سلسله درس هایی از: اخلاق و عرفان اسلامی (۱)

روح انسانی در این عالم از ابتدای وجود، مراحل مختلفی را طی می کند و در هر مرحله ای خواست ها و نیازهای ویژه ای دارد، بعضی از این مراحل را همه ما کم و بیش تجربه کرده ایم، از هنگامی که خویشتن را شناخته ایم و به خاطر می آوریم که از خود آگاهی داشته ایم، تا به این پایه که از عمرمان می گذرد تحولات گوناگون در روحمان به وقوع پیوسته است که می توانیم با تجربه ...

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

مقدمه

انواع تمایلات و خواسته های آدمی

روح انسانی در این عالم از ابتدای وجود، مراحل مختلفی را طی می کند و در هر مرحله ای خواست ها و نیازهای ویژه ای دارد، بعضی از این مراحل را همه ما کم و بیش تجربه کرده ایم، از هنگامی که خویشتن را شناخته ایم و به خاطر می آوریم که از خود آگاهی داشته ایم، تا به این پایه که از عمرمان می گذرد تحولات گوناگون در روحمان به وقوع پیوسته است که می توانیم با تجربه درونی یا به اصطلاح فلسفی با «علم حضوری » آن ها را بیابیم.

مثلا همه ما در دورانی تنها به خوردن و آشامیدن می اندیشیدیم، حرص و تلاش نوزاد انسان در ابتدا تنها برای خوردن و آشامیدن است، احیانا اگر ناراحتی و درد و رنجی یا گرسنگی و تشنگی برایش پیش آید آن را به صورت گریه اظهار می کند تا نیازش برطرف شود، پس اولین نیازی که انسان درک می کند، نیاز به خوردنی ها و نوشیدنی هاست و تا مدتی بیش از این خواسته ای ندارد. البته ممکن است ما از ماه های اولیه زندگی خود چیزی به یاد نداشته باشیم ولی این مساله را می توان در مورد دیگران تجربه کرد. بچه های نوزاد را می بینیم که در طول ماه های اولیه زندگی، جز به خوردن و آشامیدن به چیزی دیگر توجه پیدا نمی کنند، لذا هر چه به دست آن ها بیفتد در دهانشان قرار می دهند.

اندکی بعد از این مرحله که روح انسان تکامل می یابد (تکاملی طبیعی و فطری و بدون اختیار خود) و چیزهای دیگری هم درک می کند. در این مرحله محبت پدر و مادر به ویژه محبت مادر را درک می کند. از نگاه های محبت آمیز مادر، خوشش می آید، از این که او را در آغوش بگیرد و نوازش کند، لذت می برد، این چیزی است غیر از خوردن و آشامیدن.

ممکن است طفل سیر باشد و هیچ احتیاجی به غذا نداشته باشد اما از این که مورد بی مهری پدر و مادر قرار گیرد، خیلی ناراحت می شود، پس در این مرحله نیاز جدیدی در طفل به وجود آمده است که یک نوع خواست و درک دیگری است.

از این مرحله که بگذرد، تدریجا میل به بازی پیدا می کند، البته گذشتن از این مرحله بدین معنا نیست که خواسته های قبلی را فراموش کند، پیداست میل به خوردن و اشامیدن تا پایان زندگی این دنیا، همواره در اسنان باقی است، ولی بعضی از وساته ها وجود دارد که تغییر می کند در زمانی به یک صورت و در زمانی دیگر، به صورت دیگری است.

به هر حال این مرحله مرحله ای است که کودک میل به بازی پیدا می کند این هم میلی فطری و خدادادی است. از همین روست که نباید به بچه آموخت بازی را دوست داشته باشد، بلکه خود به خود میل به بازی در او پیدا می شود، گاهی آن قدر از بازی کردن لذت می برد که خوردن و خوابیدن را هم فراموش می کند، ممکن است ساعت ها از وقت غذایش گذشته باشد، اما یاد غذا نباشد، و سرگرم بازی باشد. مخصوصا اگر همبازی مناسبی هم داشته باشد. حتی اگر همبازی نداشته باشد، با خود بازی می کند. در تخیلات خود فرو می رود، بازی هایی اختراع می کند و از چیزهایی که دیده و شنیده، مشابه اش را می سازد.

مثلا اگر کودک دختر بچه است چادرش را سر می کند و می گوید: دارم می روم میهمانی، و یا فرض می کند که میهمانی به خانه شان آمده است، در عالم خیال خود با او صحبت و از او پذیرایی می کند، همبازی برای خودش می سازد و با او سرگرم می شود به هر حال این یک تمایل فطری طبیعی است که بدون تعلیم و تربیت و خود به خود در بشر پیدا می شود و نیازی است که باید ارضاء شود، تا به سن بلوغ می رسد. در هنگام بلوغ تمایلات جدیدی در انسان به وجود می آید که سابقه ندارد. نیازهای شدید تازه ای در خود احساس می کند که مشابهش در گذشته وجود نداشته است و آن تمایل به «نزدیک شدن با جنس مخالف است » .

این تمایل ابتداء به وضوح مورد آگاهی کودک نیست. یعنی در این مرحله به درستی نمی فهمد دنبال چه می گردد. دقیقا برایش روشن نیست که چه خواسته ای دارد، ولی کم کم روشن می شود. اگر پسر است بیش تر دوست دارد با دخترها بازی کند و اگر دختر است بیش تر دوست دارد با پسرها بازی کند و بالاخره این تمایل تا هنگام بلوغ شدت پیدا می کند و کاملا به آگاهی می رسد و مطلوب خودش را کاملا می شناسد و تا اوج جوانی همواره این خواسته رو به شدت و افزایش است. این خواست در دخترها زودتر شروع می شود. آن ها معمولا از سن 9 یا 10 سالگی این احساس را در خود می یابند. به هر حال تحولی است که در روح انسان پیدا شده و بی ارتباط با دستگاه های بدنی نیست.

این تحولاتی که در روح پدید می آید و خواسته های جدیدی که برای انسان پیدا می شود، هماهنگ با تحولات فیزیولوژیکی است. با اندام های بدن، با غده ها، با هورمون هایی که ترشح می شود و با تحولایت که در دستگاه های مختلف بدن پدید می آید، هماهنگی دارد ولی به هر حال درک آن ها و احساس نیاز به این خواسته ها امری روحی است. خود بدن و اندام های بدن درک نمی کنند که تحولاتی در آن ها پدید آمده است، درک متعلق به «روح انسان » است.

انسانی که هنوز به حد بلوغ یا نزدیک به بلوغ نرسیده است، مثل بچه دو یا سه ساله ای است که هنوز درکی از مسائل جنسی و نیازهای جوانان و افراد بالغ ندارد. اگر اتفاقا کلامی در این زمینه بشنود که اشخاص بالغ، نیازهای خاصی دارند که به وسیله جنس مخالف تامین می شود و موجب لذاتی می شود که قابل مقایسه با خوردن و آشامیدن نیست بلکه سنخ دیگری است باز نمی تواند تصوری از آن نیازها و لذت ها داشته باشد، مثل معروفی است که مولوی در مثنوی آورده که باید گفت: مثل عسل شیرین است. اگر بخواهند آن حالت را برای طفل که هنوز درکی از مسائل جنسی ندارد، تعریف کنند، به هیچ وسیله ای ممکن نیست، نمی توان به او فهماند، چه گونه لذتی است، چه گونه تمایلاتی است و چگونه نیازی است. زیرا او غیر از خوردن و آشامیدن و بازی کردن و لذائذ مربوط به آن ها، چیز دیگری درک نمی کند. این تحولات را همه در طول زندگی تجربه کرده اند.

تحولات غیرمحسوس درونی

گذشته از تحولات فوق دگرگونی های دیگری هست که به صورت های مختلف در افراد پدید می آید و چندان محسوس نیست. این نوع دگرگونی ها را دگرگونی های درونی و روحی می نامیم. افراد از نظر دگرگونی های روحی متفاوتند و استعدادها، نسبت به این نوع دگرگونی ها و امیال مربوط به آن ها فرق دارد. به خلاف میل به خودرن و اشامیدن که تقریبا در همه افراد یکسان است، هر چند ممکن است بعضی افراد از بعضی خوردنی ها بیش تر خوششان بیاید، بعضی غذاها را بیش تر دوست داشته باشند.

ولی اصل میل در همه انسان ها چه مرد و چه زن تقریبا یکسان است. همچنین میل به بازی در همه بچه ها یکسان وجود دارد و بالاخره میل جنسی هم در همه نوجوانان و جوانان سالم، تقریبا به طور یکسان هست، حال گاهی ضعیف و گاهی شدید.

امیال موقت و امیال ماندگار

در این میان میل هایی هست که در برخی افراد وجود می یابد و گویا در سایرین نیست. به عبارت دیگر تفاوت این میل ها در افراد خیلی زیاد است. مثلا میل به هنر، هنرهای ظریف، هنرهای زیبا، گاهی در افرادی وجود می یابد و آن چنان شدت دارد که تمام امور زندگی آن ها را تحت الشعاع قرار می دهد و پاره ای افراد نیز هستند که گویا اصلا درکی از مساله هنر ندارند.

همه مردم کم و بیش از منظره باغ سبز و خرم و از تماشای امواج دریا و چین و شکن کوه ها خوششان می آید، ولی بعضی افراد از تماشای این مناظر آنچنان مست و از خود بی خود می شوند که سایر مسائل زندگی را فراموش می کنند. ساعت ها یک گل یا درخت را تماشا کرده لذت می برند و نمی خواهند چشم از آن بردارند. همین میل به صورت هنر در وجود انسان ظهور می یابد، می خواهد خود، زیبایی را بیافریند و ایجاد کند. از این روست که در خلق هنرهای زیبا مانند نقاشی، خوشنویسی و گلدوزی یا هنرهای دیگری از قبیل شعر گفتن و نگارش متن های ادبی می کوشد و در آن ها ابتکاراتی به خرج می دهد.

افرادی وجود دارند که هنگام شنیدن شعر یا نثری، آنچنان لذت می برند که از هیچ چیز دیگری به این اندازه لذت نمی برند یا برخی از شنیدن صدای خوش، آن قدر لذت می برند که حالتی شبیه حالت مستی برای آن ها پیدا می شود ولی سایرین این طور نیستند، نسبت به زیبایی ها و هنرها این قدر حساسیت ندارند. کسانی که این حساسیت را دارند هم خود می توانند پیدایش این تغییر روحی حالت جدید را در خویش بیابند و هم دیگران می توانند از آثار آن به آن پی برند و بفهمند که در این فرد حالت تازه و خواسته جدیدی پیدا شده که قبلا سابقه نداشت، لذت هایی می برد که سابقا نبود و در دیگران نیز وجود ندارد. به هر حال این اختلاف وجود دارد و انسان می فهمد که از آغاز پیدایش تا سنین جوانی و رشد کامل و سپس تا سنین کهولت و پیری خواسته های متنوعی در او پدید می آید. در هر دورانی یک نیاز و میل جدید روحی در او وجود می یابد که قبلا نبود. گاه اتفاق می افتد که استثنائا افرادی پیدا می شوند که بعضی میل ها یا اصلا در آن ها نیست و یا خیلی ضعیف است، این افراد چه از نظر روحی و چه از نظر جسمی بیمار تلقی می شوند و کمبود دارند.

گاهی امیال و خواسته های مراحل بعدی آنچنان بر انسان غالب می شود که امیال مراحل قبلی را به تمسخر می گیرند. مثلا هنگامی که انسان به حد بلوغ رسید اسباب بازی های ایام کودکی را مانند جان خود دوست می داشت رها می کند و گاهی عارض می آید که به آن ها دست بزند. البته در برخی افراد به عللی میل به بازی تا سنین پیری نیز باقی می ماند.

روان شناسان در این باره تحقیقاتی دارند و توضیحاتی درباره عوامل این پدیده می دهند. معمولا می گویند این میلی است که در دوران خودش ارضاء نشده و سرکوب شده است و در نتیجه این تمایل باقی مانده است، و لذا سفارش می کنند که بگذارید بچه ها در دوران بازی کاملا از بازی ارضاء شوند. به هر حال گاهی میل های گذشته در انسان به فراموشی سپرده می شود و نمی خواهد آن خواسته ها را دنبال کند و اساسا دیگر خواستی نسبت به آن ها ندارد. ولی بعضی تمایلات هست که تا پایان عمر همچنان باقی است و ارتباط مستقیم با اندام های بدن ندارد. این امیال نه تنها با ازدیای سن رو به ضعف نمی رود بلکه شدت بیش تری نیز پیدا می کنند. امیالی که ارتباط مستقیم با اندام های بدن دارند با قوی تر شدن بدن شدت بیش تری پیدا می کنند. اما امیالی وجود دارد که ارتباط مستقیم با اندام های بدن ندارد شخص لاغر باشد یا چاق، ضعیف باشد یا قوی، پیر باشد یا جوان. آن امیال در او هست. مانند میل به احترام، هر کس دوست دارد که محترم باشد، دیگران به او احترام بگذارند، برای او شخصیت قایل باشند. این خاست مربوط به عضو و اندامی از بدن نیست، ربطی به چشم، گوش، دتس، پا، جهاز تناسلی، جهاز گردش خود و سایر جهازهای بدن ندارد. انسان در هر حال و با هر سن دوست دارد از شخصیت والایی برخوردار باشد، می خواهد دیگران به او احترام گذارند، این میل پیر نمی شود. هیچ گاه به فراموشی سپرده نمی شود، تا هنگام مرگ هم وجود دارد، حتی اشخاصی دیده می شوند که میل دارند پس از مرگ نیز مورد احترام باشند کارهایی انجام می دهند که بعد از مردن نیز در خاطره ها باقی باشند و مردم با احترام از آن ها یاد کنند. این یک نوع خواست است که در انسان هست. کارهایی انجام می دهد، زحماتی می کشد، از خیلی چیزها صرف نظر می کند تا بعد از مرگ نیز مردم نامش را با احتراتم ببرند، این خواستی است که تمام شدنی نیست، بلکه هرچه سن زیادتر می شود این خواست نیز افزایش می یابد.

این ها نمونه هایی از خواست ها و نیازهای روحی هستند که به صورت های گوناگون در انسان پدید می آیند و رشد می کنند که برخی باقی می ماند و برخی از بین می روند. همه ما کم و بیش می توانیم آن ها را در وجود خود تجربه کنیم، و بیابیم.

امیالی که تاکنون گفتیم همه به طور طبیعی و بدون فعالیت انسان خود به خود به وجود می آیند و مراحل مختلف خود را طی می کنند ولی آیا همه امیال و خوساته های انسان همین گونه اند؟ آیا امیالی نیز هستند که خودرو نباشند؟

آیا تحولات و نیازهای روحی و تکاملاتی که کم و بیش در انسان پدید می آید از همین انواعی است که همه می دانند و می شناسند که به طور طبیعی پدید می آیند، رشد می کنند، سپس با پیر شدن یا ضعیف یا همچنان باقی می مانند. آیا ممکن است تمایلات دیگری هم وجود داشته باشد که صد درصد طبیعی و خودرو نباشند؟ جواب این سؤال مثبت است.

مایه هایی در درون انسان هست که باید با فعالیت خودش آن ها را شکوفا کرده به صورت یک میل و خواست بالفعل درآورد. اگر خودش روی این مایه های فطری کار نکند، تمایلات مربوط به آن ها در او پدید نمی آیند، مثلا انسان گاهی حس می کند گمشده ای دارد، چیزی می خواهد، کمبودی دارد، اما نمی فهمد چیست. اگر بخواهد درست برای او مشخص شود و کاملا به آگاهی برسد باید خودش فعالیت و تلاش کند تا آن نیاز در او ظاهر و شکوفا شود، تا خودش نخواهد و تلاش نکند، آن تحول در روحش پدید نیامده و آن نیاز در او شکوفا نمی شود.

آیا چنین چیزی ممکن است؟ برای روشن شدن مطلب به توضیح بیش تری نیاز است.

همه ما در ادبیات، در اشعار، نثرها و رمان ها، داستان کسانی را که حالات عاشقانه شدیدی در آن ها به وجود آمده است خوانده ایم. شاید همه ما مراتبی از این حالت را در خود درک کرده باشیم، شاید بعضی هم اصلا درک نکرده باشند.

به هر حال عشق عبارت است از این که در انسان تعلق خاطر شدیدی به انسان دیگری پیدا شود. هنگامی خواسته عاشق تامین می شود که با محبوبه و معشوقش مواجه مواجه و روبه رو گردد و لبخندی از او ببیند با دیدن لبخند او آنچنان سرمست می شود که گویی همه دنیا را به او بخشیده اند و آنگاه که نارضایتی وقهری از او احساس کند، گویی تمام دنیا را از او گرفته اند، این عشق یک نوع میل و خواست است و ویژگی آن این است که در کسانی که شکوفا می شود هر چه بیش تر به آن دامن زنند و مجال دهند، شدیدتر می شود، ابتداء به صورت کمرنگی ظاهر می گردد، هر قدر شخص به ظهور این میل میدان بیش تری بدهد شدیدتر می شود. هرچه بیش تر به یاد معشوق باشد، انس بیش تری با او داشته باشد، درباره او شعر سراید و یا قطعات ادبی بگوید این عشق شدیدتر می شود، چون آتشی است که با این کارها دائما بر افروخته می گردد. ولی اگر به آن میدان ندهد یا گرفتاری های زندگی مقدماتی را فراهم کند که این تمایل در اوضعیف شود، و سعی کند معشوق را فراموش کند کم کم این عشق از بین می ود و دیگر خودش را نشان نمی دهد. پس می توان گفت خواسته هایی وجود دارد که لااقل رشد و شکوفایی آن تا حد زیادی در اختیار خود انسان است، انسان خود می تواند کاری کند که از بین بروند. البته اشخاص مختلفند، قدرت اراده آن ها فرق می کند شرایط زندگی متفاوت است و از این رو رشد دادن یا از بین رفتن همین میل ها نیز تا حدودی ممکن است در اختیار انسان نباشد ولی تا حد زیادی نیز در اختیار خود انسان است.

کسانی هستند که چنین حالاتی برایشان پیش آمده است و تجربه کرده اند که می توانند با اختیار خود با تمهید مقدماتی میلی را در خود شدید یا یک حالت روحی و نفسانی را در خود تقویت نمایند و نیز می توانند تضعیف کنند، طبعا برای چنین کسانی این سؤال روشن تر مطرح می شود که: آیا اساسا ممکن است برخی تمایلات لطیف در انسان وجود داشته باشد که در ابتداء ناآگاهانه باشد و رشد و آگاهانه شدن آن ها در گرو فعالیت و تلاش خود انسان باشد؟ آنچه از دین به دست می آید و تجربیات انسان های بلند همت نشان می دهد و اندیشه های اندیشمندان بزرگ تایید می کند این است که جواب این سؤال مثبت است.

آری انسان تمایلات درونی لطیفی دارد که در ابتداء مبهم است. گمشده ای دارد که به درستی آن را نمی شناسد، تمایل به معشوقی دارد که آگاهی کامل به او ندارد. احساس نیازی در روحش پدید می آید اما به خوبی نمی داند به چه چیز و چه کس؟ درک می کند که گمشده ای دارد، اما نمی داند چیست؟ کیست؟ کجاست؟ و چگونه می شود این خواست را ارضا کرد؟ چگونه می توان آن محبوب را پیدا کرد؟ و چگونه باید با او ارتباط برقرار کرد؟ این تمایل از تمایلاتی است که خود به خود رشد نمی کند.

شاید اکنون باشند و البته دلایلی داریم که از گذشته افرادی بوده اند که این خواست به طور قوی در سن طفولیت در آن ها وجود داشته است و به سرعت آن را به مرحله آگاهی رسانده، محبوب خود را شناخته و برای رسیدن به او تلاشی آگاهانه انجام داده اند. البته این چنین افرادی استثنایی اند. همان کسانی هستند که در لسان دین «انبیاء و اولیاء خدا» نامیده می شوند، گاه در هنگام تولد نیز درک هایی دارند که ما از آن ها سردرنمی آوریم، گاهی در شکم مادر هم درک دارند، سخن می گویند، می اندیشند، این ها افرادی استثنایی هستند البته خیلی هم نباید تعجب کرد، گاهی در همین زمان ها دیده اید و یا شنیده اید که گاهی طفل سه ساله ای چند زبان خارجی یاد می گیرد. در روزنامه ها خوانده اید که گاه اطفال سه ساله، چهارساله یا پنج ساله، علومی آموخته اند که جوان های 14، 15 ساله توان یادگیری آن را ندارند. بچه 5 ساله مسائل ریاضی ای حل کرده که دیپلمه های ریاضی نمی توانند حل بکنند. گه گاه چنین افرادی یافت می شوند این افراد آیات الهی هستند. وجود چنین افراد نشان گر این است که خدا می تواند افراد استثنایی به گونه های دیگری بیافریند که بسیار کامل تر از سایر مردم اند و نه تنها می تواند بیافریند که بسیار کامل تر از سایر مردم اند و نه تنها می تواند بیافریند که آفریده است، بعضی از مردم افتخار شناخت و ایمان به آن ها را پیدا می کنند، و بعضی نه. به هر حال بحث ما درباره چنین افرادی نیست بحث درباره افراد متعارف و عادی است، امثال خودمان که تقریب زندگی مشابه، تمایلات مشابه و رشدی مشابه داریم.

چه از نظر نیازها، تمایلات و خواسته ها و چه از نظر قوای روحی و معنوی افرادی مشابه هم هستیم، آیا ممکن است در نهاد ما میل نهفته ای وجود داشته باشد که خود به درستی آگاه نباشیم و اگر بخواهیم این میل ظهور کند و کاملا خود را نشان دهد باید خود تلاش کنیم و پس از هظور و نیز برای ارضاء آن باید تلاش دیگری را شروع کنیم به طوری که خود آن میل و تلاش هایی که برای ارضاء آن انجام می گیرد، همه مقدمه ای باشند برای کمالی که باید نهایتا در روح انسان پدید آید؟ جواب ما بر اساس بینش اسلامی و تجارب بزرگان مثبت است.

انسان فطرتا خداشناس و خداخواه است، اما در آغاز به این خواست خود آگاهی کامل ندارد. گاه این خواسته خود را نشان می دهد اما پس از اندکی حجاب و پرده ای بر رخساره زیبای آن می افتد و انسان دوباره از آن غافل می شود. گاهی رایحه و نسیم لطیفی را احساس می کنیم که از اعماق وجود ما وزیدن می گیرد ولی آلودگی های دنیا این نسیم را مکدر می کند.

مساله «اخلاق » به معنای عام، عرفان به معنای اصطلاحی، سیر و سلوک به معنایی که علمای تربیت اخلاق مطرح می کنند درباره چنین مقوله ای است. اساس این مطالب بر این است که روح انسان استعداد کمالی دارد که اولا درک نیاز به آن کمال احتیاج به فعالیت خود انسان دارد. در قدم اول انسان باید تلاش کند تا بفهمد اصلا چه می خواهد و سپس باید راهی را در جهت ارضاء و رشد این خواست بپیماید تا سرانجام به مقصدی برسد که آن خواست کاملا ارضاء شود و ناکامی وجود نداشته باشد.

اساسا نهضت انبیاء و بعثت پیامبران الهی و رجال وحی و ائمه معصومین علیهم السلام برای همین هدف است و بقیه مسائل همه مقدمه همین هدفند.

درست است که انبیاء برای اقامه قسط و عدل در جامعه قیام کرده اند، درست است که قیام کرده اند برای این که دست ظالمان و ستمگران را از سر مظلومان و مستضعفان کوتاه کنند، درست است که انبیاء برای آموزش و پرورش انسان ها مبعوث شده اند، معلمان و مربیان حقیقی انسان ها بوده اند. درست است که انبیاء از طرف خداوند دستوراتی برای بهبود زندگی دنیایی انسان ها و حتی مربوط به اندام های بدنشان و بهداشت آن ها آورده اند، درست است که ادیان الهی احکام اقتصادی، سیاسی، نظامی و قوانین حقوقی و جزایی داشته اند، ولی نباید تصور کنیم که: هدف انبیاء همین بوده است و نباید گمان شود که تنها این مسائل در مکتب انبیا اصالت داشته است، این فکر بدون تردید غلط است، همه این ها مقدمه چیز دیگری است، هدف چیز دیگری است.

باید بشر سالم وجود داشته باشد، تا بین مردم روابط انسانی و درست برقرار باشد، باید جامعه ای مبتنی بر عدل و قسط به وجود آید، جلوی ظلم و ستم گرفته شود، باید هر کسی به حق خودش برسد ولی چرا همه این ها باید محقق شود؟ جواب این است: این ها محقق شود تا زمینه ای برای رشد هرچه بیش تر و هر چه بهتر انسان ها فراهم شود، هدف همین است، لذا در کلمات امام بزرگواررحمه الله مکرر این مطلب مورد تاکید واقع شد که حتی حکومت اسلامی هدف نهایی انبیا نیست. برقراری عدل و داد هدف نهایی نیست، این ها همه مقدمه است برای این که انسان ها هر چه بیش تر با خدا آشنا شوند، او را بشناسند و به سوی او حرکت کنند و به او نزدیک شوند. معنای اخلاق و سیر و سلوک و عرفان صحیح نیز این است که انسان استعداد دارد برای به آگاهی رساندن و رشد دادن نیرویی مرموز و ناشناخته که در درون او وجود دارد. نیرویی که او را به سوی خدا سوق می دهد.

آنچه ما آشنایی داریم همه از مقولات مادی و دنیوی است ولی رشد و کمال معنوی از مقوله دیگری است، اگر بخواهند آن را تعریف کنند که از چه مقوله است؟ و چه خاصیتی دارد؟ عینا مثل این است که بخواهند برای طفلی نابالغ مراحل بلوغ انسانی را تعریف کنند و لذت های انسان های بالغ را به او معرفی کنند که چه مزه ای دارد، باید بگویند: مزه عسل دارد، اما عسل کجا و آن مسائل کجا؟ چه ربطی به هم دارد؟ اما جز این نمی توان گفت زیرا طفل چیزی لذیذتر از عسل نمی شناسد. اگر بخواهند برای افراد عادی که هنوز به این خواست ها و کمالات مربوط به آن ها آشنا نشده اند بگویند «مناجات با خدا چه لذتی دارد؟ انس با خدا چه لذتی دارد؟ چگونه بگویند؟ بگویند از چه مقوله ای است؟ او هنوز بویی از این مقوله نبرده است، نزدیک ترین چیزی که می توان گفت: این است که; بگویند لذت مناجات با خدا، لذت انس با معشوق است. اگر بویی از این مقوله برده باشد این نزدیک ترین مفهومی است که می توان به او القاء کرد. اما باز از این جا تا آنچه حقیقت است فرسنگ ها فاصله است تا کسی مزه آن ها را نچشد، نمی فهمد چه مزه ای دارد. آن را که خبر شد، خبری باز نیامد. و نمی توانست هم باز بیاید زیرا دیگران گوشی که بتوانند آن خبر را بشنوند ندارند. آن خبر گوش دیگری می خواهد. دیگران چشم ندارند که آن جمال را ببینند، آن جمال چشم دیگری می خواهد، البته به یک معنا دارند، اما هنوز باز نشده است. مثل نوزادی که هنوز چشم باز نکرده است، همه ما کم و بیش چشم و گوش باطنی داریم، اما متاسفانه دیر باز می شود و گاه نیز هنگامی باز می شود که دیگر کار از کار گذشته است و می گوییم:

«ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون » (سجده: 12)

«خدایا حالا دیدیم و شنیدیم آنچه را باید ببینیم و بشنویم، ما را باز گردان به دنیا تا کار شایسته ای انجام بدهیم » اما این آرزویی است که هیچ گاه تحقق نخواهد یافت، به ایشان می گویند:

«الم یاتکم رسل منکم یقصون علیکم آیاتی » (انعام: 130)

«مگر پیامبران نیامدند؟ و به شما چنین روزی را خبر ندادند؟ این حقایق را به شما گوشزد نکردند؟ »

پس در حقیقت می توان گفت: عرفان حقیقی یعنی رسیدن انسان به عالی ترین مقامی که برای یک انسان ممکن است، عرفان یعنی شناخت، شناخت خدا، آن هم شناختی از سنخ شناخت هایی که برای اولیاء خدا ممکن بوده است نه شناخت های مفهومی که ما با آن ها آشنایی داریم، شناختی است که «با دیدن و یافتن » حاصل می شود نه با دانستن و شنیدن. اگر عرفان به این معناست، این مطلوب همه انبیاء است، این چیزی است که پیامبران خدا در راه رسیدن به این هدف و آشنا کردن بشر به این مقصد از هیچ تلاشی فروگذار نکردند، خون دل خورده اند و بالاخره بسیاری از آن ها بر سر آن جان دادند. با هر زبانی که ممکن بود با مردم سخن گفتند تا اندکی آن ها را به راه آشنا کنند.

اما متاسفانه هر کالایی که گرانبهاتر است در آن بیش تر تقلب می شود، الماس خیلی گرانبها است اما هیچ چیز هم مثل الماس، بدلی ندارد، طلا نسبتا خیلی قیمتی است، اما اجناس شبیه به طلا هم زیاد می سازند، جواهرات قیمتی زیاد است، اما شیشه های رنگارنگ و مهره های شبیه به آن ها هم زیاد ساخته می شود. و کسانی که آشنا نیستند فریب خورده به جای جواهرات اصل، بدلی می خرند، در ظاهر هر دو مثل هم اند هر دو به رنگ طلا هستند، رنگ زرد شفاف و براق دارد، اما زرگری که طلا را به محک می زند می فهمد کدام طلا است و کدام مطلا، و متاسفانه کارشناس این مسائل بسیار کم است. مدعیان دروغین فراوانند، اما کسانی که خودشان به این کمال رسیده باشند، کسانی که صلاحیت تشخیص اصل و بدل را داشته باشند، بتوانند سره را از ناسره تفکیک کنند بسیار کمند. این است که باید سعی کنیم علائم و مشخصات عرفان حقیقی را بشناسیم تا هم انگیزه بیش تری برای تحصیل آن در ما پدید آید و هم خودمان را از فریب شیادان حفظ کنیم.

آیه:

«قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام » (مائده: 15 و 16) .

اشاره ای به این مساله دارد، قرآن کریم نوری است روشنگر، اگر کسی از حقایق آن آگاه شود، از ظلمت ها، تاریکی ها و فریب ها نجات می یابد، اما همه از نور قرآن مستنیر نمی شوند، همه از هدایت قرآن بهره مند نمی گردند کسانی از این نور استفاده می کنند که یک شرط اساسی در وجود آن ها تحقق یافته باشد:

«یهدی به الله من اتبع رضوانه »

کسانی از این نور استفاده می کنند که این شرط را داشته باشند که:

«من اتبع رضوانه »

تلاششان برای خوشنودی هر چه بیش تر خدا از آن ها باشد. اگر این شرط در دل کسی تحقق یافت، از نور قرآن خیلی استفاده کرده است، پرده های ظلمت را می درد اما اگر این شرط در او نباشد نه تنها استفاده ای نمی کند، گاهی سوء استفاده هم می کند.

«و لا یزید الظالمین الا خسارا» (اسراء: 82)

همین قرآنی که نور هدایت کننده و برطرف کننده ظلمت ها و تیرگی هاست، بر تیرگی عده ای می افزاید آنچنان را آنچنان تر می کند. آن ها کسانی هستند که نمی خواهند در راه رسات قدم گذارند، هدف الهی ندارند، می خواهند از قرآن وسیله ای برای اغراض شوم و نیت های پلیدشان به دست بیاورند. دین را وسیله دنیایشان قرار می دهند، خدا و اولیاء خداوند را وسیله ای برای رسیدن به مقاصد پست و دنیویشان قرار می دهند. چنین کسانی از نور قرآن استفاده ای نخواهند کرد، هر کس باشد و در هر لباسی که باشد.

ادامه دارد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر