؛ گاهی کودک شیرین زبانی، یک ماه، هم کلامت می شود، شیرین سخن می گوید، برایت گل و شکلات می آورد و تو می بینی که در مقابل چشمانت آب می شود و طوفان بیماری، جسم لطیفش را چه زجرآور درهم می شکند و... می میرد.

گاهی نگاهت ناخودآگاه به پیشواز پدر پیری می رود که عصای دست فرزند جوانش شده و تو، به تقدیر می اندیشی که چه بی رحمانه آرزوهای پیر مرد را بر باد می دهد. و گاه نگاهت می رود تا بدرقه راهی باشد که در آن تازه عروسی زیر بال و پر تازه دامادش را گرفته با هزار امید و آرزوی زندگی مشترکش و با آن عشقی که در نگاه و رفتارشان هویداست، او را می برد تا خدا را به رحم آورد و سلامتش را باز ستاند و گاه تو می دانی که تقدیر چیز دیگریست! اینجاست که جگر سنگ هم آب می شود، اما نه از آنچه گفتم، بلکه از آنچه در دنیای این سوی بیماری حاکم است. دنیایی که هنوز به خیالمان با مرگ فاصله دارد، دنیایی که در آن، پول؛ مقتدرترین سلطان و فرمانرواست. پزشکانی که بیماران سرطانی را صید می کنند تا از خوان پر برکتشان طبقی برگیرند و خطی می کشند تا وجدانشان از جهت رزقی که می خورند، آسوده باشد. به برکت کثرت بیماران سرطانی و نظام فاسد درمانی کشور، که از میان بیمار و کادر درمان تنها معدود پزشکانی را سالار کرده و همه چیز را به خواست و کامشان گردانیده است، کسب و کار این گروه عالی است. این که تعطیلات گاه و بیگاه در اروپا برگزار شود مهم است. اما آنچه مهم نیست، این است که چه بر سر حلقه ضعیف، این زنجیره فاسد که همان بیمار است می آید.

در نظام فاسد درمانی تکنیسین ها برای رفع ضروری ترین نیازهای زندگیشان، شب و روز، دو شیفت کار متوالی و خارج از استاندارد را انجام می دهند، و انبوه مشکلات فکری و روحی و خستگی ناشی از کار زیاد و محدودیت توان انسانی حتی اگر بخواهد درمان بیماران را بی عیب و نقص انجام دهند، آن را ناممکن می سازد. و البته همواره تأکید بر درمان تعداد بیشتری از بیماران است تا سفره دیگری رنگین تر شود. اما هیچ کس نمی پرسد که کیفیت، فدای کمیت شده چه قیمتی دارد؟!.

اینجا نه تنها هیچ تلاشی برای اصلاح و بهبود شیوه های درمان انجام نمی شود، بلکه شیوه های معمول نیز پراشتباه و نادرست اجرا می شوند چه رسد به مباحثی چون افزایش توان علمی کادر درمان و تحقیق و پژوهش که بیشتر به مضحکه می ماند.

بیمارستانی که در انجام ساده ترین امور همچون برقراری نظم وامانده است، و مثلاً به دلیل فقدان یک سیستم نوبت دهی که ساده ترین کار در یک سیستم درمان است، برای چند دقیقه پرتودرمانی، بیماران را ساعتها در سالن انتظار می نشاند. وای به روزی که دستگاه خراب شود؛ هیچ کس زحمت یک تماس قبل از آمدن را با بیمار نخواهد کشید. پزشکان هر موقع بخواهند می آیند و می روند و بیمار گهگاه روزها برای دیدن پزشکش در به در می شود و درمانش به اشتباه ادامه می یابد. و دستگاه هایی که در دنیای متمدن سالهاست به فراموشی سپرده شده اند، در دنیای ما با هزاران ایراد همچنان سودآور بکار گرفته می شوند.

بیمارانی که می آیند و می روند و سیستم نابسامان درمان را می بینند، رنج می کشند و به بی مقداری خود و دروغ بزرگی چون کرامت انسانی لب می گزند و هیچ نمی گویند، چرا که بیماری، طاقتِ در افتادن با مشکلات و هیاهوی دنیا را از آنها گرفته است.

و اکنون پنج سال است که من به معصومیت از دست رفته ام غبطه می خورم و با خود می گویم که ای کاش کرامت انسانیم را حفظ کرده بودم و به این محیط وارد نمی شدم!

مجتبی مهریزی

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان