فلسفه دین(بخش ۲۳)

نباید انتظار داشت که زن و شوهر، هیچ گونه اختلاف فکری و سلیقه ای باهم نداشته باشند. اگر چنین وضعی پدید آید، بسیار مطلوب است و صدالبته که آثار آن، در اداره خانه و دید و بازدیدها و معاشرتها وتربیت فرزندان، ظاهر می شود.

اختلافات خانوادگی و کودکان بی سرپرست

نباید انتظار داشت که زن و شوهر، هیچ گونه اختلاف فکری و سلیقه ای باهم نداشته باشند. اگر چنین وضعی پدید آید، بسیار مطلوب است و صدالبته که آثار آن، در اداره خانه و دید و بازدیدها و معاشرتها وتربیت فرزندان، ظاهر می شود.

چنین زوجی -اگر به لحاظ عقل و ایمان در وضعیت مطلوبی باشند- قطعا هم خودشان اهل سعادتند و هم فرزندانشان. چرا که با توجه به معیارهای عقلی و شرعی راه و رسم زندگی را به طور دقیق و صحیح ترسیم می کنند و هرگز از جاده مستقیم زندگی کریمانه انسانی خارج نمی شوند و از اخلاق و اخلاقیاتی (1) که به سعادت خود یا فرزندانشان لطمه می زند، به طور جدی پرهیز می کنند.

هنگامی که انتظارات و توقعات زن و شوهر از یکدیگر، در حدی معقول ومشروع باشد، زمینه تفاهم کامل فراهم است. بخصوص اگر هر دوی آنهابه لحاظ پایبندی به شرع و به لحاظ بینش و آگاهی در سطح قابل قبولی باشند و به توقعات و انتظارات معقول و مشروع یکدیگر احترام گذارند.

مشکل در جائی بروز و ظهور پیدا می کند که آنها به توقعات وانتظارات معقول و مشروع یکدیگر احترام نکنند یا لااقل یکی از آنهاچنین باشد. در صورت اول، راهی برای رفع غائله وجود ندارد. مگر این که هر دو به راه راست آیند و اندکی به جهاد نفس پردازند و درباره یکدیگر به داوری صحیح بنشینند. در صورت دوم، یا باید آن که به بیراهه می رود، به راه راست آید، یا طرف مقابل، گذشت کند و به اصطلاح کوتاه بیاید.

چنان که در بسیاری از خانواده ها می بینیم وضع چنین است. یعنی گذشت وبردباری یکی سبب استمرار حیات خانواده شده و اگر این گذشت وبردباری نبود، در کوتاه ترین مدت، خانواده متلاشی می شد.

کم نیستند زنها یا مردهایی که تندخویی و ضعفهای اخلاقی و توقعات زاید همسران خود را به بزرگواری و متانت و سعه صدر و گذشت، تحمل می کنند و سعادت و شادکامی فرزندان و نشاط خانواده را فدای معامله به مثل و برخورد متقابل و کمی حوصله و نابردباری نمی کنند.

گاهی این چنین است که هر دوی آنها نقطه ضعفها و قوتهائی دارند و صدالبته که اغلب انسانها چنینند. کمند آنهائی که هیچ نقطه ضعفی ندارند و کمند آنهائی که هیچ نقطه قوتی ندارند. تازه ممکن است طرف مقابل، به واسطه برخی از علل و انگیزه ها، نقطه های ضعف را قوت یانقطه های قوت را ضعف ببیند.

به هرحال، مانعی نیست که عیوب را به محسنات و نقائص را به کمالات وضعفها را به قوتها قابل اغماض بدانیم و توجه کنیم که کمال و جمال و حسن مطلق، مخصوص ذات خداوند متعال است. هر انسانی نمی تواند مظهرهمه اسمای جمال حق باشد. مگر این که کسی به درجه انسان کامل رسیده باشد. مانند وجود مقدس پیامبر گرامی اسلام(ص) که مظهر تام و کامل است. او به تنهائی کمالات همه انبیای الهی را دارد.

نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آمد نود هم پیش ماست (2)

سایرین، مظاهر تام و کامل نیستند. بلکه هر کدام مظهر برخی ازاسمای الهی و جلوه برخی از کمالات اویند.

خلق را چون آب دان صاف و زلال اندر او تابان صفات ذوالجلال علمشان و عدلشان و لطفشان چون ستاره چرخ در آب روان پادشاهی زیبد آن خلاق را پادشاهی جملگان عاجز ورا پادشاهان مظهر شاهی حق فاضلان مرآت آگاهی حق (3)

قرآن کریم می فرماید:

(و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون) (4) .

«در کره زمین و در وجود خود شما برای اهل یقین، آیاتی است. آیانمی بینید»؟. آیت بودن آنچه در نفوس انسانی است، به این معنی است که هرکدام مظهری از کمالات حق و جلوه ای از زیبائیهای اویند. در غیراین صورت، نمی توانند آیت باشند. اما وجود پیامبر خاتم(ص) که انسان کامل است، نسخه ای است جامع و کامل که همه آیات وجود حق را می توان در وجود مقدس او مطالعه و ملاحظه کرد و البته این هم کار هر کسی نیست.

همین جامعیت او سبب شده است که قرآن در باره اش بگوید:

(...من یطع الرسول فقد اطاع الله...) (5) .

«هرکس پیامبر را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است ».

و خودش فرمود:

«من رآنی فقد رای الحق » (6) . «هر که مرا ببیند، خدا را ببیند».

مقصود دیدن به چشم ظاهر نیست، بلکه به چشم عقل یا دل است.

برخی از علما گفته اند: او از خدا مسالت می کرد که خلق و خلقش رانیکو گرداند و می گفت: «اللهم جنبنی منکرات الاخلاق » «خداوندا،مرا از منکرات اخلاق به دور بدار». به همین جهت، خداوند قرآن رابر او نازل کرد و او را به آداب قرآنی مودب ساخت. تا این که کارش به جائی رسید که «کان خلقهاالقرآن » «اخلاقش همان قرآن بود» (7) .

جمله فوق را به عایشه هم نسبت می دهند. هنگامی که از او درباره اخلاق پیامبر(ص) سوال کردند، پاسخ داد: «کان خلقه القرآن ».

ولی تنگ نظریهای عایشه مانع از این بود که در زندگی مشترک خانوادگی، پیامبر خدا را از توقعات و انتظارات بی جای خود آسوده بگذارد و اگر نبود بزرگواریها و عطوفتهای این رسول مکرم و این پیشوا و رهبر معظم، راهی جز طلاق و جدائی نبود. در این مورد خاص،یک طرف -یعنی شوهر- مظهر همه نیکیها و فضائل و مکارم است و طرف دیگر -یعنی زن- کمبودهایی بسیار دارد. از اینرو امیرالمومنین(ع )پس از واقعه بصره فرمود:

«و اما فلانه فادرکها رای النساء و ضغن غلا فی صدرها... و لها بعدحرمتها الاولی والحساب علی الله تعالی » (8) .

«و اما آن زن، گرفتار اندیشه زنانه شد و در سینه اش کینه ای جوشیدن گرفت... برای اوست حرمتی که داشت و حساب هر کسی با خداست ».

او و «حفصه » علیه پیامبر اکرم(ص) توطئه کردند. از اینرو خداوندمتعال فرمود: (ان تتوبا الی الله فقد صغت قلوبکما و ان تظاهراعلیه فان الله هو مولاه و جبریل و...) (9) .

«اگر پیش خدا توبه کنید، سزاوار است. چرا که دلهای شما میل به باطل کرده است و اگر در مقابل او به پشتیبانی یکدیگر، جبهه گیری کنید، خداوند و جبرئیل و... مولا و ناصر اویند».

مسلم است که این آیه درباره حفصه و عایشه نازل شده. اینها بوده اندکه علیرغم بزرگواریهای رهبر بزرگ اسلام که صاحب همه فضائل و کمالات بود، توطئه می کردند و خاطر شریفش را می آزردند.

مع ذلک، به قدری پیامبر بزرگوار اسلام، کرامت و حلم و گذشت داشت که برای خاطر خوشایند آنها برخی از همسران را بر خود حرام کرد. ولی خداوند به او فرمود: (...لم تحرم ما احل الله لک تبتغی مرضات ازواجک...) (10) .

«چرا آن چه را خداوند بر تو حلال کرده، به خاطر خشنودی زنانت برخود حرام می کنی؟».

از اینرو فرمود:

(قد فرض الله لکم تحله ایمانکم...) (11) .

«خداوند برای شما مقدر کرده است که از راه دادن کفاره، گره سوگندهای خود را بگشائید».

بنابراین، اگر کسی به وسیله سوگند، همسر خود را بر خود حرام گرداند، وظیفه دارد که کفاره بدهد و زن را بر خود حلال کند.

چنین کاری به حکم آیه شریفه فرض و واجب است. یعنی در زندگی زناشوئی اصل بر استمرار و حفظ است و هرگونه قید یا منعی که پیوندخانوادگی را سست و بی روح می کند، باید شکسته و یا برداشته شود.

توقعات و انتظارات بی جا را باید از میان برد. ریشه عوامل اختلاف راباید خشکاند. زمینه های احتمالی ناسازگاری و عدم تفاهم را باید ازبین برد. به عوامل شقاق و نشوز باید مجال ظهور و قوت نداد. آنجاکه با مختصری گذشت و تساهل، طرف مقابل متنبه و منفعل می شود، بایداز سختگیری و لجاج خودداری کرد. نقطه های قوت را باید با تقدیر وتشکر و تمجید، مورد توجه قرار داد و نقطه های ضعف را بایدتحت الشعاع نقطه های قوت قرار داد و اندک اندک، آنها را ضعیف وضعیف تر کرد، تا از صحنه خارج شوند و باب انحطاط و انفصال مسدودگردد.

در عین حال، مرد باید توجه کند که باید در رفع نشوز زن خود رامکلف بداند و در حقیقت، علت مبقیه خانواده، اوست. هرچند علت محدثه تنها او نیست. بلکه زن هم هست. چرا که تشکیل خانواده به رضای زن ومرد، هر دو بستگی دارد. ولی ابقای خانواده، مطابق آیه زیر به مسوولیت شناسی و آگاهی و تعهد مرد به انجام وظائف بستگی دارد:

(...واللاتی تخافون نشوزهن فعظوهن واهجروهن فی المضاجع واضربوهن...) (12) .

«زنانی را که از نافرمانی آنها بیم دارید، موعظه کنید و آنها را در بستر خواب مورد بی توجهی قرار دهید و آنها رابزنید».

همه اینها تنبیهات اخلاقی است و به همین جهت است که مراد از زدن،آنگونه زدنی است که سبب سرخی یا کبودی رنگ پوست یا زخم شدن یاشکسته شدن استخوان نشود و گرنه مستلزم قصاص یا دیه است. چنانکه هرگونه زدنی که در خارج از محدوده اصلاح زن و رفع نشوز او باشد نیزمستلزم قصاص یا دیه می باشد.

ممکن است گاهی در شوهر حالتی پیدا شود که نسبت به همسر خود بی علاقه و بی تفاوت گردد. علت این بی تفاوتی و بی علاقگی مرد، شاید پیری زن باشد و شاید به خاطر بی بهره بودن او از زیبائی ظاهری باشد و شایدبه عللی دیگر.

در این حالت، نشوز از جانب مرد است و نه از جانب زن. درحالت قبل که نشوز از جانب زن بود، مرد رهبری علاج نشوز او را به طرقی که قرآن کریم بیان کرده بود، بر عهده می گرفت. ولی در این وضع، نشوزاز جانب خود اوست و چه بهتر که زمام کار را به دست دل نسپارد وراه احسان و تقوا پیش گیرد. چنانکه قرآن در ذیل آیه مربوط به نشوزمرد، مخاطب خود را مردها قرار داده، می فرماید:

(و ان تحسنوا و تتقوا فان الله کان بما تعملون خبیرا) (13) .

«اگر احسان و تقوا پیشه کنید (و زمینه های نشوز را در خویشتن ازمیان ببرید)، خداوند به کردار شما خبیر و آگاه است ».

اما زن نیز نباید در علاج نشوز مرد بی کار بنشیند. از اینرو قرآن،زنان را موظف و مکلف به رفع نشوز مردان می کند و از آنها می خواهدکه به جای خراب کردن زمینه های سازش و روی آوردن به طلاق، اسباب صلح و سازش را فراهم گردانند. در این باره می فرماید:

(و ان امراه خافت من بعلها نشوزا او اعراضا فلا جناح علیهما ان یصلحا بینهما صلحا والصلح خیر...) (14) .

«و اگر زنی از نشوز یا اعراض شوهر خود بیمناک است، بر آنها گناهی نیست که در میان خود صلح و آشتی برقرار کنند و صلح و آشتی بهتراست ».

این گام را زن در راه صلح و آشتی برمی دارد. یعنی از پاره ای ازحقوق خود یا همه اینها می گذرد و از این رهگذر، زمینه انس و الفت وسازگاری را فراهم می سازد.

نکته ظریف و انسان شناسانه ای که قرآن در ذیل مطلب فوق بیان فرموده،این است: (...و احضرت الانفس الشح...) (15) .

غریزه بخل در نفوس فراهم و آماده است. بنابراین، زن می خواهد که ازهیچ یک از حقوق خود چشم نپوشد و همه آنها را بدون کم و کاست، به کف آورد. این حقوق، عبارتند از حق مسکن و حق نفقه و حق لباس و حق مضاجعت. و مرد نیز می خواهد که از سازگاری و تمایل و معاشرت نیکوخودداری کند و پیوند زناشوئی را پاره سازد. اما اگر هر دوی آنهابه درایت عقل، غریزه بخل را مهار کنند، زندگی خانوادگی متلاشی نمی شود و استمرار زندگی زناشوئی تضمین و تامین می گردد.

حالت سومی هم به غیر از نشوز زن یا مرد، مطرح است و آن، حالت شقاق و ناسازگاری از طرفین است. در حالت اول و دوم، بی میلی از یک جانب بود و در این حالت، از هر دو جانب است. در این صورت، نمی توان انتظار داشت که زن یا مرد گام را پیش نهد و در راه وفاق تلاش کند.

صد البته که اگر در همین حالت، یکی از آنها پیش قدم شود و دیگری نیز دست صلح و سازش دراز کند، کمال مطلوب است ولی هیهات! قرآن درباره این حالت سوم فرموده است:

(و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلهاان یریدا اصلاحا یوفق الله بینهما ان الله کان علیما خبیرا) (16) .

«و اگر از شقاق و عدم وفاق در میان آنها بیمناک باشید، یک داوراز خانواده شوهر و یک داور از خانواده زن برانگیزید، تا اگر آنهادرمقابل پیشنهادهای اصلاحی داورها پذیرش داشته و بخواهند اصلاح کنند، خداوند در میان آنها سازگاری و وفاق برقرار سازد. خداونددانا و خبیر است ».

البته این در صورتی است که آنها در خواسته های خود دست از عناد ولجاج بردارند و به خواسته های معقول و مشروع، روی آورند.

آنچه مهم است تعدیل خواسته هاست در چارچوب امور معقول و مشروع وهمچنین تنزل از حقوقی که شرع مقدس برای طرفین مقرر داشته است.

گاهی ناسازگاریها به خاطر توقعات بیهوده و افراطی طرفین یا یکی ازآنهاست. پس باید توقعات را تعدیل کرد.

گاهی به خاطر این است که یک طرف نمی خواهد حقوق طرف مقابل را -بعضایا کلا- ادا کند. در این صورت، اگر طرف مقابل، کوتاه بیاید و حقوق خود را بعضا یا کلا صرف نظر کند، راه برای تفاهم و توافق هموارمی شود.

اگر این اختلافات در کانون خانواده حل شود، آثار خیر آن، متوجه فرزندان می شود و اگر نشود، آثار شوم آن، دامن فرزندان را خواهدگرفت. این هم فاجعه ای بزرگ از فجایع انسانی است.

پی نوشت:

1- منظور از اخلاق، ملکات نفسانی است که در علم اخلاق به آنها فضائل و رذائل گفته می شود و منظور از اخلاقیات کارها و افعالی است که عدلیه آنها را متصف به حسن و قبح ذاتی می دانند و محکومند به حکم باید و نباید در قلمرو عقل عملی.

2- کلیات مثنوی از انتشارات کتابفروشی اسماعیلیه، ص 32 (جزء اول).

3- همان، ص 636(جزء6).

4- الذاریات: 20 - 21.

5- النساء: 80.

6- بحارالانوار: طبع جدید، ج 61، ص 235.

7- سفینه البحار: خلق(1/411). صدرالمتالهین به جمله «کان خلقه القرآن » اشاره کرده و گفته است: «کما روی هذا». این عبارت،مشعر به این است که جمله مزبور، روایت است (الاسفار الاربعه: 7/23).

8- نهج البلاغه: خطبه 156.

9- التحریم: 4.

10- التحریم: 1.

11- التحریم: 2.

12- النساء: 34.

13- النساء: 128.

14- النساء: 128.

15- النساء: 128.

16- النساء: 35.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر