تحلیل معجزه با نگاهی به تاثیر نفس در بدن
در صورتی که نفس، از طریق آلات و ابزار در حوزه خارج از بدن تاثیر می گذارد (همچون کارهای صنعتی، کشاورزی و هنری)، چه مانعی دارد که نفوس انبیاء به درجه ای از قوت و نیرومندی برسند که بتوانند بدون توسل به اعضای بدن و آلات و ابزار ظاهری، در جهان خارج و در طبیعت، تاثیر کنند .
ارتباط و پیوند نفس و بدن
سخن را از تاثیر نفس در بدن آغاز می کنیم . بدون شک، نفس و بدن تاثیر متقابل دارند . هنگامی که بدن خسته می شود یا نیاز به آب و غذا پیدا می کند یا برایش ضرورت دارد که زمانی کوتاه یا طولانی به خواب و استراحت بپردازد یا اینکه به خاطر جراحت یا بیماری دچار درد و رنج است، نفس نیز از این حالات بدن متاثر می شود و نمی تواند کارها و وظائف خود را به خوبی انجام دهد .
از سوی دیگر، از تاثیر نفس در بدن نیز نمی توان چشمپوشی کرد . دامنه تاثیر نفس در بدن به مراتب فراتر و گسترده تر از تاثیر بدن در نفس است .
اصولا نفس عهده دار تدبیر بدن است . این تدبیر به خاطر نیازی است که نفس برای رسیدن به کمال و به منظور به فعلیت رسانیدن استعدادها و کمالات بالقوه خود، به بدن دارد .
هرچند تشبیه نفس و بدن به راکب و مرکب، تشبیه نارسایی است . ولی بی فایده هم نیست . همان طوری که راکب، مرکب خود را تدبیر می کند، تا بتواند به وسیله آن به مقصد برسد، نفس نیز به تدبیر بدن می پردازد، تا به وسیله آن، نیازهای خود را برطرف کند و از نقص به کمال برسد . همان طوری که راکب هنگامی که به مقصد می رسد و نیازش برطرف می شود، مرکب را رها می کند، نفس نیز هنگامی که قوه ها و استعدادهایش به فعلیت می رسد و متوجه می شود که نیازی به بدن ندارد، از تدبیر آن باز می ایستد و خود را آماده رحیل می کند .
دیدگاه حکما درباره ماهیت مرگ
به همین جهت است که درباره موت طبیعی، دو دیدگاه است:
یکی دیدگاه جالینوس و حکمای قدیم که می گفتند: هنگامی که بدن فرسوده و پیر و ناتوان می شود، ناچار عزم رحیل می کند . به گفته شاعر:
جان عزم رحیل کرد، گفتم که مرو
گفتا چه کنم خانه فرو می آید
دیدگاه دیگر، دیدگاه حکمت متعالیه صدرائی است که می گوید: فرسودگی و پیری و ناتوانی بدن، معلول قطع تدریجی تدبیر و تعلق نفس است . نفس تا نیاز شدید به بدن دارد . به شدت به تدبیر بدن می پردازد . چنان که در دوران کودکی و جوانی و میان سالی چنین است . همین که استعدادها به فعلیت رسید، نیاز نفس به بدن، کم می شود و آرام آرام، خود را برای قطع تعلق آماده می کند و همین، موجب پیری و ضعف و فرسودگی و ناتوانی می شود و بنابراین، مقدمات موت طبیعی فراهم می گردد .
نقش نفس در رفع و دفع بیماریها
رفع و دفع بیماریها نیز به تدبیر نفس بستگی دارد . اگر نفس قوی باشد، چنان بدن را تدبیر می کند که در درجه اول، بیمار نشود و دچار عوارضی نگردد و در درجه دوم، اگر عارضه ای پدید آمد، ترمیم و علاج می کند .
دعاها و دواها در حقیقت، به تدبیر نفس کمک می کنند . وقتی نفس نتواند به تنهایی با تدبیر خویش بدن را به حال طبیعی برگرداند، نوبت به کمک رسانی دعاها و دواها و درمانها و صدقات و صله ارحام و ... می رسد . تجربه ثابت کرده است که همه اینها تاثیر دارند . منتهی اگر با دید «لمی » به قضیه بنگریم . متوجه می شویم که اینها همه به تدبیر نفس کمک می کنند و اگر با دید «انی » به قضیه نگاه کنیم، قضاوت دیگری خواهیم داشت . اولی دیدگاه حکمت متعالیه و دومی دیدگاه جالینوسی است (1) .
بعید نیست که دیدگاه حکمت متعالیه صدرایی مطابق با دیدگاه شیخ الرئیس باشد . در حقیقت باید شیخ الرئیس را بنیانگذار حکمت متعالیه بدانیم; چراکه او در آخرین کتابش یعنی «الاشارات و التنبیهات » ، فهم و درک برخی از مسائل عمیق فلسفی را در شان کسانی دانسته است که راسخ در حکمت متعالیه باشند و خواجه طوسی در توضیح آن گفته است که حکمت مشاء، کمت بحثی است . با حکمت بحثی نمی توان به همه حقایق رسید . بلکه باید حکمت بحثی را با حکمت ذوقی به کار برد . حکمت متعالیه، حکمت بحثی صرف نیست، بلکه هم بحثی و هم ذوقی است (2) .
شیخ الرئیس به این نکته توجه کرده و توجه داده است که شان نفوس این است که به وسیله فرح و شادی، حرارتی نیرومند در بدن پدید آورند . این حرارت نیرومند، سبب برطرف شدن بسیاری از دردها و بیماریها می شود . اگر این حرارت قوی و نیرومند نباشد، دردها و رنجها و بیماریها بدن را فرسوده و ناتوان می کنند و سرانجام آن را از پا در می آورند . از سوی دیگر، نفوس به واسطه اندوه و ترس و نومیدی و یاس، برودتی قوی و نیرومند، پدید می آورند که سبب پدیدآمدن بیماریهای گوناگون، بلکه مرگ می شود . اوهام نفسانی را به تجربه در یافته ایم که سبب حرکات بدنی غیر ارادی و غیر اختیاری می شوند . ماده این بدنهای عنصری در اصل، یکی است . شان ماده، قبول و انفعال است، شان نفس; فاعلیت و تاثیر است . فاعل هرچه نیرومندتر باشد، تاثیرش در قابل بیشتر است . به علاوه نفس از طریق آلات و ادوات، در خارج از حوزه بدن نیز تاثیر می بخشد . دستها و پاها و چشمها و گوشها و سایر قوا، واسطه هایی هستند برای اینکه نفس بتواند در جهان خارج هم تاثیر ببخشد . صنعت و کشاورزی و کارهای هنری معلول تاثیر نفس در جهان خارج، از طریق آلات و ابزارهایی است که در بدن دارد . به وسیله اینها می تواند ابزارهای دیگری بسازد که آن ابزارها دایره نفوذ و تاثیر او را بر خشکی و دریا و آسمان، توسعه می بخشند (3) .
چه مانعی دارد که نفسی آن چنان نیرومند شود که بتواند بدون استفاده از آلات و ادوات خارجی، در عالم خارج تاثیر ببخشد .
تحلیلی درباره چشم زخم
شیخ الرئیس در اینجا به مثال چشم زخم متوسل می شود . او چشم زخم را ناشی از اعتقاد به وجود چیزی می داند که به عقیده شخص، نبودن آن، بهتر است . چراکه وجود آن نادر است . مثل این که کسی بسیار زیبا یا بسیار نیرومند باشد . کسی که اعتقاد دارد که چنین چیزی نباید باشد، با همین اعتقاد، و با نگاه بدخواهانه خود، او را از پا در می آورد، چرا که این اعتقاد، مورد را گرفتار آفتی می کند که آرام آرام یا ناگهان از پا در می آید (4) .
می گویند: شخصی به دوستش که به اصطلاح مردم; چشمش شور بود، گفت: فلانی دشمن من است . او را با چشم زخم خود از پای درآور . دوست گفت: او را به من نشان بده . هرچه نشانش داد، او را ندید . به آن شخص گفت: تو عجب چشمهایی داری! من که دشمن تو را نمی بینم . فورا آن شخص کور شد! .
ممکن است برخی مساله چشم زخم را از خرافات بدانند . ماهم اصراری نداریم . ولی نمی توان از کنار تجارب مردم، به سادگی گذشت . اگر مساله مورد مطالعه علمی قرار گیرد، بسیار مفید است . ممکن است به لحاظ دینی و قرآنی به آیه شریفه «و ان یکادالذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر ...» (5) . بر آن، استدلال شود .
می گویند: در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در طایفه بنی اسد کسانی بوده اند که آنها را «عیانین » می گفته اند . اینان به گونه ای بوده اند که کمتر کسی از خطر چشم زخمشان مصونیت می یافت . این افراد در صدد بودند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را با چشم زخم از پای در آورند (6) . ولی مگر هیچ سببی بدون اذن خداوند می تواند تاثیر ببخشد؟! گفته شده است که آیه فوق به همین مناسبت نازل شده است (7) .
در حدیثی آمده است که:
«ان العین لتدخل الرجل القبر و الجمل القدر» (8)
«چشم، انسان را داخل قبر و شتر را داخل دیگ می سازد» .
شیخ الرئیس معتقد است که این گونه امور بعید نیست . حتی وهمیاتی که به برخی از اقوام نسبت داده و در آنها تاثیراتی در عالم خارج جستجو کرده اند، از همین قبیل است . او مدعی است که قیاس و استدلال نه تنها امتناع آنها را ثابت نمی کند، بلکه امکان آنها را هم اثبات می کند . اینها هر چند ندرت دارند، ولی در وقوع آنها نمی توان تردید کرد . او می گوید: «و قد ذکر افلاطون شعبة من هذا فی کتاب سوفیستیقا» (9) یعنی «افلاطون بخشی از این امور را در کتاب سفسطه بیان کرده است .
آنچه مهم است، این است که روان شناسان و روان کاوان درباره آنچه وقوع آنها مسلم است، به کاوش علمی بپردازند، بلکه پرده از روی راز و رمز این گونه امور برداشته شود .
تبیین تاثیر الهی نفوس انبیاء در طبیعت (معجزه)
اکنون می توانیم با توجه به بحثهای بالا به تبیین معجزاتی که در حوزه طبیعت انجام می گیرد، بپردازیم .
چه مانعی دارد که نفوس انبیا و اولیا به درجه ای از قوت و نیرو برسند که بتوانند بدون توسل به اعضای بدن و آلات و ادوات ظاهری در جهان خارج تاثیر کنند و تغییرات و تحولات عظیمی را برای ما انسانها شگفت انگیز و خارق عادت است، پدید آورند؟
نمونه هایی از این تاثیرات را در نفوس مرتاضان هم دیده ایم . گاهی گفته می شود که آنها چشم بندک دارند . یعنی در رؤیت چشمها تصرف می کنند، تا چیزهایی ببینند که آنها می خواهند; ولی خود همین هم تصرفی است از تصرفات قوه نفس در عالم خارج بدون توسل به اعضا یا آلات و ادوات .
می گویند مرتاضان هندی با نگاه چشم، قطار غول پیکر را از حرکت باز می دارند . کاری را که مسؤول لکوموتیو باید به کمک ابزارها و ادوات انجام دهد، آنها با نگاه چشم انجام می دهند و این نیست مگر به برکت تاثیر قوه نفس در عالم خارج که صد البته به اذن خداوند یگانه است .
البته انبیا در جهت تبلیغ حق، از قوه نفسانی خود استفاده می کنند و مغلوب نمی شوند . ولی مرتاضان در جهت هواهای نفسانی استفاده می کنند و ممکن است مغلوب شوند .
بانگ گاوی چو صدا باز دهد عشوه; مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد
در عالم طبیعت، توسط باد و باران و زلزله و طوفان و صاعقه و رعد و برق و خسوف و کسوف، حوادث و تحولاتی پدید می آید که منشا آثار خیر یا شر می شود . در نفوس انبیا و اولیا هم قوه ای است که همان آثار را اگر اراده کنند، پدید می آورد . زلزله منشا خرابی و دگرگونی در زمین می شود . نفس نبی و ولی می تواند بدون وساطت زلزله، آن آثار را تحقق بخشد . وانگهی زلزله معلول علل طبیعی است . نفوس انبیا و اولیا هم می توانند به اذن و امر خداوند، زلزله پدید آورند، بدون این که از آن علل، استفاده کنند . چنانکه می توانند باتحقق همه اسباب و علل زلزله، مانع تاثیر آنها شوند . آنها می توانند آتش را از سوزاندن و آب را از غرق کردن و حیوان گزنده یا درنده را از گزیدن و دریدن باز دارند . ما به وسیله قطار و اتومبیل و هواپیما بر سرعت حرکت خود می افزاییم . آنها بدون این وسیله های مادی می توانند به یک چشم به هم زدن راه دور و درازی را طی کنند .
شاهد آن در داستان حضرت سلیمان است او می خواست یکی از اطرافیانش تخت ملکه سبا را قبل از رسیدن وی حاضر کند; از این رو به آنها گفت:
«... ایکم یاتینی بعرشها قبل ان یاتونی مسلمین » (10) .
«کدام یک از شما تخت او را پیش از آن که آنها در حال تسلیم و سرسپردگی نزد من آیند، پیش من می آورد؟» .
نخستین کسی که داوطلب شد، یک دیو بود . به شهادت قرآن، دیوان جنی، سر در اطاعت و فرمان سلیمان داشتند و این خود شاهدی دیگر است بر قوت نفس نبوی که نیروی خارق العاده جنیان را تسخیر می کند و آنها را به کارهایی وا می دارد که قرآن درباره آنها می گوید:
«یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل و جفان کالجواب و قدور راسیات ...» (11) .
«هرچه سلیمان می خواست، از قبیل محرابها، تمثالها، ظرفهای بزرگ غذا همانند حوضها و دیگهای ثابت (که از بزرگی قابل نقل و انتقال نبودند) برایش می ساختند» .
قدرت سلیمانی همچون قوه داوودی - که آهن در کفش نرم بود و می توانست آن را به صورت مفتولهای نازکی درآورد و از آن زره بسازد - قدرتی الهی و نمونه ای از تاثیر الهی نفس در طبیعت بود .
پدر و پسر (سلیمان و داود) هر دو مظهر عجائب بودند و قوای طبیعت سر در فرمان آنها داشت . قرآن درباره پدر می گوید:
«ولقد آتینا داود منا فضلا یا جبال اوبی معه والطیر و الناله الحدید» (12) .
«ما به داوود از جانب خود مزیتی عطا کردیم . (ما به کوهها و پرندگان گفتیم:) ای کوهها و ای پرندگان با او هم آواز شوید و آهن را برایش نرم کردیم » .
آنگاه درباره پسر می گوید:
«و لسلیمان الریح غدوها شهر و رواحها شهر و اسلنا له عین القطر و من الجن من یعمل بین یدیه باذن ربه و من یزغ منهم عن امرنا نذقه من عذاب السعیر» (13) .
«و برای سلیمان باد را مسخر کردیم که صبحگاهان مسیر یک ماه را می پیمود و عصرگاهان مسیر یک ماه را و چشمه مس مذاب را برایش جاری ساختیم و گروهی از جن، پیش روی او به اذن پروردگارش کار می کردند و هرکدام از آنها که از فرمان ما سرپیچی می کرد، او را از عذاب آتش سوزان می چشاندیم » .
این سرسپردگی جنیان، در شکستن غرور آنها نیز بسیار مؤثر بود . آنها هم مغرور توانایی خود بودند و هم مغرور عالم بودن به غیب . غافل از این که قدرت و علم خدا فوق همه قدرتها و علوم است و به اندازه ای که خودش مصلحت می داند، به هرکه خواهد، می دهد .
سلیمان هم مشمول همین قاعده بود . او نیز مقهور قدرت و اراده او بود . سرانجام مرگش فرا می رسد و هیچ کس جز موریانه ها نمی تواند راز مرگ او را فاش کند . قرآن در این باره می فرماید:
«فلما قضینا علیه الموت ما دلهم علی موته الا دابة الارض تاکل منساته فلما خر تبینت الجن ان لو کانوا یعلمون الغیب ما لبثوا فی العذاب المهین » (14)
«هنگامی که مرگ را بر او مقرر داشتیم، هیچ کس جنیان را از مرگ وی آگاه نساخت مگر موریانه زمین که عصای او را می خورد . هنگامی که عصا شکست و پیکر سلیمان فرو افتاد، جنیان فهمیدند که اگر غیب می دانستند، برای مدتی بعد از مرگ سلیمان در عذاب خوارکننده باقی نمی ماندند» .
راستی که دنیای سلیمان، دنیای آرمانها و آرزوها و ایده آلها بود . او دنیایی فراهم کرد که بهشت روی زمین بود . برخلاف دنیای اسکندر و اسکندرها که زندان بود . بی جهت نبود که حافظ گفت:
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
او افرادی از جن و انس زیر فرمان داشت که می توانستند تخت ملکه سبا را قبل از رسیدن او به بارگاه سلیمانی حاضر کنند; از این رو با خطاب «... ایکم یاتینی بعرشها ...» (15) نیروهای آماده را بسیج کرد و افرادی برای انجام این کار، داوطلب شدند . نخستین آنها یک جن بود . قرآن درباره اش می گوید:
«قال عفریت من الجن انا آتیک به قبل ان تقوم من مقامک ...» (16) .
«دیوی که از جنس جن بود، گفت: من تخت او را پیش از آن که از جایت برخیزی، نزد تو می آورم » .
ولی سلیمان که نیرویی قوی تر و کارآمدتر در اختیار داشت، به او اعتنا نکرد و منتظر ماند که او به صحنه بیاید .
او کسی جز «آصف بن برخیا» یعنی وصی حضرت سلیمان نبود . او علمی فوق علم جنیان و قدرتی برتر از آنها داشت . قرآن درباره او چنین می گوید:
«قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک ...» (17) .
«آنکه در نزدش علمی از کتاب بود، گفت: من تخت بلقیس را پیش از آن که چشم به هم زنی، نزد تو می آورم » .
او که علمی از کتاب داشت، چنین بود . آنکه «علم الکتاب » داشت، چگونه بود؟ در آیه 43 سوره رعد، خدا و کسی که علم الکتاب دارد، به عنوان شاهد رسالت پیامبر معرفی شده اند . به شهادت روایات، او علی علیه السلام است .
آصف، وصی سلیمان بود . علی وصی خاتم انبیا بود . «ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا» همه معجزات و کرامات، شاهدی زنده بر قوت روحی انبیا و اولیاست .
پی نوشت:
1) نگاه کنید به «الشواهد الربوبیه » از صدرالمتالهین، المشهد/1، الشاهد/4، الاشراق/7 (صفحه 88 و 89 به تصحیح استاد سید جلال آشتیانی) .
2) نمط دهم، فصل نهم، (الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 399 .
3) نگاه کنید به «المبدا و المعاد» ، المقاله/3، الفصل/20، توضیحات از نگارنده است .
4) همان .
5) قلم: 51 .
6) تفسیرالصافی: 5/216 . ذیل تفسیر آیه 51 سوره قلم .
7) همان .
8) همان .
9) المبدا و المعاد (پیشین) .
10) النمل، 38 .
11) سبا، 13 .
12) سبا، 10 .
13) سبا، 12 .
14) سبا، 14 .
15) نمل، 39 .
16) نمل 39 .
17) نمل، 40 .