ماهان شبکه ایرانیان

حمله مغول به ایران و سقوط بغداد

حمله و هجوم عظیم و ریشه دار و پیرزومند مغول به ایران و سقوط بغداد، علل مهم زیربنایی دارد که باید ریشه های آن را در مدارک سرپوش گذاشته شده و صفحات پنهانی تاریخ جستجو کرد!

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

حمله و هجوم عظیم و ریشه دار و پیرزومند مغول به ایران و سقوط بغداد، علل مهم زیربنایی دارد که باید ریشه های آن را در مدارک سرپوش گذاشته شده و صفحات پنهانی تاریخ جستجو کرد!

ژرفنگری و کاوش در بسیاری از حوادث مهم مشهور تاریخ اسلام سبب می شود که در باورهای پیشین تردید کنیم و باور جدید و نووی جایگزین سازیم از جمله ریشه های حمله «چنگیز» به ایران و مساله دخالت خواجه نصیر در سقوط بغداد .

به گواهی تاریخ، چنگیز نه تنها از آغاز قصد حمله به ایران و خوارزمشاهیان را نداشت، بلکه خواستار رفاقت و دوستی با ایران و حاکمان عراق بود . او طی نامه ای دوستانه به سلطان محمد خوارزمشاه (متوفای 617ق) می نویسد: تو سلطان آفتاب برآمدی (شرق) و من سلطان آفتاب فرود آمد (یعنی مغرب و غرب) . می گویند: او در راستای همین دوستی، بازرگانان و سفیری تام الاختیار نزد خوارزمشاه فرستاد ولی غرور او یا تحریک مادرش آنها را کشت و سبب حمله مغول به ایران شد (1) . در این میان، عوامل پنهانی از جمله نامه های خلیفه «الناصر لدین الله » برای چنگیز و تشویق وی برای حمله به ایران (2) و ... را نباید نادیده گرفت (3) .

حمله مغول به ایران، در نیمه نخست قرن هفتم قمری به رهبری «تموچین » ، مشهور به «چنگیزخان » ، با اتحاد قبایل صحرانشین صورت گرفت و سرانجام «هلاکو» توانست در سال 656ق بغداد، مرکز خلافت عباسیان را پس از قرنها تصرف کند .

حملات مغول به خراسان در 360ق آغاز شد و در طی چهل سال نه تنها حکومت مقتدر خوارزمشاهیان مضمحل گردید، بلکه امپراتوری عظیم عباسی نیز متلاشی گشت و مرکز خلافت، بغداد، توسط هلاکو، به خاک و خون کشیده شد .

او نخست حکومت اسماعیلیان را که دویست سال مقتدرانه در برابر سلجوقیان مقاومت کرده بود، به ویژه حکومت «حسن صباح » را متلاشی کرد و آشیانه عقاب (قلعه الموت) را تصرف نمود .

در تمام این مدت «الناصر لدین الله » (575 - 622ق) سرگرم خلافت و عیش و نوش بود و از این که تموچین دو قدرت عظیم شیعی و اسلامی اسماعیلیان و خوارزمشاهیان را با تحریک و تطمیع او تار و مار کرده است، خرسند بود . غافل از این که مغول چون افعی گزنده ای در بیخ گوش او کمین کرده است و دیر یا زود به سراغ بغداد نیز خواهد آمد (4) .

پس از «الناصر لدین الله » ، «الظاهر» و سپس «معتصم » دچار سرنوشت شوم سقوط و مرگ ذلت بار مغول گردیدند . او در سن 48 سالگی کشته شد و حدود چهل روز در بغداد قتل عام به راه افتاد و بیش از دو میلیون نفر شیعه و سنی کشته شدند (5) .

داوری یک جانبه حمدالله مستوفی

مستوفی در تاریخ گزیده اسماعیلیان را ملحد خوانده و لعن می کند، کشته شدن آنها به خصوص خورشاه و پسرش به دست هلاکو را با تعبیر «آنها را به دوزخ فرستاد» می آورد . همه خلفای عباسی را تحسین و تمجید کرده با تعبیر «رضی الله عنهم » از انان یاد می کند، تمجید فراوان از «الناصرلدین الله » دارد و بر خلاف مورخان دیگر او را عدالت خواه و رعیت نواز می خواند و می گوید: «در عهد هیچ خلیفه ای آن قدر امنیت و رفاه و عدالت و راحتی نبود که در عهد او بود» ، و بر خلاف مورخان هم عصر خلیفه «ابن اثیر» سنی، که «الناصر» را تکذیب می کنند، می گوید: «به سعی او ملک عرب چون بهشت برین گشت . در توسعه علم و دانش، مدارس، و مساجد، بسیار کوشید که در ایام هیچ خلیفه ای در طول خلافت چنین نبود . در زمان او خوارزمشاه سلطنت را از سلجوقیان بیرون برد و چنگیز خان بر ممالک ایران و توران مستولی شد و تمام پادشاهان را قهر کرد» . با وجود این، مستوفی به این نکته نمی پردازد که اگر چنگیز بر همه ممالک چیره شد و شاهان و حاکمان را مقهور خود ساخت، چرا به بغداد که بیش از پنچ قرن پایتختی پررونق به شمار می رفت، نظری نداشت . چگونه ممکن است خلیفه ای تحرکات نظامی و شکستن حکومت های قدرتمند همسایه و کشورهای مسلمان تحت قیادت و رهبری خود را ببیند، ولی هیچ اقدامی نکرده با خیال راحت به عیش و نوش بپردازد؟! . چطور می تواند تماشاگر و خوشحال باشد و به این گرگ درنده هشدار ندهد و حتی به استغاثه ها پاسخ نگوید، و نیندیشد که فردا نوبت او و حتی جانشینان او است و بغداد در خطر است؟ در جایی از این هشدارها و دغدغه ها و دلواپسی های خلیفه مشاهده نمی کنیم، بلکه نشانه هایی از رابطه پنهانی و تشویق و تطمیع حتی نامه به چنگیز (تموچین مغول و بت پرست) دیده می شود و با خیال آسوده مرگ و غارت را برای مسلمانان تحت قلمرو خویش و خوارزمشاهیان و اسماعیلیان (ملاحده!) و روافض و شیعه ایران می خواهد و خود آسوده و بی خیال و ... سرگرم خلافت است غافل از آن که «من اعان ظالما سلطه الله علیه ...» ! به زودی نوبت بغداد هم می رسد .

ولی هیچ کس خلیفه را شایسته ملامت نمی داند! بعدها همه قصورها را متوجه شیعه و عالم بزرگ خواجه می دانند! غافل از این که چنین هجوم و حمله ای عظیم و ریشه دار آن هم با موفقیت، علل مهم زیربنائی دارد که باید ریشه های آن را در مدارک سرپوش گذاشته و پنهانی تاریخ جست و جو کرد که مهم تر از همه تشویق ها و نامه های خلیفه الناصرلدین الله و سپس عیاشی ها و سوء مدیریت مستعصم بود .

خلافت عباسی که از سال 132ق توسط ابوالعباس سفاح در هاشمیه نزدیک کوفه پا گرفت تا سال 656ق ادامه یافت . در این مدت 37 خلیفه بر آن حکومت کردند که آخرین آنها ابواحمد المستعصم بود .

بغداد در سال 145ق توسط منصور بنا شد (6) ، و به بزرگ ترین مرکز امپراتوری جهان و مرکز علمی و فرهنگی و تجاری تبدیل گردید .

خیانت خلیفه

خلیفه «الناصرلدین الله » سی و چهارمین خلیفه بود و طولانی ترین خلافت را داشت . او 46 سال خلافت کرد (7) . او مردی بود زیرک، مدیر، فاضل، شجاع، باهوش، مال دوست، سیاستمدار، دغل باز، ستم پیشه، و خوش گذران (8) در عصر او اسلام در مرزهای غربی توسط صلیبیان و از شرق توسط مغول تهدید می شد . جهان اسلام و مسلمین در جنگهای صلیبی زیان هایی سخت را متحمل شد با وجود این، خلیفه به استمداد مسلمانان حتی به تحصن و گریه آنان در مسجد دربار و تقاضای کمک و جهاد علیه صلیبیان، ترتیب اثر نداد و به جای حمایت از حکام مسلمان و دفع دشمنان مشترک، به فکر اغراض شخصی خود و فتنه و توطئه میان حکام مسلمان بود، حتی از حمایت از کفار در سرکوبی حکام مسلمان ابایی نداشت (9) . او برای شکستن سلطان محمد، حاکم ایران بزرگ آن روز به خیال این که مبادا رقیب وی شود، با شخصی بت پرست، خونریز و سفاک چون چنگیز طرح دوستی می ریزد و او را به حلمه به خوازرمشاهیان تشویق می کند (10) .

حمله مغول به جهان اسلام در سال 617ق شروع شد و از آغاز حمله به ایران تا فتح بغداد حدود چهل سال طول کشید تهدید علیه جهان اسلام و در ضمن بغداد بسیار جدی بود، ولی خلیفه وقت بغداد به فکر حفظ خویش و عیاشی های خود بود .

در تاریخ جهانگشای جوینی، جامع التواریخ و تجارب السلف مطالبی آمده است مبنی بر این که خلیفه در موارد زیادی می توانست جلوی مغول بایستد ولی کاری نکرد .

حتی خلیفه به راهنمایی های «ابن علقمی » و دیگران اعتنا نکرد و با کوتاهی های «مستعصم » این سقوط خفت بار پیش آمد . «ابن طقطقی » می نویسد: مستعصم، آخرین خلیفه عباسی، در همان ایام به لهو و لعب و غنا و موسیقی مشغول بود و اطرافیانش همه چون او، غرق در مادیات و لذات بودند، حتی صلاح نمی دیدند لحظه ای عیش خلیفه را منقض کنند و اخبار تهاجم و محاصره را به او بدهند . او معتقد بود که بین او و مغول دوستی و مودت است نه دشمنی و بیگانگی (11) .

در این گزارش این نکته جالب است که می گوید:

یک سند دردناک!

درست همان وقت که نامه ای از خلیفه به حاکم موصل، «بدرالدین لؤلؤ» رسید تا برایش گروهی مطرب، نوازنده و ... بفرستند، قاصد و نامه ای دیگر از هلاکو آمده و از او منجنیق و قلعه گرب و آلات و ابزار جنگ و حصار خواسته بود .

او به خواسته این دو می نگرد و می گوید: باید برای اسلام گریه کرد (12) .

راستی چرا الناصر درست در نیمه دوم قرن هفتم که این حوادث بزرگ و نابودی اسلام را شاهد بود و می دید که سلطان مغرور و وحشی و ددمنش مغول، کیان اسلام و مسلمین را به خطر انداخته و همه جا را غارت کرده و ویران ساخته است، هیچ اقدامی نمی کند؟! چرا مستعصم عیاش، بی تدبیر آلت دست درباریان خود است که تا ذلیلانه کشته شود؟ آیا باید عداوت دیرینه شیعه و سنی را زنده کرد و خواجه را مقصر دانست؟!!! راستی که این سکوت و سرگرمی ها و رقص و آواز و شراب و ... در عصری که فساد همه کاخ و پایتخت را احاطه کرده، بسیار اسف بار است .

وقتی پدر برای نابودی پسر توطئه می کند و پسر نقشه قتل پدر حاکم را می کشد، مادر در قتل شوهر به پسر کمک می کند، برادر، برادرش را برای کنار زدن او می کشد، زنان حرمسرا و دربار در توطئه و دامن زدن فساد، ید طولانی دارند و در همه چیز لافت سیاست و جذب رقیب و حتی بیگانگان توطئه می کنند و در سیاست های پشت پرده دخیل اند، نباید حرکتی کرد؟! در این عصر که عوامل نفوذ در پست های حساس در دست رقاصه ها و آوازخوان ها و نوازندگان قرار گرفته چرا خلفا و علمای اهل سنت درباری به خود نمی آیند؟ و مقصر اصلی را افشا نمی کنند؟ و چرا برای تصفیه حسابهای کهنه، شیعیان یا عالم شیعه را مقصر قلمداد می کنند؟! !

بی توجهی خلیفه به تدبیر وزیر

وقتی وزیر «ابن العلقمی قمی » ، راه چاره را به «المتسعصم » یادآوری می کند و برای دفع مغول چاره ای می اندیشد که برای حفظ اصل خلافت با هلاکو کنار بیاید، مردان و زنان دربار در قالب عناوین متعدد، هم حسادت و کارشکنی می کنند، و هم فریاد (وااسلاما) سر داده و مانع می شوند . آیا عاقبت عیاشی ها و حرمسراها جز این است؟ جالب است هنگامی که هولاکو همخوابه های زن مستعصم و پسرش را از کاخ بیرون کشید، هفتصد زن بودند با یکهزار و سیصد خادم و خادمه و ندیمه آنها (13) . بنابراین باید گفت مساله سقوط بغداد و یا تهاجم مغول به بلاد اسلامی، ریشه های دیگری دارد .

ادامه دارد

پی نوشت:

1) تیموری، امپراتوری مغول و ایران، (تهران، دانشگاه تهران) و ابن خلدون، (بیروت، لبنان دارالکتل الاسلامیة) ج 3، ص 168 .

2) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 330 و 361، برتولد اشپولر، تاریخ مغول در ایران، ترجمه میرآفتاب (تهران، 1351) ص 26 و 27، مستوفی، تاریخ برگزیده، - چاپ سوم، تهران، امیرکبیر، 1364) ص 368 و 493 .

3) مدرک قبل، ج 9، صص 331 - 361

4) جای بسی تعجب است که برخی او را شیعه دانسته اند (تاریخ فخری، ص 432، محدث قمی، الکنی و الالقاب، ص 193 - 194 .

5) مستوفی، همان، ص 369، دیاربکری، ج 2، ص 376 - 377 .

6) مستوفی، همان، ص 496 .

7) ابن خلدون، العبر، تحقیق ابوهاجر محمدی (بیروت، لبنان) ج 3، ص 66 - 185 .

8) ابراهیم تیموری، همان، ص 147، و عباس اقبال، مقاله «زندگانی عجیب یکی از خلفای عباسی » ، مجله شرق دوره اول شماره ششم خرداد 1310، ص 329 - 352 .

9) همان .

10) تاریخ فخری، ص 60 - 61 .

11) رشید الدین، ج 2، ص 73 .

12) هماان، تاریخ فخری، ص 61 و 60 و حبیب طاهر، منهاج السالکین (آستانه مقدس 1378) ص 5 و 6 .

13) حبیب طاهر، و رشید الدین، همان، ج 2، ص 703 .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان