5- حکمرانی معاویه
سزاست که حکمرانی معاویه در عصر علی(ع)را برای مسلمانان عصرحاضر چون وجود اسرائیل بدانیم. برپایه آنچه خواهیم گفت وجودمعاویه چون غده سرطانی بود که درنگ درسوزاندن ریشه آن از طبیب حاذقی چون علی هیچ سزاوار نبود، چنانکه امام(ع) نیز در نخستین روزهای خلافت فرمان عزل او را صادر کرد. اما چه می شد کردکه درطرح پیشینان این فرمان از سالها قبل خنثی گردیده بود; چه معاویه پیوسته می گفت:
«به خدا سوگند، من تنها در پرتو منزلتی که در نزد خلیفه دوم داشتم توانستم برمردم فرمان برانم. این جایگاهی است که وی مرادر آن قرار داده و از زمانی که مرا نصب کرد، عزل ننمود. درحالی که هیچ امیری را به کار نگرفت جز آنکه او را عوض کرد یا به موجب برخی اعمالش براو غضب کرد و او را به نزد خود فراخواند.
اما مرا نه عزل کرد و نه غضب نمود. او همه شامات را به من سپردو بعد از او عثمان مرا تقویت و تایید کرد.» (1)
هرگاه علی بن ابی طالب یک سیاستمدار حرفه ای بود که مهمترین هدف خود را رسیدن به حکومت و کامروایی به وسیله سلطنت قرار می داد ودر آنچه برای نسلهای آینده پیش می آمد، بی تفاوت می بود، آسان بودکه با ابقای معاویه به کومت شام و با وعده خلافت به او پس از خود، وی را راضی نگهدارد. در حالی که امام معتقد بود ابقای معاویه ونظایر او در حکومت با تمام آنچه به تحقق آن می اندیشید،منافات دارد و وی را در آینده برتمام جهان اسلام مسلط خواهدکرد.
کسانی که به سازش امام با معاویه نظر داشته و دارندنتوانسته اند بینش ژرف علی(ع)و شناخت او نسبت به معاویه و خطفکری بنی امیه را چنان که باید، درک کنند و زیرکی معاویه وبلندپروازی و احتیاطکاری او را نیز نسنجیده اند.
مغیره بن شعبه، از سیاستمداران چهارگانه عرب به امام گفت: مصلحت این است که فرمانداران عثمان را یک سال در مقام خود باقی گذاری و هنگامی که از مردم برای تو بیعت گرفتند و فرمانروایی تو بر قلمرو امپراتوری اسلامی، از خاورتا باختر مسلم گردید وکاملا بر اوضاع مملکت مسلط شدی، هرکه را خواستی عزل کن و هرکس را خواستی در مقام خود باقی بگذار. (2)
حضرت در پاسخ او فرمود: به خدا سوگند، من در دینم سازشکاری نمی کنم و امور مملکت را به دست افراد فرومایه و بی لیاقت نمی سپارم.
حقیقت آن است که تا موقعیت امام و معاویه را درنیابیم تحلیل و اظهار نظر پیرامون سیاست وی چندان واقع نگرانه نیست.
موقعیت امام(ع)و معاویه
تا زمان بیعت مردم با امیرمومنان(ع)سفیانیان حدود بیست سال برنواحی شام تسلط داشتند. این مدت دراز کافی بود تا مردهوشیاری چون معاویه که خلافت و امارت مسلمانان را نوعی سلطنت می دانست و به هیچ یک از مقررات و قیود دینی در دخل و خرج بیت المال و سایر امور اخلاقی پایبند نبود. بتواند اساس محکم وقابل اعتمادی برای حکومت خود تدارک کند. وی در جلب ناراضیان دست توانایی داشت و هرکس را با هرمبلغ می توانست، می خرید و به تناسب افزایش ثروت اقلیت متنفذ علاقه و منفعت مشترک در حفظحکومت و نیرومندی آن فزونی می گرفت.
درست درجهت عکس، اشخاصی که در محیط حکومت امیرالمؤمنین(ع)مایه اخلال و فتنه و فساد بودند و شب و روز برای واژگون کردن خلافت وی می کوشیدند، همانندشان در دستگاه حکمرانی معاویه از عوامل محافظت و نگاهبانی امارت بودند.
از درگذشت عمرتا آن زمان(سیزده سال)نفوذ بنی امیه در دستگاه خلافت و سستی اعتقادات مردم، فساد محیط و بازگشت دلها به سنتهای جاهلی و تعصب عربی و قبیله ای به مراتب شتاب بیشتر پذیرفته وتجربه و ریاست خواهی معاویه به مراتب بالا رفته و او سالها بابخششهای بی حساب، سرکوب مخالفان و استعمار مردم و جلب عنایت خاص عثمان در ضمیمه کردن حمص به قلمرو حکومت خود، مقدمات سلطنت موروثی خود را تدارک می دید.
منابع درآمد شام از تجارت تا جزیه و خراج و زکات و سایردرآمدهای بیت المال، همه در شامات و در دسترس عمال معاویه قرارداشت و عمده آذوقه مردم مکه ومدینه هم از آنجا تامین می شد.
اما سهم امیرالمؤمنین(ع)از دولت اسلامی از حیث درآمد جز این بود، چه آنکه حجازین(مکه و مدینه) ثروت طبیعی نداشت و از مصرهم چیزی عایدنمی شد. در همان چهار پنج سال چندین والی عوض شد و بعدها در آمدنقاط دور دست عراق نیز در نتیجه فتنه های متوالی گروه های غارتگری که معاویه می فرستاد و خروج متناوب سران خوارج اغلب به هدر می رفت و آنچه منظم به دست می آمد از کوفه و بصره بود.
مهمتر از منابع مالی، سهم امام در منابع انسانی است. از همان ابتدا، صاحبان پول و قدرت و نفوذ در حجاز و عراق همه ازسختگیری و حساب خواستن امیرالمؤمنین(ع)ناراضی و عاصی و درکاراخلال و توطئه بودند. قاریان و بزرگان صحابه یا ازترس فتنه خودرا کنار می کشیدند، یا در اجرای امرش به آراء و افکار خودمراجعه می کردند. نمونه آن خوارج بودند که بعدها سربرافراشتند.
تنها تکیه گاه علی(ع)طبقات محروم بودند که دادگری و مساواتی که چشم روزگار مانند آن ندیده و نخواهد دید به آنها نیرو می بخشید.
دراین موقعیت، هرگاه امام(ع)حکمرانی معاویه را تنفیذ می کردهیچ چیز به نفع حضرت پایان نمی یافت و جز رویش مشکلات تازه، فرقی بابرکناری وی نداشت، چه آنکه بازتاب این پیشنهاد از سوی معاویه از دو حال خارج نبود: 1- معاویه به نقشه امام پی می برد. 2- معاویه آن رانشان صلح طلبی صادقانه می دید.
در هریک از این دو صورت، معاویه حکومت علی را به رسمیت نمی شناخت و از هیچ یک از ادعاها و موضع گیری های خود که در فرض «عزل از سوی امام » مرتکب شد. دست برنمی داشت. بنابراین،تنفیذ حکمرانی وی باتوجه به پیامدهای مضاعفی که با عزل او رخ می داد و از آنها سخن خواهیم گفت. چه سود داشت؟
هرگاه معاویه به نقشه امام پی می برد
وقتی معاصران علی(ع)و حتی امروزیان، تنفیذ معاویه ازسوی علی(ع)را برای غافلگیری اش مصلحتی موقت در یابند، طبیعی است معاویه که یکی از باهوش ترین مردان سیاست درزمان خود بود.
این امر را خیلی زودتر درمی یافت وحتی پیش ازفرمان علی(ع)جوانب آن را پیش بینی کرده بود. او خود علی را بهتر از دیگران می شناخت و می دانست که علی حتی نیم روز مسندوی را تحمل نخواهد کرد مگر به امید واردکردن ضربه ای سهمگین تر. به تصورما، اگر علی(ع)چندی برای تجهیز قوا و تثبیت موقعیت خویش معاویه را درحکمرانی باقی می نهاد، او حتی زودتر ازنزدیکان علی(ع)به موقتی بودن این نقشه پی می برد و در آن صورت،بیش از آنچه امام می توانست، موقعیت خویش را تقویت و تثبیت می کرد و چاره جویی ها را افزون می ساخت.
در کنار تقویت قوا و تثبیت موقعیت، چاره معاویه منحصر به این بود که ازتنها فرصتی که روزگار به او ارزانی داشته استفاده کند; و بزرگترین فرصت و تنها حربه «خون عثمان » بود.
معاویه خوب می دانست اگر امروز خون عثمان را ندیده بگیرد وریختن این خون را به نام علی(ع)حساب نکند دیگر فردا این کارممکن نیست، اگر امروز خلافت امام را بپذیرد و با او به پیشوایی مسلمانان بیعت کند، فردا هرگز نمی تواند از نو باعنوان مظلومی عثمان، به خونخواهی او برخیزد و خونش را به پای علی بگذارد.
اگر آن روزمعاویه این فرصت بسیار گرانبها را ازکف می داد،فردا که امیرالمؤمنین(ع)با اطمینان کامل از تسلط برهمه نقاط امپراتوری اسلامی فارغ از هرگونه کارشکنی مخالفان و باتجهیزکافی او را عزل می کرد، چگونه می توانست بی بهانه، فرمان امام را نبردو به جنگ با او لشکر گردآورد!
از آن سو، بعدها برای امام چگونه ممکن و روا بود کسی را ازحکمرانی عزل کند که خود فرمان حکمرانی اش را امضا کرده، دوخلیفه قبل هم نزدیک به 22 سال او را حاکم نیمه مختار قرارداده اند. در این صورت آن عزل به چه عذری رخ می داد؟
اگر به جرایم گذشته معاویه مربوط می شد، این دلیل در ایام تنفیذ(زمان خلافت امام)هم وجود داشت. این امر امام را به سازشکاری و فرصت طلبی متهم می کرد و مخالفتهای دیگری در پی داشت; و در صورتی که وی را به جرم تازه عزل می کرد، تنها آن جرم عامل عزل معاویه شناخته می شد و تاریخ از همه کردار گذشته وی به نیکی یادکرده از او تندیسی می ساخت که خدمت بیست و چند ساله اش بایدبه جرمی ناچیز فراموش می شد. (3)
اگر معاویه حکم تنفیذ را نشان صلح صادقانه می پنداشت
در آن صورت چه بسا سوء استفاده معاویه از این حکم بیشتر می شدو پرونده سیاه معاویه را سپید می ساخت و پرونده حکومت امام را...!
راستی آیا در این صورت معاویه دعوت علی(ع)را می پذیرفت و ازمردم شام برای وی بیعت می گرفت و خاطر حضرت را از شام آسوده می کرد؟ هرگز. او چگونه می توانست از مردم شام برای کسی بیعت گیرد که سالها علیه وی به شدیدترین شیوه تبلیغ کرده بود; کسی که مردم لعن او را در نماز جمعه واجب(!)می دانستند. (4)
پذیرفتن علی درمقام خلافت، معاویه را از همه نظر خلع سلاح می کرد. بیت المال را او می ستاند و جانشینی هیچ کس از خاندانش را بر وی روا نمی ساخت و بلکه به جرایم گذشته اش او را به میزمحاکمه می کشاند و رنج سی ساله خاندان سفیانی را به هدر می داد وبدون کمترین جنگ، حکومت و سلطنت را از دست او خارج می ساخت. امااگر این صلح صادقانه را نپذیرد همچنان در همه چیز آزاد است.
اگر وی از اولین فرصت ممکن برای نپذیرفتن این صلح، سودنمی جست فردا راه اعتراض بر وی بسته بود که اعلام کند; چرا برای خلافت شورا تعیین نشده است؟ افزون بر این که بهانه کشتن عثمان نیز همچنان برای وی باقی نبود. اگر او در روز نخست، کیفیت انتخاب شدن امام را گردن می نهاد، فردا کسی از او عذری نمی پذیرفت; و البته منظور وی شورایی از بزرگان شام یا موافقان عثمان در حجاز و عراق بود; چه در جواب نامه امام نوشت: «اهل شام جز جنگ باتو را خواهان نیستند تا روزی که کشندگان عثمان راتسلیم کنی. اگر کردی، تازه وقت آن است که مساله خلافت در شورای مسلمانان(از اهل شام)طرح شود; (زیرا)درگذشته حق حکومت باحجازیان(مردم مکه و مدینه)بود ولی چون این حق(به موجب شرکت ایشان در کشتن عثمان)از میان آنها رفته اکنون تصمیم با مردم شام است.(و نتیجه این تصمیم هم از پیش معلوم است. »
امام از سازش چه نصیب می برد؟
مهمترین اعتراضی که علی(ع)بارها برعثمان و روش حکومت او داشت ابقای معاویه در حکومت شام بود. این انتقاد شدید را مردم بارهااز زبان امام شنیده بودند; نیز عذرعثمان را به یاد داشتند که می گفت: چون معاویه از طرف خلیفه دوم منصوب شده نمی توان درصلاحیت او تردید کرد و امام می فرمود: در ایام او معاویه بیش ازیرفاء(غلام سیاه عمر)از او می ترسید و اکنون در نتیجه نرمی عریکه عثمان، برگردن او سوار و برجان وعرض و مال مردم مسلط است.(5)
اولین هدف انقلاب مردمی که حتی به خون خلیفه با همه کهولت وپیشگامی او در اسلام دست آلودند. تغییر وضع و برکناری عمال فاسدی بود که معاویه در طلیعه آنها قرار داشت و اگر ازامام خلاف انتظار می دیدند، شاید زحمت معاویه را در جنگ با علی(ع)کم می کردند و خود دنباله انقلاب را می گرفتند و برای نیل به هدف ازهمان روزهای اول با علی(ع) نبرد می کردند.
استبداد و خودرایی معاویه و فساد عمال و دستگاه حکومت اووصرف بیت المال درراه اغراض سیاسی به حدی آشکار و مسلم بود که اغماض و مسامحه امام در این باب جز دنیاداری و سازش با ظلمه ازروی جاه طلبی معنای دیگری نداشت و احساسات تند و توفانی مردم در این مورد جز با اعلام عزل و انفصال پسر ابی سفیان فرونشانده نمی شد. بنابراین مداهنه و مماشات با معاویه و گفتگو از روز اول حکومت، اکثر طرفداران امام را به او و برنامه حکومتش عاصی، سردو بی عقیده می کرد و میان آنها و اقلیتی که در هرحال تشخیص امیرالمؤمنین(ع)را حجت می دانستند و به او وفادار می ماندند، اختلاف و دو دستگی شدید پدید می آورد.
اگر علی(ع)در این مورد اغماض و مسامحه می کرد، کار او جزنادیده گرفتن اهداف انقلابیان و نیکان صحابه تلقی نمی شد. تثبیت موقعیت افرادی مانند معاویه در نظر فداکاران پاکبار امام(ع)یک نوع مصالحه سیاسی و ریاکاری به شمار می آمد و هرقدر که معاویه از این کار برای تطهیر خود استفاده می کرد علی(ع)زیان می دید وهرچه معاویه به دست می آورد امام از دست می داد; زیرا ماهیت معاویه اشتباه ناپذیر بود. سالهای آخر خلافت عثمان همه او را به ستم و نیرنگ و بی دینی شناخته بودند. قبل از اسلام آوردن هم دشمنی او و پدرش با پیغمبر(ص)و اسلام و مسلمانان انکار ناپذیرمی نمود. همه می دانستند ابوسفیان و فرزندانش به جبر اسلام راگردن نهادند. اگر قرار بود شکی پیش بیاید در صداقت و شهامت امیرالمؤمنین(ع)پیدا می شد و بدون گفتگو، فتنه انگیزان جاه طلب از قبیل طلحه و زبیر و مخالفان بانفوذ مانند عبدالله بن عمر وسعدبن وقاص بهتر و بیشتر از آنچه توانستند و کردند، بذر شبهه واختلاف رادرافکار عمومی مردم عراق و حجاز می افشاندند و این حربه بران را علیه شخصیت امیرالمؤمنین(ع)به کار می بردند; درحالی که امیرالمؤمنین(ع)در تمام ایام زندگی به صراحت و صداقت لهجه امتحان داده و در هیچ مورد و مقام مداهنه و مجامله نکرده بود. اگر قرار بود از رای امثال ابن عباس تبعیت کند، اولین باری بودکه به ریا و تظاهر متوسل می شد.
6- انگیزه های طرفداران
آنان که عثمان را ازتخت خلافت فرو کشیدند و گرد علی(ع)حلقه زدند; جمعیتی متفرق بودند که وحدت هدف برای مدتی آنان را متحدساخته بود. درمیان ایشان چنانکه مالک اشتر و عماربن یاسر حضورداشت، طلحه و زبیر و اشعث و عایشه هم بودند. بصریان و کوفیان هم با طلحه و زبیر بیشتر آشنایی داشتند تا باعلی(ع). مصریان نیز هیچ کس را به درستی نمی شناختند. جمعی از ستم حکومت عثمان به تنگ آمده بودند، گروهی امید ریاست داشتند و برخی هم فقط درپی تغییر اوضاع بودند و برایشان تفاوتی نداشت این تغییر به دست علی(ع)یا دیگری تحقق یابد. عده ای هم تنها علی(ع) را می خواستند. در میان این جمع شمار زیادی علاوه بر اعتقاد به حکومت جدید،خلفای قبلی را هم پذیرفته بودند و به چیزی که ضد شیوه آنان بودرضایت نمی دادند. بی سبب نبود که امام درهمان روزهای نخست درحضور همگان فرموده بود: ما به سوی چیزی می رویم که سخت متفرق ورنگارنگ است.(آینده ای پرآشوب و ابهام فرا روی ماست.
دراین میان هنوز کینه های کهنه وجود داشت. ابن ابی الحدیدمی نویسد:
«روزی که علی(ع)به مسند خلافت نشست، بیست و پنج سال از رحلت پیامبر(ص) می گذشت و انتظار می رفت که در این مدت طولانی عداوتهاو کینه ها به دست فراموشی سپرده شده باشد; ولی بر خلاف انتظار،روحیه مخالفان علی(ع)پس از گذشت ربع قرن عوض نشده و عداوت و کینه ای که در دوران پیامبر و پس از درگذشت وی نسبت به علی(ع)داشتند کاهش نیافته بود.» (6)
در زمانی که هنوز وسایل جدید تبلیغاتی فراهم نشده بود، برای یک سیاستمدار بسیار مشکل بود که محبت صدها هزار تن از مردم رادر حالی که هیچ یک باوی رابطه فامیلی نداشتند و حتی در دل دشمنش می شمردند. به سوی خود جلب کند و تبلیغاتی که سالها علیه او صورت گرفته، خنثی سازد.
مشکلات علی(ع)از زبان خلیفه دوم
بحرانها و موانعی که حکومت امام علی(ع)با آنها رو به رو بودچنان آشکار بود که پیش بینی اش چندان سخت نمی نمود. خلیفه دوم ضمن گفتگو با ابن عباس به این مشکلات اشاره می کند و می گوید:
«به راستی که علی پس از آن کشمکش ها زمام خلافت را به دست خواهد گرفت و آنگاه، گامهایش خواهد لغزید و به هدف خود نخواهدرسید... . وانگهی همه چیز روشن می شود و تو به صحت نظر نخستین مهاجرانی که وی را از خلافت منع کردند خواهی رسید.» (7)