اشاره
مقاله حاضر مروری بر حیات سیاسی یکی از فقیهان مخالف مشروطه دارد. مرحوم ملا محمد آملی، از یاران شیخ فضل الله نوری بوده، در زمان تحصن عبدالعظیم - که در اعتراض به روند مشروطیت صورت پذیرفت - نامه حمایت آمیزی از سوی زعیم عالیقدر شیعه; مرحوم سید محمدکاظم یزدی دریافت می کند; به همین دلیل از ایشان، در کتب مورخین مشروطه خواه به نیکی یاد نشده است; همانند شخصیت های دیگری که به خاطر مواضع ارزش گرایانه اشان، آماج حملات تبلیغاتی قرار می گیرند.
نوشتار حاضر که بر اساس مطالب آیت الله حسن زاده تنظیم یافته، از آن جهت ارزشمند است که - علاوه بر ارایه مطالب فرزند مرحوم آملی درباره پدر خویش - یک نوشتار از آن فقیه را درباره زندگی خود ارایه می دهد; هر چند جای آن دارد که به صورت تفصیلی و بر پایه تحقیقی وسیع، جزئیات بیشتری از حیات و اندیشه سیاسی این عالم شیعی در معرض مطالعه محققان مشروطه قرار داده شود.
مقدمه
حکومت قاجار در اواخر عمر خود با جنبش عدالت خواهی مردم ایران مواجه، و این جنبش در میانه راه، به نهضت مشروطه خواهی بدل شد. ورود اصطلاح مشروطه در ادبیات سیاسی ایران، رویکردهای متفاوتی را در پی داشت. تعداد قابل توجهی از عالمان معتقد بودند: نظام مشروطه به طور کامل بر شریعت و آموزه های دینی منطبق است. بسیاری از روشنفکران سکولار، نوک پیکان مشروطه را پیش از استبداد متوجه فرهنگ دینی مردم کردند و گروهی از عالمان هم با توجه به این رویکرد مشروطه خواهان سکولار، کوشیدند با افزودن قید مشروعه، خصلت دین ستیزی مشروطه را بگیرند و در عوض، صبغه استبداد ستیزی آن را تقویت کنند.
گروه سکولار برای این که به اهداف خود نائل شوند، با تبلیغات خود، کوشیدند تا حامیان مشروطه مشروعه را طرفداران استبداد معرفی کنند، از این رو شیخ فضل الله نوری را که سر سلسله این جریان بود، در افکار عمومی، استبدادخواه مطرح کردند و در سایه همین تبلیغات توانستند مجتهد اول تهران را در برابر دیدگان مردم به چوبه دار بسپارند. مردم تهران هم برای تماشای به دار آویخته شدن مدافع استبداد در میدان توپخانه اجتماع کردند، و برخی به پایکوبی پرداختند; اما به تدریج متوجه اشتباه خود شدند. از همان جا بود که چهره سکولار مشروطه خود را نمایان ساخت و نقش آن از خشت خام به آینه افتاد. از جمله وقایع دیگری که لایه سکولار مشروطه را به نمایش گذاشت، سرنوشت عالمان دیگر دینی به ویژه یاران شیخ فضل الله بود. یکی از همراهان برجسته شیخ در تهران، ملا محمد آملی بود. ملا محمد آملی مختصری از زندگی نامه خود را نوشته، و در پایان آن به برخی از حوادث تلخ مشروطه اشاراتی داشته است. پس از بررسی گوشه هایی از حیات سیاسی او، اصل نوشته وی را ارائه خواهیم کرد. (1)
حیات سیاسی
مرحوم آیت الله ملا محمد آملی در سال 1263 ق در آمل متولد شد. در هفده سالگی شهر خود را به منظور تحصیل علوم دینی ترک کرد. پس از اتمام تحصیلات عالیه در حالی که در فقه و اصول و فلسفه به مدارج بالایی رسیده بود، در تهران سکنا گزید و از عالمان برجسته آن سامان شد.
بعضی از آثار مرحوم ملا محمد آملی عبارتند از:
حواشی بر کتاب فرائد الاصول شیخ انصاری;
حواشی بر شرح مطالع;
حواشی بر شرح شمسیه;
در جریان نهضت مشروطه، وی از یاران و همفکران مرحوم شیخ فضل الله نوری (2) بود.
فرزند او مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی آملی از عالمان بزرگ تهران بوده، و بیش تر مطالب مربوط به ملا محمد آملی را فرزند وی نقل کرده است.
آیت الله شیخ محمدتقی آملی درباره ماجرای فتح تهران و دستگیری پدرش می نویسد:
عصر پنج شنبه، یازدهم شهر رجب سنه هزار و سیصد و بیست و هفت (1327 ق) جماعتی از اهل علم تهران که با مشروطیت مخالفت داشتند، به سرداری مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری دستگیر و به نظمیه که در آن اوان تحت ریاست یفرم ارمنی بود، محبوس شدند; از آن جمله، مرحوم پدرم محبوس شد و در عصرروز شنبه، سیزدهم رجب سنه هزار و سیصد و بیست و هفت، مرحوم حاج شیخ فضل الله مصلوب گردید، و مردم تماشاچیان در روز یکشبنه چهاردهم سنه هزار و سیصد و بیست و هفت بر حسب دعوت سید یعقوب شیرازی که در آن زمان ناطق آن محله بود و اکنون از حال او بی خبرم، در میدان توپخانه برای تماشای صلب پدرم حاضر شدند و لکن فجیعه مصلوبیت مرحوم شیخ، انعکاس عجیبی بخشید و چون عالم کشی تا آن عصر در ایران معمول نبود، آن هم به این طور فجیع، لذا نصف از اهل شهر را گویا از خواب بیدار کرد و وقوع این حادثه به امر شیخ ابراهیم زنجانی که معروف به یهودیت بود، لکن در مشروطیت ساعی بود و بالاخره در اداره اوقاف نامزد و به همان شغل بماند تا بمرد، و مباشرت یفرم خان ارمنی، بیش تر در مردم انزجار پدید آورد تا به درجه ای که زمامداران از تهاجم فتنه خائف و برای تبرئه خود این امر را به رؤسای نجف اشرف منسوب داشتند... و بالجمله سوء انعکاس مصلوبیت مرحوم شیخ، دفع قتل از مرحوم پدرم و سایر محبوسین نمود و در حق پدرم حکم به تبعید بیرون آمد. پس از هفته ای از صلب شیخ مرحوم، پدرم را به نور مازندران تبعید کردند.
آیت الله حسن زاده آملی در این رابطه از استاد خود مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی آملی نقل می کند:
حکم تبعید او را به هرات افغانستان صادر کرده بودند، جز این که از دگرگونی اوضاع روز و اختلاف مردم، تبعیدش را به هرات نیز صلاح خودشان ندیدند و برای این که از رد حکمشان شکست سیاسی نخورند، جست و جو کردند که در ایران کدام آبادی هم وزن با هرات است تا این که «کرات » نور مازندران را یافتند و به مردم تلقین کردند که حکم تبعید ایشان به کرات بود نه به هرات. نج سال در کرات نور مازندران محبوس بوده است. (3)
ملا محمد آملی عاقبت در سال 1336 ق جان به جان آفرین تسلیم کرد.
گوشه هایی از خاطرات آیت الله شیخ محمدتقی آملی، ما را بهتر در حال و هوای آن روزهای تهران قرارمی دهد. وی در این باره می نویسد:
و این ضعیف پس از ازعاج پدرم به مازندران، مبتلا به هموم و احزان و مقارن تجرع غصص و کرب گردیده... از طرف مردم به هیچ وجه تفقدی از من نمی شد و بقایای از رجال قاجاریه با وجودی که مخالفت پدرم با مشروطیت بالعرض به نفع آنان تمام می شد و از چگونگی حالم مطلع بودند، مساعدتی نمی کردند; بلکه اذیت هایی از آنان دیدم و مردم متفرقه هم که در دوره ای لاف دوستی می زدند، ترک دوستی کرده; بلکه با دشمنی آمیختند... واز آن جمله از بعضی از اهل علم تهران که اینک سر به زیر خاک فرو کردند (سامحهم الله بلطفه و کرمه) امور غیرمترقبه دیدم.
همچنین به شاگرد خود آیت الله حسن زاده آملی می گوید:
کار ما به جایی رسیده بود که وقتی من به حکم ضرورت از خانه بیرون آمده بوده ام و به جایی می رفتم، مردم از کنار خیابان و مغازه ها از روی استنکار و بیزاری به من اشاره می نمودند که این شخص پسر فلانی است بدین معنا که کان ما از دین خدا برگشته ایم و از قرآن و اسلام روی برتافته ایم.
علامه شعرانی هم در این باره به شاگرد خود آیت الله حسن زاده آملی می گوید:
آقا! این حاج شیخ عبد النبی نوری آنچنانی، (که با وجود علمای بسیار در تهران اعلم من فی البلد بود) مانند مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری سخت مخالف مشروطه و مشروطه خواهان بوده است. تبلیغات سوء، کار را به جایی کشیده است که مردم علاوه بر این که درب مسجد را (مسجد حاج شیخ عبد النبی نوری در سرچشمه تهران را) به روی او بسته اند، خانه او را (در سرچشمه مقابل مسجدش) در حالی که خود آن جناب و عائله او در خانه بوده اند، سنگسار کردند و پس از شهادت حاج شیخ فضل الله نوری و وقایع ناگواری که در تهران و سایر بلاد روی داد، از قتل و هتک و حبس و نهب و تبعید و غیرها که مردم فهمیده اند از ایادی اجانب چه زخمی خورده اند، کثرت جمعیت نمازگزار با حاج شیخ عبدالنبی در مسجد نامبرده دیدنی بود.
آیت الله شیخ محمدتقی آملی فضای نجف را نیزاین گونه ترسیم می کند:
اگرچه هنگام حرکتم از تهران شقاق مشروطه و مستبدی در بین اهل تهران کهنه شده بود، بلکه می توان گفت: به کلی مضمحل بود و نوع اهل علم را از این راه خلافی نبود، بلکه همه با هم می زیستند، لکن بقایای این شقاق در روش سکنه نجف اشرف میلی قابل و منزلی با قرار داشت و من بنده به این جهت در کشمکش بودم و هم مورد عنایت بعضی از رؤساء به جهت انتساب به پدر بسته نمی شدم به این جهت طریق سلامت اتخاذ کردم و خود را از مدانست با هر دو حوزه کنار کشیدم.
زندگی نامه خودنوشت مرحوم ملا محمد آملی
مرحوم ملا محمد آملی خلاصه ای از زندگی خود را با قلم خود به نگارش در آورده است. اثر او را به این ترتیب می توان بخش بندی کرد:
بخش اول: شمه ای از زندگی نامه خود;
بخش دوم: اشاره ای به فضیلت علم و عالم;
بخش سوم: شکوه از حوادث زمانه (مشروطه) .
آیت الله حسن زاده آملی درباره این اثر می نویسد:
روز جمعه بیست و دوم ماه محرم سنه هزار و سیصد و هفتاد و سه هجری قمری، مطابق دهم ماه مهر سنه هزار و سیصد و سی و دو هجری شمسی، به حضور انور استادم جامع معقول و منقول آیت الله حاج شیخ محمدتقی آملی قدس سره در تهران که به تحصیل علوم دینی اشتغال داشتم، تشرف حاصل کردم. به آن بزرگوار عرض کردم: بیوگرافی تنی چند از عالمان نامور مازندران را گرد آورده ام. اگر اجازه بفرمایید از جناب والد شما مرحوم آیت الله مولا محمد آملی - رضوان الله علیه - و نیز از حضرت عالی شرح حالی داشته باشم. در جوابم فرمودند: شرح حال والدم به قلم خودش با شرح حالم به قلم خودم، هر دو با هم در یک جلد مجلد شده اند. شما از روی آن استنساخ بفرمایید و اصل را به ما برگردانید... ولکن نسخه ای را که حضرت استاد آملی به رسم امانت به من داده بود، از روی نوشته اصل به قلم والد ماجدش استنساخ شده بود; بلکه ظاهر عبارات آن چنین می نمود که نسخه اصل را یکی به دیگری املا یعنی دیکته می کرده و از آن نویسنده اغلاط املایی بسیار به عبارات روی آورده; لذا ما روایات را از مصادر آن ها یافته ایم و نقل کرده ایم و اشعار فخر رازی را از تاریخ ابن خلکان تصحیح کرده ایم و همچنین دو بیت ابن یمین را از دیوانش، و بسیاری از کلمات را به موازین قواعد ادبی.
آیت الله حسن زاده آملی درباره شکوه های مرحوم ملا محمد آملی می نویسد:
بعد از آن که نسخه اصل امانی را پس از استنساخ، به حضرت استاد آیت الله حاج شیخ محمدتقی آملی قدس سره مسترد داشته ام، از آن جناب پرسیدم که برای مرحوم والد ماجد شما چه واقعه تلخی پیش آمده بود که آن بزرگوار این همه ناله و سوز و گداز دارد و اظهار تاسف و تلهف می فرماید واز افرادی سخت دلگیر و اندوهگین است و از آنان شکایت دارد و تبری می جوید و...؟ در پاسخم فرمودند: پدرم، چون حاج شیخ فضل الله نوری جدا مخالف با مشروطه و مشروطه خواهان بوده است. منطق ایشان این بود که اکثر این مردم به ما دروغ می گویند و با ما سر خدعه و مکر و حیله دارند ما باید فقط قرآن کریم را که کتاب وحی الهی و دستورالعمل مدینه فاضله انسانی، و معجزه باقیه حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله است، حفظ کنیم. ما نمی دانیم حرف مشروطه از کجا برخاسته است و از چه دهان آلوده ای تلفظ و تفوه شده است و بیگانگان چه اهداف سوء و افکار فریبنده دارند. ما را چه حاجت که با وجود قرآن کریم به دنبال این گونه حرف ها برویم؟
متن زندگی نامه از این قرار است: (4)
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد الله الذی لم یتخذ ولدا فیکون موروثا، و لم یکن له شریک فی الملک فیضاده فی ما ابتدع، و لا ولی فیرفده فی ما صنع و صلی الله علی خیرته من خلقه محمد خاتم النبیین، و آله الطیبین الطاهرین المخلصین.
و بعد فها انا العبد الخادم لعلوم الدین، و راصد اسرار الآل الاطیبین - علیهم سلام الله الملک المبیین - ، و کاسد راس المال لتجارة سفرة یوم الدین الا الرجاء من رحمة رب العالمین: محمد بن علی بن محمد بن علی الآملی عفی الله تعالی عن جزائمهم یوم الدین.
ولدت فی سنة ثلاث و ستین یعد الالف و الماتین فی بلدة آمل من بلاد طبرستان - صان الله تعالی اهلها من الحرص و طول الامل - و انشات هذه الابیات لافصاح بعض الحالات:
بآمل مولدی و بنو جوان
من النسب الاصیل و الحسب الجمان
و امی من سلالة آل طه
بها فخری اذا حصل الامانی
و نشات فیها سبع عشرة سنة، ثم هاجرت منها الی دیار الغربة، و لم آل جهدا فی طلب العلوم العقلیه و النقلیه و کشف معضلاتها و حل عقد عویصاتها الی ان بلغت فیها ما یبلغ المرء بجده و اجتهاده. بید انی الی هذه الغایة و هی سنة اثنتین و ثلاثین و ثلاثماة بعد الالف من الهجرة النبویة (1332 ق) - علی مهاجرها آلاف التحیة - لم اجد لنفسی مرتبة من مراتب الراسخین، و درجة من درجات الکاملین، و مزیة من مزایات الشامخین، فحری بی ان اتمثل لنفسی بما نمی الی فخر الدین الرازی:
نهایة اقدام العقول عقال
و اکثر سعی العالمین ضلال
و ارواحنا فی وحشته من جسومنا
و حاصل دنیانا اذی و وبال
و کم قدر راینا من رجال و دولة
فبادوا جمیعا مسرعین و زالوا
و کم من جبال قد علت شرفاتها
رجال فزالوا و الجبال جبال
و لم نستفد من بحثنا طول عمرنا
سوی ان جمعنا فیه قیل و قال
و هذا النظم الفرسی ایضا نمی الیه:
دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت
مو یی به ندانست بسی موی شکافت
گرچه ز دلم هزار خورشید بتافت
لکن بکمال ذره ای راه نیافت
و بعد اللتیا و التی اقول: ان احق الفضائل بالتعظیم، و اسبقها فی استحقاق التقدیم هو العلم، اذ لاشرف الا و هو نظامه، و لا کرم الا و هو ملاکه و قوامه، و لا سیادة الا و هو ذروتها و سنامها، و لاسعادة الا و به صحتها و قوامها. به یکسب الانسان رفعة القدر و علو الامر فی حیاته و یحوز جزیل الاجر و جمیل الذکر بعد وفاته و هو الصدیق اذا خان کل صدیق، و الشفیق اذا لم یوثق بکل ناصح شفیق و العلماء ورثة النبیین، و سادة المسلمین، و الدعاة الی یوم الدین، و لله در القائل فی نظم الفرس:
مال مایل بود ای ابن یمین علی طلب
کز تو یکدم نشود در غم و شادی منفک
علم دادند به ادریس و به قارون زر و سیم
شد یکی فوق سماک و دگری تحت سمک
ففی العلم حیاة القلوب من الجهل، و نور الابصار من الظلمة، و قوة الابدان من الضعف. یبلغ به العبد منازل الاخیار، و مجالس الابرار، و الدرجات العلی فی الاولی و الآخرة. و الذکر فیه یعدل بالصیام، و مدارسته بالقیام. به یطاع الرب و یعبد و به توصل الارحام و یعرف الحلال و الحرام و العلم امام العمل و العمل تابعه. یلهمه السعداء و یحرمه الاشقیاء. فطوبی لمن لایحرمه الله منه حظه هذا.
و قد ذکر عند مولانا جعفر بن محمد علیهما السلام قول النبی صلی الله علیه و آله «النظر الی وجه العالم عبادة » فقال: «هو العالم الذی اذا نظرت الیه ذکرک الآخرة، و من کل علی خلاف ذلک فالنظر الیه فتنة. و قال صلی الله علیه و آله ایضا: العلماء امناء الرسول علی عباد الله ما لم یخالطوا السلطان فاذا خالطوه و داخلوا الدنیا فقد خانوا الرسل، فاحذروه، و قال صلی الله علیه و آله لاصحابه: «تعلموا العلم، و تعلموا للعلم السکینة و الحلم، و لاتکونوا جبابرة العلماء فلا یقوم علمکم بجهلکم » ، و عن عیسی - علی نبینا و علیه السلام - انه قال: مثل عالم السوء مثل صخرة وقعت فی فم النهر لا هی تشرب الماء و لاهی تترک الماء لیخلص الی الزرع.
و من کلام بعض الاکابر اذا رایت العالم یلازم السلطان فاعلم انه لص، و ایاک ان تخدع بما یقال من انه یرد مظلمة او یدفع عن مظلوم فان هذه خدعة ابلیس اتخذها فجار العلماء سلما، و قال بعض الحکماء: اذا اوتیت علما فلاتطف نور العلم بظلمة الذنوب فتبقی فی الظلمة یوم یسعی اهل العلم بنور علمهم، و قال صلی الله علیه و آله: خیانة الرجل فی العلم اشد من خیانته فی المال، و فی المقام خبایا الا ان هذا القدر کاف لمن القی السمع و هو شهید.
و الغرض من تسوید هذه الاوراق تلخیص بیان صرف عمری الی هذه الغایة و اعوذ الله الکریم من مصرفه الی البطالة و الجهالة، و سقوطی من البین یوم القیامة، مع عداد نفسی من ارباب العقول و اصحاب المعقول و قد کنت من البدایة الی هذه النهایة مشغول القلب ناقص العیش غرضا للبلایا و الآفات، و عرضا للخطایا و الهفوات سیما فی هذه الازمنة التی الخیرات فیها علی الاطلاق متراجعة، و الهمة من تقدیم الحسنات قاصرة، و الافعال الحسنة منطمسة، و الاقوال الصادقة مدروسة، و طرق الضلالة و الجهالة مفتوحة، و ابواب العدالة و الانصاف مسدودة، و الجور ظاهر و العلم متروک، و الجهل مطلوب، و اللؤم و الدنائة مستولیان، و الکرم و المروة متواریان، و المحبة ضعیفة، و العداوة قویة، و العلماء الاخیار مستذلون محقرون، و الجهال الاشرار محترمون موقرون و المکر و الخدیة یقظان، و الوفا، و الحمیة نائمان، و الکذب مؤثر و الصدق مردود منغمر، و الحق مغلوب و منهزم، و الباطل مظفر و محترم، و متابعة الهواء سنة متبوعة، و احکام الشرع ضائعة معطلة، و المظلوم المحق ضئیل ذلیل، و الظالم المبطل عزیز نبیل، و الحرص غالب و القناعة مغلوبة، و العالم غدار و الزاهد مکا، و اتفق العلم فی ایدی جماعة هم اسراء التقلید، و طفقوا یتعاطونه من غیر توثیق و تسدید، کل صناعتهم اللجاج و العناد، و جل بضاعتهم الانحراف عن منهج الرشاد.
و قد اجمعوا فی هذه الایام المنحوسة مع شرکائهم الغاوین علی امر قد استخطوا الله فیه علیهم، و اعرض بوجهه الکریم عنهم، و احل بهم نقمة، و جنبهم رحمته، استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله، فتبا لهم و لما اردوا من ابداع مقاله فی الدین، و تاسیس اساس مخالف لطریق الحق المبین فلهجوا بکلام بدعة غایتها هدم شریعة سید المرسلین، و اظهار فتنة کقطع اللیل المظلم لایطفا حر نارها الی یوم الدین، و تبعهم اشباه الناس الهمج الرعاع اتباع کل ناعق، غیر المستیئین بنور العلم، و لا الملجئین الی رکن وثیق رکین و ان اصرعوا الندامة بعد حین کندامة یزید اللعین فی قتل سید شباب اهل الجنة اجمعین.
فلما رات جماعة من اهل الحق ظهور هذه البدع المحدثة و اثارة تلک الفتن المستحدثة انکروا علیهم غایة الانکار، و اصروا علی انکیر علیهم نهایة الاصرار خوفا من الملک القهار و طرده ایاهم فی دار القرار، حثیما قال الرسول المختار صلی الله علیه و آله: «اذا ظهرت البدع فی امتی فلیظهر العالم علمه فمن لم یفعل فعلیه لعنة الله » .
و عند ذلک قد صاروا اهدافا لسهام البلایا و المنایا، و لم توف رعایة الحق فیهم فقتل منهم من قتل و سبی من سبی، و اقصی من اقصی، شرد من شرد، و نفی من نفی، و طرد من طرد، و جری القضاء لهم بما یرجی له حسن المثوبة.
و قد کنت من المنفیین المشردین من عقر داری الی دیار الغربة و بلاد الوحشه و لولا حبوط الاجر و الثواب فی افشاء المصیبة، و زیادة الصواب فی الصبر علیها و کتمانها لاشبعت المقال فی ما جری علی فی هذه الاوقات، لکنی اشکو بثی و حزنی الی الله تعالی طلبا لذخر یوم المعیاد. قال امیرالمؤمنین علیه السلام: «ثلاثة من کنوز الجنة: کتمان الصدقة، و کتمان المصیبة، و کتمان المرض » و قال علیه السلام: «الصبر من الایمان بمنزلة الراس من الجسد، و لاایمان لمن لا صبر له » .
ثم بعد حصول فترة قلیلة من هذه الفتنة الشدیده انتقلت من هذه المرابع الموحشة الی مسقط راسی و موطن آبائی و سکنت فیها سنتین، ثم هاجرت الی مطمورة الری.
ترجمه زندگی نامه خودنوشت آیت الله محمد آملی (5)
و بعد پس آگاه باش این بنده، خدمتگزار علوم دین و در کمین نشسته اسرار اهل بیت علیهم السلام که جز امیدواری به رحمت پروردگار برای کسب توشه روز جزا سرمایه ای ندارد، محمد پسر علی، پسر محمد، پسر علی آملی - که خداوند در روز جزا از خطاهایشان در گذرد - در سال 1263 در شهرستان آمل یکی از شهرهای طبرستان - که خداوند اهل آن را از حرص و درازی آرزو مصون دارد - متولد شدم.
ابیات زیر را جهت آشکار شدن بعضی از حالات سروده ام. [ترجمه شعر]: آمل مولد من است و فرزندان «جوان » از نسب اصیل و حسب مرواریدند و مادرم از فرزندان آل رسول صلی الله علیه و آله است که هر گاه آرزوها حاصل آید، بدان افتخار کنم.
[در طلب علوم عقلی و نقلی]
هفده سال در آمل پرورده شدم، سپس از آن جا به دیار غربت مهاجرت کردم. در طلب علوم عقلی و نقلی و کشف مشکلات و گشودن گره های مسائل دشوار آن ها کوتاهی نکردم تا این که در امور یاد شده به مرحله ای که آدمی با جدیت و کوشش بدان می رسد، دست یافتم; ولی با این همه، تا کنون یعنی سال 1332 ق برای خود مرتبه ای از مراتب استواران و درجه ای از درجات کاملان و فضیلتی از فضائل بلندپایگان نمی یابم; بنابراین سزاوار است که خود به اشعار منسوب به فخررازی تمثل جویم [ترجمه شعر]: پایان گام های خردها، پایبند است و بیش تر کوشش جهانیان گمراهی است - جان های ما از کالبدهایمان در اندوه و ترس است و حاصل دنیای ما رنج و سختی است - چه بسا مردان و دولت هایی بدیدیم که همگی بسرعت نابود شدند و درگذشتند - چه بسا کوه هایی که مردان به قله های آن ها صعود کردند، پس آن مردان همه مردند و کوه ها بر جای خویش ماندند - از بحث ها در طول عمرمان جز آن که قیل و قالی جمع کردیم، سودی نبردیم و این شعر فارسی نیز بدو منسوب است:
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
مویی به ندانست بسی موی شکافت
گر چه ز دلم هزار خورشید بتافت
لکن بکمال ذره ای راه نیافت
[در فضیلت دانش]
گذشته از آن چه گفته آمد، گویم: به درستی که سزاوارترین فضیلت ها به بزرگ داشتن و پیش ترین آن ها در استحقاق مقدم داشتن، دانش است; زیرا علم است که مایه انتظام هر بلندی و بزرگی، و ملاک هر کرامت و بزرگواری، و اوج هر سیادت و آقایی، و مایه صحت و قوام هر خوشبختی است. به واسطه علم، آدمی در زندگی به بلندی منزلت و بعد از مرگ، به پاداش بزرگ و یاد نیکو دست می یازد و همو است که برای انسان به گاه خیانت همه دوستان، دوست واقعی، و به گاه بی اعتمادی به همه ناصحان مهربان، مهربانی صمیمی است و دانشمندان هستند که وارثان پیامبران و سروران مسلمانان و خواننده مردم به روز جزایند.
از خدا خیر کثیر باد شاعر پارسی گوی را که چنین سرود:
مال مایل بود ای ابن یمین علم طلب
کز تو یکدم نشود در غم و شادی منفک
علم دادند به ادریس و به قارون زر و سیم
شد یکی فوق سماک و دگری تحت سمک
بنابراین، حیات دل ها از جهالت و نور دیده ها از ظلمت و نیروی کالبدها از سستی در علم است. به واسطه علم است که بندگان به منازل نیکان و مجالس نیکوکاران و درجات عالی بار می یابند. گفت و گوی علم، معادل روزه داری، و درس گفتنش مساوی شب زنده داری است. به وسیله علم است که پروردگار عالم، عبادت و اطاعت، و ارتباط خویشاوندان به یک دیگر وصل و حلال و حرام خدا شناخته می شود و علم، پیشوای عمل، و عمل پیرو آن است. خداوند آن را به نیکبختان می آموزد و بدبختان را از آن محروم می کند. پس خنک آن که خداوند او را از علم بی بهره نسازد.
نزد مولایمان جعفر بن محمد علیه السلام از فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره این که نگاه به صورت عالم عبادت است، سخن به میان آمد. آن جناب فرمود: مقصود رسول خدا صلی الله علیه و آله عالمی است که هر گاه به او نگاه کنی، تو را به یاد آخرت اندازد و هر عالمی که خلاف این بود، پس نگاه به او گناه و مایه گمراهی است.
[چه عالمی امانتدار پیامبران است]
و نیز رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: عالمان امانتداران پیامبران بر بندگان خدایند، البته تا وقتی که با سلاطین در نیامیزند; پس هرگاه با آنان درآمیختند و در امور دنیا مداخله کردند، به تحقیق به پیامبران خیانت کرده اند; پس، از آنان بپرهیزید. و نیز آن جناب به یاران خویش فرمود: علم را بیاموزید و برای علم، آرامش و بردباری را فراگیرند و دانشمندانی سرکش مباشید که دانایی شما در اثر نادانی تان قامت راست نمی کند و از حضرت عیسی علیه السلام روایت است: مثل دانشمند بد (بی خیر) مثل سنگ سختی است که در دهانه جوی واقع شده باشد که نه خود آب می آشامد و نه آب را رها می کند تا به کشت و زرع پیوندند.
در کلمات بعضی از بزرگان چنین آمده است: هرگاه دیدی که عالم با سلطان ملازمت دارد، بدان که او دزد (راهزن) است. مبادا که فریفته این گفته شوی که او با این کار، حقی را به صاحب حق باز می گرداند یا از مظلوم دفاع می کند; زیرا به درستی این سخن مکری شیطانی است که دانشمندان فاجر، آن را نردبان پیشبرد مقاصد خود قرار داده اند، و یکی از حکیمان فرمود: هرگاه دانشی نصیب شد، مبادا که نور دانش را با تاریکی گناهان خاموش کنی و روزی که اهل دانش با نور علمشان شتاب می گیرند، تو در ظلمت و تاریکی باقی بمانی. سرانجام رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خیانتی که آدمی در کالای دانش می کند، بسیار سخت تر از خیانتی است که در مال می کند.
در این جا امور پنهان فراوان است; ولی برای کسی که شاهدانه گوش فرا دهد، همین قدر کافی است.
[بیان چگونگی گذراندن عمر و شکوه از زمانه]
غرض از سیاه کردن این اوراق آن است که به طور خلاصه بیان کنم عمر خویش را تا کنون به چه صورت گذرانده ام و به خداوند پناه می برم از این که آن را به بطالت و جهالت صرف کنم و با این که خود را از صاحبان عقل و یاران معقول به شمار می آورم، در روز رستاخیز یکباره از میان ساقط شوم.
از آغاز تا کنون همواره دل پریشان بوده و در تیررس سختی ها و آسیب ها و معرض خطاها و لغزش ها قرار داشتم; به ویژه در این زمان که مطلق خیرات و نیکی ها بساط خویش از بسیط زمین برچیده و به محل خود بازگشته اند.
همت ها از مقدم داشتن نیکی ها کوتاه، کارهای نیک، ناپدید; سخنان صادقانه، کهنه; راه های گمراهی و جهالت، باز; درهای دادخواهی و انصاف، بسته، ستم هویدا; دانش، متروک; جهل، مطلوب; پستی و دون صفتی، چیره; کرم و مردانگی، پوشیده; دوستی، ضعیف; دشمنی، نیرومند; نیکان عالمان، خوار و محقر; نادانان شرور، محترم و گرامی; مکر و فریب، بیدار; وفا و پرهیز، خواب; دروغ، برگزیده، راستگویی، مردود و فرو رفته، حق، مغلوب و شکست خورده; باطل، پیروزمند و با حرمت; پیروی از خواهش نفسانی، روشی پیروی شده; احکام شرع مهمل و معطل; ستمدیده حق پیشه، حقیر و خوار; ستمگر باطل کیش، عزیز و شرافتمند; آز، چیره; قناعت، مغلوب; عالم، بی وفا، و زاهد فریبکار است. علم در دست گروهی است که خود در دست تقلید اسیرند و آن را بدون استواری و راستی به دست می گیرند. همه کارشان لجاجت و دشمنی و تمام سرمایه آن ها، انحراف از راه درستی و راستی است.
[پیدایش آتش فتنه و بدعت]
در این روزهای نامبارک، همراه با شریکان گمراهشان بر امری اتفاق کردند که خداوند را در آن، بر خود خشمناک ساختند و او نیز از آنان روی بگردانید و عقوبت خویش را بر آن ها نازل و رحمت خود را از آنان دور کرد. شیطان بر آن ها چیره شد و از یاد خداوند غافل شان ساخت. نفرین بر آنان و بدعتی که در دین نهادند، و اساس مخالف راه حق آشکار را پدید آوردند. شیفته سخن بدعتی شدند که پایان آن خرابی شریعت سید المرسلین، و آشکار ساختن فتنه ای است که حرارت آتشش تا روز رستاخیز فرو نخواهد نشست.
نامردانی فرومایه و نادان که پیرو هر بانگ و صدایی اند و با نور دانش روشن نشده و به پایه ای استوار پناه نبرده اند، از آنان پیروی کردند. گرچه پس از مدتی، مانند پشیمانی یزید لعین در کشتن سرور جوانان بهشت، از کرده خود سخت پشیمان شدند.
[مبارزه اهل حق با بدعت ها و موضعگیری مخالفان]
گروهی از اهل حق، چون پیدایش این بدعت های منکر و برانگیختن آن فتنه های نو را دیدند، آنان را به سخت ترین شیوه نهی کردند و بر نهی خویش اصرار ورزیدند، چرا که به اقتضای فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله آن جا که فرمود: هر گاه در امت من بدعتی پدیدار شود، دانشمند باید دانش خویش را آشکار سازد، پس هر کس چنین نکند، لعنت خداوند بر او باد، از شهریار چیره (خداوند) و این که آنان را در خانه آخرت برند ترسناک بودند.
این جا بود که آن بزرگان اهل حق، هدف تیرهای بلا و مرگ قرار گرفتند و حق درباره آنان مراعات نشد; پس گروهی از آنان کشته و جمعی اسیر و فرقه ای از وطن خویش دور شدند و قلم قضا برای شان به چیزی که مایه امید پاداش نیکو است، جاری شد.
[تبعید به دیار غربت]
و من از جمله کسانی بودم که از خانه خود به دیار غربت و بلاد وحشت تبعید شدم. اگر فاش ساختن مصیبت، سبب هدر رفتن پاداش نمی شد و اگر پنهان داشتن بلا و صبر بر آن باعث فزونی پاداش نمی بود، هر آینه درباره آن چه در آن اوقات بر من گذشت، داد سخن می دادم، ولی برای آن که ذخیره روز میعاد را طلب کرده باشم، شکایت غم و اندوه خویش را فقط به خداوند متعالی باز می گویم. امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:
سه چیز از گنجینه های بهشت است: پنهان داشتن صدقه، آشکار نساختن مصیبت، پوشیده داشتن بیماری، و نیز آن جناب فرمود: صبر در مقایسه با ایمان به منزله سر برای بدن است; بنابراین آن را که صبر نباشد، ایمان نباشد.
[بازگشت به وطن و وفات]
سپس بعد از مدت کمی که فتنه سخت گذشت، از آن اقامتگاه وحشتناک به محل تولد خود و موطن پدرانم منتقل شدم و دو سال در آن جا سکونت داشتم و بعد به نهان خانه ری مهاجرت کردم. [آن جناب در سال 1336 ق ندای حق را لبیک گفت و در روضه رضوان آرمید] .
پی نوشت:
1) کلیه نقل های تاریخی این نوشتار و نیز متن نامه ملا محمد آملی با استفاده از کتاب در «آسمان معرفت » اثر آیت الله حسن زاده آملی (ص 179 - 222) تنظیم شده است.
2) آیت الله حسن زاده آملی درباره مقام علمی مرحوم شیخ فضل الله می نویسد: روزی حضرت استاد اعظم آیت الله حاج میرزا ابولحسن حسینی رفیعی قزوینی - رفع الله درجاته - پس از جلسه درس به مناسبتی فرمودند: مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری مجتهد مسلم بوده است و بسیار جای تعجب است که چه پیش آورده اند که یک روحانی مجتهد مسلم برای حفظ جانش تقیه نکرده است و نیز حضرت استاد علامه شعرانی، روزی بعد از جلسه درس مکاسب شیخ انصاری به مناسبتی فرموده است من حواشی مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری را بر مکاسب شیخ دیده ام و حقا با حواشی آقا سید محمد کاظم یزدی برابری می کرد و از آن کم نداشت.
3) این ماجرا پیام حقی دارد، و آن این که لایه عمیق فرهنگ مردم ایران، شیعی است و همواره برای عالمان این مکتب احترام فراوانی قائل است. اگر گروهی از مردم کنار جنازه به دار آویخته شیخ فضل الله به شادمانی پرداختند، از آن جهت بود که در اثر تبلیغات، خود را در برابر جنازه مستبدی پنداشتند، نه برجسته ترین مجتهد پایتخت. با این وصف آن غفلت بزرگ، حتی یک شب هم دوام نیاورد و افکار عمومی اجازه به دار آویخته شدن عالمی دیگر را نداد و حتی تحمل تبعید او به خارج از ایران را نیز نداشت.
4) به نقل از: حسن حسن زاده آملی، در آسمان معرفت، ص 180 - 184.
5) این ترجمه از حجت الاسلام و المسلمین حسن رمضانی است. ر.ک: حسن حسن زاده آملی: در آسمان معرفت، ص 184 - 191.