در مقاله گذشته گفتیم که از مطالعه مجموعه آثار فلسفی ابن سینا استفاده می شود که ایشان برای اثبات وجود روح و نفس انسانی پنج برهان اقامه کرده است، شرح و توضیح سه برهان را در مقاله گذشته مجله مطرح ساختیم اینک برهان چهارم و پنجم را از نظر خوانندگان عزیز می گذرانیم:
برهان چهارم برهان وحدت نفس و وحدت شخصیت در طول عمر آدمی
اگر در هر چیزی شک و تردید داشته باشیم، در این موضوع تردیدی نداریم که وجود داریم، من هستم و من در هستی خویش تردید ندارم و علم من به وجود من به اصطلاح فلسفه علم حضوری است نه علم حصولی. یعنی من نزد خودم حاضر هستم و از خودم جدا نیستم به طور کلی آگاهی و علم انسان از خودش از روشن ترین معلومات است و احتیاج به استدلال ندارد. چنان که «دکارت » فیلسوف معروف فرانسوی می گوید:
«من فکر می کنم; پس هستم » .
بدیهی است که «من » در آغاز عمر یک واحد بیشتر نیست، من امروز همان من دیروز بوده ام که الان هم همان هستم و به همین دلیل همه مردم از آغاز تا پایان عمر مرا یک آدم می شناسند و یک نام دارم و یک شناسنامه.
حال سؤال این است که این موجود واحد که سراسر عمر انسان باقی است، چیست؟
آیا ذرات و سلولهای بدن ما و یا مجموعه سلولهای مغزی و فعل و انفعالات آن است؟ اینها دائما در طول عمر انسانها تعویض می گردند، اینها نمی توانند نفس انسانی باشند، بلکه غیر از اجزای مادی یک حقیقت واحد ثابتی در سراسر عمر وجود دارد که تغییر و تحولی در آن راه ندارد و اساس وجود ما را همان تشکیل می دهد و عامل وحدت شخصیت ما است که از آن تعبیر به نفس ناطقه می آوریم. در کتاب «علم النفس » (1) از این برهان این گونه تعبیر می آورد:
«برهان وحدة النفس ان وظائف النفس عدیدة مختلفة و تنتفع من بعضها بعضا و لکن النفس مع ذلک واحدة، جامعة تنظم جمیع تلک الوظائف و تربط فیما بینها بما یؤلف فی النهایة وحدة متماسکة » .
«شرح برهان وحدت نفس این است که وظائف نفس متعدد و گوناگون بوده برخی از آنها باعث پیدایش برخی دیگر گردیده است و لکن در این میان نفس انسانی این وظائف را تنظیم نموده و رابط بین آنها می باشد و در نهایت تغییری در او پدید نیامده و باقی می ماند» (2) .
مرحوم فاضل تونی در کتاب حکمت قدیم ص 120 در توضیح برهان چهارم ابن سینا چنین می نویسد:
«آنچه از آن در عربی به لفظ «انا» و در فارسی «من » تعبیر می شود، مغایر است با آنچه به لفظ «هو» در عربی و «آن » در فارسی می گردد پس ناچار باید بدن و اعضاء غیر چیزی باشد که از آن به «انا و من » تعبیر می شود و از «انا و من » مراد نفس ناطقه است پس معلوم شد که نفس با بدن مغایر است یعنی نفس غیر از بدن و بدن غیر از نفس است و نفس و بدن یک چیز نیستند و با یکدیگر مغایرند» .
برهان پنجم: انسان پرنده یا معلق در هوا
این برهان از ابن سینا به عنوان فرضی است که تصور کن شخصی با قوای عقلی و جسمی کاملی متولد شده سپس صورتش پوشیده شده به طوری که هیچ چیز از آنچه در اطراف او است، نمی بیند این شخص در هوا در خلائی نگهداشته شده به نحوی که با هیچ چیز برخوردی ندارد و اعضایش به طوری قرار گرفته اند که هیچ گونه تماسی و تلاقی با هم نمی یابند.
چنین کسی با چنین حالتی در موجودیت خودش شک نمی کند هرچند که اثبات وجود هر چیزی از اجزایش بر او دشوار است حتی نمی تواند تصور جسم کند; وجودی که او احساس می کند، مجرد از مکان و طول و عرض و عمق است بنابراین تصور او از موجودیت خودش هرگز در نتیجه حواس یا از طریق جسم نیست پس باید از مبدا دیگری که غیر از جسم و با جسم مغایرت کامل دارد بوده باشد و آن نفس است (3) .
این استدلال مبنی بر این است که ادراکات متمایز مستلزم حقایق متمایزه ای است که از آنها صادر می شود، آدمی می تواند مجرد از هر چیزی باشد جز از نفس اش که اساس شخصیت و اساس ذات و ماهیت او است، همه حقایق عالم وجود، به وسیله واسطه ای به ما می رسد تنها یک حقیقت است که از آن ادراک مستقیم و بلاواسطه داریم، تنها در این حقیقت است که نمی توانیم لحظه ای شک کنیم زیرا عمل آن همواره به وجود ما گواهی می دهد.
«سقراط » فیلسوف یونانی وقتی می گفت: «خودت را به خود بشناسان » اگر ما به وجود جسمی در آن مکانی که اشتغال داریم، راه پیدا کنیم و در یابیم که فکر که خاصه نفس است با آن جسم همراه است، این دلیل قاطعی است بر وجود نفس (4) .
«سمیح عاطف الزین » در کتاب «معرفة النفس » ص 15 درباره این برهان این گونه تعبیر آورده است:
«برهان الرجل الطائر و یقضی هذا البرهان بافتراض لو ان الانسان خلق دفعة واحدة و خلق کاملا و هو یهوی فی هواء او خلاء هویا یصدمه فیه قوام الهواء صدما... و فرق بین اعضائه فلم تتلاق و لم تقس... لا یثبت هذا الرجل طرفا من اعضائه و لا باطنا من احشامه و لا قلبا و لا دماغا و لا شیئا من الاشیاء ومن خارج لایثبت لها طولا و لا عرضا و لا عمقا بل کان یثبت ذاته و لو امکنه فی تلک الحالة الا یتخیل یدا او عضوا آخر لم یتخیله جزء من ذاته و لا شرطا فی ذاته » .
«توضیح این جملات عربی با عبارات قبلی معلوم می شود و نیازی به ترجمه آن نیست.
و در کتاب حکمت قدیم تالیف فاضل تونی (5) دلیل بالا را از شفا و اشارات چنین نقل می کند:
«اگر فرض شود انسان دفعة کامل العقل در هوای معتدل خلق شود و احساس هیچ چیز نکند در این صورت از بدن و اعضای ظاهری و باطنی خود غفلت دارد و از خود غفلت ندارد زیرا به خودش علم حضوری دارد و آنچه از آن غفلت دارد، غیر از آن است که از آن غفلت ندراد (غیر المغفول غیر المغفول) یعنی نفسی که غفلت شده، غیر از بدنی است که از آن غفلت نشده است پس نفس غیر از بدن و اعضاء و قوای انسان است و همین، مطلوب است » .
چنانکه خوانندگان ملاحظه می کنند، شیخ در هر یک از این برهان ها یک نوع فهم و ابتکاری و راه و روشی خاص بکار گرفته است و شیخ الرئیس برای اثبات مدعای خویش گاه به عرف عام متوسل می شود و گاه به قضایا و مسائل فلسفی و گاه به ابتکار خویش اقامه دلیل می نماید تا اثبات کند حقیقتی دیگر مغایر با جسم وجود دارد که نمی توان آن را به شیوه مادی تفسیر کرد حتما یک قوه پنهانی و مبدا ناپیدا یعنی نفس وجود دارد.
خلاصه نظرات شیخ الرئیس در مجموعه دلیل هائی که برای اثبات روح اقامه کرده، این است که شیخ الرئیس نفس را به معنای وسیع مبدا حرکت در نظر گرفته و همه کائنات را واجد این موهبت می داند، او به نفس فلکی، نفس نباتی، نفس حیوانی و در مرتبه آخر به نفس انسانی قائل است. ابن سینا پس از سعی وافی در اثبات نفس و تعریف هر یک از اقسام بالا به این نکته اشاره دارد که نفس جوهری است واحد که دارای قوای مختلف بوده و افعال مختلف و گوناگون داشته و رابطه نزدیکی با بدن دارد (6) .
رابطه نفس با بدن چیزی نیست که تنها مورد توجه فیلسوفان و حکماء بوده باشد، بلکه هرکسی به تجربه شخصی خود به این رابطه توجه داشته و دارد بنا بر نظر ابن سینا جنبه های دوگانه وجود انسان یعنی ابعاد مادی و معنوی، بدنی و نفسانی با یکدیگر بستگی دارند، تغییراتی که در هر یک از این دو قسمت یا دو جنبه وجود روی می دهد، جنبه دیگر را تحت تاثیر شدید قرار می دهد و عکس العمل هائی در آن ایجاد می نماید و رواشناسنان و حکماء از دیرزمان بر آن شده اند که چگونگی این رابطه را روشن سازند و هر یک به تحقیقات دامنه داری در این باره پرداخته اند و نظرات گوناگون ابراز داشته اند قدیم ترین این نظریات مربوط به دو فلسفه مادی گرائی و اصالت روح است.
فلسفه اصالت روح برای نفس، اصالت و تقدم قائل است و بدن را امری فرعی و اضافی می پندارد و فلسفه مادی گرائی درست عکس آن را می گوید یعنی اصالت را به بدن و ماده اختصاص می دهد و به جوهر مجردی که مستقل از بدن باشد، اعتقاد ندارد.
و گروهی از حکماء مانند: «فیثاغورث » ، «افلاطون » ، «دکارت » و بسیاری دیگر از حکماء، نفس و بدن را دو ماهیت متمایز غیر متجانس پنداشته و بدن را زندان نفس دانسته اند.
ابن سینا این مساله را به طریق دیگر حل کرده که بین نفس و بدن اتحاد قائل شد او نفس را صورت نوع بدن می داند و می گوید سرو کار ما در اینجا با دو ماهیت متمایز نیست، بلکه جوهر واقعی، نفس است که بدن را حقیقت می بخشد و به حرکت درمی آورد، نفس جوهر است نه عرض. زیرا اگر نفس عرض بود، هنگامی که از بدن جدا می شد، لازم نمی آمد که شخص، صورت نوعی (شکل و هیئت انسانی) خود را از دست بدهد و حال آن که خلاف آن دیده می شود و حیوان یا انسان که از این نعمت محروم شده است، فورا به صورت لاشه در می آید پس می توان چنین نتیجه گرفت که با بودن جان در تن کالبد انسانی به درجه کمال و تمامیت می رسد از اینرو گاهی نفس را کمال تعبیر آورده اند.
ابن سینا در اعتقاد به اتحاد بین نفس و بدن از این جهت که نفس صورت بدن است تابع ارسطوست منتها با این اختلاف که ارسطو این اتحاد را کامل می پنداشت و معتقد بود که همان گونه که نقش از موم جدا نشدنی است، نفس نیز نمی تواند زمانی از بدن جدا شود و زمانی دیگر به آن رجوع و در آن حلول کند و لکن ابن سینا به پیروی از فلاسفه اسلامی، در نظر ارسطو تغییر مهمی ایجاد کرده، او اتحاد نفس و بدن را به این اعتبار که نفس صورت بدن و کمال آن است و به وسیله آن کارهائی را که جنبه مادی دارند، انجام می دهد مسلم می داند ولی به این اعتبار که در عین حال می تواند بدون یاری بدن نیز مصدر کارهائی از قبیل درک معقولات شده و پس از مرگ تن، همچنان زنده و باقی می ماند و به این ترتیب نفس را از بدن ممتاز و مجزا می شمارد (7) .
پس به عقیده ابن سینا نفس و بدن تاثیر متقابل در یکدیگر دارند و تاثیر نفس در بدن یکی از اصول اساسی سیستم فلسفی ابن سینا است مبنی بر این که نفس مبدا حرکت و کمال جسم آلی است و حاکم بر تن بوده و فرمانروا است پس هر حرکتی از بدن سر بزند ناچار مصدر آن نفس خواهد بود گرچه حرکت انعکاسی یا غریزی باشد، البته تاثیر بدن در نفس را نه تنها منکر نبوده و اعتراف به آن دارد، و مهمترین خدمت بدن به نفس را این می داند که بدن موجب هستی نفس است، چه اگر بدنی با چنان خصوصیات وجود نداشته باشد، نفسی با چنین مشخصات و تعینات به وجود نمی آمد پس بدن علت عرضی نفس است و به آن تعین و تشخص می دهد و لکن نفس پس از جدائی از تن و اتصال قطعی به عقل فعال و زندگی در عالم علوی معقولات همواره حیات و بقای خود را حفظ می کند.
ابن سینا در آثار علمی خود از جمله در کتاب قانون برای این ادعای خود نمونه ها و مثالهای فراوان ذکر کرده است از جمله می گوید:
«احوال و اعراضی که نفس را عارض می گردد، بدون مشارکت بدن رخ نمی دهد بدین سبب است که مزاج های ابدان از احوال گوناگون بهره مند بوده و این احوال هم با حدوث مزاج های بدن حادث می گردند از جمله پاره ای از مزاجها استعداد غضب داشته از امزجه شهوی و بعضی از مزاجهای ترسو آفریده شده اند، مردمی که خشمگین آفریده شده اند که زود خشم می کنند و برخی از مردم چنان وحشت زده و ترسناک آفریده شده اند که زود می ترسند، این احوال گه گفته شد جز با مشارکت بدن حاصل نمی گردد (8) .
از مثالهای بالا و بسیاری از مثالهای مشابه آن که در آثار و تالیفات ابن سینا یافت می شود، همگی دلالت دارند بر این که شیخ الرئیس به تاثیر بدن در نفس و احوال نفسانی به وجه خاصی مبذول داشته، تصریح می کند که نفس تا زمانی که دست اندر کار احساس و ادراک حسی و درک معانی جزئی و حفظ و ذکر است، کار خود را توسط قوائی که مشترک میان حیوان و انسان است و در بدن جایگاه دارند، انجام می دهد ولی هنگامی که از این حد فراتر رفت و به محض این که نفس بخواهد به درک معقولات بپردازد، دیگر نه تنها نیازی به بدن و قوای آن ندارد، بلکه همه آنها مزاحم او خواهند بود (9) .
پی نوشت ها:
1) تالیف سمیح عاطف الزین: ص 15.
2) برای توضیح بیشتر این برهان به منابع زیر مراجعه نمایید: کتاب حکمت قدیم تالیف مرحوم محمد حسین فاضل تونی: ص 120 و کتاب روانشناسی شفا تالیف شیخ الرئیس بوعلی سینا ترجمه اکبر دانا سرشت: ص 29.
3) اشارات: تالیف ابن سینا، ص 119 و 120 و شفا تالیف ابن سینا: ج 1، ص 363 مراجعه نمایید.
4) کتاب «درباره فلسفه اسلام روش و تطبیق آن » تالیف: ابراهیم بیومی مذکور ترجمه عبدالمجید آیتی: ص 123. تاریخ نشر سال 1360 انتشارات امیرکبیر.
5) ص 119.
6) علم النفس ابن سینا و تطبیق آن با روانشناسی جدید تالیف: علی اکبر سیاسی ، تهران، انتشارات دانشگاه تهران سال 1333ش ص 23- 22.
7) علم النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامی و تطبیق آن با روانشناسان جدید تالیف: دکتر حسن احدی، شکوه السادات بنی جمالی، چاپ دوم، تهران، سال 1363ش ، مرکز انتشارات دانشگاه علامه طباطبائی، ص 9- 78.
8) علم النفس ابن سینا و تطبیق آن با روانشناسی جدید: ص 37- 36.
9) مدرک بالا: ص 12 و 13 و 14.