ماهان شبکه ایرانیان

مادری برای پدر

شما خانمی که در دوره پیشرفت علمی و صنعتی و تکنولوژی و دنیای بزرگ و تمدن مادی و این همه پدیده های جدید زندگی می کند، از الگوی خودتان در مثلاً هزار و چهارصد سال پیش توقع دارید که در کدام بخش، مشابه وضع کنونی شما را داشته باشد تا از آن بهره بگیرید؟ مثلاً فرض کنید می خواهید ببینید چگونه دانشگاه می رفته است یا وقتی که مثلاً در مسائل سیاسی جهانی فکر می ...

شما خانمی که در دوره پیشرفت علمی و صنعتی و تکنولوژی و دنیای بزرگ و تمدن مادی و این همه پدیده های جدید زندگی می کند، از الگوی خودتان در مثلاً هزار و چهارصد سال پیش توقع دارید که در کدام بخش، مشابه وضع کنونی شما را داشته باشد تا از آن بهره بگیرید؟ مثلاً فرض کنید می خواهید ببینید چگونه دانشگاه می رفته است یا وقتی که مثلاً در مسائل سیاسی جهانی فکر می کرده، چگونه فکر می کرده است؟ اینها که نیست.

یک سری خصوصیات اصلی در شخصیت هر انسانی هست؛ آنها را بایستی مشخص کنید و الگو را در آنها جست وجو نمایید؛ مثلاً فرض بفرمایید در برخورد با مسائل مربوط به حوادث پیرامونی، انسان چگونه باید برخورد بکند؟ حالا حوادث پیرامونی، یک وقت مربوط به دوره ای است که مترو هست و قطار هست و جت هست و کامپیوتر هست؛ یک وقت مربوط به دوره ای است که نه، این چیزها نیست؛ اما حوادث پیرامونی، بالاخره چیزی است که انسان را همیشه احاطه می کند.

انسان دو گونه می تواند با این قضیه برخورد کند؛ یکی مسئولانه؛ یکی بی تفاوت. مسئولانه هم انواع و اقسام دارد؛ با چه روحیه ای، با چه نوع نگرشی به آینده؟ آدم باید این خطوط اصلی را در آن شخصی که فکر می کند الگوی او می تواند باشد، جست وجو کند و از آنها پیروی نماید.

ببینید، مثلاً حضرت زهرا سلام الله علیها در سنین شش سالگی، هفت سالگی بودند که قضیه شعب ابی طالب پیش آمد. شعب ابی طالب، دوران بسیار سختی در تاریخ صدر اسلام است؛ یعنی دعوت پیامبر شروع شده بود؛ دعوت را علنی کرده بودند؛ به تدریج مردم مکه - به خصوص جوانان و برده ها - به حضرت می گرویدند؛ بزرگان طاغوت - مثل همان ابولهب و ابوجهل و دیگران - دیدند که هیچ چاره ای ندارند؛ جز این که پیامبر و همه مجموعه دور و برش را اخراج کنند؛ همین کار را هم کردند. تعداد زیادی از اینها را که ده ها خانوار می شدند و شامل پیامبر و خویشاوندان پیامبر و خود ابی طالب - با این که ابی طالب هم جزو بزرگان بود - و بچه و بزرگ و کوچک می شدند، همه را از مکه بیرون کردند. اینها از مکه بیرون رفتند؛ اما کجا بروند؟

جناب ابی طالب یک شعبی داشت؛ گفتند به آن جا برویم. حالا شما فکرش را بکنید؛ در مکه، روزها، هوای گرم؛ شب ها، بی نهایت سرد بود؛ یعنی وضعیتی غیر قابل تحمل. اینها سه سال در این بیابان ها زندگی کردند. چه قدر گرسنگی کشیدند، چه قدر سختی کشیدند، چه قدر محنت بردند، خدا می داند. یکی از دوره های سخت پیامبر، آن جا بود. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در این دوران، مسئولیتش فقط مسئولیت رهبری به معنای اداره یک جمعیت نبود؛ باید می توانست از کار خودش، پیش اینهایی که دچار محنت شده اند، دفاع کند.

می دانید وقتی که اوضاع خوب است، کسانی که دور محور یک رهبری جمع شده اند، همه از اوضاع راضی اند؛ می گویند خدا پدرش را بیامرزد؛ ما را به این وضع خوب درآورد. وقتی سختی پیدا می شود، همه دچار تردید می شوند؛ می گویند ایشان ما را آوردند؛ ما که نمی خواستیم به این وضع دچار بشویم!

البته ایمان های قوی می ایستند؛ اما بالاخره همه سختی ها به دوش پیامبر فشار می آورد. در همین اثنا، وقتی که نهایت شدت روحی برای پیامبر بود، جناب ابی طالب که پشتیبان پیامبر و امید او بود و خدیجه کبری که او هم بزرگ ترین کمک روحی برای پیامبر بود، در ظرف یک هفته از دنیا رفتند؛ حادثه خیلی عجیبی بود؛ یعنی پیامبر، تنهای تنها شد.

فاطمه زهرا، مثل یک مادر، مثل یک مشاور، مثل یک پرستار برای پیامبر بوده است. آن جا بوده که گفتند: فاطمه، «ام ابیها»؛ مادر پدرش است. این مربوط به آن وقت است؛ یعنی وقتی که یک دختر شش - هفت ساله بوده است.

این، احساس مسئولیت است. آیا این نمی تواند برای یک جوان الگو باشد که نسبت به مسائل پیرامونی خودش، زود احساس مسئولیت کند؛ زود احساس نشاط کند؟ آن سرمایه عظیم نشاطی که در وجود او هست، اینها را خرج کند؛ برای این که غبار کدورت و غم از چهره پدری که حالا حدود مثلاً پنجاه سال از سنش می گذشته و تقریباً پیرمردی شده است، پاک کند. آیا این نمی تواند برای یک جوان الگو باشد؟ این، خیلی مهم است.

نمونه بعد، مسئله همسرداری و شوهرداری است. یک وقت انسان فکر می کند که شوهرداری، یعنی انسان در خانه و در آشپزخانه، غذا را مرتب کند و اتاق را تر و تمیز کند و پتو را پهن کند و مثل قدیمی ها تشکچه را بگذارد که آقا از اداره یا از دکان بیاید. شوهرداری که فقط این نیست. شما ببینید شوهرداری فاطمه زهرا چگونه بود؛ در طول ده سالی که پیامبر صلی الله علیه وآله در مدینه بودند، حدود نه سالش را حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت امیرالمؤمنین با همدیگر زن و شوهر بودند. در این سه سال، جنگ های کوچک و بزرگی ذکر کرده اند - حدود شصت جنگ اتفاق افتاده - در اغلب آنها هم امیرالمؤمنین بوده است. حالا شما ببینید؛ او خانمی است که در خانه نشسته و شوهرش مرتب در جبهه است و اگر در جبهه نباشد، جبهه لنگ می ماند - این قدر جبهه، وابسته به اوست - از لحاظ زندگی هم وضع رو به راهی ندارند؛ همان چیزهایی که شنیده ایم؛ «و یطعمون الطعام علی حبه مسکیناً و یتیماً و اسیراً انما نطعمکم لوجه الله»؛ یعنی حقیقتاً زندگی فقیرانه محض داشتند؛ در حالی که دختر رهبری هم هست؛ دختر پیامبر هم هست؛ یک نوع احساس مسئولیت هم می کند.

ببینید، انسان چقدر روحیه قوی می خواهد داشته بشد تا بتواند این شوهر را تجهیز کند؛ دل او را از وسوسه اهل و عیال و گرفتاری های زندگی خالی کند؛ به او دل گرمی بدهد؛ بچه ها را به آن خوبی که او تربیت کرده، تربیت کند. حالا شما بگویید امام حسن و امام حسین علیهماسلام امام بودند و طینت امامت داشتند؛ زینب که امام نبود؛ فاطمه زهرا او را در همین مدت نه سال تربیت کرده بود. بعد از پیامبر هم که ایشان مدت زیادی زنده نماندند.

این طور خانه داری، این طور شوهرداری و این طور، کدبانویی کردند و این طور محور زندگی فامیل ماندگار در تاریخ قرار گرفتند. آیا اینها نمی تواند برای یک دختر جوان، یک خانم خانه دار یا مشرف به خانه داری، الگو باشد؟ اینها خیلی مهم است.

حالا بعد از قضیه وفات پیامبر، آمدن به مسجد و آن خطبه عجیب را خواندن، خیلی شگفت انگیز است. اصلاً ماها که اهل سخنرانی و حرف زدن ارتجالی هستیم، می فهمیم که چه قدر این سخنان عظیم است.

با آن مصیبت ها و سختی ها به مسجد می آید؛ در مقابل انبوه جمعیت، با حجاب سخنرانی می کند که آن سخنرانی، کلمه به کلمه اش در تاریخ می ماند.

عرب ها به خوش حافظه گری معروف بودند. یک نفر می آمد یک قصیده هشتاد بیتی را می خواند؛ بعد از این که جلسه تمام می شد، ده نفر می گرفتند آن را می نوشتند. این قصایدی که مانده، غالباً این طوری مانده است. اشعار در نوادی - یعنی آن مراکز اجتماعی - خوانده می شد و ضبط می گردید. این خطبه ها و این حدیث ها، غالباً این گونه بود. نشستند؛ نوشتند و حفظ کردند و این خطبه ها تا امروز مانده است. کلمات مفت در تاریخ نمی ماند؛ هر حرفی نمی ماند. این قدر حرف ها زده شده است؛ اما نمانده است و کسی به آنها اعتنا نمی کند. این قدر حرف ها زده شده، این قدر سخنرانی شده، این قدر مطلب گفته شده، این قدر شعر گفته شده؛ اما نمانده است و کسی به آنها اعتنا نمی کند. آن چیزی که تاریخ در دل خودش نگه می دارد و بعد از هزار و چهارصد سال هر انسان که نگاه می کند، احساس خضوع می کند، این یک عظمت را نشان می دهد. به نظر من، این برای یک دختر جوان الگوست.1

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان