سالوادور آلوارنگا، ماهیگیر 37 سالهایست که در مکزیک کار و زندگی میکند. یک روز که او با قایق ماهیگیری معمولیاش به دریا رفت، اتفاق عجیبی برایش افتاد. با بنیتا همراه باشید.
![دریا](/Upload/Public/Content/Images/1396/04/22/0904080475.jpg)
سالوادور به سختی و از راه ماهیگیری تامین معاش میکرد. شب قبل از روز حادثه، اخبار به ماهیگیران هشدار داده بود که به علت احتمال وقوع طوفان شدید، در روز 18 نوامبر به دریا نروند. اما سالوادور به علت شرایط سخت مالی تصمیم گرفت در آن روز هم مانند تمام روزهای سال به همراه دستیارش به ماهیگیری برود.
همه چیز عادی به نظر میرسید و سالوادور به همراه دستیارش در 75 مایلی ساحل توقف کردند و تور انداختند. پس از مدتی، طوفان شروع شد. دستیار سالوادور از او خواست که به ساحل برگردند اما سالوادور گوشش بدهکار نبود!
دقایقی بعد طوفان شدید شد و امواج، خود را بر بدنهی قایق فلزی، میکوبیدند. قایق به خاطر وجود ماهی های به تور افتاده، بسیار سنگین شده بود و آب هر لحظه بیشتر و بیشتر وارد قایق میشد.
در آن لحظات طاقت فرسا، سالوادور سختترین تصمیم خود را گرفت و طناب تور ماهیگیری را برید و چندین تن ماهی و تجهیزات ماهیگیریاش را به دریا بخشید و با تمام قوا به سمت ساحل حرکت کرد.
طوفان کمی آرام گرفت و قایق در 15 کیلومتری دریا بود، که موتور خاموش شد و دیگر روشن نشد. سالوادور و دستیارش وحشتزده بیسیم را برداشتند و به رئیسشان اطلاع دادند و از او کمک خواستند، اما قبل از رسیدن کمک، باد شروع شد و قایق را از ساحل دور کرد و اینگونه بود که سالوادور و همکارش در دریا سرگردان شدند.
آنها بدون امکانات اولیه، در دریا غوطه میخوردند و از مرگ میترسیدند، اما مجبور بودند قوی باشند و به فکر سیر کردن شکمشان باشند. سالوادور و همکارش شروع به جمع آوری آب باران و شکار مرغهای دریایی و ماهیها کردند و چون آتشی در قایق وجود نداشت، مجبور بودند غذایشان را خام بخورند. شبها فرصت خوبی برای این دو مرد وجود داشت که با هم از زندگیشان صحبت کنند و ستارهها را تماشا کنند. روزها و ماهها به کندی میگذشتند و سرنوشت تلخی در انتظار دوست سالوادور بود. یک روز دوست سالوادور در حال خوردن گوشت خام مرغ دریایی بود که روی کف قایق افتاد و کف از دهانش خارج شد. سالوادور شکم مرغ دریایی را باز کرد و فهمید مار سمی در شکم پرنده بوده است. دوست سالوادور پس از تحمل رنج و درد فراوان در قایق جان باخت. اما سالوادور که نمیخواست مرگ او را باور کند، جسد بیجان او را شش روز در قایق نگه داشت و با او صحبت کرد. سالوادور با وجود این که احساس تنهایی میکرد، مجبور شد جسد دوستش را به دریا بیاندازد.
او هفتهها پس از مرگ دوستش در دریا سرگردان بود و کم کم احساس میکرد ضعیف شده و اشتهایش کم میشد. او بر اثر مصرف ماهی خام، مقدار زیادی از بافت عضلانیاش را از دست داده بود.
پس از 438 روز سرگردانی، سالوادور در حالتی بین خواب و بیداری خشکی را دید. لحظاتی بعد، قایق او به گل نشست و او با تمام توان، خودش را روی شنها انداخت.
![مرد](/Upload/Public/Content/Images/1396/04/22/0904080517.jpg)
او شنهای گرم را مانند گنج در آغوش میکشید و باور نمیکرد که نجات یافته باشد. سالوادور از شدت ضعف بیهوش شد و زوج جوانی که در جزیره ساکن بودند، او را یافتند و به او کمک کردند.
در واقع سالوادور در جزیرهی مارشال در نزدیکی فیلیپین بود و مایلها از کشورش دور شده بود.
او پس از بهبود، نزد خانوادهاش بازگشت و تمام ماجرا را برای تنها دخترش فاطیما تعریف کرد.
میتوانید «این عکسهای ترسناک، در بیمارستانها گرفته شدهاند!» را نیز بخوانید.
همراهان همیشگی بنیتا، لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در بخش نظرات هر مقاله، با ما در میان بگذارید. همچنین میتوانید به کانال تلگرامی بنیتا بپیوندید.
منبع:
Reader's Digest