عصمت در لغت
به معنای امساک و منع است. ابن فارس میگوید:
واژهی
عَصَم در لغت به معنای امساک و منع است[1] و در
اصطلاح، نوعی مصونیت است که با وجود آن انسان دچار گناه و لغزش نمیشود. علامه
طباطبایی میگوید: عصمت نوعی علم و دانش است که صاحبش را از گناه و خطا باز میدارد.[2]
در این
نوشتار دلیلهای لزوم عصمت امام بیان میشوند.
دلیل
عقلی
امامت
مقام و منصبی است که خداوند تعالی به امام ارزانی داشته است. امام شخصیتی است که
به غیر از دریافت و ابلاغ وحی، از تمام شئون پیامبر(صلی الله علیه وآله) برخوردار
است و بدین روی مقام امامت از عصمت انفکاکناپذیر است; زیرا «مقام امامت، آن گونه
که از کتاب و سنت بر میآید، در رهبری سیاسی جامعهی اسلامی خلاصه نمیشود، بلکه
دنبالهی نبوت و کامل کنندهی رسالت است. چنین تصویری از مسئله، پیامبر و امام را در
کنار هم مینشاند و دلایل عقلی عصمت را به قلمرو امامت نیز میکشاند. با این تفاوت
که در این جا، به جای ابلاغ وحی، از تبیین معارف وحیانی سخن میرود.»[3]
متکلمان
و دانشندان برجستهی شیعه برای اثبات و لزوم عصمت امام به دلایلی تمسک جستهاند که
به برخی از آنها اشاره میشود:
1.
برهان امتناع تسلسل
بر
مبنای این برهان، امام باید معصوم باشد; چرا که «اگر امام معصوم نباشد باید امام
دیگری باشد تا او را به راه صواب هدایت و خطای او را اصلاح کند; پس آن امام دیگر،
امام و معصوم است; اگر او هم معصوم نباشد، امام سوم لازم است و هکذا; و چون تسلسل
محال است، باید به معصوم منتهی شود; پس امام باید معصوم باشد.[4]
علامه
حلی در شرح تجرید الاعتقاد میگوید:
اگر
امام معصوم نباشد، تسلسل لازم میآید و تسلسل باطل است (تالی); پس معصوم نبودن امام
نیز باطل است (مقدّم).
بیان
ملازمه این است که مقتضی وجوب نصب امام عبارت است از امکان خطا و اشتباه مکلفان;
پس اگر همین مقتضی در حق امام نیز ثابت باشد، او نیز نیاز به امام دیگری دارد که
در این صورت تسلسل پیش میآید; بنابراین باید به امامی منتهی شود که او از خطا و
اشتباه و گناه مصون است و او امام واقعی است.
2.
برهان حفظ شریعت
آیین
پاک و شریعت ناب محمدی(صلی الله علیه وآله) برای زمان محدودی نیامده، بلکه تا روز
قیامت ضامن سعادت و رستگاری پیروان و رهروان خود است; بنابراین حفظ این آیین واجب
است. از سوی دیگر، پاسداری از شریعت در صورتی امکانپذیر است که حافظ و نگهبان و
پاسدار آن، شرایط لازم و کافی برای حفظ آن را داشته باشد; یعنی کسی که مسئولیت حفظ
شریعت را به عهده دارد، باید بتواند شریعت را بدون کمترین تغییر و تحریف حفظ نماید
و برای مکلفان بیان کند. بدین روی میتوان گفت:
1.
شریعتی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آورده است بر عموم مکلفان تا روز قیامت
واجب است; پس پیوسته به حافظی نیاز دارد که بدون هرگونه تغییر و تحریفی آن را برای
مکلفان بازگوید; زیرا در غیر این صورت، تکلیف به ما لا یطاق لازم خواهد آمد.
2. آن
ناقل و حافظ باید معصوم باشد; زیرا در غیر این صورت احتمال تغییر و تحریف در شریعت
وجود دارد; بنابراین برای مصون ماندن آن از تغییر و تحریف، چارهای جز این نیست که
حافظ آن مصون از هر خطا و گناه و اشتباه باشد و او کسی جز معصوم نیست.[5]
به
تعبیر علامه شعرانی:
امام
حافظ شرع است; اگر معصوم نباشد چگونه حفظ شرع کند؟ شرع را کسی باید حفظ کند که به
دو صفت، متصف باشد: یکی اینکه همهی اسرار شرع را نیک بداند، به راه یقینی، نه از
طریق ظنی; و دیگر آن که هوای خویش را در حفظ شرع به کار نبندد و احتمال چنین امور
در وی داده نشود; و آن غیر معصوم نباشد.[6]
دلیل
نقلی
دلایل
نقلی متعددی از آیات و روایات برای لزوم عصمت امام وجود دارد که به برخی از آنها
اشاره میکنیم:
1.
آیهی اولی الامر
خداوند
تعالی میفرماید:
(أَطِیعُوا
اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ);[7] از
خدا و رسول و اولیالامر اطاعت کنید.
آیهی
شریفه بدون هیچ گونه قید و شرطی بر وجوب اطاعت از اولیالامر دلالت میکند و در آیات
دیگر هم چیزی که مدلول این آیه را مقید کند وجود ندارد.
(أَطِیعُوا
اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ...)، معنایش این نیست که اولی
الامر را در جایی که معصیت نکنند و تا به خطایشان واقف نشدید اطاعت کنید و هرگاه
خطایی دیدید آن را با قرآن و سنت پیغمبر(صلی الله علیه وآله) راست نمایید.
به
ویژه این که خداوند قیدهای واضحتر از این را که به مراتب پایینتر از اطاعت مفترضهی
امام است بیان فرموده است; مثل:
(وَ
وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بِی ما
لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما)[8] به
انسان نسبت به نیکی به پدر و مادر سفارش کردیم و اگر آنان تلاش کردند تا به آنچه
علم نداری به من شرک بورزی، از آنان اطاعت نکن.
پس چرا
در این آیه که اساس دین و ریشهی تمام خوشبختیهای انسانی است، چیزی از این قیود را
ذکر نکرده است؟ با اینکه در آن بین رسول و اولیالامر جمع کرده و برای هر دو یک
اطاعت خواسته است. برای رسول که امر به معصیت خدا یا اشتباه در حکم محال است; و
اگر در اولیالامر محال نبود، چارهای نبود جز آن که قید آن را ذکر نماید و (چون قید
ذکر نشده) پس آیه مطلق است و لازمهاش آن است که در اولی الامر هم قایل به عصمت
شویم.»[9]
همچنین
خداوند تعالی در آیهی شریفه به طور مطلق و بدون مقید کردن به چیزی، امر به اطاعت اولیالامر
کرده است. از سوی دیگر، هیچگاه خداوند کفر و عصیان را برای بندگانش نمیپسندد، حتی
اگر به نحو اطاعت از شخص دیگری باشد; بر این مبنا، اطاعت از اولی الامر، در صورتی
که به عصیان امر کنند، حرام است; در نتیجه، مقتضای جمع بین این دو امر این است که
اولی الامر، که اطاعتشان به طور مطلق واجب است، تنها معصومان(علیهم السلام)هستند
که مطلقاً هیچ معصیتی از آنان صادر نمیشود.[10]
تطبیق
اولیالامر بر ائمه(علیهم السلام)
طبق
بیان پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) مصادیق و افراد اولی الامر همان
ائمه(علیهم السلام) هستند. ابن بابویه از جابر بن عبدالله انصاری روایت میکند که
وقتی آیهی شریفهی اولی الامر نازل شد، گفتم: یا رسول الله خدا و رسول را شناختیم،
اولی الامر که خداوند اطاعتشان را همراه اطاعت تو قرار داده چه کسانی هستند؟
فرمود: جابر، آنان جانشینان من و پیشوای مسلمیناند. پس از من، اول ایشان علی بن
ابی طالب است و پس از وی حسن و حسین و علی بن الحسین و فرزند علی، محمد معروف در
تورات به باقر، که تو وی را خواهی دید وقتی او را دیدی سلام مرا به او برسان و
سپس صادق، جعفر بن محمد و بعد موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن
محمد و حسن بن علی و بعد همنام و همکنیهی من که حجت خدا و بقیةالله او در روی زمین
و نزد بندگان است و فرزند حسن بن علی که خدا به دست وی مشرق و مغرب زمین را خواهد
گشود... .[11]
2.
حدیث ثقلین
پیامبر
گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله)فرمود:
من دو
چیز گرانبها در میان شما میگذارم: کتاب خدا و عترت و اهلبیتم; تا زمانی که به این
دو تمسک کنید، هرگز گمراه نخواهید شد. این دو از یکدیگر جدا نمیشوند تا کنار حوض
کوثر بر من وارد شوند.
در این
حدیث، کتاب و عترت در کنار یکدیگر محور هدایت به شمار آمدهاند و دیگر آن که در این
روایت بر جداییناپذیری قرآن و عترت تأکید شده است. اگر اهلبیت معصوم از گناه و خطا
نبودند، پیروی از آنان همواره موجب هدایت نمیگردید و جداییناپذیری آنان از قرآن،
معنای روشنی نمییافت.[12]
[1]
. احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 4،
ص 331.
[2]
. محمد حسین طباطبایی، المیزان،
(اسماعیلیان، چ 1)، ج 5، ص 78.
[3]
. حسن یوسفیان، پرسمان عصمت، تحقیق مرکز
مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه، ص 52.
[4]
. علامه شعرانی، ترجمه و شرح
تجریدالاعتقاد، ص 510.
[5]
. ابن میثم بحرانی، قواعد المرام، (ناشر
مکتبة آیت الله مرعشی نجفی، چ 2)، ص 178.
[6]
. علامه شعرانی، همان، ص 510.
[7]
. سورهی نساء، آیهی 59.
[9]
. ترجمه المیزان، ج 4، ص 568.
[10]
. محاضرات فی الالهیات، جعفر سبحانی،
تلخیص علی ربانی گلپایگانی، ص 541.
[11]
. ترجمهی المیزان، ج 4، ص 588.
[12]
. الغدیر، ج 3، ص 297، پرسمان عصمت، ص 55.