ماهان شبکه ایرانیان

گفتگو - فلسفه دین، کثرت گرایی دینی، عصری بودن دین، الهیات پویشی

درباره «فلسفه دین » سؤالات متعددی مطرح است. به منظور پاسخ به برخی از آنها،از حجج اسلام علی مصباح و سید محمدکاظم مصباح موسوی، فارغ التحصیلان بخش ادیان دانشگاه مک گیل و محققان این رشته دعوت گردید تا به سؤالات مطروحه در این باب پاسخ گویند.

اشاره

درباره «فلسفه دین » سؤالات متعددی مطرح است. به منظور پاسخ به برخی از آنها،از حجج اسلام علی مصباح و سید محمدکاظم مصباح موسوی، فارغ التحصیلان بخش ادیان دانشگاه مک گیل و محققان این رشته دعوت گردید تا به سؤالات مطروحه در این باب پاسخ گویند.

معرفت: ضمن تشکر از حضور آقایان، از آقای مصباح خواهش می کنیم بفرمایند که «فلسفه دین » که نوعی تامل عقلانی در مباحث دینی است، چه نقشی در تدین مردم دارد؟

حجة الاسلام مصباح: تامل عقلی در مسائل دینی چیز جدیدی نیست.هم در اسلام و هم در ادیان دیگر همیشه سعی شده تا اصول اعتقادی دین را به وسیله مباحث و استدلالات عقلی اثبات کنند و شبهاتی را که در این زمینه مطرح بوده پاسخ دهند. البته همیشه این تلاشها موفق و به یک شکل نبوده است; گاهی این مباحث به صورت استدلال برهانی بوده و زمانی به صورت مباحث جدلی برای اقناع طرف مقابل مطرح می شده است.

اصولا چون متولیان دینی یا پیروان ادیان همیشه با کسانی که،به دلیل عدم التزام به مبانی آن دین، دین و اصول آن را زیر سؤال می برند،مواجهند، اهل دین ناچارند از برخی روشها و مبانی استفاده کنند که مورد قبول طرف مقابل هم باشد تا بتوانند بر اساس یک سلسله اصول پذیرفته شده بین طرفین پاسخ دهند و دین را اثبات کنند که دین ودعاوی آن حق است و در نهایت، نتایجی را که می خواهند از آن بگیرند.پس تامل عقلانی در گذشته نیز وجود داشته است. لکن، در گذشته، این تلاشهای عقلانی برای ادیان تحت عناوین گوناگون و پراکنده در بین مسائل کلامی و فلسفی بوده است. از اینرو، به طور مشخص، دراسلام،«علم کلام » به این مهم پرداخته است. در فلسفه اسلامی، دربخش «الهیات بالمعنی الاخص »، بخصوص درباره «وجودخداوند » بسیاربحث شده وبراهین متعددی بر آن ارائه شده است.

آنچه امروز به عنوان «فلسفه دین » مطرح است بخشهایی از همان مباحث کلامی و فلسفه بالمعنی الاخص می باشد که عمده مطالب آن ادله اثبات وجود خداست، به علاوه برخی مسائل عقلی جدید که درباره اصل دین، صفات خدا و زبان دین است; مثلا اینکه بر فرض پذیرش وجود خدا، چرا ما به دین احتیاج داریم؟ اگر وجود دین لازم باشد حوزه و قلمرو آن چقدر است؟ در چه مسائلی اظهار نظر می کند و در چه مسائلی حق ابراز عقیده ندارد؟ زبان دین چه زبانی است؟ آیا به زبان مردم سخن می گوید یا برای خود زبان خاصی دارد؟ متون دینی راچگونه باید تفسیر کرد؟ چگونه و بر اساس کدام مبانی، بین دین، علم فلسفه تعارض پیدا می شود؟ اینها مباحثی است که در «فلسفه دین »جدید به آنها می پردازند.

بنابراین، تلاش عقلانی برای فهم و اثبات مسائل دینی مساله ای طبیعی است و از گذشته هم وجود داشته است و درباره نقش آن دردینداری مردم، همین بس که بگوییم اصول هر دینی با عقل اثبات می شود و هیچ راه دیگری هم برای آن وجود ندارد. در اسلام هم، این مساله مشهور است که «اصول دین تقلیدی نیست » و هر کس باید بااستدلال و عقل خود به آنها ایمان بیاورد. بر این اساس، رابطه مستقیم وتنگاتنگی بین «کنکاش عقلی در اصول دین » و «دینداری » وجود دارد.هر قدر این مباحث عمیقتر و غنی تر باشد و جوانب بیشتری را در نظربگیرد و بتواند شبهات بیشتری را پاسخگو باشد اثر بیشتری در دینداری مردم دارد و به آنها قدرت می دهد تا دینشان را در هجوم شبهات بهترحفظ کنند.

معرفت: آیا در دین حوزه تامل فلسفی و عقلی محدود به اصول عقاید است یا فروع دین را هم می تواند شامل شود؟

حجة الاسلام مصباح: البته تامل عقلی می تواند تعمیم پیدا کند و عقل مجاز است در هر مساله ای فکر کند و پیرامون آن هر اشکال و سؤالی رامطرح کند و آن مساله را از دیدگاه عقلی بررسی نماید. اما مساله این است که همان عقلی که ما را با استدلال به این نتیجه رساند که خدا ومعادی هست و خدا، برای نشان دادن راه، راهنمایانی را فرستاده تادست بشر را بگیرند و آنچه را که نمی فهمد به او تعلیم دهند، همین عقل حکم می کند که اگر اعتقاد به چیزی را خدا یا انبیا و اولیای او فرمودند وتو در آن شک کردی و نتوانستی از راه عقل ثابت کنی حق نداری که بگویی: تا از راه عقل برایم اثبات نشود قبول نمی کنم; چون فرض بر این است که عقل محدودیت دارد و به تنهایی به برخی مسائل راه نمی برد،بلکه منبع و ملجا دیگری لازم است که این اطلاعات را در اختیار او قراردهد. اما اگر فرمایشات خداوند و سخنان انبیا از راه ادله عقلی اثبات شود هیچ اشکالی وجود نخواهد داشت. عقل می تواند تلاش کند تامسائل را از راه تعقل اثبات کند; اما اشکال آنجاست که اگر عقل مانتوانست یکی از این مسائل را اثبات یا درک کند - غیر از اصول دین که با صرف نظر کردن از عقل امکان اثبات ندارند - نمی توان گفت: چون عقل ما نتوانسته است آن را درک کند پس نمی پذیریم. نه، در اینجا، اصل بر وحی است و آنچه از سوی خدا باید به انسان برسد. عقل ابتداءا به اینجا راه ندارد. ولی پس از اینکه این مساله مطرح شد، ممکن است عقل از طریق مقدماتی بتواند به آن راه پیدا کند و آن را اثبات نماید. دراینجا، امکان تلاش عقلی وجود دارد.

معرفت: با توجه به اینکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی دین دوباره در جهان احیا شده و بخصوص در جامعه ما و برخی جوامع اسلامی نقش خود را نشان داده، این سؤال مطرح می شود که انتظار بشراز این دین چیست؟ چگونه دین نیاز بشر را برآورده می سازد؟

حجة الاسلام مصباح: این سؤال را می توان به صورتهای گوناگونی مطرح کرد. اینکه انتظار ما از دین چیست. می تواند سؤال درستی نباشد;چون ممکن است دین برای اهدافی آمده باشد که همسو و هم افق باانتظارهای ما نباشد و ما انتظارهای غیر معقولی از آن داشته باشیم. پس به جای اینکه بگوییم انتظار ما از دین چیست؟ باید گفت: دین برای چه هدفی آمده است؟

در جواب این سؤال باید گفت: پس از اینکه به کمک عقل اثبات کردیم که باید خدایی باشد و زندگی انسان نمی تواند به این دنیا محدودگردد و باید پس از این نشئه، نشئه دیگری هم باشد که زندگی بی نهایت انسان در آنجا محقق شود عقل به این نتیجه می رسد که خدایی که اثبات می شود باید حکیم باشد; آن خدا نمی تواند انسان را، که زندگی بی نهایتی در پیش دارد، رها کرده باشد، بدون اینکه او را راهنمایی کند تاسعادت و شقاوت ابدی خود را بشناسد. اینجاست که مساله دین مطرح می شود و لازم می گردد که خداوند برای هدایت بشر افرادی را از سوی خود بفرستد و با آنها ارتباط مستقیم داشته باشد و راهنماییهای لازم را ازطریق آنها به بشر برساند.

اکنون سؤال این است که راهنماییهایی که لازم است خدا در اختیاربشر قرار دهد باید در چه زمینه هایی باشد؟ به طور طبیعی، اولین دسته از معارفی که باید در دین باشد در زمینه راهنمایی انسان به سعادت ابدی و بی نهایت است. رابطه ای که بین زندگی انسان و سعادت و شقاوت اخروی او مطرح می شود رابطه ای نیست که عقل بتواند به طور کامل آن را درک کند. شاید عقل بتواند بعضی مسائل را درک کند ولی به یقین نمی تواند این رابطه را به طور دقیق تشخیص دهد. چون سعادت وشقاوت اخروی در احاطه عقل نیست تا بتواند نظر دهد که چون آن سعادت و شقاوت چنین مشخصاتی دارد و دارای چنین رابطه ای بااعمال است پس باید این کار را انجام داد یا آن کار را ترک نمود.

در اینجا، برترین نقش دین و اولین مساله ای که در دین مطرح می شود، روشن می گردد و آن عبارت از این است که اعمالی را که به سعادت یا شقاوت اخروی انسان مربوط می شود - و شاید بتوان گفت عبادات در این مجموعه قرار دارند - مشخص می سازد. با این راهنمایی،انسان متوجه می گردد که اعمال او به شکلی مستقیم با سعادت وشقاوت اخروی او در ارتباط است. با نظری دقیقتر، مساله به عبادات هم منحصر نمی شود; چون وقتی بپذیریم که اعمال دنیوی انسان با سعادت و شقاوت اخروی او ارتباط مستقیم دارد دیگر نمی توانیم بین اعمال اوتفصیل و تمایزی قایل شویم. بنابر این، تمام اعمال دنیوی انسان مشمول این اصل خواهد بود. فقط عبادات نیست که با سعادت وشقاوت اخروی رابطه پیدا می کند، بلکه هر عمل انسانی و هر گونه گفتارو کردار و حتی فکر و خیال او مشمول این اصل می شود.

آیا عقل می تواند نسبت به تک تک این مسائل حکم کند؟ به فرض،اگر عملی انجام شد آیا عقل می تواند رابطه بین این عمل را با سعادت وشقاوت اخروی تشخیص دهد تا بگوید آن را ترک کن یا انجام بده؟ به یقین، عقل توانایی چنین کاری را ندارد نه عقل فلسفی و نه عقل اجتماعی. به تعبیر بعضی، عقل جزئی هم، که نامش تجربه است، تاوقتی انسان تجربه چیزی را نداشته باشد، عقل اجتماعی یا عقل جزئی او نمی تواند حکم کند که این مساله با نتیجه اش رابطه ای دارد یا ندارد یابر فرض وجود رابطه، آن رابطه مستقیم است یا معکوس. این رابطه، به هر صورت که باشد، عقل در پاسخ به این سؤالات عاجز است; چرا که انسان هیچ گونه تجربه ای درباره مسائل اخروی ندارد. بنابراین، انسان دراین مسائل; یعنی در تمام اعمال و رفتار دنیوی اش - دست کم درکلیاتش - نیازمند به وحی است.

وحی و دین باید، دست کم، چهارچوبی را برای انسان تعیین کنند تااو در این محدوده توان حرکت داشته باشد; اما خارج از این چهارچوب شقاوت است و حق بیرون رفتن از آن را ندارد. در این محدوده، کم وزیاد بودن قدرت تحرک انسان به عقل، تجربه و سایر نیروها و قوای خدادادی او بستگی دارد.

البته منظور ما از دین هر نوع دینی نیست، بلکه مراد دین حق است،دینی که تحریف نشده و برای نیازهای بشر کافی باشد. دینی مانندمسیحیت، که حتی پیروان و معتقدان به آن اعتراف می کنند که مورد تحریف قرار گرفته است و اعتراف می کنند که کتاب آنها دست نوشته افراد بشر است، دینی نیست که تضمین کننده سعادت بشر باشد. طبعانمی توان از چنین دینی انتظارات بسیاری داشت. بنابراین، طبیعی است که ارباب کلیسا و پیروان دین مسیحیت یا فلاسفه منتسب به آن به این نتیجه برسند که این دین فقط برای رابطه انسان با خدا سودمند است، آن هم به این دلیل که راهی وجود ندارد تا اثبات کنند که به این درد هم نمی خورد; چون عقل یا تجربه دیگر به آنجا راه ندارد که بتواند چنین چیزی را اثبات کند. لذا در اینجا، به همین مقدار بسنده می کنند که بگویند: «دین فقط برای ارتباط انسان با خداست ». اما برای سایر مسائل،که آثار آن در زندگی بشر پیدا می شود و اثبات شده است که عقل در این مسائل به بیراهه می رود، نمی پذیرند که نقش داشته باشد.

البته آنها حق دارند; چون از دینی که آنها می شناسند بیش از این انتظار نمی رود. به نظر ما، حتی چنین انتظاری هم از آن نمی رود که بتواند «رابطه انسان با خدا» را تنظیم کند; چون دینی است تحریف شده که بسیاری از مسائل آن مخدوش و مقدار زیادی از احکام آن منسوخ است. بر فرض، اگر دین حضرت عیسی علیه السلام هم تحریف نشده باقی می ماند چیزی نبود که تا ابد برای بشر کافی باشد. پس اگر ما درباره دین،آنچه که دین برای بشر می آورد و انتظاری که می توان از دین داشت سخن می گوییم منظورمان دین حق است. بنابراین، دین - با همان تعریفی که گفته شد - قلمرو بسیار وسیعی دارد که تمام زوایای زندگی بشر را در بر می گیرد و در همه مسائل زندگی انسان نظر می دهد.

معرفت: به نظر شما آیا می توان گفت که به طور کلی، نقش دین درزندگی بشر در سه مرحله خلاصه می شود: 1- رابطه ای که انسان با خدادارد، (فایده این ارتباط سعادت ابدی اوست، همچنان که دوری از خداشقاوت وی را در پی دارد) 2 - رابطه انسان با انسانهای دیگر که دین نحوه این رابطه و کیفیت آن را مشخص می کند، 3 - رابطه انسان باطبیعت که نقش دین در اینجا نیز راهنمایی بشر است تا از طبیعت به گونه ای استفاده کند که زمینه ساز سعادت پس از زندگی او باشد؟

حجة الاسلام مصباح: بله، این جمع بندی بسیار خوب است. فقط این نکته را باید مد نظر داشت که هیچ یک از اینها جدا و بی نیاز از رابطه انسان با سعادت و شقاوت ابدی اش نیست، بلکه باید در این رابطه موردتوجه قرار گیرد.

معرفت: سؤالی که در اینجا مطرح می شود این است که آیامی توانیم دینمان را به زمینه خاصی محدود کنیم؟ به عبارت دیگر، قلمرودین تا کجاست؟ آیا می توان گفت که دین در بعضی از ابعاد زندگی، مثلادر مسائل ارزشی و اخلاقی یا فقط در بعد اجتماعی و اقتصادی زندگی انسان، می تواند وارد شود یا نه، قلمرو دین گسترده است و شامل تمام ابعاد زندگی بشر می شود؟

حجة الاسلام مصباح: پاسخ این سؤال، به اجمال، در جواب پرسش قبل گفته شد، اما تفصیل مطلب آنکه برخی افراد که خواسته اند درمسائل فلسفه دین اظهار نظر کنند، چون در این زمینه ها بیشتر از فلاسفه مسیحی متاثر بوده اند، سعی کرده اند که قلمرو دین را در مسائل عبادی وارتباط انسان با خدا محدود سازند. اما این نوعی خودکم بینی است که ما بخواهیم دینمان را از راه ادیان دیگر بشناسیم.

بعضی،بااین ادعا که چون مسیحیت تجربه تلخی را در مورد دخالت دین در مسائل اجتماعی و سیاسی در پیش روی ما گذاشته است،می گویند که اسلام نباید آن تجربه را تکرار کند و در مسائل اجتماعی وسیاسی دخالت نماید. هنگامی که مسیحیت خواست وارد صحنه اجتماع شود آن فاجعه ها، که در اروپا برای بشریت، علم و حتی خوددین به وجود آمد، موجب شد که بسیاری از انسانها از دین رمیده شوند.

این افراد ادعا می کنند که باید از این تجربه تلخ درس بگیریم و سعی نکنیم که یک بار دیگر این تجربه را بیازماییم و اسلام را به عنوان یک دین در مسائل اجتماعی وارد کنیم و بعد بر سر اسلام و بر سر بشریت همان بلا را بیاوریم که در قرون وسطی، کلیسا و ارباب کلیسا بر سربشریت آوردند. البته این مطلب یک مغالطه بیش نیست. همان گونه که در جواب سؤال قبلی گفته شد، ما باید دین را تعریف کنیم، بدانیم که ابتدا درباره چه دینی بحث می کنیم، آیا منظور از دین هر چیزی است که به نام دین خوانده می شود یا اینکه دین باید دارای ویژگیهایی باشد؟ آیاویژگیهای دین مورد بحث ما با مسیحیت یکی است و اگر تفاوت دارددر چه مسائلی با هم متفاوتند؟ و اینکه آیا این گونه بحثها به آن ضرری می رساند و تغییری در آن ایجاد می کند یا نه؟

درست است که درس گرفتن از تجارب دیگران مفید است ومی تواند برای ما آموزنده باشد، لکن اینان در وجوه تفاوت دقت نکرده اند. به صرف اینکه فلاسفه به این نتیجه رسیده اند یا مسیحیت چنین تجربه ای داشته است، ما نمی توانیم از دین خود دست بکشیم.این افراد نمی توانند بدون توجه به وجوه افتراق حکمی کلی صادر کنندو چنین حکمی کاملا غیر منطقی خواهد بود.

بر اساس آنچه گفته شد، که دین باید در همه مسائل راهنمای انسان باشد، به این نتیجه می رسیم که قلمرو دین محدود به اصول عقاید یافروع آن، مانند نماز و روزه و عبادات و امثال آن نیست. البته اگر عبادات را بر طبق معنای وسیع آن در نظر بگیریم، آنچنان که در روایات به کاربرده شده، می توانیم بگوییم که تمام اعمال انسان در دنیا می تواندعبادت باشد، به شرط آنکه در مسیر خدایی قرار گیرد، منطبق با احکام شرع باشد و با نیتی صحیح انجام شود. ولی این مفهوم را نمی توان درعبادات به معنای خاص و در اعمال فردی، آن هم صرفا محدود به ارتباط با خدا، خلاصه کرد.

از محدوده عبادات که فراتر رویم به مسائل اخلاقی، اجتماعی،اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، تربیتی و مانند آن می رسیم. در اینجا نیزنظریات متعددی وجود دارد: بعضی معتقدند که در مسائل غیرعبادی،نظر دین نظر «حداقلی » است; مثلا، دین می گوید: حداقل چیزی که دراخلاق باید رعایت شود، چیست یا حداقل چیزی که در اقتصاد بایدرعایت شود کدام دستور است; اما نمی گوید که انسان فلان چیز را لازم ندارد یا بهتر از این برای او ممکن نیست. اگر جامعه ای بخواهد سالم باشد حداقل کاری که باید بکند این است که ربا خواری در آن نباشد; یامثلا می گوید: اگر می خواهید جامعه خوبی از نظر اخلاقی داشته باشیددروغ نگویید، غیبت نکنید; اما بیش از این دیگر حرفی ندارد.

آیا چنین نظری درست است یا نه؟ به نظر بنده، باید دید که منظور از«حداقل » و «حداکثر» چیست؟ اگر منظور از حداقل این باشد که دین یک سلسله مسائل زیر بنایی در هر زمینه را مطرح می کند سخنی بجاست; زیرا هیچ کسی ادعا نمی کند که دین تمام ریزه کاریها،اساسنامه ها و قوانین مربوط به اقتصاد یک جامعه را در همه زمینه ها،اعم از صنعت، کشاورزی، خدمات و امثال آن، همه را جزء به جزء ذکرکرده است. آنچه مورد ادعا می باشد این است که دین در هر زمینه، چه در زمینه فردی، چه در زمینه اجتماعی و چه در زمینه های اقتصادی، اخلاقی و مانند آن اصولی را بیان کرده است. اما از جزئیاتی که به هریک از اینها مربوط می شود و مسائل فرعی و مسائلی که در اثرموقعیتهای زمانی، مکانی، فرهنگی و سایر مسائل تغییر پذیر است ذکری به میان نیاورده است. اصولا دین آمده تا آنچه را که انسان نمی داندبه اوبیاموزد:«ویعلمکم مالم تکونواتعلمون »(بقره/151); دین آنچه راکه نمی دانستید ونمی توانستید بفهمید به شما می آموزد. حال چنانچه این اصول رابدست عقل بدهیم وبگوییم که درزمینه اقتصاد، تربیت وسایرمسائل باید بر اساس این اصول حرکت کرد آن وقت دیگر عقل بر اساس تجربه و مسائل علمی، که در هر زمینه مطرح است، می تواند به تنهایی به پیش رود. دین متکفل تبیین جزئیات در این زمینه ها نیست. اما اگرمنظور از حداقل این است که دین فقط حد نصابی را بیان کرده است که آن هم به دلیل محدود بودن به زمان و مکان گاهی وقتها پایش لنگ است باید گفت که چنین نیست و دین با این معنای حداقل سازگاری ندارد.

اصولا دین در زمینه مسائل اجتماعی و نظریات یک مبنای اعتقادی یا معرفت شناختی و جهان شناختی دارد که بر آن مبنا، بعضی مسائل ارزشی مطرح می شود و بر اساس آن مسائل ارزشی، دستورالعملها،قوانین و اصول کاربردی پایه گذاری می شود; مانند درخت که از یک سو،خود از ریشه تغذیه می کند و از سوی دیگر، در نتیجه رشد، میوه خود رابه بار می آورد. دین در همه جوانب مسائل ریشه ای و آنچه را که از راه ریشه باید به این رخت برسد، تامین می کند; مسائل ارزشی،تنه درخت را می ماند که مسائل شناختی را به اصول ارزشی تبدیل می کند. حاصل آن هم میوه هایی است که به صورت دستورالعملها و قوانین کاربردی ظاهر می شود. ممکن نیست که درختی شاداب داشته باشیم، بدون آنکه ریشه سالمی داشته باشد بنابر این، هر مساله ارزشی که بر اساس این جهان بینی به بار نیامده باشد، نمی تواند سعادت انسان را تامین نماید.

معرفت: جناب آقای مصباح موسوی بفرمایید که اهم مسائلی که امروزه در زمینه فلسفه دین مطرح است چیست؟

حجة الاسلام مصباح موسوی: از اینکه این فرصت را در اختیار ما قراردادید، متشکرم. مباحثی که امروزه در زمینه فلسفه دین مطرح می باشدکاملا متنوع است ولی در این زمینه، سه مساله از شهرت بیشتری برخوردار است که به آنها اشاره می شود:

1- نظریه عصری بودن دین، (contextuality) 2- کثرت گرایی دینی، (religious pluralism) 3- الهیات پویشی، (process theology) هارتسورن، (Hartshorne) طب o ج :S لطفا مساله عصری بودن دین را توضیح دهید.

حجة الاسلام مصباح موسوی: یکی از مباحث بسیار مهمی که امروزدر محافل علمی غرب بر آن تاکید می شود مساله عصری بودن دین است. بنابراین نظریه، معارف همه عصریند یعنی مربوط به زمینه خود وتابعی هستند از شرایط زمانی و مکانی. به عبارت دیگر، تمام معارف دینی و قوانین آسمانی اموری نسبی و تابع زمان و مکان می باشند، نه مطلق و حاکم بر همه انسانها در طول اعصار. بنابراین تفکر، تمامی معارف دینی در واقع برداشتهای انسانی است که تابع شرایط خاص زمانی و مکانی است.

در فلسفه غرب و مباحثی که بیشتر فلاسفه مسیحی مطرح می کنند،بر این مساله تاکید می شود; مثلا، پروفسور داگلاس جان هال John Hall)(Daglas در کتاب thinking the faith تصریح می کند که اصولا دین یک پدیده عصری است و هیچ امر مطلق و ازلی وجود ندارد. تمام متونی که به عنوان متون الهی و دینی مطرح می شوند، چون عصریند،باید در هر زمان و هر جامعه ای مطابق با همان شرایط خاص زمانی،مکانی و اجتماعی تفسیر شوند.

بنابراین، نمی توان هیچ چیز را به عنوان یک امر مطلق معرفی کرد ومثلا، گفت: این سخن مطلقا کلام خداست، یا اگر بخواهیم درباره،قوانین اسلامی صحبت کنیم نمی توانیم بگوییم که این قوانین اسلامی است و انسانها در همه زمانها و مکانها موظف به انجام آن هستند.

اگر بخواهیم این گونه تفسیر کنیم، درباره دین و معارف دینی، به نسبیت می رسیم و نمی توانیم وحی را یک پیام مطلق در نظر بگیریم وبگوییم که این پیام خداست که بر همه انسانها نازل شده تا به آن عمل کنند. دیگر چنین اطلاقی وجود ندارد.

معنای عصری بودن، با تعبیری که آنها دارند، این است که دین بایددر یک داد و ستد دایمی با جامعه داشته باشد، البته با جامعه دینی. هم جامعه از دین بهره می برد و هم دین از جامعه و همواره این داد و ستدمیان جامعه و دین به صورت متبادل ادامه دارد. طبعا در هر فضا و در هرموقعیت، نوعی داد و ستد وجود خواهد داشت. در نتیجه، در هرجامعه، معرفت دینی و قانون دینی شکل خاصی خواهد داشت و امرمطلقی وجود ندارد که بتوان گفت این کلام خدا یا قانون خداست. قانون خداست; اما فقط در این فضا، پیام الهی است; اما تنها در این محیط واین شرایط.

از این ظرف زمانی، مکانی و از این اجتماع که بیرون رویم دیگرچنین قانونی درکار نخواهد بود.اکنون جامعه مسیحیت مشکل عدم انطباق قوانین اجتماعی با کتب آسمانی را به همین شکل حل کرده است.

در مسیحیت قوانینی وجود دارد که امروزه به هیچ وجه قابل اجرانیست; مانند ممنوعیت مطلق حکم طلاق که در عمل اصلا قابلیت اجرا ندارد; زیرا گاهی زندگی به بن بست واقعی می رسد و امکان بقا وتداوم آن نیست. موارد متعددی به وجود می آمد که زن و شوهر عملا ازیکدیگر طلاق می گرفتند و جدا می شدند ولی در ظاهر گفته می شد که اینها زن و شوهر یکدیگرند، با آنکه هیچ ارتباطی با هم نداشتند و حتی هر کدام از آنها ممکن بود با فرد دیگری ازدواج کرده و از او نیز فرزنددارشده باشد. این به دلیل ممنوعیت حکم طلاق بود. علمای مسیحی تنهاراهی که توانستند برای این کار پیدا کنند این بود که بگویند دین یک امرعصری است; طلاق ممنوع بود; اما در آن موقعیت اجتماعی و اکنون دلیلی وجود ندارد که ما این حکم را مطلق بدانیم و به همه زمانها وتمامی جوامع تعمیم دهیم.

بنابراین، در این فضا تشخیص این است که طلاق احیانا امری ضروری است و به عنوان آخرین راه حل می تواند مطرح شود.

مثال دیگر آنکه یکی از پدیده های بسیار وحشتناکی که اکنون درجوامع غربی شایع است مساله هم جنس بازی، (hemosexuality) است.در کتب مقدس، با این امر مخالفت شده ولی جالب است که بدانیم برخورد آنان با این قضیه چگونه است: ابتدا مسیحیت با این کار مخالفت می کرد; اما بتدریج، به این نتیجه رسیدند که اگر بخواهند با این مساله مخالفت کنند از جامعه خود عقب می مانند; چون به زعم خودشان،جامعه از پیش این راه را برگزیده است و در این مسیر، به پیش می رود.

اکنون در جامعه غربی، با نگرشی که نسبت به مسائل دارند، چنین کاری پسندیده است; چون می خواهند با همه چیز با دید عقل اجتماعی برخورد کنند. در نگرشی عقلانی، آنچه را خوب است باید گرفت و آنچه را هم بد است باید رها کرد. خوب و بد یعنی آنچه را که جامعه می پسندد. جز این معیار دیگری وجود ندارد. معیاری به نام وحی در کارنیست; خوب و بد یعنی آنچه که با آراء جامعه همخوانی دارد، نه آنچه باوحی سازگار است. اصولا هر چه مقبولیت اجتماعی دارد خوب است وچون برخی از مردم ترجیح می دهند که همجنس باز باشند پس همجنس بازی هم می تواند مشروع باشد.

حال نقش مذهب در این زمینه چیست؟ بهترین توجیه در این باره آن است که چون دین یک امر عصری است، در گذشته هم جنس بازی عملی زشت بود; اما امروزه در جامعه پذیرش اجتماعی پیدا کرده ومقبولیت یافته است. پس باید پذیرفت که این موضوع منافاتی بامسیحیت و دین ندارد. قبح آن مربوط به فضای قبل بوده، مطلوبیت آن هم امری است مربوط به فضای دیگر.

معرفت: لوازم و پیامدهای این اندیشه چه می تواند باشد؟

حجة الاسلام مصباح موسوی: از توضیحات داده شده می توان کم وبیش لوازم این تفکر را برداشت کرد. اگر اطلاق را از معارف دینی وقوانین اسلامی برداریم و بگوییم که همه چیز عصری است طبعا دیگرهیچ چیزی را نمی توان به عنوان وحی معرفی کرد. طبیعی تر آنکه پیامبراسلام واهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هم هیچ پیامی برای جامعه امروز ما نخواهند داشت; چون همه چیز نوعی برداشت انسانی ومربوط به فضای خاصی بوده که امروزه دیگر مطرح نیست.

اگر به این نظریه معتقد باشیم نبوت و امامت هیچ نقشی نخواهدداشت. اگر معارف قرآن معارفی عصری باشد و هر کس بتواند آن را هرطور که می خواهد بفهمد و تفسیر کند و هر تفسیری مربوط به محیطخود باشد دیگر چیز مطلقی نخواهیم داشت. در این صورت، ما به کدام معرفت قرآنی می توانیم اشاره کنیم و چگونه می توانیم بگوییم که این قرآن است و این اسلام؟ با این وصف، چگونه می توان گفت که اسلام وقرآن پیامی برای همه انسانها و همه تاریخ است؟ پس مساله «حلال محمدصلی الله علیه وآله وسلم حلال الی یوم القیامة و حرامه حرام الی یوم القیامة »(بحارالانوار،ج 89،ص 148) دیگر مفهومی نخواهد داشت، بلکه باید گفت: حلال محمدصلی الله علیه وآله وسلم تا زمان ومکانی خاص حلال است! در جامعه دیگر،ممکن است حلال نباشد و بهتر است به جای «یوم القیامة » بگوییم: روزخیزش ملتها یا روز خیزش یک تفکر جدید اجتماعی! چون اگر قیامت را به معنای واقعی آن در نظر بگیریم، در آن صورت، باید بگوییم که حلال و حرام خدا اموری ثابت و غیرقابل تغییراست ولی بر طبق این نظریه، چنین سخنی مردود می باشد.

باید دانست آنچه امثال شهید مطهری رحمهم الله درباره رابطه علم و اجتهادبا زمان و مکان فرموده اند امری است جدای از این مطلب. ما در فقه اسلامی، نقش زمان و مکان را در اجتهاد انکار نمی کنیم ولی این به معنای عصری بودن دین نیست. این بحثی است که در این فرصت مجال طرح آن نمی باشد; اما به طور خلاصه می توان گفت: لازمه منطقی نظریه عصری بودن دین نسبیت است; یعنی هر معرفت دینی نسبی است و ماهیچ گونه شناخت و معرفت مطلق نداریم. این نظریه صرف نظر ازتضادی که با اصول مسلمه و ضروریات دین مبین اسلام، که پیامی عام برای تمام انسانها در همه زمانها و مکانهاست، دارد، خود را نیز ابطال می کند. تصدیق قضیه نسبیت، همان گونه که پنیکر، (Paniker) تبین می کند، مستلزم تکذیب آن است; زیرا هنگامی این قضیه (هر معرفتی نسبی است) صادق می باشد که در واقع کاذب باشد. چون اگر راست باشد و هر معرفتی مطلقا نسبی باشد، در آن صورت، اطلاق و کلیت قضیه دروغ خواهد بود، به دلیل آنکه ناچاریم دست کم معرفتی غیرنسبی داشته باشیم.

معرفت: این تفکر در جهان مسیحیت، تا چه اندازه مقبولیت دارد؟

حجة الاسلام مصباح موسوی: افرادی که از نظر دینی قدری متعصب ترند به این نظریه زیاد معتقد نیستند. به عنوان مثال، مدتی پیش، در مونترال، یکی از شهرهای بزرگ کانادا تظاهرات گسترده ای، به وسیله گروهی از معتقدان به کلیسا و مذهبیان ارتدوکس بر ضد هم جنس بازی و برابری زن و مرد، (feminism) برگزار شد. به اعتقاد این عده، دوباره باید به کتابهای مقدس، با همان اصالتی که داشته اند،بازگشت نمود. در چندین تظاهرات، مخالفان به درگیری با همجنس بازان پرداخته اند.

به هر حال، گاه و بیگاه، حرکتهایی هوشمندانه به دفاع از کتب مقدس صورت می گیرد; زیرا با روشی که در پیش گرفته شده، در آینده ای نزدیک هیچ اثری از دین باقی نخواهد ماند یا به عبارت دیگر، دین نقشی در جامعه نخواهد داشت; فقط جامعه خواهد بود و فضای آن که هر روز نوعی از رفتار را تعیین می کند. گرچه، گاه و بیگاه، این جنبشها درگوشه و کنار دنیا مشاهده می شود ولی اکثریت مردم، در بلاد غرب،عملا به دین به عنوان پدیده ای عصری می نگرند.

معرفت: درباره برابری زن و مرد، (feminism) که به آن اشاره کردید، اگر ممکن است توضیح دهید.

حجة الاسلام مصباح موسوی: برابری زن و مرد حرکتی است که درجوامع غربی، از مدتها پیش، شروع شده و اکنون به صورت یک مکتب به اصطلاح فلسفی و اجتماعی درآمده است.

پیروان این مکتب داعیه برابری حقوق زن و مرد را دارند و می گویند: زن و مرد از ارزش مساوی برخوردارند; اگر هم وظایف اجتماعی متفاوتی دارنداین تفاوت وظایف تعیین کننده هیچ نقشی درتعیین ارزش آنهانیست.

البته با این همه ادعا، که غرب دارد، هنوز زن و مرد از نظردستمزد، در آمریکای شمالی و چه بسا در سایر نقاط جهان، از تساوی برخوردار نیستند. طبق بررسیهای انجام شده در خود غرب، هنوز هم تبعیض میان زن و مرد وجود دارد. به عنوان مثال، اگر زن و مرد، باویژگیهای مساوی، کاری را به طور مساوی انجام دهند دستمزد مردان در همان مورد بیشتر از زنان است، با اینکه فرض بر این است که هر دواز نظر ساعت کار و سایر شرایط با هم مساوی بوده اند. بر چه اساس،باید دستمزد زنان کمتر از مردان باشد؟ این تبعیض به چه دلیل و با کدام توجیه انجام می گیرد، آن هم در جوامع غربی که مدعی دفاع از برابری وتساوی زنان با مردان هستند؟ عجیبتر آنکه در عصر حاضر، هنوز دربرخی از کشورهای اروپایی، مانند سوئیس، زنان حق شرکت درانتخابات ندارند.

این وضعیت کنونی غرب است. وضعیت رقت بار گذشته غرب هم که به هیچ وجه درخشان تر از این نبوده است. در قرون وسطی، در میان ارباب کلیسا بحث بر سر این مساله بود که آیا زن روحی شیطانی دارد وجزو شیاطین است یا جزو انسانها. اصلا تردید داشتند که او انسان باشد.این بحثها در کتب تاریخ مستند و مکتوب مانده است; در حالی که اسلام در بیش از 1400 سال پیش مساله برابری حقوق زن و مرد رامطرح کرد و در برابر کسانی که بی رحمانه دختران خود را زنده به گورمی کردند ایستاد. حتی بر طبق برخی از روایات، یکی از نشانه های مبارکی و میمنت خانواده آن است که اولین فرزندشان دختر باشد. پیامبراسلام صلی الله علیه وآله خوددست حضرت فاطمه زهراعلیها السلام را بوسید; زنی که به مقام عصمت، که از ویژگیهای پیامبران و اولیاء است، رسید. این موضوع نشان می دهد که زن می تواند تا کجا ارتقا یابد.

بنابراین از دیدگاه اسلام، زن یک عنصر پست یا شیطانی نیست وچنین نیست که به دلیل زن بودن، از ارزش کمتری برخوردار باشد. البته طبیعت، وظایف هر یک از زن و مرد را تقسیم کرده است. غربیها، هرقدر هم که در جهت همسان کردن و برابری زن و مرد تلاش کنند، آیامی توانند وظیفه بارداری را به مرد منتقل سازند؟ این کار ممکن نیست.این تقسیمی است که طبیعت ایجاد کرده و به معنای تبعیض نمی باشد.متاسفانه در غرب، فرقی بین تبعیض و تفاوت گذاشته نشده است،همچنان که فرقی بین تبعیض و تقسیم. این اشکال اساسی آنها است.

اجمالا feminism تفکری است که معتقد به برابری زن و مرد است ولی متاسفانه به برابری وظایف هم قایل است و این چیزی است که مشکلات فراوانی ایجاد کرده و عملا به بی ثباتی نظام خانواده منتهی گردیده است; به طوری که امروزه، در برخی از کشورها، آمار طلاق تاهشتاد درصد افزایش پیدا کرده و غالب بچه ها در خانواده های تک والدی، یعنی با پدر تنها و یا مادر تنها زندگی می کنند و از محبت کمتری برخوردارند که این مساله به عقده ای شدن آنها می انجامد. این فرجام برخوردهای افراطی با مساله زن در غرب است.

معرفت: ضمن تشکر، دومین نظریه ای که از آن نام بردیدکثرت گرایی دینی، (religious-pluralism) بود. اصولا این اصطلاح بیشتر درچه معنایی به کار می رود؟

حجة الاسلام مصباح موسوی: کثرت گرایی دینی دست کم در سه معنی یا به تعبیری در سه سطح مطرح می شود:

معنای اول: اعتراف و اذعان به اینکه ادیان دیگری هم در کنار دین شخصی هر فرد وجود دارد. به عبارت دیگر، آگاهی از حضور ادیان دیگر. این مرحله، در واقع، نقطه شروع کثرت گرایی دینی بود ولی اکنون به این معنی مطرح نمی شود.

معنای دوم: تبادل نظر و گفتگو با ادیان دیگر، به قصد یافتن دینی بهتر وصحیح تر. پایه این تفکر بر این اصل است که ما باید در یافته ها ومعتقدات دینی خود تردید کنیم و به عنوان یک امر مسلم، نگوییم که همه آنچه را داریم صحیح است; چون ادیان دیگر نیز آسمانی هستند.پس شاید حرفهای آنها صحیح تر باشد. لازم به ذکر است که آنچه را به نام تبادل نظر و گفتگو با ادیان دیگر به قصد یافتن دین صحیح تر معرفی می کنند به این معنی نیست که بیاییم اصول یک دین را بررسی کنیم وآنچه را که منطقی تر و عقلانی تر است، بپذیریم. اگر چنین باشد کاری پسندیده است که اسلام هم بدان امر کرده است. به همین دلیل است که گفته می شود اصول دین تقلیدی نیست و انسان باید با استدلال مسائل آن دریابد.قرآن صریحامی فرماید:«فبشرعبادالذین یستمعون القول فیتبعون احسنه »;مژده باد آنان را که افکار و اقوال را می شنوند و بهترین آنها را انتخاب می کنند.(زمر/17و 18) شاید منظور از بهترین این باشد که آنچه رامستدل تر و معقول تر است، بپذیریم.

قرآن همواره انسان را از تقلید آبا و اجداد برحذر می دارد ولی به هیچ وجه معنای کثرت گرایی دینی این مطلب نیست. باید متوجه باشیم و گول کسانی را که در مقالات خود می نویسند: «اسلام هم به کثرت گرایی دینی تشویق می کند» نخوریم. کثرت گرایی دینی معیار خاصی رابرای گزینش ارائه می دهد. به عنوان مثال، پروفسور هانس کونگ، (Hanskung) در کتاب معروفش، Theology For the Third Millenium ،معیار گزینش را چنین پیشنهاد می کند که ما باید قوانین و مقررات یک دین را به ارزیابی عقلی بگذاریم; آنچه را صحیح است برگزینیم و آنچه را باطل است به دور افکنیم. منظور ایشان از صحیح و باطل و خوب وبد چیست؟

می گوید: منظور از خوب آن چیزی است که عقل اجتماعی آن رامی پسندد. او، در مثالهایی که ارائه می دهد، می گوید: مجازات مرگ دراسلام یک امر بدی است; چون برخلاف حقوق بشر است. پس باید این مجازات را کنار بگذاریم. او همچنین قوانینی را که اسلام درباره زن گفته خلاف حقوق بشر و تساوی زن و مرد می داند و بنا به مدعای او، بایدکنار گذاشته شود. پس معیار خوب و بد از دیدگاه ایشان داوری جامعه وعقل اجتماعی است.

این معیار دو اشکال اساسی دارد: 1- وحی حاکم بر عقل است و ماهیچ گاه نمی توانیم قوانین مسلم شرعی را با عقل اجتماعی ارزیابی وگزینش نماییم. از دیدگاه قرآن، انسان مسلمان، که حقیقتا تسلیم خداست، هیچ گونه اختیار و حق انتخابی در برابر فرمان و اراده خدا وقانون الهی ندارد. قرآن می فرماید: «و ما کان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة...»(احزاب/36) این دیدگاه قرآن است که می خواهدانسان را بنده واقعی و بی چون و چرا تربیت کند.

اشکال اساسی این معیار گزینش آن است که عقل در بسیاری ازموارد نمی تواند به داوری صحیح در مورد جزئیات بپردازد. عقل مدرک حسن و قبح کلی است ولی در مصادیق جزیی حکم قطعی و روشنی ندارد. به همین دلیل است که درباره برخی مسائل عقلای جامعه ممکن است قضاوتهای متفاوتی بکنند. به عنوان مثال، درباره مجازات اعدام نظرات افراد کاملا با هم متفاوت است. گروهی آن را در برخی از مواردضروری می دانند و گروهی دیگر آن را مطلقا ممنوع و مخالف حقوق بشر می شمارند. اگر ملاک خوبی و بدی عقل اجتماعی است کدام عقل اجتماعی معتبر خواهد بود و کدامین نظریه از اعتبار بیشتری برخورداراست؟ در اینجا، باز به نسبیت می رسیم و به هیچ وجه به حکمی قطعی دست نمی یابیم.

درباره حکم اعدام، توجه به یک نکته دیگر نیز جالب است: باوجود آنکه مدتها مجامع غربی با حکم اعدام مخالفت می کردند، امابرخی از روشنفکران آنها، در این اواخر، به این نتیجه رسیده اند که بایدحکم اعدام رادوباره مطرح ساخت و گاهی ازاین حکم استقبال می کنند.

به عنوان مثال، چندی پیش، در یکی از ایالات آمریکا، وقتی می خواستند مجرمی را اعدام کنند گروه زیادی از مردم اجتماع کرده بودند تا مراتب خرسندی و رضایت خود را از این حکم ابراز نمایند. پس آنان هم در مواردی به این نتیجه می رسند که باید از مجازات اعدام استفاده کرد.

شاید بتوان یکی از بارزترین دلایل افزایش وحشتناک جنایت درغرب و عدم امنیت در برخی از مناطق را فقدان مبارزه صحیح با جنایت و اجرا نکردن حکم اعدام دانست. از اینروست که امروزه، کم و بیش، درمجامع سیاسی غربی نیز از ضرورت جواز حکم اعدام سخن گفته می شود. به عنوان نمونه، اخیرا رئیس حزب لیبرال کانادا پیشنهاد کرده است که مجازات اعدام مجددا در کانادا تجویز شود. آنها بتدریج به این نتیجه می رسند که نه تنها مجازات اعدام برخلاف حقوق بشر نیست،بلکه شاید حذف آن برخلاف حقوق بشر باشد; چون موجب حمایت ازظالم علیه مظلوم است.

خلاصه آنکه عقل اجتماعی نمی تواند معیاری برای ارزیابی اموردینی و مقررات آن قرار گیرد. موضع گیری های متناقض جوامع نسبت به مسائل، از جمله چگونگی مجازات مجرم، دلیل ناتوانی و عدم کفایت عقل اجتماعی در این امر خطیر است. بنابراین، نمی توانیم تنها با معیارعقل اجتماعی به گزینش و ارزیابی مقررات دینی بپردازیم. نتیجه آنکه،کثرت گرایی دینی، به معنای دوم آن، چندان وجه مقبول و معقولی ندارد.

معنای سوم: مهمترین و بالاترین سطح کثرت گرایی دینی است وکثرت گرایان معروف جهان در کتابهای خود بیشتر در این مرحله بحث می کنند و عبارت از بر حق دانستن همه ادیان آسمانی است، بدون آنکه هیچ تفاوتی میان اسلام، مسیحیت و یهودیت مطرح شود و یا گفته شودکه نوعی تبعیض در بین ادیان وجود دارد. از اینرو، باید بگوییم که تمام ادیان، اعم از بودائیزم، هندوئیزم و سایر ادیان، همه برحق اند به این معنی که هیچ دینی بر در کتاب Univeresal Theology of RelgionToward a می نویسد: ما نباید تنها عنوان «دین » رابکار ببریم; چون در این صورت، مکاتبی که معتقد به خدا نیستند ازحوزه دین خارج می شوند و این نوعی تبعیض بر علیه آنهاست. از اینرو،بهتر است بگوییم که هر مکتبی که راهی را برای بشر معرفی می کندبرحق است. بنابراین، حتی تفکر مارکسیسم هم می تواند برحق باشد.

لذا پیشنهاد می کند، به جای کلمه دین، از کلمه «راه » استفاده کنیم.پس معنای سوم کثرت گرایی یعنی حقانیت همه ادیان و راهها!

معرفت: رایج ترین معنای کثرت گرایی دینی چیست؟

حجة الاسلام مصباح موسوی: رایج ترین معنایی که اکنون برای این واژه مطرح می شود معنای سوم آن است; یعنی حقانیت و صحت تمام ادیان و مکاتب بشری. بنابر این نظریه، هیچ تفاوتی میان ادیان آسمانی ومکاتب بشری نیست; هیچ دینی یامکتبی نمی تواند ادعای برتری خود رابر سایرادیان یامکاتب مطرح نماید;هر دین و مکتبی حق است و صحیح!

معرفت: کثرت گرایی دینی تا چه اندازه می تواند مورد قبول باشد؟

حجة الاسلام مصباح موسوی: درباره این نوع تفکر دو سؤال مطرح است: یکی اینکه این مساله از نظر منطقی چگونه است؟ دوم آنکه دیدگاه اسلام نسبت به این قضیه چیست؟

از نظر منطقی: حقانیت همه ادیان به هیچ وجه نمی تواند منطقی ومعقول باشد; زیرا ادیان در بسیاری از اصول با یکدیگر تعارض دارند. به عنوان مثال، اسلام به توحید دعوت می کند ولی مسیحیت مبتنی برتثلیث است. اسلام وجودهرگونه فرزندی رابرای خدا مردود می شمارد ولی مسیحیت به فرزندی عیسی برای خدا معتقد است! حضرت مسیح علیه السلام از دیدگاه اسلام فقط یک پیامبر است ولی از نظرگاه تثلیث، تجسم خداست که از آسمان به زمین آمده تا همراه با انسانهای رنج کشیده وبرای نجات آنها تسلیم مرگ شود و به صلیب آویخته گردد! با این وجود،چگونه می توان به صحت و حقانیت این دو مکتب متعارض قایل شد؟چگونه می توان گفت که هر دو مکتب برحق اند؟!این جز تناقض نیست!

حضرت عیسی علیه السلام یا بنده خداست و یا پسر خدا. فرض دیگری صادق نیست. متناقضان هر دو نمی توانند صحیح باشند. قطعا یکی ازاین دو صادق است و دیگری کاذب.

از نظر اسلام: یکی از ارکان اساسی اسلام اعتراف به نبوت وخاتمیت حضرت محمدبن عبدالله صلی الله علیه وآله است، در حالی که این امر موردانکار غالب مسیحیان می باشد. (گرچه اخیرا برخی مسیحیان از جمله پرفسور هانس کونگ به نبوت رسول اکرم(ص) اعتراف کرده اند.) حال اگر کثرت گرایی را گسترش دهیم; به طوری که مکاتب غیردینی، مانندمارکسیسم، را دربرگیرد مشکل بزرگتر می شود. چگونه می توان گفت که هم مکاتب دینی معتقد به وجود خدا صحیح و برحق است و هم مکاتبی که وجود خدا را انکار می کنند؟!

آنان برای آنکه حرف خود را توجیه کنند نظریه «نسبیت » را مطرح می نمایند. می گویند: اشکال اساسی ما در برخورد با این قضایا این است که ما در جستجوی حق مطلق هستیم، با وجود آنکه اصلا اطلاقی وجود ندارد و حق یک امر نسبی است. بر این اساس، هر دینی نسبت به خود و در فضا خود صحیح است. این توجیه آنهاست که می خواهند این تفکر خود را با مطرح کردن نسبیت تصحیح نمایند. ولی نخستین وبارزترین اشکالی که بر این تفکر وارد است همان مساله نسبیت است که بدان اشاره شد و خود ناقض خود است; یعنی صحت این فرضیه متوقف بر بطلان آن است.

نتیجه آنکه کثرت گرایی دینی، به معنای حقانیت همه ادیان ومکاتب، قابل توجیه نیست،مگر با نسبیت که آن هم منطقا غیرقابل قبول می باشد.

موضع اسلام در این باره بسیار روشن و واضح است. یکی از آیاتی که صریحا به این مساله اشاره می کند آیه 153 سوره انعام است:

«و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لاتتبعوا السیل فتفرق بکم عن سبیله ذلکم وصیکم به لعلکم تتقون »; این است راه مستقیم من. پس از آن متابعت نمایید و ازراههای دیگر نروید; زیرا شما را از صراط مستقیم باز می دارد. این چیزی است که خدا به شما توصیه می کند تا شاید تقوا پیشه کنید.

در واقع، این آیه تصریح دارد به اینکه تنها یک راه وجود دارد که راه حق و سعادت انسان است; این همان صراط مستقیمی است که هر روزه در نیایشهای خود وصول به آن را از خداوند منان مسالت می کنیم. اگرهمه راهها مستقیم باشند دیگر نیازی به یافتن و خواستن صراط مستقیم نیست. راه راست همیشه در کنار راههای انحرافی است. در واقع، ازمیان راهها تنها یک راه به حقیقت منتهی می گردد.

قرآن کریم هم می فرماید: این راه را برگزینید و از راههای دیگرپیروی نکنید. اگر همه ادیان، مانند مسیحیت و یهودیت، برحق اند پس چرا قرآن به مبارزه با آنها می پردازد؟ اصولا هدف اصلی بعثت پیامبراسلام صلی الله علیه وآله چه بوده است؟ آیا جز این بوده که می خواهد بگوید: تنها راه صحیح ومنطقی راه توحیداست؟اگرمسیحیت و یهودیت برحق بودندپس چرا پیامبراکرم صلی الله علیه وآله پیروان آن ادیان را به پذیرش اسلام دعوت نمود؟ اگرپیامبرصلی الله علیه وآله ادیان دیگرراهم تاییدمی نمود کسی باایشان سرجنگ نداشت.

شعار اسلام لااله الاالله است; یعنی فقط ایمان به خدای واحد یگانه.

قرآن صریحا، به طور رسمی، علیه بت پرستی، مسیحیت و یهودیت موضع گرفته است; مثلا، درباره مسیحیت می فرماید: «لقد کفرالذین قالوا ان الله ثالث ثلثة »; به تحقیق کافر شدند آنان که گفتند: خدا یکی از سه تااست. (مائده/73) در آیه دیگری می فرماید:«لقد کفرالذین قالو ان الله هوالمسیح بن مریم »; محققا کافر شدند کسانی که گفتند: مسیح همان خداست ».(مائده/72)

بنابر آیات متعدد قرآن، این کفر همان کفر واقعی است که عذاب ابدی الهی را به دنبال دارد. بر این اساس، از نظر اسلام، هیچ تردیدی نیست که فقط یک راه و یک دین صحیح و حق وجود دارد و بر همه انسانها لازم است که از آن متابعت و پیروی نمایند. این راه همان راه اسلام است; اسلامی که بر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نازل شده است.

معرفت: آیا مساله کثرت گرایی دینی برای سایر ادیان قابل قبول است؟ موضع آنها در این زمینه چیست؟

حجة الاسلام مصباح موسوی: ادیان ذاتا و به طور طبیعی، همه انحصار گرا هستند. exclucivist ،به معنای «انحصار گرایی »، تفکری است که هوادار انحصار دین و راه در یک آئین است. inclusivism یا«اشتراک پذیری » تفکری است که گرچه راه خود را راه صحیح و متضمن سعادت انسانی می داند ولی راههای دیگر را هم به طور کلی نفی نمی کند، بلکه آئین های دیگر هم از نظر این مکتب بخشهایی از حقیقت را دارا هستند که البته ما هم درباره سایر ادیان معتقدیم که آنها بخشی ازحقایق را در بر دارند، لکن با خرافات تلفیق شده اند.

اما کثرت گرایی، در مقابل، معتقد است که همه راهها صحیح است.البته ادیان، به طور طبیعی، بیشتر به انحصارگرایی گرایش داشته ودارند; یعنی معتقدند که تنها یک راه حق است. به این دلیل است که ادیان دیگر،از جمله مسیحیت، همواره برلزوم پیروی ازآئین خود دعوت می کردند. و سعادت را تنها در گرو پیروی از تعالیم خودشان می دانستند.

در این چند دهه اخیر، کلیسا قدری تغییر موضع داده و نسبت به کفایت سایر ادیان اظهاراتی داشته است. در یکی از بیانیه هایی که بدین منظور از سوی واتیکان صادر شد، پیروان سایر ادیان، از جمله اسلام، راهم در زمره اهل سعادت و نجات قلمداد نمود. از این نوع گرایشات،احیانا به عنوان گرایشات کثرت گرایانه یاد می شود که البته صرف این گرایش ملاک کثرت گرا بودن نیست. توضیح بیشتر درباره این موضوع به بحث مستقلی نیازمند است.

معرفت: آخرین سؤالی که در زمینه کثرت گرایی دینی مطرح می باشد این است که تفکرات کثرت گرایانه در جهان اسلام ونسبت به جوامع اسلامی چگونه است؟

حجة الاسلام مصباح موسوی: گذشته از آنکه این تفکر غلط است،پیامدهایی را نیز به دنبال دارد. کمترین پیامداین تفکر این است که، درواقع، اهل حق را نسبت به پیمودن راهی که با دشواریهایی نیز همراه است دلسرد می کند; مثلا، یک مسلمان سست عنصر با خود حساب می کند که اگر بخواهد راه اسلامی را بپیماید راهی است که باید در شبانه روز پنج نوبت نماز بخواند، در ماه رمضان روزه بگیرد، خمس و زکات بپردازد، به حج برود، امر به معروف و نهی از منکر کند و به طور کلی،تمامی رفتار و کردار خود را تحت ضابطه ای قرار دهد و محدودیتهایی رابپذیرد; اما اگر مسیحیت را انتخاب کند هیچ یک از این محدودیتها ومشکلات را ندارد. پس اگر هر دو دین بر حق هستند و هر دو راه به سعادت منتهی می گردند چرا راه آسان تر انتخاب نشود؟

کمترین فایده چنین تفکرات غلط این است که از یک سو، پیروان ادیان دیگر به راه باطل خود ادامه می دهند و حتی به فکر تحقیق وجستجو از دین حق نمی افتند و از سوی دیگر، مسلمانان را در ادامه راهی که چندان هم آسان نیست به تردید و شک وا می دارد. چرا که انسان بیشتر طالب راههای آسان تر است تا توجیه کننده بی بند و باری هاو کجروی های وی باشد.

در اینجا، تذکر یک نکته بجاست و آن اینکه اگر تمام ادیان بر حق باشند و هیچ تفاوتی بین آنها نباشد و همه پیروان آنها به سعادت برسندپس هیچ فرقی بین مؤمن و فاسق نخواهد بود; چون قرار بر این است که راه همه بر حق باشد، در هر مسیری که باشد و باطلی مفروض نیست.آنکه دهان از هر حرام و حلالی فرو می بندد، به قصد اطاعت الهی باآنکه اندرون خود از باده لبریز می سازد یکی خواهد بود؟ بدیهی است که چنین گرایشاتی چقدرموهون و بی اساس است.

گرچه ما معتقدیم که اسلام تنها راه نجات و تضمین کننده سعادت انسان است ولی این به معنای جنگ و ستیز با پیروان ادیان دیگر نیست.بدون تردید، در یک جامعه اسلامی باز، هر کسی آزاد است که دین و راه مورد علاقه خود را برگزیند و بدان عمل کند، همان گونه که حتی در صدراسلام و در زمان حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله نیز، پیروان ادیان دیگر در بلاداسلامی وجود داشتند و در جوار مسلمانان به صورت مسالمت آمیز ودر کمال امنیت زندگی می کردند. به هر حال، حقانیت اسلام به معنای سلب حقوق اقلیتها و پیروان آئین های دیگر نیست.

معرفت:همچنان که فرمودید، سومین مساله ای که در زمینه فلسفه دین مطرح است الهیات هارت شورن می باشد. که ظاهرا یکی از جدیدترین بحثها در زمینه فلسفه دین در غرب است. در این زمینه توضیح دهید.

حجة الاسلام مصباح موسوی: بله، فلسفه جدید و جالب توجهی که در حال حاضر در مجامع علمی غرب، کم و بیش، بر آن تکیه می شودفلسفه هارتسهورن است که به Processthinking معروف است.هارتسهورن فیلسوف آمریکایی است که کتابها و مقالات فراوانی درزمینه فلسفه نوشته، تصحیح نموده و یا نقد کرده است. هارت شورن ازشاگردان آلفرد نورث وایتهد می باشد که در ابتدا، به عنوان برجسته ترین شاگرد او معروفیت یافت. سپس خود به عنوان مبدع مکتبی جدید درمجامع آکادمیک غرب مطرح شد. او درباره خدا بحثهای عجیبی دارد که تقریبا می توان گفت که با سخن تمامی فلاسفه الهی گذشته در تضاد است.

به اختصار، به بخشی از افکار او اشاره می شود: فلسفه هارت شورن بیشتر درباره خدا و مبدا نخستین جهان است. او خدا را چنین تعریف می کند: «خدا کسی است که مورد پرستش قرار می گیرد.» در این زمینه،بحثهای مفصلی هم دارد که چرا این تعریف را ارائه کرده است.اینکه آیاتعریف او صحیح است یا نه یا چه مقدار از آن صحیح است و چه مقدارغلط، اکنون مورد بحث نیست. آنچه مهم است اینکه او بر خلاف گذشتگان که معتقد بودند خدا حقیقتی ازلی، ابدی، مطلق و ثابت است،می گوید: اصلا خدای مطلق و ازلی هیچ بهره ای از واقعیت وجودی ندارد و چنین موجودی نمی تواند وجود خارجی داشته باشد.طبعا چنین خدایی شایستگی پرستش را هم نخواهد داشت و خدا نخواهد بود.

تعبیر او چنین است: ;There is no obsolute and eternal God خدای مطلق و ازلی وجود ندارد. وی می گوید: خدا در عین اینکه ثبات دارد، دارای تحرک هم هست; و این حرکت حرکتی است تکاملی.هیچ گاه درباره خدا حرکت نزولی صورت نمی گیرد; یعنی خدا رو به کاستی و نقص نمی رود، بلکه روز به روز کاملتر می شود. منطق او این است که اگر ما خدا را رو به تکامل ندانیم عباداتمان مفهومی نخواهدداشت. به تعبیر وی، اگر عبادات ما به خدا نرسد و بهره ای از آنها برنگیردما نمی توانیم بگوییم که در خدمت او هستیم. پس در واقع، ما کمک می کنیم تا خدا به کمال برسد. این یکی از نقاط اساسی بحث ایشان است که می خواهد خدا را یک process و موجود متحولی معرفی کندکه بتدریج، در حال تکامل است. این تکامل هم به وسیله عبادات ماصورت می گیرد.

در گذشته، غالب فلاسفه الهی، مانند ارسطو، برای اثبات محرک اول و مبدا جهان می گفتند: هر حرکتی محرکی دارد. اما این محرکهانمی توانند تا بی نهایت ادامه پیدا کنند; چون تسلسل پیش می آید وتسلسل هم باطل است، پس باید این محرکها به محرکی بینجامد که خود بی نیاز از محرک باشد و بدون حرکت. پس بنابه ضرورت عقل وبطلان دور و تسلسل، باید به محرکی بی حرکت برسیم که ما آن را خدامی نامیم. این یکی از استدلال های آنها بود. البته انکار حرکت جوهری وانحصار حرکت در اعراض از سوی ارسطو خالی از اشکال نیست. این استدلال در صورتی کامل است و شکلی عمیق و صحیح پیدا می کند که حرکت جوهری را بپذیریم.

به هر حال این قضیه، که خدا دارای حرکت نیست، برای فلاسفه چنان مسلم بود که خود مبنای یکی از بهترین استدلالات در اثبات وجود خدا محسوب می شد. امروزه هم غیر از کسانی که طرفدار الهیات پویشی و هوادار الهیات هارت شورن هستند، غالبا معتقدند که ما درباره ذات الهی نمی توانیم به حرکتی قایل شویم; زیرا حرکت همیشه با نوعی نقص همراه است.

این بدان دلیل است که حرکت یا نزولی است; یعنی متحرک کمالی را از دست می دهد و یا صعودی و تکاملی است; یعنی کمالی را بدست می آورد. اگر حرکت نزولی باشد دلیل بر آن است که متحرک شئ ناقصی است و کمالات در ذات او نیست; زیرا اگر در ذات او بود آنها را از دست نمی داد; مثلا، علم برای انسان یک صفت ذاتی نیست، لذا وقتی رو به پیری می رود، به تدریج، حافظه او کم می شود و علوم خود را از دست می دهد «و من نعمره ننکسه فی الخلق.»(یس/68)

این سنتی طبیعی است. بنابر این، چون علم ذاتی انسان نیست ازوی زایل می گردد. این نشان دهنده آن است که انسان ذاتا موجود ناقصی است و علم عین ذات او نیست. اما اگر حرکت تکاملی باشد باز هم به نوبه خود نشان دهنده نقص ذاتی است; زیرا اگر این کمال را داشت آن رابه دست نمی آورد، به دلیل آنکه تحصیل حاصل محال است.

پس حرکت، چه تکاملی باشد و چه نزولی، دلیل بر نقص وجودی وذاتی است. از این دو حرکت، هارت شورن به وجود حرکت نزولی درباره خدا اعتقاد ندارد; اما به وجود حرکت تکاملی درباره او معتقداست; یعنی خدای تبارک و تعالی برخی کمالات را ندارد و از طریق عبادات آن را به دست می آورد.

این نظریه دارای اشکالات فراوانی است: اولا، صرف نظر از اینکه خود حرکت در خدا دلیل بر نقص ذاتی است و با واجب بودن و علت اولیه بودن برای جهان سازگار نیست، واقعیت این است که تفاوت اساسی بین علت اصلی جهان و سایر موجودات در مساله فقر و امکان وجودی ممکنات است. وجوب وجود هیچ نوع فقری ندارد. لذا، اگربرهان امکان و وجوب را به معنای فقر و غنای وجود - آن گونه که مرحوم ملاصدرا تفسیر می کنند - در نظر بگیریم چنان خواهد بود که صدرالمتالهین فرموده اند: خدا یعنی آن بی نیازی که هیچ نوع فقری در اوتصور نمی شود. در مقابل، ممکن یعنی آنکه سراپای هستی آن را فقرفراگرفته و عین فقر است، نه آن چیزی که دارای فقر است. بنابر این،فرض نیاز و نقص در ذات خداوند تبارک و تعالی هیچ مفهومی ندارد.

ثانیا، چون حرکت، به تعبیری ساده، خروج تدریجی شئ ازمرحله قوه به فعل است وقوه هم،به تعبیر مرحوم ملاصدرا،به حامل نیاز داردپس هر حرکتی باید ماده ای داشته باشد و طبعامتحرک هم باید یا ماده و یامساوی باآن باشد. البته اینکه قوه نیازبه حامل مادی دارد مورد نقد وانتقاد برخی از محققان می باشد ولی با وجود این، همه می پذیرند که نمی توانیم هیچ نوع حرکتی را درباره خدا فرض کنیم. در هر صورت،حرکت از خواص ماده و مادیات است و به هیچ وجه در باره خدای تبارک و تعالی صادق نیست.

معرفت: به عنوان آخرین سؤال، به نظر شما، ضرورت طرح این گونه مباحث در حال حاضر در محافل دینی چیست؟

حجة الاسلام مصباح موسوی: ضرورت طرح این مباحث به این دلیل است که تاکنون در بیشتر موارد حوزه های علمیه در برخورد با مکاتب وفلسفه های دیگر - غیر از اسلام - حالت انفعالی داشته اند; یعنی منتظرمی مانند تا فلسفه جدیدی یاتفکرنوی مطرح شود، آنگاه بنشینند وبررسی کنند که آیا با نظرات اسلام موافق است یا مخالف. البته دربسیاری از موارد، موقعیت چنین ایجاب می کرده ولی در هر صورت،تاکنون موضع مابیشترانفعالی بوده وبسیاردیرتر از زمان لازم اتخاذمی شده است.

لازم است حوزه های علمیه، به طور کامل، در جریان تولد و رشدتفکرات و مکاتب باشند. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم این نظرات ومباحث به کشور ما و جوامع مسلمانان خواهد رسید. در آن صورت، اگرآنهارا نقد هم بکنیم خواهندگفت شمانقد بر نقل وترجمه دارید و شاید آن نقل صحیح نباشد; چه بسا، ناقلان و مترجمان درست مطلب را نفهمیده باشند.پس موضع ماانفعالی خواهدبودوابتکارعمل و فکر دردست دیگران.

متاسفانه ما دیر در جریان مسائل قرار می گیریم، حتی گاهی مساله ای را که به عنوان جدیدترین بحث مطرح می کنیم در غرب کهنه شده و آب و رنگ خود را از دست داده است.

معرفت: از شرکت شما در این گفتگو متشکریم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان