سقوط بغداد, به سال 656هـ.ق. و فروپاشی حکومت عباسیان, آزادی قلم, اندیشه و تشکیل مدرسه های فلسفی را در پی داشت.
در این برهه, جنبش فکری بزرگی, حوزه های علمیه شیعه, از حلب و جبل عامل, در کنار دریای سفید, تا خراسان و جنوب خلیج فارس; احساء و قطیف را در بر گرفت.
پس از فروپاشی بغداد, انسجام بی مانند و یک پارچه ای در بین تمامی حوزه های شیعی, دیده می شود.
جنبشها و حرکتهای شیعی به رهبری مجتهدان و عالمان برجسته علیه دستگاه حاکم, از رخدادهای مهم حوزه های شیعی در این زمان است. اگر چه سخن از حرکتها و جنبشهای فکری, امری است مهم در تاریخ حوزه های شیعه, ولی چون ما را از آنچه در پی بیان آن هستیم دور می سازد, از پرداختن به آن, خودداری می ورزیم.
ولی در این مقال از ارتباط و انسجام حوزه های علمیه و هماهنگی فکری و انتقال مکتب اهل بیت(ع) از جایی به جای دیگر, یا افول بعضی از حوزه ها و ماندگار شدن بعضی دیگر, یا از بین رفتن حوزه ای و شکوفا شدن حوزه ای در دیاری دیگر, سخن خواهیم گفت. همچنین به نقش برجسته هزاران مجتهد و عالم شیعه و صدها فقیه صاحب سبک و مبتکر, در عرصه سیستم حقوقی, که به نام فقه شیعی به دست ما رسیده است, اشاره خواهیم کرد.
از شواهد تاریخی بر می آید, که در قرن ششم هجری, اندیشه تشیّع در مراکز علمی و فرهنگی بغداد, ژرفا و گسترش بسیار یافته است. این ژرفا و گسترش, به گونه ای بود که علمای کژاندیش حنبلی در برابر مدرسه عظیم اجتهاد و مکتب عقلی شیعی سرفرود آوردند.
ابن جوزی (م. 597هـ.ق.) با تعصب شدیدی که داشته, رساله خود را به نام: (دفع شبهة التشبیه) در تفسیر آرای احمد بن حنبل و اصحاب وی نگاشته و در این اثر, به مکتب اجتهاد و مدرسه اهل عقل شیعی نزدیک شده است.
در مقاله پیشین که در مجلّه وزین حوزه, شماره 83 آمده, اشاره کردیم که اندیشه های تشیّع در دربار خلفای عباسی راه یافته بود و شماری از خلفای عباسی درگرایش به اندیشه های شیعی از اندازه گذرانده بودند, تا آن جا که افتخار می کردند که به دست نقیب علویان, در زیر گنبد حضرت امیرالمؤمنین(ع) جامه صوفی گری شیعه بر تن کنند.1
ناصرلدین اللّه, در پاسخ ملک افضل نورالدین علی, فرزند صلاح الدین یوسف ایوبی, به امامت علی بن ابیطالب و غصب حق وی, در شعر خود, اقرار می کند.2
اگر چه از نظر سیاسی, حوزویان شیعه, امور مملکت را در دست داشتند, ولی سپاه و امرای ارتش, سنی مذهب بودند.
شماری از تاریخ نگاران, براساس دشمنی با ابن علقمی و زیر شیعی المستعصم باللّه خلیفه عباسی, سقوط و فروپاشی بغداد را به وی نسبت داده اند و او را متهم می کنند که بر آن بوده با فروپاشی دولت عباسیان, خلافت را به علویان بسپارد.
ابن عماد حنبلی می نویسد:
(… ان المؤید العلقمی الوزیر قاتله اللّه کاتب التتار و حرصهم علی قصد بغداد لاجل ماجری علی اخوانه الرافضه من النهب والخزی فظن المخذول ان الامر یتم له وانه یقیم خلیفة علویا فارسل اخاه و مملوکه الی هلاکو وسهل علیه اخذ بغداد وطلب ان یکون نائباً له علیها فوعدوه بالامانی وساروا فأخذ….)3
مؤید علقمی وزیر, خدا او را بکشد, برای مغولان نامه ای نگاشت و آنان را برانگیخت که به بغداد لشکر کشند. او, خواست بدین وسیله از عباسیان که برادران شیعی او را کشته و کرخ بغداد را غارت کرده بودند, انتقام بگیرد و به پندار خود, امور به سود وی خواهد انجامید و با برچیده شدن خلافت عباسیان, خلافت را به علویان خواهدسپرد.
او, برادر و غلام خود را به سوی هلاکو فرستاد و زمینه را برای تسخیر بغداد فراهم کرد و از هلاکو خواست که وکیل او در بغداد باشد. سپاه هلاکو, بغداد را تسخیر کردند.
آنچه را این تاریخ نگاران کژ اندیش و متعصب مطرح کرده اند و شماری از نویسندگان ناآگاه شیعه هم با پیروی از آنان در آثار خود یادآور شده اند که ابن علقمی, برای انتقام از سنیان و کینه ای که از آنان در دل داشت, به هلاکو کمک کرد, تا بغداد را تسخیر کند, درست نیست. این برخلاف اعتقادات شیعه, امامیه است; زیرا شیعیان, با آغاز غیبت کبرا, همچنان در انتظار امام زمان(عج) بودند و هرگز نامزدی را از علویان, برای استمرار امامت در نظر نداشتند. در عصر غیبت کبرا, تا ظهور حضرت مهدی(عج) ولایت, رهبری و امامت شیعیان را فقیهان برجسته امامیه بر عهده دارند.
ابن علقمی, که از فقیهان نامور و برجسته عصر خود بود و مورد قبول شیعیان, رهبری و زعامت شیعیان عراق را بر عهده داشت و در ایران, خواجه نصیرالدین طوسی رهبری مطلق شیعیان را بر عهده داشت و در این برهه, نام هیچ یک از علویان در برابر این دو عالم بزرگ شیعه, مطرح نبود که داعیه رهبری داشته باشند. پس علت سقوط بغداد, همکاری ابن علقمی با هلاکو خان نبود که این دروغ بزرگ تاریخی است, بلکه برابر آنچه تاریخ نگاران همان دوران نوشته اند, سقوط بغداد, بر اثر ناشایستگی خلیفه و شهوت پرستی و عیش نوشها و خوش گذرانیهای شبانه وی و بی تدبیریها و آشفتگی دستگاه خلافت بود.
ابن طقطقی (م. 702هـ.ق.) در این باره می نویسد:
(… انه کان مستضعف الرأی ضعیف البطش قلیل الخبرة بامور المملکة مطموعاً فیه غیر مهیب فی النفوس ولامطلع علی حقائق الامور و کان زمانه ینقضی اکثره سماع الاغانی والتفرج علی المساخرة… و کان اصحابه مسئولین علیه و کلهم جهال من اراذل العوام الاوزیره مؤیدالدین محمد بن العلقمی فانه کان من اعیان الناس و عقلاء الرجال و کان مکفوف الید مردود القول.)4
رأی و نظر خلیفه را حقیر می شمردند. از تصمیم گیری ناتوان بود. خبره در اداره امور مملکت نبود. در نزد مردم و قاری نداشت. از حقایق امور بی خبر بود. بیش تر وقت خویش را در گوش فرا دادن به غنا و تماشای رقص سپری می کرد. پیرامونیان وی, همگی, از پست ترین و نادان ترین مردمان بودند که بر وی غلبه داشتند. امّا وزیر وی, مؤید الدین محمد بن علقمی, از بزرگان و اشراف و خردمندان عصر خود بود, ولی خلیفه دست او را بسته بود و گفتارش را نمی پذیرفت.
در جای دیگر می نویسد:
(… کان وزیره مؤیدالدین بن العلقمی, یعرف حقیقة الحال فی ذلک و یکاتبه بالتحذیر والتنبیه ویشیر علیه بالتیقظ والاحتیاط والاستعداد وهو لایزداد الاّ غفولاً و کان خواصه یوهمونه انه لیس فی هذا کبیر خطر ولاهناک محذور وان الوزیر انما یعظم هذا لینفق سوقه ولتبرز الیه الاموال لیجند بها العساکر فیقتطع منها لنفسه.)5
وزیرخلیفه مؤیدالدین محمد بن علقمی, به حقایق اوضاع آگاه بود و به خلیفه خطر را گزارش می کرد و او را هوشیار می ساخت و به دور اندیشی, بیداری و آمادگی در برابر دشمن فرا می خواند.
ولی خلیفه در جهل و غفلت, همچنان باقی بود و نزدیکان و خواص, وی را گمراه کرده بودند و وانمود می کردند: خطری در بین نیست, وزیر خطر را بزرگ می کند و سپاه دشمن را در نزد شما بزرگ جلوه می دهد, تا وجوهی را برای آماده کردن سپاه به دست گیرد و بیهوده به مصرف برساند و جیب خود را پر کند.
بله, بر اثر بی تدبیری خلیفه و اطرافیان و خوشگذرانیهای آنان, بزرگ ترین کانون علم و فرهنگ و پرقدرت ترین امپراتوری اسلامی جهان, در تاریخ 18 محرم 656هـ.ق. با حمله مغولان از هم فروپاشید و بر اثر بی رحمیها و جنایتهای وحشیانه آنان, کوی و برزن شهر غرق در خون شد, تا جایی که تاریخ نگاران نگاشته اند: رود دجله از خون مردمان مظلوم و بی گناه و بی پناه, سرخ شد.6
برخلاف دیدگاه کژاندیشان که ابن علقمی را به دست داشتن در این فاجعه بزرگ انسانی متهم می کنند, این حمله وحشیانه, بزرگ ترین دانشگاه شیعه را در بغداد, به نابودی کشید, به گونه ای که علمای بزرگ و اساتید و طلاب و فضلا و فرهیختگان آن حوزه, به ناگزیر به سوی حوزه کهن کربلا و حوزه نوپای حلّه کوچ کردند.7
حوزه کربلا,پس از یورش مغولان
مغولان, تمدن بزرگ اسلامی را که با گذشت چندها قرن, پدید آمده بود, در اندک زمان از هم گسستند و مراکز علمی و فرهنگی و حوزه های شیعی را از بین بردند, به گونه ای که پس از حمله مغولان به سرزمینهای اسلامی, به نام هیچ حوزه و مدرسه و مرکز علمی بزرگ شیعه در ایران برخورد نمی کنیم و تنها چند مدرسه کوچک و گمنام از یورش آنها در امان مانده بودند.
ولی در عراق, با تدبیر و درایت خواجه نصیرالدین طوسی, دو حوزه علمی بزرگ آن روزگار, از یورش مغولان در امان ماندند و به کار خود ادامه دادند: مدرسه کربلا و مدرسه حلّه.
این دو مدرسه بزرگ, در حساس ترین دوران, مشعل فروزان مکتب اهل بیت(ع) را برافراشته و میراث پیشینیان و فقه امامیه را از آفات و گزند ها به دور داشتند و در دامن خود, عالمان و مجتهدان بسیاری تربیت کردند. نام بسیاری از زعمای تدریس, پس از فروپاشی بغداد, در افق مدرسه کربلا می درخشد که اکنون به شماری از آنان اشاره می کنیم و مبنای شناساندن این بزرگان علم و عمل, تاریخ وفات آنان خواهد بود.
علمای خاندان علقمی, پس از فروپاشی بغداد
در مقاله پیشین (شماره 83 مجلّه حوزه) از نقش مهم علمای خاندان علقمی در نهضت علمی مدرسه کربلا سخن گفتیم و به دو تن از علمای نامور این خاندان: ابن علقمی (591 ـ 656هـ.ق.) و دایی وی, شیخ عضدالدین ابونصر المبارک, فرزند ضحاک قمی علقمی (م.627هـ.ق.) شناساندیم و درباره جایگاه علمی و نقش آنان در بالندگی و رشد و تکامل نهضت علمی مدرسه کربلا, بحث کردیم و اکنون می پردازیم, به نقش و جایگاه علمی دیگر عالمان این خاندان در نهضت فکری شیعه و در شکوفایی مدرسه کربلا:
1. علم الدین احمد (م.657هـ.ق.) احمد بن محمد بن علی علقمی:
وی عالم و سیاستمداری بزرگ بوده و در اواخر خلافت عباسیان, چشم به جهان می گشاید و در حوزه کربلا, به مقام عالی اجتهاد دست می یابد و پس از تلاش بسیار در راه اعتلای مدرسه کربلا و تقویت بنیه علمی نهضت فکری شیعی در آن دیار, به بغداد رخت می کشد و در کنار برادرش ابن علقمی وزیر, به کارهای حکومتی مشغول می شود و افزون بر این, در احیای حوزه شیعی بغداد و نشر مکتب اهل بیت(ع) سعی بسیار می ورزد. بویژه پس از یورش وحشیانه سپاه ابوبکر, پسر خلیفه در سال 655هـ.ق. به محلّه شیعه نشین کرخ و کشتار عالمان و به آتش کشیدن مراکز علمی و فرهنگی و کتابخانه های بزرگ شیعه, به امر برادرش, ابن علقمی, به بازسازی و تجدید حیات حوزه کرخ می پردازد.
پس از فروپاشی بغداد و وفات برادرش ابن علقمی در جمادی الاولی سال 656هـ.ق. به دستور خواجه نصیرالدین طوسی, به امور حکومتی می پردازد و برادرزاده خود, عزالدین ابوالفضل محمد, که پس از وفات پدرش, به وزارت عراق گمارده شد, همکاری می کرد.
شیخ آقا بزرگ تهرانی, هنگام شرح حال ابن علقمی می نویسد:
(… و کان ابن العلقمی و اخوه و ولده عزالدین ابوالفضل محمد صاحب المخزن کلهم من اصدقاء رضی الدین علی بن طاوس….)8
ابن علقمی و برادرش و فرزندش عزالدین ابوالفضل محمد, صاحب کتابخانه بزرگ, همگی از دوستان رضی الدین علی بن طاووس هستند.
عباس الغراوی, وفات وی را اندکی پس از وفات برادرش دانسته است:
(علم الدین احمد اخو الوزیر مؤید الدین بن العلقمی توفی بعد اخیه بقلیل.)9
وی از عالمان بیدار و زمان شناس شیعه بود که در دو جبهه: مبارزه با دشمن و حفظ جایگاه علمی و معنوی حوزه های شیعی, به رسالت خویش عمل کرده و در محرم 657هـ.ق. وفات کرد.
2. کمال الدین احمد زنده در سال 656هـ.ق. فرزند ضحاک علقمی از بزرگان علما و زعمای دین:
وی, ایرانی تبار و پسرخواهر مؤیدالدین محمد, معروف به ابن علقمی است. وی, پس از فراگیری دانشهای اسلامی از علمای برجسته حوزه کربلا و رسیدن به درجه اجتهاد, کرسیِ تدریس و رهبری حوزه کربلا را به دست گرفت. از پاره ای از اجازات وی بر می آید, در هنگام حمله مغولان, در بغداد به سر می برده و از بزرگان علما و سیاست به شمار می رفته و در اداره امور مملکت, با دایی خود ابن علقمی, همکاری داشته و مردی شجاع, سخنور و متکلم بوده است.
ابن طقطقی می نویسد:
(حدثنی کمال الدین احمد بن الضحاک و هو ابن اخت الوزیر مؤیدالدین ابن العلقمی قال: لما نزل السلطان هولاکو علی بغداد, ارسل یطلب ان یخرج الوزیر الیه, قال: فبعث الخلیفة فطلب الوزیر نحضر عنده و انا معه فقال له الخلیفه….)10
روایت کرد مرا کمال الدین احمد بن الضحاک, پسرخواهر وزیر مؤیدالدین: هنگامی که سلطان هلاکوخان,به کنار دروازه بغداد رسید , پیغام داد به خلیفه که مایل است با وزیر وی ملاقات کند. خلیفه عباسی وزیر خود را خواست و من با وزیر در نزد خلیفه حاضر بودم….
از نوشته های تاریخی بر می آید که وی از مشاوران و همراهان دایی خود بوده و در سخت ترین روزها در کنار دایی خود انجام وظیفه می کرده است و نیز از نوشته های تاریخی و اجازات عالمان شیعه بر می آید که وی در شکوفایی مکتب اهل بیت در مدرسه کربلا و سپس در بغداد, تلاش بسیار می ورزیده است.
3. عزالدین ابوالفضل محمد (م.657هـ.ق.) فرزند مؤید الدین محمد بن احمد بن محمد بن علی:
وی و پدرش, معروف به ابن علقمی هستند. وی از بزرگان علما و زعمای سیاسی شیعه در عصر خویش بوده است. او, فنون ادب را نزد پدر و دیگر علما فرا گرفته و مدارج عالی را پیموده و در نزد بزرگانی چون: حسن بن الباقلانی, رضی الدین الحسین الضعانی و… تفسیر و لغت و کلام آموخته است. پس از فوت پدر, به اشاره خواجه نصیرالدین طوسی, در روز پنج شنبه, دوم جمادی الثانی, هلاکو خان, در فرمانی وی را به مقام وزارت می گمارد:
(یوم الخمیس 2 جمادی الثانیه و جهت وزارة بغداد مأمرمن السلطان هلاکو الی عزیز الدین ابوالفضل بن مؤید الدین العلقمی و قدجاء فی جامع التواریخ انه شرف الدین والصحیح المنقول عن التاریخ المنسوب للقوطی وکتاب الوافی بالوفیات انه ما قدمنا فصار وزیراً مکان ابیه الوزیر المتوفی….)11
مدت وزارت وی کوتاه بوده; زیرا وی در تاریخ ذیحجه سال 657هـ.ق. وفات یافته است. او, از مجتهدان بیدار و زمان شناس بوده و در دو جبهه به پاسداری از تشیع پرداخته است: حفظ تشیع از گزند دشمنان و حفظ جایگاه علمی و معنوی آن.
4. شرف الدین ابوالقاسم علی (زنده در سال 657هـ.ق.) فرزند مؤیدالدین محمد بن احمد بن محمد بن علی, مشهور به ابن علقمی:
وی, پس از فراگیری فنون ادب در بغداد نزد پدر و دیگر علما, برای کسب مدارج عالی اجتهاد, به مدرسه کربلا و حلّه پیوست. در حائر شریف, از حوزه درس امام شمس الدین فخار (م. 630هـ.ق.) بهره مند گشته و در حلّه از محضر شیخ نجم الدین جعفر, معروف به محقق حلی (م. 676هـ.ق.) صاحب کتاب شرایع الاسلام بهره گرفته است. سپس کتاب جامع الشرایع را نزد مؤلف آن شیخ ابو زکریا نجیب الدین یحیی حلّی (م. 690هـ.ق.) خوانده و به درجه اجتهاد رسیده است. وی, پس از دانش اندوزیها و رسیدن به مقام عالی اجتهاد, کرسی تدریس و زعامت دینی و سیاسی شیعیان عراق را به خود اختصاص داده و در راه آرمانهای بلند تشیع و تربیت صدها مجتهد و عالم عقیده مند به مکتب اهل بیت, گامهای بلند و کارساز و تحول آفرین برداشته است.
این عالم وارسته, در سخت ترین دوران, رهبری حوزه کربلا را به عهده داشته و در نهضت فکری شیعه نقش بسزایی داشته است. شعر, خوب می سروده, در علوم عرب و لغت و نحو, یدطولایی داشته و از طرق اجازات علمای شیعه است.
میرزا عبداللّه افندی درباره وی می نویسد:
(الوزیر الکبیر والعالم البصیر شرف الدین ابوالقاسم علی بن الوزیر مؤیدالدین… العلقمی… من اجلاء علماء الامامیه معاصر للعلامة وامثاله وکان والده بل هو ایضاً وزیراً للخلیفه المستعصم العباسی آخر الخلفاء العباسیه وکان هو او والده بابن العلقمی….)12
شیخ حر عاملی می نویسد:
(الوزیر شرف الدین ابوالقاسم علی… عالم جلیل القدر شاعر ادیب من تلامذة المحقق نجم الدین….)13
شیخ آقا بزرگ تهرانی می نویسد:
(… قرأ علی نجیب الدین یحیی بن احمد بن سعید کتابه (جامع الشرایع) و معه جماعة, منهم جلال الدین محمد بن علی بن طاوس (م. 680هـ.ق.) و منهم شمس الدین محمد بن احمد بن صالح القسینی علی ما ذکره فی اجازته للشیخ طومار….)14
وی, نزد نجیب الدین یحیی, کتاب وی جامع الشرایع را, با گروهی, از جمله جلال الدین محمد بن علی بن طاووس (م. 680هـ.ق.) و شمس الدین محمد بن احمد بن صالح قسینی خواندند, چنانکه در اجازه خود به شیخ طومار ذکر کرده است.
از شواهد تاریخی و پاره ای از اجازات برمی آید, وی در عصر پدر امور وزارت را بر عهده داشته و پس از وفات برادر بزرگ خود, وزیر عزالدین ابوالفضل, مدتی کوتاه به امور وزارت پرداخته, تا این که پس از مدتی قدرت را به عطاملک جوینی که در ذیحجه سال 657هـ.ق. وارد بغداد شده بود, واگذارد و از پُستهای سیاسی کناره گرفت و به حوزه حله و کربلا پیوست.
عباس الغراوی, به هنگام ذکر وزارت عطا ملک جوینی می نویسد:
(فی ذی الحجة سنه 657 هـ.ق ولی بغداد علاء الدین عطا ملک الجوینی وجعل معه عمادالدین عمربن محمد القزوینی ومن ثم انقطعت الوزارة من البغدادیین و صارت لصنائع المغول و موظفیهم من الایرانیین ولهم حق السبق فی الطاعة….)15
با ورود عطا ملک جوینی در ذیحجه 657 به بغداد, وزارت را به عهده گرفت و عمادالدین عمر, فرزند محمد قزوینی را به معاونت خویش گمارد و وزارت از دست بغدادیها خارج گردید و به دست ایرانیان افتاد و بغداد به دست مغولان و کارگزاران ایران اداره می شد, چنانچه که از پیش در ایران عمل می شد….
با آنچه یاد شد, خوانندگان عزیز, با نقش خاندان ابن علقمی درنهضت فکری تشیع آشنا شدند و از این خاندان شیخ مؤید الدین محمد بن علی علقمی, در قرن هشتم است که در جای خود به نقش وی نیز اشاره خواهیم کرد.
5. سید شمس الدین علی (م. ح.660 هـ.ق.) فرزند ثابت بن عصیده سوراوی حائری از شیوخ اجازات و مجتهدان بزرگ و نامور شیعه بوده است:
وی, دانشهای اسلامی و فقه و حدیث را درحوزه کربلا, از محضر ابومحمد الیاس حائری (زنده در 538هـ.ق.), شیخ ابومحمد عربی بن مسافر عبادی حلّی حائری و محمد بن طحال المقدادی حائری فرا گرفته و برای شنیدن حدیث, به شهرهای گوناگون سفر کرده و از مشایخ عصر خود بهره گرفته و به مقام والای اجتهاد و درجه بالای علمی دست یافته آن گاه به حائر شریف بازگشته و کرسی تدریس و رهبری را از آن خود کرده است و مشتاقانِ دانش دین, از دور و نزدیک به محضر وی شرفیاب می شدند و جمع بسیاری از بزرگان علمای امامیه در مدرسه وی, تربیت یافته اند, از جمله شاگردان و راویان از وی, شیخ سدیدالدین یوسف, پدر و مربی علاّمه حلّی, از بنیان گذاران مدرسه حلّه و شیخ احمد بن محمد موصلی (زنده در سال 668هـ.ق.) و علامه حلّی (648 ـ 726هـ.ق.) است که توسط پدر خود از وی روایت می کند و در اجازه خود به بنی زهره از او به عنوان شیخ علی بن ثابت بن عصیده, به بزرگی نام برده است و از مشایخ او, از شیخ نجیب الدین استرآبادی والیاس بنی هاشم حائری و عماد طبری و محمد بن طحال مقدادی حائری یاد می کند.
شیخ حر عاملی, از وی چنین یاد می کند:
(السید شمس الدین علی بن ثابت بن عصیدة سوراوی فاضل جلیل, ثقة یروی العلامه عن ابیه عنه.)16
شیخ آقا بزرگ تهرانی, طریق اجازه وی را به شیخ طوسی یاد می کند و در پایان برگفتار شیخ حرّ عاملی در (امل الآمل) می افزاید:
(السیّد شمس الدین علی بن ثابت… ومن المعلوم ان التعبیر بکلمة (السید) کان قد خص شیئاً فشیئاً فی القرن السابع ببنی هاشم و ذلک فی قبال کلمة (الشیخ) لغیرهم….)17
کلمه (سید) را که شیخ حر عاملی در امل الامل به کار برده, از قرن هفتم هجری, اندک اندک به علویان و بنی هاشم گفته می شد. در برابر کلمه (شیخ) برای غیر علویان به کار می رفت, برای تمیز بین دوتبار….
میرزا عبداللّه افندی, طریق روایت او را به شیخ طوسی یاد کرده و پس از نقل گفتار شیخ حر عاملی از امل الامل می نویسد:
(واقول یروی هو عن الشیخ محمد بن طحال المقدادی عن الشیخ ابی علی ولد الشیخ الطوسی عن والده الشیخ الطوسی.)18
همان گونه که از متن پاره ای از اجازه ها بر می آید, وی کربلا را پایگاه حرکتها و جنبشهای فکری خود قرار داده بوده و در حوزه پرشکوه وی, شاگردان بسیاری تربیت یافته اند. بعضی از شاگردان وی, از طرق اجازات و سلسله های روایات هستند.
نقش خاندان اعرجی در جنبش علمی مدرسه کربلا
خاندانِ اعرجی از کهن ترین و بزرگ ترین خاندانهای علم و رهبری است. نقابت حائر شریف را این خاندان به عهده داشته اند.
این خاندان, پیش از فروپاشی بغداد و پس از آن, درجنبش فکری و علمی حوزه کربلا, نقش مهم و درخوری داشته و میراث فرهنگی بسیاری از خود به یادگار گذاشته است.
این خاندان در حلقه اسانید روایات و طرق اجازات اصحاب امامیه قرار دارد.
عبیداللّه اعرج, فرزند حسین اصغر فرزند امام سجاد(ع) است و این خاندان ذریّه اویند. عبیداللّه اعرج, لنگ بوده, از این روی به (اعرج) مشهور شده و لقب در تبار وی نیز مانده است.19
نخستین شخصی که از این خاندان, در آخر قرن ششم و مطلع قرن هفتم هجری, کربلای مقدسه را مسکن خویش قرار داد, سید عزالدین محمد المعمر (م. ح. 655هـ.ق.) بن احمد الزائر بن علی بن یحیی سابة بن الحسن بن جعفر حجة بن عبیداللّه اعرج بود.20 فرزند وی, فخرالدین علی (م.702هـ.ق.) در کربلا, چشم به جهان گشود.
ستاره این خاندان بزرگ, در اوائل قرن هفتم هجری, در کربلا طلوع کرد و بیش از چند قرن در آسمان کربلای مقدسه درخشید. از این خاندان, دانشوران بزرگی برخاسته و در گسترش دانش دین و نشر فرهنگ تشیع بسیار نقش داشته اند که در این جا به جایگاه والای چند تن از این خاندان در مدرسه کربلا اشاره می کنیم:
1. سید عزیزالدین محمد المعمر: وی نخستین کسی بوده از این خاندان که در کربلا سکنا گزیده و به حوزه درس امام شمس الدین فخار حائری (م.630هـ.ق.) پیوسته و پس از رسیدن به مقام والای اجتهاد, کرسی تدریس را به دست گرفته و شاگردان بسیاری تربیت کرده است.
وی, از همروزگاران شیخ سدیدالدین یوسف پدر علامه حلی و شیخ نجم الدین ابوالقاسم جعفر (602 ـ 676هـ.ق.) معروف به محقق حلّی, صاحب شرایع بوده و در بین مردم و علما, جایگاه بس والا و ارجمندی داشته, به گونه ای که مهر و امضا و شهادت او, در صدر قباله ها و وقفنامه های قدیمی دیده می شود. وی, پدر و مربی و استاد فخرالدین علی (م.702هـ.ق.) بوده و مورد وثوق علما.
نقابت علویان را فرزند وی, الحسن, به عهده داشته است.21
2. سید ابوالحسن فخرالدین علی (م. 702هـ.ق.) سیدعزالدین محمد المعمر بن سید احمد الزائر حسینی اعرجی حائری, شاعر, ادیب, فقیه متلکم و از بزرگان اجتهاد و طرق اجازات بوده است.
او, پس از فراگیری دانشهای اسلامی و فنون ادب در محضر پدر و دیگر فرهیختگان, به مدرسه سید عبدالحمید حائری می پیوندد و پس از آن که در این مدرسه به درجه والای اجتهاد می رسد, خود کرسی تدریس را در مدرسه کربلا به عهده می گیرد و اندک اندک جایگاه والایی می یابد و رهبری نهضت فکری بر دوش ایشان قرار می گیرد و شیفتگان علم و فضیلت دورش حلقه می زنند و حیات تازه ای در کالبد حوزه کربلا دمیده می شود.
سید ابوالحسن فخرالدین, از همروزگاران شیخ سدید الدین یوسف, پدر علامه حلی و شیخ نجم الدین جعفر, معروف به محقق حلّی بوده و دختر شیخ سدید الدین یوسف, خواهر علامه حلّی را به عقد ازدواج فرزند بزرگ خود, سید مجد الدین ابوالفوارس محمد در می آورد. فرزند بزرگ او سید مجدالدین ابوالفوارس و فرزند دیگر وی, سید جمال الدین احمد, از مدرسان بنام مدرسه کربلا بوده اند.
شیخ آقا بزرگ وفات او را از بحار, جلد مربوط به اجازات, چنین ضبط کرده است:
(و جاء فی اجازات البحار عن خط شمس الدین محمد الجباعی انه توفی السید العالم فخرالدین علی بن الاعرج فی 5 رمضان 702هـ.ق.)22
ابن عنبه درباره او و فرزندانش می نویسد:
(ومنهم الشیخ العالم الشاعر النسابه الادیب فخرالدین علی بن محمد بن احمد بن علی الاعرج المذکور وابناه السید الجلیل العالم الزاهد مجدالدین ابوالفوارس محمد و السید النسابة الفاضل جمال الدین احمد بن السید فخرالدین علی.)23
سید محسن امین در اعیان الشیعه به شرح حال وی پرداخته و نسب او را, با انداختن چند نفر از پدران او, از روی فراموشی و اشتباه, به امیرالمؤمنین(ع) می رساند و وی را از نویسندگان در انساب می شمارد که سید احمد بن علی بن الحسین حسینی تبارشناس و شاگرد سید تاج الدین بن معیة از آن نقل می کند24 و بعد گفتار ابن عنبه را از عمدة الطالب نقل کرده است.
شیخ آقا بزرگ تهرانی, در هنگام نگارش شرح وی, اشاره می کند:
(نواده او, سید عبدالمطلب (681 ـ 754هـ.ق.) فرزند مجدالدین ابوالفوارس محمد حائری, توسط وی روایت می کند.)25
3. سید مجدالدین ابوالفوارس محمد (م. ح.735هـ.ق.) بن سید ابوالحسن فخرالدین علی بن سید عزالدین محمد المعمر بن سید احمد الزائر حسینی اعرجی حائری:
در کربلا چشم به جهان گشود و در همان جا رشد کرد و فنون ادب را نزد برجستگان علمای کربلا, آموخت و آن گاه در نزد پدر, فقه و اصول فرا گرفت و به مقام بالای اجتهاد دست یافت.
در این برهه, به حلّه هجرت و به حوزه درس سدیدالدین یوسف بن علی بن المطهر حلی و فرزندش علامه حلّی پیوست.
در این جا بود که با دختر ابن مطهر حلی, ازدواج کرد و در ردیف نزدیکان و خواص این بیت علم و تقوا درآمد و پس از مدتی به کربلا هجرت کرد و با اندوخته ها و تجربه هایی که از مدرسه حلّه داشت, در جایگاه والایی قرار گرفت, کرسی تدریس و فتوا و رهبری را از آن خود کرد و طلاب بسیاری دورش حلقه زدند و حوزه شاداب و سر زنده ای پدید آورد. از شاگردان برجسته او, هفت فرزند خود او, تاج الدین بن معیة, استاد شهید اول و… را می توان نام برد که در بالندگی, رشد, تعالی و تقویت مدرسه کربلا, نقش بسزایی داشتند.
پس از وی, فرزندان او, راه پدر را ادامه دادند و همگی آنان از علمای بزرگ عصر خویش بودند و از زعمای تدریس و طرق اجازات.
از این هفت نفر, پنج نفر آنان از دختر سدید الدین به دنیا آمده بودند که عبارتند از: جلال الدین علی, عمیدالدین عبدالمطلب, ضیاء الدین عبداللّه, نظام الدین عبدالحمید, غیاث الدین عبدالکریم که از نقش آنان در احیا و رشد نهضت فکری تشیع درآینده سخن خواهیم گفت.
ابن عنبه, هنگام ذکر خاندان اعرجی در کربلا, از وی و فرزندانش چنین یاد می کند:
(… واما السید مجدالدین ابوالفوارس محمد بن السید فخرالدین علی, فاعقب وانجب, کان له سبعة بنین اکبرهم من ام ولد وکذا اصغرهم ولاحدهما بنات والثانی سافر وانقطع خبره والخمسة الآخر امهم بنت الشیخ سدید الدین یوسف بن علی بن المطهر وهم النقیب جلال الدین علی ومولانا السید العلامه عمید الدین عبدالمطلب قدوة السادات بالعراق والفاضل العلامه ضیاءالدین عبداللّه والفاضل العلامه نظام الدین عبدالحمید والسید غیاث الدین عبدالکریم….)26
سید محسن امین وی را بسیار می ستاید و می نویسد:
(… کان سیداً جلیل القدر, رفیع المنزلة, عظیم الشأن, حسن الشمایل, جمّ الفضائل, کریم الاخلاق, زکی الاعراق, ذاهمة عالیة ومرؤة و شهامة وکرم وسخاء عالماً عاملاً, فاضلاً, کاملاً, ورعاً, زاهداً, صالحاً, عابداً, تقیاً, نقیباً, میموناً, مرقوم اسمه بالحائر الحسینی ومساجد الحلّه ویقال لولده بنوا الفوارس خلف ستة بنین عبدالحمید نظام الدین وعبدالمطلب عمید الدین وعبدالکریم غیاث الدین وناصرالدین و محمد جلال الدین امهم بنت الشیخ یوسف بن علی بن المطهر الحلّی فیکون خالهم العلامه ابومنصور جمال الدین الحسن, قدس سرهما.)27
سید مجدالدین, سیدی است بلند پایه, بزرگوار, خوش روی, دارنده تمامی برتریها, کریم, پارسا, دارای همت بلند, خداترس, شجاع, با سخاوت, عالم با عمل, پرهیزگار, نیکوکار, پارسا پیشه, اهل ذکر و سجود, پاکیزه و با تقوا, خجسته و باشکوه.
درحائر حسینی, در مساجد حلّه, آوازه بلندی داشت و نامور بود و فرزندان او را بنی فوارس می خوانند. شش پسر از خود باقی گذاشت: عبدالحمید نظام الدین, عبدالمطلب عمیدالدین, عبدالکریم غیاث الدین, ناصرالدین و محمد جلال الدین.
مادر اینان, دختر ابن مطهر و دایی اینان, علامه حلی بود….
شیخ آقا بزرگ تهرانی می نویسد:
(… یروی المترجم له عن العلامة الحلّی و یروی عنه ولده عمیدالدین کما فی الاجازات وتاج الدین معیّة, کما صرح به فی اجازته للشهید….)28
از او, علامه حلّی و فرزندش عمیدالدین عبدالمطلب روایت می کنند, چنانکه در اجازات آمده و همچنین تاج الدین بن معیّة از وی روایت می کند, چنانکه در اجازه خود به شهید اول, این نکته را یادآور شده است….
وی, از طرق اجازات است.
4. سید جمال الدین احمد (م. ح. 750هـ.ق.) بن سید ابوالحسن فخرالدین علی بن سید عزالدین محمد المعمر بن سید احمد الزائر حسینی اعرجی حائری. عالم تبارشناس, زعیم دین در کربلا:
وی پس از فراگیری دانشهای مقدماتی و فنون ادب, مدارج عالی را در حوزه درس برادرش مجد الدین ابوالفوارس محمد, پیمود و سپس به فراگیری دانش تبارشناسی پرداخت و در این دانش به حدّ کمال رسیده بلند آوازه شد و کم کم کرسی تدریس و رهبری را در حوزه کربلا به دست گرفت و جایگاه والایی در نهضت فکری تشیع یافت.
ابوالطیب, فرزند وی, پس از فراگیری دانشهای دین در کربلا, راهی دیار روم گردید, تا در آن دیار, به نشر مکتب اهل بیت(ع) بپردازد.
ابن عنبه می نویسد:
(سید جمال الدین احمد, تبارشناس بود و فرزند او, ابوالطیب, به روم هجرت کرد و خبر او قطع شد.)29
سید محسن امین در اعیان الشیعه, دو شرح حال از وی نگاشته که هر دو یکسان است.30
5. سید ابومنصور الحسن (م. ح.755هـ.ق.) بن سید ابوالحسن علی بن الحسن بن سید عزالدین محمد المعمر بن سید احمد الزائر حسینی اعرجی:
از بزرگان علمای شیعه و نقیب علویان در کربلا بود. در کربلا چشم به جهان گشود و در همان جا بالید و مدارج علمی را در نزد علمای بزرگ پیمود و به مقام والای اجتهاد دست یافت و در رستاخیز فکری و نهضت علمی حوزه تشیع نقش بسزایی داشت.
ابن عنبه, هنگام سخن از علویان, از وی یاد کرده و او را از نقبای کربلا بر شمرده است.31
سید عبدالرزاق کمونه, پس از یادکرد نسب او تا امام زین العابدین(ع) وی را نقیب کربلا دانسته است.32
سید محسن امین, نسب وی را تا امیرالمؤمنین یاد می کند و وی را از نقبای کربلا می داند.33
نگارنده, مهر و امضای وی را در پاره ای از شجره نامه های علویان حائر شریف دیده است.
مقام نقابت, پس از مرگ وی, به پسرش (الحسن) واگذار شد. وی, عالمی بلند پایه بوده است. سید عبدالرزاق کمونه, به نقل از (کتاب التحفه) نوشته سید ضامن بن شدقم می نویسد:
(نام وی, علی بن فضائل بن الحسن و در کربلا, وی را بنی علوان خوانند.)34
وی نیز در نشر معارف اسلامی و تقویت تشیع و بالا بردن سطح علمی مدرسه کربلا و رونق بخشیدن به آن و گسترش دادن مکتب اهل بیت, نقش بسزایی داشت.
6. ابو اسحاق شمس الدین ابراهیم (644 ـ 722هـ.ق.) بن شیخ سعدالدین محمد بن المؤید جوینی حموی. از متکلمان بزرگ شیعه و محدّثان نامور:
در جوین خراسان چشم به جهان گشود و در بغداد, رخ در نقاب خاک کشید. وی در خاندان علم و تصوف تربیت یافت و پس از گذراندن مقدمات و فراگیری فنون ادب نزد پدرش; مدارج علمی را در نزد علمای بزرگ خراسان پیمود و برای کسب دانش بیش تر و شنیدن حدیث, به سیر و سفر پرداخت و در این سیر و سفر علمی از محضر بزرگان و فرهیختگان شیعه و سنی کسب فیض کرد. نامورترین مشایخ اجازات شیعی او عبارتند از: خواجه نصیرالدین طوسی (597 ـ 672هـ.ق.), شیخ نجم الدین ابوالقاسم جعفر معروف به محقق حلّی (602 ـ 676هـ.ق.), سید عبدالحمید بن فخار موسوی حائری, شیخ سدیدالدین یوسف حلی, سید بن طاوس, منتخب الدین بابویه و….35
ابن حجر عسقلانی, از پیوستن وی به مدرسه کربلا یاد می کند, ولی به زمان آن اشاره نمی کند.36
با توجه به تاریخ سقوط بغداد در محرم 656هـ.ق. و ولادت وی در سال 644هـ.ق. روشن می شود که وی در هنگام فروپاشی بغداد دوازده سال, بیش تر نداشته است; از این روی, پیوستن وی به مدرسه کربلا, پس از فروپاشی بغداد بوده و در مقاله پیشین37 یادآور شدیم که وی از شاگردان سید جلال الدین عبدالحمید حائری بوده است.
وی, پس از فروپاشی بغداد, به مدرسه کربلا پیوست و از محضر ناموران و برجستگان این مدرسه بهره گرفت, بویژه از محضر عبدالحمید موسوی حائری. در کتاب خود: (فرائد السمطین فی فضائل المرتضی والبتول والسبطین) از استاد خود, بیش از بیست و پنج مورد روایت می کند.38
وی, در نهضت فکری مدرسه کربلا, در تربیت شاگردان و گسترش فرهنگ تشیع تلاش بسیار ورزید و گامهای بلند و کارایی برداشت.
ییادآور شدیم که وی برای شنیدن حدیث, به سیروسفر پرداخت و آنچه در فضائل خاندان وحی(ع) از بزرگان شیعه و سنی شنید, در (فرائد السمطین) گرد آورد و شمار کسانی که از آنان در فضیلت خاندان وحی(ع) حدیث شنیده, بیش از یکصد و شصت و یک نفرند که ده تن آنان زنان محدثه اند.
از رخدادهای مهم زندگی او که در تاریخ ایران و تشیع از اهمیت خاصی برخوردار است, اسلام آوردن سلطان غازان خان مغول به دست اوست.
سلطان مغول, برادر سلطان محمد الجایتو در روز چهارم شعبان سال 694هـ.ق. در برابر کاخ خود, در ناحیه ای به نام: لار دماوند, پس از تشکیل مجلس با شکوهی, با تشریفات خاص, غسل کرد و جامه شیخ سعدالدین محمد جوینی, پدر وی را پوشید و به دست جوینی اسلام آورد و به پیروی از او, نزدیک به ده هزار نفر از سران و امرای مغول, اسلام آوردند و غازان, از این تاریخ به بعد, به نام: (محمود) خوانده شد و به شادی این روز و تشرف به اسلام, اموال بسیاری به علما, فقیهان و شیوخ طریقت و سادات بخشید, سپس به زیارت اماکن مقدسه پرداخت.39
شمس الدین محمد ذهبی (م.748هـ.ق.) می نویسد:
(و سمعت من الامام المحدث الاوحد الاکمل فخرالاسلام صدرالدین ابراهیم بن محمد بن المؤید بن حمویه الخراسانی الجوینی شیخ الصوفیة قدم علینا طالب حدیث روی لنا عن رجلین من اصحاب المؤید الطوسی وکان شدید الاعتناء بالروایة و تحصیل الاجزاء حسن القراءة ملیح الشکل مهیبا دینا و صالحا و علی یده اسلم غازان الملک, مات سنة اثنتین وعشرین و سبع مائه وله ثمان و سبعون سنة, رحمة اللّه تعالی.)40
از امام محدثان, فخرالاسلام صدرالدین ابراهیم, فرزند محمد فرزند مؤیدالدین حمویه خراسانی جوینی استماع حدیث کردم. وی شیخ صوفیان بود, هنگامی که بر ما وارد گردید, در جست وجو و طلب حدیث بود. و همچنین از برای ما روایت کرد: از دو تن از اصحاب مؤید طوسی. وی, سخت اهتمام می ورزید در گردآوری حدیث و تحصیل اجزاء آن. بسیار زیبا قراءت می کرد و خوش سیما و ملیح و باوقار و متدین و صالح بود. سلطان غازان مغول, به دست وی اسلام آورد. در سال 722هـ.ق. در هفتاد و هشت سالگی, دار فانی را وداع کرد. خدایش بیامرزاد.
ابن حجر, پس از یادآوری شماری از مشایخ وی می نویسد:
(از جماعت بسیاری در عراق, شام و حجاز کسب فیض کرده و از محدثان بسیاری در شهرهای: حلّه, تبریز, آمل, طبرستان, قدس, کربلا, قزوین, نجف و بغداد, حدیث شنیده و سفرهای زیادی بدین جهت کرده و سلطان غازان مغول, به دست او اسلام آورده است.)41
از وی آثار ارزشمند بسیاری به جای ماند که و مشهورترین آنها (فرائد السمطین فی فضائل المرتضی والبتول والسبطین) است که از بهترین نوشته های کلامی قرن هشتم هجری به شمار می رود. شیخ آقا بزرگ تهرانی, در الذریعه, به شرح از آن یاد می کند.42
آقای محمد تقی دانش پژوه, در فهرست اهدایی کتابخانه مشکوة به دانشگاه تهران, از کتاب یاد شده, نسخه کهنی را معرفی می کند که به شماره 582 در دفتر کتابخانه تهران محفوظ است.43
سه نسخه دیگر از همین اثر در کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی در قم, به شماره های: 2551, 2552 و 2906 محفوظ است.44
این کتاب نفیس, در دو جلد, به تحقیق شیخ محمد باقر محمودی, جلد اول در سال 1398هـ.ق.1978م. جلد دوم در سال 1400هـ.ق. 1980م. در بیروت, توسط مؤسسة المحمودی به چاپ رسیده است.
7. شیخ مؤیدالدین محمد (م. ح. 720هـ.ق.) بن شرف الدین ابوالقاسم علی بن وزیر مؤیدالدین ابوطالب محمد بن احمد علقمی حائری, معروف به ابن علقمی, از بزرگان علما و از طرق اجازات:
وی نواده ابن علقمی وزیر المستعصم باللّه, آخرین خلیفه عباسی است. پدرش, شرف الدین ابوالقاسم علی نیز, وزیر مغولان در بغداد بود.
وی در بغداد چشم به جهان گشود و در همان شهر رشد کرد و بالید. دانشهای اسلامی و فنون ادب را نزد پدرش و دیگر علما فرا گرفت و به حوزه کربلا پیوست و در آن حوزه از محضر بزرگان, از جمله سید جلال الدین عبدالحمید موسوی حائری بهره برد و به درجه عالی اجتهاد رسید و از همگنان خویش پیش رفت و بسیاری از علمای برجسته, به فضل و کمال وی, اعتراف کرده اند.
وی, از بقایای خاندان ابن علقمی در اواخر قرن هفتم و مطلع قرن هشتم هجری است.
چنانچه از متن پاره ای از اجازات و کتابهایی که شاگردانش در نزد وی خوانده اند بر می آید, وی, پدر را در اوایل جوانی از دست داده و در حدود سال 660 هـ.ق. به مدرسه کربلا پیوسته است.
در نوشتار پیشین اشاره شد که خاندان علقمی, از سلسله های کهن عصر ساسانی در کربلا هستند. جد اعلای این سلسله, به نام علقمه, شاخه ای از شط فرات را با حفر کانال, به سرزمین کربلا آورده و این نهر, به نام او شهرت یافته است.
ابن طقطقی (م.702هـ.ق.) از معاصران ابن علقمی وزیر مستعصم, می نویسد:
(… وقیل لجده العلقمی لانه حفر النهر المسمی بالعلقمی.)45
تاریخ نگاران شیعه و سنی و روایات متواتره سنی و شیعه حکایت از آن دارند که قریه های این سرزمین در روزگار ساسانیان آباد و ایرانیان در آنها زندگی می کرده اند, به نامهای: نینوا, طف, علقمه, کربلا و الغاضریه بودن.
این قریه ها از عصر رسول اللّه(ص) در نزد اصحاب معروف بوده و هنگامی که امام حسین(ع) در اواخر ذیحجه و اول محرم سال 61هـ.ق. به این سرزمین رسیده و نام این نواحی را پرسیده, نامهای این قریه ها و نواحی برای امام آشنا بوده است.46
وقتی که امام به زمین کربلا می رسد و می پرسد, این مکان چه نام دارد, می گویند: کربلا, امام می فرماید: (اعوذ بک من الکرب والبلاء) و دستور می دهد که خیمه ها را در همین سرزمین برافرازند.
بی گمان, خاندان علقمی, از اصیل ترین خاندانهای علم و فضل در حائر شریف بوده اند و احتمال می رود این سلسله علمای دیگری نیز پیش از علقمی داشته, ولی ستاره این سلسله, در اواخر قرن ششم و مطلع قرن هفتم در افق کربلا درخشیده و در روزگار وزارت مؤید الدین محمد (591 ـ 656هـ.ق.) به اوج شکوفایی خود رسیده است. تا نیمه اوّل قرن هشتم هجری و شاید تا مطلع قرن نهم هجری, بقایای این سلسله ادامه داشته, سپس, رفته رفته, ستاره این سلسله رو به افول رفته و اکنون هیچ اثری از این سلسله سراغ نداریم و نمی دانیم آیا منقرض شده و یا به دیگر سرزمینها هجرت کرده و یا رجال این خاندان, دانش و فرهنگ را رها ساخته و یا نام و عنوان خاندان را تغییر داده اند و….
شیخ مؤیدالدین محمد, از امور سیاسی کناره می گیرد و به مدرسه کربلا می پیوندد و کرسی تدریس و رهبری را از اواخر قرن هفتم تا ربع اول قرن هشتم هجری در کربلا به دست می گیرد و در رشد و تعالی بخشی به فرهنگ تشیع و گسترش مکتب اهل بیت, نقش بسزایی ایفا می کند.
از مشهورترین شاگردان و راویان از وی, سید تاج الدین ابوعبداللّه محمد بن القاسم , معروف به ابن مُعَیَّه, استاد شهید اول47 است.
این مطلب را شیخ آقا بزرگ تهرانی, هنگام شرح حال وی در طبقات اعلام الشیعه, چنین یادآور می شود:
(… والمترجم له ممن اجاز لتاج الدین بن معیّه (م. 776هـ.ق.) استاد الشیخ الشهید (786هـ.ق.) کما صرح بذلک ابن معیّة فی اجازته لشمس الدین محمد بن احمد العلوی.)48
صاحب ترجمه از کسانی است که اجازه ای به تاج الدین بن معیّه (م:776هـ.ق.) استاد شهید اول داده است, چنانکه ابن معیّه در اجازه خود به شمس الدین محمد بن احمد علوی, به این مطلب, اشاره روشن دارد.
8. سید جلال الدین محمد (م. ح.740هـ.ق.) بن سید شمس الدین محمد بن احمد هاشمی کوفی حائری, از شیوخ اجازات و ائمه اجتهاد:
وی, پس از فراگیری دانشهای مقدماتی و فنون ادب, به حوزه درس شیخ نجم الدین جعفر, معروف به محقق حلّی پیوست و در محضر وی, به مقام اجتهاد رسید و از همگنان خود, پیش افتاد و در علم و تقوا جایگاه والایی در مدرسه کربلا پیدا کرد و به تدریس پرداخت و شاگردان بسیاری را تربیت کرد و به جامعه علمی تحویل داد. از مشهورترین آنان, سید تاج الدین بن معیّه (م.776هـ.ق.) استاد شهید اول (شهادت 786هـ.ق.) است.
شاگردان و راویان از وی, از او با لقب هاشمی یادکرده اند. همچنین در بسیاری از قباله های املاک حائر شریف, که مهر و امضای وی در آنها وجود دارد با عنوان (هاشمی) است و علمای بسیاری نیز تصدیق کرده اند که مهر و امضای موجود در این قباله ها با عنوان (هاشمی) از آنِ سید جلال الدین محمد است.49
شماری از تذکره نویسان هنگام استنساخ, در شهرت وی, دچار لغزش شده اند و (حائری) را (حارثی) نگاشته اند!
میرزا عبداللّه افندی, در کتاب خود: (ریاض العلماء), در سه جا از او یاد می کند و به غلط, (حائری) را (حارثی) می نگارد.
* (شیخ جلال الدین محمد فرزند کوفی هاشمی حارثی. فاضل ابن معیّه, از وی روایت می کند.)50
* (الشیخ جلال الدین محمد بن محمد بن احمد الکوفی الهاشمی الحارثی کان عالماً صالحاً, فاضلاً من تلامذة المحقق یروی عنه ابن معیّة….)51
بر گفته خود استدلال می آورد و می افزاید:
(اقول: الحق انه یعینه هو الشیخ جلال الدین محمد بن الکوفی المذکور سابقاً.)52
* (الشیخ جلال الدین محمد بن الشیخ شمس الدین محمد بن الکوفی, عالم جلیل, یروی الشهید عنه عن المحقق کما ذکره الشیخ حسن وغیره.)53
شیخ حر عاملی در امل الامل, از او به عنوان: عالم, فاضل, صالح و شاگرد محقق حلی و راوی از ابن معیّه یاد می کند.54
شیخ آقا بزرگ تهرانی, او را هاشمی حائری ضبط کرده و می نویسد:
(جلال الدین محمد بن شمس الدین محمد بن احمد کوفی هاشمی حائری, از مشایخ محمد بن مکی, شهید اول, است و از محقق حلی, شیخ نجم الدین جعفر بن الحسن, روایت می کند, چنانکه صاحب معالم در اجازه خود به شاگردش, یاد کرده است.)
سپس می افزاید:
(…وهذا سند عال نبّه علیه صاحب المعالم فی اجازته….)55
این سند نیکویی است که ابومنصور حسن (م.1011هـ.ق.) فرزند شهید ثانی, صاحب معالم, یادآوری می کند.
همو می نویسد:
(وی از مشایخ تاج الدین ابن معیّه است و آن طور که ابن معیّه در اجازه خود به شهید, بیان کرده است. در اجازه یاد شده نام و نسبت وی, چنین آمده: (العدل الامین المرحوم جلال الدین محمد بن سعید المرحوم شمس الدین محمد بن احمد الکوفی الهاشمی….)56
نقش خاندان بنو فوارس در جنبش علمی کربلا
خاندان بنو فوارس, از خاندان قدیمی علم و فقاهت و رهبری و نقابت و طرق اجازات در کربلا بوده اند. این گروه فرزند زادگان سید مجدالدین ابوالفوارس محمد (م. ح.735هـ.ق.) فرزند سید ابوالحسن فخرالدین علی اعرجی حائری هستند و یکی از شاخه های آل اعرجی درحائر شریف.
جنبش فکریی که این خاندان در قرن هشتم هجری در کربلا و حلّه آغاز کردند, چند قرن ادامه داشت.
محسن امین در شرح حال سرسلسله این خاندان, سیدابوالفوارس مجدالدین محمد حائری می نویسد:
(مرقوم اسمه بالحائر الحسینی ومساجد الحله و یقال لولده بنوالفوارس خلف ستة بنین.)57
اسم سرسلسله این خاندان در تاریخ حائر شریف و مساجد حلّه نگاشته شده و شهرت دارد. و فرزندان وی را بنوالفوارس می خوانند. او, شش پسر از خود به جای گذاشت.
فرزندان ابوالفوارس, هفت تن هستند, برابر ضبط ابن عنبه در عمدة الطالب.58
پسر بزرگ و پسر کوچک وی, مادرشان کنیز بوده و پنج تن دیگر مادرشان دختر شیخ سدیدالدین یوسف حلّی بوده است. پسران سید ابوالفوارس حائری, جنبش علمی بزرگی در حوزه کربلا و حلّه پدید آورده اند که اکنون برای روشن شدن قسمتی از تاریخ کربلا, از آن نام می بریم:
1. سید ناصرالدین محمد (م.ح. 745هـ.ق.) فرزند سید ابوالفوارس محمد حائری; فقیه, متکلم و خطیب:
وی, در کربلا چشم به هستی گشود و در همان جا رشد کرد و دانشهای مقدماتی و فنون ادب را نزد پدرش فرا گرفت و نزد پدر و دیگر علمای حائر شریف مدارج عالی علمی را پیمود و به مقام والای علمی دست یافت و به تدریس و تربیت طلاب پرداخت. سپس به سرزمین روم هجرت کرد و مشعل فروزان مکتب اهل بیت(ع) و میراث فرهنگی مدرسه حائر شریف را در آن سرزمین برافراشت.
وی, فرزند ارشد ابوالفوارس و مادرش کنیز بوده است.
ابن عنبه درباره وی می نویسد:
(… کان له سبعة بنین, اکبرهم من ام ولد و کذا اصغرهم ولاحدهما بنات والثانی سافر وانقطع خبره.)59
ابوالفوارس حائری, دارای هفت پسر بود. فرزند بزرگ و کوچک وی از کنیز بودند. یکی از آن دو, فرزندانش دختر بودند و دومی سفر کرد و اخبار وی قطع شد.
سید محسن امین در اعیان الشیعه, مادر او را خواهر علامه حلی دانسته است60 که درست نیست.
2. سید المرتضی ضیاء الدین عبداللّه (زنده در 740هـ.ق.) فرزند سید ابوالفوارس محمد حائری; فقیه, متکلم و از طرق اجازات.
وی در حائر شریف, چشم به جهان گشود و در همان جا رشد کرد و پس از فراگیری دانشهای مقدماتی و فنون ادب نزد علمای مدرسه کربلا, به حوزه فقه و اصول پدر وارد شد و سپس به حلّه هجرت کرد, نخست درس دایی خود علاّمه حلی را در ک کرد و آن گاه به حوزه درس پسردایی خود فخرالمحققین محمد حلّی (684 ـ 771هـ.ق.) وارد شد و در این حوزه, به مدارج عالی علمی دست یافت و از مجتهدان بنام حوزه حلّه شد و به دریافت اجازه از علامه حلّی و فخرالمحققین, نایل گردید. سپس به مدرسه کربلا برگشت و در این مدرسه, تحول ژرف آفرید و مقام علمی و آوازه بلند او سبب شد که مشتاقان دانش دین,از دور و نزدیک, به حلقه درس او بپیوندند و از محضر وی بهره برند و به مدارج عالی علمی دست یابند و بسیاری از آنان از او روایت کنند, از جمله: شهید اول, سید حسن بن ایوب الاطراوی عاملی, معروف به ابن نجم, ابن معیّه و….
نگارنده, نسخه ای از (منیة اللبیب فی شرح التهذیب) دیده که شاگردانش در حائر شریف در نزد وی خوانده اند.
شیخ حر عاملی, وی را عالمی بزرگوار و از مشایخ شهید اول و راویان علامه حلّی, می داند.61
میرزا عبداللّه افندی, پس از یادکرد نسب او تا امیرالمؤمنین(ع) به شرح حال و خاندان وی می پردازد62, ابن عنبه نیز از او به بزرگی یاد می کند.63
وی, آثار گرانقدری از خود به یادگار گذاشته که از هنگام نگارش, مورد توجه علمای بزرگ امامیه بوده است و برآنها حاشیه نگاشته اند, از جمله: (منیة اللبیب فی شرح التهذیب) که شرحی است استدلالی, به گونه (قال, اقول) بر (تهذیب الوصول الی علم الاصول) علامه حلّی.
این اثر, نسخه های بسیاری دارد: هشت نسخه در کتابخانه آیت اللّه مرعشی در قم وجود دارد که قدیمی ترین آنها مورخه 18 رمضان سال 764هـ.ق. به شماره 2566 است.64 و از این اثر, بیست نسخه در کتابخانه آستان قدس رضوی وجود دارد که کهن ترین آن مورخه 941هـ.ق. به شماره 941هـ.ق. محفوظ است.65 و هفت نسخه در کتابخانه مدرسه فیضیه وجود داردکه مشهورترین کاتب این نسخه ها, شیخ محمدتقی, فرزند شیخ احمد احسایی است که در تاریخ 1221هـ.ق نوشته است. در صفحه نهم این نسخه اجازه ای است به خط کاتب یاد شده به این شرح:
(عن والدی العلامه دام ظله, عن السید المحقق السید محمد بن السید مرتضی بن السید محمد المدعو بالسید محمد الطباطبائی.)66
شیخ آقا بزرگ تهرانی, در الذریعه, چند نسخه از این کتاب را معرفی کرده که کهن ترین آنها به تاریخ 23 رمضان سال 766 هـ.ق. از کتابهای خطی سید جلال الدین محدث در تهران است67. نسخه ای از عصر مؤلف نزد نگارنده این سطور موجود است. این کتاب, نخست در تهران به سال 1308هـ.ق. چاپ سنگی شده, سپس در لکنهود در سال 1316هـ.ق. در 388 صفحه رقعی چاپ سنگی شده است.68
برادر وی, عمیدالدین عبدالمطلب هم, شرحی بر تهذیب علامه حلّی نگاشته و شاگرد او شهید اول, بین این دو شرح جمع کرده و آن را (جامع البین من فوائد الشرحین) نامیده است.
سید اعجاز حسین لکتوری درباره این دو شرح که توسط شهید اول گردآوری شده می نویسد:
(… جمع فیه بین شرحی تهذیب الاصول للسید عمیدالدین والسید ضیاء الدین وزاد شیئاً کثیرا الا انه لم یراجع المسودة بعد الجمع مع ان الجمع المذکور کان فی عنفوان شبابه فهذّبه به و اصلحه الشیخ حسین عبدالصمد الحارثی و فرغ اصلاحه سنة احدی واربعین تسع مأة….)69
از نوشته های دیگر وی (التحفة الشمسیه فی المباحث الکلامیه) است.
3. سید عمیدالدین ابوعبداللّه عبد المطلب (681 ـ 754هـ.ق.) فرزند سید ابوالفوارس محمد حائری; فقیه اصولی و متکلم:
وی در کربلا چشم به جهان هستی گشود و در بغداد چشم از جهان فروبست.
سید عمیدالدین, پس از فراگیری دانشهای مقدماتی, به مدرسه کربلا پیوست و در محضر جد و پدرش, به درجه عالی اجتهاد رسید و از آن دو اجازه دریافت کرد, آن گاه به مدرسه حلّه رفت و در درس دایی خود علامه حلّی شرکت جست و در این حوزه بهره های علمی و معنوی بسیار برد و در ردیف روایت گران از علامه حلّی درآمد.
وی, در راه آرمانهای بلند تشیع, رنجها و سختیهای بسیار کشید و در تربیت طلاب و رونق بخشیدن به مدرسه کربلا, بسیار تلاش ورزید و از کسانی است که پس از فروپاشی بغداد, حیات تازه ای به مدرسه حائر شریف بخشید و این حوزه بزرگ و پرافتخار تشیع را بازسازی علمی و معنوی کرد; از این روی, طلاب, علوم دینی از همه سو به حوزه وی شتافتند, تا توشه علمی و معنوی برگیرند.
بُعد قوی معنوی, دانش گسترده, تلاش گسترده در راه احیای مکتب اهل بیت, سبب گردید مرجعیت تامه بیابد و کرسی فتوا را به خود اختصاص دهد.
شاگردش شهید اول, در اجازه خود به (ابن نجده) از وی, به (شیخ اهل البیت علیهم السلام فی زمانه عمید الحق والدین…) تعبیر می کند.
دیگر شاگردان برجسته وی عبارتند از: الحسن بن نجم الدین, الحسن بن ایوب الاطراوی عاملی, معروف به ابن نجم, شیخ زین الدینِ علی بن الحسن استرآبادی, ابن معیّه, شیخ عبدالحمید نیلی و….
دیدگاهها درباره مقام علمی سید عمیدالدین
برای این که به جایگاه علمی و معنوی او در مدرسه کربلا, بیش تر پی ببریم, نگاهی می اندازیم به دیدگاههای شاگردان, رجال شناسان, همروزگاران و علما درباره مقام علمی ایشان:
در مقام علمی ایشان همین بس که علمای بزرگ پس از وی, افتخار می کنند که اسرار کلام و سخنان وی را درک کرده و یا از شاگردان بی واسطه, یا باواسطه اویند:
شهید اول در اجازه خود به ابن نجدة از استاد خود سید عمیدالدین, به بزرگی یاد می کند:
(فانی رویتها عن عدة من اصحابنا, منهم المولی السید الامام المرتضی علم الهدی, شیخ علماء اهل البیت فی زمانه عمید الحق والدین ابوعبداللّه عبدالمطلب بن الاعرج الحسینی طاب ثراه….)70
من از گروهی از اصحاب روایت می کنم, از جمله از مولی سید امام مرتضی علم الهدی, از علمای بزرگ اهل بیت(ع) که عمید حق و دین در زمان خود بود.
ابن الفوطی (م. 723هـ.ق.) از همروزگاران وی درکتاب خود, مجمع الادب, می نویسد:
(… من اولاد السادة الفقهاء الفضلاء کتبت عن ابیه وجده وعمید الدین شاب فاضل, عالم, اشتغل بالفقه علی خاله مولانا و شیخنا العلامة جمال الدین الحسن بن المطهر الحلّی وکتب للشیخ العدل الامین جلال الدین بن هاشم محمد بن شیخنا شمس الدین ابی المناقب الهاشمی الحارثی ولولدیه شمس الدین بن المناقب واخیه زین المشایخ جمیع روایاته وذکر من تصانیفه فیها کتاب….)71
او, از فرزندان سادات و فقیهان و عالمان برجسته شیعه است. پیش از این به شرح حال پدر و جد ایشان پرداخته و از آنان یاد کرده ام. امروزه, عمیدالدین جوانی است فاضل و عالم که فقه را نزد دایی خود مولانا و استاد ما, علامه جمال الدین الحسن بن المطهر حلی آموخته است.
ایشان اجازه ای نگاشته برای شیخ عدل امین جلال الدین ابوهاشم محمد: (663 ـ 746هـ.ق.) از شعرای اواخر دولت بنی عباس و عصر مغولان و همچنین برای دو فرزند وی شمس الدین ابوالمناقب و برادرش زین المشایخ اجازه ای به تمام طرق روایات خود نگاشته است که در آن از پاره ای نوشته های خود, نام برده است.
ابن عنبه, در (عمدة الطالب), از وی با عظمت یاد می کند و یادآور می شود که وی پیشوا و مقتدای سادات عراق بوده است.72
شیخ حر عاملی پس از نقل سخنان شهید اول درباره وی, می نویسد:
(ابن معیّه هنگام ذکر روایات از طریق سیدعمیدالدین, ایشان را چنین وصف می کند:
… درة الفخر فریدة الدهر مولانا الامام الربانی….)73
علامه مجلسی درباره ایشان می نویسد:
(… والسید عمیدالدین من مشاهیر العلماء واثنی علیه ارباب الاجازات وکتبه معروفة متداولة لکن لم نرجع الیها الاّ قلیلا….)74
شهید ثانی در اجازه خود به شیخ حسین بن عبدالصمد, پدر شیخ بهایی, وی را چنین وصف می کند:
(… السید الجلیل الطاهر ذوالمجدین المرتضی عمیدالدین عبدالمطلب بن السید مجد الدین بن الفوارس محمد….)75
خوانساری, به شرح حال وی پرداخته و می نویسد:
(سید عمید الدین از شخصیتهای بزرگوار مورد اعتماد و مشایخ روایات, فاضل, محقق, اصولی زبردست, از بزرگان مجتهدان بوده است.
در نگارش کتاب, خیلی خوش سلیقه و ذوق بوده است.
این افتخار برای ایشان بس که شیخ بزرگوار ما, شهید اول, که مدار مرجعیت بود و تکیه گاه و مورد اعتماد و مرجع راز و نیاز شیعه, به شأن و مقام وی, بسیار اعتنا داشته, تا جایی که در اجازه خود به ابن نجده, او را شیخ اهل بیت(ع) خطاب کرده و او را استوانه حق و دین می خواند.)76
سید محسن امین, تقریض علامه حلّی را بر رساله المواریث وی, نقل می کند:
(احسنت ایها الولد العزیز العضد النسیب المعظم الفقیه المدقق عمید الملة والدین جعلت فداک فیما اودعته فی هذه الاوراق الدالة اللطیفة والمسائل الشریفة احسن اللّه الیک وافاض نعمه علیک ولا استبعاد فی ذلک منک وانت من نسل شجرة النبوة وفقک اللّه لکل خیر ودفع عنک کل ضیر بمنه وکرمه.)77
آفرین بر تو ای فرزند عزیز و یار و یاورم و خویشاوند بزرگ و بزرگوارم, فقیه باریک اندیش و دقیق, استوانه ملت و دین, فدایت گردم. آنچه در این اوراق نگاشته ای, حکایت از برتری تو بر همگنانت دارد. پیشی گرفته ای بر همگنان خود, در آنچه که در این اوراق از معانی زیاد و مسائل شریف گردآورده ای خدا نیکوتر گرداند بر تو, خدا نعمتهایش را بر تو همیشه ارزانی دارد, توجه و عنایت پروردگار شامل تو گردد. جای شگفتی از مانند تو نیست که چنین اثری را پدید آورده ای, زیرا تو از نسل شجره نبوتی. خدا به تو در هر کار خیر توفیق دهاد و بر طرف سازد از تو آزار و ناپسندها را. عزیز و سربلند باشی.
شیخ آقا بزرگ تهرانی, شرح حال ایشان را می آورد و یادآور می شود که وی از جد خود, سید ابوالحسن علی حائری, از پدر خود ابوالفوارس از دایی خود, علامه حلّی, از سید عبدالحمید بن فخارموسوی حائری و پدر وی فخار حائری, روایت می کند. سپس بخشی از اجازه ابن معیّه (م.776هـ.ق.) را به شهیداول چنین نقل می کند:
(… من مشائخی الذین استفدت منهم من اراش جناحی واَزکی مصباحی و حبّانی نفائس العلوم وأبرأ داء نفسی من الکلوم و هو درّة الفخر وفریدة الدهر مولانا الامام الربانی عمید الملة والحق والدین….)78
آیت اللّه خویی در معجم رجال الحدیث, گفتار شیخ حر عاملی را در امل الآمل, درباره ایشان نقل می کنند.79
عمر رضا کحاله, وی را فقیه, اصولی و متکلم می خواند و سپس نوشته های ایشان را یادآور می شود.80
رجال شناسان در دانش قوی, بر برجستگیِ علمی و معنوی وی اتفاق کلمه دارند. شماری, ولادت وی را در حلّه دانسته اند.
خوانساری می نویسد:
(… و فی بعض الاجازات المعتبره انه کان حلی المولد حائری المحتد….)81
در پاره ای از روایات معتبر محل ولادت وی حلّه یاد شده و اصل و مسکن او حائر شریف….
وی آثار گرانقدری از خود به یادگار گذاشته که هر یک از آنها, برگ زرینی از تلاش مدرسه کربلا به شمار می رود, از جمله:
1. کنز الفوائد فی حلّ مشکلات القواعد.
2. شرح کتاب انوار الملکوت.
3. تبصرة الطالبین فی شرح نهج المسترشدین.
4. مناسخات المیراث. در تکمیل (مسأله المناسخات) خواجه نصیرالدین طوسی .
5. الفرائض.
6. شرحی بر تهذیب. شهید اول, این شرح را با شرح برادرش سید ضیاءالدین عبداللّه, به نام (منیة اللبیب) در یک مجموعه, به نام: (جامع البین من فوائد الشرحین) گردآورده است.
4. سید نظام الدین عبدالحمید (683 ـ 763هـ.ق.) فرزند سید مجدالدین ابوالفوارس محمد حائری;ـ فقیه و متکلم و از رهبران بزرگ مذهب در حائر شریف:
وی در کربلا چشم به هستی گشود و در همان شهر رشد کرد و مقدمات دانشهای اسلامی و فنون ادب را در نزد بزرگان خاندان خود و علمای حائر شریف فرا گرفت. پس از این مرحله و استفاده از حوزه درس پدر و برادر, سید عبدالحمید, به حلّه هجرت کرد و به حوزه درس دایی خود علاّمه حلّی پیوست و بر اثر استعداد و شایستگی ذاتی و هوش سرشار, در بیست سالگی, به درجه والای اجتهاد رسید.
سید نظام الدین, خیلی زود در حوزه حلّه و کربلا درخشید و مردم و اهل فضل دور وی حلقه زدند و نبوغ و هوش سرشار و و مقامات معنوی و درس پر رونق وی, سبب شد سر زبانها بیفتد و شهره آفاق گردد و او نیز از این نفوذ علمی و معنوی, در راه گسترش مکتب اهل بیت و احیای مدرسه کربلا, کمال استفاده را کرد و رونقی عظیم به مدرسه کربلا بخشید و مشعل این مدرسه پر برکت را فروزان نگهداشت.
او, رسالت دینی خود را به خوبی انجام داد و نام خود را در تاریخ مدرسه عظیم کربلا, جاودانه ساخت.
ابن عنبه درباره وی می نویسد:
(… الفاضل العلامه نظام الدین عبدالحمید….)82
شیخ آقا بزرگ تهرانی می نویسد:
(سید نظام الدین عبدالحمید, هنگامی که کم تر از بیست سال سن داشته, کتاب خود را: (ایضاح اللبس فی شرح تسلیک النفس الی خطیرة القدس) نگاشته است.)83
سید نظام الدین, آثار گرانقدری از خود به یادگار گذاشته است, از جمله:
1. تذکرة الواصلین فی شرح المسترشدین: این اثر شرحی است بر نهج المسترشدین علامه حلّی, به گونه استدلالی که از بهترین آثار کلامی به شمار می رود.
وی, در پایان کتاب می نگارد: هنگام نگارش این اثر, نوزده سال داشته, سال به پایان بردن نگارش: جمادی الثانی 703 و ولادت وی سال 683هـ.ق. نسخه خط مؤلف, به شماره 5556, در کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی, موجود است84 و نسخه دوم از این اثر, به تاریخ 961هـ.ق. به شماره 11310, در کتابخانه آستان قدس وجود دارد.85
2. ایضاح اللبس فی شرح تسلیک النفس الی خطیرة القدس.
و…
5. سید غیاث الدین عبدالکریم (م .ح.770هـ.ق.) فرزند سید مجد الدین ابوالفوارس محمد حائری; فقیه و متکلم.
وی در حائر شریف, چشم به هستی گشود و در همان جا رشد کرد و پس از فراگیری دانشهای مقدماتی و فنون ادب, نزد برادران خود, نخست به حوزه درس پدر خود, ابوالفوارس, که از زعمای حوزه کربلا بود, پیوست و سپس راهی حلّه گشت و در محضر پسر دایی خود, فخرالمحققین شیخ ابوطالب محمّد حلّی (682 ـ 771هـ.ق.) به فراگیری فقه پرداخت و با تلاش و پی گیری و استعداد ذاتی, به مقام والای اجتهاد دست یافت و آن گاه, به زادگاه خود برگشت و کرسی تدریس و مقام فتوا را از آن خود ساخت و طلاب علوم دینی و اهل فضل, دورش حلقه زدند و از دانش او بهره بردند.
ابن عنبه, هنگام یادکرد فرزندان ابوالفوارس از دختر شیخ سدید الدین, از وی نام برده است.86
شیخ آقا بزرگ تهرانی در شرح حال وی می نویسد:
(… غیاث الدین تلمیذ فخرالمحققین والمجاز منه کتب بخطّه وامضائه المذکور کتاب تحصیل النجاة لفخر المحققین وذکر فی آخره: انه فرغ من نسخه بالحضرة الشریفة الغرویة فی آخر نهار السبت 24 رجب 736 و کتب فخرالمحققین بخطه فی هامش النسخة بجنب اسم الکاتب, ما صورته: انهاه ایده اللّه تعالی قراءة و بحثاً وفهماً وضبطاً واستشراحاً وذلک فی مجالس اخرها 27 رجب 736 والحمد لله وحده وصلی اللّه… و کتب محمد بن المطهر.)
وعلی ظهر الورقة الاولی من هذه النسخة اجازة اخری مفصله من فخرالمحققین لناصرالدین حمزة… والکاتب للنسخة هو غیاث الدین عبدالکریم احد الاخوة الخمسة ابناء اخت العلامة الحلّی المذکورین فی عمدة الطالب… ولکن لم یظهر لصاحب الترجمه تصنیف ولذلک لم یوجد له ترجمة حتی فی ریاض العلماء مع ان صاحبه رأی هذه النسخة بعینها ونقل صورة الاجازتین, عن خط فخرالمحققین فی ترجمة ناصرالدین حمزة باعتقاد صدور کلیهما له ولم یتنبه صاحب الریاض الی اسم کاتب النسخة ثم الی وقوع ضمیر انهاه فی جنب اسم الکاتب قرینةً مقامیة لتعیین مرجع الضمیر.)87
غیاث الدین عبدالکریم, شاگرد فخرالمحققین است و از وی اجازه دارد. غیاث الدین به خط خود, کتاب تحصیل النجاة فخر المحققین را استنساخ کرده و در پایان نسخه یاد شده می نویسد: نسخه برداری از این اثر, در آستانه شریف امیرالمؤمنین(ع) در روز شنبه 24 رجب سال 736 هـ.ق. پایان یافت. فخرالمحققین به خط خود در حاشیه این نسخه و درکنار اسم نویسنده نسخه, می نویسد:
(خدا او را توانا گرداند, این اثر را در چندین مجلس, که آخرین آنها 27 رجب 736 بود, در نزد من خواند. محمد بن مطهر.)
در پشت برگ نخست این نسخه, اجازه ای از فخرالمحققین که برای ناصرالدین حمزه نگاشته, آمده و نویسنده نسخه, غیاث الدین عبدالکریم, یکی از برادران او و یکی از خواهرزادگان علامه حلّی است که ابن عنبه در عمدة الطالب از آنان نام برده و تاریخ خاندان آنان را ضبط کرده است. از آن جا که از غیاث الدین عبدالکریم, نوشته و اثری دیده نشده, در کتاب رجال شناسان به وی توجه نشده, یا کم توجه شده است. حتی از او شرح حالی در ریاض العلما, ذکر نشده, در حالی که صاحب ریاض العلما, این نسخه را به چشم خود دیده و صورت هر دو اجازه فخرالمحققین را در شرح حال ناصرالدین حمزه, در کتاب خود از این نسخه نقل کرده است, ولی بر این باور است که هر دو اجازه برای ناصرالدین حمزه صادر شده و توجه نداشته به اسم نویسنده نسخه و اجازه فخرالمحققین درحاشیه نسخه, کنار نام نویسنده که ضمیر در (انهاه ایده اللّه تعالی) به نویسنده نسخه بر می گردد.
نگارنده در قباله های قدیمی املاک کربلا, امضای او را دیده است.
6. سید جلال الدین علی (م. ح. 760هـ.ق.) فرزند سید ابوالفوارس محمد حائری: از اعیان علمای شیعه و نقیب الطالبیین.
وی, در کربلا چشم به جهان گشود و در همان جا رشد کرد و پس از فراگیری دانشهای مقدماتی و فنون ادب, نزد علمای حائر شریف, به حوزه درسی پدرش, ابوالفوارس, پیوست و سپس راهی حلّه شد. در آن جا, نخست به حوزه درسی دایی خود, علامه حلّی پیوست و بعد به جرگه اصحاب پسردایی خود فخرالمحققین درآمد و در فقه, اصول و کلام, به مقام اجتهاد و درجه والای علمی دست یافت و آن گاه به زادگاه خود, کربلا بازگشت و در رونق بخشیدن به این مدرسه و ترویج مکتب اهل بیت و تربیت شاگرد تلاش ورزید.
وی, در دوران زعامت پسردایی خود فخرالمحققین بر مدرسه حلّه, دوباره به حلّه برگشت و نقابت علویین به وی سپرده شد.
سید محسن امین, به نقل از تحفة الازهار سید ضامن, فرزند شدقم مدنی, می نویسد:
(… کان سیداً جلیل القدر رفیع المنزلة عظیم الشأن عالی الهمة رئیساً نقیباً بالحله.)88
ابن عنبه در دو کتاب خود: الفصول الفخریه وعمدة الطالب, هنگام یادکرد از خاندان اعرج و شاخه بنوافوارس, از وی به عنوان: النقیب جلال الدین علی نام برده است.89
سید عبدالرزاق کمونه, در کتاب خود: (موارد الاتحاف فی نقباء الاشراف) هنگام یادکرد نقبای حلّه, از وی چنین یاد می کند:
(… السید الفاضل النبیل ولی نقابة الاشراف ومن ولده النقیب….)90
نگارنده, نام وی را در قباله های املاک کربلا دیده است.
علمای برجسته و نامور مدرسه کربلا
پس از حمله وحشیانه و ددمنشانه مغولان به سرزمینهای اسلامی و قتل و غارت و از بین بردن تمدن بزرگ و پرشوکت اسلامی, مدرسه کربلا که از گزند این قوم بی فرهنگ در امان مانده بود, با تلاش پی گیر علمای بزرگ اسلام, مهد پرورش نخبگان دین شد. در این مدرسه با عظمت و با شکوه, شخصیتهای برجسته ای تربیت شدند که هر یک مشعل فروزانی شدند و جمعی را به راه حق هدایت و با مکتب اهل بیت آشنا کردند. از جمله کسانی که نامشان در افق حوزه کربلا, پس از فروپاشی بغداد, می درخشد عبارتند از:
* تاج الدین ابوعبداللّه محمد بن قاسم حسنی, معروف به ابن مُعَیّه (م.776هـ.ق.) از طرق اجازات.
* شیخ شمس الدین ابوعبداللّه محمد بن جمال الدین مکی عاملی, معروف به شهیداول (ش.786هـ.ق.) از بنیان گذاران مکتب فقهی نوین و سیستم مستقل حقوقی شیعه و گشاینده آفاق تازه به روی فقه شیعه.
* شیخ ابو اسحاق شمس الدین ابراهیم (644 ـ 722هـ.ق.) فرزند شیخ سعدالدین محمد جوینی از متکلمان بزرگ شیعه و شیخ الاسلام والمسلمین, صاحب کتاب: فرائد السمطین فی فضائل المرتضی والبتول و السبطین که بسیاری از روایات آن, مستقیم, یا غیرمستقیم, به مدرسه کربلا پیوسته است. بیش از بیست وپنج مورد از روایات آن را, به گونه مستقیم, از استادش سید عبداللّه موسوی حائری, از علمای معروف تدریس در حوزه کربلا, روایت کرده است.91
این کتاب, برای نخستین بار در دوجلد, جلد اول در سال 1398هـ.ق. جلد دوم در سال 1400هـ.ق. به چاپ رسیده است. از بهترین و مشهورترین آثار علمی مدرسه کربلا, پس از فروپاشی بغداد, آثار زیر است:
1. منیة اللبیب فی شرح التهذیب. این اثر, شرحی است استدلالی به عنوان (قال,اقول), برکتاب تهذیب الاصول الی علم الاصول علاّمه حلّی.
2. التحفة الشمسیه فی المباحث الکلامیه.
3. تذکرة الواصلین.
4. ایضاح اللبس فی شرح تسلیک النفس الی خطیرة القدس.
5. کنز الفوائد فی حل مشکلات القواعد.
6. شرح انوار الملکوت علامه حلّی.
7. تبصرة الطالبیین فی شرح نهج المسترشدین.
8. مناسخات المیراث.
9. الفرائض.
10. شرحی بر تهذیب علامه حلی.
11. نهایة الباری فی شرح المبادی.
در بین مدارس اسلامی, کم تر مرکز فرهنگی و علمی را می توان یافت که چنین پیشینه طولانی و درخشان داشته باشد. روشن است که گذشته ای چنین پربار, طبیعی است که میراث فرهنگی ارزشمندی از خود به جای گذاشته باشد.
تراثی که هر یک در جای خود, همچون برگی درخشان و گویا از تمدن بزرگ و گرانبهاست که در این فصل, که حدود یک صد سال را در بر می گیرد; یعنی از نیمه قرن هفتم, تا پایان نیمه اوّل قرن هشتم, به همین اندازه بسنده می کنیم و در ادامه این نوشتار نیمه دوم قرن هشتم را مورد پژوهش قرار می دهیم.