مکتب ارسطو از مکتب های اخلاقی بسیار مهمی است که در اخلاق نظری وجود دارد. ارسطو به عنوان برجسته ترین فیلسوفان یونان باستان برخی ازشالوده های اصلی را که در زمینه اخلاق نظری ارائه داده است، تاکنون مورد پذیرش بسیاری از فلاسفه و علماء علم اخلاق درجهان است هرچند با جرح و تعدیل هائی به غالب کتابهای فلسفی و اخلاقی پس از وی راه یافت. سه کتاب یا سه رساله در علم اخلاق به وی منسوب است علاوه بر مقالات واضافات اخلاقی که در بسیاری از آثار متفرقه منسوب به او موجود است.
دهخدا در لغت نامه خود در ذیل ماده «ارسطو» ص 1834 می نویسد:
«در علم اخلاق سه رساله به ارسطو منسوب است که در اساس هر سه یکسانند و لکن یکی از آنها که موسوم است به اخلاق «نیقوماجس » بیشتر محتمل است که از ارسطوباشد».
برخی گفته اند که ارسطو این کتاب را به پسرش «نیکوماخس » اهداء کرده است.
این کتاب از همان قرون اولیه اسلام به عربی ترجمه و مورد استفاده دانشمندان اسلام قرار گرفته و ترجمه عربی که اینک در دسترس است، حدس زده اند توسط اسحاق بن حنین در قرن سوم هجری از لغت یونانی به عربی ترجمه شده باشد.
«ابن مسکویه » (1) یکی از علماء بزرگ اسلامی است و به تعبیر محقق لاهیجانی(درگوهر مراد، ص 489) او در حکمت عملی به منزله ابوعلی سینا است در حکمت نظری کتاب مشهور خود «تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق » را به تصریح خودش بااستعانت از کتب و رسائل اخلاقی ارسطو و شارحان کلام او نوشته است هرچند باترتیب و تحقیقاتی بیشتر.
پس از «ابو علی بن مسکویه » سایر نویسندگان در مسائل اخلاقی نیز کم و بیش همان روش «مسکویه » را در علم اخلاق دنبال کرده اند به اضافه ابتکارات وابداعاتی، تذکر این نکته لازم است که عرفا و اهل حدیث، بلکه متکلمین اسلامی درمسائل اخلاقی حتی از جنبه های نظری هیچ استفاده ای از روش ارسطو ننموده اند وورود و خروجشان در علم اخلاق به کلی متفاوت از روش فلاسفه اخلاقی بود. از باب نمونه خواجه نصیرالدین طوسی (2) (متولد سال 597ه و متوفای سال 662ه) دو روش در تدوین مسائل اخلاقی ارائه داد یکی مطابق مشرب حکماء که اخلاق ناصری را بدین سبک تالیف نمود و دیگری موافق فرق عرفا که کتاب «اوصاف الاشراف » بر این منوال نگاشت. خود محقق طوسی در مقدمه کتاب «اوصاف الاشراف » می نویسد: «محرراین رساله بعد از تحریر کتابی که موسوم است به اخلاق ناصری و مشتمل بر اخلاق کریمه و سیاسات مرضیه بر طریقه حکماء اندیشمند بود که مختصری در بیان سیراولیاء و روش اهل بینش بر قاعده سالکان طریقت و طالبان حقیقت مبتنی برقوانین عقلی و سمعی و منبی از دقائق نظری و علمی که به منزله لب بود..».
نکته قابل ذکر این است که استناد عمده ارسطو از اخلاق «نیقوماخس » برمعیارهائی است که نزد عامه مردم براساس جهش های فطری انسانی پذیرفته شده است.
وی در تشخیص درستی و نادرستی آنها اغلب موارد به ذوق سلیم و مدح و ذم عامه مردم تکیه می کند و در حقیقت کتاب «اخلاق نیقوماخس » در واقع تحلیلی ازمرتکزات اخلاقی مردم است که توسط ارسطو استنباط و براساس طبقه بندی خاصی تدوین شده است. افراط در این جهت باعث شده با وجود این که ارسطو بسیاری از معتقدات مردم آن روز را خرافه می دانسته، از استناد به آنها در تثبیت مبانی اخلاقی خویش دریغ نورزد.
حال باید به بررسی نظرات او پرداخت و می توان حاصل نظرات او را در علم اخلاق تحت عنوان چند امر مورد تحقیق و تدقیق قرار داد:
امر اول - خیر و سعادت نزد ارسطو.
امر دوم - فضیلت و حد وسط.
امر سوم - طبقه بندی فضائل و رذائل و بررسی اجمالی اخلاق ارسطو و به دنبال بیان این نظرات به بررسی و مقایسه آنها از دیدگاه اسلام و پیشوایان اسلام می پردازیم:
خیر و سعادت نزد ارسطو
وی در ابتدای کتاب «اخلاق نیقوماخس »می گوید:
«به نظر می رسد که هر هنر و تجسس علمی و نظری و هم چنان هر فعل وانتخابی به سوی خیر متوجه است بدین هت خیر چیزی است که همه چیز به سویش گرایش دارد». سپس در طی فصول همین کتاب توضیح می دهد که: «چون خیرها متعدداست ما باید به خیری روی بیاوریم که خیر اعلی است و آن همان سعادت است ».
لغت نامه دهخدا در ذیل ماده ارسطو ص 1834 از ارسطو چنین نقل می کند:
«آنچه انسان می کند برای جلب نفع و خیری است یعنی عمل انسان را غایتی است وغایات مطلوب انسان مراتب دارند آنچه غایت کل و مطلوب مطلق است، مسلما سعادت و خوشی است اما مردم خوشی را در امور مختلفه می انگارند بعضی به لذات راغبندو برخی به مال و جماعتی به جاه اما چون درست بنگریم می بینیم که هیچ وجودی به غایت خود نمی رسد مگر این که همواره وظیفه ای را که برای او مقرر است، به وجه احسن اجرا کند و انجام وظیفه به وجه احسن برای هر وجودی فضیلت او است پس غایت مطلوب انسان یعنی خوشی و سعادت به فضیلت حاصل می شود..».
وی در مورد شناسائی برترین خیرها برای بشر می گوید: «اگر خیرها متعددند مثلاخیر پزشکی غیر از خیر در سپاهی گری است و هردو غیر از خیر در معماری است واساسا ما بعضی از خیرها را به منظور غایت دیگری انتخاب می کنیم و آن را وسیله و سبب وابزار می دانیم (مثلا ثروت و موسیقی و نی زدن را وسیله می دانیم نه غایت!). پس این وسائط غایات نهائی و کامل نیستند و نمی توانند خیر اعلی که کامل است بوده باشند.
چون خیر اعلی امری است که آن را فی حدذاته به خاطر خودش می جوئیم و مسلما آن را کاملتر از غایتی می دانیم که به خاطر دیگری خواسته شود و به تعبیر دیگرامری را کامل و علی الاطلاق می نامیم که دائما به خاطر خودش مطلوب واقع شود وهرگز وسیله برای امر دیگری نباشد و سزاوارترین چیزی که دارای این ویژگی است،«سعادت » می باشد زیرا ما سعادت را همیشه به خاطر خودش نه به لحاظ غایت دیگری برمی گزینیم برعکس کرامت، لذت و عقل و هر فضیلت دیگری را گرچه آنها رابه خاطر خودشان انتخاب می کنیم زیرا اگر هر یک از آنها نتیجه دیگری برای مانداشته باشد، بازهم ما آنها را برمی گزینیم و نیز آنها را به منظور تامین سعادت هم می جوئیم زیرا چنین حکم می کنیم که به توسط اینها ما می توانیم سعادتمند شویم در صورتی که ما سعادت را به خاطر خود سعادت می طلبیم نه به خاطر این امور نه به طور کلی برای چیز دیگری غیر از خودش و به تعبیر«ارسطو»: «سعادت مکتفی به نفس است چون اکتفاء به نفس خصیصه خیر کامل است ». البته منظور از کفایت به نفس حالت یک فرد خلوت نشین که به تنهائی زندگی می کند نیست، بلکه منظور از اکتفاء به نفس آن مفهومی است که شامل والدین، فرزندان، همسر او، دوستان و همشهریان او است زیرا انسان مدنی بالطبع است البته باید برای این امور مرزی قائل شد و گرنه باید اجداد فرزندزادگان ودوستان دوستان را به حساب آورد که سر به بی نهایت می گذارد.
به طور خلاصه مراد ازکفایت نفس چیزی یا کسی می باشد که صرف نظر از همه چیز حیات را مطلوب داند و به چیز دیگری نیاز واحتیاج ندارد و سعادت به نظر او واجدهمین خاصیت است (3) .
ارسطو بعد از این مطالب در کتاب «اخلاق نیقوماخس » می گوید:
«اکنون که دانستید سعادت همان خیر اعلی است، آن وقت خواهیم توانست خاصیت سعادت را بشناسیم که بیابیم عمل و کردار شایسته انسان چیست؟ اگر چنین است پس انسان نیز اگر وظیفه و کرداری دارد خیر او در همان وظیفه و کردار او نهفته است آیا می توان پذیرفت که نجار و کفش گر وظیفه خاصی دارند ولی طبیعت انسان بربطالت نهاده شده است؟ یا همان طور که برای چشم و دست و پا و به طور کلی هرعضوی را وظیفه ای ویژه است چگونه برای انسان وظیفه خاصی نباشد؟ بنابراین جای این پرسش است که وظیفه و کار ویژه انسان چیست؟
مسلما نمو گیاهی و احساس حیوانی فعل مختص به انسان نیست زیرا اولی مشترک بین انسان و حیوان و گیاه است و دومی مشترک بین انسان و حیوان درحالی که ما به دنبال اثر ویژه ای هستیم پس کار ویژه انسان کاری است که ناشی از قوه ناطقه وجنبه عقلانی انسان است پس سعادت انسان یعنی عمل و فعالیت بر طبق عقل و همراه فضیلت. البته تمام عمر زیرا خوشبختی و سعادت موقت، کافی برای سعادتمند شدن نیست » (4) .
حاصل کلام این که در نظر ارسطو سعادت نیکوترین و زیباترین و مطبوع ترین اموراست و این صفات برای انسان سعادت شمرده شده که تفکیک ناپذیرند.
تمام این اوصاف در افعال توام با فضیلت وجود دارد و سعادت از مجموع افعال ویا از فعلی که نیکوتر و کامل تر از سایر اعمال باشد، حاصل می شود. با وجود این در تکمیل سعادت باید خیرهای خارجی را نیز دخالت دهیم از باب نمونه کسی که دارای چهره کریه و بی تبار و مجرد و بی فرزند باشد، نمی تواند به سعادت برسد واز اینها بدتر سعید راکسی نمی دانیم که فرزندان یا دوستان وی غرق در فساد ویا تبهکاری شده باشند و یا اگر فرزندان و یاران وی متقی بوده اند، دست اجل گریبان آنان را گرفته باشد.
حال این سوال مطرح است که فضیلت و سعادت آخرین چیست؟ در شماره آینده بیان خواهیم کرد انشاءالله.
ادامه دارد
پی نوشت ها:
1- ابوعلی احمد بن محمد بن مسکویه از علمای بزرگ اسلام در عهدشاهان دیالمه از قبیل عضدالدوله دیلمی » زندگی می کرده است حاجی خلیفه مولف کتاب «کشف الظنون » نیز یحیی بن منده به نقل از یاقوت وفات او را 421 ه بوده ست برای توضیح بیشتر به شرح حال او و آثار و تالیفات او به لغت نامه دهخدا ماده ابوعلی مسکویه، ص 681 مراجعه نمائید.
2- محمد بن فخرالدین محمد بن حسن مکنی به ابو جعفر و ملقب به استاد البشر وعقل حادی عشر از اعاظم رجال قرن هفتم و از اجله علماء جامع ایران است وی درسال 597ه ق در طوس متولد شد و علوم نقلی را از پدرش و معقول را از دائی خویش و سپس از فریدالدین داماد نیشابوری و علوم ریاضی را از کمال الدین محمدبن حاسب فرا گرفت و به دربار ناصرالدین عبدالرحیم ملکی به ابوالفتح حکمران قهستان که از سران اسماعیلیه بود، راه یافت و کتاب معروف اخلاق ناصری را به نام وی تالیف نمود. (برای توضیح بیشتر به لغت نامه دهخدا ماده ناصرالدین طوسی، ص 569 و... مراجعه نمائید.
3- تلخیص از فضل پنجم از کتاب اول.
4- خلاصه ای از فصل ششم کتاب اول.