ماهان شبکه ایرانیان

نقش سیاسی زنان در حکومت حضرت علی۷

یکی از جنگ­های دوران حکومت حضرت علی۷ جنگ جمل بود که به سرکردگی عایشه شکل گرفت و به فرمان او پیش رفت. با این همه زنانی در این جنگ شرکت داشتند که نقش مثبت آن­ها یادآور رسالتی است که بر عهده­ی این قشر گزارده شده است

یکی از جنگ­های دوران حکومت حضرت علی7 جنگ جمل بود که به سرکردگی عایشه شکل گرفت و به فرمان او پیش رفت. با این همه زنانی در این جنگ شرکت داشتند که نقش مثبت آن­ها یادآور رسالتی است که بر عهده­ی این قشر گزارده شده است. همان گونه که پیداست برای درس و عبرت­ از تاریخ باید به هر دو نقش مثبت و منفی نگاه شود تا صواب از خطا به روشنی باز شناسانده گردد. به این منظور اشاره کوتاهی به نقش عایشه به عنوان سرآمد زنان با نقش منفی نموده و از آن پس به نمونه­ای از رفتارهای ارزشی بانوان می­پردازیم:

عایشه و فتنه جمل

عایشه دختر ابوبکر و همسر پیامبر اکرم (ص) بود که از حرمت خانه رسول خدا(ص) استفاده سیاسی می­کرد. آن­گاه که معلوم شد مردم با حضرت علی7 بیعت کرده­اند، نگران شد و به همراه طلحه و زبیرکه منافع خود را در خطر می­دیدند؛ دست به توطئه زد.

عایشه در راه مکه عبیدبن ابی سلمه را ملاقات کرد و از وی اوضاع را جویا شد، او گفت: عثمان کشته شد. سؤال کرد: بعد از آن مردم چه کردند؟ گفت: بر بیعت با حضرت علی7 جمع شدند. عایشه در حالی از مکه باز می­گشت که در حال گفتن این مطلب بود: والله عثمان مظلوم کشته شد و باید خونش را طلب کنیم.([1])

طلحه و زبیر پس از بیعت با حضرت علی7 به انتظار رسیدن مقام و مزایا چهار ماه در مدینه توقف نمودند و در این مدت مراقب رفتار و منتظر تغییر روش حضرت بودند، امّا از آن­جا که هیچ­گونه نرمش و انعطافی به نفع خویش در ایشان نیافتند و از رسیدن به هر مقام و امتیازی ناامید و مأیوس شدند و از دیگر سو اطلاع یافتند که عایشه پرچم مخالفت با حضرت علی7 را در مکه برافراشته،([2]) آهنگ استمداد عایشه را نمودند و از آن­رو که قصد داشتند به سوی او حرکت کنند، خدمت امیرالمؤمنین7 رسیدند تا به بهانه­ی زیارت خانه­ی خدا اجازه­ی مسافرت بگیرند.([3])

عداوت دیرینه­ی بنی امیّه با امیرالمؤمنین7 و در انتظار فرصت بودن برای دست زدن به قیام علیه حکومت حضرت آنان را واداشت تا به محض شنیدن خبر مخالفت عایشه از مدینه به قصد مکه بیرون شده و خود را به پرچم عایشه برسانند. نیز استانداران و فرمانداران مختلف زمان عثمان که به هنگام حکومت حضرت علی7 عزل و از کار بر کنار شده بودند به کاروان عایشه پیوستند.([4])

آرایش جنگی از سوی کسی فرماندهی شد که پیامبر9 وی را در زمان حیاتشان بر حذر داشتند و خطاب به زنان خود فرمودند: در منطقه سگ­هایی هستند که مبادا بر شما پارس کنند و خطاب به عایشه فرمودند: "تو آن زن نباشی! "([5])

انگیزه­ی علم مخالفت؛

مگر 25 سال حکومت حضرت علی7 آن­ها را به اندیشه وامداشت که این حق واقعی امیرالمؤمنین است که غاصبان آن را ربودند و اکنون باید شاکر و حافظ رسیدن این حق به دست حضرت باشند؟!

حضرت علی7 که می­دانستند عایشه به غلط و انحراف افتاده، وظیفه دانستند که او را نصیحت کرده و از عواقب امر آگاه سازند، و حال آن­که او در جواب گفت:

ای پسر ابی­طالب کار ما از عتاب گذشته است.([6])

و به راستی کار عایشه از عتاب گذشته بود؛ زنی که یک عمر تلاش نموده تا با حیله و نیرنگ و از هر طریق در پی کسب منفعت خود باشد، چگونه می­تواند ضرر و خلاف را پذیرا گردد؟! هرچند که این روشن­گری و هدایت توسط شخصیت بزرگواری چون حضرت علی7 باشد، همان­گونه که عایشه پند و نصیحت پیامبر9 را گوش نداد.

چرا که او سیاستمداری بود که قصد داشت حکومت را از امیرمؤمنان علی7 بگیرد، و اینک کارزار نظامی، یکی از آن راه­ها به شمار می­رفت. به همین منظور مردم را علیه حضرت مجهز کرد و دست به توطئه­ای زد که حاصلش جنگ جمل بود.

عایشه آهنگ حرکت به سوی بصره را کرد، بنی­امیه برایش شتر تنومندی را جستجو کردند. آن­گاه شتربان عایشه درباره­ی قدرت و استواری آن شتر با عایشه به گفت و گو پرداخت. همین که عایشه اسم شتر را شنید انالله و انا الیه راجعون گفت و اظهار کرد: آن را ببرید که مرا به آن نیازی نیست. او به یاد آورد که پیامبر9 از شتری به نام "عسگر" یاد فرمودند و عایشه را از سوار شدن بر آن منع کردند. با دستورعایشه شتر را عوض کردند و شتری نیرومند و پر نیروتر برایش آوردند و او راضی شد.([7])

در راه که سپاه عایشه به سوی بصره حرکت می­کرد از منطقه­ای به نام حوأب گذشت، ناگهان سگ­ها شروع به سر و صدا کردند، عایشه پرسید: نام این جا چیست؟ گفتند حوأب عایشه گفت: انالله و انا الیه راجعون برگردانید مرا! برگردانید مرا! این همان جا است که رسول خدا گفت: نباش آن زنی که سگ­هایش )سگ­های حوأب( بر تو پارس می­کنند. در این هنگام زبیر چهل مرد آورد تا این­که قسم خوردند این همان حوأب نیست و عایشه به حرکت خود ادامه داد.([8])

وقتی خبر به اهل بصره رسید عثمان­بن حنیف ـ والی بصره از طرف علی7 ـ دستور داد که نزد عایشه بروند و از قصدش آگاه شوند.([9])

سپاه عایشه که از مکه خارج شده بود به مربد([10]) رسید، وقتی مردم جمع شدند، طلحه و زبیر هدف خود را انتقام خون عثمان بیان کردند. پس از آن صدای عایشه بلند شد و آن­چنان سخن می­گفت که صوتش به همه جا می­رسید. حمد و ثنای خدای عزوجل را بر زبان آورد و گفت: اوضاع چنان بود که مردم به عثمان معترض بودند و عاملان او را نمی­خواستند. نزد ما آمدند و مشورت کردند و سخنان نیکو درباره اصلاح فیمابین مطرح شد و ما توجه کردیم و عثمان را بی­گناه و پرهیزگار و درست پیمان یافتیم.([11])

این گونه بود که عایشه حق را به عثمان داد و هدف خود را؛ انتقام خون او معرفی کرد. غافل از این که حتی، اگر او بی­گناه کشته شده بود، نقش حضرت علی7 در این جا چه بود؟ عایشه به جنگ با امیرالمؤمنین7 بیرون آمده بود.

این در حالی است که در مورد دشمنی عایشه با خلیفه سوم آمده است که؛ هیچ کس به اندازه او به خلیفه اهانت نمی­کرد، تا جایی که او را نعثل([12]) می­خواند، و هنگامی که عثمان کشته شد، او را مستحق قتل دانست و اظهار خوشحالی نمود، اما چون انتخاب امیر مؤمنان علی7 به گوش او رسید تغییر رویه داد و گفت: ای کاش آسمان­ها و زمین فرو می­ریخت سرانجام نیز به بهانه­ی خونخواهی عثمان قیام کرد.([13])

عثمان­بن حنیف بعد از این­که از سپاه عایشه با خبر شد به یکی از یارانش به نام عمران­بن حصین گفت: رأی تو چیست؟ عمران گفت: جلو آن­ها را می­گیریم تا علی7 بیاید.، ولی عثمان قبول نکرد و مردم را در مسجد جمع کرد و آن­ها را از لشکر کشی سپاه عایشه برای خونخواهی عثمان خبر داد. در مقابل مردم به او ریگ پرتاب کردند و عثمان­بن حنیف فهمید که سپاه عایشه در بصره دارای یار و هم­دست می­باشد. ([14])

بالاخره در یک شب سرد و بارانی عده­ای از لشکریان به بصره حمله کردند و عثمان­ابن حنیف را در مسجد دستگیر کردند و به دستور عایشه قرار شد او را به قتل برسانند، ولی از قتل وی منصرف شد و دستور داد موی سر و صورت او را بکنند. ([15])

هنگامی که خبر رفتن طلحه، زبیر و عایشه از مکه به سوی بصره به گوش امام علی7 رسید، حضرت به سوی شام حرکت کردند و قبل از آن برای مردم مدینه خطبه­ای خواندند.([16])

علی7 در مسیر حرکت به ذی­قار رسیدند. عثمان­بن حنیف خدمت حضرت آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین هنگامی که مرا به سوی بصره فرستادی دارای ریش بودم و حال که نزد تو آمدم، ریش ندارم.([17])

حضرت علی7 به بصره آمد و واقعه­ی تلخ تاریخ؛ جنگ جمل رخ داد.

حضرت علی7 از آن­ها پرسید: چه چیز طلب می­کنید؟ گفتند: خون عثمان ر حضرت فرمودند: لعنت خدا بر کسی که عثمان را کشت. آن­گاه خطاب به سپاهیان خود فرمودند: شمشیر نزنید، تیر پرتاب نکنید، تا این­که عذر داشته باشید. بالاخره جنگ با پرتاب تیر از سپاه عایشه شروع شد، عده­ای کشته شدند و ابن­عباس به سوی عایشه رفت و او را به برگشتن امر کرد، امّا عایشه برنگشت.([18])

عایشه کینه زیادی از حضرت علی7 در دل داشت، آن­گونه که حضرت در سخنانشان کینه او را نسبت به خویشتن چنین بیان می­فرمایند:

کینه­ی عایشه در سینه­اش چون کوره­ی آهنگری شعله­ور گردید، اگر از او می­خواستند آنچه را که بر ضد من انجام داد، نسبت به دیگری روا دارد سر باز می­زد، به هر حال احترام نخست او برقرار است و حسابرسی اعمال او با خدای بزرگ است.([19])

بالاخره جنگی که درمیدانش عایشه سوار بر شتر فتنه­گری می­کرد و به "جنگ جمل" مشهور شد؛ به نفع سپاه حضرت خاتمه یافت.

حضرت دستور دادند تا شتر عایشه را پی کنند؛ گویا تا هنگام وسط میدان بودن این شتر آتش فتنه خاموش شدنی نبود. یکی از جلوه­های به جا مانده از تاریخ جمل این است که حتی عایشه به حضرت دشنام می­داد، ولی امیرالمؤمنین اجازه ندادند کسی عایشه را اذیت کند، بلکه بنا به اظهار نویسنده­ی تاریخ طبری:

حضرت علی7 هر چه را شایسته بود از مرکب و توشه و لوازم فراهم کرد و همه کسانی را که همراه وی آمده بودند و سالم بودند، همراهش فرستاد، مگر آن­هایی که خود می­خواستند بمانند. چهل نفر از زنان معتبر بصره را نیز برای همراهی عایشه برگزید و خطاب به محمدبن ابوبکر فرمود: تدارک ببین و او را برسان و چون روز حرکت عایشه فرا رسید، حضرت علی7 نزد وی آمد، در حالی که دیگران نیز حضور داشتند. عایشه بیرون رفت و مردم هم با او وداع کردند.([20])

آن­چه که از مباحث این گفتار به دست می­آید این است که عایشه از موقعیت سیاسی ـ اجتماعی خود ـ همسر پیامبر بودن ـ سوﺀ استفاده کرد و افرادی را به دور خود گردآورد تا بتواند به کمک آن­ها بر حضرت علی7 غلبه یابد.

از این ماجرا آن­چه بر صفحات تاریخ ماندگار شد؛ حیله و بغض نابخشودنی عایشه نسبت به حضرت علی7 است. از فتنه جمل باید عبرت گرفت و از خداوند حکیم توانا عاجزانه درخواست کرد که یک لحظه ما را به خودمان وانگذارد و رحمتش را از ما دریغ مفرماید.

بانوان حرکت آفرین الهی:

الف. در جنگ جمل؛

بر همگان روشن است که زنان از موهبت­های عظیم الهی برخوردارند و این قشر سعادت و شقاوت جامعه را در گرو رفتار و کردار خود دارند. دوره­ی حکومت حضرت علی7 قطعه­ای از نقش آفرینی زنان در تاریخ است و جنگ جمل گواه صادقی بر این منظور می­باشد.

ام الفضل؛ وی دختر حارث از یاران حضرت علی7 در واقعه جمل بود.

او که در مکه زندگی می­کرد، اطلاعات مربوط به تجهیز لشکر ناکثین را به دست آورد، و مردی به نام ظفر را اجیر کرد و به مدینه نزد حضرت علی7 فرستاد تا امیرالمؤمنین را از خروج طلحه و زبیر و عایشه به سوی بصره آگاه سازد.([21])

همچنین ذکر شده که هنگام عزیمت طلحه و زبیر به سوی بصره ام الفضل نامه­ای به امیرالمؤمنین علی7 نوشت و یادآور شد که؛ اما بعد بداند امیرالمؤمنین که طلحه و زبیر و عایشه قصد عزیمت بصره را دارند و مردم را بر جنگ و محاربت با تو ترغیب کرده و چنین در زبان­ها انداخته­اند که ما، خون عثمان را طلب می­کنیم و عن­قریب به جانب بصره روان خواهند شد. خدای تعالی یار تو است و تو برحقی، و زود باشد که ظفر و نصرت تو را رو نماید و السلام. این نامه را توسط فردی که صاحب عقل و فصاحت بود به دست مبارک امام رساند و بدین طریق حضرت را از فتنه­ی بزرگی که در حال شکل­گیری بود آگاه نمود.([22])

ام ذریح؛ ام ذریح العبدیه بانوی گران­قدر شاعر عرب که دوست­دار امیرالمؤمنین علی7 بود و در جنگ جمل با اشعار حماسی خود نقش اساسی در ترغیب مردم به جنگ با سپاه دشمن داشت و این­گونه در تاریخ جاودانه شد.([23])

لیلی غفاریه؛ او یکی از مجاهدان و جنگجویان زمان حیات پیامبر اکرم (ص) بود و بارها همراه پیامبر در جنگ­ها شرکت نمود و به مداوای مجروحان پرداخت. در زمان بالا رفتن جنگ جمل همراه حضرت علی7 به سوی بصره حرکت کرد و نزد عایشه رفت و گفت: آیا احادیثی که پیامبر در فضیلت علی7 بیان کرده بود را شنیده­ای؟! عایشه گفت: بله.([24])

با این بیان روشن می­شود که گویا لیلی غفاریه از عایشه، سابقه او و همنشینی او با پیامبر اکرم (ص) خبر دارد و می­داند که پیامبر در طول حیاتشان به جانشینی بعد از خود اشاره کرده­اند و حضرت علی7 را به مردم معرفی فرموده­اند. از این­رو این زن باهوش و پاک سرشت صحبت را از نقطه حساس شروع می­کند تا از عایشه اعتراف بگیرد که این حضرت علی7 است که بعد از پیامبر اکرم (ص) خلیفه­ی به حق مسلمین می­باشد، پس به چه دلیل با او به جنگ پرداخته و ایشان را قاتل عثمان معرفی کرده است؟! در واقع لیلی غفاریه برای بازگشت عایشه از راه رفته، این روش را برای موعظه و پند به او انتخاب کرد و علاوه بر این در ارشاد مردم به سوی سپاه امیرالمؤمنین7 نقش روشنی داشت.

ب. در جنگ صفین؛

یکی دیگر از صحنه­هایی که زنان در تاریخ اسلام خوش درخشیده­اند، جنگ صفین است. نقش آفرینی در جنگ­ها، فقط در مبارزه با شمشیر و اسلحه و ... خلاصه نمی­شود، بلکه ترغیب و تحریص مردم برای جنگ با دشمنان اسلام و قدرتمند کردن سپاه و تقویت روحیه­ی رزمندگان ارزشی کم­تر از حضور در خط مقدم ندارد؛ که از این فرصت مردان کم­تر می­توانند استفاده کنند، و خداوند متعال این توانایی را به زنان عطا فرموده است.

ام الخیر سخنور صفین؛ وی دختر حریش البارقیه جزو تابعین که زمان حیات پیامبر را ندیده، ولی با اصحاب رسول خدا(ص) بوده و از اهالی کوفه و معروف به ذکاوت، فصاحت و بلاغت است. وی از محبین و شیعیان امیرالمؤمنین بود و با حضرت علی7 در جنگ صفین حضور داشته است.

به طوری که معاویه به والی خود در کوفه نوشت: ام­الخیر بنت حریش البارقیه را با احترام نزد من بفرست و بدان که او را درباره تو سند می­دانم، اگر تو را به نیکی یاد کرد، من هم با تو خوشرفتاری می­کنم و الا نه. وقتی نامه به دست والی رسید، ام­الخیر را احضار کرد و متن نامه را برای او قرائت کرد. ام­الخیر گفت: من اهل دروغ و ناحق گویی نیستم، دلم می­خواست معاویه را ملاقات کنم و مطالبی را به اطلاع او برسانم. والی ساز و برگ سفر را فراهم کرد و ام­الخیر را به سوی شام فرستاد، هنگام حرکت به او گفت: ام­الخیر، معاویه سرنوشت من را به دست تو سپرده، اگر خیر بگویی برای من خیر است والا نه، پس ملاحظه حال من را بکن. ام­الخیر در شام معاویه را ملاقات کرد. معاویه به وی گفت: راه را چگونه پیمودی؟ ام­الخیر گفت: با خوشی و سلامت. معاویه گفت: روزی که عمار یاسر در جنگ صفین کشته شد چه گفت؟ ام­الخیر گفت: فراموش کردم معاویه به اطرافیان گفت: ماجرای آن روز را بیان کنید یکی از آن­ها گفت: به خاطر دارم که چگونه لباس بر تن داشتی و بر شتر سوار بودی. آن روز همچون مردان تازیانه­ای به دست گرفته و می­گفتی: مردم از خدا بترسید، خداوند حق را آشکار و دلیل را روشن و راه را نورانی ساخت. خداوند شما را رحمت کند آیا از جنگ فرار می­کنید؟! یا از اسلام، یا از حق؟! سپس سرت را رو به آسمان بردی و گفتی: خدایا صبرها و یقین­ها ضعیف شده و ترس، انتشار یافته است. مردم! خداوند شما را رحمت کند، بیایید و امام عادل و وصی وفادار و راست­گوی بزرگ را یاری کنید، این دشمن­ها باقی­مانده­ی جنگ­های بدر و کینه­های دوران جاهلیت و جنگ احد هستند. معاویه گفت: ای ام­الخیر به خدا منظورت از این سخنان کشتن من بوده است، اگر تو را بکشم معذورم. ام­الخیر گفت: ای پسر هند خوشحالم که به دست آدم پستی چون تو کشته شوم.([25])

از سخنان ام­الخیر به چند مطلب می­توان پی برد:

1. ام­الخیر برای پند و موعظه و بیدار کردن مردم در جنگ صفین، آن­ها را دعوت به توحید کرد و سخنش را از اصل اولیه دین آغاز نمود.

2. از اسلام و حق نمی­توان فرار کرد چون راه، روشن است.

3. مردم را دعوت به پشتیبانی از ولایت می­کند واز دشمنانی که­از طریق جنگ عقده­هایشان راخالی می­کنند، بر حذر می­دارد.

4. شجاعت این زن بی­نظیر است، به طوری که کشته شدن به دست معاویه را برای خود افتخار می­داند.

زرقاﺀ و دفاع از ولایت؛ زرقاﺀ بنت عدی­بن قیس از جمله زنانی بود که در جنگ صفین مردم را ترغیب به دفاع از ولایت می­کرد و نقش زیادی در پیروزی این جنگ داشت.

شبی که معاویه با گروهی از خاصان دربار چون؛ عمر و عاص، سعید، عتبه و ولید به گفت و گو نشسته بود، خطاب به آنان گفت: هیچ­کس از شما زرقاﺀ را در روز صفین به یاد دارد؟ بعضی گفتند: ما سخنان او را حفظ کرده­ایم. معاویه پرسید: رأی شما در حق او چیست؟ گفتند: او را به شمشیر آبدار کیفر باید کرد. معاویه گفت: بد رأی دادید. آیا برای من قبیح نیست که مرتکب قتل زنی بشوم و این عار برای من بماند که زنی را کشتم. سپس به حاکم کوفه دستور داد که وی را به همراه محارمش با ساز و برگ سفر و احترام و آسایش به شام بفرستد. وقتی والی کوفه متن نامه­ی معاویه را به اطلاع زرقاﺀ رساند، زرقاﺀ پاسخ داد: اگر به اختیار خود باشم، به شام نمی­روم، مگر مجبورم کنند. وقتی او را به نزد معاویه بردند، معاویه به او خیر مقدم گفت و از حالش پرسید. سپس سؤال کرد: آیا می­دانی تو را به چه منظور این­جا آورده­ایم؟ زرقاﺀ گفت: نمی­دانم. معاویه گفت: تو همان نیستی که در جنگ صفین، سوار بر شتر سرخ مو شده و در وسط میدان نبرد ایستاده بودی و مردم را به جنگ تشویق و آتش نبرد را روشن می­کردی؟"! منظورت از این کار چه بود؟ زرقاﺀ گفت: هرکس درست بیندیشد، می­فهمد. معاویه گفت: تو مردم را تشویق به جنگ می­کردی و می­گفتی؛ مهاجرین و انصار باید صبر کنند و در راه حمایت حق و برانداختن باطل کوشا باشند؛ بدانید که خضاب زنان از حنا و خضاب مردان از خون است. زرقاﺀ گفت: آن روز خیر و شر در مقابل یکدیگر قرار گرفته بود. معاویه خندید و گفت: وفاداری شما نسبت به علی پس از مرگش، از محبت شما به او در دوره حیاتش عجیب­تر است!([26])

بکاره هلالیه و نبرد با دشمن؛ وی از بانوان شجاع و قهرمانی است که شهامت و سخنوری او زبانزد همگان بوده است، در جنگ صفین به جانبداری از حضرت امیرالمؤمنین7 و بر ضد معاویه خطبه­های آتشین ایراد می­کرد و مردم را قهرمانانه به جهاد و استقامت و نبرد علیه کفار دعوت می­کرد و با شمشیر زبان، دل­های دشمنان زبون را به لرزه می­انداخت. پس از شهادت حضرت علی7 به دربار معاویه داخل شد و سلام کرد. معاویه پاسخ او را به گرمی گفت و به وی اجازه نشستن داد. عمرو عاص و مروان حکم و سعید در نزد معاویه بودند. ابتدا مروان رو به معاویه کرد و گفت: می­دانی این زن کیست؟ او همان است که در جنگ صفین می­گفت: "ای زید! شمشیر خود را از زیر خاک بیرون بکش و علیه دشمن سرکش نبرد کن." عمروعاص گفت: این زن کسی است که در جنگ صفین اشعار شورانگیز می­خواند و می­گفت: "ای کاش بمیرم و نبینم کسی از بنی­امیه را که بالای منبر، آل پیامبر9 را مورد سرزنش قرار دهد."سپس مجلس ساکت شد و بکاره که بسیار پیر و ناتوان شده بود و بر عصایی تکیه کرده بود، گفت: "ای معاویه سگ­هایت مرا دوره کرده­اند و هر یک به نوبت پارس کردند؛ به خدا سوگند فرد مورد نظر آنان من بودم و گفتار حق را هرگز تکذیب نمی­کنم. حال هر کار که می­خواهی بکن؛ زیرا پس از شهادت مولا امیرالمؤمنین علی7 زندگی هیچ ارزشی ندارد."([27])

حاصل سخنان بکاره چند نکته می­باشد:

1. او از عاقبت شوم جنگ که حکومت به دست افراد پست و خبیث بیفتد و در آن حال به راحتی بالای منبرها، آل پیامبر9 سرزنش شوند، هراس داشت.

2. قدرت اطرافیان معاویه برای او هیچ ارزشی نداشت و بدون ترس و اضطراب آن­ها را سگ خطاب می­کرد.

3. از شهادت واهمه­ای به خود راه نداد، چرا که زندگی وقتی برای او معنا داشت که ولی خدا بر هستی حکومت کند.

عکرشه در صفین؛ وی بنت الأطش و از جمله زنانی بود که دارای فصاحت و بلاغت و دلیل آوردن می­باشد. او در جنگ صفین در لشکر حضرت علی7 حاضر شد و خطبه­ی بلیغی خواند و مردان را بر قتال تحریک ­کرد. پس از شهادت حضرت علیه السلام بر معاویه وارد شد و سلام کرد، معاویه گفت: ای عکرشه الان امیرالمؤمنین شدم؟! پاسخ داد: بله، زیرا علی زنده نیست.([28])

عکرشه در جنگ صفین می­گفت: ای مردم مراقب خود باشید، اگر هدایت شوید؛ گمراهان به شما زیان نمی­رسانند، جزﺀ گروهی باشید که بصیرت پیدا کرده­اند؛ همانا معاویه همراه با قومی که ایمان نداشته و دعوت به دنیا را اجابت کرده­اند، قصد جنگ با شما را دارد. ای بندگان خدا دین خدا را دریابید و اظهار عجز و ناتوانی نکنید که نور ایمان خاموش و سنت پیامبر بر باد خواهد رفت. با بصیرت با دشمن خود )معاویه و سپاهیانش( بجنگید و با عزم و اراده­ی خود، صبر پیشه کنید.([29])

آری چنین است که زنان بزرگوار در طول تاریخ با لسان فصیحشان در تقویت سپاه اسلام کوشیده­اند و دین خود را نسبت به اسلام و قرآن ادا کرده­اند. برای چنین زنانی جنسیت محدودیت نمی­آورد، بلکه با حفظ عفت و پاکدامنی و حجاب رسالت خود را به روشنی به پایان می­رسانند.

سوده؛ او بنت عمارﺓابن الأشتر الهمدانیه یکی از فصحا و شعرای شیعه­ی عرب بود که با زبانش مجاهده می­کرد. وی پس از شهادت حضرت علی7 بر معاویه وارد شد. به او گفت: تو همان هستی که در جنگ صفین لشکر علی7 را بر ضد ما می­شوراندی!

سوده گفت: گوینده­ی آن شعرها من بودم؛ مثل من نباید چاپلوسی کند و کتمان نماید، دوستی و پیروی از حق که در وجود علی7 بود مرا بر آن داشت. بعد از این سؤال­ها معاویه از او پرسید: حاجت تو چیست؟ سوده گفت: شکایتم از فرماندار ستمگرت "بسربن ارطاﺓ" است که او را بر گرده مردم سوار کرده­ای و اموال ما را غارت می­نماید، آمده­ام به تو بگویم یا او را کنار بگذار، یا بر ضد او بر می­خیزیم.

معاویه گفت: آیا مرا تهدید می­کنی؟ بر آن فکرم که تو را نزد او بفرستم، تا هرچه خواست با تو رفتار کند. ناگهان سوده شعری گفت که معنایش این بود: درود خدا بر آن پیکری که اکنون خاک او را فرا گرفته و عدالت همراه او در قبر رفته، او که سوگند خورده بود از حق جدا نگردد. معاویه گفت: "منظورت کیست؟" سوده پاسخ داد: "علی­ابن ابی­طالب7" معاویه گفت: مگر علی در حق تو چه کرده است؟ سوده گفت: مردی از جانب علی7 بر ما حکومت می­کرد، من برای شکایت از او به حضور علی رفتم، وقت ورود من می­خواست نماز بخواند، چشمش که به من افتاد از نماز خواندن خودداری کرد و با مهربانی به من فرمود: کاری داری؟

من جریان را به عرضش رساندم، او گریه کرد و گفت: خدایا تو شاهدی من به آن­ها دستور ظلم و ترک حق نداده­ام. سپس نامه­ای به این مضمون برای وی نوشت: و ای قوم من، پیمانه و ترازو را به داد، تمام دهید، و حقوق مردم را کم مدهید، و در زمین به فساد سر برمدارید „ اگر مؤمن باشید، باقیمانده­ی [حلال] خدا برای شما بهتر است، و من بر شما نگاهبان نیستم.([30])

وقتی نامه را قرائت کردی هرچه نزد تو است نگه­دار تا جانشین تو بیاید و از تو تحویل بگیرد. به خدا این نامه را به دست من داد و خواندم. معاویه گفت: علی­ابن ابی­طالب به شما جرأت داد که در برابر سلطان این چنین گستاخانه سخن بگویید. سپس دستور داد به بسر بنویسند که اموال او را پس دهد و با او خوشرفتاری کند. سوده گفت: این دستور در خصوص خودم هست نه برای همه؟ معاویه گفت: تو را با دیگران چه کار؟ سوده گفت: من هم مثل دیگران اگر دستور همگانی نباشد، خود را قابل ملامت می­دانم! معاویه گفت: بنویسید که با خودش و کسانش خوش­رفتاری کند. سپس معاویه گفت: علی­ابن ابی­طالب شما را مغرور کرد، زیرا درباره قوم تو گفت: اگر دربان بهشت باشم به قبیله همدان می­گویم: سلامت و خوش داخل شوید!([31])

سوده زنی بود که در راه اسلام مجاهده می­کرد، ولی نه با اسلحه بر دوش کشیدن؛ بلکه با سلاح زبان مردم را علیه لشکر معاویه می­شوراند و آن­هارا به سمت لشکر حضرت علی7 ترغیب می­کرد و این خود، کاری بس دشوار و عظیم است. شاید اثر این عمل چندین برابر کسی باشد که رو در رو با سپاه کفر می­جنگد، زیرا چه بسا در پشت صحنه افراد زیادی به جنگ علیه دشمن ترغیب شوند. اما هرچه هست به نور کلام مولا علی7 است که می­فرمایند: در راه خدا با دست­هایتان مجاهده کنید، پس اگر نتوانستید با زبان­هایتان، و اگر قدرت نداشتید با قلوبتان جهاد کنید.([32])

ام سلمه همراه با ولایت؛ هدف از خلقت انسان، رسیدن به کمال نهایی و قرب الهی است. دست­یابی به این مرتبه تنها در پرتو ولایت انسان­هایی تکامل یافته میسر خواهد شد. رجوع به امام معصوم علیه السلام جهت شناختن مسیر، از ابتدای ظهور اسلام در خطاب به اولین زن و مرد مسلمان مطرح گردیده تا همواره سرلوحه حرکت آن­ها قرار گیرد. ([33])

بنابر روایات مراد از ولایت؛ پذیرش ساده­ی امامت نیست، بلکه معرفتی عظیم برای چنین ولایتی لازم می­باشد.([34])

و "ام سلمه" سمبل بندگی در مقابل پروردگار و مطیع محض ولایت است. او زندگی­اش را وقف اسلام و ولایت کرد و در عمل محبت خویش را به امام عصر خود نشان داد. آن هنگام که عایشه به کمک طلحه و زبیر زمینه را برای جنگ با حضرت علی7 آماده می­کرد، به سراغ ام سلمه رفت تا از موقعیت اجتماعی وی در جهت خواسته­هایش استفاده کند، از این­رو چنین گفت: ای ام سلمه قرب تو نزد محمد مصطفی9 معلوم است و تو از همه زنان پیامبر بزرگ­تری، اول زنی که با رسول خدا هجرت کرد تو بودی، هدایایی که به جهت پیغمبر9 می­آوردند، اشارت به خانه تو می­کرد، اکنون بر تو روشن است که مخالفان در حق عثمان از ظلم و عدوان چه کردند. عبدالله­ابن عامر می­گوید: که در بصره قریب صد هزار مرد شمشیرزن برای خونخواهی عثمان جمع آورده­اند. قصد آن دارم که از جهت اصلاح ذات البین به آن جانب روم، تو را باید که با من موافقت نمایی و در مصاحبت من بدان جانب آیی.([35])

ام سلمه که از سخنان ضد و نقیض عایشه به تعجب آمده بود، گفت:

چگونه تو خون عثمان را طلب می­کنی در حالی که چندی پیش مردم را برکشتن او تحریض می­کردی. آیا نشنیده­ای که رسول خدا(ص) در حق علی7 می­فرمود: که علی خلیفه من است در حال حیات و مماتم؟! عایشه گفت: بله شنیده­ام ام سلمه گفت: ای عایشه، پس چون این جمله را می­دانی چرا بر علیه علی7 بیرون می­آیی و به فریب این مردم فریفته می­شوی؟ عایشه چون از ام سلمه این سخنان را شنید او را خوش نیامد و آزرده خاطر از نزد او بیرون آمد و با طلحه و زبیر و جماعتی از بنی امیه و لشکری از مکه به جانب بصره روان شد.([36])

بعد از این ماجرا، ام سلمه نامه­ای به امیرالمؤمنین علی7 بدین مضمون نوشت: اما بعد بداند امیرمؤمنان علی7 که طلحه و زبیر و عایشه در مکه جمعیتی ساخته­اند و رأی داده­اند که خون عثمان را طلب کنند و در صحبت و موافقت عبدالله­بن عامر به جانب بصره روان شدند. خدای تعالی از کار ایشان تو را کفایت کند.([37])

... اینک پسرم عمر که به خدا پیش من از جانم عزیزتر است با تو حرکت می­کند که در جنگ­هایت حاضر شود.([38])

شوهر اول او پسر خاله­اش ابوسلمةبن عبدالأسدبن المغیره بود که چون به شرف اسلام نایل شد به سبب ظلم مشرکین، هجرت به حبشه نمود، هنگامی که رسول خدا به مکه هجرت کرد، ام­سلمه با همسرش به مکه هجرت نمود و ابوسلمه در جنگ احد زخمی شد و به سبب همان زخم­ها وفات یافت، بعد از آن ام سلمه به همسری پیامبر درآمد.([39])

ام سلمه از موقعیت مناسبی که برایش پیش آمده بود به خوبی استفاده کرد و تا آن­جا که ممکن بود در دوران حکومت حضرت علی7 به ارشاد عایشه پرداخت و او را از برپا کردن فتنه جمل باز ­داشت، هرچند عایشه را سودی نبخشید، ولی ام سلمه چون مادری مهربان برای امت اسلام، رسالت خود را انجام ­داد. در تاریخ یعقوبی آمده است:

عایشه نزد ام­سلمه دختر ابی امیه همسر پیامبر خدا آمد و گفت: پسر عمویم و شوهر خواهرم به من خبر داده­اند که عثمان بی­گناه کشته شده و بیشتر مردم به بیعت علی راضی نبوده و گروهی از مردم بصره مخالفت ورزیده­اند، پس اگر با ما همراه می­شدی شاید خدا امر امت را به دست ما اصلاح می­کرد. ام سلمه به او گفت: ستون دین به دست زنان به پا نمی­شود، ستوده شدن زنان با فروافکندن دیدگان و پنهان داشتن اطراف بدن و کشیدن دامن­ها حاصل می­شود. چه می­گویی اگر پیامبر خدا در کناره­های بیابان تو را سرزنش کند که حجابی را که خدا برتو نهاده بود پاره کردی؟!([40])

سخن ام سلمه اشاره به مطالبی چند دارد:

1. سعی نمود برای منع عایشه از جنگ با امیرالمؤمنین علی7 او را به وظیفه­ی اصلی­اش که حفظ عفت و حجاب است رهنمون سازد، چرا که در فتنه­گری و آشوب شخصیت زنان مؤمن مورد تعرض هواداران ظلم و ستیز قرار می­گیرد.

2. زنان پرورش دهندگان مردان بزرگ­اند و از دامن آنان، مردان به معراج می­روند. پس منظور چنین نیست که ستون دین به دست زنان به پا نمی­شود، بلکه باید زنان نگه­دارندگان ستون دین را به جامعه اسلامی تحویل دهند که این نقش بسا والاتر خواهد بود.

آمنه بنت الشرید؛ آمنه از زنان شیعه­ای بود که با زبان فصیحش در آماده بودن برای سؤال و جواب نمونه بود. هنگامی که حضرت علی7 به شهادت رسید زیادبن ابیه به جرم محبت علی7 او را به خیال دستگیری شوهرش در کوفه زندانی کرد، وقتی از یافتن شوهرش مأیوس شد؛ آمنه را به سوی معاویه فرستاد. او دو سال در شام زندانی بود و زمانی که شوهرش را پیدا کردند و او را به شهادت رساندند، سرش را از بدن جدا کرده و دور شهر دمشق گرداندند. آن­گاه سر شهید را برای همسرش آمنه بردند. آمنه به فرستاده­ی معاویه گفت: به معاویه بگو خدا فرزندانت را یتیم کند و از گناهانت نگذرد! معاویه او را از زندان احضار کرد و گفت: این سخن را تو گفتی؟ آمنه گفت: آری من گفتم و پشیمان نیستم و معذرت خواهی نمی­کنم...([41])

آمنه تا آن­جا بر محبت حضرت علی7 استوار است که به دستور معاویه به قتل می­رسد. آری محبان واقعی در عمل، حب خود را ابراز می­کنند، همچنان که آمنه همراه با زوج خود؛ به شهادت می­رسند تا اسلام و حجت خدا روی زمین زنده بماند.

میمونه بنت حارث­ابن حزن؛ این بانو از جمله زنانی بود که پس از وفات پیامبر9 در راه راست پا برجا ماند و نسبت به اهل بیت: و امام علی7 علاقه­مند بود. روایت شده که جوی­بن کلیب عامری برای به خدمت رسیدن میمونه اذن خواست، میمونه پس از ورود از او پرسید ای مرد از کجا می­آیی؟ گفت: از کوفه گفت: از کدام قبیله­ای گفت: بنی عامر پرسید: چه چیز تو را به مدینه آورد؟ گفت: وقتی بین مردم اختلاف افتاده بود، ترسیدم که فتنه مرا در برگیرد از این رو از کوفه خارج شدم.

پرسید: آیا با امام علی7 بیعت کرده­ای گفت: بله گفت: پس برگرد و از صف او خارج مشو که به خدا قسم نه گمراه شده و نه کسی را گمراه می­کند.([42])

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان