ماهان شبکه ایرانیان

روانشناسی اسلامی(۲۶) براهین ابن سینا در اثبات وجود روح

آیا این مساله حقیقت دارد که برخی از مسائل قابل بحث و بررسی را در همان ابتداء و در اولین وهله، باید پذیرفت؟ پاسخ این سؤال مثبت است زیرا اگر بخواهیم به اثباتشان بپردازیم از آنچه تصورش را می کردیم، چه بسا دشوارتر باشد!

آیا این مساله حقیقت دارد که برخی از مسائل قابل بحث و بررسی را در همان ابتداء و در اولین وهله، باید پذیرفت؟ پاسخ این سؤال مثبت است زیرا اگر بخواهیم به اثباتشان بپردازیم از آنچه تصورش را می کردیم، چه بسا دشوارتر باشد!

از جمله این مسائل، مساله اثبات وجود نفس انسانی است زیرا اگر آن را به دست عقل و اندیشه دورپرواز فلسفی بسپاریم به این زودیها قانع نمیشود! و می خواهد پرده از روی غوامض آن فروکشد و اثبات آنچه را که اثباتش دشوار است بر عهده گیرد، از این رو می بینیم که فلاسفه کوشیده اند تا برای اثبات وجود نفس استدلال کنند و این بحث و استدلال قسمت زیادی از نظریات و آراء آنها را دربر گرفته است.

روزگاری می گفتند که نفس منبع حیات است و هرکه نفس را انکار کند، همراه آن حیات را انکار کرده است! و امروز نیز می گویند: که نفس مصدر ادراک و تفکر است چون مورد انکار قرار گیرد، تفسیر و توجیه اعمال نفسانی دشوار خواهد بود. از اینها گذشته تحقق امور دنیائی ومسائل دینی بر وجود نفس انسانی متوقف است زیرا با ملاحظه موازین و اصول دینی، و نفس جای ایمان و عقیده و مناط تکلیف و مسؤلیت است از اینرو، همواره ادیان و شرایع نفس را پیش از جسم آدمی مورد خطاب قرار داده، نفس را نه جسم را به ثواب و دوری از عقاب وعده داده اند و بزرگان دین در بیان اصل وجود نفس پیش از بدن و نیز توضیح عاقبت و اثبات بقاء نفس تلاش فراوان کرده اند، اینان در این گونه مباحث، بیشتر متکی بر منقولند ولی گاه نیز دلیلی از معقول بر آن افزوده اند.

با وجود این، در میان فلاسفه و هم چنین علماء دینی کمتر کسی به قدر «ابن سینا» به نفس توجه داشته است، ابن سینا موضوع نفس را یکی از هدفهای مهم فلسفه خود قرار داده و برای اثبات آن دلائل متعددی آورده و هر یک را به مناسبت هائی در مجموعه آثار خویش بیان نموده است و ما در این مقاله به بررسی این براهین و دلائل و توضیح آنها می پردازیم.

برهان اول - برهان طبیعی پسیکولوژی

حاصل این برهان این است که در مجموع وجود و هستی در طول زندگی و حیات، آثاری ظاهر می شود که قادر به تفسیر آنها نیستیم مگر آن که به وجود نفس و روح اعتراف داشته باشیم.

یکی از این آثار حرکت است و دیگری ادراک، مراد از حرکت، حرکت ارادی است، این حرکت ارادی نیز گاهی به مقتضای طبیعت حاصل می شود چون سقوط سنگی از بالا به پائین و گاهی نیز خلاف مقتضای طبیعت است مثل انسان که بر روی زمین راه می رود در حالی که سنگینی جسمش او را به سکون می خواند، این حرکتی که برخلاف طبیعت است، باید محرک خاصی علاوه بر عناصر جسم متحرک داشته باشد و آن نفس است (1) .

اما ادراک چیزی است که برخی از موجودات از آن برخوردارند و بعضی دارای ادراک نیستند; بدیهی است که باید موجودات ادراک کننده، قوه ای در باطن خود داشته باشد که موجودات غیر ادراک کننده، آن را نداشته باشد (2) .

از این برهان به نام «برهان طبیعی پسیکولوژی » تعبیر آورده اند. که ابن سینا در اثبات نفس بر آن اعتماد می کند و در حقیقت به تعبیر «لانداور» دانشمند اروپائی اغلب اجزای این برهان از دو کتاب «نفس » و «طبیعت » تالیف: «ارسطو» استفاده شده است زیرا حکیم یونانی در کتاب «نفس » خود تصریح می کند که موجود زنده با موجود غیر زنده دو فرق اصلی دارد: یکی حرکت و دیگری احساس. و در کتاب «طبیعت » نیز حرکت را به چند قسم تقسیم نموده است.

در هر حال گرچه ممکن است این برهان از جهاتی قابل بحث و بررسی باشد، اما ابن سینا در کتاب «شفا» و «اشارات » و سایر کتب فلسفی خویش که بعدها آنها را به رشته تحریر درآورده است، سعی می کند تا وجود نفس را با تکیه بر آثار عقلی آن اثبات کند.

«سمیح عاطف الزین » مولف کتاب «علم النفس » (3) . (معرفة النفس الانسانیة فی الکتاب و السنة) این برهان را به عبارت زیر تعبیر آورده است:

«البرهان الطبیعی الذی یدل علی ان الحرکة فی الجسم یاتی من شی ء و هذا الشی ء هو النفس » .

یعنی: «برهان طبیعی برای اثبات وجود نفس همان وجود حرکت در اجسام متحرک دارای نفس می باشد و مبدا آن جز نفس نمی تواند باشد» .

مرحوم «محمد حسین فاضل تونی » نیز در تقریرات «حکمت قدیم » (4) در توضیح این برهان چنین می نویسد:

اولین دلیل بر وجود «نفس » آن است که بدن دائما در حال تغییر و تبدل است به حسب کم و کیف و عوارض دیگر و به حسب جوهر ذات بناء بر حرکت جوهری که ثابت شده است و نفس ناطقه از اول عمر تا آخر عمر باقی است و آنچه متبدل است، غیر از چیزی است که متبدل نیست پس نفس غیر از بدن و مزاج است » .

برهان دوم: اندیشه من و وحدت اعمال نفسانی

انسان موقعی که با خود و از خود سخن می گوید یا دیگری را مخاطب قرار می دهد، تمام توجهش به نفس است نه به جسم مثلا موقعی که می گوید: من می روم و می آیم و من می خوابم و... تمام نظرش در مبدا این افعال است لذا حرکت پاها و برهم نهادن چشم از خاطرش نمی گذرد و به طور کلی انسان در کاری که انجام می دهد به ذات خود توجه دارد تا آنجا که می گوید من چنین و چنان کردم و از جمیع اعمال بدنش چه بسا غفلت دارد (صغری) و آنچه بالفعل معلوم او است، غیر از چیزی است که از آن غفلت دارد (کبری) پس ذات انسان و نفس او مغایر بدن او است (نتیجه) (5) .

در این استدلال آنچه به آن بیشتر برخورد می کنیم، کلمه «من » که معرف نفس و قوای نفسانی است نه جسم و آثار او.... یعنی در احوال و اعمال نفسانی، نظم و انسجامی است که حکایت از قوه نیرومندی می کند که بر نظام او اشراف دارد، این احوال و اعمال نفسانی بر دور یک مرکز ثابت می چرخند و به یک غیر متغیر متصل و سخت بهم مرتبطند و در همه احوال مختلف شخصیت انسان ثابت بوده، یکی می باشد.

شیخ الرئیس در آثار متعدد خویش این گونه تعبیر می آورد که نسبت نفس به آثارش چون نسبت حس مشترک به محسوسات مختلف است، هر دوی اینها، پراکنده را گرد می آورند و موجب نظم و ترتیب می شوند (6) .

این دلیل و برهان ابن سینا اشاره دارد به برهان مشهوری که مورد توجه دانشمندان علم النفس است که پیرو مذهب روحی هستند و خلاصه آن این است که لازمه وحدت اعمال نفسانی، این است که اصلی باشد که از آن اصل صادر شوند و اساسی باشد که بر آن متکی گردند، فقدان این اصل و یا معدوم شدن آن به معنای ضعف حیات عقلی یا پایان یافتن آن می باشد پس وحدت اعمال نفسانی مستلزم اصلی برای آنها است پس لازم است نفس موجود باشد.

بدیهی است که این خصلت ها و خصایص انسانی که در بالا ذکر شد، در سایر حیوانات دیده نمی شود مثل تکلم و سخن گفتن و نطق و انفعالات ناشی از خنده یا گریه یا خجالت و شرمندگی و...

این خصلت ها در انسان به این جهت موجود هستند که انسان، نفسی دارد که سایر حیوانات آن را ندارند و از آن تعبیر به نفس ناطقه می آورند.

«سمیح عاطف الزین » در کتاب «علم النفس » خود (7) به عنوان دلیل دوم ابن سینا چنین می نویسد:

«خصائص الانسان التی لا توجد عند الحیوان کالنطق والانفعالات من ضحک او بکاء او خجل ... و هی خصائص موجودة بسبب النفس التی اریه...» .

یعنی: «انسانها خصایص و خصلتهایی دارند که نزد حیوانات موجود نیست از قبیل تکلم و سخن گفتن و انفعالات ناشی از حالت خنده و گریه یا شرمندگی در انسانها (صغری) و این خصلت ها به سبب مبدائی به نام نفس ناطقه در انسان موجودند پس نفس ناطقه موجود بوده، دارای هستی است (نتیجه) .

«محمد حسین فاضل تونی » در کتاب «حکمت قدیم » از این دلیل ابن سینا این گونه تعبیر می آورد:

«آنچه از آن در زبان عربی به لفظ «انا» و در فارسی به لفظ «من » تعبیر می شود، مغایر است با آنچه به لفظ «هو» در عربی و «آن » در فارسی تعبیر می گردد پس ناچار باید بدن و اعضا، غیر چیزی باشد که از آن به لفظ «انا و من » تعبیر می شود. و از «انا و من » مراد، نفس ناطقه است پس معلوم شد که نفس با بدن مغایر است یعنی نفس غیر از بدن و بدن غیر از نفس است و نفس و بدن یک چیز نیستند و مغایر همدیگر می باشند.

برهان سوم: برهان استمرار

ابن سینا برهان دیگری برای اثبات وجود نفس و روح اقامه می کند و ما آن را «برهان استمرار» می نامیم. و حاصل این برهان این است که زمان حال ما در درون خود، حامل گذشته ما است و آماده رفتن به آینده است، زندگی امروز ما بازندگی دیروز ما به هم پیوسته است بدون این که خواب و امثال آن، خدشه و انقطاعی در آن پدید آورند، بلکه این سلسله تا سالهای پیش نیز حلقه هایش با یکدیگر مرتبط است.

بدیهی است که این تسلسل از این جهت است که احوال نفس از یک سرچشمه، فیضان می کند و چون دائره ای برگرد یک نقطه حرکت می نماد.

«ابن سینا» در کتاب «رسالة فی معرفة النفس الناطقة » ص 44 چنین می نویسد:

«ای عاقل بدان که امروز درست همان کسی هستی که در همه عمرت بوده ای حتی بسیاری از آنچه را که بر تو گذشته است، به یاد داری و تو ثابت و مستمری و در این شکی وجود ندارد ولی بدن تو همه در تحلیل و تجزیه و نقصان است از اینرو آدمی به غذا نیازمند است تا بدل ما یتحلل بدن او گردد. اما تو خود می دانی که مدت بیست سال از بدن تو از آنچه در آغاز بود، چیزی بر جای نمانده است ولی تو در تمام این مدت به بقای ذات خویش معترف هستی و در تمام عمر نیز چنین خواهد بود پس ذات او با بدن تو و اجزای ظاهری و باطنی آن مغایر است » (8) .

این مساله یعنی استمرار حیات عقلی و اتصال آن، از جمله مسائلی است که از دانشمندان اروپائی به نام «ویلیام جیمز» و «برگسون » نیز به آن اعتراف نموده اند و آن را از خصلت های اعمال نفس و از بزرگترین دلائل بر وجود «من » یا شخصیت به شمار آورده اند به نظر آنان حرکات فکری را نه سکون و نه انقسام، بلکه یک جریان متصل و مستمر است.

از این دلیل «سمیح عاطف الزین » در کتاب علم النفس خود ص 15 چنین تعبیر می آورد و آن را چنین نقل می کند:

«برهان الاستمرار یعنی ان النفس ثابتة و مستمرة بینما البدن فی تخلل و انتقاص و لذا فالنفس مغایر للبدن » .

یعنی: «همانا نفس ثابت و مستمر است درحالی که بدن و اعضای بدن و افعال آن در مرحله کاستی و نقص و زیادی قرار دارند از اینرو نفس با بدن مغایر است » .

پی نوشت ها:

1) رسالة فی القوی النفسانیة، تالیف ابن سینا: ص 20- 21.

2) کتاب «درباره فلسفه اسلامی و روش تطبیق آن » ص 188 تالیف: ابراهیم بیومی مذکور ترجمه عبدالمجید آیتی تاریخ نشر 1360ش.

3) جلد اول تاریخ نشر 1411ه - 1991م از انتشارات دارالکتاب المصری: ص 15.

4) از انتشارات مولی خیابان انقلاب، تاریخ نشر سال 1360ش ، ص 119.

5) رسالة فی معرفة النفس الناطقة. تالیف: شیخ الرئیس بوعلی سینا: ص 9.

6) رسالة فی معرفة النفس الناطقة تالیف ابن سینا: ص 9- 10- شفا: ج 1، ص 362- النجاة : ص 310- 133- الاشارات: ص 121 مراجعه فرمائید.

7) ص 15.

8) به نقل ازکتاب: «درباره فلسفه اسلامی، روش و تطبیق آن » : ص 121. 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان