ماهان شبکه ایرانیان

حضرت زهرا قبول کرده به فرزندی ام

اگر تا به حال به شماره های پیشین خیمه دقت کرده اید دیده اید که در صفحه ی «روضه» سعی داشته ایم روضه هایی مستند، متنوع، و جذاب را به شما معرفی کنیم. در این شماره نیز، بخشی از روضه ی جذاب و به یاد ماندنی مداح اهل بیت حاج سعید حدادیان را در شب تاسوعای سال ۸۱ انتخاب کرده ایم.

اشاره

اگر تا به حال به شماره های پیشین خیمه دقت کرده اید دیده اید که در صفحه ی «روضه» سعی داشته ایم روضه هایی مستند، متنوع، و جذاب را به شما معرفی کنیم. در این شماره نیز، بخشی از روضه ی جذاب و به یاد ماندنی مداح اهل بیت حاج سعید حدادیان را در شب تاسوعای سال 81 انتخاب کرده ایم.

لازم به ذکر است از آنجا که تنها بخشی از روضه، که به جریان ولادت حضرت اباالفضل پرورده ی مکتب عشق و ایثار و ادب اشاره شده است، انتخاب و ارائه نموده ایم ضمناً برخی توضیحاتی که در پاورقی آمده، تلاش ما - هرچند ناقص - جهت زمینه سازی ارائه بحثهای آموزشی - به صورت غیر مستقیم - درباره ی روضه و جوانب مختلف آن است.

متن روضه را نیز با کمترین تصرف و با زبان محاوره ای نقل می کنیم تا از جذابیت و صمیمیت آن کاسته نگردد...

 

روضه

بسته ام احرام خون تلبیه ام زمزمه

زمزم من تشنگی، کعبه ی من علقمه

حضرت زهرا قبول کرده به فرزندی ام

زاده ای ام البین شد پسر فاطمه!

(مکث - تکرار بیت جهت زمینه سازی روضه)

یکدفعه دید یکی در علقمه داه می گه دادش! جگر حسین آتیش گرفت...

آخر یک روز صدا زد: عباسم! مگر من برادرت نیستم؟ چرا به من داداش نمی گی؟! سرش پائین است مقابل ابی عبدالله. خدای ادب است عباس. بغض کرد، خجالت کشید عرق شرم به پیشانیش نشست...

آقا جان! سیدی و مولای! من کجا، شما کجا؟! مادر شما فاطمه(س)... مادر من کنیز فاطمه (س)!

مادرم گفته غلامت باشم... آقا جان! دستور باشه به چشم! اما: مادرم گفته غلامت باشم خودم درگه مامت باشم

به احترام مادرش ابی عبدالله چیزی نمی گفت. آخه این مادر، کسی است که وقتی وارد خانه ی حضرت امیر شد - اسمش «فاطمه ی کلابیه» بوده - آقا دید بغض کرده فاطمه ی کلابیه... عرضه داشت: آقا جان یه خواهش ازتون دارم... این خواهش خیلی مهمه! جا داشت امیر المؤمنین یاد حضرت زهرا سلام الله علیها بیفته! چون پیغمبر به فاطمه فرموده بود چیزی از علی نخواد مبادا یه وقت علی نتونه و خجالت بکشه. فاطمه هم سعی می کرد چیزی از علی نخواد... اما فاطمه کلابیه همون روزای اول گفت: آقاجان! یه خواهش ازتون دارم... خوب فاطمه ی کلابیه باید سائل درگاه علی باشه! همه ی عالم سائل درگاه علی اند...

امیر المؤمنین فرمود: بگو! عرضه داشت: آقاجان! می شه خواهش کنم دیگه به من فاطمه نگید...

(مکث زمزمه مجلس) امیر المؤمنین بغض کرد - یاد زهرای مرضیه - فرمود: این اسم به این قشنگی! چطور؟! عرضه داشت: افتخارم اینه همنام دختر پیغمبرم اما اینجا خونه ی دختر پیغمبره! شما که به من می گی فاطمه، من از زینب، خجالت می کشم! می ترسم زینب، غصه دار بشه! من کنیز فاطمه ام!

امیرالمؤمنین وقتی این اظهار و ابراز همدردی رو که شنید خیلی خوشحال کرد و دعا کرد برای همسرش. فرمود حالا که اینجوره دیگه بهت می گم «ام البنین»؛ گفت: آقا جان! ام البنین یعنی مادر پسران؛ من که هنوز فرزندی ندارم؟ فرمود: صبر کن! خدا چهار تا پسر بهت می ده؛ تو این چهار تا پسر، یه گلی سرسبده!...

همچین که عباس را داد دست آقا، دید امیرالمؤمنین گریه می کنه و دستهای عباس رو می بوسه...گاهی دست رو می بوسه گاهی مچ دست شو می بوسه گاهی چشم ها شو...

این حالت رو دید غصه دار شد... آقا جان فرزند من مگه عیبی داره؟ فرمود نه! ام البنین این بچه - به قول ما - گله! اگه می بینی دستا شو می بوسم سری داره، این بچه ات فدایی حسینمه! این فرزندت علمدار حسین منه! اینجاها رو که می بوسیدم جای شمشیر بود. یه روزی این دستارو می برن این فرق، شکافته می شه...

اینقدر خوشحال شد که شنید فرزندش فدایی زینب و حسینه. قنداقه شو برداشت دور حسین می گردونه...(مکث) زبان ساده بخونم: من بلاگردون تو - چون من قربون تو

عباس جان! الا مادر به قربون جمالت - رخ چون بدر و ابروی هلالت

شنیدم کام عطشان جان سپاری - گل ام البنین! شیرم حلالت!

خیلی خودش را نگهداشت؛ در سخت ترین شرایط به حسین نگفت برادر! همش می گفت مولای من! آقای من! آقا خیلی بده آدم فامیل بد داشته باشه! وقتی شمر ملعون امان نامه آورد، همه می دونن عباس، پارکاب حسینه و جداشدنی نیست اما عباس خجالت کشید... خدا! این دیگه کی بود اومد؟! امام حسین فرمود: عباس دشمنته اومده، می دونم اما بی جواب نگذارش... رفت و آنچه سزاوارش بود بهش گفت... دست تو نگرفت امان نامه را... حالا شب عاشورا ست داره دور خیمه ها می گرده یه وقت دید یک سیاهی از دور نمایان می شه هی می گه داداش جونم عباسم! دید بی بی زینبه! خانم! شما کجا اینجا کجا؟! فردا خیلی کار دارین امشب نوبت منه - زبان حال می گم - فردا کسی نیست همه ی کارها دست شماس...

فرمود عباس جان! اومدم باهات حرف بزنم. شنیدم برات امان نامه آوردن... (مکث) حسین غریبه! عباس خجالت زده شده بدنش مثل بید می لرزه... فرمود عباس جان! می خوام برات یه خاطره بگم ؛ عباس جان! مادرم از دنیا رفته بود بعد از مدتی بابام به عموم عقیل فرمود علم النساب داری در عرب بگردی همسری برام انتخاب کنی از او صاحب نسلی بشم که اونا یاور حسین باشن. فاطمه کلابیه را برای بابام گرفت. اول پسری که بابام می گفت یاور حسینه، تویی... گریه اش گرفت عباس... بی بی جان! من نوکر حسینم! غلام شمام! تو که می دونی دست از حسین بر نمی دارم خیالت راحت باشه تا من هستم نمی ذارم کسی به این خیمه ها تعدی کنه... تا من هستم آقام حسین، غریب نیس... حالا می بینه تو علقمه، یکی داره می گه داداش - روضه ی ما اینجا بود – حضرت زهرا قبول کرده به فرزندیم

زاده ی ام البنین شد پسر فاطمه

العطش کودکان قلب مرا پاره کرد

ورنه ز شمشیرها نیست مرا واهمه

کاش همان دم که تیغ آمد و بر مشک خورد

تیغ اجل داده بود عمر مرا خاتمه

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان