ماهان شبکه ایرانیان

گوهر و صدف دین (۱۰)

ملاک دوستی ها و دشمنی ها ایمان و خدا محوری است . اگر در دوست گزینی و دشمن گریزی، ایمان و رضای خدا مبنا قرار گیرد، دوستی ها و دشمنی ها سعادت انسان را تکمیل می کند .

دشمنان واقعی و پنداری

ملاک دوستی ها و دشمنی ها ایمان و خدا محوری است . اگر در دوست گزینی و دشمن گریزی، ایمان و رضای خدا مبنا قرار گیرد، دوستی ها و دشمنی ها سعادت انسان را تکمیل می کند .

مشکل اصلی انسان این است که دچار پندارها و اوهام غلط می شود و دشمنان واقعی را دوست، و دوستان واقعی را دشمن می پندارد . اگر عقل بر احساس غلبه کند، انسان دشمنان واقعی را دوست و دوستان واقعی را دشمن نمی انگارد . این مشکل، تنها گریبان گیر انسانهای نابالغ نیست . انسانهای بالغ هم گرفتار این مشکل می شوند . خام بودن و ناپختگی، وجه مشترک انسانهای بالغ و نابالغی است که به جای روی آوردن به دوستان واقعی به دوستان پنداری که همان دشمنان واقعی می باشند، روی می آورند .

رهبران دینی کوشیده اند که دوستان و دشمنان واقعی را به انسان بشناسانند، تا گرفتار دوستان و دشمنان پنداری نشود . آنان نه تنها دوستان و دشمنان واقعی و بدون واسطه را، بلکه دوستان و دشمنان با واسطه را هم معرفی کرده اند . به همین جهت است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:

«اصدقاءک ثلاثة و اعداؤک ثلاثة » (1) .

«دوستان تو سه کس و دشمنان تو سه کس اند» .

سپس در توضیح و معرفی آنها فرمود:

«فاصدقاؤک: صدیقک و صدیق صدیقک و عدو عدوک » (2) .

«دوستان تو عبارتند از دوست تو و دوست دوست تو و دشمن دشمن تو» .

«و اعداؤک: عدوک و عدو صدیقک و صدیق عدوک » (3) .

«و دشمنان تو، دشمن تو، و دشمن دوست تو و دوست دشمن تواند» .

حضرتش در وصیت به امام مجتبی علیه السلام فرمود:

«الصدیق من صدق غیبه ... رب بعید اقرب من قریب و قریب ابعد من بعید ... و من لم یبالک فهو عدوک » (4) .

«دوست کسی است که پنهانش صادق باشد ... چه بسا دوری که از نزدیک، نزدیک تر است و چه بسا نزدیکی که از دور، دورتر است . هرکس به سرنوشت تو اهمیت نمی دهد، دشمن توست » .

آری ملاک دوستی و دشمنی، خویشاوندی و علایق سببی و نسبی و عدم آنها نیست . چنانکه ملاک دوستی و دشمنی، هم نژادبودن و هم خون بودن و هم وطن بودن و هم طایفه بودن و هم قبیله بودن و عدم آنها نیست . چه بسا دو انسانی که از نظر نژاد و خون و خاک و طایفه و قبیله و رنگ پوست، هیچگونه سنخیتی با یکدیگر ندارند، بهترین دوست و برترین یار غمخوار یکدیگرند و در مقابل، آنهایی که از همه جهات فوق با یکدیگر سنخیت دارند، دشمن جان و آبرو و ناموس یکدیگرند .

قرآن کریم، اهل ایمان را از دشمنی نزدیک ترین افراد به آنها برحذر داشته و چنین فرموده است:

«یا ایها الذین آمنوا ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم فاحذروهم » (5) .

«ای کسانی که ایمان آورده اید، برخی از همسران و فرزندان شما دشمن شمایند . از آنها پرهیز کنید» .

طبعا دشمنی اینها لازم نیست دشمنی با مال و جان و سلامت انسان باشد . بلکه دشمنی آنها با ایمان است و ممکن است به خاطر دشمنی با ایمان، به جان و مال و سلامت انسان نیز لطمه وارد کنند .

خطرناک ترین دشمنان، کسانی هستند که خود را دوست انسان می شمارند و حتی حاضرند برای انسان فداکاری هایی هم داشته باشند، ولی دوستی آنها دوستی معنوی و روحی و ایمانی نیست . اینان دوست بدن و دشمن روح انسانند . به گفته شاعر:

یار بد بدتر بود از مار بد

تا توانی می گریز از یار بد

مار بد تنها همی بر جان زند

یار بد بر جان و بر ایمان زند

آن همسران و فرزندانی دوستان واقعی و صمیمی شمرده می شوند که انسان را در راه دینداری و تقوا و بالابردن سطح معرفت، یاری رسانند و معنویات خانواده و محیط زندگی را فدای مادیات نکنند و از خواسته ها و توقعات بیهوده بپرهیزند و در راه تامین صفا و طراوت و پاکی خانواده تلاشگر باشند و در این راه از هیچگونه فداکاری و کمک و خدمت، اغماض نکنند . در غیر این صورت، نباید به محبت و غیرت و تعصب آنها که به ملاکهای مادی و شیطانی آلوده اند، دلخوش و مطمئن و امیدوار بود .

پدر و مادر نیز فرزندان خود را دوست می دارند و چه بسا در دوستی دچار افراط و تفریط می شوند و با همین افراط و تفریط خود، فرزندان محبوب خود را به مهلکه می اندازند . اگر در دوستی ها تعادل و میانه روی نباشد، هیچ کس سعادتمند نمی شود . در دوستی های متعادل هم باید ملاک، سعادت روحی و معنوی، بلکه سعادت همه جانبه باشد . در حقیقت، باید ملاک همه دوستی ها و دشمنی ها خدا باشد . طراوت و لطافت این دوستی کارساز و چاره ساز است و رشته آن به قدری استحکام دارد که هرگز پاره شدنی و گسستنی نیست . اینگونه دوستی ها تا ابد، ادامه می یابد . خداوند به ما دستور می دهد که از دوستی دشمنان خدا پرهیز کنیم و ملاک دوستی های خود را ایمان قرار دهیم . از اینرو می فرماید:

«یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم اولیاء تلقون الیهم بالمودة » (6) .

«ای کسانی که ایمان آورده اید، دشمن من و دشمن خود را که با آنها طرح دوستی می افکنید، اولیای خود قرار ندهید» .

از سوی دیگر در دعاهای قرآنی آمده است که:

«ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لا تجعل فی قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انک روؤف رحیم » (7) .

«پروردگارا، ما را و برادران ما را که پیش از ما ایمان آوردند، بیامرز و کینه کسانی که ایمان آورده اند، در دل های ما قرار نده، پروردگارا، تو مهربان و رحیمی » .

انسان باید هوشیار باشد و افرادی را برای دوستی برگزیند که مورد رحم خداوند باشند و کاری نکرده باشند که خشم خداوند را بر خود برانگیزانند .

در حقیقت، دوستی با بندگان مورد رحم خدا، گرایش به سوی رحمت خداوند و ترک دوستی با بندگان مورد غضب خدا، گریز از خشم و غضب اوست . دستور قرآن در این زمینه چنین است:

«یا ایها الذین آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله علیهم قد یئسوا من الآخرة کما یئس الکفار من اصحاب القبور» (8) .

«ای کسانی که ایمان آورده اید، با مردمی که خداوند بر آنها خشمگین شده، طرح دوستی نیفکنید، آنها از آخرت نومید شده اند . همانگونه که کافران از اهل قبور، نومید شداه دند» .

جالب این است که در آیات مربوط به دوست گزینی و دشمن گریزی، روی سخن با توده مردم نیست . بدیهی است که توده مردم در مسیر دوست گزینی و دشمن گریزی به طور عمده، گرایش مادی و دنیوی دارند و به همین جهت است که در میان آنها کمتر گذشت و ایثار دیده می شود . حتی اگر گذشت و ایثار هم داشته باشند، باز هم بر محور منافع مادی و دنیوی است . در کار آنها آن اندازه که غریزه حاکم است، عقل حاکم نیست و اگر عقل حاکم باشد، عقل حسابگر و منفعت طلب است، آنهم نه حساب معنوی و منفعت همه جانبه دنیوی و اخروی که اگر این باشد، کمال مطلوب است .

برای توده مردم، محور قرار دادن خدا و صفات جمیل خدایی در دوست گزینی و دشمن گریزی نمی تواند به عنوان درس اول زندگی محسوب شود . می توان گفت: این، درس آخر است، نه درس اول و نه درسهای وسط . تا انسان در صراط مستقیم کمال و معنویت، گامهایی برندارد و مراحلی را پشت سر نگذارد، به مرحله ای که خدا را محور و اصل و مبنای همه دوستی ها و دشمنی ها قرار دهد، نمی رسد; چرا که در این مرحله، باید همه چیز و همه کس را به خاطر خدا دوست بدارد و از هرکه و هرچه غیر خدایی است، پرهیز کند . تا انسان از برهوت نفس اماره خارج نشود و گام در وادی ایمن قلب نگذارد، به چنین مرتبه ای نائل نمی شود . آنان که در طبیعت مادی و جسمانی غوطه ورند، مقامی برتر از حیوانات و نباتات ندارند و ظرفیت ندارند که مساله حساس خدا محوری برای آنها مطرح شود و آنان که از مرتبه طبع گذشته و به مرتبه نفس رسیداند، ولی با هواهای نفسانی مبارزه نکرده اند، باید به آنها جهاد نفس آموخت و برای این که بتوانند در این جهاد پیروز شوند، باید آنها را متوجه دشمنی خطرناک کرد که با اولاد آدم، دشمنی دیرینه و آشتی ناپذیر دارد . باید به آنها گفت:

«الم اعهد الیکم یا بنی آدم الا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین » (9) .

«ای فرزندان آدم، آیا با شما عهد نبستم که شیطان را نپرستید، چه او دشمن آشکار شماست » ؟ .

هرگاه انسان از مرحله نفس خارج شود و موسی وار قدم در وادی ایمن قلب گذارد و ندای «انا الله رب العالمین » (10) را به گوش جان بشنود، این شایستگی را پیدا می کند که به او درس خدامحوری بدهند و به او بیاموزند که دشمن گریزی و دوست گزینی انسان وارسته - که نفس اماره را به مسلخ برده و ذبحش کرده - چگونه و با چه ملاکی است (11) .

بی جهت نیست که قرآن کریم می فرماید:

«ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمان ودا» (12) .

«آنان که ایمان آورده و اعمال شایسته انجام داده اند، به زودی خداوند برای آنها دوستی و مودت قرار می دهد» .

نکات آیه فوق

در آیه ای که ملاحظه شد، سه نکته مطرح است:

1 . اگر ایمان را به معنای اعتقاد راسخ قلبی بدانیم، نخستین چیزی که برای خدایی بودن دوستی ها لازم است، ایمان است . آنان که نور ایمان در فضای دلشان نتابیده است، لایق چنین مقامی نیستند .

2 . پس از ایمان، نوبت به اعمال صالح می رسد . کلمه «الصالحات » - که در اصطلاح، جمع محلی به لام است - معنای عموم می دهد . بنابراین، برای رسیدن به مقام و منزلت دوستی خدایی کافی نیست که انسان برخی از کارهای شایسته را انجام دهد، بلکه باید همه کارهای شایسته ای که مقدور اوست، در برنامه اجرائی او باشد و هیچ کار شایسته مقدوری را ترک نکند .

3 . دوستی بر مبنای خدامحوری را خداوند به قلب انسان می افکند . یکی از نعمتهای بزرگی که خداوند به انسان عطا می کند، همین است . این نعمت، نعمت عام نیست . در حقیقت، ظل نام رحیمی خداست . اگر ظل نام رحمانی خداوند بود، فراگیر بود; ولی چون ظل نام رحیمی اوست، مجاهدت لازم دارد، تا شامل حال انسان گردد . اما آنچه ظل رحمانی اوست، بدون مجاهدت، نصیب همگان می شود و همه را فرا می گیرد .

فعل «سیجعل » فعل حال یا ماضی نیست . اگر حال بود، چنین معنا می داد که هم زمان با ایمان و عمل صالح، دوستی الهی حاصل می شود و اگر ماضی بود، یعنی پیش از آن که اشخاص به ایمان و عمل صالح روی آورند، دوستی الهی در قلبشان راسخ می شود . ولی چون فعل مستقبل است، معنای آیه این است که پس از گام نهادن در وادی ایمان قلب و پابرجا شدن در راه ایمان و عمل صالح، نوبت به فرا رسیدن مرحله دوستی الهی می رسد .

فعل مستقبل بر دو قسم است: نزدیک و دور . مستقبل نزدیک را با حرف «سین » و مستقبل دور را با حرف «سوف » بیان می کنند .

در اینجا فعل مستقبل با حرف «سین » به کار رفته و اشاره به مستقبل نزدیک دارد .

بنابراین، خداوند به لطف بی کران خویش، در نزدیک ترین فاصله زمانی، بعد از تحقق ایمان و اعمال شایسته، دل را به دوستی خدایی صفا و جلا می بخشد و تحقق این وعده را به آینده دور موکول نمی سازد .

هنگامی که برادران خطاکار یوسف، متنبه شدند و از پدر خواستند که برای آنها استغفار کند، به آنها گفت: «سوف استغفر لکم » (13) . «بعدا برای شما استغفار می کنم » . یعنی وعده داد که در آینده دور برای آنها استغفار کند; ولی هنگامی که نزد یوسف به خطای خود اعتراف کردند، به آنها گفت:

«لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو ارحم الراحمین » (14) .

«امروز بر شما ملامتی نیست . خداوند شما را می آمرزد و او رحیم ترین رحم کنندگان است » .

از اما باقر علیه السلام نقل شده است که علت تاخیر استغفار یعقوب این بود که قلب جوان رقیق تر از قلب پیر است و جنایت فرزندان یعقوب بر یوسف بود و جنایت آنها بر یعقوب، به خاطر جنایتشان بر یوسف بود; از اینرو یوسف، فورا از حق خود گذشت و یعقوب، عفو فرزندان را به تاخیر انداخت; چراکه عفو از حق غیر بود; از اینرو استغفار را تا سحرگاه شب جمعه به تاخیر انداخت (15) .

لطف این روایت در این است که هم از رقت قلب یوسف و هم از حکمت یعقوب، خبر می دهد . رقت قلب یوسف هم حکیمانه است . چنانکه حکمت یعقوب هم با رقت قلب توام است . ولی رقت قلب جوان، فزون تر است .

یوسف به لطف و کرامت خود بی درنگ برادران را مشمول عفو قرار داد و آنها را به آمرزش الهی مطمئن ساخت و از همان روز، بذر دوستی خدایی را در دلهای برادران افکند و دوستی خدایی خود را بروز و ظهور بخشید و برادرانی را که راه دوستی و دشمنی شیطانی برگزیده بودند، به راه آورد و هنگامی که پدر از او پرسید که برادران با او چه کرده اند، پاسخ داد:

«یا ابت لا تسالنی عن صنیع اخوتی و اسال عن صنیع الله بی » (16) .

«پدر، از رفتار برادرانم نپرس، از لطف و احسان خداوند درباره من بپرس » .

آری وعده خداوند کریم و لطیف این نیست که در درازمدت، قلوب مؤمنان صالح را کانون دوستی خدایی گرداند . بلکه این عطیه الهی را در کوتاه ترین مدت تحقق می بخشد .

پی نوشت:

1) نهج البلاغه: ح 287 (فیض الاسلام، ص 1219) .

2) همان .

3) همان .

4) همان، نامه 31 (فیض الاسلام، ص 921 و 926) .

5) التغابن: 14 .

6) الممتحنه: 1 .

7) الحشر: 10 .

8) ممتحنه: 13 .

9) یس: 60 .

10) قصص: 30 .

11) در اشاراتی که به طبع و نفس و قلب داریم، نظر به منازل هفتگانه انسان است و چهار منزل دیگر، عبارتند از: روح، سر، خفی و اخفی .

12) مریم: 96 .

13) یوسف: 98 .

14) یوسف: 92 .

15) نورالثقلین: ج 2، ص 465 و 466 .

16) همان: ص 469 .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان