ماهان شبکه ایرانیان

گرمابه‌ها آب می‌روند

رستم‌دستان تیغ کشیده در مصاف با توران. از آن‌سو سپاهیان نیزه‌ به ‌دست را می‌بینی که سپرها حمایل کرده‌اند‌ و صف بسته

گرمابه‌ها آب می‌روند

رستم‌دستان تیغ کشیده در مصاف با توران. از آن‌سو سپاهیان نیزه‌ به ‌دست را می‌بینی که سپرها حمایل کرده‌اند‌ و صف بسته. روبه‌رو باران تیر است که می‌بارد، پشت‌سر غرش دیو! هرچند همگی را در یک پلان ثابت و صامت می‌بینی؛ با رنگ‌ورویی رفته و بخارگرفته و دم‌کشیده! گوشه‌های ریش رستم سفیدک زده و شاخه‌های کلاه‌خودش زنگ برداشته.

به گزارش ، شهروند نوشت: گرمابه‌ای که رفتم از تصاویر پهلوانان حماسی خالی نبود. ته گرمابه، جایی در افق دید مشتری، قطعا این نقش‌ونگارها را می‌بینی و البته قرار هم نیست از تماشای آن حظ بصر ببری! بالاخره عصر، عصر پیشرفت‌های گرافیک است و تصاویر باسمه‌طور اینچنین، هیچ حس‌وحالی را در آدم زنده نمی‌کند که هیچ، برعکس چین به پیشانی می‌آورد. آدم اصلا به خودش مهمیز می‌زند که سریع‌تر برو توی یکی از اتاقک‌ها، رخت‌وپخت را بکن، تشت کوچک پلاستیک را پرآب کن، بریز روی سرت بیا بیرون! هرچند همزمان چندش‌وار و مردد اصلا به این فکر می‌کنم که من این‌جا چطور حمام کنم؟ البته اوضاع آنقدرها هم خراب نیست.

راستش زندگی مدرن همان‌قدر که از ما آدم‌های پاکیزه‌تری ساخته، همزمان موجودات لوس‌تری هم ساخته! چون همین حالا که من دارم از این گرمابه پایین شهر تهران بازدید می‌کنم،‌ حداقل این سعادت را دارم که در این زمان به دنیا آمده‌ام، نه صد‌سال پیش. چون قطعا پا می‌گذاشتم در جاهایی که گندآبه بودند، نه گرمابه! مورخان تهران از چنین جاهایی به‌عنوان یکی از کثافت‌ترین نقاط تهران یاد می‌کنند؛ طوری که خواندن سبک و سیاق استحمام‌شان حال آدم را دگرگون کند، چه برسد به تجربه آن! چندان که فکر می‌کنی خزینه‌های گذشته نه‌تنها نظافتی برای طرف به همراه نداشته، بلکه چرک و امراض مابقی را هم یک‌جا تزریق می‌کرده به آدم تا برود آن را بپاشد سراسر شهر! البته در گذشته بیماران گر یا مبتلا به پیس و جزام را راه نمی‌داده‌اند، اما چون روشی دیگر برای استحمام نبوده هیچ‌وقت خدا بی‌مشتری نبوده. بالاخره آدمیزاد پاکیزگی می‌خواهد، برای نظافت حمام می‌خواهد و آب لوله‌کشی هم نبوده که این‌همه مسیر طولانی را طی کند بیاید از ساختمان خانه‌ات بالا و از روی دوش، سرازیر شود به کله.

برای همین هم هست که گرمابه‌های تهران و تمام کشورهای دیگر آن حال‌وهوای سابق را ندارند. بالاخره هرکسی در خانه‌اش حمام دارد و صاحب این گرمابه هم می‌گوید: «از صبح که اومدم یه مشتری داشتم!» پرسیدم: «نفری چند می‌گیرید؟» گفت: «یه ساعت، ١٠‌هزار تومان. البته چند وقت پیش رفتم اداره آب گفتم آقا شما یه نامه بزنید به اتحادیه ما یا به شهرداری یا به هر کجا که صلاح می‌دونید بگید ساعت استفاده از حموم‌رو کم کنن. نه که به‌خاطر خودم بگم. به‌خاطر مصرف آب می‌گم. چون طرف میاد میره تو حموم، همین‌طور آب‌رو باز میذاره، هر چی هم بگی آقا کمتر مصرف کن، درکش‌رو که نداره، میگه پول‌شو دادم، به تو چه؟! درحالی‌که شما برو تو روزنامه‌ت بنویس آقا آب سرمایه ملییه! پول‌شو دادم نداره که!»


بفرمایید آب!


گرمابه سعادت داخل خیابان آیت‌الله کاشانی، حال‌وروز خوبی ندارد و گرمابه‌دار هم مردی پنجاه‌وسه و چهار ساله است که دست‌کمی از اوضاع گرمابه‌اش ندارد. نشسته و لابد گذشته‌های نه‌چندان دور را رصد می‌کند؛ زمانی که من بچه بودم، برادرم بچه بود و پدرم هم جوان‌تر بود، یکهو آب قطع می‌شد و ما شروع می‌کردیم سرمان را خاراندن. مادر هم رخت و لباس نو و بقچه حمام را آماده می‌کرد، می‌چپاند توی ساک، ما را می‌سپرد دست پدر که برویم چرک از تن به در کنیم. آن روزهای دهه ٦٠، خزینه از بین ‌رفته بود و جای آن را حمام نمره گرفته بود. با همین شکل و شمایلی که الان من سر در آن ایستاده‌ام. عین همین گرمابه سعادت. اصلا گذشت زمان انگار در سروشکل حمام‌های نمره اثر نداشته. همان نقش‌ونگارهای شاهنامه روی سرامیک‌های دم‌گرفته مصور است، همان رستم دوباره به خبط و خطا تیغ کشیده روی فرزند، همان قناری‌ها در قفس‌های کنار هم می‌خوانند و همان صدای همیشگی می‌آید؛ صدای پای آب! شیشه‌ها هم بخار گرفته و گرمابه‌دار نشسته پشت دخل به گرمابگی! با این تفاوت که آن زمان مشتری داشت، حالا ندارد. صاحب گرمابه می‌گوید: «همین شهر زیبارو شما برید، بستن. رفتن دنبال یه شغل دیگه. چون دیگه جواب نمیده.

من همین حالا تغییر کاربری بدم میدونید چقدر سودش بیشتره؟» گفتم: «مقصودتون پول آب و برق و اینهاست؟» گفت: «نه آقا. تورم که همیشه بوده. شما فرض کن لبنیات هر چقدر هم گرون‌تر بشه باز مردم میرن میخرن. چرا؟ چون بحث شکم مطرحه! نیاز بدنه. منتها الان کسی دیگه به حموم احتیاج نداره. همه خونه‌شون حموم دارن.» گفتم: «پس مشتری‌های شما چه کسایی هستن؟» روی صندلی جابه‌جا شد، گفت: «مشتری‌ها که میگی، حالا همه فکر می‌کنن این‌جا دایم داره پروخالی میشه!» گفتم: «همین چند نفری که میان، واسه چی میان؟» گفت: «کارگر هستن. این دوروبر یه‌سری خونه‌های ساختمونی داره، کارگرها توش کار میکنن. حموم که ندارن. سه چهار روز یه بار مجبورن بیان این‌جا. تازه این خونه‌هارو هم که بسازن، احتمالا همین چند نفر هم دیگه نمیان. تازه الان تو یه‌سری ساختمون‌هایی که دارن میسازن، صاحب‌کار اومده چی کار کرده؟ یه اتاقک آماده گذاشته، یه سوراخ درست کرده، یه شلنگ داده تو اتاقک، کارگر بعد از کار میره باز میکنه میگیره سرش، دیگه واسه چی باید ١٠‌هزار تومن بده بیاد این‌جا؟» گفتم: «چند تا اتاقک دارید؟» گفت: «١٦تا» اجازه گرفتم بروم دوری بزنم حوالی حمام ببینم چه خبر است. صاحب گرمابه اجازه داد، اما راستش حوالی خاصی نداشت!

اتاقک‌ها مثل کابین‌های قطار ردیف شده‌اند کنار هم و همین! برگشتم و رو به او گفتم: «الان چندتا مشتری توی اتاقک‌ها هستن؟» گفت: «یکی!» و همان یک‌نفر را دیدم که با چهره بخارگرفته آمد بیرون. موهای سرش سیخ ایستاده بود و چندان هم در فکر نظم و بزم‌شان نبود. به همان ترتیب خداحافظی کرد، رفت. صاحب‌ گرمابه گفت: «بفرما! از صبح تا حالا همین بوده مشتری ما!» و اضافه کرد: «آقا اصلا اگر یه وقتی خدایی‌نکرده زلزله بیاد تو تهران،‌ مردم میخوان چی کار کنن؟ حتی فکر این هم نیستن متاسفانه مسئول‌ها. تازه یه‌سری از این گرمابه‌ها قدیمی هستن. فردا پس‌فردا تبدیل به میراث قدیمی تهران میشن. از نظر تاریخی هم میخوام بهتون بگم مهم هستن. قبول ندارید؟»


گرمابه یا گندآبه؟


این گرمابه سعادت که با صاحب آن صحبت کردم جای نسبتا پاکیزه‌ای بود و دلت می‌آمد تن به آب بدهی. منتها صدواندی‌ سال عقب‌تر، آنچه بوده گرمابه نبوده. البته گرمابه‌های تمیز و نظیفی هم داشته تهران؛ ازجمله حمام نظام‌الملک مقابل بازار پاچنار که گویا یکی از بهترین گرمابه‌های آن زمان بوده. با این حال گرمابه‌هایی هم داشته که مطالعه اوضاع و احوال استحمام در آن، حالم را به هم زد. اصلا همین بس که آب گرمابه را هر‌سال دو بار تعویض می‌کردند! به همین جهت مردم گُله‌‌به‌گُله روزهای نخست صف می‌کشیده‌اند و استاد حمام وقت سر خاراندن نداشته. به‌هرحال آب تمیز بوده و مردم هم می‌دانستند که چند هفته بعد دیگر آن چیزی که داخلش می‌روند، آب نخواهد بود. چنانچه مسأله‌گویان و واعظان هم در آن زمان ملت را بیم می‌دادند از این‌که مبادا گرمابه را با مبال و مستراح اشتباه بگیرند! هرچند این‌گونه نصایح به گوش اطفال و اوباش و در کل مردم نافرهیخته باد بوده.

با این حال آنچه از آن روزگار تابه‌حال عوض شده تنها بهبود اوضاع بهداشت و نظافت نیست. گرمابه به جهت معماری هم تغییرات فراوان داشته. کنار مدخل گرمابه‌ها عموما دیگر خبری از لنگ‌های ریسه‌کشیده نیست. داخل گرمابه هم صاف و مسطح است و مثل آن روزگار، زیرزمین نیست، چون حمام را چند متری پایین‌تر از سطح می‌ساختند که در فصل سرما، گرم باشد و در فصل گرما، سرد. پله‌ها حذف شده، سربنیه یا رخت‌کن امروزی خودمان به تاریخ پیوسته، لولئین‌خانه (مستراح خودمان!)، تبدیل به اتاقکی کوچک شده و همین‌طور بگیر و برو تا ته. حوض لنگ‌شویی خداحافظ! واجبی‌خانه خداحافظ! سرچاق‌کنی یا قهوه‌خانه حمام هم که دیگر اصلا حرفش را نزن! استعمال هرگونه دخانیات ممنوع! چون استحمام در آن زمان به رسم حالا نبود. سهل و ساده کسی دل از حمام نمی‌‌کند. می‌نشستند تا شاگردان از غلام‌گردها برسند برای چاق کردن قلیان و صرف چای و مصاحبت و مرافقت و مجالست.
هرچند به‌هرحال بحث طبیعت بدن آدمیزاد هم در کار بوده، یعنی این‌که فوری فوتی از جای گرم بیرون نزنند و به قول معروف نچایند، به‌خصوص در فصل سرما روند ورود و خروج گرمابه‌ها کندتر بوده تا اختلاف دما مزاج‌شان را به‌هم نریزد. در هر حال تمام معماری حمام‌ها برگشته. حمام عمومی کم‌کم تبدیل به حمام نمره شده و حریم شخصی محفوظ‌تر. شغل‌های مربوط به گرمابه هم از قبیل غلامی و شاگردی حمام و دلاکی و کیسه‌کشی و مشت‌ومال‌زنی هم دیگر نیست. یک نفر می‌نشیند سر در حمام و می‌گوید: «بفرمایید! کاری داشتید؟» همین!


رستم خاکی، رستم آبی!


گرمابه بهارستان هم تفاوت چندانی با گرمابه‌های دیگر ندارد. همان‌قدر خلوت، همان‌قدر کم‌رونق. فقط دوباره چشمم روشن می‌شود به جمال پهلوانان شاهنامه. آقا این اصلا چه کاری ا‌ست که داخل گرمابه نقش‌ونگار رستم دستان نقاشی کنی؟ از صاحب گرمابه که پرسیدم گفت طبق رسم و رسوم معماری قدیم، نقش این پهلوان‌ها و اساطیر همین‌طور مانده. اما دلیل جالب‌تر این‌که زندگی قدما در هر حال مثل امروز آراسته نبوده به انواع تلویزیون و سینما و گوشی موبایل و چه‌وچه! گرمابه هم مثل گلستان، مفری بوده برای فرار از ملال زندگی، گریز از روزمرگی. برای همین وقت به درکردن حرارت از بدن، می‌نشسته‌اند به گفت‌وگو درباره تصاویر شاهنامه و نقل روایات آن. نشانه‌هایی هم بوده مبنی‌بر این‌که بالاخره سلامت ریشه در نظافت دارد و اگر می‌خواهی رستم بشوی، چاره نداری جز این‌که یالله، پاشو برو حموم! بعدها البته لطایفی هم از همین نقش‌ها درآمده مبنی‌بر این‌که فلانی تو رستم سر در حمامی نه رستم دستانی! یعنی من‌باب مزاح به یک عده می‌گفته‌اند که تو اندازه همان نقش‌ونگار رستم در حمامی و بیش از این کاربری نداری. اینها هم بالاخره از شوخی‌های آن روزگار بوده و حالا تو به دل نگیر.


ما خوبیم...


یک گرمابه دیگر هم رفتم در پونک به اسم «گرمابه برادران» که برادرانی البته آن‌جا نبودند! کسی که نشسته بود کنار در، پیرمردی صبور و ساکت بود که گفت: «ما ساعتی ٨تومن هم میدیم. چون این‌جا کارگر زیاده. بالاخره پول ندارن بعضی‌هاشون هر هفته برن حموم. واسه همین کم هم می‌گیریم بعضی‌وقت‌ها که فشار نیاد بهشون.» گفتم: «گویا اوضاع شما بهتره حاج‌آقا.» گفت: «شکر خدا. سی ساله این‌جا گرمابه داریم، البته از قبل بهتر نیست، ولی خب بالاخره مشتری هست.» گفتم: «شما صاحب این‌جا هستی؟» گفت: «نه. ١٣ساله دست منه. صاحبش نیستم. ولی خب چم‌وخم کار دستمه. سوالی هست بفرما.» گفتم: «چند تا اتاقک دارید؟» گفت: «٢٦ تا!» و وقتی از اوضاع کسب‌وکار پرسیدم، ادامه داد: «همیشه پر نیست، ولی روزی هفت هشت تا مشتری هست. این دور و بر از اول پر از ساختمون بوده. کارگرها هم همیشه این‌جا کار داشتن. مشتری هم همیشه از این قشره. چون الان دیگه همه حموم دارن کسی نمیاد حموم عمومی. البته تابستون گاهی می‌بینی کمتر هم میشه مشتری‌ها. زمستون‌ها ولی بیشتر.»


پرسیدم: «چرا؟ اتفاقا تابستون که باید بیشتر باشه مشتری! بالاخره عرق میریزن، تن بو میگیره، نیاز بیشتره تو تابستان.» گفت: «کارگر تو تابستان راحت‌تره. شلنگ‌رو باز می‌کنه،‌ خودشو میشوره، سردش هم نمیشه. اما خب زمستون نمیشه. اگه جا نداشته باشه، فقط مجبوره بیاد این‌جا واسه حموم.» و اضافه کرد: «در هرحال ما راضی هستیم. امن‌وامانه!» و خندید. هرچند که صحبت از امنیت دوباره مرا برد به گذشته‌های دور. زمانی که اتفاقا خزینه‌ها و گرمابه‌ها، گاهی محل جرم و جنایت بوده. چنانچه روایت می‌کنند سالانه دست‌کم در چاله‌حوض‌های حمام، یکی دو نفر را مرده می‌یافتند. به‌هرحال جایی بوده برای سربه‌نیست کردن مقتول و اصطلاح «سر به زیر آب کردن» هم یحتمل از همان روزگار آمده. با این حال آن روزها دیگر گذشته و امروز دیگر کسی سرش زیر آب نمی‌رود، چون زیرآب گرمابه‌ها خورده و عن‌قریب است که یکی‌یکی تبدیل شوند به پاساژهای بزرگ یا محوطه تجاری دیگر. هر چه پیشتر هم برویم لاجرم همین خواهد بود. گرمابه‌ها آب می‌روند، نیست می‌شوند و به تاریخ می‌پیوندند. آینده محتوم این است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان