ماهان شبکه ایرانیان

مردی از خویش برون آید و کاری بکند ؛ مروری بر اندیشه اصلاحات در تاریخ اندیشه سیاسی اسلام و ایران

اندیشه اصلاح گری را می توان تا دوردست ترین افق های تاریخ در نظر گرفت و آن را همزاد با خلقت آدمی انگاشت. براساس این تلقی، اصل هبوط آدم(ع) به زمین بر مبنایی اصلاح گرانه در جوهره تکامل انسان استوار است و ارسال رسولان و پیشوایی معصومان(ع) همگی بر همان مبنا و در همان محور ترسیم شده است.

اندیشه اصلاح گری را می توان تا دوردست ترین افق های تاریخ در نظر گرفت و آن را همزاد با خلقت آدمی انگاشت. براساس این تلقی، اصل هبوط آدم(ع) به زمین بر مبنایی اصلاح گرانه در جوهره تکامل انسان استوار است و ارسال رسولان و پیشوایی معصومان(ع) همگی بر همان مبنا و در همان محور ترسیم شده است.

«اصلاحات» واژه و اندیشه ای بس شگرف و ریشه دار است که گویی می توان آن را گوهر نهانی ادیان نامید؛ به ویژه قاموس تشیع را در عین غمباری و خون آلودی اش به عمیق ترین ریشه های سبز رستگاری وصل کرده است. اندیشه اصلاحات در فرهنگ شیعی، که از خطبه فاطمیه(س) آغاز شد و تا ظهور مصلح کل ادامه دارد، یکی از عمیق ترین مفاهیم انسانی است که می تواند گسترده ترین آثار رهائی بخش عالم را فراروی ابناء بشر بگذارد؛ اما هر چه تاریخ از مبدا نبوت و عصمت فاصله گرفت، اصالت ها و رسالت های اندیشه اصلاح نیز تیره تر و مخدوش تر شد. تا به امروز که اندیشه اصلاحات برای دست یازیدن به میوه های کال ولی خوش لعاب رفورمیسم غرب، می رود تا دست از ریشه های حیات خویش شسته و در گیرو دار خاک و آسمان معلق بماند.

بررسی تحول اندیشه اصلاح گری در اسلام و به ویژه رسوخ تعابیر و مفاهیم سکولار منبعث از تحولات دینی مسیحیت در آن، می تواند مشعلی در راه نهضت شناسی برافروزد و ما را در فهم اندیشه های معاصر یاری دهد. آنچه پیش رو دارید متن سخنرانی دکتر موسی نجفی استاد و محقق علوم سیاسی، در جمع دانشجویان دانشگاههای تهران است که به همین منظور تقدیم می شود.

مقدمه

وقتی به نیروهای سیاسی فعال در جامعه نگاه می کنیم، می بینیم مردم، دولت، روحانیت و منورالفکرها عناصر عمده آن هستند که در عین حضور در یک مجموعه، از نظر تعامل و تفکر و هویت تاریخی با یکدیگر فرق دارند.

از نظر سیر تاریخی، روحانیت، همان روحانیت دوره صفویه به بعد است، فرق زیادی نکرده. نمی توانیم بگوییم یک چیز دیگری شده است. البته به خاطر طرح مسائل جدید، اجتهادها بیشتر شده، ولی ماهیت آن تغییر بنیادین و عمده ای نداشته است. روشنفکری هم در طول دویست سال گذشته، تقریبا یک جریان واحد به نظر می رسد، البته مسائلش بیشتر شده و امروزه هم به شکل ایدئولوژی در آمده است. از میرزا ملکم خان و فتحعلی آخوندزاده این ایدئولوژی متبلور شده تا رسیده به میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی و بعد فروغی و متفکران دوره رضاخان. اینها زیاد فرقی نکرده اند ؛ حتی شاید بتوانیم بگوییم بعضی ازآنها از امروزی ها روشنفکرتر (به معنای غربی آن) هم باشند. این دو جریان روحانیت و روشنفکری و هر چند که عمرشان بیشتر شده، ولی ماهیتا تغییر عمده ای در آنها صورت نگرفته است. از طرف دیگر حاکمیت و دولت تحولات بیشتری داشته و از نظام سلطنتی موروثی و مونارشی در صفویه، زندیه، قاجاریه و پهلوی به جمهوری اسلامی تغییر یافته است. ماهیت و کیفیت مردم هم خیلی دگرگون شده ؛ مردم از رعیتی پادشاهان به یک حاکمیت و اراده تفوق یافته رسیده اند. هم آگاهی مردم بسیار بیشتر شده و هم ایمان و اعتقادات دینی آنها نسبت به دوره های گذشته عمیق تر و قوی تر شده است؛ البته در برخی جنبه ها هم ضعف یا گسست فرهنگی در میان مردم وجود دارد، که این نوسانات فرهنگی مردم کاملا طبیعی است و همیشه وجود داشته .

دو محور شناخت فکری تاریخی در ایران

ابتدا باید موضوع اصلاح گری را براساس محورهای تاریخی خودمان، یعنی «محور هویت» و «محور غربی» بررسی کنیم تا ببینیم این بحث به کجا می رسد. این دو محور در تمام جریانات تاریخ ایران خود را نشان می دهند. یک نفر واژه اصلاح گری را با آن هویت 500 ساله یا حتی 1400 ساله نگاه می کند و یکی هم بدون آن نگاه می کند؛ ما در تاریخ ایران یک سلسله واژه هایی داریم که می توانیم آنها را مشترک لفظی در ادبیات سیاسی و اجتماعی بنامیم. این واژه اصلاح گری هم بیش از این که بار اصیلش را برساند، هم در فرهنگ غربی و هم در فرهنگ اسلامی معنای خاصی می دهد. بعضی از این واژه های مشترک لفظی سیاسی و اجتماعی دقیقا از بطن فرهنگ اسلامی معنا می گیرند و بعضی دیگر، ترجمه ای از فرهنگ اسلام و ایران هستند.

مثلا لفظ مشروطه که اولین بار در تاریخ ما مطرح شد، برای ایرانی ها غریب بود و در فرهنگ ما اصلا تعریف شده نبود. وقتی آمدند بحث قانون اساسی یا کنستانسیون را مطرح کردند، کسی نمی دانست یعنی چه! گفتند این را به مشروطه ترجمه می کنیم. سر این هم خیلی دعوا شد که مشروطه یعنی چه؟ عده ای می گفتند این از شرط عربی است و عده ای هم می گفتند از لاشارت فرانسه است. خیلی فرق داشت که ریشه آن از شرط عربی باشد یا لاشارت فرانسه. سر این موضوع از اول اختلاف به وجود آمد. خب این واژه ای است که از دل فرهنگ ما نبود. برای همین هم یکی از علمای تبریز به شوخی گفته بود مشروطه نمی خواهیم، ولی کنستانسیون می خواهیم. به او گفتند چه فرقی می کند، گفته بود ما آخوندها وقتی چیزی را به این واژه های شَرَطَ، یَشرُط و هُوَ شارِط و این باب های عربی می بریم، چیزی از آن نمی ماند؛ فرنگی آن را می گوییم که دست کم معلوم باشد چه چیزی است.

یکی دیگر از واژه های مشترک، واژه آزادی است؛ به این معنا که کسی نفهمید دمکراسی چگونه به آزادی یا آزادی طلبی ترجمه شد. واژه های دیگری هم که امروز ترجمه می شوند و برایشان در فرهنگ خودمان معادل سازی می کنیم، معلوم نیست دقیقا درست باشند؛ مثل سکولاریسم، و یا تولرانس که مدارا ترجمه شده است. مدارا در فرهنگ ما یک چیز مثبت است، در حالی که تولرانس در فرهنگ غربی دارای یک بار منفی است.

مرحوم آل احمد در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکری» به همین اعتراض می کند و می گوید: انتلکتوال را بیخود منورالفکر ترجمه کردیم. مگر فکر هم تاریک می شود؟ مثل این که بگوییم خورشید تاریک. خب خورشید همیشه نور دارد. فکر، هیچ وقت تاریک نیست که بخواهیم بگوییم منور است. اصلا ترجمه اشتباه بود. باید معنی می کردیم فرزانه، هوشمند. بنابراین وقتی گفتیم منورالفکر، یک گروه مقابل آن پیدا شد، تاریک فکر. ما در تاریخمان کوته فکر داشتیم، منورالفکر و تاریک فکر نداشتیم. ترجمه اشتباه بوده است.

حالا عده ای آمده اند که برای واژه های تازه، معادل فارسی می سازند و معلوم نیست این معادل ها در فرهنگ ما ترجمه واقعی هست یا خیر؟ آن سیر را دارند یا ندارند؟ بعضی واژه ها هستند که در دل واژه های قرآنی وجود دارند. یکی همین بحث اصلاح است. اصلاح از مشروطه، توسعه، آزادی، مدارا، از همه اینها اصیل تر است؛ یک واژه خیلی اصیل در فرهنگ ماست. حالا باید بگردیم و معادل آن طرفش را پیدا کنیم. اصلا شاید در فرهنگ های دیگر نباشد. از نظر فلسفه تاریخ شیعه، نهایت جهان دست یک منجی قرار می گیرد که مصلح است؛ مهدویت که اصیل ترین، عمیق ترین و مقدس ترین واژه فرهنگ شیعه است را به لفظ مصلح می شناسیم. پس مصلح برای ما خیلی قداست دارد.

واژه اصلاح گری جدا از مفاهیم مشروطه و آزادی و مدارا، در فرهنگ و تاریخ ما بحث بسیار اصیل و مهمی است و ریشه های عمیقی دارد. حالا به این دقت کنید که واژه اصلاح در فرهنگ شیعه و فرهنگ اسلامی نسبت به فرهنگ غربی ریشه های کهن تری دارد. هنگام بحث و بررسی درباره واژه های اصلاح و اصلاح گری و نهضت های اصلاحی و جنبش اصلاح و امثال اینها، با سه رویکرد مواجه می شویم: یکی رویکرد فرهنگ شیعه، یکی رویکرد فرهنگ سنی، که این دو اسلامی می شوند و یکی هم رویکرد فرهنگ مغرب زمین. وقتی می خواهیم بگوییم اصلاح، چون واژه مشترک است باید این سه مفهوم را تفکیک کنیم. این که حالا تبدیل به یک بحث سیاسی شده و یک عده روزنامه ها آن را دست گرفته اند، درست نیست و اصلا از آن فضا بیرون بیایید. ما باید بحثمان را با این واژه روشن کنیم. باید بدانیم که اصلا اصلاح گری یعنی چه و به چه کسی اصلاح گر می گویند؟ در چه موضعی قرار دارد و ضد آن چیست؟ فرهنگ شیعه یا فرهنگ غرب؟

نکته ای که جا دارد از نظر تاریخی به شما بگویم، این است که: یک سری واژه های جدید یکدفعه مد می شوند. وقتی آدم می خواهد درباره آنها بحث کند، مشکلی پیش می آید. یک عده نیروهای سیاسی این واژه ها را دست می گیرند و روی موجی سوار می شوند. عده دیگری هم به خاطر این که از این موج عقب نمانند، می گویند ما هم هستیم. این خودش چیز بدی است. یعنی می شود یک شعار سیاسی یا یک «مشهور» زمان، که همه مجبور هستند خودشان را با آن وفق دهند.

مشروطه هم همین طور شد. اول یک روال طبیعی داشت، یک انقلاب مردمی بود، رهبرهایش مشخص بودند، خواسته اش هم خواسته درستی بود، قانون و عدالتخانه می خواستند؛ اما یک موج دیگر آمد و روی این موج سوار شد و از آن طرف هم سر قصه را کج کردند و رفت داخل سفارت انگلیس! خب این هم خراب شد؛ یعنی یک موج انگلیسی روی مشروطه و نهضت عدالتخانه آمد و برخی احزاب و انجمن های سری و بنیادهای زیرزمینی که بعضی از آنها گروه های وابسته به سفارتخانه خارجی بودند، همه چیز را به نفع خودشان تمام کردند. اسنادش هم وجود دارد که چطور انقلاب مردم و یک چیز اصیل را برداشتند و بردند و ماهیت آن را عوض کردند. عده ای از متدینین مخالف آن شدند. عده ای از دلسوزها هم گفتند ما این را قبول نداریم.

شیخ فضل اللّه نوری هم گفت اصلا من با اصلش مخالف هستم. وقتی می خواستند او را اعدام کنند، یپرم خان ارمنی گفت: فضل اللّه نوری تو هستی که مشروطه را حرام کردی؟ گفت: من هستم، ابدالدهر حرام است. قبل از این که برود بالای دار گفت: حرام است و آن را قبول ندارم. شیخ با اصلش مخالفت کرد، چون دید از دست خارج شده است.

بنابراین وقتی یک واژه مطرح می شود، هم افراطش خطرناک است، و هم ضدیت با آن افراط. بعضی وقت ها واژه ها و افرادی که آنها را در دست دارند، با هم مخلوط می شوند و عده ای از آن اعراض می کنند. ما الان راه سومی داریم و آن، این است که بیاییم ریشه های تاریخی قضیه را بحث کنیم. ممکن است یک جاهایی به این موضوع بربخوریم، ممکن است برنخوریم. نباید در قید این باشیم که مشهورات زمان را اثبات کنیم؛ چون همین مساله خطرناک است. دنبال این باشیم که واقعا بحث را ریشه یابی کنیم. خب بنابراین افراط و تفریط درباره واژه های مشترک همیشه وجود دارند؛ هم افراط و تفریط، هم گروه های سیاسی که له یا علیه آن موضع می گیرند.

درباره مشروطه هم همین اتفاق افتاد. برای یک بحث مفید در مورد مشروطه، باید کل این نوشته های تاریخی را دور بزنیم. دوستان! اگر می خواهید تاریخ را خوب یاد بگیرید، باید کل نوشته های تاریخی رایج را دور بزنید. از برخی از این مشهورات که در کتب تاریخ هست، باید جدا شوید و به اصل واقعه برسید. کار خیلی مشکلی هم هست، چون هیچ چیز جای خودش نیست، نه خدمت جای خودش است نه خیانت، نه رجال، نه وقایع، نه رهبران و نه اندیشه ها. باید از تمام اینها بگذریم و اصل واقعه را بحث کنیم.

اصلاح طلبی در جهان مسیحیت

اصلاح گری در فرهنگ غربی مترادف است با پروتستانیسم (نهضت پروتستانیسم). یک شاخه از این نهضت در ژنو بوده که کالوینیسم نام دارد، یک شاخه از آن در آلمان بوده که لوتریانیسم است و یک شاخه هم در انگلستان که انقلاب پارسایان یا پیروتیانیسم نامیده شده است. بنابراین پروتستانیسم سه شاخه است. شاخه آلمان، شاخه ژنو، شاخه انگلیس. به هر سه اینها نهضت اصلاح گری (رفورمیسم) می گویند.

حدود کلیسای کاتولیک وقتی ریشه یابی می شود، خود کاتولیک در معادل سازی همان یونیورسال است؛ یعنی کلیسایی که می خواهد جهانی شود و دایره جهانی شدن دارد. پروتس اعتراض به این کلیسا است و پروتستانیسم اعتراض به این کلیسایی است که می خواهد جهانی شود. رفورم یا رفورمیشن یا رفورمیسم که در رنسانس مطرح شد، امروز در نظر منورالفکرها و برخی از اندیشمندان ما ترجمه به اصلاح شده است. هم پروتستانیسم و هم رفورم که اوایل دوره رنسانس مطرح شده است، به اصلاح و اصلاح گری ترجمه شده اند. خوب دقت کنید، ما یک واژه قرآنی اصلاح را داریم، و یکی هم این واژه را داریم. مترجمان و مؤلفان ما چون واژه ای در فرهنگ فارسی نداشتیم، اصلاح را انتخاب کردند (بحث اصلاح گری). بنابراین واژه اصلاح هم به خاطر قرآنی بودن آن و هم به خاطر این که معادل رفورمیسم بود، مطرح شد. حالا آنها مشابه سازی کردند. کلیسا را با مسجد و شیعه، کشیش را با آخوند، انتلکتوال را با منورالفکر یا روشن فکر، و پادشاه که نیست امّا اگر هم بود می گفتند را با ولی فقیه مشابهت دادند. تشابه سازی فارسی که اصلا مناسب نیست و هیچ چیز با دیگری جور درنمی آید.

حالا این رفورم و اصلاح گری که در پروتستانیسم مطرح است، باز در سه شاخه می تواند بحث شود: تئولوژیک، الهیات و معرفت شناسی. شاخه معرفت شناسی مثل همین بحث های معرفت شناسی امروزی است. دیگری در اعتراض به جهانی شدن و زیاده روی کلیسا بحث می کند و یکی دیگر هم عقاید اجتماعی، سیاسی است که در پشت جنبش اعتراض و جنبش اصلاح گری مطرح شد. پروتستانیسم در این سه شاخه مطرح شد. حالا برای هر کدام از اینها، بحث های جداگانه ای مطرح می شود.

یکی بحث کالون است در ژنو که یک حکومتی هم تشکیل داد. بعد لوتر را داریم که آمد با کلیسای رسمی آلمان درافتاد، شورش هایی برپا کرد و گفت کتاب مقدس را می شود ترجمه کرد، که بحث آن مفصل است. مسیحیت هم دو شاخه شد، شاخه کاتولیک و شاخه پروتستان. دقت کنید در تاریخ غرب حرکت از سلطه کلیسا به طرف سکولاریسم با حلقه واسط پروتستانیسم (اصلاح مذهبی یا اصلاح دین) انجام شده است. جمله آل احمد را به خاطر داشته باشید که می گوید: «تشیع، جایی برای لوتر بازی، باز نمی کند.» این فرهنگ اصلا فرهنگ لوترپروری نیست. بنابراین دقت کنید بحث اصلاح گری وقتی در ترجمه غربی به ایران می رسد، در درجه اول می تواند از آن شاخه های رفورمیسم اوایل رنسانس سرچشمه بگیرد، دوم این که از همین نهضت پروتستانیسم که اصلاح مذهبی است ریشه بگیرد. عده ای از کسانی که اصلاح گری را در شاخه دینی بحث می کنند، دچار یک تناقض هستند. آن هم این است که این اصلاح موجود در فلسفه های مغرب زمین جنبه انقلابی ندارد، بلکه جنبه آرام و خزنده دارد، جنبه اصلاحات جزئی دارد. در اندیشه های غربی اصولا انقلابیونشان مارکسیست ها بودند (با انقلاب اسلامی کار نداریم، انقلاب اسلامی فضا را از مارکسیست ها گرفت). مارکسیست ها قبل از انقلاب اسلامی دو گروه بودند. انقلابیون که معمولا چپ ها بودند و لیبرال ها که خواهان مبارزات پارلمانی و آرام بودند. انقلاب اسلامی روی مارکسیست یک خط بطلان کشید. گفت انقلابی گری می تواند غیر مارکسیست هم باشد. اینجا یک تناقض وجود دارد. اینها می خواهند با فلسفه لیبرالیسم که خودش یک فلسفه انقلابی نیست و با این پروتستانیسم که اصلا ربطی به شیعه ندارد، یک حرکتی از درون این جامعه شروع کنند و تفسیر آنها از جامعه مدنی هم این است. تفسیر غیردینی، تفسیر سکولار یا تفسیر غربی است. و اصلاح گری و پلورالیسم و سکولاریسم و همه چیز آن به یک مبنا بازمی گردد. توسعه و ترقی آن هم همین است، همین یک تفسیر. این تفسیر لااقل در جناح های مذهبی طرفدار زیادی از هیچکدام از صنف ها ندارد. حالا این تناقض اینجا گیر می کند. اگر هم بخواهند با این واژه ها زمینه های براندازی را فراهم کنند، این واژه ها توان آن را ندارند. اینها واژه هایی هستند که در سیر تاریخی خودشان حرکت اجتماعی آرامی دارند. فلسفه لیبرالیسم فلسفه براندازی نیست، اصلا نمی تواند باشد. آن انقلابی گری را هم خودشان می گویند نیست. پس باید اینها را کنار گذاشت و واژه اصلاح گری را از پروتستانیسم و رفورمیسم جدا کرد.

اصلاح طلبی در جهان سنی مذهب

در جهان سنی، سه شخصیت هستند که این جنبش اصلاح گری را راه انداختند. آنجا هم یک افراط و تفریط وجود دارد. آنها یک نسبت سلفی گری و بازگشت به خویش و اسلام اصیل دارند که وهابیت، پرچمدار آن شد و ریشه آن به ابن تیمیه و بعد هم به احمدبن حنبل رسید. این یک شاخه خشک، متعصبانه، قشری و تعصبی، در جریان سلفی گری اهل سنت است. در مقابل، جریان دیگر در جهان اهل سنت تجددگراهای افراطی بودند که معمولا یا مارکسیست شدند یا ناسیونالیست. این وسط یک حد وسطی در جنبش اصلاح طلبی سنی وجود دارد که عبدالرحمان کواکبی و شیخ محمد عبده (شاگرد سیدجمال) داعیه دار آن بودند. اینها شخصیت های معتدلی هستند که در جهان سنی، یک نهضت اصلاح گرایانه بین سلفی گری و تجددگری راه انداختند. تا وقتی که اینها بودند، چون تعادل در اندیشه هایشان وجود داشت، خیلی مشکل ایجاد نشد؛ ولی نسل بعد از اینها این طور نبودند (چون این اصلاح طلب ها هم ممکن است چند نسل داشته باشند)، مثلا رشید رضا، یک آدم بسیار متعصّب و ضد شیعه بود. مجله المنار را در سوریه چاپ کرد، که یک تاثیر خیلی تند و قشری در جنبش اصلاح برجا گذاشت و بعد هم وهابیت به وجود آمد. استاد مطهری معتقد است علت این که نهضت اصلاح طلبی در جهان سنی شکست خورد، همین خروج از اعتدال بود. نهضت اصلاح طلبی در جهان سنی وقتی زمین خورد، دو شاخه افراط و تفریط رشد کرد، یکی شاخه قشری وهابیت و دیگری شاخه ناسیونالیست و مارکسیست در جهان عرب که یکی از آنها همان حزب بعث است. حزب بعث سوریه و عراق، دقیقا در اثر همین افراط و تفریط به وجود آمد. یا مثلا جمال عبدالناصر در مصر و خیلی از حرکت های دیگری که در این کشورها بوده است. بنابراین شکست جریان اصلاح گری در جهان اهل سنت برای اینها یک فاجعه شد که از حرکت اصلاحی محرومشان کرد.

اصلاح طلبی در شیعه؛ دیدگاه استاد مطهری

و اما واژه اصلاح در شیعه؛ استاد مطهری در صفحه 95 کتاب نهضت های صد ساله می گویند: «نهضت را اصلاح طلب آغاز می کند، نه فرصت طلب. همچنین آن را اصلاح طلب مومن به اهداف نهضت می تواند ادامه دهد، نه فرصت طلب که در پی منافع خویش است.» اصولا از دیدگاه استاد مطهری، اصلاح با توجه به مفهوم قرآنی آن، یعنی سامان دادن و سامان بخشیدن و در مقابل افساد است. بنابراین هر چیزی که بتواند جلوی فساد را بگیرد و افساد را کم کند، اصلاح خوانده می شود. این خودش مفهوم گسترده ای دارد. اینها از واژه های زوج قرآنی هستند؛ مثل توحید و شرک، خیر و شر و اتحاد و اختلاف. اصلاح و افساد دو واژه متضاد هستند که هرجا یکی بیاید، دیگری کنار می رود. اصلاح گری در شیعه، از فرد شروع می شود و به خانواده و بعد به جامعه می رسد. ما امر اصلاح را از ذات البین داریم تا اصلاح جامعه.

از نظر ما، بزرگترین اصلاح گران در جامعه انبیا هستند و از نظر فلسفه تاریخ شیعه، مهدی موعود (عج) هم، یک مصلح و یک منجی بزرگ است. اصلا تشیع میان دو اصلاح بزرگ قرار دارد. اول تاریخ تشیع با انبیا، پیامبر، ولایت، ائمه و همه اصلاح گران شروع می شود و همه کار با مصلحان است، شیعه اصلا میان دو اصلاح قرار دارد. هرچه که از صدر اسلام دور شویم، به مهدویت نزدیک می شویم؛ یعنی فاصله ما همیشه با اصلاح و البته با عدل و عدالت مساوی است.

البته اینجا یک خطر جدی وجود دارد و آن، خط باریک و مساله نفاق است. منافقین می گویند ما نیز اصلاح گریم. سوره بقره را ببینید. می گویند ما مصلح هستیم در صورتی که مصلح نیستند. آنها مفسد هستند. استاد مطهری می گوید:

«در جامعه ما اصلاح گری یک وقت به افراط می افتد و زمانی می شود که ما می خواهیم همه چیز را با اصلاح اجتماعی بسنجیم. هر خدمتی را، هر اصلی را می خواهیم با اصلاح اجتماعی بسنجیم.»

این یک هشدار بسیار جالب و برای جامعه ما خوب است. اصولا اصلاح یکی از شاخه های امر به معروف و نهی از منکر است، هر اصلاحی چون در مقابل افساد است یکی از زیرمجموعه های امر به معروف و نهی از منکر است. ولی هر امر به معروف و نهی از منکری اصلاح نیست. در جامعه شیعه می توانیم یک نسبت طولی در رابطه با اصلاح برقرار کنیم. ما در جامعه هم صالح داریم، هم مصلح داریم. تا کسی صالح نباشد، نمی تواند مصلح شود؛ کسی که خودش را درست نکرده، نمی تواند بر نفس خودش غلبه کند و نمی تواند از منافع خودش صرف نظر کند هرگز نمی تواند مصلح شود؛ چرا که اول باید خودش صالح شود. از طرفی یک نفر ممکن است بتواند صالح شود، ولی این توان را در خود نمی بیند که مصلح شود. شما در محله ها و شهرهایتان آدم های صالحی می بینید که واقعا نمی توانند مصلح شوند. آدم های خوبی هستند، آدم هایی که در حد فردی و خانوادگی و محله ای می توانند اصلاح داشته باشند. اصلاحات کوتاه. خودشان هم آدم های پاک و درستکار سالمی هستند. آنها مانند چراغ هایی هستند که در کشور ما از این عرفا و شخصیت های دینی زیاد پیدا می شوند. آدم های خوبی داریم که مصلح نیستند و کار اجتماعی سیاسی نمی کنند، ولی خودشان ارزش دارند. ما نمی گوییم هرکس مصلح انقلابی نیست، کنار بگذاریدش. اینها خودشان ارزش دارند، یعنی خود صالحان در جامعه ارزش دارند باید بگردیم این صالحان را پیدا کنیم. اینها آدم هایی هستند که می توانند دست کم مساله خودشان را حل کنند. هرچند آدمی که صالح شد آخر مصلح هم می شود. مثل مرحوم شیخ انصاری و مرحوم شیخ عباس قمی و بسیاری دیگر از این بزرگان، که هم صالح و هم مصلح هستند و کارشان اصلاح گری است.

از طرف دیگر، کسانی هستند که نمی توانند مصلح سیاسی شوند، اما مصلح اجتماعی هستند و خدمات اجتماعی می کنند؛ مثل آیت اللّه بروجردی. از دید استاد مطهری ایشان یک مصلح اجتماعی هستند. مرحله آخر هم مصلح سیاسی است. آن کسی که هر سه اینها را در حد عالی و کامل دارد، امام معصوم است. همه چیز را با هم دارد. امام خمینی(ره) را هم که نگاه می کنیم، در حد بشر غیر معصوم صالح هستند، مصلح اجتماعی و مصلح سیاسی هم هستند. پس این در فرهنگ شیعه هست، یک شیعه نمی تواند اصلاح گر نباشد. اگر نباشد افساد کرده است.

تقسیم بندی نهضت های اصلاح طلبی در تاریخ سیاسی اسلام و ایران

و امّا نهضت های اصلاح طلبی چند نوع هستند (اینها را در تاریخ برش می زنیم.) یک نهضت هایی که داعیه اصلاح دارند، جهت آنها هم اصلاح است؛ مثل قیام علویین، قیام هایی که در طول تاریخ علیه بنی عباس و بنی امیه انجام شد، و خیلی نهضت های دیگر مثل نهضت سربداران، که ادعای اصلاح داشت و جهت آن هم اصلاح بود. در مقابل آن نهضت هایی هم هستند که داعیه اصلاح گری دارند، ولی واقعا مفسد هستند. مثل قیام بابک خرم دین، افشین، مازیار و ملی گراهایی که از نهضت شعوبیه بیرون آمدند. آنها مدعی اصلاح بودند، ولی جهت گیری آنها از اول مفسد بوده است. نوع سومی هم وجود دارد که داعیه اصلاح دارد، جهت هم اصلاحی است و لیکن افساد می شود. در نوع دوم واقعا اصلاح نیست، افساد است؛ ولی در نوع سوم هدف اولیه اصلاح گری هست، اما کم کم افساد می شود. مانند نهضت شعوبیه که بیشتر به نوع سوم می خورد.

از نظر جنبش اصلاحی باز یک برش دیگر می زنیم و آن این که جنبش های اصلاحی می توانند صرفا فکری، یا صرفا اجتماعی، و یا فکری اجتماعی باشند. نمونه ای از جنبش اصلاح فکری کارهای امام محمد غزالی است. زمانی که یونانی مآبی در فرهنگ اسلامی رشد کرد، امام محمد غزالی کتاب احیای علوم دین را نوشت. که یک حرکت اصلاحی بود در جهت یونانی زدایی از فرهنگ اسلامی. مکتب تفکیک می گوید: در مقابل این ناخالصی هایی که از فلسفه و غیره وارد متون اسلامی شده و در کنار وحی آمده، باید یک خلوصی داشته باشیم. این هم شاید به نحوی یک اصلاح فکری است. یا حرکت مرحوم آقا باقر وحید بهبهانی در مقابل اخباری ها، یعنی احیای مکتب اصولی و اجتهاد در مقابل اخباری گری خودش یک حرکت اصلاح فکری در 200 سال قبل بود. منتهی حرکت های فکری، سرانجام بازتاب اجتماعی هم خواهند داشت. بعضی از جنبش ها جنبه های اجتماعی و اصلاح اجتماعی آنها قوی تر است. مثل جنبش سربداران و اینگونه حرکت هایی که در تاریخ بوده. یعنی از سربداران کمتر حرکت فکری سراغ داریم.

در بعضی از جنبش های دیگر جنبه فکری اجتماعی تقریبا با هم جلو رفته اند، مثل حرکت اخوان الصفا در بصره (قرن سوم و چهارم) که اینها پنجاه و یک رساله در علوم مختلف چاپ کردند، ولی داعیه اصلاح اجتماعی هم داشتند. هم آدم های سیاسی بودند و هم آدم های فکری، هم روی علوم مختلف بحث کردند اعم از زمین شناسی، معدن شناسی، سیاست، دین و... هم خودشان اصلاح گری اجتماعی می کردند. حرکت اصلاح گری آنها خیلی پیچیده و مخفی و دقیق و حزبی بوده است. برای همین هم عده ای می گویند اخوان الصفا اصلا همان اسماعیلیه بوده است؛ ولی در این اختلاف وجود دارد. حرکت سیاسی اصلاحی اینها این طور بوده که می گویند وقتی حکیم اخوان الصفا وارد یک شهر می شد، مثل یک حکیم بود که می دید همه اهل شهر مریض هستند، و هیچ کس هم از بیماری خودش خبر ندارد. حالا ببینید که چگونه باید حرکت اصلاحی در جامعه کرد، این حرکت اخوان الصفا است. این حکیم آگاه، می بیند اگر اعلام کند ای مردم همه شما مریض هستید، یا شورش می کنند و او را می کشند و یا می گویند تو دیوانه هستی. پس باید بیاید یکی از مردم باهوش و فرزانه این شهر را انتخاب کند و به او بگوید من حکیم هستم، این هم نشانه های بیماری این مردم است. خود تو هم بیمار هستی و البته راه علاج آن هم این است که این دارو را بخوری تا خوب شوی. خوب این یک نفر را درست می کند، بعد می گوید حالا برو و یک نفر دیگر را بیاور. آن یک نفر می رود شخص دیگری را می آورد و همان کار را در مورد او انجام می دهند. وقتی که این دو نفر اصلاح شدند، می روند و دو نفر دیگر را می آورند، تا چهار نفر می شوند. حکیم اخوان الصفاء همین طور تصاعدی در سیاست اصلاح می کند. حرکت اینها به همین صورت بوده است.

پس هم اصلاح گر اجتماعی و هم اصلاح گر فکری وجود دارد و هم تلفیق بین این دو. انقلاب اسلامی تقریبا همین طور است. حرکت اصلاح گری را در هر دو جنبه داشته است. اینها حرکت ارتجاعی هستند. حرکت اصلاحی است، ولی ارتجاعی. حرکت های پیش رو هم داریم. که این هم باز یک ملاک است.

حرکت اصلاح طلبی شعوبیه و انحراف در آن

شعوبیه چه بوده است؟ زمانی که بنی امیه روی کار بود، آنها حرکتشان یک حرکت عربی گرایی خیلی تند بود و به بقیه ملل تفاخر می کردند. می گفتند ما عرب هستیم، حالا این عرب چه شرافتی داشت، معلوم نبود. به هر حال بقیه را تحقیر می کردند و می گفتند شما عجم هستید. یعنی گنگ و لال هستید. آنها هم خودشان سنت های اشرافیت را داشتند و هم سنن جاهلیت را به نام اسلام زنده می کردند. طبیعی بود که یک گروهی از این تازه مسلمان ها مثل ایرانی ها (که فرهنگشان خیلی بالا بود) از این تحقیرها ناراحت می شدند. پس جنبشی به نام اهل تسویه درست کردند و گفتند در اسلام برتری نژادی ندارد، عرب و عجم یکی است و همه مساوی هستیم. خود این شعار، یک شعار اصلاح طلبانه بود و درست هم بود. بسیاری از توده های مسلمان غیرعرب و حتی عرب به خصوص موالی به این شعار پیوستند. موالی، ایرانی هایی بودند که اسیر شده و بیشتر در بصره و عراق بودند. در سال 66 هجری، وقتی مختار می خواست در مورد خونخواهی اباعبدالله قیام کند، از همین موالی 20 هزار نفر را انتخاب کرد. موالی از تعصبات اعراب خیلی ناراحت شده بودند و به مختار دل دادند. شما همین الان هم اگر عراق بروید مانند قهوه خانه های ما که عکس رستم و سهراب و.... دارد، عکس مختار را زده اند. در شهرهای نجف و کربلا و... مختار خیلی برای عراقی ها عظمت دارد. موالی در دهه های بعد گروه گروه به شعوبیه پیوستند (اهل تسویه) حرفشان هم درست بود. می گفتند هیچ برتری نژادی در اسلام وجود ندارد. اینها هم داعیه اصلاح داشتند و هم جهت اصلاح.

امّا افساد در این نهضت چگونه درست شد؟ بعد آمدند یک تفسیر انحرافی از این آیه کردند و گفتند قرآن کریم می فرماید: «و جعلناکم شعوبا و قبائلا لتعارفوا» گفتند این شعوب مربوط به ما می شود ما ایرانی ها شعب هستیم. ملت بزرگ هستیم. شما عرب ها قبیله هستید. تقدم شعوب بر قبائل نشان دهنده تقدم ما بر شماست. اول می گفتند مساوات، حالا آن را برعکس کردند. به خاطر همین «اهل تفضیل» شدند، چون یک حرکت انحرافی در آن انجام شد. کم کم از همین اصلاح طلب های افراطی در آن نفوذ کردند و گفتند ما با هرچه جنس و رنگ عربی و عرب دارد، مخالف هستیم. از جمله خود اسلام. نکته جالب آن همین است. نفوذی در آن پیدا شد. حرف در اول درست بود ، جهت هم درست بود اما افراط شد.

حالا ما اینجا یک مقطع مهم دیگری داریم. و آن ابومسلم خراسانی است. ابومسلم خراسانی بین بنی امیه و بنی عباس است، می گفت من در دولت عباسی هستم. دقت کنید ما می گوییم حکومت بنی امیه، دولت بنی عباس، پس بنی عباس دولت است. دولت یعنی دست به دست شدن. در دولت بنی عباس ایرانی ها خیلی نفوذ کردند، در اثر همین جنبش شعوبیه است که نفوذ آنها زیاد شد. با خود ابومسلم کار نداریم، منتهی پشت سر ابومسلم یک جنبش هایی هم شد. بیشتر هم در منطقه شمال ایران (مازندران) افشین، مازیار، به آفرین، سندباد،... همه آنها هم کشته شدند، چون اینها یک حرکت به قول خودشان اصلاح طلبی شعوبی غیر دینی را شروع کردند. می گفتند خلافت، حق ما ایرانی هاست و ما قبول نداریم یک مشت عرب وحشی بیایند به قوم کوروش و داریوش حکومت کنند. البته خود اسلام را هم قبول نداشتند. با یک نوع حرکت زرتشتی گری آمدند و مقابل اینها ایستادند. حالا اینجا دو اتفاق افتاده است. یعنی روح شعائر عدالت طلبی دینی که در حرکت اول شعوبیه و در اهل تسویه بود، تبدیل به یک حرکت نژادپرستانه افراطی شد به نام اهل تفضیل در نتیجه توده های مسلمانی که به این دل داده بودند، از آن جدا شدند. نکته مهم این است که وقتی روح اسلامی از حرکت اصلاحی جدا شد، مسلمان هایی که به آن دل داده بودند از آن بیرون آمدند و افشین و مازیار و... تنها ماندند و کشته شدند.

نتیجه آن انحرافات، این شد که حکومت عباسی وقتی می خواست مخالفان خود را از بین ببرد، می گفت شعوبی هستند. چون شعوبی به الحاد و کفر رسید. یعنی حرکت شعوبیه یک حرکت کفرآمیز شد. این باعث شد حرکت های اصلاح طلبی دیگر را هم سرکوب کنند. و اینجا خود علویین خیلی گیر افتادند. نهضت های علوی که دیگر شعوبی نبودند. اینها باید اول خط خود را از شعوبیه جدا می کردند، بعد اصلاح گری را آغاز می کردند. مانند دوره ما که می خواهیم بگوییم آزادی و آزادی حق یک جامعه است، ولی وقتی لیبرال ها مظهر آزادی می شوند، ما باید مدت ها صحبت کنیم و خودمان را از لیبرال ها جدا کنیم. یا وقتی می گوییم عدالت، مارکسیست ها هم می گفتند عدالت. بنابراین باید ساعت ها توضیح دهیم که عدالت ما، عدالت مارکسیستی نیست. اینها هم همین طور شدند.

شعوبیه می تواند یک حرکت ملی گرایی در تاریخ ایران محسوب شود. شاید شعوبیه یک حرکت ملی گرای سنتی برای ایرانی هاست که بعد مخلوط شد؛ ولی افراط در شعار ملیت و خروج روح دینی در حرکت شعوبیه جدا شدن ایرانی ها را درپی داشت. این خودش یک درس تاریخی برای ماست که اگر حرکت اصلاح درست باشد، جهت آن هم درست باشد، ولی کم کم افساد وارد آن شود و روح اسلامی از آن خارج شود، این سه خصلت در آن پیش می آید: سرکوب خواهد شد، مردم از اطراف آن پراکنده می شوند (چون به آن دل نمی دهند) و بعد هم حرکت های دیگر را خراب می کند. یعنی وقتی یک نهضت اجتماعی یک حرکت درست سیاسی خراب می شود، تنها خودش را از بین نمی برد؛ تا مدت ها حرکت اصلاحی دیگر را هم سرکوب می کند. مثل مشروطه، که در مشروطه حرف، حرف درستی بود. همه پشت سر علما قیام کردند و گفتند ظلم بد است و عدالتخانه می خواهیم، امّا شهادت و اعدام شیخ فضل اللّه چه بود؟ این باعث شد تا مدت ها روحانیت طرف جنبش نروند. شکست مشروطه یک شکست عادی نبود، کل علما و حوزه های دینی را از این خط کنار کشید. می گفتند نهضت انجام نمی دهیم، فریب می خوریم. خیلی طول کشید تا این ذهنیت از روحانیت دور شد. حرکت اصلاح طلبی می تواند درست باشد به شرطی که بتوانید خوب هدایتش کنید. تضمین نیست که شما حرکت را شروع کنید و تا آخر دست شما باشد، بلکه ممکن است کم کم فرصت طلب ها در آن رخنه کنند. همان چیزی که استاد مطهری می گوید:

«حرکت را اصلاح طلب شروع می کند، ولی فرصت طلب دست می گیرد.»

رسوخ و بسط اندیشه اصلاح طلبی و آفات آن

مصلحی موفق است که بتواند این چهار اصل را عملی کند:

1 افکار و اندیشه ها را متوجه اسلام راستین کند و از خرافه ها دور کند.

2 به زندگی عمومی مردم از نظر تغذیه، مسکن، بهداشت، آموزش و پرورش سامان دهد، چراکه اصلاح گری یعنی سامان بخشیدن.

3 روابط انسانی انسان ها را براساس اخوت و برادری و عدالت بنا کند.

4 زیرساخت جامعه را براساس الگوی یک جامعه الهی قرار دهد.

آفات نهضت های اصلاحی که در طول تاریخ ایران و در دنیای اسلام هم می بینیم چیست؟

اولین آفت نهضت های اصلاح طلبی نفوذ اندیشه های بیگانه است. در تاریخ اسلام نفوذ افکار بیگانگان یا از طریق دشمنان، (مجوسیات، اسرائیلیات و مانویات) پیش آمد، یا از طریق دوستان و پیروان نادان.

استاد مطهری(ره) در صفحه 88 نهضت های اسلامی می گویند:

«گاهی پیروان خود مکتب به علت ناآشنایی درست با مکتب، مجذوب یک سری نظریات و اندیشه های بیگانه می شوند و آگاهانه و ناآگاهانه آن نظریات را رنگ مکتب می دهند و عرضه می کنند. نمونه این جهت در جریان قرون اولیه اسلامی دیده شد، که مثلا مجذوب شدگان به فلسفه یونانی و آداب و رسوم ایرانی و تصوف هندی نظریات و اندیشه هایی به عنوان خدمت و نه به قصد خیانت وارد اندیشه اسلامی کردند.»

راه مقابله با این آفت نیز نقد علمی است؛ یعنی تفکیک آن اندیشه ای که در جنبش اصلاح وارد شده است.

دومین چیزی که استاد معتقد است راه مقابله با این آفت است، آن است که باید مکتب و دین در همه زمینه ها عرضه شود. یعنی دین این طور نیست که اگر در یک زمینه ای مطرح نشود، خلا باشد و کسی حرف نزند. در همان زمینه ای که حرفی نمی زند و نظری نمی دهد، دیگران می آیند و جای آن را پر می کنند. و این خودش رسوخ در یک نهضت است. بنابراین ایشان معتقدند روحانیت ما امروز باید ده برابر دوره قدیم کار کند. اکنون که بیست سال از شهادت ایشان می گذرد، پس در واقع باید بگوییم روحانیت حالا باید صدبرابر دوره قدیم کار کند و این خلاها را پر کند.

دومین آفتی که نهضت اصلاح طلبی دارد، تجددطلبی افراطی است. که خود این تجددگرایی افراطی مخصوصا از دوره مشروطه به بعد خطری بزرگ برای تمام نهضت های اسلامی دوره اخیر ایران بوده است، چه نهضت نفت، چه نهضت مشروطه، چه انقلاب اسلامی، فرقی نمی کند. ما در عالمی هستیم که، دوره مدرنیسم است. و این می خواهد جهانی شود و همه چیز را غربی کند. همه غربی فکر کنند، و همه نسبت ها باید غربی شود و در تراز با غرب سنجیده شود، وگرنه باطل است. مدرنیته چون یک خصلت بلعندگی دارد و می خواهد همه جا را تسخیر کند بنابراین همه دنیا، باید دنیای غربی باشد. البته مدام مسائل جدیدی که در ارتباط و تعامل با جهان برای ما پیش می آید عکس العمل های متفاوتی را در پی دارد؛ عده ای می گویند ما با مشکلات کاری نداریم، یعنی یک تفکر عوامانه ای پیش می گیرند که به ما ربطی ندارد؛ خودشان را کنار می کشند. در زندگی شخصی، متدین هستند، ولی در زندگی جمعی، غرب و همرنگ جماعت هستند. این که یک نوع عوام زدگی است.

یک گروه دیگر می گویند ما اجتهاد را آزاد می کنیم. واژه های نوینی که می آیند، برای این که از این نو بودن عقب نمانند، داخل آن می شوند. یعنی اینجا می آیند روح حاکم بر زمان را می گیرند و اسلام را بر آن اساس تفسیر می کنند. یعنی اجتهاد آزاد.

ما یک مقوله دینی کردن عصر داریم و یک مقوله عصری کردن دین. درواقع اینها عصری کردن دین را انجام می دهند. یعنی دین را براساس مقتضیات عصر می سنجند. این یک افراط است.

استاد مطهری می گویند که به هرحال تجددگرایی افراطی در حقیقت عبارت است از آراستن اسلام به آنچه از اسلام نیست و پیراستن آن از آنچه از اسلام هست به منظور رنگ زمان زدن و باب طبع زمان نمودن. این آفت بزرگی برای نهضت است و وظیفه رهبر نهضت است که جلوی آن را بگیرد.

سومین آفتی که نهضت های اصلاحی را تهدید می کند ناتمام گذاشتن خود نهضت است. معمولا در نهضت های سیاسی شیعه، حرکت های اولیه همین طور است. از طرف علما آغاز می شود و خیلی هم به آن دل می دهند؛ ولی به محض این که پیروز می شوند، خودشان کنار می کشند. مشروطه تقریبا همین طور شد. نهضت نفت هم به همین ترتیب ناتمام ماند. این سیر تاریخی برآمدن ها و افتادن ها ادامه داشت تا سررشته مسائل، به نظام اسلامی منجر شد.

چهارمین آفت همان رخنه فرصت طلبان است و پنجمین آن بسیار مهم است. ابهام طرح های آینده. وقتی که رهبران یک نهضت (نهضت های اصلاحی) نتوانند طرح ها و چشم انداز آینده شان را درست ترسیم کنند، نهضت را عملا عقیم می گذارند. رهبران نهضت باید بتوانند دهه های بعد از نهضت را ترسیم کنند. همین موضوع الان در جامعه ما یک نکته است که حرکت اصلاح طلبی انقلاب اسلامی و حرکت اصیل آن در طرح های آینده چیست؟ این خودش یک مهندسی اجتماعی می طلبد و اگر این طرح ها ارائه نشوند و روشن نباشند باعث می شود که طرح های غیردرست و غیراصیل، برای آینده انقلاب برنامه ریزی کنند و جهت انقلاب را عوض کنند و این خطر بزرگی است. یعنی طراحی آینده حرکت انقلابی و نهضت اصلاحی خودش چیز مهمی است. آن چیزی که درست است، در وصیت نامه سیاسی امام و کلام رهبری در طرح های آینده نهضت مطرح شده است و آن بحث رسیدن به تمدن اسلامی و شکوفایی دوباره تمدن اسلامی در همه کشورهای اسلامی است. در وصیت نامه امام آمده که باید به طرف جمهوری های مستقل اسلامی و آزاد حرکت بکنیم. حرکتی هم که در کشورهای اسلامی برای رسیدن به آن باید تلاش شود، حرکت نهایی به طرف تمدن اسلامی است. حالا ببینید این واژه ها، واژه جامعه مدنی، واژه اصلاح گری، مدارا و همه این واژه ها اگر ذیل این تمدن اسلامی قرار بگیرند کاملا پذیرفته شده هستند و ما را یک گام به طرح آینده نزدیک می کنند؛ ولی اگر ذیل تاریخ غربی قرار گیرند، همان چیزی می شود که در مشروطه شد، یعنی هویت ما را کنار گذاشت و فقط مفهوم جدید را گرفت، هیچ نقادی و اجتهاد و انتخابی هم نکرد.

آنها یعنی فارابی و دیگران در مقابل فلسفه یونان، تسلیم فلسفه غرب نشدند، تسلیم نظریه یونانی ها نشدند؛ اجتهاد کردند، انتخاب کردند، و نقد کردند. یعنی فرهنگ یونانی را اجتهاد، انتخاب و نقد کردند درصورتی که ما الان می بینیم برخی از اینها در مقابل فرهنگ غرب نه اجتهاد و نه انتخاب و نه نقد می کنند. این خودش یک ضرر است. پس خط اصلاح گری در ترسیم آینده این است، اگر ذیل تمدن اسلامی قرار بگیرد، رشد آتی جامعه ما را نشان می دهد و اگر در ذیل تاریخ غربی قرار بگیرد، هر آن چیزی که بعد از مشروطه پیش آمده می شود و جهت را به ضد خودش تبدیل می کند.

وقایع اخیر، حداقل این نکته را در برداشته که ما تا حدودی به سمت این می رویم که این واژه های اصلاح طلبی را شفاف کنیم. البته همان طور که اول صحبتم اشاره کردم، اگر از آن افراط و تکیه کردن بر مشهورات زمانه یک مقدار جدا شویم و از آن مخالفت و لجبازی هم جدا شویم، می توانیم صورت مساله خوبی ترسیم کنیم و جواب واقع بینانه تر و عالمانه تری هم بدهیم.

سر این هم خیلی دعوا شد که مشروطه یعنی چه؟ عده ای می گفتند این از شرط عربی است و عده ای هم می گفتند از لاشارت فرانسه است. خیلی فرق داشت که ریشه آن از شرط عربی باشد یا لاشارت فرانسه.

واژه اصلاح گری جدا از مفاهیم مشروطه و آزادی و مدارا، در فرهنگ و تاریخ ما بحث بسیار اصیل و مهمی است و ریشه های عمیقی دارد.

مشروطه اول یک روال طبیعی داشت، یک انقلاب مردمی بود، رهبرهایش مشخص بودند، خواسته اش هم خواسته درستی بود، قانون و عدالتخانه می خواستند؛ اما یک موج دیگر آمد و روی این موج سوار شد و از آن طرف هم سر قصه را کج کردند و رفت داخل سفارت انگلیس! خب این هم خراب شد؛ یعنی یک موج انگلیسی روی مشروطه و نهضت عدالتخانه آمد

اصلاح گری در فرهنگ غربی مترادف است با پروتستانیسم (نهضت پروتستانیسم) سه شاخه است. شاخه آلمان، شاخه ژنو، شاخه انگلیس. به هر سه اینها نهضت اصلاح گری (رفورمیسم) می گویند.

در تاریخ غرب حرکت از سلطه کلیسا به طرف سکولاریسم با حلقه واسط پروتستانیسم (اصلاح مذهبی یا اصلاح دین) انجام شده است.

بزرگترین اصلاح گران در جامعه انبیا هستند و از نظر فلسفه تاریخ شیعه، مهدی موعود (عج) هم، یک مصلح و یک منجی بزرگ است.

اصلاح یکی از شاخه های امر به معروف و نهی از منکر است، هر اصلاحی چون در مقابل افساد است یکی از زیرمجموعه های امر به معروف و نهی از منکر است.

ما نمی گوییم هرکس مصلح انقلابی نیست، کنار بگذاریدش. اینها خودشان ارزش دارند، یعنی خود صالحان در جامعه ارزش دارند

آدمی که صالح شد آخر مصلح هم می شود. مثل مرحوم شیخ انصاری و مرحوم شیخ عباس قمی

کسانی هستند که نمی توانند مصلح سیاسی شوند، اما مصلح اجتماعی هستند و خدمات اجتماعی می کنند؛ مثل آیت اللّه بروجردی.

یک شیعه نمی تواند اصلاح گر نباشد.

اصلاح، افساد و درجه بندی آن عبارت است از صالح، مصلح اجتماعی، مصلح سیاسی. در مقابل هم فاسد و مفسد اجتماعی و مفسد سیاسی

نهضت های اصلاح طلبی چند نوع هستند یک نهضت هایی که داعیه اصلاح دارند، جهت آنها هم اصلاح است؛ مثل قیام علویین، قیام هایی که در طول تاریخ علیه بنی عباس و بنی امیه انجام شد

نهضت هایی هم هستند که داعیه اصلاح گری دارند، ولی واقعا مفسد هستند. مثل قیام بابک خرم دین، افشین، مازیار و ملی گراهایی که از نهضت شعوبیه بیرون آمدند.

نوع سومی هم وجود دارد که داعیه اصلاح دارد، جهت هم اصلاحی است و لیکن افساد می شود. نهضت شعوبیه که بیشتر به نوع سوم می خورد.

جنبش های اصلاحی می توانند صرفا فکری، یا صرفا اجتماعی، و یا فکری اجتماعی باشند. نمونه ای از جنبش اصلاح فکری کارهای امام محمد غزالی است. زمانی که یونانی مآبی در فرهنگ اسلامی رشد کرد، امام محمد غزالی کتاب احیای علوم دین را نوشت.

مکتب تفکیک می گوید: در مقابل این ناخالصی هایی که از فلسفه و غیره وارد متون اسلامی شده و در کنار وحی آمده، باید یک خلوصی داشته باشیم. این هم شاید به نحوی یک اصلاح فکری است.

حرکت مرحوم آقا باقر وحید بهبهانی در مقابل اخباری ها، یعنی احیای مکتب اصولی و اجتهاد در مقابل اخباری گری خودش یک حرکت اصلاح فکری در 200 سال قبل بود.

یک حرکت های اصلاحی داریم که ارتجاعی هستند مثل اخباری گری، مثل وهابیت، مثل سلفی گری، مثل اشعریت،

روح شعائر عدالت طلبی دینی که در حرکت اول شعوبیه و در اهل تسویه بود، تبدیل به یک حرکت نژادپرستانه افراطی شد به نام اهل تفضیل

اولین آفت نهضت های اصلاح طلبی رسوخ اندیشه های بیگانه است که به وسیله دشمنان خارجی و دوستان نادان داخلی وارد می شود. راه مقابله با آن نقد علمی است؛

ما در عالمی هستیم که، دوره مدرنیسم است. و این می خواهد جهانی شود و همه چیز را غربی کند. همه غربی فکر کنند، و همه نسبت ها باید غربی شود و در تراز با غرب سنجیده شود، وگرنه باطل است. مدرنیته چون یک خصلت بلعندگی دارد

رهبران نهضت باید بتوانند دهه های بعد از نهضت را ترسیم کنند. همین موضوع الان در جامعه ما یک نکته است که حرکت اصلاح طلبی انقلاب اسلامی و حرکت اصیل آن در طرح های آینده چیست؟ بحث های آینده آن چگونه می شود؟ این خودش یک مهندسی اجتماعی می طلبد

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان