زلال وحی
به کوشش: امین عظیمی
أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاء: آیا ندیدی چگونه خداوند «کلمه طیبه» (و گفتار پاکیزه) را به درخت پاکیزهای تشبیه کرده که ریشه آن (در زمین) ثابت، و شاخه آن در آسمان است؟ (ابراهیم، 24)
نکته: در روایات و تفاسیر از چند چیز به عنوان مصداق کلمه طیبه یاد شده است: توحید، ایمان، عقاید صحیح، رهبران آسمانی و یاران آنان. آری، توحید، اصل ثابتی است که در فطرت و عمق جان مردم جای دارد. «أَصْلُهَا ثَابِتٌ» و در تمام اعمال و گفتار و افکار انسان اثر میگذارد. «فَرْعُهَا فِی السَّمَاء» و در همه وقت و در هر فراز و نشیبی میتوان از میوه ایمان بهرهمند شد. درخت توحید، ریشهای ثابت دارد. تهدیدها و توطئهها و نیشها و نوشها و طاغوتها آن را از پای درنمیآورند و اگر در روایات این درخت به پیامبر و اهل بیت او علیهم السلام تفسیر شده، به خاطر همین است که دین محمّد صلی الله علیه و آله و راه اهل بیتش در برابر آن همه دشمن، رو به گسترش است و روزی جهانگیر خواهد شد.[1]
حدیث: پیامبر اکرم(ص) فرمود: من آن شجره (طیبه در قرآن) هستم و فاطمه شاخه آن و علی عامل لقاح و باروری آن و حسن و حسین، میوههای آن و شیعیان ما برگهای آن درختند. ریشه این درخت در بهشت عدن است و بقیهاش در جنّت. (به نقل از المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 160 از منابع اهل سنت).[2]
ک جرعه آفتاب
فاطمه از زبان رسول خدا(ص)
«همانا فاطمه پاره تن من است کسی که او را خشمگین سازد مرا خشمگین ساخته.» [بحارالانوار، ج 43، ص 39]
«... دخترم فاطمه، سیده زنان جهان از اولین و آخرین است و او پاره تن من و نور چشم من و میوه دل من و روح من در بدن من است؛ او حوریهای است بهصورت انسان؛ هنگامی که در محرابش به عبادت در پیشگاه پروردگارش میایستد، نور او برای فرشتگان آسمان میدرخشد؛ همچنان که نور ستارگان برای اهل زمین میدرخشد...». [امالی، شیخ صدوق، صص 99-100]
«بهشت، مشتاق چهار تن از بانوان است: مریم دختر عمران، آسیه همسر فرعون، خدیجه دختر خویله و فاطمه علیها السلام دختر محمد صلی الله علیه وآله وسلم» [بحارالانوار، ج 43، ص 19]
«... روز قیامت، منادی از زیر عرش ندا میکند: ای اهل محشر! سر به زیر افکنید و چشمها را ببندید تا فاطمه علیها السلام از صراط عبور کند: و او عبور میکند در حالی که هفتاد هزار نفر از حوریان بهشتی همراه اویند.» [امالی صدوق، ص 25]
«فاطمه پاره من است؛ کسی که او را خوشحال سازد مرا خوشحال ساخته و کسی که او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده، فاطمه گرامیترین مردم نزد من است.» [بحارالانوار، ج 43، ص 39]
«خداوند به خشم فاطمه خشمگین میشود و به خشنودی او خشنود میگردد.» [امالی مفید، ص 56]
«هرگاه مشتاق بوی بهشت میشوم، دخترم فاطمه را میبویم» [همان، ص 4]
«خداوند، تمام وجود دخترم فاطمه را لبریز از ایمان و یقین کرده است.» [همان، ص 23]
از زبان پیشوایان معصوم
«علی(ع): بخدا قسم او (حضرت زهرا) هیچگاه مرا به خشم دربیاورد هیچگاه در امری با من مخالفت نکرد و من هر گاه به او نگاه میکردم، غمها و اندوهها از من برطرف میشد.» [وسائل الشیعه، ج 14، ص 16]
امام صادق(ع):
«فاطمه، صدیق کبری است؛ محور حرکت انسانهای گذشته، معرفت و شناخت حضرت فاطمه علیها السلام بوده است.» [بحارالانوار، ج 43، ص 64]
امام کاظم(ع):
«در خانهای که اسم محمد یا علی، حسن، حسین، جعفر، عبدالله و از زنان، فاطمه باشد، فقر و تنگدستی وارد نخواهد شد.» [سفینه البحار، ج 4، ص 295]
امام زمان(ع):
«در دختر رسول خدا فاطمه سلام الله علیها برای من سرمشق و الگویی نیکو است.» [بحارالانوار، ج 53، ص 180]
امام صادق(ع):
«هر آن کس که فاطمه علیها السلام را آنگونه که باید بشناسد؛ لیله القدر را درک کرده.» [تفسیر فرات کوفی، ص 581]
امام صادق(ع):
«فاطمه را از آنرو فاطمه گفتهاند که مردم از شناخت او عاجزند.» [همان]
اشاره
روح الله حبیبیان
«مولود بهشتی»
پیامبر اسلام در سال پنجم بعثت، سختترین فشارها را پشتسر میگذاشت که به اذن خدا، حادثه عظیم معراج رخ داد. حضرت، برای مشاهده ملکوت آسمانها به معراج رفت. در آن شب، جبرئیل از میوه درخت طوبی به ایشان داد و پیامبر(ص) از آن، تناول کرد. ... و «کوثر»، نعمتی است که از برکت همان میوه بهشتی، به واپسین فرستاده خداوند، اعطا شد؛ مگر نه اینکه پیامبر(ص) همواره دخترش را میبوسید و میفرمود: «من بوی بهشت را از او استشمام میکنم»؟!
چهار بانوی بهشتی
حضرت خدیجه که پس از ازدواج با رسول خدا(ص)، مورد قهر و قطع رابطه زنان مکه قرار گرفته بود، در آستانه وضع حمل، به دنبال این زنان فرستاد تا او را در این امر مهم یاری کنند؛ ولی با پاسخ سرد و زشت آنان روبرو شد: «تو به سخن ما گوش نکردی و با یتیم ابوطالب که مالی نداشت، ازدواج کردی، ما نیز به یاری تو نخواهیم آمد.»
لحظههای دشوار و بحرانی وضع حمل فرا رسید و خدیجه(س) تنها و بییار و یاور بود. ناگهان چهار زن را کنار خود دید. یکی از آنها گفت: «نترس و غمگین مباش؛ پروردگار مهربانت ما را به یاری تو فرستاده است؛ ما خواهران توایم.» به کمک چهار بانوی بهشتی [ساره همسر ابراهیم، آسیه همسر فرعون، مریم دختر عمران، و کُلثم، خواهر موسی]، مولود خجسته مکه، کوثر پیامبر، فاطمه زهرا سلام الله علیها، جهان را با قدوم خویش مزین ساخت... .
عفاف و حجاب
پیامبر(ص) روزی از مردم پرسید بهترین چیز برای زنان چیست؟ امیرالمومنین علی(ع) این سؤال را در منزل از حضرت زهرا پرسید و آن حضرت پاسخ داد: «اینکه مردان را نبینند و مردان نیز ایشان را نبینند.»[3] و هنگامی که این پاسخ به پیامبر عرض شد، حضرت ایشان را تحسین و تصدیق فرمود: در تقسیم کارهای زندگی، وقتی رسول خدا(ص) کارهای بیرون منزل را به علی(ع) و کارهای داخل منزل را به فاطمه سلام الله علیها سپردند، حضرت زهرا فرمود: «جز خدا کسی نمیداند که چقدر خوشحال شدم که رسول خدا مرا از مواجهه با مردان معاف داشت.»[4]
در منطق فاطمه زهرا سلام الله علیها، ویژگیهای جسمانی زن، فقط و فقط محدود در زندگی زناشویی اوست؛ تا آنجا که حضرت زهرا(س) از اینکه در تشییع جنازه، پارچهای روی بدنش افکنده باشد و حجم بدن مبارکش نمایان باشد، ابراز ناراحتی کرد.[5] اما همه اینها، به معنی انزوا و گوشهگیری زنان نیست؛ بلکه در مقام ضرورت، زن میتواند، بلکه باید میداندار تلاشهای اجتماعی و فرهنگی و دینی باشد؛ چنانکه حضرت زهرا سلام الله علیها، خود در احقاق حق امیرالمونین علی(ع) از هیچ کوششی دریغ نفرمود.»[6]
در جبهه فرهنگی و سیاسی
ایمان و اعتقاد حضرت زهرا سلام الله علیها به حفظ عفت و حجاب مانع از همراهی و مجاهدت در عرصههای گوناگون دفاع از اسلام و حق نمیشود. حضور در منطقه نبرد و مداوای زخمها و شستن شمشیرها؛ حضور در مسجد برای دفاع از حق و ولایت؛ ایراد خطبه در جمع مردان و زنان و سرکوب کردن دشمنان با استدلالهای متقن و محکم؛ حضور شبانه در منزل گوره زیادی از مهاجرین و انصار و گوشزد کردن ظلمی که بر علی(ع) رفته و تذکر وظیفه آنها و در نهایت، آنگاه که دست استدلال و برهان و کلام کوتاه شد، اشکهای هر روزه و جهاد فرهنگی آشکار در برابر دشمن، همه و همه، نمونههایی از فعالیتهای فرهنگی و سیاسی فاطمه زهرا سلام الله علیها در کنار حفظ عفت و تقوا و بندگی خداست.
تا میتوانی بپرس!
از جمله تلاشهای فرهنگی حضرت پاسخگویی به سؤالات و شبهات زنان و مردان بود؛ چنانکه نقل شده برخی از زنان، خدمت ایشان رسیده، پرسشهای شرعی خویش را مطرح و پاسخ دریافت کردند و آنگاه که پرسشگر، بسیاری پرسشهای خود شرمگین میشد، حضرت با ذکر روایتی که اشاره به فضیلت این گفتوگوهای علمی داشت، از شرمساری آنها میکاست و زمینه طرح پرسشهای بیشتر را فراهم میکرد.
یکی از اصحاب میگوید پس از درگذشت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم، فاطمه را در کنار تربت شهدای احد دیدم که اشک میریخت. نزدیک رفته از او اجازه خواستم، حضرت از گریه ساکت شد. (پس از کلامی چند) گفتم: ای سرور زنان، از شما سؤالی دارم که در سینهام آشوب کرده! حضرت فرمود: بپرس؛ گفتم: آیا رسول خدا(ص)، پیش از وفاتش بر امامت حضرت علی(ع) تصریح کرده بود؟ حضرت فرمود: عجیب است؛ آیا روز غدیر خم را فراموش کردید؟ [هم، گفتوگوی مختصری ادامه پیدا کرد] پرسیدم: پس چرا علی از حق خود دست کشیده قیام نکرد؟
حضرت فرمود: از رسول خدا شنیدم که فرمود: «امام، همانند کعبه است که افراد به سوی او میروند و او به سوی مردم نمیرود.»[7]
گفتار مجری
فاطمه در عرصه کار و تلاش
در روایتی از امام صادق(ع) از جابر بن عبدالله انصاری صحابی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نقل شده «روزی رسول خدا به خانه دخترش فاطمه سلام الله علیها وارد شد و زهرا را در حالتی دید که اشک از چشمانش جاری شد؛ زیرا لباس آن حضرت بسیار نامناسب بود و با آن وضع، از یکسو مشغول آردکردن جو و تهیه نان و از سویی دیگر، مشغول شیر دادن به کودک خود بود.
پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: ای دختر عزیزم، این گونه تخلیها را در دینار برای رسیدن به پاداش و شیرینهای اخروی پذیرا باش و صبر و بردباری را از دست مده...» [بحارالانوار، ج 43، ص 85]
حضرت زهرا سلام الله علیها افزون بر کارهای جاری زندگی، حتی برای اداره زندگی و مقابله با مشکلات، ؟؟ برای اجنبی را نیز میپذیرفت تا آبرو و حرمت خانوادهاش محفوظ بماند؛ نقل است روزی که گرسنگی بسیار بر خانه علی(ع) فشار آورده بود، حضرت نزد یک یهودی رفته با او قرارداد کرد تا در برابر مقدار جو، حضرت زهرا پشمهای او را برسید و حضرت نیز قرارداد خود را با بانوی دو عالم در میان گذاشت و او نیز پذیرفته، شروع به کار استیجاری کرد. [بحارالانوار، ج 35، ص 137]
نکتههای ظریف
عبادت آن حضرت با همه تلاشهای شبانه روزی و کارهای طاقتفرسا، آنگونه بود که در روایات بسیاری به آن اشاره شده است. چنانکه نقل شده وقتی به عبادت میایستاد، همچون ستارهای درخشان برای اهالی آسمانها نورافشانی میکرد. [علل الشرایع، ج 1، ص 215]
حسن بصری از بزرگان اهل سنت تصریح میکند:
«در میان امت اسلام کسی عابدتر از فاطمه (سلام الله علیها) نبود او آنقدر در نماز میایستاد تا جاییکه قدمهایش ورم میکرد» [مناقب، ج 3، ص 341]
همچنین نقل شده هنگام نماز، از ترس خدا به نفس نفس میافتاد. [ارشاد القلوب، ص 105]
یکی عبادات مستحبی آن حضرت، نمازی بود که از جبرئیل آموخته بود. امام صادق(ع) میفرماید:
مادرم فاطمه سلام الله علیها همواره دو رکعت نماز را که جبرئیل به او آموخته بود میخواند. در رکعت اول، بعد از حمد، صد مرتبه سوره قدر و در رکعت دوم پس از حمد، صد مرتبه سوره توحید و پس از سلام نماز، تسبیحات حضرت زهرا (س ).
آن حضرت در راه عبادت و بندگی، ابتکاراتی هم داشت؛ از جمله آنکه ابتدا تسبیحی بهوسیله 34 گره روی یک نخ ساخت و از آن استفاده میکرد؛ ولی پس از شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا، از خاک تربت او تسبیحی ساخته از آن استفاده میفرمودند که پس از آن، تسبیح در بین مردم رواج یافت.» [وسائل الشیعه، ج 14، ح 1033]
از روایات بیشمار، برمیآید که آن حضرت در منزل، محرابی داشت که در آن مشغول به نماز و عبادت میشد. امام مجتبی(ع) میفرماید: «شب جمعهای مادرم را در محراب عبادتش دیدم که تا صبح به رکوع و سجود اشتغال داشت و پیوسته با ذکر نام برای مردان و زنان مومن، بسیار دعا میفرمود؛ ولی برای خود دعایی نکرد. گفتم: مادر! چرا همانگونه که برای دیگران دعا میکنی برای خود دعا نمیکنی؟ فرمود: پسرم! نخست همسایه و سپس خود. [بحارالانوار، ج 43، ص 82]
حضرت زهرا (س ) عاشق بندگی خدا بود؛ چنانکه روزی رسول خدا به او فرمود: «دخترم، از خدا چیزی بخواه که جبرئیل از جانب خدا، وعده اجابت داده است. فاطمه سلام الله علیها عرض کرد: حاجتی جز توفیق در بندگی خدا ندارم. آرزویم این است که به وجه ؟؟ نظاره کنم و ناظر جمال او باشم.» [کافی، ح 536]
زلال قلم
سید محمود طاهری
بوی عصمت، طعم بهشت
شکوفهها، شگفتزده از طراوات نوزادی شدند که عطر خدا را به همراه داشت و ستارگان، خیره در سیمای طفلی شدند که نور آفریدگار در آن باز تابیده بود و خدیجه شادمان از ولادت دختری که بوی عصمت میداد و طعم بهشت.
زنهای مکه، خدیجه را در واپسین لحظهها و با همه دردهایش وانهادند، تا انتقام همراهیاش با رسول خدا(ص) را از او بستانند؛ بیخبر از آنکه زنانی به رنگ خدا و به بوی بهشت، چشم به راه تولد نورند، تا خود را به عطر او متبرّک و دامان خود را قنداقه این نوزاد آسمانی کنند. و این گونه، فاطمه بر روی فرشی از شکوفههای آسمانی پا به زمین گذاشت تا به هستی رونقی دگر بخشد و خاکیان را به ملکوت پیوند زند.
ناطقه مرا مگر روح قُدس کند مدد
تا که ثنای حضرت سیده نسا کند
فیض نخست و خاتمه، نور جمال فاطمه
چشم دل از نظاره در مبدأ و منتهی کند
«مفتقرا» متاب رو از در او به هیچ رو
زانکه مس وجود را فضّه او طلا کند
[آیت الله اصفهانی، مشهور به کمپانی]
«کوثر» زلال
تو را با کدامین پدیده هستی میتوان سنجید و با کدام انسان، همانند دانست؛ آنجا که «امّ ابیها» لقب گرفتی و اشرف آدمیان بر دستانت بوسه زد.
چه زیبا پدرت اوج تو را به تصویر کشید؛ آنگاه که فرمود: «فَداها اَبوها؛ پدرش به فدایش باد.» تو آن «خیر کثیر» و «کوثر» زلالی که «آب حیات ولایت» از دامان تو تا گستره جاودانگی و فراسوی زمان، جاری است و نغمه خطبههایت در دراز نامی تاریخ، طنینانداز است. تو به دنیا نیامدهای، که این دنیا بود که به حضرت رسیده، و شایستگی دیدارت، تنها هجده بهار بهره او شد؛ و تو از تبار ملکوتی، و باید که جهان ملکوت به مجلس اُنست راه مییافت، و به او اجازه دیداری جاودانه میدادی.
صد تبارک گفت نقاش ازل چون برنگاشت
طلعت زیبا و خوی مشگ بار فاطمه
ایزد یکتا به طاق عرش اعلی بر نگاشت
نام پاک و عزت و شأن و وقار فاطمه
پیش سرو قامتش شرمنده طوبای بهشت
عرشیان تکبیر گویان بر شعار فاطمه
زد «الهی» چنگ در دامان عصمت کز نشاط
مست ناب کوثر است از جویبار فاطمه
[حکیم آیت الله الهی قشمهای]
همان هجده بهار کافی بود...
... و خدا اینگونه مقدر بود که نوزادی از جنس زن، به هستی معنا بخشد و آفرینش را با حضور خویش بیاراید؛ آنکه شکوه نامش به بازار زیباییها رونق بخشید و وقار و نجاتش، به پاکیها صفایی دگر آموخت؛ کسی که در دعاهای شبانهاش، همسایهها را بر خود و خانوادهاش مقدّم میداشت و افطار روزهاش را به تهیدستان و بینوایان میبخشید.
برای او تنها هجده بهار، کافی بود تا سر بر چکاد «عصمت» بساید و سیمای راستین یک زن را به نمایش بگذارد. و آن عشق پاکی که او بر آستانش لب سوده بود، وی را از بند «نان» و ننگ «نام» رهانیده بود؛ پس حضرتش را چه باک اگر شأنش نهان مانَد و قبرش ناپیدا:
چه کنم نام و نشان را چه زتو گم نشود کس
چه کنم سیم و دِرم را چو در این گنج فتادم
(مولوی)
آبروی زن
تو آمدی و به زن آبرو بخشیدی و گسترهای بیپایان از مقام یک بانو را در برابرش گشودی.
کدام زن چون تو به جهان، نور پاشید و کدام بانو هماند تو بوی خدا میداد؛ آن سان که خورشید به همه سوی، نور میپاشید و جایی از زمین را از روشنایی و گرمای خود، تهی نمیخواهد. تو نیز چنین بودی که سردی و سیاهی و تاریکی دلها و جانها و افقها را بر نمیتابیدی و از جایگاه بلند خویش، به همه سوی، روشنایی و نور گسترانیدی، تا چون خورشید، گلها و بستانها، از نور و گرمای تو پرورش یابند و عقلها و ذهنها شکوفا شوند.
کیست که به دامانت بیاویزد و دستانش از مائدههای آسمانی، لبریز نشود؟! کسیت که نامت را ببرد و بر نهال دلش شکوفه آرامش ننشیند، و کسیت که دریچه دلش را به سوی تو بگشاید و آکنده از عطر دلاویز وجودت نگردد؟!
بانوی هجده ساله! افسوس که واژگان، از نمایش بلندای قامتت ناتوانند، همان گونه که آینه هستی را توان تماشای چهره کاملت نبوده است.
آری! ژرفای سیمای معنویات را تنها در آینه ملکوت باید دید، و مقام ناپیدایت را تنها در جهانی دیگر میتوان به نظاره نشست.
سلام بر تو ای «محدّثه»، ای «زهرا»، ای «زهره»، و ای آنکه تو را نتوان با کسی سنجید؛ جز آنکه بگوییم: «فاطمه، فاطمه است.»
جان عرشیان
از این پس رسول خدا(ص) چه غم دارد؛ که از دامانش چشمه کوثر جوشیده است، تا به چهار سوی آفرینش، جاری شود و همه تشنگان را مهمان خنکای جرعههایش نماید. با حضور سبز فاطمه، چه بهانهای برای تشنه کامی به جای میماند و چه عذری برای خشکسالی دلها و جانها:
«گر نه اَعطَیناک کوثر خواندهای
پس چرا خشکی و تنها ماندهای»
(مولوی)
گرچه پهلویت شکست، باکی نیست؛ که نامت نخواهد شکست و جاودانه خواهی ماند و آرامگاه تو باید در دل ملکوتیان و جان عرشیان باشد، نه در زیر خاک و در مدینه و بقیع.
گرچه ما همچنان جای جای بقیع را میکاویم، تا شاید نشانهای از تو بیابیم و خاک مزارت را سرمه چشمانمان و مرهم زخمهای کهنهمان سازیم.
بر سر تربت ما چون برسی همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
(حافظ)
آوردهاند که...
امروز نوبت من است
سلمان فارسی، تندتر از همیشه گامی برمیداشت. نه اینکه در پی کار رسول خدا میرفت، که آن، خود نیز دلانگیزترین کارها برای وی بود – بلکه هر گاه رسول خدا او را در بیکاری، به خانه دخترش زهرا میفرستاد، چنان شوقی سراپای وجودش را فرا میگرفت که سرازپا نمیشناخت.
- «بسم الله»!
صدای ملکوتی و با وقار دختر رسول خدا که اذن ورود به او میداد، گویی در بهشت را به روی او گشود. آرام و سر به زیر، وارد خانه مولایش علی(ع) شد. هنوز لب به سخن نگشوده بود که دلش از آنچه دید شکست؛ در خانه محقّر علی(ع)، حسین کوچک در گوشهای، از گرسنگی بیتابی میکرد و دختر برترین مخلوق عالم، مشغول آرد کردن جو با دستاس بود. اشکهای سلمان جاری شد؛ آه، دستان ریحانه رسول خدا(ص) از شدت کار با دستگیرههای خشن دستاس سنگی، ورم کرده و خونآلود است! سلمان، سکوت را شکست. اندوهگین دلشکسته گفت: ای دختر رسول خدا! چرا از فضه کنیز منزل کمک نمیگیری که اینگونه...؛ عقده گلو، مانع ادا دادن کلام شد. حضرت لحظهای دستاس را متوقف کرد و آنگاه فرمود: «پدرم سفارش او را به من کرده، من نیز کارها را بین خودمان عادلانه تقسیم کردم؛ یک روز او کار میکند و یک روز من و امروز نوبت استراحت اوست.»[8]
کوتاه و گویا
میلاد حضرت بتول و هدیه آسمانی خدا به رسول، بانوی ملکوت و جبروت، حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها گرامی باد!.
امشب، آسمان مکه آذینبند قدوم دختر خورشید است و کعبه و زمزم و صفا، سرود خوان آمدن کوثر جاری رسول خدایند.
میلاد زهره زهرا، طاهره مطهره، کوثر رسول، حضرت زهرای بتول بر همه مسلمانان جهان مبارک باد!.
شعر
«شرق حیرت»
«اعظم السادات میرسلیمی»
سمت چشمان شما را شرق حیرت گفتهاند
غربت اندوه ما را غرب حسرت گفتهاند
یازده خورشید نورانی تشعشع کردهاند
زیر آن چادر که آلاچیق عصمت گفتهاند
ساکنان باغهای آبی هفت آسمان
یک صدا بانوی کوثر را مدیحت گفتهاند
کوچههای معرفت تا رهگذار گام توست
خاک آن را اصل عرفان مهر طینت گفتهاند
نیستی هم با شعاع هستی تو جان گرفت
پرد و نام تو را آهنگ خلقت گفتهاند
بس که خون باریدهام از دیده با یاد شما
قلب ما را کربلای داغ غیرت گفتهاند
ای حجاز معرفت بعد از تو یاران علی
از نجف تا کوفه ار اقلیم غربت گفتهاند
آرمان شهر منی ای سرزمین عشق و نور
خانهات را تا کجا آباد حکمت گفتهاند
روز دیدار تو رستاخیز احساسات ماست
عالم شیدایی ما را قیامت گفتهاند
«گل محمدی»
نصوره عرب سرهنگی
امشب در این کویر گلی زاده میشود
دنیا به خاک بوسیاش آماده میشود
امشب هزار دسته گل نور از بهشت
بر خانه خدیجه فرستاده میشود
میآید او که نو گل پاک محمد است
زهرا که مقتدای هر آزاده میشود
بوی گلاب میدهد امشب تمام خاک
امشب در این کویر گلی زاده میشود
«تولد» یدالله گودرزی
لحظهها
لحظههای ناگوار و تیره بود ناگهان
بر سکوت باستانی زمین یازده ستاره
ظلمتی عمیق چیره بود در ادامهات شکفت؛
آمدی
_مثل ماه_
در میان رودی از ترانه و سرود
با تنی کبود
هاتفی
در میان آسمان شب از طلوع روشن تو گفت