ماهان شبکه ایرانیان

جلوه­هایی از جمال دوست رحلت رسول خدا (ص)

در ادامه­ی مقاله­ی جلوه­هایی از جمال دوست, ماه صفر و ایام رحلت جانگداز نبی­ مکرم اسلام (ص)  بهانه­ای شد تا به موضوع فوق بپردازیم، باشد که مرضی رضای حق قرار گیرد.

قسمت سوّم

در ادامه­ی مقاله­ی جلوه­هایی از جمال دوست, ماه صفر و ایام رحلت جانگداز نبی­ مکرم اسلام (ص)  بهانه­ای شد تا به موضوع فوق بپردازیم، باشد که مرضی رضای حق قرار گیرد.

طبق برخی نقل­ها؛ در ماه صفر، آخرین پیامبر الهی رخ در نقاب خاک کشید و با فقدان آن حضرت همه­ی بشریت تا روز قیامت از حضور «رحمة للعالمین» محروم شدند.

بی­گمان مصیبت رحلت رسول خدا (ص)  هرگز جبران نخواهد شد و فقدانش همواره بهانه­­ای برای اندوه و شکوه به درگاه رب الارباب خواهد بود.

تاریخ وفات پیامبر اکرم (ص) ؛

در مورد تاریخ رحلت رسول خدا (ص)  اقوال مختلف است:

شیخ مفید1 نوشته است: رحلت رسول اکرم (ص)  در روز دوشنبه، بیست و هشتم صفر سال یازدهم هجری بوده است و در این حال شصت و سه سال داشته است.([1])

ابن خشاب بغدادی (متوفای 568 µ. . ق) و ابن ابی­ثلج بغدادی (متوفای 325 µ. . ق) با سند خود از نصر بن علی جهضمی، از امام رضا (ع)، از پدرش و پدرانش از علی (ع) روایت کرده­اند: رسول خدا (ص)  در حالی که شصت و سه سال داشت، از دنیا رفت و در روز دوشنبه که دو شب از ماه ربیع­الاول گذشته بود، وفات کرد.

و این همان چیزی است که طبری از کلبی، از ابی مخنف، از فقهای حجاز نقل کرده است که گفته­اند: رسول خدا (ص)  در نیمروز دوشنبه دوم ربیع­الاول وفات کرد.([2])

در آستانه­ی رحلت؛

از حضرت علی (ع) نقل شده که در آستانه­ی رحلت رسول خدا (ص) ، آن حضرت به من فرمود: جبرئیل هر سال قرآن را یک مرتبه بر من عرضه می­کرد و امسال آن را دو مرتبه عرضه کرده است؛ سبب آن را چیزی نمی­دانم، جز این که اجل من فرارسیده است.([3]) یا علی، من بین انتخاب گنج­های دنیا و جاودانگی در آن و بهشت مخیر شدم، اما ملاقات پروردگارم و بهشت را اختیار کردم.([4])

پس از آن که پیامبر بیمار شد و احساس کرد که اجلش فرارسیده است، به اطرافیانش فرمود: مأمور شده­ام که برای اهل بقیع استغفار کنم. پس بر علی (ع) تکیه کرد و به بقیع رفت و در میان قبرستان ایستاد و فرمود: «السلام علیک یا اهل القبور ... سلام بر شما ای اهل قبور، به شما تبریک می­گویم که از آن­چه مردم در آن گرفتار می­شوند، عبور کردید، زمانی که فتنه­ها، همانند تکه­های شب تار، یکی پس از دیگری روی می­آورند.» و سپس به منزل خود بازگشت.([5])

پس از سه روز در حالی که سر مبارکش را بسته بود و به حضرت علی (ع) و فضل بن عباس تکیه کرده بود، از منزل بیرون آمد و بر منبر نشست و فرمود: «ای مردم! هنگامه­ی رفتن من از میان شما فرارسیده است. به هر کس که وعده­ای داده­ام، بیاید تا آن را به او بدهم و هر کس که از من طلبکار است، بیاید تا آن را بپردازم. بین خدا و هیچ­کس، چیزی جز عمل نیست که با آن خیر یا شری انجام دهد. هیچ کس ادعا و آرزوی گزافی نداشته باشد. قسم به کسی که مرا به حق مبعوث کرده است، هیچ چیز غیر از عمل همراه با رحمت، باعث نجات نمی­شود! و اگر فردی معصیت کند، نابود می­شود! آیا پیام خدا را ابلاغ کردم؟»

پس از ایراد خطبه، پیامبر (ص)  نماز کوتاهی به جای آورد و وارد منزل ام سلمه شد.([6]) ­

وصیت پیامبر به علی (ع)؛

پیامبر (ص)  در بستر بیماری قرار گرفت, همه­ی مسلمانان و اهل بیت: آن حضرت با نگرانی در اطراف بستر حضرت اجتماع می­کردند. در یکی از روزها پس از این­که اطراف حضرت خلوت شد و مردم خارج شدند، رسول خدا (ص)  فرمود: برادرم، علی بن ابی­طالب و عمویم را پیش من بیاورید. آن دو را فراخواندند و آن­ها نزد پیامبر (ص)  حاضر شدند.

آن حضرت رو به عمویش کرد و پرسید: ای عباس، ای عموی رسول خدا، آیا وصیت مرا می­پذیری و به وعده­­هایم عمل می­کنی و دیون مرا می­پردازی؟

عباس گفت: ای رسول خدا، عموی تو پیرمردی پا به سن گذاشته و عیال­وار است و تو همانند ابر، سخاوتمند و کریم بوده­ای و ممکن است بر عهده­ی تو، وعده­ای باشد که عموی تو نتواند آن را انجام دهد!

پس از آن پیامبر (ص)  رو به علی (ع)کرد و پرسید: ای برادر من، آیا وصیت مرا می­پذیری و به وعده­هایم عمل می­کنی و دیون مرا می­پردازی و بعد از من به انجام کارهای خانواده­ام، اقدام می­کنی؟ علی (ع) فرمود: بلی ای رسول خدا.

آن­گاه رسول خدا (ص)  درخواست کرد که شمشیر، زره و تمام لوازم شخصی و حتی پارچه­ای را که در جنگ­ها به شکم می­بست، بیاورند. پس از آن که این وسایل را حاضر کردند، همه­ی آن­ها را به علی (ع) سپرد. سپس انگشترش را از دست بیرون آورد و فرمود: این را هم بگیر و به دست کن. آن­گاه علی (ع) را در بغل گرفت و سپس فرمود: با نام خدا به منزلت برو.([7])

در نقل دیگری آمده است: هنگامی که رسول خدا (ص)  در بستر بیماری افتاده بود و عده­ای از اصحاب آن حضرت (ص)  در اطرافش بودند، عمار بن یاسر از او پرسید: ای رسول خدا، پدر و مادرم به فدایت، اگر آن واقعه رخ داد چه کسانی از ما، شما را غسل بدهند؟

آن حضرت فرمود: فقط علی بن ابی­طالب، زیرا هنگامه­ی غسل، ملائکه او را یاری می­دهند. عمار پرسید: پدر و مادرم به فدایت، اگر این واقعه رخ داد، چه کسی بر شما نماز بخواند؟

آن حضرت به علی (ع) فرمود: ای پسر ابوطالب، پس از آن­که روح از بدنم جدا شد، بدنم را به خوبی غسل بده و مرا در این دو پارچه (که پارچه­های مستعملی بودند) یا میان پارچه سفید مصری و بردیمانی کفن کن و مرا در پارچه­ی گران­قیمت کفن نکن. سپس جنازه­ام را تا کنار قبرم حمل کنید. در این هنگام اول خدای جل و علا از فوق عرش، سپس جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، همراه ملائکه­ی بسیاری که جز خدای متعال تعداد آن­ها را نمی­داند و کسانی که عرش را در برگرفته­­اند و ساکنان اهل آسمان­های هفت­گانه یکی پس از دیگری، و تمام اهل بیتم و زنانم به ترتیب بر من نماز می­خوانند. آن­ها اشاره می­کنند و سلام می­فرستند. پس شما هم با صدای گریه و شیون مرا اذیت نکنید.([8])

گریه­ی انصار؛

شیخ مفید در امالی، از حضرت علی (ع) و ابن عباس روایت می­کند: مردان و زنان انصار در مسجد جمع شده و برای حال رسول خدا (ص)  گریه می­کردند. در این هنگام، عباس و پسرش فضل و حضرت علی (ع) داخل شدند و به پیامبر (ص)  عرض کردند: ای رسول خدا، مردان و زنان انصار در مسجد جمع شده­اند و به حال شما گریه می­کنند، آن­ها می­ترسند که شما از دنیا بروید.

پیامبر فرمود: دست­های مرا بگیرید. سپس در حالی که ملحفه­ای به دور خود پیچیده بود و سرش را با پارچه­ای بسته بود، وارد مسجد شد و بر منبر نشست. آن­گاه حمد و ثنای الهی را به جای آورد و فرمود: «ای مردم، چه چیز باعث شده که مرگ پیامبرتان را انکار کنید؟ مگر مرگ، مرا و همه­ی شما را در برنمی­گیرد؟ این­گونه نبوده که پیشینیان من عمری طولانی داشته و سپس مرده باشند تا من هم پس از عمری طولانی از این دنیا بروم.

آگاه باشید من به پروردگارم ملحق خواهم شد، در حالی که در میان شما چیزی را به یادگار گذاشته­ام که اگر بدان تمسک جویید، هرگز گمراه نمی­شوید: کتاب خدا که در دست­های شماست و صبح و شام آن را می­خوانید ... و عترت که اهل بیت خود من هستند؛ در حالی آن­ها را در میان شما باقی گذاشته­ام که شما را درباره­ی آن­ها سفارش می­کنم.

شما را درباره­ی انصار به نیکی سفارش می­کنم. می­دانید که آن­ها چه مقامی نزد خداوند و رسولش و مؤمنین دارند، آن­ها به شما پناه داده و امکاناتشان را در اختیار شما گذاشتند؛ در حالی که خودشان در سختی و مشقت به سر می­بردند.

پس هر کدام از شما که متولی امری شدید که در آن می­توانید به نفع یا ضرر دیگران اقدام کنید، در این صورت باید که سخن نیکوکاران انصار را پذیرفته و از خطا کنندگان درگذرید.»([9])

سپس به افرادی که در اطراف حضرت اجتماع کرده بودند، فرمود: «ای مردم، بدانید که بعد از من پیامبری نمی­آید و سنتی بعد از سنت من وجود ندارد، پس هر کس که آن را ادعا کرد جایگاه او و پیروانش جهنم خواهد بود و او را به قتل برسانید.

ای مردم، قصاص را زنده نگه دارید و حق را برپا دارید و متفرق نشوید و مسلمان باقی بمانید تا پایدار باشید.»([10])

فراخواندن برادر و همراه؛

در بعضی از نقل­­ها آمده است: امیرالمؤمنین (ع) جز برای انجام کارهای ضروری، رسول خدا (ص)  را تنها نمی­گذاشت. یکی از روزهای بیماری, رسول خدا (ص)  مشاهده کرد که عده­ای در اطرافش هستند و علی (ع) در آن­جا نیست. فرمود: برادر و همراه مرا فرابخوانید. عایشه که آن­جا بود، گفت: منظورش، ابوبکر است, او را فرابخوانید.

ابوبکر آمد و داخل اتاق رفت و بالای سر آن حضرت نشست, در حالی که چشم­های خود را بسته بود. ضعف بر آن حضرت غالب شد. وقتی که چشم­هایش را گشود, ابوبکر را دید ولی صورتش را از او برگرداند. ابوبکر گفت: اگر با من کاری داشت، حتماً می­گفت، سپس برخاست و از اتاق خارج شد.

پس از رفتن ابوبکر، پیامبر (ص)  دوباره فرمود: برادر و همراهم را فرابخوانید.

حفصه گفت: شاید منظورش عمر است و او را صدا زد. هنگامی که عمر وارد شد، آن حضرت صورتش را از او برگرداند و حرفی نزد.

پس از خروج عمر، برای سومین مرتبه فرمود: برادر و همراهم را فرابخوانید. ([11])

ام سلمه گفت: منظورش علی (ع) است، او را فرابخوانید و دنبال دیگری نروید. پس علی (ع) را فراخواندند.

وقتی علی (ع) نزدیک شد، پیامبر به او اشاره کرد. علی (ع) خم شد و سرش را نزدیک دهان آن حضرت (ص)  برد. پیامبر مدتی طولانی با او نجوا کرد. سپس علی (ع) در گوشه­ای نشست و آن حضرت (ص)  خوابید.

از علی (ع) پرسیده شد: ای ابوالحسن، پیامبر (ص)  چه چیزی با تو می­گفت، پاسخ داد: هزار باب علم بر من گشود که از هر باب، هزار باب دیگر گشوده می­شود.([12]) و مرا به چیزی وصیت کرد که به خواست خدا آن را انجام خواهم داد.

سپس رسول خدا (ص)  چشم­هایش را گشود و به علی (ع) فرمود: ای علی، سر مرا در دامنت قرار ده. همانا امر الهی فرا رسیده است. پس از آن که جان به جان آفرین تسلیم کردم، دست بر صورتم بکش و آن را بر صورت خود بکش. سپس مرا رو به قبله کن و انجام کارهای مرا به عهده بگیر.([13]) وقتی که مُردم، مرا غسل بده([14]) و هنگام غسل، عورت مرا بپوشان، زیرا هیچ کس آن را نمی­بیند، مگر این که نابینا می­شود. و پیش از همه بر من نماز بخوان و از من جدا نشو تا مرا به خاک سپاری و از خدای متعال کمک بخواه([15]) و مرا در همین جا دفن کن و قبرم را به اندازه­ی چهار انگشت از زمین بالاتر قرار بده و مقداری آب بر آن بپاش.([16])

علی (ع) سر پیامبر (ص)  را در دامن خود گذاشت که آن حضرت (ص)  به حالت اغما فرو رفت. فاطمه (س)، دختر آن حضرت خودش را بر روی بدن پدر انداخت و شیون و زاری می­کرد و این شعر را می­خواند:

و ابیض یستسقی الغمام بوجهه ثمال الیتامی عصمة للارامل([1 (ع)])

«چهر­ه­ی روشنی که به احترام او باران از ابر درخواست می­شود، پناهگاه یتیمان و نگهبان بیوه­زنان

رسول خدا (ص)  به هوش آمد و این شعر را شنید و با صدای آهسته­ فرمود: دخترم، این گفته­ی عمویت ابوطالب است. بهتر است این را بخوانی:

)وما محمدٌ إلا رسولٌ قد خلت من قبله الرسول أفإین مات أو قتل ٱنقلبتم علی أعقابکم...( ([18])؛ «و محمد، جز فرستاده­ای که پیش از او [هم] پیامبرانی [آمده و] گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده­ی خود برمی­گردید؟...» فاطمه به شدت گریست.

وداع جانسوز با اهل بیت:؛

شیخ صدوق در امالی خود با امام حسین (ع)، از پدرش علی (ع) چنین روایت کرده است: رسول خدا (ص)  در آستانه­ی وفات به بلال فرمود: ای بلال، فرزندانم، حسن و حسین را پیش من بیاور. او رفت و آن دو را آورد. حضرت آن­ها را به سینه­اش چسبانید و آن­ها را می­بویید. احساس کردم که شاید آن­ها باعث اذیت پیامبر (ص)  شوند، برای همین پیش رفتم تا آن­ها را از بدن آن حضرت (ص)  جدا کنم، اما وی فرمود: آن­ها را راحت بگذار تا مرا ببویند و من آن­ها را ببویم و آن­ها از من بهره ببرند و من از آن­ها بهره ببرم. دیری نمی­گذرد که بعد از من به مصیبت و مشکلات بزرگی گرفتار می­شوند. خدا لعنت کند کسانی را که باعث خوف و اذیت و آزار آن­ها می­شوند. پروردگارا، من این دو و مؤمنان صالح را به تو می­سپارم.([1 (ص) ])

سپس در حالی که دست علی (ع)، زیر سر پیامبر (ص)  بود، آن حضرت (ص)  جان به جان آفرین تسلیم کرد. علی (ع) دست­هایش را به صورت رسول خدا کشید و سپس آن­ها را بر صورتش کشید و چشم­های آن حضرت را بست و ازارش را بر بدن حضرت کشید. آن­گاه برخاست تا بقیه­ی کارها را انجام دهد.([20])

از امام باقر (ع) روایت شده: هنگامی که علی (ع) چشم­های رسول خدا (ع) را بست، فرمود: «انا لله وانا الیه راجعون»، چه مصیبت بزرگی که کمر نزدیکان را شکست و مؤمنان را داغدار کرد. مصیبتی که هیچ­گاه به مثل آن مبتلا نشده­اند و هیچ گاه درمان نخواهد شد.([21])

همچنین از علی (ع) نقل شده که فرمود: مصیبت رحلت رسول خدا (ص)  چنان بار سنگینی بر دوش من گذاشت که گمان می­کردم، اگر آن را بر کوه­ها حمل کنند، طاقت حمل آن را نداشته باشند!

در چنین اوضاعی خود را به صبر در مصیبت رحلت پیامبر (ص)  دعوت کردم و سکوت اختیار کرده، مشغول تجهیز، تغسیل، حنوط و تکفین آن حضرت (ص)  شدم.([22])

انجام امور کفن و دفن؛

شیخ مفید1 در ارشاد می­نویسد: هنگامی که علی (ع)می­خواست بدن رسول خدا (ص)  را غسل بدهد، فضل بن عباس را فراخواند تا آب را برای غسل دادن به او برساند _ و طبق وصیت پیامبر (ص)  _ چشم­های او را بست. سپس پیراهن آن حضرت را از یقه تا پایین پاره کرد و به غسل و حنوط و تکفین آن حضرت پرداخت.([23])

مرحوم کلینی­; از امام صادق (ع) روایت کرده است: رسول خدا (ص)  با دو پارچه­ی عبری (از یمن) و ظفاری (از صحراهای عمان) که برای حج با آن­ها محرم شده بود، کفن شد.([24]) و در روایت دیگری آمده است که آن حضرت (ص)  در سه پارچه کفن شد که عبارت بود از: دو پارچه صحاری و یک پارچه حبری.([25])

و شیخ مفید نیز با سند خود از ابن عباس روایت کرده است: هنگامی که علی (ع) از غسل (وکفن) آن حضرت فارغ شد، کفن سرتاسری را از صورت آن حضرت (ص)  کنار زد و فرمود: پدر و مادرم به فدایت. پاکیزه زندگی کردی و پاکیزه از دنیا رفتی. با رحلت تو، مقام نبوت و پیامبری قطع شد که با رحلت انبیای دیگر، چنین نشده بود. آن قدر مقام و منزلت یافتی که مخصوص به سلام و صلوات خدا گشتی و آن قدر وسعت نظر داشتی که همه در مقابل تو مساوی گشتند. اگر تو، مرا به صبر توصیه نکرده بودی و از شیون و زاری نهی نفرموده بودی، اشک شیون و زاری جاری می­کردم. پدر و مادرم به فدایت، ما را نزد پروردگارت به یاد آور و ما را مورد عنایت ویژه­ی خود قرار بده. سپس خم شد و صورتش را بوسید و پارچه را به روی او انداخت.([26])

قبر آن حضرت را چهارگوش قرار دادند, در حالی که از سطح زمین بالاتر قرار داشت. ([27])

در حالی که علی (ع) بیلی در دست داشت و مشغول ریختن خاک در قبر رسول خدا (ص)  بود، مردی پیش او آمد و عرض کرد: مردم با ابوبکر بیعت کردند و طلقا([28]) به سرعت با او پیمان بستند، زیرا خوف آن را داشتند که شما از راه برسید. و انصار به خاطر اختلافشان دچار ذلت و خواری شدند.

علی (ع) با شنیدن این خبر، بیل را بر زمین گذاشت و در حالی که به آن تکیه کرده بود، فرمود: )الم … أحسب الناس أن یترکوا أن یقولوا آمنا وهم لایفتنون … ولقد فتّنا الذین من قبلهم فلیعلمن الله الذین صدقوا ولیعلمن الکاذبین … أم حسب الذین یعملون السیئات أن یسبقونا ساء مایحکمون(؛ «الف لام میم _ آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم، رها می­شوند و مورد آزمایش قرار نمی­گیرند _ و به یقین کسانی را که پیش از اینان بودند، آزمودیم، تا خدا آنان را که راست گفته­اند، معلوم دارد و دروغگویان را نیز معلوم دارد _ آیا کسانی که کارهای بد می­کنند، می­پندارند که بر ما پیشی خواهند جست؟ چه داوری بدی می­کنند.» ([29])

رسول خدا (ص)  فرمود: >ای مردم، بدانید که بعد از من پیامبری نمی­آید و سنتی بعد از سنت من وجود ندارد، پس هر کس که آن را ادعا کرد جایگاه او و پیروانش جهنم خواهد بود و او را به قتل برسانید.

ای مردم، قصاص را زنده نگه دارید و حق را برپا دارید و متفرق نشوید و مسلمان باقی بمانید تا پایدار باشید.<

در حالی که دست علی (ع)، زیر سر پیامبر (ص)  بود، آن حضرت (ص)  جان به جان آفرین تسلیم کرد. علی (ع) دست­هایش را به صورت رسول خدا کشید و سپس آن­ها را بر صورتش کشید و چشم­های آن حضرت را بست و ازارش را بر بدن حضرت کشید. آن­گاه برخاست تا بقیه­ی کارها را انجام دهد.

از علی (ع) نقل شده که فرمود: مصیبت رحلت رسول خدا (ص)  چنان بار سنگینی بر دوش من گذاشت که گمان می­کردم، اگر آن را بر کوه­ها حمل کنند، طاقت حمل آن را نداشته باشند!

در چنین اوضاعی خود را به صبر در مصیبت رحلت پیامبر (ص)  دعوت کردم و سکوت اختیار کرده، مشغول تجهیز، تغسیل، حنوط و تکفین آن حضرت (ص)  شدم.

شیخ مفید نیز با سند خود از ابن عباس روایت کرده است: هنگامی که علی (ع) از غسل (وکفن) آن حضرت فارغ شد، کفن سرتاسری را از صورت آن حضرت (ص)  کنار زد و فرمود: پدر و مادرم به فدایت. پاکیزه زندگی کردی و پاکیزه از دنیا رفتی. با رحلت تو، مقام نبوت و پیامبری قطع شد که با رحلت انبیای دیگر، چنین نشده بود. آن قدر مقام و منزلت یافتی که مخصوص به سلام و صلوات خدا گشتی و آن قدر وسعت نظر داشتی که همه در مقابل تو مساوی گشتند. اگر تو، مرا به صبر توصیه نکرده بودی و از شیون و زاری نهی نفرموده بودی، اشک شیون و زاری جاری می­کردم. پدر و مادرم به فدایت، ما را نزد پروردگارت به یاد آور و ما را مورد عنایت ویژه­ی خود قرار بده. سپس خم شد و صورتش را بوسید و پارچه را به روی او انداخت.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان