ماهان شبکه ایرانیان

قصه معراج

ابن عباس و جابر بن عبداللّه انصاری روایت کنند که رسول صلی الله علیه و آله فرمود: من در خانه ام هانی بودم به مکه میان خواب و بیداری که جبرییل آمد؛ مرا گفت: ای محمد! برخیز، من برخاستم، میکائیل با وی بود، پس جبرئیل دست من بگرفت و مرا به سقایه زمزم برد. ملکی را گفت: ابریقی آب از آب زمزم و آب کوثر بیار تا محمد وضو سازد.

پرواز

ابن عباس و جابر بن عبداللّه انصاری روایت کنند که رسول صلی الله علیه و آله فرمود: من در خانه ام هانی بودم به مکه میان خواب و بیداری که جبرییل آمد؛ مرا گفت: ای محمد! برخیز، من برخاستم، میکائیل با وی بود، پس جبرئیل دست من بگرفت و مرا به سقایه زمزم برد. ملکی را گفت: ابریقی آب از آب زمزم و آب کوثر بیار تا محمد وضو سازد.

ملک آب بیاورد. من وضو ساختم. پس جبرئیل گفت: ای محمد! برو. گفتم: کجا بروم؟ گفت: به حضرت پروردگار و خداوند خود، پس دست من بگرفت و از مسجد بیرون آورد. چون بیرون آمدم بر در مسجد بُراق دیدم.

جبرئیل گفت: برنشین که این آن مرکب است که ابراهیم علیه السلام بر پشت وی به زیارت خانه کعبه می رفت. من بر وی سوار شدم. جبرئیل اشاره کرد که سوی مسجد اقصی رو. به قدر مد بصر گام می نهاد و جبرئیل در پهلوی من بود، چنانچه از من فوت نمی شد و من از وی فوت نمی گشتم؛ خوش می رفتیم. از دست راست ندا شنیدم که گفت: ای محمد! فرستادن تو می خواهم. سه بار این کلمه بگفت: او را جواب ندادم. بعد از آن از دست چپ، ندا شنیدم که گفت: ای محمد! فرستادن تو می خواهم. سه بار بگفت: من التفات ننمود. پاره راه برفتم، زنی پیر دیدم که از هر زینتی که فرض توان کرد، خود را آرسته بود. مرا گفت: ای محمد! نزد من آی. او را التفات نکردم. چون از وی بگذشتم، گفتم: ای جبرئیل! کی بود اینکه از دست راست مرا ندا کرد؟ گفت: او داعی جهودان بود.

به حق آن خدای که نفس جبرئیل در حکم او است که اگر او را اجابت می کردی، بعد ازتو امت تو جهود گشتندی و آن که از دست چپ تو را ندا کرد، داعی ترسایان بود؛ اگر او را اجابت می کردی، امّتان تو بعد از تو ترسان شدندی و آن که خود را آراسته بر تو عرض کرد، دنیا بود، اگر به وی التفات می کردی امت تو دنیا بر آخرت اختیار کردندی.

* * *

بعد از آن دیدم که دو ظرف نزد من آوردند؛ یکی پر شیر بود و یکی پر خمر و گفته اند: هر کدام که خواهی باز خور، من قدح شیر بستدم و باز خوردم، جبرئیل گفت: ای محمد! صواب کردی. اگر قدح خمر استدی، امت تو بعد از تو گمراه گشتندی.

پس رسول براند و جبرئیل با وی بود. به قومی رسید که در یک روز تخم می کاشتندو هم در آن روز می درودند و هر چی می درودند، در حال همچنان می شد که بود. جبرئیل را گفتم: این قوم کیستند؟ گفت: مجاهدانند در راه رضای خدای تعالی؛ خدای تعالی حسنات ایشان مضاعف می گرداند، یکی به هفت صد.

پس به قومی رسید که سرهای خود به سنگ می شکستند و چون سر خود بشکستندی، درست شدی چنان که بود؛ هیچ خلل به ایشان نرسیدی. گفتم: ای جبرئیل! اینها کیستند؟

گفت: آنانند که سرها بر نمازهای فرض گران می دارند.

پس به قومی رسیدم که رقع ها بر پیش و پس ایشان زده بود. هم چنان که چهارپایان روند می رفتند و ضریع و زقوم و سنگ های دوزخ می کشیدند. گفتم: ای جبرئیل! اینها کیستند؟ گفت: آنانند که زکات مال ندادند.

* * *

بعد از آن به مردی بگذشتم، کمی هیزم عظیم جمع کرده بود و او از حمل آن عاجز بود و می خواست که زیادت از آن برگیرد. جبرئیل را گفتم: این مرد کیست؟ گفت: این مردی است که از امت تو؛ امانت مردم بسیار نزد او است و قوه اداء آن ندارد و می خواهد که بیش از آن بستاند.

* * *

بعد از آن به وادیی رسیدم؛ بادی خنک بوزید و بوی خوش ظاهر شد و آوازی خوب پدید آمد. گفتم: ای جبرئیل! این چه بو است و چه آواز است؟ گفت: این آواز بهشت و بوی بهشت است. می گوید: خداوندا! آنچه مرا به آن وعده فرموده ای، به من رسان که استبرق و حریر سُندس و عبقری و لؤلؤ و مرجان و زر و سیم و کوزه ها و صحن ها و ابریق ها و میوه ها عسل و شیر و خمر و آب درمن بسیار شد؛ خورندگان این نعمت بفرست.

خطاب آمد: تو راست هر مؤمنی و مؤمنه که به من و رسل و کتب من ایمان آورده است و نبوت تو و امامت برادرت علی و یازده فرزند او را قرار کرده است و شرک نیاورده است و عمل صالح کرده است؛ هر کس که از من بترسد، آمن است از عذاب و هر کس که از من خواهد، او را عطا دهم آنچه خواهد و زیادت از آن و هر کسی که مرا قرض دهد، او را جزایی دهم که احسن جزا بود و هر کسی که بر من توکل کند، او را کفایت کنم به خود؛ منم آن خدایی که جز من هیچ خدایی نیست، وعده خود خلاف نکنم؛ مؤمنان رستگارانند؛ پاک و بی عیبم، من که خداوند نیکوآفرینم. بهشت چون این کلمات از رفیع الدرجات بشنید، گفت: خداوندا! از تو راضی گشتم.

* * *

بعد از آن به وادیی بگذشتم؛ آوازی منکر به سمع من رسید و بویی عظیم ناخوش به مشام من راه یافت. گفتم: ای جبرئیل! این بوی ناخوش و آواز منکر چیست؟ گفت: آواز دوزخ و بوی دوزخ است. می گوید: خداوندا! به من رسان آنچه مرا به آن وعده فرموده ای که سلاسل و اغلال و ضریع و حمیم و غساق و سعیر و انواع عذاب در من بسیار شد؛ قعر من دور گشت و گرمای من به غایت رسید.

خطاب آمد: تو را است هر مشرکی و مشرکه و کافری و کافره ای و منافقی و منافقه ای و خبیثی و خبیثه ای و هر جباری که به روز جزا ایمان نیارد؛ تورا برای دشمنان خود و دشمنان محمد و علی و اهل بیت ایشان آفریده ام. دوزخ چون این خطاب بشنید، گفت: خداوندا! راضی شدم.

* * *

بعد از آن پاره ای راه برفتم. جبرئیل مرا گفت: ای محمد! فرود آی و نماز کن. فرود آمدم و نماز کردم. گفت: می دانی که کجا نماز کردی؟ گفتم: نه. گفت: طیبه است که تو و تابعان تو به آن هجرت خواهند کرد. ان شاءالله. پاره ای راه برفتم. جبرئیل گفت: فرود آی و نماز کن. فرود آمدم و نماز کردم. جبرئیل گفت: ای محمد! می دانی که این موضع کجا است؟ گفتم: نه. گفت: طور سینا است که خدای تعالی بر آن با موسی سخن گفت: پس پاره ای راه دیگر برفتم. جبرئیل گفت: فرود آی و نماز کن. فرود آمدم و نماز کردم. جبرئیل گفت: می دانی که کجا نماز کردی؟ گفتم: نه. گفت: بیت اللحم است که عیسی علیه السلام آنجا به وجود آمد.

* * *

بعد از آن برفتم تا به بیت المقدس رسیدم. چون آن جا رسیدم، ملایکه بسیار دیدم که از آسمان فرود آمده بودند. بر من سلام کردند و مرا بشارت دادند به کرامت بسیار از حضرت خدای تعالی؛ پس مرا گفتند: سلام خدا بر تو باد ای اول و ای آخر و ای حاشر! جبرئیل را گفتم: معنی سخن ایشان چیست؟ جبرئیل گفت: یعنی اول کسی که زمین بر وی منشق گردد و از گور برآید، تو باشی؛ پس برادر تو علی، پس اولیاء تو؛یعنی ائمه علیهم السلام ، بعد از آن مؤمنان امت تو و اول شفیع و مشفع تو خواهی بر که مؤمنان گناهکار را شفاعت کنی و آخر انبیا و رسل تویی و حشر به تو وامت تو ظاهر شود، یعنی قیامت.

* * *

پس برفتم تا به در مسجد رسیدیم. جبرئیل مرا از براق فرو آورد و براق را بر حلقه در دربست به خطامی از خطام های... و آن حلقه ای بود که انبیاء علیهم السلام مرکب های خود در آن بستندی و در حدیثی که ابی العالیه روایت می کند، آن حلقه بر دری بود که در آن موضع، ارواح پیغامبرانی بود که خدای تعالی ایشان را به خلق فرستاده بود، از عهد آدم و ادریس و نوح تا به عیسی علیه السلام .

بر من سلام کردندو مرا تهنیت کردند، چنان که ملایکه کردند. گفتم: ای جبرئیل! اینها کیستند؟ گفت: اینان انبیااند، برادران تو؛ قریش پنداشتند که خدا را شرکا هست و یهود و نصاری پنداشتند که خدا را فرزند است. از این پیغمبران بازپرس که خدای را هیچ شریک هست؟ چنان که خدای تعالی در قرآن خبر داد، قوله: «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا أَجَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ». زخرف: 45 همه به ربوبیت خدای تعالی اقرار کردند.

* * *

پس جبرئیل، انبیا را همه جمع کرد و ملایکه همه صف زدند. مرا در پیش داشت و گفت: نماز گزار. من امامت کردم. پس انبیا بر خدای تعالی ثنا گفتند. ابراهیم علیه السلام گفت: شکر و سپاس خدا را که مرا خلیل خود گردانید و مرا ملکی عظیم داد؛ پس مرا امتی قانت کرد و مرا از آتش نمرود برهانید و آن را بر من سپرد با سلامت گردانید. بعد از آن موسی علیه السلام بر خدای تعالی ثنا گفت. گفت: لشکر و سپاس خدا را که با من سخن گفت بی واسطه جبرئیل و فرعون را بر دست من هلاک گردانید و بنی اسرائیل را به سبب من نجات داد و از امت من قومی آفرید که ایشان به حق راه نمودند. پس داود خدا را ثنا گفت و گفت: شکر و سپاس خدا را که مرا ملکی عظیم داد و علم زبور مرا تعلیم فرمود و آهن بر دست من نرم کرد و کوه ها مسخر من گردانید تا با من تسبیح کردند و مرغان را منقاد من ساخت و حکمت و فصل الخطاب مرا کرامت گردانید.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان