اشاره
زمینه گرایی معرفت شناختی از راه حلهایی است که برای پیوند میان باور و صدق پیشنهاد شده است. پیش از این، مقاله و یا نوشته ای در این باب به زبان فارسی یا وجود نداشته و یا اشاره وار به آن پرداخته شده است.
اینکه آیا زمینه گرایی می تواند خود را از اتهام نسبیت و حتی شکاکیت برهاند یا نه، مطلبی قابل تأمل و توجه است که این مقاله تا حّدی بدان پرداخته است، ولی نیاز به بحث و بررسی بیشتری دارد.**
* * *
درآمد
این اندیشه که هنجارها با زمینه ها و بافتهای اجتماعی تغییر می کنند زمان طولانی ای است که پذیرفته شده است ولی فقط در اواخر قرن بیستم است که فیلسوفان، به بسط گونه های روشنی از زمینه گرایی معرفت شناختی، یعنی نظریه ای که معتقد است معیارهای معرفت و توجیه با زمینه و بافت تغییر می کنند پرداخته اند. به نظر می رسد روال متعارف بیشتر از این دیدگاه حمایت می کند تا دیدگاه ثابت گرایانه (invariantist) که قائل به وحدت معیارهای معرفت شناختی است.
به عنوان مثال فرض کنید من که فرزندانم را یک دقیقه قبل دیده ام بیان می کنم که «می دانم فرزندانم در باغ هستند». سپس همسایه من هارولد می گوید: «خوب است، چون یک زندانی فراری در پی گروگانگیری در همین نزدیکیهاست.» پس از آن من ممکن است با عکس العملی بجا ادعا کنم که: «وقتی دوباره فکر می کنم می بینم که نمی دانم. باید دقیقا بررسی کنم.» به نظر می رسد معیارهای معرفت تغییر کرده اند چون اکنون نیاز به تحقیق بیشتری دارند.
بزرگترین مزیت زمینه گرایی، پاسخ آن به شکاکیت (scepticism)است. شکاکان احتمالاتی افراطی مطرح می کنند، مثل اینکه امکان دارد ما خواب دیده باشیم. زمینه گرا تصدیق می کند که چنین شک هایی در زمینه و بافت شکاکانه مشروعند ولی معتقد است در موقعیت های روزمره مشروعیتی ندارند. با وجود این زمینه گرایی می تواند به عنوان صورتی قابل اعتراض از نسبیت گرایی (relativism)جلوه کند و متهم شود که معیارهایی را که ما در زمینه های محاوره ای عملی به کار می بریم با معیارهای درستی که تعیین می کنند شخص دارای معرفت است یا نه درهم آمیخته است.
1. ارکان نظریه
زمینه گرایی معتقد است که معیارهای معرفت و توجیه با زمینه و بافت تغییر می کنند. گونه ای از این نظریه، که آنرا زمینه گرایی مبتنی بر ذهن (subject-basedcontextualism) بنامید، معتقد است که معیارهای معرفتی، وابسته به زمینه و بافت فاعل شناسایی است. صورت افراطی تر یعنی زمینه گرایی مبتنی بر اسناددهنده (attributor-basedcontextualism)، معیارها را به گونه ای فرض می کند که با زمینه ها و بافتهای اِسناد، تغییر می کند. براساس دیدگاه اخیر، اسناددهنده ممکن است محقّانه ادعا کند که یک شخص معرفت دارد درحالیکه دیگری ممکن است محقانه انکار کند همان شخص دارای معرفت مورد بحث است. فرض کنید سوزان می گوید: «من می دانم که فرزندان شما در باغتان هستند. من آنها را لحظه ای قبل در آنجا دیدم.» هنگامی که من دغدغه صدا کردن فرزندانم برای شام را دارم، معرفت را به سوزان اسناد می دهم. ولی هارولد آگاه به زندانی فراری ای که در جستجوی گروگانهایی در همین نزدیکیها است معرفت را به او اسناد نخواهد داد. آنچه سوزان می داند متکی به زمینه های اسناددهنده است و نه فقط به موقعیت خودش.
زمینه گرایان در خصوص آن ارکان مربوط به زمینه که معیارها را معین می کنند نیز با یکدیگر اختلاف دارند. در مثال های بالا اهمیت نسبیِ داشتن اطلاعات دقیق، استحکام توجیه (justification)مورد نیاز را معین می کند. عوامل دیگری که در معیارهای معرفتی مؤثرند می تواند شامل موارد زیر باشد:
1. شکی موجود در ذهن؛
2. شک های اشاره شده؛
3. موضوع مورد بررسی؛
4. آن عناصر موقعیتی که بر وثوق فاعل شناسایی تأثیر دارد.
دیوید لویس (1996) پیشنهاد می کند که از «قانون همسازی [= تنظیم]» (ruleofaccommodation) تبعیت کنیم به گونه ای که بخواهیم معیارهایمان را تنظیم کنیم آنطور که مدعیات معرفت را صادق، محسوب داریم. مایکل ویلیامز (1991MichaelWilliams,) به سود «ضرورت های روش شناختی» استدلال می آورد که گزاره ها را از شک معاف می دارد اگر آنها را خواهان تغییر در مرکز اصلی تلقی کنیم. به عنوان مثال یک زیست مولکول شناس ممکن است دغدغه هایی را که موضوع را به فیزیک ذرّات تغییر می دهد نادیده بگیرد.
برخی از زمینه گرایان معتقدند که معرفت، ساختاری مبنایی دارد (نک: Foundamentalism). مبناگروان نوعا ادعا می کنند که معرفت مبتنی بر باورهای پایه (basicbeliefs) ای است که وثاقت معرفتی ذاتی دارند و این وثاقت، نتیجه تعلّق آنها به گونه ای از باورها مانند باورهایی در مورد تجربه حسی (sensoryexperience) است.
زمینه گرایان هر دو ادعا را انکار می کنند. باورهای پایه غیرارجاعی (non-inferential)جایگاه خود را دارند زیرا آنها در زمینه و بافت، مجاز هستند و موقعیت آن نوع از باور که پایه است با زمینه و بافت تغییر می کند. به عنوان مثال ممکن است توقع داشته باشیم که وقتی درباره مکان خوردن نهار صحبت می کنیم، باورهای پایه، دربرگیرنده باورهایی در مورد موضوعات مادی متعارف باشد درحالی که در گفت وشنود میان فیزیکدانان، باورهای پایه دربرگیرنده باورهایی در خصوص دیدگاههای نظری ای باشد که به نحو گسترده ای مقبول واقع شده است.
2. مزیت های زمینه گرایی
زمینه گرایی گذشته از سازگاری با فعالیت های روزمره، پاسخ های جذابی هم برای اکثر مسائل فلسفی دارد. در اینجا بیایید استدلال بر تسلسل بازگشتی (regressargument) و شک گرایی را بررسی کنیم. فرض کنید ما معتقدیم که معرفت نیاز به توجیه دارد. استدلال تسلسل بازگشتی برای مبناگروی به بررسی سرشت چنین توجیهی می پردازد. یک باور یا وثاقت ذاتی دارد و بر این اساس «خودْ موجَّه» (selfjustifying) است و یا توسط ارجاعی، موجه شده است. اگر دوّمی باشد، در این صورت این باورها در نهایت از یکی از گزینه های زیر به وجود آمده است:
1. باورهای موثق بالذات؛
2. باورهای غیرموجه؛
3. سلسله ای بی نهایت از توجیه؛
4. توجیهی دوری (circular) که در آن برخی باورها به حمایت خودشان برمی خیزند.
مبناگروان ادعا می کنند که (1) تنها گزینه قابل قبول است، ولی در تبیین و دفاع از مفهوم وثاقت ذاتی مشکلاتی دارند.
آن دسته از زمینه گرایانی که ساختار مبناگروانه را می پذیرند برای حل مشکل، این گزینه را پیشنهاد می کنند: توجیه در باورهایی که در زمینه خود غیرموجه هستند پایان می گیرد. این به دو نحو معقول و پذیرفتنی شده است. 1. زمینه گرا به آن عوامل مربوط به زمینه استناد می کند که برای عوامل، معقول می سازد که توجیه را محدود کند. به عنوان مثال وقتی همه شرکت کنندگان در یک تحقیق در مورد باوری توافق دارند، نیازی به فراهم آوردن توجیه بیشتری نیست. همچنین ممکن است زمینه گرا به مفهوم ضرورت روش شناختی ویلیامز متوسل شود که بر طبق آن، دنبال توجیهْ بودن می تواند سبب شود که بررسی کنندگان، الزامات رشته ای را نادیده بگیرند. 2. زمینه گرایان مدعیند هنگامی که توجیه با باور غیرموجه پایان می پذیرد، درخواست توجیه بیشتر می تواند با شک هایی خاص درباره باور غیرموجه همواره مشروع گردد.
پاسخ زمینه گرا به شکاکیت جالبتر است. زمینه گرایان مدعیند شک های شکاکانه ما تنها در زمینه و بافت شکاکانه محقّ و مشروع است. (نک: Scepticism). ویلیامز (1991) به موازات این جریانات پاسخی اشراقی (illuminating) ارائه می دهد. او استدلال می کند که شکاکیت، واقع گرایی معرفت شناختی (epistemologicalrealism)، یعنی دیدگاهی که معتقد است تنها یک نظام صحیح استنتاج معرفتی مناسب وجود دارد را پیش فرض گرفته است. شکاکان معتقدند علم به جهان خارج، باید براساس تجربه بی واسطه (immediate) موجه گردد. اگر چنین است ما باید در مورد انطباعات حسی (senseimpressions) از طریق باورها و یا از طریق چگونگی نمود یافتن اشیاء در مورد باورهای مربوط به جهان مادی استدلال کنیم. ویلیامز مدعی است که این نظام استنتاج تنها در زمینه شکاکانه ضروری است. در دیگر زمینه ها رواست که توجیه خود را با باورهایی در مورد جهان مادی شروع کنیم، و در برخی موقعیتها، همچون تحقیقات روانشناسانه در باب ادراک (perception)، می توانیم با باورهایی در مورد موضوعات خارجی آغاز کنیم و استنتاجاتی درباره نمودها (appearances) ترسیم کنیم. واقع گرایی معرفت شناختی نادرست است چون زمینه است که نظام دقیق استنتاج را تعیین می کند.
در مقابل، کیت دی رُز (De Rose) «نظریه شرطی» متن گرایانه از معرفت (conditionaltheoryofknowledge) را پیشنهاد می کند. فرض کنید S باور صادق به P را دارد، جایی که «اگر Pکاذب می بود S به P باور نمی داشت»، باور، حسی (sensitive) است و جایی که «حتی اگر Pکاذب می بود S به P باور می داشت» باور، غیرحسی است. دی رُز (1995(DeRose, «این قانون حسیْ بودن را تایید می کند که هرگاه کسی اظهار کند که S به P علم دارد، معیارهای معرفت مطرح شده اند تا حسی بودن باور S به P را برآورده سازند و معیار منتج شده برای همه باورهای در آن زمینه کاربرد دارد.
فرض کنیم باور P این است که «خانه S قرمز است.» اگر کسی ادعا کند که S به P علم دارد، لازمه قانون «حسی بودن» این است که اگر خانه S به رنگ دیگری بود S به P باور نمی داشت. فیلسوفان عموما شرطی های ذهنی را با در نظر گرفتن این امر ارزیابی می کنند که آیا در جهان های ممکن که به جهان متحقَّق «نزدیکند» ولی در آنها مقدّم التزامی صادق است، نتیجه نیز صادق است یا نه. «اگر P نباشد S همچنان به P باور خواهد داشت» صادق خواهد بود، اگر در جهان های مشابه نسبت به جهان ما، با این تفاوت که در آنها خانه S قرمز نیست، S بتواند رنگ آن خانه را بگوید. به نحوی شهودی، در جهان های نزدیک، S می تواند رنگ را معیّن کند اگر S، قابلیت های متعارف ادراکی را بکار گیرد.
در مقابل، باور q را این می گیریم که، «من یک مغز در یک خمره] = لوله آزمایشگاهی] هستم» در جایی که در ذهن این احتمال شکاکانه را می دهیم که یک مغز با یک کامپیوتر پیچیده که تجربه روزمره را شبیه سازی می کند مرتبط است. اگر کسی ادعا کند که S به «نه q» معرفت دارد، قانون حسی بودن می طلبد که اگر q صادق باشد S به «نه q» باور نخواهد داشت (یعنی S به q باور خواهد داشت.) این مستلزم قابلیت معرفتی بسیاری است، زیرا ما آنرا با در نظر گرفتن اینکه آیا S به q در جهانهایی که S یک مغز در یک خمره [= لوله آزمایشگاهی] است باور دارد یا نه ارزش گذاری کرده ایم. نزدیکترینِ چنان جهانی از جهان متحقق دور است، زیرا در جهان متحقق ما نمی توانیم دریابیم که ما مغزهایی در خمره هستیم یا نه. هرگاه قانون حسی بودن معیارهایی را مطرح می کند به نحوی که ما باید چنین جهانهایی را در نظر بگیریم، همین کار را هم برای دیگر باورهای داخل زمینه، ازجمله P، انجام می دهد. ولی در جهانی که S یک مغز در خمره است، S به P باور خواهد داشت ولو آنکه P نادرست باشد در آن جهان، S نمی تواند رنگ هیچ چیز را تعیین کند! بنابراین در زمینه هایی که P به تنهایی در نظر گرفته شده است S به P معرفت دارد؛ ولی هنگامی که S، P و یک فرض شکاکانه را در سر دارد، قانون حسی بودن، معیارهایی را در سطحی برمی انگیزد که در آن باورهایی متعارف همچون P دیگر متعلّق معرفت نیستند.
این پاسخ ها به شکاکیت، پیامدهایی داشته است که ویلیامز آنرا «ناپایداری» (instability) می نامد و لویس از آن با عنوان «گریزپایی» (elusiveness) یاد می کند؛ اینکه وقتی ما شک های شکاکانه ای درباره معرفت متعارف مطرح می کنیم، زمینه را عوض می نماییم و بدین طریق آن معرفت را «ویران می سازیم». در متن شکاکانه، شکاک در بحث برنده می شود. ولی این ممکن است برای زمینه گرایی سودمند باشد، چون می تواند هم حکم ما به اینکه در وضعیت های روزمره خود دارای معرفتیم و هم این احساس که شک های شکاکانه باید بطور جدی مورد توجه قرار گیرد را تبیین کند.
3. زمینه گرایی به مثابه نسبیت گرایی
در خصوص «زمینه گرایی» دو اعتراض، شالوده حمله به نسبیت گرایی را تشکیل می دهد. اشکال اوّل اینکه بنظر می رسد زمینه گرایی این گونه گزاره را می پذیرد: S به P علم داشت، ولی اکنون با اینکه قرینه (evidence) و وثاقت S همان است که بود S به P علم ندارد. مردم چگونه می توانند به چیزی در یک زمان معرفت یابند ولی در زمانی بعد به آن معرفت نداشته باشند اگر همان توجیه را که همواره داشته اند داشته باشند؟
اعتراض دوّم فشارش بیشتر است. به نظر می رسد آن نسبیت گرایان که در مورد صدق (truth) موضع روشن دارند آنها که مدعیند یک قضیه ممکن است برای عده ای صحیح و برای گروهی دیگر غلط باشد معتقدند یک گزاره واحد می تواند هم صحیح و هم غلط باشد. این سخن، ناهماهنگ بنظر می رسد؛ مفهوم صدق، دیگر در بازی نیست امّا با «صدق برای» (truthfor) یا «صدق از منظر» (truthfromapointofview) جایگزین شده است. زمینه گرایی مبتنی بر ذهن از این نگرانی مبرّا است، زیرا تا زمانی که «S به P معرفت دارد» بسته به زمینه S، صادق یا کاذب است، اینکه «S به P در متن C معرفت دارد» از همه نقطه نظرها صحیح است. با این حال زمینه گرایی مبتنی بر اسناددهنده معتقد است که صدق گزاره ها درحالیکه این دو شکل را دارند: «S به Pمعرفت دارد» یا «S به P در زمینه Cمعرفت دارد» (جایی که C به زمینه ذهنِ S اشاره می کند.) نسبت به زمینه اسناددهنده نسبی است. به نظر می رسد هیچ صدقی در مورد اینکه S به P علم دارد وجود ندارد بلکه فقط «صدق برای» یا «صدق از منظر» وجود دارد.
برای پاسخ به این اشکالات باید با کلمه «معرفت دارد» به مثابه واژه ای اشاره[= ارجاعی[ (indexicalterm) شبیه «من» یا «آن»، ضمیر یا صفت اشاره، رفتار کنیم.
ما به تبعیت از دیوید کاپلان (1989 DavidKaplan,) می توانیم میان مشخصه یک امر اشاره ای، یعنی بخشی از معنا که ثابت است، و محتوا که تغییر می کند تمایز قائل شویم. به گونه ای تقریبی مشخصه «من» کارکردی از زمینه نسبت به گوینده است و محتوای «من»، گوینده است، در یک موقعیت مشخصِ کاربرد.
بر طبق دیدگاه دی رُز (1992)، مشخصه «S به P معرفت دارد» نیاز به این دارد که [اولاً] S به P باور داشته باشد، [ثانیا] P صادق باشد، [ثالثا] S در موقعیت معرفت شناختیِ به اندازه کافی خوب نسبت به P باشد. ولی آنچه «به اندازه کافی خوب» است با زمینه تغییر می کند، از اینرو محتوای یک اسنادِ معرفتی، آن سطح از موقعیت معرفتی است که در آن زمینه به اندازه کافی خوب تلقی می شود.
به عنوان مثال مشخصه «می داند» در (W) "کلارا می داند که در لیوان آب است" نیاز به این دارد که کلارا باور داشته باشد به اینکه آب در لیوان است، [و نیز] اینکه این باور صادق باشد، [و نیز[ اینکه کلارا در موقعیت به اندازه کافی خوب باشد تا بتواند با قاطعیت مشخص کند که در لیوان آب است. ولی اینکه کلارا در موقعیت به اندازه کافی خوب قرار دارد یا نه با زمینه اسناددهنده تغییر می کند. در جایی که توجه اسناددهنده معطوف به آب دادن گیاهان است، محتوای «می داند» در (W) مستلزم این است که موقعیت کلارا به اندازه کافی خوب است. اگر او توانایی متعارف یک فرد برای شناختن آب را داشته باشد، در چنین موردی (W) صادق است. در حالی که اگر اسناددهنده درگیر آزمایش های مهمی است، محتوای «می داند» در (W) مستلزم این است که موقعیت کلارا به اندازه کافی خوب است تنها اگر تحلیلی شیمیایی را به انجام رسانیده باشد، و در چنین مورد (W) غلط است (با فرض اینکه کلارا آن تحلیل را به انجام نرسانده است). در مورد طریقی که شرایط صدق (W) با زمینه تغییر می یابد، رمزوراز بیشتری از طریقی که شرایط صدقِ «من کلیدهایم را گم کردم» و «این یک گل سرخ است» با زمینه تغییر می یابد وجود ندارد.
اشکال دوّم به نسبیت گرایی به راحتی مورد بررسی قرار می گیرد، زیرا: صدق نسبت به زمینه اسناددهنده، نسبی است ولی مفهوم صدق از طریق برخورد با مدعیات معرفت به این عنوان که دارای مؤلفه ای اشاره ای است محفوظ می ماند. اما اولین اعتراض چه؟ در هر زمینه ای، معیارهای معرفتی در یک سطح قرار داده شده اند به گونه ای که نمی توانیم دو گروه مختلف از معیارها را در ارزیابی یک جمله در آن زمینه به کار گیریم، بنابراین گزاره هایی به شکل «S به P معرفت داشت» ولی درحالی که قرینه و وثاقت S همانطور باقی مانده اند «S دیگر به P معرفت ندارد» را رد می کنیم در عین حال یک جمله فرازبانشناختی متطابق ممکن است درست باشد: «S به P معرفت دارد» صادق بود ولی اکنون در حالی که قرینه و وثاقت S همانطور پابرجا هستند «S به P علم دارد» کاذب است. زمینه گرا [در پاسخ] استدلال می کند که با فرض اشاره ای بودن اسنادهای معرفت، این امر قابل اعتراض نیست.
4. دیگر اعتراضات
بیائید چهار اعتراض دیگر را بررسی کنیم:
1. معرفت ممکن است بیشتر از مقداری که زمینه گرایی روا می دارد نیاز به یکدستی داشته باشد. ادوارد کریگ (1993 EdwardCraig,) استدلال کرده است که کارکرد مدعیات معرفت این است که بر اطلاعات قابل اعتماد برچسب است. ولی اگر معیارهای معرفتی همواره در تغییر باشند ما نمی توانیم به اطلاعات بدست آمده، در زمینه ای دیگر اتکا کنیم بی آنکه پیاپی به ارزیابی مجدد معرفت خود در موقعیت جدید بپردازیم. دست کم به معیارهای ارزیابی یک دست در گستره وسیع زمینه های مورد پژوهش نیاز داریم. پاسخ زمینه گرا باید این باشد که یک مجموعه اساسی و هماهنگ معیارها هنگامی کاربرد دارد که عوامل زمینه ای خاصی غایب باشند.
2. هارولد ممکن است در یک زمینه بگوید «فرزندان شما در باغند» ولی وقتی از زندانی فراری ای که در همان نزدیکی بدنبال گروگانگیری است با خبر می شود نمی تواند همان بیان [= تعبیر(assertion) [ را داشته باشد. شرایط بیان پذیری [= تعبیر پذیری] (assertibility) آن ادعا، تغییر کرده، با این وصف مطمئنا شرایط صدق تغییر نکرده است. آیا همین چیز برای اسنادهای معرفت به کار نمی آید؟ شرایط بیان پذیری مدعیات معرفت، با زمینه تغییر می کنند ولی چرا این نشان می دهد که شرایط صدق برای مدعیات معرفت نیز تغییر می کند؟ پاسخ زمینه گرا متکی بر این استدلال است که گویندگان تنها هنگامی محقانه P را اظهار می دارند که توجیه کافی برای ادعای معرفت به P را داشته باشند. بنابراین مدعیات معرفت ممکن است جدایی میان شرایط بیان پذیری و شرایط صدق را روا ندارد.
3. زمینه گرایی ای که باورهای غیرموجه را روا می دارد با مشکلْ مواجه است. اگر هیچ زمینه ای برای باورهای غیرارجاعی وجود نداشته باشد قطعا و حقیقتا توجیه را فراهم نکرده ایم. مبناگرایان و انسجام گرایان ادعا خواهند کرد که می توانند رواداری ما در مورد فقدان توجیه صریح را توضیح دهند. آنان ابتدا دیدگاه بالا را که، زمینه گروی، شرایط قابلیت اظهار یافتن در یک زمینه عادی را با شرایط صدق که به نحو زمینه ای معین نشده اند در هم آمیخته است، تأیید می کنند. ممکن است مبناگروان استدلال کنند که باروهای پایه دارای حداقلِّ وثاقت ذاتی هستند ولی برای یک تحدّی مشروع باید توجیه شدنهای بیشتری وجود داشته باشد.
برخی انسجام گرایان (coherentists) ادعا می کنند که منسجم ترین نظریه، زمینه هایی را برای پذیرفتن اولین خروجی شناختی (cognitiveoutful) از سازوکارهای حسی ما فراهم می آورد. این خروجی، باورهای پایه را در یک زمینه فراهم می آورد، ولی همواره در مورد نظریه ای وسیع تر قابل توجیه است، پاسخ زمینه گرا به چنین دیدگاههایی نیاز به استدلالهای تفصیلی در مورد معقول و پذیرفتنی بودن مبناگروی و انسجام گروی دارد.
4. بسیاری از شکاکان معتقدند به واقعیاتی درباره شرایط انسانی اشاره می کنند که آنقدر مهمّند که مدعیات معرفت عادی را مشکوک می کنند. همانطور که باری استراد (1996BarryStraud,) می گوید «ما "ادراکی عینی از جهان" داریم که نتیجه اش این است که تقریبا تمامی باورهای ما درباره آن می تواند اشتباه گرفته شود. اگر این حقیقتی مبنایی باشد.» در این صورت نمی توانیم صرفا با اشاره به اینکه در برخی زمینه ها ما به حسب عادت نگرانی های شکاکانه را نادیده می گیریم، از شکاکیت اجتناب کنیم. پاسخ به این اعتراض اولاً تاکید بر این دارد که زمینه گرایی قدری حق را به شکاکیت می دهد؛ و ثانیا زمینه گرایی، برخلاف شکاکیت به سرچشمه های گفتمان درباره معرفت تأکید می ورزد.
پی نوشت ها
*. مشخصات اصل این مقاله به قرار زیر است:
Contextualism, Epistemological in Routledge Encyclopedia of Philosophy, Bruce W. Brower. London and NewYork (1998).
**. در این خصوص مقاله ای در دست تهیه است که به یاری خداوند کریم در آینده نزدیک، تقدیم خواهد شد.
منابع و مآخذ
کتابها و مقاله های ارجاعی و برخی از دیگر نوشته ها در این زمینه:
Annis, D. (1978) A Contextual Theory of Epistemic Justification', American Philosophical Quarterly 15: 213-19.
یکی از اولین گزارش های روشن درباره زمینه گروی.
Aristotle (mid 3rd century BC) Metaphysics, ed. W.D. Ross, Oxford: Oxford University Press, 1924, 2 vols.
اگرچه ارسطو تمامی جهات زمینه گروی را مورد حمایت قرار نداده است، ولی می توان در نوشته هایش بنیادی برای زمینه گروی مبناگرا پیدا کرد. بطور خاص در 1011a-14.
Cohen, S. (1987) Knwledge, Context, and Social Standards', Synthese 73: 3-26.
بحثی مهم و سرنوشت ساز درباره چگونگی تاثیرگذاری توانمندی و مهارت به عنوان عاملیْ زمینه ای، بر مشروعیت شک ها و عقیم نمودن بررسی ها.
Craig, E. (1993) Understanding Scepticism', in J. Haldane and C. Wright (eds) Reality, Representation and projection, Oxford: Oxford University Press.
پاسخ به زمینه گرایی ای که اهتمام به گسترش و تحکیم گزینه مهمی درخصوص درک نقش اجتماعی مدعیات معرفتی دارد.
DeRose, K. (1992)Contextualism and Knowledge Attributions',Philosophy and Phenomenological Research, 52: 913-29.
توصیفی زمینه گروانه درباب شرایط صدق مدعیات معرفتی و مقدمه ای خوب برای زمینه گرایی مبتنی بر اسناددهنده.
DeRose, K. (1995) Solving the Sceptical Problem', The Philosophical Review 104: 1-53.
پاسخی پرمغز و پرمایه براساس زمینه گروی به شکاکیت.
Hambourger, R. (1981) Justified Assertion and the Relativity of Knowledge', Philosophical Studeies 40: 241-69.
بررسی دقیقی درباره رابطه میان اظهار (بیان) و معرفت.
Kaplan, D. (1989) Demonstratives', in J. Almog, J. Perry and H. Wettstein (eds) Themes Form Kaplan, Oxford: Oxford University Press, 481-563.
کاری مهم و درخور درخصوص منطق امور اشاری و ارجاعی. نظریه ای که در اینجا گسترش یافته و بر آن تأکید شده است، ممکن است به مدل های زمینه گرایی ای که به "دانستن" به عنوان [امری] ارجاعی و اشاری می پردازد تعمیم و گسترش یابد.
Lewis, D. (1996) Elusive Knowledge', Australasian Journal of Philosophy 47: 549-67
تحقیقی است درباب این که چگونه معرفت؛ هنگامی که ما درباره آن به تأمل می پردازیم؛ اعتبار خود را از دست می دهد. این نوشتار حاوی فهرستی مهم از مؤلفه های زمینه گروانه است.
Stroud, B. (1996) Epistemological Reflection on Knewlelged of The External,World Philosophy and Phenomenological Research 56: 345-58.
پاسخ به ویلیامز با رویکردی شک گرایانه.
Unger, P. (1984) Philosophical Relativity, Minneapolis, MN: University of Minnesota Press;
حاوی توصیفی اساسی و دقیق از زمینه گرایی و ثابت گرایی.
Williams, M. (1991) Unnatural Doubts: Epistemological Realsim and the Basis of Scepticism, Oxford: Blackwell.
که از آغاز تا انتها تماما به بررسی شکاکیتی اختصاص دارد که به تحکیم و رشد گزینه زمینه گرایی می پردازد.
Wittgenstein, L. (1969) On Certainty, Oxford: Blackwell.
حاوی توصیف و بیانی مبناگروانه زمینه گروانه درباب توجیه و یقین. و بطور خاص بنگرید به بندهای 110 82، 66-151 و 5 224.